10- شام و اسكندريه
وقتى كه پيغمبر به همراهى پدرزن و يار غار خويش ابوبكر و در دنبال يارانو
پيروان چندين ساله از بيم آزار قريش زادگاه خود شهر مكه را ترك مىكرد ومتوارى وار
به سوى يثرب كه او را با گشادهرويى و مهماننوازى پناه داده بود مىرفت در بين
كسانى كه از شكست و فرار وى شاد و خوشحال بودند هيچكس گماننمىبرد كه هشتسالى
ديگر شهر مكه و بتخانه عظيم آن در برابر پيغمبر،همچون شكستخوردهيى به زانو در
خواهد آمد و حتى بيستسال از اين ماجرا نخواهد گذشت كه دعوتمحمد ص از كرانههاى
بيابان عربستان هم خواهد گذشت و مداين و بيت المقدس ودمشق و اسكندريه را نيز خاضع
خواهد كرد.اما اين چيزى كه در خاطر هيچ كسنمىگنجيد اتفاق افتاد و معجزهيى خدايى
تلقى شد.
در آن زمان در ايران و بيزانس كه مغرب آسيا ميدان رقابت آنها بود همه چيزاز ضعف
و انحطاط اين دو دولتحكايت مىكرد.در هر دو كشور اختلافات مذهبى،نارضاييها و
دشمنيها در بين طبقات مردم پديد آورده بود.در هر دو جا تاريخ سلسلههاغالبا عبارت
بود از يك رشته خيانت و توطئه.چنانكه تاريخ دولتها نيز چيزى جزتعدى و تحميل دائم
نبود.
در ايران تجمل و شكوه خرد كننده و جور و تعدى بيحساب پادشاهانضعيف بيدوام مملكت
را به سوى ورطه سقوط مىبرد.چنانكه در بيزانس نيز حالاز اين بهتر نبود.اما در همين
سالها كه ايران سلطنتهاى كوتاه خونآلود شاهزادگانضعيف را پس پشت نهاده بود و
بيزانس از غرور غلبه بر ايران و از شادى به چنگآوردن صليب مقدس در پوست نمىگنجيد
از شهر دور افتادهيثرب در آنسوىبيابانهاى ديار عرب قوم نسبة گمنام تازهيى كه
قرنها در ظلمت اهليتخويش گرفتار نفاق و شقاق مانده بود و به تازگى وحدت كلمه يافته
بود در صحنه تاريخجهان ظاهر شد.اين قوم كه با ظاهر خشن و زندگى ساده خويش از غرور
و جسارتو شوخ طبعى بهرهيى تمام داشت آزادى را از همه چيز بيشتر دوست مىداشت
وعدالت و مساوات را مىپرستيد.در واقع با همين شوق به عدالت و علاقه به مساواتبود
كه اين اعراب حقير ساده قسمت عمده دنياى متمدن آن روز را كه طعمه دولتهاىايران و
بيزانس شده بود از كام آنها بيرون كشيدند و حكومت متزلزل ساسانى را درهمنورديدند و
مهمترين متصرفات بيزانس را از دست اخلاف قيصر خارج كردند.
اين اعراب كه از يثرب بيرون مىآمدند منادى اسلام و حامل قرآن بودند وقدرت و
وحدت خود را-بعد از قرنها جدايى و اختلاف-به همين اسلام و قرآنمديون بودند.زيرا
چند سالى قبل از اين هجوم و ظهور ناگهانى اعراب بود كهاسلام در شهر مكه به عنوان
ديانتى تازه-ديانت الهى و پيغام خدايى-اعلام شدهبود و هنوز يك ربع قرن از پيدايش
آن نگذشته بود كه نفوذ آن از عربستان گذشتهبود و به عراق و شام و مصر راه يافته
بود.درباره فتوح مسلمين و ترتيب و تاريخآنها البته در روايات اختلاف هست.بعضى
روايات هم از اغراق و گزاف خالىنيست،از آن كه راويان مسلمان كمتر راضى مىشدهاند
از شكست مسلمين سخنبگويند.با اين همه شك نيست كه پيروزيهاى اسلام و انتشار سريع آن
در جهان قديممانند معجزهيى بوده استشگفت انگيز:نه فتوحات روميها با چنين سرعتى
همراهبود نه جهانگيرى مغولان تا اين حد دوام يافت.
