مقدمه
هنگامى كه براى اولين بار به طور فشرده درباره
انقلاب عباسيان مطالبى خواندم ، علاقه مند شدم كه در مورد
اين نهضت اطلاعات بيشتر و مفصل ترى به دست بياورم .با
مراجعه به منابع جديد و كهن ؛ دريافتم كه اطلاعات مربوط با
اين انقلاب در لا به لاى متون كهن پراكنده است و كمتر
كتابى به طور مشروح و جامع به اين موضوع پرداخته است . گر
چه دو ماخوذ بسيار كهن اخبارالدولة العباسية وانساب
الاشراف (نوشته بلاذرى ) با تفصيل بيشترى در اين خصوص بحث
كرده اند، و به ويژه اخبارالدولة العباسية ، كه جامع ترين
اثر در اين باره است ، ولى اين دو كاستى هايى دارند و در
منابع ديگر اطلاعاتى وجود دارد كه در اين دو ماخذ نيامده
است افزون بر اين ، ماخذ ياد شده به زبان عربى است ؛ از
اين رو عموم فارسى زبانان كمر از آنها بهره مند مى شوند و
اگر در اين باره است ، ولى اين دو نيز كاستى هايى دارند و
در منابع كهن ديگر اطلاعاتى وجود دارد كه در اين دو ماخذ
نيامده است افزون بر اين ، ماخذ ياد شده به زبان عربى است
، از اين رو، عموم فارسى زبانان كمتر از آنها بهره مند مى
شوند و اگر در اين باره اثرى به زبان فارسى موجود باشد -
حتى در گرد آورى اطلاعات - فايده آن عام تر خواهد بود.
منابع تازه نيز مى توان مفيد اطلاعات كامل و دقيق باشند،
زيرا يا محدوده اى وسيع را مورد بحث قرار داده اند يا به
اختصار به تمام جوانب موضع پرداخته اند و يا به تفصيل به
بخشى از آن ، البته دو اثر نسبتا مفصل و جامع طبية الدعوة
العباسية و الدعوة العباسية تاريخ و طور تاليف حسين عطوان
دانشمند معاصر نيز وجود دارد كه آنها هم به زبان عربى است
و ناياب ؛ از اين رو تصميم گرفتم بررسى و تحليلى جامع از
انقلاب عباسيان انجام دهم .
اين كتاب در هفت فصل تنظيم شده و در حد توان تمام عناوينى
كه به اين موضوع مربوط مى شود مورد بحث قرار گرفته است .
در فصل اول ، كه به شرح حال عباس و فرزندان و نوادگان وى
اختصاص يافته بيشتر مشاهير آنان به ويژه كسانى كه در
سلسله نسب خلفا واقع شده اند، مورد بحث قرار مى گيرد اين
فصل با عنوان از عباس تا ابوالعباس
سفاح ، از عبدالمطلب شروع شده و عباس و فرزندانش
، عبدالله بن عباس ، و فرزندان او، و على بن عبدالله و
اولادش و محمد بن على و فرزندانش مورد بحث قرار مى دهد و
با شرح حال ابولعباس سفاح پايان مى پذيرد.
فصل دوم علت و چگونگى و انتقال خاندان عباسى از حجاز به
حميمه شام را مورد بحث قرار مى دهد و در ضمن آن به جدايى
عباسيان از علويان و جهت گيرى سياسى عباسيان در منازعه
زبيريان و مروانيان نيز اشاره مى كند.
فصل سوم ؛ در باره اخبار رسيده از پيامبر و امامان و ديگر
پيشگويى ها در باره به خلافت رسيدن عباسيان بحث و گفت و گو
مى كند و به نقد وتحليل آنها مى پردازد. اظهار نظرهايى در
اين باره پيشگويى ها در پايان فصل آمده است .
فصل چهارم ؛ تحت عنوان الرضا من آل محمد صلى الله عليه و
آله ، اين شعار عباسيان را از جوانب مختلف بحث كرده و آن
را از صدر اسلام تا حدود 250 هجرى پيگيرى مى كند .همچنين
مفهوم اين شعار و برداشت افراد مختلف (دعوت كنندگان و دعوت
شدگان ) از آن بررسى شده و به تاثير آن در موفقيت عباسيان
اشاره شده است .در ادامه از گسترش اين شعار در دهه پايانى
قرن دوم و سال هاى نخست قرن سوم هجرى و ولايت عهدى امام
هشتم شيعيان با عنوان الرضا
نيز بحث شده است .
در فصل پنجم ، تحت عنوان عباسيان و علويان ، روابط اين
گروه از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله تا بنياد و سقوط
دولت عباسيان بررسى شده ، به ويژه موضع عباسيان در قبال
قيام هاى ضد اموى علويان و نيز قيام هاى آنان عليه عباسيان
به بحث كشيده شده است . همچنين از دسته بنديهاى سياسى
هاشميان در روزگار امويان و چگونگى جدايى عباسيان از
علويان نيز سخن گفته شده است .
در فصل ششم ازاوضاع سياسى و اجتماعى
خراسان و ديگر زمينه هاى دعوت بحث شده است ، از
جمله از برخورد واليان عرب با اهالى بومى خراسان و شدت عمل
آنان در گرفتن جزيه حتى از مسلمان شدگان و تحقير آنان و
تعصب عربى و تعصب نژادى سخن به ميان آمده است . همچنين به
نزاع قبايل عرب ساكن خراسان (مضر، ربيعه ، و يمن ) بر سر
نفوذ بيشتر در حكومت و اوضاع آشفته خراسان و گرفتارى هاى
حكومتى اموى در عصر دعوت اشاره شده است .
فصل هفتم ، كه مهمترين فصل كتاب محسوب مى شود، دعوت عباسى
را در مراحل سه گانه بررسى مى كند و در آن از ريشه هاى
دعوت ، تشكيل و گسترش سازمان دعوت ، شعارهاى دعوت ،
دعوتگران نقيبان ، پايگاه هاى دعوت و داعيان بزرگ و خلاصه
درباره دعوت ز صلح امام حسن عليه السلام تا بنياد دولت
عباسى بحث مى كند. در اين راستا به سه مرحله تقسيم مى شود:
در مرحله اول (از آغاز تا مرگ ابوهاشم ) چگونگى آغاز و
استمرار دعوت به سمت محمد حنفيه و پسرش ابوهاشم و وصيت او
به محمد بن على و صحت و سقم اين وصيت مورد بحث قرار گرفته
است ؛ مرحله دوم (از مرگ ابوهاشم تا ظهور دعوت ) درباره
چگونگى و كيفيت دعوت و كار داعيان بحث مى كند ومرحله سوم
(از ظهور دعوت تا بنياد دولت عباسى ) چگونگى فتح تا بيعت
با سفاح و مرگ مروان را پيگيرى مى كند.
