نقش معلم در سازندگى نونهالان
به كوى عشق منه بى دليل راه قدم |
|
كه گم شد آن كه در اين ره به رهبرى نرسيد
|
شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد |
|
كه چند سال به جان ، خدمت شعيب كند |
علم الانسان مالم يعلم
(1)؛ ((خداوند، به انسان
آنچه را كه نمى دانست آموخت .))
درود بى پايان ما نثار معلمى باد(2)
كه با هر سخنش روح و جان مى گيريم و استعدادها و قابليتهايمان شكوفا مى
شود، با شنيدن هر كلامش پر مى گيريم ، پرواز مى كنيم ، به بلنداى
انسانيت رهنمون مى شويم و به سرچشمه زلال حكمت دست مى يابيم . كلام
معلم ، ديده بصيرتمان را مى گشايد و ارزشهاى والا و متعالى را در معرض
ديد ما قرار مى دهد.
اى معلم ! دلهاى ما مشتاق كلام توست ، چون از كلام تو جان ، رمق مى
گيرد و از حركت تو روان به شوق و تكاپو مى افتد و در برابر كردار و
رفتار تو دل ، خاضع و خاشع مى گردد؛ فروغ بينش تو روان متعلمان را مى
نوازد و بنده خود مى سازد، آرى : من علمنى حرفا
فقد صيرنى عبدا(3).
آيا به راستى مى توان از مقام واقعى معلم ، تجليل كرد و آن را گرامى
داشت ؟
مع الاءسف در جامعه ، آن چنان كه بايد، نقش حساس و والاى معلم شناخته
نشده و تجليل از معلم ، آن گونه كه مناسب شاءن و مقام اوست به عمل نمى
آيد. نقش معلم ، به قدرى گرانقدر و والاست كه پيامبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: بالتعليم اءرسلت
؛ ((من براى تعليم فرستاده شده ام .(4)))
و نقش معلم از نظر تربيتى به قدرى حساس و با اهميت است كه امام على
(عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه خود را در مقام
راهبرى مردم قرار مى دهد، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران بپردازد،
به تعليم خويش اقدام كند و تاءديب او به عملش پيش از تاءديب به وسيله
زبانش باشد. كسى كه معلم و ادب كننده خويشتن است ، به احترام سزاوارتر
از كسى است كه (فقط) معلم و مربى مردم است
(5))).
بنابراين ، معلمى كارى است دشوار و مهم و رسالتى است بس بزرگ و هر كسى
را توان پذيرش اين مسؤ وليت خطير نيست ؛ سوز و درد مى خواهد، عشق و
احساس مى طلبد، صبر و تحمل مى بايد، چرا كه هر چيزى كه قدر و منزلتش
والاتر است ، مسؤ وليتش هم سنگين تر و مهم تر است .
تعليم و تربيت انسانها از ابتداى تولد آغاز مى شود و شاكله وجودى آنان
در كودكى شكل مى گيرد.
العلم فى الصغر كالنقش فى الحجر(6)
((دانش در كودكى ، همانند نقشى در سنگ است
)).
و يا و من لم يتعلم فى الصغر لم يتقدم فى الكبر(7)
كسى كه در كودكى نياموزد، در بزرگى نمى تواند جلو بيفتد.
معلم واقعى ، كسى است كه به شاگردانش شخصيت دهد و آنان را از عادتها و
احيانا از روشهاى نادرست خانه و خانواده و محيط و اطرافيان باز دارد.
در واقع ، بزرگترين رسالت معلم ، كه از گفتار و كردار وى ظاهر مى شود،
همان شخصيت دادن به دانش آموز است . معلمى كه بتواند بين خود و
شاگردانش پل دوستى برقرار سازد و با آنان صميمى گشته و برخوردى سرشار
از شادى و اميد، محبت و بزرگوارى داشته باشد، موفق است . اين شيوه در
انديشه و كردار فراگيرنده ، تاءثير فراوان بر جاى گذاشته و در قلب و
روح او نفوذ مى كند.