در باب اسباب اين پيشرفتها البته جاى بحث هست اما شگفت اينجاست كهاين فتوحات
درست وقتى شروع شد كه با وفات پيغمبر اسلام خود در خطر بود وكارهايش آشفته.هم در
مدينه بين انصار و مهاجران اختلاف پديد آمده بود وهم در بيرون آن اعراب از دين
برگشته بودند.ابوبكر كه در گير و دار اين اختلافاتبه خلافت نشست هم دو دستگيهاى
مدينه را تا حدى پايان داد و هم در سركوبكردن مرتدان عرب توفيق يافت.بدين گونه
وقتى كار اهل رده تا حدى تمام شداسلام از بحرانى كه هستى يا وحدتش را تهديد مىكرد
نجات يافت.بعد ابوبكرفرصتيافت كه غزوات پيغمبر را از سر گيرد و به نشر اسلام
بپردازد،در شام و ايران.اين كار در واقع هم دنباله كارى بود كه پيغمبر خود شروع
كرده بود و پادشاهان و فرمانروايان مصر و ايران و شام را به اسلام خوانده بود هم
تهيه كارى بود براىبيكارها كه اشتغال به جنگ آنها را از انديشه فتنه و سركشى منصرف
مىداشت.
در طرف شام خليفه در حقيقت دنباله كار پيغمبر را گرفت:در اين زمان شامبه ضعف و
انحطاط افتاده بود و بعد از سقوط غسانيها اين سرزمين كه عرضه تجاوزو غارت موكب خسرو
پرويز شده بود طعمه خوبى بود براى مسلمين.درست استكه شام در اين هنگام جزو قلمرو
بيزانس به شمار مىآمد و هرقل امپراطور بيزانسآنجا را چون ميراث رومى خويش
مىپنداشت اما شاميها از اعراب و غير اعرابدر اين زمان مذهب يعقوبى داشتند كه
ملكاييهاى بيزانس آن را كفر و ارتداد مىشمردند.پشتيبانى حكومت بيزانس از كليساى
ملكايى و فشارهاى سختى كه عمال آنها بريعقوبيهاى شام وارد مىآوردند خشم و كين
شاميها را مىافزود.از اين رو ورود و هجوممسلمانان براى آنها تهديد و خطر محسوب
نمىشد سهلست تا حدى مژده رهايى واميد و آسايش هم بود.و اين نكته موجب عمده پيشرفت
مسلمين شد در جنگهاى شام.
وقتى تصميم خليفه در ادامه جنگهاى شام اعلام شد سيل اعراب داوطلببه سوى مدينه
سرازير شد.خليفه اول بارى كه فرصتيافتسرداران خود را روانهسرحدهاى شام كرد هر يك
را با لشكرى از داوطلبان.عمرو بن عاص را به سوىفلسطين فرستاد ابو عبيده جراح را به
جانب حمص و يزيد بن ابى سفيان را هم به شام.بعد هم افواج مسلمين را كه از هر جايى
به مدينه مىآمدند به شام گسيل مىكرد.وقتىمسلمين به حدود شام آمدند ابو عبيده در
جابيه فرود آمد در جنوب دمشق و جايى كهامراء غسانى در آنجا فرمانروايى كرده
بودند.يزيد بن ابى سفيان در بلقاء فرود آمدبه حدود عمّان امروز،شرحبيل بن حسنه در
اردن يا بصرى و عمرو بن عاص در عربهاز سرزمين فلسطين.