از آن جا كه هر جا موضعى پيچيده و بغرنج بوده و به تحليل
دقيق و علمى نياز داشته ، مانند جريان ابن عباس و اموال
بصره تو وصيت ابوهاشم ، سعى شده است كه در حد توان موضوع
روشن شده شود و براى اطلاع بيشتر نيز افزون بر آوردن منابع
در پاورقى ها، در پايان هر موضوعى فهرستى از منابع آن به
دست داده شده است .
منابع
در خصوص منابع مورد استفاده در اين كتاب ، در عين
حال كه سعى شده است از ماخذ كهن و معتبر دست اول استفاده
شود، از منابع و تحقيقات جديد نيز غفلت نشده است .
1. تحقيقات جديد
درباره دولت عباسيان هم خاورشناسان تحقيقاتى انجام
داده اند و هم محققان عرب . از ميان تحقيقات خاورشناسان مى
توان به سيادة العربية و الشيعة و الاسرائيليات فى عهد بنى
اميه اثر فان فلوتن و تاريخ الدولة العربية من ظهور اسلام
الى نهاية الدولة الاموية اثر ولهاوزن اشاره كرد كه هر دو
كاستى هاى زيادى دارد. چ
(1) در ميان محققان عرب دو تن بيش از
ديگران به اين موضوع پرداخته اند:
الف ) فضل سبقت در اين باره از آن محقق توانا عبدالعزيز
الدورى است . وى در كتاب العصر العباسى الاول و مقدمة
التاريخ الاقتصادى العربى درباره دعوت عباسى به بحث
پرداخته است . همچنين در مقالات زيادى كه در اين زمينه
نوشته به ويژه در دو مقاله ضوء جديد
على الدعوة العباسية
(2)و افكرة المهدية
بين الدعوة العباسية و المعصرالعباسى الاول در اين
موضوع تحقيق كرده است .
(3)
در ميان محققان معاصر هم حسين عطوان در اثر الدعوة
العباسية ، تاريخ و تطور و طبيعة الدعوة العباسية تو
اساليب به اين موضوع پرداخته است ، در كتاب اول تاريخ دعوت
عباسى را از آغاز تا انجام پيگيرى كرده است و در اثر دوم
به زمينه هاى دعوت و شعارهاى آن پرداخته است .
شايان گفتن است كه نگارنده از كتاب الدعوة العباسية تاريخ
و تطور نتوانست چنان كه بايد استفاده كند، از اين رو پس از
مطالعه در مقدمه رساله آن را معرفى كرده است . از ديگر
تحقيقات جديد نيز چون تاليفات دكتر زرين كوب ، و تاريخ
ايران كمبريج و تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى اثر
اشبولر و تاريخ سياسى اسلام نوشته حسن ابراهيم و تاريخ عرب
، اثر فيليپ حتى و تاريخ عرب و اسلام امير على بهره فراوان
برده شده است .
2. مآخذ كهن
در ميان منابع كهن بر منابع عام چون تاريخ بيهقى ،
الاخبار الطوال ، تاريخ طبرى ، مروج الذهب ، التنبيه و
الاشراف ، الكامل فى تاريخ ، تاريخ ابن خلدون ، الفخرى ،
والبداية و النهاية كه مى توان آنها را تا حدى بى طرف
ناميد، از منابع خاص نيز چون انساب الاشراف و اخبارالدولة
العباسية كه در خصوص دولت عباسى نگاشته شده و جانبدارنه
است فراوان استفاده شده است . همچنين از منابعى چون شرح
الاخبار و ديگر منابع شيعه كه مى توان آنها را ضد عباسى
خواند، نيز غفلت نشده است ؛ چنان كه افزون بر ماخذ تاريخى
به ديگر ماخذ چون تفاسير، كتب مغازى و سير، ملل و نحل ،
انساب ، متون جغرافيايى ، رجال تراجم و طبقات ، ادب و حديث
نيز مراجعه شده است . در ميان منابع قديم و جديد در سه
كتاب ! تفصيل بيشترى راجع به نهضت عباسى بحث شده كه هر سه
به زبان عربى است : يكى اخبار الدولة العباسية نوشته مولفى
مجهول از اواخر قرن سوم هجرى است و دو كتاب ديگر، طبيعة
الدعوة العباسية ، مبادى و اساليب الدعوة العباسية تاريخ و
تطور هر دو اثر حسين عطوان دانشمند معاصر است .
اميد كه اين اثر مقبول اهل نظر افتد و منبعى برى پارسى
زبانان درباره يكى از خاندان هاى تاثير گذار تاريخ اسلام
باشد؛ پيشاپيش انتقادهاى دانشوران را به ديده منت گذاشته و
تذكارهايشان ارج مى نهم .
محمد الله اكبرى
فصل اول : از عباس تا ابولعباس سفاح
عبدالمطلب (متوفاى 45 قبل از هجرت )
شيبه معروف به عبدالمطلب يكى از چهار پسر هاشم بن
عبدمناف است كه نسل هاشم تنها از او ادامه يافت . سه پسر
ديگر او اسد، نضله و ابوصيفى نام داشتند كه از نسل آنان
كمتر كسى باقى نمانده است .تنها فرد شايان ذكر از فرزندان
اسد بن هاشم ، فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب و مادر امام على
عليه السلام است .
عبدالمطلب كه از بزرگان قريش بود و در روزگار خود رياست
آنان را بر عهده داشت ، سيزده پسر به نام هاى عبدالله ،
عبدمناف (ابوطالب )، زبير، حمزه ، عباس ، حارث ، قثم
عبدالعزى (ابولهب ) نوفل (غيداق ) مغيره ، (حجل ) مقوم
(ابوبكر)، ضرار و عبدالكعبه داشت . همچنين داراى شش دختر
به نام هاى ام حكيم البيضا (سفيد)، عاتكه ، بره ، اميمه ،
اروى ، صفيه بود.
پسران عبدالمطلب جز قثم و عبدالكعبه كه در كودكى در
گذشتند، همه از بزرگان قريش بودند. حارث بزرگترين فرزند
عبدالمطلب بود و زبير از قريش به شمار مى آمد. ابوطالب
بزرگ بنى هاشم ، سرپرست ، پيغمبر در دوران كودكى و مدافع
سر سخت او بعد از بعثت و عهده دار منصب سقايت و رفادت
(4) در مكه بود. عباس نيز از بزرگان قريش
بود و بعد از ابوطالب در عهد جاهلى و اسلام اين دو منصب را
بر عهده داشت . پيغمبر ما محمد مصطفى صلى الله عليه و آله
فرزند عبدالله پسر عبدالمطلب بود.