در طول تاريخ ، انسانهاى بزرگ ، بخش اعظم شخصيت و موفقيت خود را نتيجه
بهره گيرى از اساتيد و معلمان آگاه و با ايمان و بزرگوار خويش مى
دانند.
براى يك معلم فرهيخته ، معلمى شغل و حرفه نيست ، بلكه ذوق و هنرى است
كه ريشه در اعماق روح بى تاب انسانهايى دلسوخته دارد و رسالتى است
پيامبر گونه ... او بايد به اهميت نقش و وظيفه اجتماعى و الهى خود پى
برده و از جهت علمى و اخلاقى ، خود را پر بار نمايد و در عمل ، همچون
پدر يا مادرى دلسوز و مهربان ، پا به پاى شاگردانش براى آشنايى آنان در
جهت آموختن علم و دانش ، اخلاق و تربيت ، گام بردارد. معلمى كه بتواند
افكار صحيح را با روشى جالب و در خور توجه ، همچون نسيم بهارى روانه
ذهن و انديشه دانش آموزان سازد، معلم موفقى است .
معلم خوب ، كسى است كه علاوه بر تسلط كامل به موضوع درسى ، با اصول
تعليم و تربيت ، آشنايى داشته و به پرسشهاى دانش آموزان ، جواب مناسب
دهد و از مطالعه مستمر و يادگيرى مطالب تازه در جهت افزايش معلومات خود
دريغ نورزد؛ دانش و آموخته هاى فراگير را با واقعيتهاى خارج از مدرسه
ارتباط دهد و در عمل به آنان بياموزد كه مطالب آموخته شده را چگونه
بايد در زندگى به كار برد. در برابر بروز مشكلات رفتارى دانش آموزان ،
زود قضاوت نكند رفتار و عكس العملهاى آنان را به طرز دقيقى ريشه يابى
كرده و قبل از هرگونه تصميم گيرى ، علتها را بشناسد و در ارزيابى خود،
عامل مؤ ثر خانه و خانواده و محيط و اطرافيان را در زمينه اختلال يا
بهبود وضع روحى و عاطفى دانش آموزان از نظر دور ندارد.
معلم ، محرم اسرار شاگردان است . طبيبى است كه درصدد معالجه بيمارى
نادانى است .
معلم ، كسى است كه اوقات زندگى اش را وقف آگاهى و رشد و پرورش
نونهالان جامعه كرده و همواره در اندوه و شادى ، گرفتارى و شادمانى
شاگردانش شريك بوده و راهنماى آنان است ؛ معلمى كه مدرسه را جايگاهى
مقدس و كلاس درس را عبادتگاه خود مى داند و با ((وضو))
به كلاس درس مى رود، تعليم و تعلم را عبادت مى داند و براى توفيق بيشتر
و شناخت و هدايت شاگردانش ، در امر تعليم و تربيت از خداوند مدد مى
جويد. نونهالان را روحهاى بزرگى مى بيند كه در جسمى بزرگ آشيانه دارند
و آنان را آيتى الهى مى داند كه هر كدام وسيله اى براى تقرب به خدا و
نزديكى به مبداء لايزال الهى هستند.
معلمى كه برخوردى انسانى دارد و با مهر و عطوفت ، علم و دانش را مى
آموزد با معلمى كه رفتارى خشك و خشن دارد و با زور و فشار، تهديد و
ارعاب ، دانش آموزان را وادار به آموختن مى كند، تفاوت دارد؛ اولى ،
استعداد نونهالان را شكوفا مى سازد و دومى استعدادها را كور مى كند
فان القلب اذا اكره عمى
(8) ((براستى كه دل اگر
به كارى مجبور شود، كور مى شود)).