روميهاى شام هر جا كه با اين مهمانان ناخوانده برخورد كردند از سادگىرفتار و از
شور و حرارت آنها غرق بيم و حيرت مىشدند.يك جا سردار بيزانسىعربى ترسا را از اهل
فلسطين پنهانى به اردوى مسلمين فرستاد تا از حال و كار آنهاخبر گيرد.فرستاده،بعد از
يك روز و يك شب بازگشت و وقتى سردار بيزانس ازوى پرسيد كه قوم را چگونه يافتى؟جواب
داد:اينها شب به راهبان مىمانند و روزبه جنگجويان.اگر شاهزادهشان هم دزدى كند
دستش را مىبرند و اگر نابكارى ورزد سنگسارش مىكنند...رومى چون اين سخنان بشنيد با
بيم و نگرانى گفت: اگرچنين است انسان در زير زمين باشد به از آنست كه در روى زمين
باشد و به اين گونهمردم برخورد كند (1) .رومى ديگر در معركه جنگ از يك
سردار عرب پرسيد كهاگر بيگانهيى به دين شما درآيد بين شما چه منزلتى دارد؟و جواب
سردار عرب كهگفت منزلت همه مسلمانان يكى است رومى را به شگفتى آورده بود و حتى به
مسلمانىكشانيده بود (2) .در واقع همين سادگى و جسارت مسلمانان روميها
را چند بار شكستداد هم در عربه و هم در چند جاى ديگر.
در اين زمان هرقل-هراكليوس-قيصر بيزانس در بيت المقدس بود و ميلداشت با
مسلمانان مصالحه كند.از آن رو كه در بيزانس گرفتاريها داشت و نمىتوانستخود را
زياده در شام مشغول بدارد.اما راى سردارانش به جنگ قرار گرفت.روميهادر صدد جنگ
برآمدند و به اين قصد به حمص فرود آمدند.از آنجا مقرر شد جهتدفع مسلمانان لشكرها
گسيل دارند:براى مقابله با هر دستهيى لشكرى قوى.اينتعبيه اسباب وحشت مسلمين شد و
در اين بين از خليفه فرمان رسيد كه مسلمانان يك جاجمع شوند تا مقابله و دفاع آسان
باشد.محلّ اجتماع هم يرموك تعيين شد كنار شعبهيى ازاردن و در حوزه امارت
غسانيها.قشون بيزانس هم در دنبال مسلمين به همانجا آمد درجايى به نام واقوصه و
روميها گرد لشكرگاه خويش خندق كندند و آماده پيكار شدند.
در يرموك دو اردو چند ماه-از صفر تا ربيع الثانى سال 13 هجرت-مقابلهم در
ايستادند.در اين ميان ابوبكر از مدينه نامهيى هم به خالد بن وليد فرستاد كه درعراق
بود و از او خواست كه با نيمى از لشكر خويش آهنگ شام كند،به يارىمسلمين.آنچه همراه
خالد به شام آمد گويند نه هزار(9000)تن بود و با آنها جمعمسلمين به سى و ششهزار تن
مىرسيد.ارقام ديگر هم در روايتها هست اما عده بيزانسيهابه موجب اخبار دو برابر
مسلمين بود و به قولى بيشتر (3) .خالد و همراهان در بيابانهاىبين عراق
و شام سختيها ديدند و چند بار هم با دستههاى بيزانس برخورد كردند وپيكار.در يرموك
مشكل عمده مسلمين آن بود كه بيزانسيها متحد بودند و همگى تحتفرمان يك سردار.اما
مسلمانان هر دسته براى خود اميرى داشت كه راضىبه فرمانبردارى از ديگران نمىشد.اين
كار البته جنگ را دشوار مىكرد و وضعمسلمين را به خطر مىافگند.خالد بن وليد كه
پيغمبر او را سيف اللّه خوانده بود و درجنگ ردّه هم كفايت و لياقتى از خود نشان
داده بود با زحمت بسيار توانست اينفرماندهان متفرق را قانع كند كه به سركردگى يك
تن گردن نهند و خود او به امارتلشكر انتخاب شد.
