خلاصه ى درس دوم
- در اسلام خدمت به خلق خدا برترين عبادات است و از آنجا كه
معلمى ، خدمت به جامعه است از ارزش فراوانى برخوردار است . روايات
بسيارى از ائمه اطهار(ع) رسيده است كه بر اساس آن ها خدمت به جامعه ،
خصوصا خدمات معنوى ارجمند تلقى شده اند.
- آنچه از اقتصاد مهمتر است همانا فرهنگ صحيح است و بى تفاوتى نسبت به
جامعه و فرهنگ گناهى بزرگ محسوب مى شود.
- در راستاى توفيق در عبادتى چنين ارزشمند، ضرورى است كه معلمان عزيز
با مطالعه ، با صرف وقت و دقت كافى ، و با تعهّد و تخصص لازم به امر
تربيت شاگردان بپردازند.
- پاسدارى از خون شهيدان و يارى انقلاب اسلامى در گرو خدمت فرهنگى به
جامعه است .
درس سوم : امانتدارى
پيش از اين گفته شد كه يك معلّم بايد قدر و منزلت خود را بداند
و هر كس قدر و منزلت خود را نشناسد،قدر آنچه را كه دارد نمى داند و
معمولا نعمت خود را به هدر مى دهد؛ نظير بچه اى كه قدر مرواريد را نمى
داند و آنرا به يك خرما مى فروشد، گاهى هم با آن بازى مى كند و هنگامى
كه خسته مى شود آن را مى شكند.
اما شرط دوم كه از شرط اول مهمتر است ، آن است كه معلّم بايد بداند
امانتدار است ، نظير پدر و مادر با اين تفاوت كه پدر و مادر، دو، سه و
يا ده امانت دارند ولى يك معلّم حداقل چهل يا پنجاه امانت دارد و ممكن
است طى چند سال بيش از هزار امانت زير دست او بيايد و سپس وارد اجتماع
شوند. مسئله مهم ديگر خطير بودن اين امانت است . شاگرد امانت معمولى
نيست ، امانتى پرقيمت است و از هر دُرّى گرانبهاتر.
اسلام براى فرد خيلى ازرش قائل است اما دنياى امروز براى انسان هيچ
ارزشى قائل نيست و اين تفاوت اسلام و دنياى امروز است . انسان امروز
عمر، فكر و پول خود را صرف آدم كشى مى كند. گوسفند كشتن و انسان كشتن
در دنياى امروز تفاوتى ندارد.
از ماركس - آنكه مى خواست مكتبش جهانى شود- شنيده ايد كه مى گويد:
((هر كس بايد به اندازه ى قدرت خود كار كند و به
اندازه ى ضرورت برداشت .)) اين گفته دليل بر آن
است كه براى فرد ارزش قائل نيست و اين شعار خيلى معنى دارد. وقتى مكاتب
فرويد، دوركيم و نيچه را مطالعه كنيد مى بينيد به اندازه اى انسان را
پائين آورده اند كه ارزش او را از حيوان بيشتر ندانسته اند.
اسلام ، در مقابل مكاتب مغرب زمين ، براى انسان ارزش بسيارى قائل است
البته اگر انسان ، انسان باشد. اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه مى
فرمايد: ((مؤمن حرمتش از حرمت كعبه بيشتر و از
ملائك مقرّب بالاتر است .)) در قرآن كريم ديگر
لفظ مؤمن نيامده بلكه مى فرمايد: ((اگر كسى ،
كسى را كشت -بدون جهت - مانند اين است كه جهان را كشته است .))
من
قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل الناس جميعا
(مائده ، 32)
اگر به شما الماسى را به امانت بسپارند تا از آن نگهدارى كنيد؛ شب ،
خواب به چشم شما نمى آيد چون امانتى كه نزد شما است بسيار گرانبها است
. اسلام مى گويد كه اى انسان ، الماس - هر چند گرانبهاست - سنگى بيش
نيست ؛ جوان و نوجوان هزاران برابر آن ارزش دارد. يك معلّم بايد بداند
كه هر سال 50 -40 نفر از اين امانت هاى پر قيمت زير دست اوست كه علاوه
بر ارزش فراوان ، بسيار ظريف و حساس نيز هستند، به ويژه در دوران
دبستان و راهنمايى .