معلمى كه كارش را هنر و وظيفه اش را رسالتى الهى در جامعه خود مى داند
با معلمى كه ((بارى به هر جهت ))
بوده و فقط مى خواهد ساعتى چند با دانش آموزان به سر برد و هر ماه ،
مبلغى را به عنوان حقوق دريافت كند، تفاوت دارد.
معلمى كه هم و غم خود را بر اين قرار مى دهد كه ذهن كودكان را همچون
انبارى پر از معلومات و محفوظات نمايد با معلمى كه تمام تلاش و كوشش
خود را صرف برانگيختن قوه تجزيه و تحليل و تقويت قدرت تعقل و تفكر
كودكان مى نمايد، فرق دارد.
معلمى كه با حلم و بردبارى سعى در بيدار كردن قدرت ابتكار و خلاقيت
نوآموز در علم و دانش دارد با معلمى كه فاقد اين تلاش و كوشش است ،
متفاوت است .
معلم واقعى ، دانش آموز را فردى محكوم امرها و نهى هاى خود نمى داند و
با او به مثابه يك محكوم ، برخورد نمى كند و از رشد قدرت اظهار نظر او
نه تنها ترسى ندارد كه خوشحال و شادمان هم مى شود.
معلم واقعى ، كسى است كه به نوآموزان ، آزادى داده و حدود آن را حفظ مى
كند و به جاى انباشتن ذهن آنان از معلومات و محفوظات محض ، روى فهم و
استدلال و قدرت تجزيه و تحليل و ابتكار آنان تكيه مى كند. او به جاى
فرمان دادن و محكوم كردن دانش آموزان آنان را با رويى باز و لبى خندان
راهنمايى مى كند و با طرح سوالات و پرسشهاى بجا و مناسب به تفكر و تعقل
وا مى دارد و از نمره به عنوان يك حربه تهديد و تطميع استفاده نمى كند،
بلكه آن را وسيله اى براى تشويق و ترغيب در جهت سعى و تلاش بيشتر
نوآموزان مى داند.
اظهار نظرها و پرسشهاى دقيق نوآموزان ، او را خسته و ملول نمى كند و
جسارت بيان و تذكر دانش آموزان در باب تناقض رفتار و گفتار معلم ، او
را به عصبانيت نمى كشاند و با آنان به رقابت و تلافى بر نمى خيزد.
خلاصه و در يك كلام ، معلم حقيقى با گفتار و كردارش به شاگردان خويش ،
چگونه انديشيدن ، چگونه انتخاب كردن و بالاخره چگونه زيستن را مى
آموزد. اين گونه معلمان ، با كسانى كه به دانش آموزان ، آمرانه حكومت
مى كنند و با زور و فشار مى خواهند در روح آنان نفوذ كنند و دادن آزادى
را موجب پررويى آنان دانسته و پرسشها و كنجكاوى آنان را آزار و مزاحمتى
براى خود تلقى مى كنند، تفاوت دارند، چرا كه نمى دانند در وادى علم و
ايمان ، عشق و محبت ، حلم و بردبارى ، آزادى و آزادگى كارساز و
راهگشاست .
همان طور كه غنچه گلى را نمى شود به زور و فشار به صورت گل شكوفا شده
اى در آورد، در امر تعليم و تربيت روح لطيف انسانى نيز عامل زور ناموفق
است ، چرا كه در دلهاى انسانها تمايل به استعدادهايى نهفته است و معلم
واقعى ، كسى است كه بتواند از راه آن تمايلات قلبى ، وارد شود(9)
و آنها را پرورش دهد.
معلمى موفق است كه بداند تشويق و ترغيبها را در كجا به كار برده
(10) و از تذكرها و تحذيرها در كجا استفاده نمايد تا
موجبات رشد و كمال دانش آموزان را فراهم ساخته و از دلسردى و سستى آنان
در امر تحصيل علم و دانش و درس و مدرسه جلوگيرى نمايد.