وقتى جنگ آغاز شد پيك مدينه آمد پنهانى با خبر وفات ابوبكر(جمادىالاخرى 13
هجرى)و خليفه تازه عمر بن خطاب-كه از خالد ناخشنود بود-نيزابو عبيده جراح را به جاى
او امارت داده بود.اما ابو عبيده كه خبر براى او رسيده بودآن را پنهان داشت تا
انتشار آن خالد و ياران را در گير و دار جنگ با روم دلسردنكند.سپاه روم در اين
هنگام دو سه برابر لشكر مسلمانان بود و تحت فرمانتيودوريوس برادر امپراطور.اما
نيمى از اين قشون ارامنه بودند كه از بيزانسيها راضىنبودند و دلشان به جنگ
نمىرفت.آخر يك روز گرم و طوفانى بين دو لشكر جنگدرگرفت:جنگى سخت و خونين.تند باد
صحرا هم گرد و غبار بيابان را در چشمو روى روميها مىريخت.با اين همه فريقين به
جان مىكوشيدند و جنگ تا قسمتى ازشب دوام داشت. سرانجام شكست بر روميها افتاد و
مسلمين با دادن سه هزار تنتلفات غلبه يافتند.هرقل كه هنوز در حمص بود از جانب خويش
اميرى آنجا گماشتو خود به انطاكيه رفت.مسلمين هم قشون بيزانس را كه به سوى دمشق
مىرفت دنبالكردند.
در بين راه باز در جايى-به نام مرج الصّفّر-بين طرفين جنگ درگرفت:جنگى سخت كه
گويند آسياب خون به راه افتاد.باز هم مطابق روايات مسلمين شكستبه روميها افتاد كه
از آن جمله بعضى راه دمشق را پيش گرفتند و بعضى به سوى بيت المقدس رفتند.
دمشق در اين زمان شهرى بود كهن با نام و آوازه بسيار.تاريخ آن به عهدفراعنه
مصر،به عهد ابراهيم و داود،مىرسيد و قرنهاى دراز بود كه بيزانس بر آن چون ميراث
روم قديم حكومت مىكرد.چند سالى هم پيش از آن كه مسلمين به دروازههاىآن نزديك
شوند شهر به ستخسرو پرويز-پادشاه ايران-تسخير و ويرانشده بود.دمشق كه قلعه شام
محسوب مىشد به محاصره مسلمين افتاد.ابوعبيده جراح سردار مسلمين با ياران و
سركردگانش كه از آن جمله خالد بن وليد بودشش ماه تمام شهر را در حصار گرفتند:خالد
بن وليد بر دروازه شرقى شهر نشستهبود،ابو عبيده بر دروازه جابيه.يزيد بن ابى
سفيان،شرحبيل بن حسنه و ابو درداء نيزدروازههاى ديگر را گرفته بودند.در داخل شهر
كشمكشهاى مذهبى-بينيعقوبيهاى شام و ملكاييان بيزانس-تفرقه پديد آورده بود-به سود
مسلمين.يك تناسقف كه در ايام محاصره گهگاه بر بالاى حصار شهر مىآمد پنهانى با
خالد بن وليدوارد مذاكره شد كه شهر را واگذارد و براى مردم امان بگيرد با قبول
جزيه.هنگامىكه خالد با قرار پنهانى-به اتفاق چند تن از ياران خويش-به شهر درآمده
بود تادروازه شرقى را باز كند از سوى ديگر ابو عبيده با جنگ و غلبه به شهر
درآمد.سركردگان شهر كه در يك شب عيد سرگرم مستى و عشرت خويش بودند غافلگيرشدند و
وقتى بانگ اللّه اكبر در شهر برآمد ديگر دمشق از دست بيزانس خارج شدهبود(رجب 14 و
بقولى 15)با سقوط دمشق فرمانروايى روم در شام پايان يافتهراكليوس كه در اين هنگام
در انطاكيه بود از آنجا لشكرى روانه شام كرد ظاهرابه اميد آن كه دمشق را از مسلمين
بازستاند.اما دير شده بود!لشكر بيزانس دراردن چند بار با مسلمانان برخورد كرد و اگر
چه حمص را هم يك چند باز پسگرفت اما ديگر دور بيزانس گذشته بود و امپراطور بيزانس
ناچار از انطاكيه راهقسطنطنيه را پيش گرفت.گويند وقتى به دروازه مرز رسيد حتى با
تاسف گفت«سرزمين خوبى بود اما براى دشمن» (5) . اين دشمنعبادت از
اعراب بود كه از آن پس شام سرزمين آنها شد و چندى بعد مركز خلافتشان.بعد از فتح
دمشق ساير شهرهاى شام يك يك به دست مسلمين افتاد.ابو عبيده جراحبعلبك و حمص را به
صلح فتح كرد و بعد راه ايليا را پيش گرفت كه شهر بيتالمقدس بود. در اجنادين نزديك
بيت المقدس دستهيى از لشكر مسلمانان يك عده ازروميها را سركوبى كرد. اما بيت
المقدس در مقابل هجوم اعراب بناى مقاومتگذاشت.