مهربان ترين پسران عبدالمطلب نسبت به پيامبر اسلام صلى
الله عليه و آله ، ابوطالب ، حمزه و عباس بودند و دشمن
ترين آنان ابوطالب .
نسل عبدالمطلب تنها از پنج پسر او عبدالله ، ابوطالب ،
حارث ابولهب و عباس ادامه يافت و نسل عبدالله فقط از طريق
فاطمه دختر گرامى پيغمبر باقى ماند.
ابوطالب پيش از هجرت پيامبر به مدينه درگذشت و حمزه در
پيكار احد در دفاع از آيين اسلام شهيد شد. عباس تنها عموى
پيامبر بود كه به مدينه هجرت كرد و بعد از رحلت پيامبر
(يازدهم هجرى ) زنده بود.
(5)
عباس پسر عبدالمطلب (متوفاى 32 هجرى )
عباس پسر عبدالمطلب
(6) (نام مادرش نتيله )
(7) سه سال پيش از عام الفيل
(8) و 56 سال قبل از هجرت در مكه در
خانواده اى كه رياست قريش را داشته زاده شد. او كوچك ترين
پسران عبدالمطلب
(9) بود. آن گاه كه عبدالمطلب بين فرزندان
قرعه زد تا در وفاى به نذر خود يكى را قربانى كند.(10)
قرعه به نام عبدالله افتاد، وقتى خواست سر او را ببرد؛
عباس او را از پاى پدر بيرون كشيد.
(11) عباس سه سال از پيامبر بزرگ تر بود
(12) و به جهت نزديك بودن سن وى با پيغمبر
وهم از آن رو كه هر دو در نوجوانى براى بناى كعبه بر دوش
خود سنگ مى آوردند.
(13) عباس در كودكى ، نوجوانى و بزرگسالى
پيوسته ملازم پيامبر بود، چنان كه هر كس از پيامبر نشان
مى جست او را سراغ عباس مى فرستادند.
(14) او در ميهمانى ناهار پيامبر (يوم
الدار) كه به منظور دعوت خويشان به اسلام برپا شده بود.
شركت داشت .
(15) گرچه بعد از بعثت تا مدتى اسلام
نياورد، اما نه تنها هيچ گاه با پيامبر مخالفت نكرد، بلكه
پيوسته پشتيبان او بود و بارها در حمايت از او با اباجهل ،
كه سر سخت ترين دشمن پيغمبر بود، به مشاجره و درگيرى
پرداخت و حتى جانش را نيز به خطر افكند.
(16) در محاصره سه ساله شعب نيز با ساير
بنى هاشم در حمايت از پيغمبر حضور داشت .
(17) در پيمان عقبه دوم كه شبانه انجام شد،
تنها عباس حاضر بود و او نخستين كسى بود كه در آن جا سخن
گفت و در حمايت از پيامبر از انصار پيمان محكم و موكد گرفت
(18).
عباس با لبابه كبرا دختر حارث پسر حزن
(19) از بنى عامر و منتسب به پادشاهان
ربيعه ،
(20) ازدواج كرد. او چون ديگر قريشيان پيشه
تجارت برگزيد
(21) و به زودى يكى از ثروتمندان قريش شد.
(22) پس از ابوطالب و در حيات وى منصب
سقايت و رفادت را عهده دار گرديد
(23) كه بعدها منصب
عمارت مسجد الحرام نيز بدانها افزوده شد.
(24) در قحط سالى مكه براى سبك كردن بار
زندگى ابوطالب جعفر پسر او را به خانه خود برد.
(25)
درباره اسلام عباس ، روايات گوناگون است و آن را در اوايل
ظهور اسلام ،
(26) شب هجرت
(27) پيش از جنگ بدر، بعد از اسارت در برد
(28) تا فتح خيبر گفته اند.
(29) ذهبى مى نويسد:ظاهر
امر اين است كه عباس بعد از بدر اسلام آورده است .
و او رواياتى را كه اسلام عباس را به قبل از هجرت يا پيش
از بدر مى رسانند ضعيف مى شمارند و مطالبه فديه از عباس را
دليل بر مسلمان نبودن وى مى داند.
(30) در حالى كه ابن اثير فرمان پيامبر
داير بر نگشتن عباس را دليل مسلمان بودن او پيش از بدر مى
شمارد.
(31) از سوى ديگر بنا بر برخى از منابع ام
الفضل همسر عباس دومين زنى بود كه ايمان آورد.
(32) ذهبى در شرح حال ام الفضل مى نويسد:وى
قديمة السلام است . پسرش عبدالله مى گفت : مسلمان شده و بر
هجرت توانايى نداشته اند. با اين همه ، از شواهد و قراين
مى توان بدين نتيجه رسيد كه عباس پيش از جنگ بدر - اگر نه
قبل از هجرت - اسلام آورده و بنابر مصلحتى چون حفظ پراكنده
بودن اموال وى دى ميان آنان
(33) و اطلاع دادن كارها و تصميم هاى قريش
به پيامبر صلى الله عليه و آله
(34) اسلام خود را پوشيده مى داشت .
قراينى كه نشان مى دهد عباس پيش از هجرت اسلام آورده بدين
قرار است :
1 - بنابر بسيارى از منابع ، عباس و همسرش با هم اسلام
آوردند.
(35) منابع كهن ديگر تاكيد دارند كه همسر
عباس قديمة الاسلام است .
2. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از هجرت بين دخترش
زينب كه اسلام آورده بود و شوهر او ابوالعاص كه مسلمان
نشده بود، جدايى انداخت و تا سال ششم هجرى كه ابولعاص
اسلام آورد، به مدت شش سال از هم جدا بودند.
(36) اين واقعه نشان مى دهد كه حكم جدايى
بين زن مسلمان و شوهر كافرش دست كم پس از هجرت نافذ بوده
است .
3.از امام سجاد عليه السلام درباره ايمان ابوطالب سوال شد
فرمود:مومن بوده است .گفتند:
گروهى معتقدند ابوطالب كافر مرده است . امام فرمود:بسيار
شگفت انگيز است ، به ابوطالب طعنه مى زنند يا به پيامبر،
خداوند در آيات بسيارى از پيامبر را از اين كه زن مومن را
به نكاح كافرى باقى بگذارد، نهى كرده است ، و بدون شك
فاطمه بنت اسد از اولين مومنان بوده است و تا زمان مرگ
ابوطالب در همسرى او باقى بوده است .