درس معلم اربود زمزمه محبتى |
|
جمعه به مكتب آورد طفل گريز پاى را |
در اين صورت است كه فراگير، احساس مى كند كه گمشده خود را پيدا كرده و
شوق و اميدى براى آموختن علم و دانش در دلش جوانه مى زند و همين
احساسات ، او را در طى مراتب عاليه تحصيلات و پيمودن مدارج بالاى علمى
، علاقه مند ساخته و يارى خواهد كرد.
بنابراين ، اوليا و والدين بايد آگاه باشند كه فرزندان معصوم و گلهاى
پاك خود را به دست چه كسى مى سپارند و خمير مايه وجودى آنان را از
ابتدا در اختيار چه كسى قرار مى دهند.
تجليل و سپاس از معلم ، زمانى امكان پذير است كه شخصيت و مقام حقيقى وى
شناخته شود و پس از شناخت است كه وظيفه اوليا و والدين در بزرگداشت
مقام معلم ، معين و مشخص مى گردد، زيرا تجليل و سپاس از مقام معلم بدون
آشنايى و شناخت قدر و منزلت آنان معنا ندارد.
اوليا و والدين محترم پس از آشنايى با نقش معلم در جامعه و شناخت وظيفه
حساس و كارى او در رشد و پرورش نونهالانشان ، مى توانند از وى تجليل به
عمل آورند.
در صورتى كه اوليا بتوانند زمينه و امكانات رشد اين ارزشها را فراهم
ساخته و با هماهنگى و همكارى بى دريغ خود با مدرسه و معلم ، در جهت به
انجام رسانيدن اين رسالت و مسؤ وليت بزرگ نسبت به سرمايه هاى عظيم
انسانى ، نقشى سازنده داشته باشند....
مى توان گفت : گامى كوچك در جهت تجليل از مقام رفيع معلم برداشته شده
است .
رهنمودهاى عملى و كاربردى قرآن براى دستيابى به
ويژگيهاى معلم مطلوب
آگاهى
- آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند برابرند؟(11)
تواضع و فروتنى
خداوند به من وحى نمود (كه به شما اعلام كنم تا) تواضع و فروتنى
را پيشه خود سازيد.(12)
- در برابر هر يك از مؤ منان كه از تو پيروى مى كنند، بال و پر فروتنى
، فرودآر.(13)
رفق و مدارا (حلم و
بردبارى )
- بياموزيد و در آموزش خود سختگير نباشيد، زيرا آموزگار (با حلم
و بردبار) از انسان سختگير و مستبد با ارزشتر است .(14)
- نسبت به كسى كه به او علم و دانش را مى آموزيد و يا از او علم فرا مى
گيريد، نرم خوى و ملايم باشيد.(15)
روش نيكو در گفتار و
رفتار
- به بندگان من بگو كه با يكديگر به بهترين روش سخن بگويند.(16)
- و چون نادانان ، آنان را مخاطب سازند، به ملايمت و راحتى (با تعادل و
سلامت برخورد كنند) سخن گويند.(17)
دورى از تكبر
- به تكبر از مردم روى مگردان !(18)
ميانه روى و تعادل
- در رفتارت ميانه رو باش و با آرامى سخن بگو!(19)
سعه صدر و آزاد انديشى
- پس بندگانم را بشارت ده ؛ آنان كه به سخن ، گوش فرا مى دهند و
از بهترين آن پيروى مى كنند.(20)
دورى از تكلف
- پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ): نيستم از آنان كه به
دروغ ، چيزى بر خود مى بندند.(21)
پاسخ بدى ديگران
- بديهاى مردم را به نيكوترين وجه دفع كن ، ما به آنچه آن ها
انجام مى دهند بهتر آگاهيم .(22)
يادآورى
پس يادآور كه تو تنها ياد آورنده هستى و بر آنان تسلطى ندارى .(23)
پرهيز از گفتار بدون عمل
آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد؟(24)
آثار توحيد در اخلاق و رفتار انسان
(25)
هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا
عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى
ظلال مبين
(26) اوست خدايى كه در ميان مردم پيامبرى از
خودشان مبعوث كرد تا آياتش را بر آنها بخواند و آنان را تزكيه نمايد و
كتاب و حكمتشان بياموزد. گرچه پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
در فرهنگ اسلامى ، مساءله تعليم و تربيت ، تعليم و تزكيه ، آموزش و
پرورش دو جزء جدايى ناپذير از يكديگر بوده و هدف از بعثت انبيا را
تشكيل مى دهند. در واقع ، هدف از نهضت و بعثت انبيا تعليم و تربيت
انسانها بوده است .