بيت المقدس براى مسلمين جايى بود مقدس و پيغمبر يك چند به آنسوى نمازخوانده بود.
معبد عظيم سليمان اينجا بود و يادگار پيغمبران گذشته با اين شهر پيوستهبود.وجود
روميها هم كه بشارت مسيح را از ياد برده بودند و به پيغمبر خداى نگرويدهبودند در
نظر مسلمين اين قدس شريف را مىآلود.ازين رو انديشه فتح اين قبله كهنخاطر مسلمانان
را مشغول مىداشت و بر مىانگيخت.چند سالى پيش ازين،شهربه دستخسرو پرويز پادشاه
نامدار ايران ويران شده بود و بعد هرقل امپراطور بيزانسبدان جا آمده بود تا صليب
عيسى را-كه از خسرو ايران باز پس گرفته بود-بدانشهر بازگرداند.شهر مقدس كه در مدتى
اندك دوبار بين ايران و روم دست به دستشده بود هنوز منتظر سرنوشت مانده بود و اين
سرنوشت با ابو عبيده جراح و سپاهمسلمانان به سراغش آمد.
ابو عبيده،بيت المقدس را محاصره كرد و محاصره درازا كشيد.اهل شهرحاضر به صلح
شدند با اين شرط كه خليفه به تن خويش از مدينه بيايد تا صلح با اوكرده شود و شهر هم
به دست او سپرده آيد.خليفه آهنگ عزيمت كرد با گرفتاريهايىكه داشت و با آن كه راى
ياران با اين عزيمت موافق نبود.به امراء شام-كه سركردگان مسلمين در اطراف شام
بودند-نيز پيام داد كه در جابيه با او ديدار كنند.خليفه خود با سادگى و بىپيرايگى
خاص خويش از مدينه بيرون آمد اما وقتى يارانپيغمبر-سركردگان مسلمين-را ديد كه در
شام با جامههاى ديبا و اسبان يراقدارآمدهاند از ديدارشان برآشفت.از مركب خويش
فرود آمد سنگ برداشت و به جانبآنها انداخت با پرخاش تمام،كه در اندك مدت رسم و راه
پيغمبر را فراموش كردهايدو به ساز و پيرايه روى آوردهايد.ياران عذر آوردند كه اين
لباس جنگ است نه ازبراى خودآرايى.هم در اين جا بود كه بلال-مؤذن قديم پيغمبر-نزد
خليفه آمد و ازغفلت و خوشگذرانى امرا كه خود خوش مىخورند و مسلمانان را-گرسنه
مىدارند-شكايت نمود.خليفه اميران را ملامت كرد و واداشت كه نان عامه را برعهده
گيرند و آنها را گرسنه نگذارند.از جابيه خليفه راه بيت المقدس را پيشگرفت و مردم
شهر به مصالحه پيش آمدند(17 هجرى).شهرى كه در اين چند سال اخير موكب با شكوه خسرو
ايران و هم دستگاه پر شكوه و جلال هراكليوس امپراطوربيزانس-را ديده بود با حيرت و
اعجاب شاهد ورود فرمانرواى مسلمانان شد كه باسادگى درويشانه از راه دور مىرسيد در
حالى كه فقط يك شتر همراه داشت و جامهيىهم از پشم شتر بر تن.از برگ و ساز سفر هم
چيزى كه با خود داشت كيسهيى خرمابود و قدرى جو با كاسهيى چوبين و كوزهيى آب.در
مذاكره صلح با نصارى رفتارشايسته كرد.در مقابل جزيهيى كه پذيرفتند به آنها،هم امان
داد هم آزادى در اجراىمناسك دينى.معابد و كليساهاشان را به آنها واگذاشت و يهود را
از اختلاط با آنها منعكرد.جايى هم معين كرد براى مسجد مسلمين:قبه صخره كه بعدها
مسجد عمر خواندهشد.در بيت المقدس با اسقف شهر-نامش سوفرنيوس (6) -با
لطف و حبتسلوككرد.گويند خليفه در شهر با او گردش نمود و معابد آن را تماشا
كرد.چند روز بعدهم به همان سادگى كه آمده بود راه مدينه را پيش گرفت.