(37) بنابر اين اگر عباس مشرك مى بود،
پيامبر بايد ميان او و همسرش جدايى مى انداخت .
4. از فرمان پيامبر مبنى بر نكشتن عباس و نيز سخت گيرى آن
حضرت در مورد فديه دادن وى ، بر مى آيد كه عباس پيش از جنگ
بدر مسلمان بوده و گرفتن فديه پوششى براى افشا نشدن راز او
بوده است .
(38)
گرچه قديمة الاسلام بودن همسر عباس دليل قاطعى بر قديم
الاسلام بودن عباس به شمار نمى رود. ولى از مجموع شواهد
ارائه شده ، مسلمان بودن او پيش از هجرت ثابت مى شود.
افزون بر اين بنابر روايت امام سجاد عليه السلام و رواياتى
كه همسر عباس را قديمة الاسلام مى داند، قديم الاسلام بودن
عباس نيز قايل اثبات است . با توجه به اين شواهد نظر ذهبى
كه اسلام عباس را بعد از پدر مى دانست ، ظاهرا درست نيست .
عباس در جنگ
بدر ، اسارت ، آزادى
در جنگ بدر، كه اولين اقدام نظامى قريش عليه پيامبر
بود و مكيان براى نجات كاروان تجارى خويش به سوى مدينه مى
شتافتند، عباس و تنى چند از بنى هاشم را نيز به اجبار با
خود آوردند.
(39) عباس حركت قريش و علت همراهى خود با
آنان را به آگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله رساند.
(40) در طول راه هر يك از سران قريش براى
كسب افتخار يك وعده جيره سپاه را تامين مى كرد، عباس نيز
در روز جنگ بدر جيره سپاه قريش را تامين كرد و كه بنابر
اين برخى از منابع جنگ در گرفت و ديگ هاى غذا واژگون شد.
(41) با اين حال به هنگام جنگ ، سران قريش
از ناحيه عباس و ديگر هاشميان همراه سپاه ، احساس خطر مى
كردند، از اين رو، آنان را در خيمه اى گرد آورده ، تحت نظر
قرار دادند.
(42)
بنا به روايتى ، عباس در نامه خود به پيامبر يادآورى كرده
بود كه اگر بتواند سپاه قريش را به شكست خواهد كشاند؛
(43) بنابراين ، هاشميان سپاه قريش با
مسلمانان نمى جنگيدند، گواه مطلب اين كه عباس به هنگام
اسارت چون مجسمه اى مبهوت در وسط ميدان ايستاده بود و اشك
مى ريخت
(44) و اولين چيزى كه از اسير كننده خود
پرسيد راجع به سلامتى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود. در
شبانگاه روز بدر كه اسيران را به بند كشيده بودند، عباس از
سختى بند ناله مى كرد و ناله او خواب از چشمان پيامبر صلى
الله عليه و آله ربوده بود؛ از اين رو، يكى از ياران آن
حضرت ، بند از او برگرفت .
(45) هنگامى كه اسيران را در برابر خون بها
آزاد مى كردند، پيامبر بر عباس سخت گرفت و از او خون بها
خواست ، عباس فديه خود و برادرزاده هايش عقيل بن ابى طالب
و نوفل بن حارث و هم پيمانش عتبة بن عمرو بن جحدم را
پرداخت كرد.
(46) بنا به نقل برخى از منابع آيه هفتاد
سوره انفال در مورد مذاكره عباس با پيامبر صلى الله عليه و
آله راجع به خون بها اسيران بدر نازل شده است .
(47)
عباس پس از آزادى به مكه برگشت و از پيامبر صلى الله عليه
و آله اجازه خواست تا به مدينه مهاجرت كند، پيامبر در پاسخ
او نوشت :در جايت بمان ، زيرا
خداوند هجرت را به تو پايان مى دهد، چنان كه نبوت را به من
پايان داد
(48) عباس هم پيش از بدر و هم بعد از آن ،
بارها از پيامبر اجازه هجرت خواسته بود، ولى هر چنين پاسخى
شنيده بود؛
(49) بنابر اين ، او به فرمان پيغمبر در
مكه ماند تا اقدامات قريش عليه پيامبر صلى الله عليه و آله
را گزارش كند. او در مورد جنگ هاى بدر، احد و احزاب نامه
هايى به پيامبر نوشت و او را از تصميم قريش آگاه ساخت .
(50) سرانجام كمى قبل از فتح مكه به مدينه
مهاجرت كرده به پيامبر پيوست
(51) و در فتح مكه و تسليم بى قيد و شرط
قريش نقش بسزايى ايفا كرد.
عباس و فتح مكه
عباس با خانواده خود در حال هجرت به مكه بود در بين
راه به سپاه پيامبر صلى الله عليه و آله كه عازم فتح مكه
بود برخورد؛ از اين رو، خانواده اش را به مدينه فرستاد و
خود همراه سپاه عازم مكه شد. شبانگاه كه سپاهيان پيامبر بر
قله كوه ها و تپه هاى مشرف بر مكه آتش افروختند، عباس كه
قريش را در خطر مى ديد بر استر سفيد پيامبر - شايد هم به
دستور وى - سوار شد و براى پيدا كردن سران قريش به سمت كه
رفت و ابوسفيان را كه رهبرى قريش را عهده دار بود يافته به
حضور پيامبر آورد و به تسليم واداشت . ابوسفيان به توصيه
عباس اسلام آورد و به خواهش عباس ، پيامبر صلى الله عليه و
آله خانه ابوسفيان را امن قرار داد و كه هر كس به آن جا
رود در امان باشد. ابوسفيان همراه عباس به مكه رفت و تسليم
شدن قريش را اعلام كرد.
(52) بدين سان عباس در فتح مكه بدون كشتار
و خونريزى مكه نقش عمده اى ايفا كرد و تدبير او مكه و سران
قريش از پس سال ها دشمنى و مبارزه با اسلام ، در برابر
سپاه قدرتمند پيامبر بدون مقاومت قابل اعتنايى تسليم شدند.
عباس در جنگ حنين
عباس در جنگ حنين كه اندكى پس از فتح مكه رخ داد
حضور فعال داشت . در اين جنگ كه آن گاه كه سپاه مسلمانان
در اثر شبيخون مشركان ، پيامبر را تنها گذارده ، و فرار
كردند، عباس يك از گروه اندك هاشميان بود كه مردانه
پايدارى كرد و از پيامبر در برابر هجوم مشركان دفاع كرد.