اولين اصلى كه پيامبر بزرگوار اسلام به عنوان محتواى تعليم و تربيت
انسانها اعلام كرد و تا آخرين لحظه هاى عمر در عمل و رفتار خويش بر آن
پافشارى نمود، اصل توحيد و وحدانيت خدا بوده است :
قولوا لا اله الا الله تفلحوا... بگوييد
خدايى جز الله نيست تا رستگار شويد.
فلاح و رستگارى و نجات بشر در گرو اعتقاد و التزام عملى به وحدانيت و
يگانگى خداوند است .(27)
در قرآن بيش از هر چيزى بر يگانگى و يكتايى خدا تكيه شده و اين اصل بيش
از شصت بار با عبارتهاى گوناگون آمده است : لا
اله الا الله ؛ لا اله الا هو؛ لا اله الا انت ؛ لا اله الا انا؛ ان
الهكم لواحد...
لقمان (عليه السلام ) در مقام تعليم و تربيت فرزند خود، اولين اصلى را
كه بيان مى كند، همان توجه به وحدانيت و يگانگى و يكتايى خداست .
يا بنى لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم
اى پسرم ، به خدا شرك مورز؛ زيرا شرك ستمى بزرگ است .
همچنين حضرت ثامن الائمه ، على بن موسى الرضا (عليه السلام ) هنگام
ورود به نيشابور، در آن استقبال با شكوه و تاريخى كه مردم از وى به عمل
مى آوردند، در محيطى كه همه چشمها به او دوخته شده بود و همه گوشها
مشتاق شنيدن سخنان گهربار ايشان بود، همين جمله را نقل مى كنند كه پدرم
از پدرش و او از پدرش تا به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى
رسند كه او از جبرئيل (عليه السلام ) و او از خداى عزوجل شنيد كه
فرمود: كلمه لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى
امن من عذابى اعتقاد به اين كه جز الله خدايى نيست ؛ دژ استوار
من است ؛ پس هر كس به اين دژ وارد شود از عذابم محفوظ ماند.
اين اولين اصلى بود كه همه پيامبران
(28) بويژه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
به عنوان معلم و مربى انسانها در تاريخ بشر، مطرح كرده و با تكيه بر آن
، انقلاب و دگرگونى در جهان بينيها و سپس تحولى در رفتارها و شخصيتها و
منش انسانهاى عصر جاهليت به وجود آورد.(29)
اعتقاد به يگانگى خدا و اين كه همه قوت و قدرت و تاءثيرات در عالم به
دست اوست ، اولين اصل تربيتى و مهمترين بناى اساسى در جهان بينى و نظام
فكرى و تعليم و تربيت اسلامى است .
ايمان و اعتقاد به اين اصل ، سبب تصحيح رفتار، اصلاح اخلاق ، تزكيه نفس
و پيشرفت و تعالى و رستگارى انسان مى شود. همين اصل بود كه يقين را
در سلمان ، شجاعت را در ابوذر، استقامت را در بلال و انفاق و ايثار را
در خديجه (عليها السلام ) و... جلوه گر ساخت .
از ديدگاه تعليم و تربيت اسلامى ، تمامى گرفتاريها و غم و غصه ها و كج
رفتاريها و انحرافات بشر در رفتار و اخلاق به علت عدم ايمان و اعتقاد
واقعى به يگانگى و يكتايى خداست ، چرا كه اعتقاد و ايمان به اين حقيقت
، بازتاب گسترده اى در رفتار و عكس العملهاى فردى و اجتماعى انسانها
دارد و همواره آنان را از لغزشها و خطاها و انحرافات گوناگون مصون مى
دارد.