هنگام بازگشت عمر،قسمت عمده شام و فلسطين در دست مسلمانان بود.ابو عبيده در حمص
بود با لشكريان خويش،خالد بن وليد در قنسرين بود،يزيد بنابى سفيان در دمشق و
برادرش معاويه در اردن.فلسطين و سواحل شام هم در دست مسلمينبود.وقتى كه خليفه به
مدينه رسيد خالد را معزول كرد و به مدينه فرا خواند.سبب عزلشهم ظاهرا اسرافهايى
بود كه او در مال غنايم مىكرد شايد هم از ترس شهرت ومحبوبيتى بود كه او بين لشكر
شام يافته بود.در همين ايام طاعون شام روى داد-طاعونعمواس-و مقارن آن جزيرة العرب
هم دستخوش خشكسالى شد.ابو عبيده در اينطاعون شام هلاك شد و با او عده ديگرى از
ياران پيغمبر نيز-چون معاذ بن جبل،يزيد بن ابى سفيان،حارث بن هشام،سهيل بن
عمرو،عتبة بن سهيل،و عامر بن غيلان.قولى هست كه بيش از بيست هزار كس در اين طاعون
تلف شدند.خليفه هميك بار در گير و دار طاعون به شام آمد تا در كار مردم بنگرد و
ميراثهايى را كه ازآن اهل عمواس بود و ميراث خوارها نيز مرده بودند بين بازماندگان
قسمت كند ودر اين سفر نيز سادگى او براى اهل شام مايه اعجاب گشت.
فتح شام و فلسطين كه به اين آسانى براى مسلمانان دست داد آنها را همحيثيت بخشيد
و هم اعتماد به نفس.از شام راه به ارمنيه و آذربايجان هم گشوده شد و حتى مصر به
زودى در قلمرو خلافت درآمد.فاتح مصر عمرو بن عاص بود ازامويها كه در جلادت و كفايت
از خالد بن وليد-فاتح شام-دست كمى نداشت.اينعمرو كه از نامآوران قريش بود در
جوانى بارها در شام و مصر با كاروانها سفركرده بود و به احوال آن سرزمينها آشنايى
داشت.از اين رو مكرر از خليفهدرخواسته بود تا او را دستورى دهد به فتح مصر:سرزمين
حوزه نيل كه سالى سه بارمحصول برمىداشت و در واقع انبار غله بيزانس به شمار مىآمد
و غنيترين ولايتتابعه حكومت بيزانس بود.در اين زمان مصر وضعى آشفته داشت و در مردم
نسبتبه بيزانس حس نفرت و طغيان ظاهر شده بود.قبطيها كه مذهب يعقوبى داشتند ازعمال
بيزانس كه مذهبشان ملكايى-ارتدوكس-بود ناراضى بودند و تعدى و فشاركشيشان ملكايى اين
خشم و نفرت آنها را مىافزود.چند سالى پيش مصر عرضهتجاوز خسرو پرويز شده بود و فتح
مجدد آن براى بيزانس فقط يك دردسر ممتدبىپايان به بار آورده بود.اين احوال از چشم
تيز بين عمر-كه در گوشه مدينه مراقب اوضاعجهان نيز بود-پنهان نمىماند.از اين رو
در دنبال اصرار و ابرام عمرو عاص خليفهدستور داد به جنگ مصر،و عمرو عاص با لشكرى
كه در آغاز كار از چهار هزار نفرتجاوز نمىكرد از شام راه مصر را پيش گرفت و همان
راه ديرينه را كه فاتحان كهنچون كمبوجيه و اسكندر و پيغمبران گذشته چون ابراهيم و
يعقوب براى وصول بهسرزمين فراعنه طى كرده بودند زير قدم سپرد.