به گفته مفيد (متوفاى 413 ق ) در ارشاد
(53) عباس در سمت راست پيامبر و فرزندش
در سمت چپ وى و على در جلو و مى جنگيدند و آنقدر پايدارى
كردند تا آيه شريفه ثم انزل الله
سكينه على رسوله و على المومنين مورد آنان نازل شد.
به گفته بلاذرى (متوفاى 279 ق )
(54) در روز جنگ حنين در حالى كه عباس
افسار استر پيامبر را گرفته بود؛ گروهى از دشمنان قصد جان
پيامبر را كردند. عباس يكى از آنان را كه نزديك تر شده بود
بغل كرد و به يكى از غلامان (موالى ) پيامبر گفت :بزن
باكى نيست ، كه كدام يك از ما را مى كشى ، غلام
دشمن را كشت ، بنابراين روايت ، عباس با شش تن ديگر از
افراد دشمن همين كار را كرد؛ سپس پيامبر صورتش را بوسيد و
در حق او دعا كرد.
(55)
عباس كه مردى درشت هيكل و بلند آوازه بود، به فرمان
پيامبرت اصحاب و به ويژه انصار را فرا خواند و پيمانشان را
يادآورى كرد. بدين سان مسلمان برگشتند و بر دشمن پيروز
شدند. عباس خود در مورد اين روز شعرى سروده كه مضمون دو
بيت آن اين است :ما در جنگ پيامبر
را نه فردى يارى كرديم ، و گروهى از جنگ فرار كردند و
پراكنده شدند، و سخن من به فضل آن گاه كه با شمشيرش بر
دشمن حمله مى برد اين بود كه : فرزندم ديگر (آمد) پس او
باز مى گشت .
(56)
شمايل عباس
عباس مردى شريف ، با ابهت ، بردبار، بخشنده ، زيبا،
بسيار سفيد، بلند قامت ، تنومند و بلند آواز بود. از دو
سوى سرش دو گيسو فروهشته بود، موهاى سرش نه ساده بود و نه
مجعد، ريشى زيبا و كم پشت و پيشانى گشاده داشت با چشمانى
درشت و گونه هايى هموار. با آن كه در آخر عمر پلك هايش فرو
افتاده بود و چشمانش نابينا شده بود، همچنان راست قامت
بود.
(57) ذهبى مى نويسد؛عباس
از بلندترين ، زيباترين ، با ابهت ترين ، بلند آوازترين ،
بردبارترين ، و آقاترين مردان بود.
(58) در بلندى قدش همين بس كه هنگام طواف
بر گرد كعبه از همه بلندتر و چون كجاوه اى سفيد بود.
(59)
شغل عباس و
وضع مالى او
پيش از اسلام
عباس چون ديگر قريشيان تجارت پيشه بوده و در مكه
غرفه اى نزديك كعبه
(60) به داد و ستد پارچه عطريات مشغول بود
(61) و گاهى نيز براى تجارت به مناطق مختلف
جزيرة العرب سفر مى كرد.
(62) به سبب همين سفرهاى تجارت بسيارى از
قبيله هاى عرب او را مى شناختند. گرچه گزارشى داير بر اين
كه عباس به تن خويش در سفرهاى تجارى تابستانى و زمستانى
قريش شركت كرده باشد به دست نيامد، ولى وى در كاروان هاى
تجارى شام و يمن شريك بود.
(63) همچنين وى از بازرگانانى كه از جاهاى
ديگر براى تجارت به مكه مى آمدند استقبال و پذيرايى مى
كرد.
(64) گفتنى است كه مادر عباس نيز زنى
ثروتمند بود و در وفاى به نذر خود، به روزگار كودكى عباس
پوشش ابريشمين براى كعبه تهيه كرد.
(65) ظاهر امر اين است كه ثروت وى به عباس
رسيده است .
عباس با پيشه كردن تجارت به زودى يكى از ثروتمندان قريش
(66) و بنى هاشم گرديد.
(67) وى ثروت فراوانى فراهم كرد و كه
نقد بود و اين از ويژگى تجار
بود.
(68) عباس با بخشى از اين سرمايه خود تجارت
مى كرد و بخشى را در كاروان هاى تجارى سرمايه گذارى مى كرد
و نيز قسمتى از آن را قرض مى داد و ربا مى گرفت ، بدين
گونه كه در موعد مقرر سود سرمايه را گرفته بر اصل سرمايه
قرض داده شده مى افزود و دوباره آن را قرض مى داد.(69)
بنا بر برخى روايات ، آيه هاى 275 و 278 و 2382 سوره بقره
در مورد ربا خوارى وى نازل شده است .
(70) آن گاه كه پيامبر اسلام ، ربا گرفتن
را ممنوع اعلام كرد، اولين ربايى را كه باطل كرد، رباى
عباس بود.
عباس به بركت ثروت سرشار خويش توانست دو منصب مهم مكه
رفادت و سقايت را از برادرش ابوطالب بگيرد. ابوطالب كه اين
دو منصب را داشت به سالى در موسم حج براى انجام وظيفه خود
از عباس ده هزار درهم قرض گرفت و در سال بعد، قرض پيشين
خود را نپرداخته ، پانزده هزار درهم ديگر قرض خواست ، عباس
بدان شرط به خواسته هايش پاسخ داد كه اگر تا موسم حج سال
آينده نتواند تمام بدهى خود را بپردازد، دو منصب رفادت و
سقايت از آن وى باشد و در برابر تمام وام ابوطالب بخشيده
گردد و چون سال بعد ابوطالب نتوانست بدهى خود را بپردازد
اين دو منصب به عباس رسيد .
(71)
ثروتمندان مكه و از جمله عباس در طائف ملك هايى داشتند،
عباس در طائف باغ انگورى داشت كه كشمش آن را به مكه مى
آورد و از آن شربت مى ساخت و به حاجيان مى داد
(72)و در ينبع نيز ملكى داشت كه چون بر
سقايت حاجيان وقفش كرده بود سقايه
نام گرفته بود.
(73)
عباس لباس هاى گرانبها مى پوشيد و در ظرف سيمين زراندود آب
مى نوشيد.
(74)وى گرسنگان بنى هاشم را سير مى كرد و
برهنگان آنها را مى پوشاند.(75)و
در نادارى ابوطالب پسر وى جعفر را به خانه خود برد تا از
بار زندگى او بكاهد.(76)
عباس در جنگ بدر لشكر قريش را كه هر وعده نا تا ده شتر
جيره اش بود اطعام كرد.
(77) و در همين جنگ بيست اوقيه طلا از وى
به غنيمت مسلمانان در آمد
(78)و او خونبهاى خود، دو برادر زاده و هم
پيمانش عتيبة بن عمرو بن جحدم را پرداخت .