انسانهايى كه تنها خدا را در زندگى مؤ ثر بدانند و به او توكل كنند و
تنها او را قاضى الحاجات و كافى المهمات و حاكم بر سر نوشت خود بدانند،
خصلتهاى پست و حقير و رذايل اخلاقى همچون : ترس و طمع ، حرص و آز، حسد
و كبر، عجب و غرور، دروغ و ظلم و تجاوز و ياءس و نااميدى در آنان رشد
نمى يابد، زيرا ريشه و منشاء همه اين رذايل اخلاقى به عدم اعتقاد و
ايمان واقعى به يگانگى و يكتايى خدا بر مى گردد.
ايمان و اعتقاد و التزام عملى به اين حقيقت كه الله آفريدگار جهان و
هستى بخش همه موجودات است و تنها او مؤ ثر در وجود و دست اندركار
سرنوشت انسانها و حاضر و ناظر بر اعمال است ، بينش و نگرش ما را نسبت
به عالم دگرگون مى كند و تحولى در جهان بينى ما پديد مى آورد كه دامنه
تاءثير آن در اعمال و رفتار و اخلاق و شخصيت ما ظاهر مى گردد.
اعتقاد به اين كه الله حقيقتى است زنده ، استوار، دانا، قادر، ازلى ،
ابدى ، يگانه ، بى نياز، مهربان ، عادل ، مدير، مدبر، حكيم ،... بينش
ويژه اى به ما مى دهد كه جهان را زنده ، پويا، با نظم ، هدفدار، دقيق و
حساب شده بدانيم . در نتيجه ، انعكاس اين اعتقاد و ايمان در رفتار و
اعمال و عكس العملهاى روزمره ما و در برخوردهاى فردى و اجتماعى ، در
داخل خانه و محيط كار و جامعه و در مقابل كودك و بزرگسال ظاهر مى گردد.
از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حضرت صادق (عليه السلام )
نقل گرديده است كه ((هر كس ((لا
اله الا الله )) را با كمال اخلاص بگويد، داخل
بهشت مى شود و اخلاصش به اين است كه اعتقاد به ((لا
اله الا الله )) او را از آنچه كه خداى عز و جل
حرام كرده است باز دارد.))
بدون ترديد، بينش توحيدى در تصميم گيريها و انتخاب ارزشها و روابط با
ديگران ، اثر مى گذارد و بازتاب اين بينش در عكس العملها و خلق و خوى
متقابل فرد در محيط زندگى و در برابر ديگران ظاهر مى شود.
انفاق ، ايثار، خوش رفتارى با فرزندان ، خوش خلقى با مردم ، يارى رسانى
به همنوعان ، ترك حسد، تكبر، غرور، خودخواهى و ديگر رذايل اخلاقى از
آثار تربيتى يكتاپرستى و يكتابينى با محتواى عميق آن است .
تاءثير گسترده ايمان به توحيد در زندگى به سبب اين است كه انسان ، تنها
خدا را قبله دل و هدف خود قرار داده و براى دست يابى به اين مقصود همه
تلاش و فعاليت خود را معطوف به جلب رضايت او مى گرداند، موحدى كه به
ارزش و اهميت معرفت الله پى برده است ، طبعا گرايش به زراندوزى در نظرش
بى اهميت مى شود، چون ماديات را تنها وسيله اى براى گذران زندگى مى
داند نه هدف ، و منصب و مقام را مسؤ وليتى براى خدمتگزارى ، نه وسيله
اى براى فخر فروشى و مال اندوزى و خود محورى .
اينها همه تاءثير عملى اعتقاد و ايمان به يگانگى و يكتايى خداست .