قانون منابهه و محاكات ، كه يكى از الطاف بزرگ خدا است ، در مغز كودك
حكمفرما است ؛ به اين معنى كه كودك از پدر و مادر بدون دليل و برهان
تقليد مى كند. اين قانون در بسيارى از حيوانات نيز هست و در اطفال
زيادتر. در بزرگسالان اين قانون تابع عقل است .
روانشناسان در تبيين قانون منابهه و محاكات مى گويند: اگر گله ى
گوسفندى را در نظر بگيريم كه از كوچه عبور مى كند و در وسط راه مانعى
قرار داشته باشد؛ اولين گوسفند از روى مانع مى جهد و بعد دومين و سومين
و مثلا تا گوسفند پانزدهمى . در اين هنگام اگر مانع را از سر راه
بردايم باز هم بقيه ى گوسفندها در محل قرار گرفتن مانع به جهش خويش به
روال سابق ادامه مى دهند. گوسفندها بر طبق قانون منابهه و محاكات از
سايرين تقليد مى كنند و با استدلال به اين كار نمى پردازند.
در مورد كودك مى گويند كه او را روى زانوى خود بنشانيد و بگوئيد:
((مرا دوست دارى ؟)) و در
همين حال سر خود را پائين بياوريد، كودك مى گويد: ((بله
)) بلافاصله عكس اين سؤ ال را بپرسيد و سر خود
را بالا ببريد، در جواب خواهد گفت : ((نه
))، از ديدگاه روانشناسى كودك تابع حركات سر شما
مى باشد.
قانونى كه مطرح شد در عوام زياد ديده مى شود و از سوى قرآن مذمّت شده
است . قرآن مى فرمايد كه اين قانون براى دوران كودكى است و در بزرگسالى
بايد تابع عقل بود نه احساسات و تقليد. اين قانون در دوران كودكى نعمت
بزرگى است زيرا پدر و مادر و معلّم مى توانند با استفاده از آن ، كودك
را تابع صددرصد خود نمايند و با كردار و گفتار خود، شخصيت كودك را
بسازند.
قيافه ، تن صدا، ركاكت و يا ادب در كلام و بالاءخره همه ى گفتار و
كردار بزرگترها به طور ناخود آگاه روى كودك مؤثر است . مغز كودك ،
نوجوان و جوان مانند دوربين عكاسى است . رونشناسان معتقد هستند كه عقل
انسان پس از چهل سالگى كامل مى شود.
از طرف ديگر، رفع قانون منابهه و محاكات از خود نياز به تلاش فراوان
دارد و به همين دليل قرآن شريف ، عدم پيروى پيامبر (ص) از قانون فوق را
از معجزات ايشان مى داند. آنجا كه مى فرمايد، قسم به ستاره هائى كه
حركت دارند،غروب و طلوع دارند؛ اين صاحب شما(پيامبر (ص)) در محيطى كه
همه گمراه بودند، هضم در محيط نشد.
والنجم اذا هوى ما ضلّ صاحبكم وما غوى
(نجم ، 2-1)
اين آيه شريفه مى گويد كه قانون منابهه و محاكات نتوانست در پيامبر اثر
بگذارد و اين معجزه اوست .
نقل مى كنند آن هنگام كه پيامبر اكرم 5-4 سال بيشتر نداشت مى خواست
همراه برادران رضاعى خود به صحرا برود. مادر ايشان دست و صورت او را
شست ، لباس هاى وى را عوض كرد و بعد مهره اى را به گردن او آويخت .
پيامبر اكرم پرسيدند: ((اين مهره براى چيست ؟))
مادر پيامبر در جواب گفت : ((اين براى حفاظت تو
است .)) تا اسم حفظ آمد، كودك 5-4 ساله مهره را
از گردن باز كرد و بدور افكند:اللّه
يحافظنى ((خدايا بايد مرا حفظ كند، مهره
چگونه مى تواند؟)) اين عقل و وحى و تربيت الهى
بود.