(79)بيشترين خونبهايى كه به وزن صد اوقيه ،
(برابر چهل هزار درهم ) از آن عباس بود
(80)كه اينها همه از ثروت فراوان وى حكايت
دارد.
بعد از اسلام
عباس پس از مسلمان شدن ، افزون بر ثروت فراوانى كه
داشت از اسلام نيز بهره زيادى برد. پس از فتح خيبر، او خود
را به پيامبر رساند و پيامبر از درآمد خيبر سالانه دويست
بار خرما برايش مقرر كرد.
(81)به عهد خلافت خليفه دوم كه وى براى
مسلمانان مقررى تعيين كرد، براى عباس پنج هزار و به روايتى
دوازده هزار درهم نوشت .
(82)در همين دوره يكبار كه عمر مقررى همه
مردم را داده بود و هنوز مالى باقى مانده بود، عباس به
خليفه و مردم گفت :
اگر عموى موسى در ميان شما بود آيا بزرگش مى داشتيد و حقش
را مى شناختيد؟ گفتند: آرى : گفت : من عموى پيغمبر شمايم و
شايسته احترامى بيشتر از عموى موسى !
سپس عمر با مردم سخن گفت و آن مال را بدو دادند.
(83)
به گفته خود عباس ، او غلامان زيادى داشت كه برايش كار مى
كردند، تنها بيست تن از آنان به تجارت مشغول بودند،
(84)و برخى نيز حرفه اى خاص چون نجارى مى
دانستند.
(85)بنا به روايتى عباس به هنگام مرگ هفتاد
تن غلامان خود را آزاد كرد
(86) و اين امر نشان مى دهد كه او غلامان
فراوانى داشته است .
عباس بعد از رحلت پيامبر
بعد از درگذشت پيامبر و جريان سقيفه ، عباس از بيعت
با ابوبكر خوددارى كرد و در كنار حضرت على عليه السلام
قرار گرفت . وى اين بيعت را انحراف خلافت از مسير اصلى خود
تلقى كرده و از آن به فتنه
تعبير كرده است .
(87)از اشعارى كه او در مورد سقيفه سروده
(88)به روشنى مى توان اعتقاد او را درباره
برترى و حقانيت حضرت على عليه السلام به دست آورد. با همه
كوششى كه خليفه اول و اطرافيانش براى جذب عباس و جدا كردن
او از حضرت على عليه السلام به عمل آوردند، و با آن كه به
او وعده مشاركت در حكومت دادند،
(89) ولى او وعده هاى آنان را نپذيرفت و
همچنان ثابت و استوار در كنار على عليه السلام باقى ماند.
عباس براى رسيدن به خلافت حضرت على عليه السلام تلاش
بسيارى كرد و سياستى را پيشنهاد كرد كه اگر حضرت على عليه
السلام به آن عمل مى كرد، شايد به حكومت دست مى يافت ،
گرچه پيشنهاد وى فتنه انگيز بود و ممكن بود به جنگ بين
مسلمانان منجر شود، هنگامى كه عباس و على عليه السلام
مشغول غسل دادن پيامبر صلى الله عليه و آله بودند عباس به
على عليه السلام پيشنهاد كرد تا حادثه اى رخ نداده از مردم
بيعت بگيرد، ولى على عليه السلام غسل و دفن پيامبر را بر
هر كارى مقدم دانست . عباس گفت :
پس دستت را بده تا با تو بيعت كنم ، تا كسى در مورد خلافت
با تو مخالفت نكند! حضرت على عليه السلام فرمود:
آيا كسى در خلافت طمع خواهد كرد؟
عباس پاسخ داد: حكومت چيزى است كه
مردم به راحتى از آن نمى گذرند..
(90)
پس از درگذشت خليفه دوم و تشكيل شورا عباس نيز به حضرت على
عليه السلام پيشنهاد كرد كه در شورا شركت نكند و خود
جداگانه از مردم بيعت بگيرد،
(91) ولى على عليه السلام پيشنهاد وى را
نپذيرفت . پس از آن كه شورا عثمان را به خلافت انتخاب كرد.
عباس معترضانه به على عليه السلام گفت :
در هيچ كارى تو را پيشگام نكردم مگر
اين كه تاخير كردى .
(92)
پس از استقرار حكومت ابوبكر، وى در مدينه ماند، ولى
فرزندانش در فتوحات شركت داشتند .
(93)صحابه و خلفا به عباس معترف بوده و به
لحاظ نسب او با پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز سن زياد
وى كه مسن ترين بنى هاشم بود، بسيار به او احترام مى
گذاشتند و در كارهاى خود با او مشورت كرده ، به راى او عمل
مى كردند.
(94) بنابر برخى منابع هر گاه عمر و عثمان
در راه به او مى رسيدند از مركب خود پياده شده و به حالت
احترام مى ايستادند، تا عباس عبور كند.
(95) هر چند خليفه دوم به بنى هاشم زياد
ميدان نمى داد و آنها را به منصب و مقامى نمى گماشت ، ولى
در سفرش به بيت المقدس عباس را با خود و به وى احترام
بسيار كرد و همه جا او را به عنوان
عم النبى معرفى كرد.
(96)در دوره عثمان نيز از مشاوران عالى
خليفه به شمار مى آمد به گونه اى كه هر گاه خليفه به مشكلى
به ويژه با بنى هشام بر مى خورد براى رفع آن با عباس مشورت
مى پرداخت .
(97) فرزند وى ، عبدالله ، با آن كه نوجوان
بود در زمره مشاوران خليفه دوم قرار داشت و در علوم زمانه
و امور سياسى از برجستگان بود به گونه اى كه خلفا در مسائل
شرعى به وى مراجعه مى كردند و در عهد عثمان به سمت
اميراالحجاج منصوب شد و نيز در فتنه اى كه به قتل عثمان
منجر شد نقش ميانجى را بازى مى كرد.
درگذشت عباس
عباس بن عبدالمطلب سه سال قبل از عام الفيل و 56
سال پيش از هجرت زاده شد. بعد از رحلت پيامبر صلى الله
عليه و آله در روز جمعه چهاردهم رجب سال 32 در عهد خلافت
عثمان ، در سن 88 و يا 89 سالگى چشم از جهان فرو بست .