والى مصر در اين زمان قيروس نام-كورش-بود كه چون از قوقاسوسيعنى قفقاز به مصر
آمده بود عامه او را قفقازى مىخواندند و نزد مسلمين به همينسبب مقوقس خوانده
مىشد.وى به فرمان هرقل-هراكليوس-امپراطور بيزانسبه ولايت مصر آمده بود و با عنوان
والى بطريق اسكندريه نيز به شمار مىآمد.همينوالى بود كه پيغمبر او را به اسلام
خوانده بود و او برايش هدايا فرستاده بود با ماريهقبطيه.عمرو كه به مصر آمد در
سرزمين فراعنه كر و فرّى كرد در حدود فيّوم.اما درمحلى به نام بابليون-در جاى ممفيس
قديم-با لشكرى قوى مواجه شد و بهخطر افتاد.خليفه زبير بن عوام را به ياريش گسيل
كرد با پنجهزار لشكرى.در حدودعين الشمس عمرو به لشكر بيزانس چشم زخم سختى وارد
آورد.مقوقس والى مصربا او-كه مثل ساير سرداران اسلام وراى جنگ جزيه نيز از دشمن
قبول مىكرد- از در مذاكره و مصالحه درآمد.بعد راه قسطنطنيه را پيش گرفت تا گزارش
كار رابه امپراطور بدهد و از وى رخصت بجويد در باب مصالحه.هرقل-امپراطورمقوقس را به
خيانت متهم كرد و بازداشت.اما خود هرقل در اين بين وفات يافت وپسرش هم بعد از او
چهار ماه بيش نماند.قسطنطين دوم نواده هرقل كه به سلطنتنشستيازده ساله بود و
وزرايش هم چنان سرگرم انقلاب داخلى خود بودند كهديگر فرصت مداخله در مصر را
نداشتند.در اين ميان بابليون هم به دست مسلمينافتاد و حكومت بيزانس نيز ديگر بار
قيروس-مقوقس-را به مصر باز فرستاد تا باعمرو عاص مذاكره كند.قرار صلح نهاده شد بر
آن كه نصارى جزيه دهند و مسلمينهم آنها را در دين خويش آزاد گذارند و متعرض كليسا
و دين آنها نباشند.عمرو همكه لشكريانش فزونى يافته بودند و مددها به او رسيده بود
با داوطلبها در بابليون مسجدساخت:مسجد عمرو عاص كه هنوز باقى است.از آنجا-كه بعدها
فسطاط و قاهرهبه جاى آن بنا شد-عمرو راه اسكندريه را پيش گرفت.
اسكندريه در حقيقت دومين شهر در قلمرو بيزانس به شمار مىآمد.بندروسيعى داشت با
ناوگان و اسكله و بازارها و مهمانخانهها.در يك سوى آن بناىعظيم سراپيوم بود-معبدى
كه در آن يك پروردگار قديم مصرى پرستش مىشد،و در سوى ديگر كليساى مرقس بود كه در
روزگار قيصر و كلئوپاترا به عنوان يك معبدرومى آن را برافراشته بودند.فانوس معروف
اسكندريه نيز كه روز نور خورشيد رامنعكس مىكرد و شب از نور خويش راه دريا را روشنى
مىداد نزديك دريا سر بركشيده بود و بحق از عجايب دنياى قديم به شمار مىآمد.مردم
شهر مخلوطى بودنداز عناصر و اقوام گونهگون:قبطى،يونانى،رومى،سورى،يهودى،حبشى وحتى
ايرانى.آيين مسيح-مذهب يعقوبى-در آنجا غلبه داشت و يهود نيز معابدداشتند و
كنيسههاى بسيار.پادگان شهر نزديك پنجاه هزار نفر بود و مسلمين كه حداكثربه بيست
هزار نفر بالغ مىشدند نه جهازات جنگى داشتند و نه وسايل كافى براىمحاصره چنين
شهرى در دستشان بود.با اين همه عمرو عاص راه اسكندريه را پيشگرفت و يك روز بانگ
اللّه اكبر در كنار با روى شهر طنين افكند.اسكندريه به صلحفتح شد از آن كه در گير
و دار اختلافات و انقلابات آن روزها قبول جزيه براى مردممطلوبتر بود تا مقاومت و
جنگ با اعراب.شهرى كه بدين گونه براى عمر و عاص فتح شد در واقع خود ملكى بود آباد
كه برحسب گزارش فاتح بالغ بر چهار هزاركاخ ييلاقى در آن بود و چهار هزار حمام.فتح
آن نيز چنين آسان و بدون خونريزىدست داده بود.گويند وقتى پيك عمرو عاص به مدينه
رسيد-با مژده فتح-خليفهخوشحال شد و كسى را كه حامل فتحنامه بود بنواخت و مهمان
كرد:به نان و خرما.