با توجه به موارد ذكر شده مشخص است كه اگر معلّم ركاكت زبان داشته باشد
فرد بى ادبى را به اجتماع عرضه خواهد كرد و اين خيانت است . اين زنگ
خطرى است براى معلّم كه هر چه كودك در زمينه ى بى ادبى مرتكب گناه گردد
در نامه ى عمل خود(در صورت مكلف بودن ) و در نامه عمل معلّم او نوشته
خواهد شد. بر عكس ، اگر ببيند كه معلمش به نماز اول وقت مقيد است ، او
نيز مقيد مى شود ثواب آن هم در نامه عمل محصل و هم در نامه عمل معلّم
تا روز قيامت نوشته خواهد گرديد.
بر اساس روايتى كه شيعه و سنى هر دو آن را نقل كرده اند پيامبر (ص)
فرمود: اگر كسى سنت نيكى بگذارد، تا آن سنت باقى است ، براى سنت
گذارنده پاداش دارد و اگر كسى كار بدى را بگذارد، يعنى به جاى باقيات
الصالحات ، باقيات الطالحات بگذارد، هر كس مرتكب آن سنت سوء شود - حتى
اگر سنت گذار مرده باشد - در نامه عمل او نوشته خواهد شد.
اگر خوشه اى انگور به امانت به شما سپردند و در آن خيانت كنيد، تنها يك
گناه خواهد بود، اما خيانت در تربيت نسل گناهى مستمر است ، هر روز و شب
تا ساليانى دور و تا روز قيامت ، چرا كه فرهنگ امروز است كه نسل آينده
را خواهد ساخت .
پهلوى چه كرد؟ فرهنگى را آورد كه انگليس و آمريكا به او ديكته كرده
بودند، فرهنگى استعمارى و استشمارى . در زمان پهلوى دبستان ، دبيرستان
و دانشگاه بود اما محصول مثبت افراد غربزده و يا شرق زده - به استثناى
افراد اندك - و چيزى كه نبود استقلال و دين بود.
شقاوت و سعادت نسل هاى بعد مرهون معلّم است و اگر العياذ باللّه
امانتدارى نباشد و در آن خيانت كند، نسلى را به مخاطره افكنده است و
اگر هم امانتدار باشد ثواب نسل هاى پياپى براى اوست .
و
اذا تولى سعى فى الاءرض ليقسر فيها و يهلك الحرث و النّسل و اللّه لا
يحب الفساد
(بقره ، 205)
قرآن مفسد فى الارض را
يهلك
الحرث و النسل مى داند. طاغوت ها به اين دليل مفسد فى الارض
هستند كه كارشان فاسد كردن جامعه و نسل بعد است .
پهلوى در ايران ، آتاتورك در تركيه و آل سعود در حجاز و قاديانى در
پاكستان و هندوستان مصاديق
يهلك
الحرث و النسل هستند.
يهلك
الحرث و النسل يكى نظير مغول ها است وقتى به ايران داخل شدند.
يعنى يك روستا را با خاك يكسان مى كردند، انسان ها را مى كشتند يا به
اسارت مى بردند، درخت ها مى شكستند و حتى قنات ها را پر مى كردند،
مانند كارى كه صدام كرد. و ديگرى كارى است كه يك معلّم ، دبير يا استاد
نااهل و شهوت پرست و مادى گرا مى كند و نوجوان و جوان بى دين و ادب
تحويل اجتماع مى دهد و نسل حال و آينده را فاسد مى كند و به تعبير قرآن
مفسد
فى الارض است .
مفسد
فى الارض فقط كسى نيست كه با هروئين جامعه را خراب كند؛ معلّم ،
مدبر، و دبير نااهل هم
مفسد
فى الارض مى باشند.
امانتى كه در دست معلّم است ، خطير، پر قيمت ، ظريف و حساس است ، بر
شما معلمان عزيز است كه بسيار بسيار مواظب اين امانت باشيد.
خلاصه ى درس سوم
- معلّم امانتى خطير و پر ارزش را در اختيار دارد و بايد
امانتدار باشد.
- دنياى غرب و مكاتب مغرب زمين ارزش انسانى را تا پايين ترين درجات
مادى نزول داده اند اما اسسلام براى انسان واقعى ارزشى والا و عظيم
قائل شده است .
- قانون منابهه و محاكات در سنين پايين بر رفتار و كردار تاثير بسيارى
دارد و بر معلمين و مربيان است كه به آن توجه نمايند.