(98) على عليه السلام و فرزندان عباس ، او
را غسل دادند و خليفه سوم نيز با اجازه آنان در مراسم حضور
يافت . افزون بر پيك بنى هاشم ،، فرستاده هاى عثمان نيز به
روستاها و قبايل رفته و مردم را براى شركت در تشييع جنازه
وى فرا خواندند و چنان جمعيتى گرد آمد كه تا آن زمان براى
هيچ كس گرد نيامده بود و محل ويژه نماز خواندن بر جنازه ها
گنجايش آن را نداشت ؛ از اين رو در بقيع به امامت عثمان بر
جنازه وى نماز خوانده شد مردم براى ديدن جنازه وى چنان
هجوم آوردند كه كار دفن مشكل شد و بر اثر ازدحام جمعيت
پارچه روى جنازه پاره شد ؛ از اين رو خليفه شرطه خود را
فرستاد تا مردم را دور كند و بنى هاشم عهده دار دفن وى
شدند. به هر حال پيكر او با شكوهى كم نظير تشييع و در بقيع
به خاك سپرده شد.
(99) در مراسم دفن عباس ، على و حسن و حسين
عليه السلام و عبدالله و عبيدالله و قثم ، فرزندان وى وارد
قبر شدند،
(100) چرا كه تنى تناور و اندامى درشت داشت
. از آن پس حضرت امام حسن ، امام سجاد، امام باقر و امام
صادق عليه السلام در كنار وى به خاك سپرده شدند و بر قبر
آنان گنبد و بارگاه باشكوهى برافراشته شد و كه تا زمان
تسلط وهابيان بر حجاز، پا بر جا بود و وهابيان آن را ويران
كردند.
(101)
بارگاه عباس برطرف راست در بقيع از سمت مسجد النبى بود و
گنبد بلند و استوارى داشت . قبر امام حسن و عباس ، بزرگ و
مقدارى از سطح زمين برجسته بود و روى آنها با لوحه هاى
چوبين به بهترين صورت با قطعات برنجين و گل ميخ هاى بسيار
زيبا و منظرى جميل ، تزيين و پوشانده شده بود.
(102)
فرزندان عباس
عباس صاحب دوازده فرزند بود: نه پسر و نه دختر.
مادر شش تن از پسر، (فضل ، عبدالله ، عبيدالله ، قثم ،
معبد و عبدالرحمان ). و يكى از دختران (ام حبيبه ) ام
الفضل لبابه كبرا بود و سه تن از پسران (تمام ، حارث و
كثير) و ديگر دختران (صفيه و آمنه ) از ديگر زنان و كنيزان
وى بودند.(103)
ام الفضل را نجيبه ، مى
گفتند از آن روى كه شش پسر داشت و همه بزرگوار ثروتمند .
عرب زنى را كه بيش از سه پسر بزرگوار و شرافتمند داشته
باشد، نجيبه گويد.
(104)
در زمان سه خليفه اول ، فرزندان عباس هيچ مقام و منصبى
نداشتند؛ اما در زمان خلافت حضرت على عليه السلام چهار تن
از فرزندان عباس عبدالله ، عبيدالله ، تمام و قثم در امور
سياسى وارد شده و از طرف آن حضرت به امارت منصوب شدند.
عبدالله گرچه پيوسته امام على عليه السلام و وزير و مشاور
او بود و در جنگ جمل ، صفين و نهروان حضور داشت ،
(105) ولى در سخت ترين شرايط حكومت ، يعنى
آن گاه كه بيشتر قلمرو على عليه السلام را آشوب فرا گرفته
بود، او را تنها گذاشت و به مكه رفت . عبيدالله نيز در
حالى كه نماينده حضرت على عليه السلام را در يمن بود؛ از
مقابله با بسر فرستاده
معاويه ، سرباز زده و به كوفه گريخت و در عهد امام حسن
عليه السلام با آن كه فرمانده سپاه وى بود، شبانه را سپاه
را رها كرد به معاويه پيوست و چنان ضربه اى بر سپاه وى
وارد كرد كه آن حضرت ناگزير به صلح شد. ديگر پسران عباس
گرچه در جنگ ها شركت داشتند؛ ولى به جز فضل ديگران متصدى
كار مهمى نبوده اند. نسل عباس تنها از سه تن از فرزندان وى
يعنى عبدالله ، عبيدالله ، و عبدالرحمان ادامه يافت .
درباره شش پسر ام الفضل از
آن روى كه هر يك در گوشه اى از قلمرو اسلام در گذشته اند،
گفته اند: هيچ گاه ، برادرانى به
اين شماره از آنان شرافتمندتر و قبرهايشان از يكديگر دورتر
نبوده است .
(106) زيرا معبد و عبدالرحمان در افريقيه ،
فضل در شام ، قثم در سمرقند ، عبدالله در طائف و عبيدالله
در مدينه ديده از جهان فرو بسته اند. اينك به اختصار به
شرح حال هر يك از مى پردازيم .
1. فضل
(متوفاى 18 ه )
فضل بزرگترين فرزند عباس بود و پدرش كنيه ابوالفضل
را از نام او گرفته
(107) بود. به گفته بلاذرى ، (متوفاى 279)
هشت سال پيش از هجرت زاده شد و به سال هيجدهم هجرى در
طاعون عمواس در شام در 25 يا 26 سالگى درگذشت .
(108) با توجه به اين كه عباس سه سال پيش
از عام الفيل زاده شد، معلوم مى شود، اولين پسر وى زمانى
ديده به جهان گشود كه عباس 48 ساله بوده است .
فضل همراه پدرش به مدينه هجرت كرد و در فتح مكه و غزو حنين
و فتح شام حضور داشت و در حنين آن گاه كه لشكر پيامبر صلى
الله عليه و آله فرارى شد، وى همراه پدر و هفت تن ديگر از
بنى هاشم از جمله حضرت على عليه السلام به سختى پايدارى
كرد.
(109) فضل در حجة الوداع همراه پيامبر بود
و آن حضرت او را پشت سر خود بر مركب سوار كرد، از اين رو
او را ردف مى گفتند
(110) و هيچ كس چنين افتخارى نداشته است .
وى ابراهيم ، فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله را غسل
داد،
(111) و در غسل دادن پيامبر به حضرت على
عليه السلام كمك مى كرد و نيز در دفن آن حضرت وارد قبر شد.
(112) پيامبر صلى الله عليه و آله براى
ازدواج او اقدام كرد مهر همسرش را پرداخت كرد.
(113) وى زيباترين ، زاهدترين و راستگوترين
مردم بود
(114) چنان كه مى گفتند هر كس زيبايى ،
فهميدگى (فقه ) و بخشندگى مى خواهد به منزل عباس بن
عبدالمطلب در آيد، زيرا زيبايى از آن فضل ، فقه از آن
عبدالله ، و بخشندگى از آن عبيدالله بوده است .(115)
فضل تنها يك دختر به نام ام كلثوم داشت كه با امام حسن
مجتبى عليه السلام و سپس ابوموسى اشعرى ازدواج و در كوفه
درگذشت .