آنچه كه در اخلاق ، تحت عنوان رذايل و فضايل طرح مى گردد، به زيربناى
اعتقادى انسان مربوط مى شود و در واقع ، ظهور رذايل و فضايل اخلاقى در
اعتقادات و جهان بينى و نگرش انسان ريشه دارد. انسانى كه خدا را حضار و
ناظر و مراقب اعمال و رفتار خويش مى داند، رفتار و كردارش را همسو با
خواست و رضايت او كرده و بدين وسيله به سوى تعالى و كمال حركت مى كند.
هيچ نيرويى جز خدا را در عالم مؤ ثر نمى داند از هيچ كس جز او حساب نمى
برد و براى هيچ كس جز او كار نمى كند و تنها او را در چشمانش بزرگ
جلوه مى كند.(30)
نتيجه بازتاب چنين ديدگاهى در انسان ، اين مى شود كه ترس از او رخت بر
مى بندد، انفاق در او قوت مى يابد، مصايب و حوادث زندگى او را تكان نمى
دهد و در مقابل آنها بردبارى نشان مى دهد و همواره سعى و تلاش و همت
خود را براى انجام اعمالى مصروف مى كند كه خدا از او مى خواهد و از
رفتارى كه خدا او را نهى كرده اجتناب مى ورزد، زيرا ظهور خصلتهاى زشت
در آدمى نشانه ضعف توحيد و سستى ايمان واقعى نسبت به يگانگى خداست .(31)
رسيدن به كمال اخلاقى امكان پذير نيست ؛ مگر با شناخت خدا و اعتقاد و
ايمان به يگانگى او؛ اين شناخت حاصل نمى شود، مگر با تلاش و تفكر در
آيات و پديده هاى آفرينش ، كه يكى از اين پديده ها انسان و نفس انسان
است .
شناخت نفس ، موجب پس بردن به عظمت آفرينش و نيل به معرفة الله مى شود،
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود:
من عرف نفسه فقد عرف ربه
(32) كسى كه خود را بشناسد، خدا را شناخته است .
قرآن هم بر اين اصل تكيه دارد: و فى انفسكم افلا
تبصرون
(33) در وجودتان (نفسهايتان ) چرا تاءمل نمى
كنيد بصيرت ، تاءمل و تدبر عميق در نفس و شخصيت انسان است .
على (عليه السلام ) نيز در اين باره مى فرمايد:
افضل المعرفه معرفه الانسان نفسه
(34) بالاترين شناخت انسان ، شناخت نفس خودش
است .
و نيز مى فرمايد: عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف
ربه تعجب مى كنم از كسى كه خودش را نمى شناسد، چطور خدا را مى
شناسد؟.(35)
و: من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفه و
علم كسى كه خود را شناخت به بالاترين درجه معرفت و دانش دست
يافته است .(36)
با شناخت نفس است كه در صدد تزكيه و تربيت خود بر مى آييم و اگر نفس
را نشناسيم ، نمى دانيم كه چگونه و در كجا چه رفتارى از خويش نشان دهيم
.
تغيير در جهان بينى انسانها با اعتقاد واقعى و التزامى عملى به توحيد و
تغيير در رفتار انسانها با تزكيه و تقوا امكان پذير است ،
قد افلح من زكاها...(37)،،
قد افلح من تزكى ...(38)
رستگار گشت كسى كه (نفسش را) تزكيه كرد.
بنابراين ، شناخت نفس ، معرفت به خدا و تزكيه نفس ، اساس و محور
تعليمات انبيا بوده و در نظام و تربيت اسلامى دو اصل مهم به شمار مى
روند.