- ذهن كودكان به مثابه ى دوربين عكاسى ، تمامى حركات و رفتار اطرافيان
را ضبط مى كند و از اين رو در هيچ حالتى نبايد در رفتار و گفتار،
حالاتى بروز كند كه تاثير منفى در ذهن كودكان پديد آورد.
درس چهارم : راءفت و مهربانى
بحث ما در اين جلسه درباره ى سومين شرط است و بر اساس اين شرط
معلّم بايد رئوف و مهربان باشد. صفت مهربانى براى مسلمانان يك فضيلت
است چرا كه در قرآن شريف صفت مؤمن را همين راءفت و مهربانى بيان نموده
است .
محمّد رسول اللّه و الذين معه اءشدّاء على الكفار رحماءبينهم تريهم
ركعا سجدايبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر
السجود ذلك مثلهم فى التورية و مثلهم فى الانجيل كزرع اءخرج شطه فاءزره
فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعداللّه الذين
ءامنوا و عملو الصلحات منهم مغفرة و اءجرا عظيما
(فتح ، 29)
پيروان پيامبر (ص) داراى دو صفت مى باشند: اول سرسختى در مقابل دشمن و
دوم دوستى و راءفت در ميان دوستان . شايد در بين فضايل انسانى فضيلتى
به اين بزرگى ، خصوصا براى معلّم ، نداشته باشيم . آنچنانكه از قرآن
استفاده مى شود، در صفات خداوند، صفتى بالاتر و بهتر و نورانى تر از
راءفت نداريم ، لذا در قرآن شريف صفتى كه براى پروردگار آورده شده است
و يكصد و چهارده مرتبه نيز تكرار گرديده است همين صفت است .
اگر كلمه راءفت يا رحمت را در قرآن بررسى كنيم شايد قريب هزار جا
پروردگار عالم اين صفت را بر خود اطلاق كرده است . گويا وقتى شما به
كلمه ى ((رحيم و رحمان ))
و يا در فارسى به كلمات ((رئوف و مهربان
)) نظر كنيد، مى بينيد كه در سر تا پاى آن نور
خوابيده است . كلمه ايست پر نور مثل عاطفه و مثل مادر كه از آن نور مى
بارد. اگر به كلمه ى مادر توجه نمائيد، مى بينيد كه علاوه بر نورانيت
سراپاى اين كلمه عاطفه است .
پروردگار عالم روى اين كلمه خيلى اصرار دارد و مخصوصا براى معلّم ها.
خداوند روى كره ى زمين اول معلّم آورد، بعد ساير مخلوقات را. از الطاف
خفيّه و جليّه ى خدا اينكه اول پيامبر آمد و بعد مخلوق مكلف در اين كره
پيدا شد. حضرت آدم معلّم بود و پيامبر. در قرآن مى خوانيم كه پروردگار
يك معلّم را با دست خود تربيت مى كند يعنى موسى (ع)؛ وقتى بزرگتر شد او
را مى فرستد زير دست معلّم ديگر(حضرت شعيب ) و ده سال نيز شاگردى او را
مى كند. در اين ميان كار او هم با وظيفه معلمى مطابقت دارد. كار شبانى
كه صبر و حوصله بسيار نياز دارد و بايد به اندازه اى پايين آمد كه با
گوسفندان ساخت . لذا اين معلّم ده سال به شبانى مشغول بود و ضمنا زير
نظر يك معلّم ديگر در حال تربيت شدن بود تا معلّم شد. سپس از جانب
خداوند خطاب مى شود:
اذهبا الى فرعون اءنه طغى فقولا له قولا لسّيّنا لّعلّه يتذكّر اءو
يخشى
(طه ، 42)
مى فرمايد كه برو به سوى فرعون كه او ادعاى خدايى مى كند و آن قلدر را
هدايت كن ، خداوند دوست دارد او هدايت شود. اكنون كه قصد به كلاس
رفتن و هدايت او را دارى مهربان باش ، خشن نباش و با مهربانى و نرمى با
فرعون صحبت كن ، براى اينكه خدا دوست دارد فرعون آدم بشود.