(116)
2. ابومحمد
عبيدالله (متوفاى 87 ه )
عبيدالله حدود يك سال و چند ماه از برادرش كوچك تر
بود
(117) اگر چه در علم و دانش به پاى برادرش
عبدالله نمى رسيد، ولى بخشش و سخاوتش به حدى بود كه به او
مثل مى زدند؛
(118) هر روز ميهمانى مى داد در اين باره
به نصيحت و اعتراض برادرش عبدالله ، توجهى نمى كرد،
(119) او سهم خود را از خانه مشتركى كه با
عبدالله داشته به او بخشيد.
(120)
عبيدالله از طرف حضرت على عليه السلام به امارت حج منصوب
شد و سه سال پياپى (36-38 ه ) اين مقام را داشت و در سال
37 هجرى از آن حضرت به ولايت يمن رسيد و تا شهادت اميرمؤ
منان بر سمت خود باقى بود،
(121) آن گاه كه بسر بن ابى ارطاة از طرف
معاويه براى كشتن شيعيان حضرت على عليه السلام به يمن حمله
برد، وى گريخت ، و پس از آن كه بسر بسيارى از مردم يمن و
دو تن از پسران او را كشت و به شام بازگشت ، و او دوباره
به يمن بازگشت و كار خويش از سر گرفت .
(122)پس از حضرت على عليه السلام با امام
حسن عليه السلام همراه بود و بنابراين برخى منابع در بيعت
گرفتن براى امام حسن عليه السلام سخن گفت و نقش مهمى ايفا
كرد
(123) تا آن كه به فرماندهى سپاه امام براى
جنگ با معاويه منصوب شد. اما جنگ نكرده سپاه را رها كرد و
به معاويه پيوست
(124) و با اين عمل سپاه امام از هم پاشيد
و ايشان ناگزير با معاويه صلح كرد.
وى را شش پسر به نام هاى محمد، عبدالمطلب ، عباس ، عبدالله
، جعفر و قثم ، و شش دختر بود.
(125) از نوادگان او، قثم بن العباس ، بن
عبدالله ، از طرف منصور به ولايت مكه و يمامه گمارده شد
(126) و فرزند بن قثم به نام عبيدالله از
طرف هارون ولايت مكه يافت .
(127)
اسماء دختر حسن بن عبدالله بن عبدالله يكى ديگر از
نوادگانش ، در روز نبرد محمد بن عبدالله معروف به
نفس زكيه با عيسى بن موسى ،
سردار سپاه منصور، پرچم سياه بر فراز مناره مسجدالنبى صلى
الله عليه و آله برافراشت كه اين كار سبب شكست اهل مدينه و
سپاه نفس زكيه شد.
(128)
سرانجام عبدالله در مدينه در سال 58 هجرى در عهد معاويه
(129) يا در سال 87 هجرى
(130) در عهد وليد بن عبدالملك (86-96 ه )
درگذشت .
3. قثم (متوفاى 56 ه ).
قثم در مكه زاده شد. به گفته بلاذرى ، برادر رضاعى
امام حسين عليه السلام بود، زيرا مادرش ، لبابه ، امام
حسين عليه السلام را شير داده بود!
(131)ولى با توجه با اين كه امام حسين عليه
السلام در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه زاده شد و
عباس پدر قثم در سال هشتم هجرى با خانواده خود به مدينه
هجرت كرد. اين سخن معقول به نظر نمى رسد.
قثم را اين افتخار بس كه بسيار شبيه پيامبر بود
(132) و آن حضرت او را بر مركب خود سوار
كرد.(133)
نيز او در كار غسل و دفن پيامبر صلى الله عليه و آله شركت
داشت
(134) و آخرين كسى بود كه از قبر پيامبر
صلى الله عليه و آله خارج شد.
(135) او تا زمان حكومت على عليه السلام به
مقامى گمارده نشد و در اين دوره ابتدا در سال 36 هجرى به
امارت مدينه و سپس در همان سال ، به گاه نبرد جمل با
امارت مكه و طايف منصوب شد و تا شهادت على عليه السلام در
اين مقام باقى بود
(136) و نيز از سال 38 تا سال چهل هجرى از
طرف على عليه السلام سمت اميرالحجاج را داشت .
(137) از آن پس در لشكر كشى هاى مسلمانان
شركت مى كرد، تا آن كه در دوران معاويه سال 56 هجرى در
پيكارى به سمرقند كشته و در آن جا به خاك سپرده شد
(138) و چون خبر مرگ وى به برادرش عبدالله
رسيد، گفت : چقدر ميان زادگاه و
آرامگاهش فاصله افتاد! زادگاهش در مكه و آرامگاهش ؛ در
سمرقند.
(139)
هم اكنون بقعه اى به نام وى در اين شهر، زيارتگاه مسلمانان
آن ديار است . از وى هيچ فرزندى باقى نمانده است .(140)
4. معبد (متوفاى 35 ه ).
كنيه اش ابوعبدالرحمان
(141) يا ابولعباس
(142) بود. در عهد پيامبر صلى الله عليه و
آله زاده
(143) شد و در فتوحات اسلامى شركت كرد. در
خلافت عثمان در سال 35 هجرى كه همراه عبدالله بن سعد بن
ابى سرح بن افريقيه به پيكار رفته بود همراه برادرش
عبدالرحمان به شهادت رسيد.
(144)
معبد را يك پسر به نام عبدالله بود و دو دختر، و اين
عبدالله ده فرزند داشت : هشت پسر و دو دختر.
(145) يكى از فرزندان وى به نام عباس ،
مردى نيك بخت و محدث بود و اولين كسى در دولت عباسى بود كه
در حجاز سياه پوشيد
(146) و از طرف سفاح ولايت مكه و طايف يافت
.
(147) محمد، از نوادگان عبدالله بن معبد كه
شخصى دانشمند، زبان آور و خطيب بود، از سوى مامون به ولايت
اصفهان منصوب شد و در نزد معتصم بسيار گرامى بود و در
خلافت وى درگذشت .
(148) يكى از نوادگان عبدالله بن معبد به
نام داود نيز از طرف منصور امارت واسط يافت .(149)
ابوبكر پسر ابوموسى المعبدى يكى ديگر از فرزندزادگان معبد
بود كه در خلافت مطيع ، قاضى بغداد شد و در نزد خلفاى اين
دوران ، راضى ، متقى ، مستكفى ، و مطيع و نيز نزد ديلميان
منزلتى بزرگ داشت . .(150)