در اين ايام چراغ درخشان علم گذشته در اسكندريه ديگر خاموش بود.ازجنب و جوش عقلى
و فلسفى بطلميوس و جالينوس و فيلون ديگر در آن شهر نشانىنمانده بود.اسكندريه درين
هنگام ديگر كتابخانهيى نداشت:كتابخانه معروفبطلميوس در عهد قيصر سوخته بود(48 ق
م) و آنچه هم بعد از آن به وجود آمد به امرتئوذوذيوس (7) از بين رفته
بود(349 م).اين كه گفتهاند كتابخانه اسكندريه به امر فاتحمصر يا دستور خليفه عرضه
حريق شد و كتابها شش ماه تمام سوختحمامها بود،افسانهيى است بىاساس كه قرنها
بعد-در روايات ابن العبرى و ديگران-نقل شد ودر مآخذ قديمتر ذكرى از آن نيست.
سه سالى بعد از فتح اسكندريه بيزانس كشتيهايى فرستاد براى استرداد آن.مردمهم كه
از رفتار فاتحين ناراضى بودند شهر را تسليم آنها كردند.اما اين بار قدرتبيزانس
دوام نيافت و با آمدن عمرو عاص-كه چندى از مصر دور شده بود-چندماه بعد دوباره
اسكندريه جزو قلمرو مسلمانان شد.در دنبال اسكندريه تمام مصراندك اندك و تقريبا بدون
مقاومت عمدهيى به دست مسلمين افتاد و ظاهرا اختلافاتمذهبى-بين يعقوبيهاى مصر و
ملكانيان بيزانس-در پيشرفت مسلمانان تاثير عمدهداشت.
از وراى مصر هم مسلمين در سمت مغرب پيشرفتها كردند-تا ليبى واندلس.بيزانس هم اگر
چند سوريه و مصر را در مقابل اعراب از دست داد ايندرس را آموخت كه در حفظ مرزهاى
خويش چگونه در مقابل دشمن بايستد.اماايران رقيب بزرگ بيزانس پيش از آن كه درسى از
حمله اعراب بياموزد استقلالخود را بكلى از دست داد.
پىنوشتها:
1.ابن اثير،كامل 2/286
2.ابن اثير،كامل 2/283.
3.ظاهرا در بعضى از اين روايات در بيان كثرت سپاه بيزانس و قلت همراهان
خالد بعمد تا حدىمبالغه شده است،و آن زمانها در يك جنگ سرحدى گويا هيچ يك
از طرفين چنان قوايى رانمىتوانسته است نگهدارى يا تجهيز كند.در باب تاريخ
وقوع جنگ يرموك هم روايات مختلف استو احتمال آن كه واقعه قدرى ديرتر-در
سال 15 ه-روى داده باشد بيشترست.رجوع شود به تاريخ ايران بعد از
اسلام،تاليف نگارنده ج 1/369.
4.عبارت بدرود را ابن العبرى چنين نقل كرده:سوزى سورى يعنى بدرود اى
شام.مختصر الدول 102.
5.بلاذرى،انساب الاشراف 186.
6. Sophronius
7. Theodosios