جاذبه هايى كه در عالم وجود دارد، نظير قوه ى جاذبه اى كه در كهكشان ها
است و يا جاذبه اى كه در بين حيوانات است و تمامى عناياتى كه به عالم
شده است همه از رحمت خداوند است . در روايات مى خوانيم كه پروردگار مى
فرمايد من آنقدر مهربانم كه رحمت خود را به صد قسم تقسيم كرده ام و يك
قسم را به عالم وجود داده ام . محبتى كه در عالم هست نظير آنكه مادر
براى فرزند خويش ، خود را به زحمت مى اندازد و يا اين جاذبه ها و عشق
ها كه در ميان انسان ها ديده مى شود و در ميان كل موجودات ، تنها از يك
قسمت رحمت الهى است و ما بقى رحمتش صد برابر رحمت همه ى مخلوقات است و
آن همان اولين سوره است كه بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده است و در آن مى
فرمايد كه خداوند معلّم است .
وقتى كه در قرآن كريم راجع به پيامبران مطالعه مى كنيم ، مى بينيم خطاب
به پيامبر اكرم (ص) كه بالاترين پيامبر است ، مى فرمايد:
((ما تو را فرستاديم تا رحمت و راءفت براى همه
باشى .)) و همچنين در مى يابيم كه پيامبران براى
اين صفت والا خيلى خون جگر خوردند. همين صفت لطف و مهربانى حق است كه
يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر را براى هدايت فرستاده است و وقتى در
كار اين معلمان راستين دقت كنيم ، مى بينيم كه كار آنان عاطفى است .
اگر هم پيامبران جنگ كردند، يا تحميلى بود و يا اينكه مجبور بودند غده
هاى سرطانى جامعه را از بين ببرند. جنگ براى پيامبر مشكل است و تحميل .
اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد آنگاه كه كفار قريش ديدند كار پامبر (ص)
بالا گرفته است مصمّم شدند كه نور ايشان را خاموش كنند و او را از كارش
باز دارند، لذا بچه ها را وادار مى كردند اين معلّم را با سنگ بزنند و
نگذارند سرِ كلاس برود و با مردم تماس داشته باشد. وقتى براى تبليغ از
خانه بيرون مى آمد، اراذل سنگ به ساق پاى ايشان مى زدند و گاهى وقتى به
خانه باز مى گشت ، خانه را سنگ باران مى كردند، اما فرداى همان روز
براى رفتن به كلاس آماده مى شد. خديجه مى پرسيد: ((كجا
مى روى ؟)) پيامبر (ص) مى فرمود:
((نمى بينى كه مردم در هلاكت هستند؟ همانا من معلّم بايد راءفت
داشته باشم . آن ها بد هستند، آن ها به طرف من نمى آيند، من بايد بروم
.))
امير المؤمنين (ع) مى فرمود: ((گاهى پيامبر (ص)
به كوه حرا پناه مى برد. من و خديجه مقدارى آب و غذا بر مى داشتيم و مى
رفتيم و او را در آنجا، در كنار بوته ها و سنگ ها مى يافتيم در حالى كه
زمزمه مى كرد و مى گفت : ((خدايا! تو مى دانى كه
من يك معلّم هستم و مى خواهم شاگردانم خوب تربيت شوند. تو اگر مى خواهى
دل مرا خوشحال كنى ، آنان را هدايت كن . دلى به آن ها بده كه من بتوانم
كارم را انجام دهم . اگر سنگ به پاى من مى زنند، هدايتشان نما.))