ما معلمان و مربيان كه عهده دار ساختن شخصيت كودكان و نونهالان هستيم ،
بايد خويشتن خويش را بشناسيم و به تربيت و تزكيه آن بپردازيم . شناخت
شخصيت و روحيه كودكان به مراتب دشوارتر و پيچيده تر از شناخت خود ما و
بزرگسالان است . يك بزرگسال ، احساسات و عواطف خود را به سادگى ظاهر مى
سازد و بيان مى كند، ولى يك كودك خواسته ها و تمنيات روحى و عاطفى
پيچيده خويش را نمى تواند به سادگى بيان كند؛ گر - چه به شكلى سمبليك
با رفتار و عكس العملهاى خويش آن را اظهار مى كند، ولى بسيار پيچيده و
مبهم است به گونه اى كه جز با آشنايى و آگاهى لازم به اصول روان شناسى
و مبانى تعليم و تربيت اسلامى ، نمى توان به آن پى برد.
طرح و بناى شخصيت كودكان
تصور كنيد: اگر شما ندانسته طرح و اجراى بناى ساختمان مسكونى
خود را به فردى واگذار كنيد و پس از گذشت مدتى ، معلوم شود كه فرد مورد
نظر، آگاهى لازم را جهت بنا و پى ريزى ساختمان نداشته ، بلكه تنها
تماشاگر ساختمانهاى ديگران بوده و با اين كار خود، هزينه هاى فراوانى
بر شما تحميل كرده است چه خواهيد كرد؟ در حالى كه اگر چنين اتفاقى رخ
دهد، خسارات مادى بر شما وارد شده ، كه جبران و ترميم آن در طول زندگى
امكان پذير بوده و غير ممكن نخواهد بود. البته بايد توجه داشت كه در پى
ريزى بنا و ساختمان مسكونى امرى ناديده و پوشيده و غير محسوس وجود
ندارد، بلكه آنچه مشهود است و با آنها سر و كار داريم ، امورى محسوس و
ديدنى از قبيل گل و آجر، آهن و سيمان ، گچ و آهك و... مى باشد.
با اين حال ، انجام چنين كارى به اطلاعات فنى درباره پروژه ساختمان -
سازى ، تفكر و انديشه ، برنامه ريزى و تجربه كارى و پى گيرى مداوم نياز
دارد تا بتوان به گونه اى مطلوب از عهده بناى ساختمان بر آمده و به نحو
احسن آن را به پايان برد.
اما بسيارى از ما در امر ساختن شخصيت وجودى و پى ريزى بنيادهاى تربيتى
و شخصيتى فرزندانمان ناآگاهانه و بدون احساس كوچكترين مسؤ وليتى و بدون
صرف وقت و در نظر گرفتن نقشه و انديشه اى عمل مى كنيم و لحظه اى به اين
موضوع فكر نمى كنيم كه بدون شناخت شخصيت كودك و در نظر گرفتن شرايط
لازم تربيت و همچنين بدون آشنايى
(39) با اصول و مبانى تعليم و تربيت اسلامى ، گام
برداشتن در زندگى ، عواقب شوم و زيانها و خسارتهاى جبران ناپذيرى در پى
خواهد داشت و ما را دچار غم و اندوه و پشيمانى خواهد نمود كه در اين
صورت ، ديگر راه بازگشت نخواهيم داشت .(40)
بارى به هر جهت زندگى كردن ، هرگونه برخورد نمودن ، در برخوردها و
رفتارهاى خانوادگى ، توجه به نيازهاى كودكان نداشتن ، اقتضاى سن و
ظرفيت آنان را در نظر نگرفتن و پايبند به هيچ يك از ارزشهاى والاى
تعليم و تربيت نبودن ، موجب زيانهاى بزرگى مى شود به آسانى جبران پذير
نيست ، هر چند به خيال خود، كارهاى شخصى مان بسيار خوب و عالى باشد!
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فيس الحيوه الدنيا و هم
يحسبون انهم يحسنون صنعا(41)
بگو! آيا شما را آگاه كنيم كه كردار چه كسانى بيش از همه به زيانشان
بود؟ آنهايى كه سعى و تلاششان در زندگى دنيا تباه شده و خيال مى كردند
كه كارى نيكو انجام مى دهند.