باز مى خوانيم كه وقتى به پيامبرى مبعوث گرديد، دلش براى مردم مى تپيد،
حتى براى دشمنانى كه به او سنگ مى زدند و او را زندانى مى كردند، در
مواقع استجابت دعا، آنان را دعا مى كرد. بالاءخره بيست و سه سال با اين
زحمت و رنج تحمل كرد اما با عاطفه و رحمت عمل كرد و هنگامى كه بر مكه
مسلط گرديد، اول كارى كه كرد، بت ها را شكست تا زمينه را براى تربيت
فراهم كند و بعد ميان حلقه ى خانه خدا را گرفت ، و همه ى آن نانجيب ها
و فرارى ها، همان ها كه زير بار شاگردى نمى رفتند و به استاد سنگ مى
زدند، اينك ترسان در مقابلش ايستاده بودند و خيال مى كردند حالا معلّم
شاگردان را تنبيه مى كند و در اين فكر بودند كه به دستور پيامبر (ص)،
حضرت على (ع) گردن آن ها و امثال هند جگر خوار و ابوسفيان را قطع مى
كند. پيامبر دعاى وحدت را خواندند، سپس رو به آنان كردند و فرموند:
((با شما چه كنم ؟)) يعنى
من معلّم كه بيست و سه كلاس را اداره كردم و بيست و سه سال خون جگر
خوردم ، ولى شما در كلاس حاضر نشديد، چه كنم ؟ من كه مى خواستم شما را
هدايت كنم اما در مدت ده سال هفتاد و دو جنگ بر من تحميل كرديد، اينك
با شما چه بكنم ؟ همه گفتند كه هر چه بكنى حق دارى . پيامبر (ص) تبسم
كردند و با يك دنيا راءفت فرمودند: ((همان كلمه
اى كه برادرم ، يوسف به برادرانش گفت ، من نيز همان را به شما مى گويم
. گذشته ها گذشته است ، اينك بياييد به كلاس و آدم بشويد)).
و
انك لعلى خلق عظيم
(قلم ، 4)
خلاصه ى درس چهارم
- صفت مهربانى از برجسته ترين صفات مؤمنين از ديدگاه قرآن كريم
است .
- پيامبران الهى خصوصا پيامبر اكرم (ص) در مسير هدايت بشر راءفت و
مهربانى را همواره بكار مى گرفتند.
امت پيامبر (ص) و بشريت شاگردان كلاس هايى هستند كه پيامبران الهى
معلمين آنند. انبياء و رسل رنج ها و مشقات بزرگى را در جهت تربيت بشر
متحمل شده اند و در همه حال نهايت عطوفت را مبذول داشته اند.
- انسان ها از سوى خداوند به كلاسى دعوت شده اند كه اولياء و اوصياء
معلمان آن ها هستند و راه فلاح و رستگارى بشريت در گرو پيروى از تعاليم
ايشان است .
درس پنجم : مراعات آداب و رسوم اجتماعى
معلّم بايد مراعات آداب و رسوم اجتماعى را بنمايد چرا كه بسيارى
از سعادت هاى اجتماعى مرهون ادب و مراعات آداب و رسوم اجتماعى است و در
زندگى رمزى است براى توفيقات . يك معلّم تا خود مؤدب نباشد قادر نخواهد
بود شاگردانى مؤدب تحويل جامعه بنمايد.
روانشناسان اصطلاح ((كوچك هاى بزرگ
)) را بعضا بكار مى برند و معتقدند گاهى اوقات
چيزهايى به نظر انسان كوچك مى آيد ولى همين كوچك ها در كوبيدن و يا
مطرود ساختن بشر نقش بزرگى پيدا مى كنند. در دين اسلام نيز در اين
زمينه دقت شده است . محدثين ما، در كتب روائى خود بخشى با عنوان آداب
معاشرت دارند كه در آن نحوه ى معاشرت با مردم را آورده اند.
انسان بايد از هر لحاظ مؤدب باشد. بحث را از زبان شروع مى كنيم .
- اولا: زبان نبايد ركاكت داشته باشد، يعنى فحّاشى ، تمسخر و نيش نبايد
بر زبان جارى شود.
- ثانيا: زبان بايد داراى تلطف باشد.
افبما رحمتة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب النفضّوا من حولك
(آل عمران ، 159)
قرآن كريم مى فرمايد كه معلّم نبايد با خشونت صحبت كند بلكه با نرمى و
مهربانى بايد سخن بگويد و خطاب به معلّم اول - پيامبر اكرم (ص) -
فرموده است كه ، پيغمبر اكرم (ص) اگر داراى زبانى خشن بود، اعراب دوران
جاهليت از اطرافش پراكنده مى شدند، هر چند قرآن حق است .
- ثالثا: معلّم بايد خوب سخن بگويد و لحن گفتار و انتخاب لغاتش بايد
متعارف باشد.
- رابعا: خوب سخن بگويد و سخن خوب نيز. فحاشى ، تمسخر و نيش زدن در
اسلام گناهى بزرگ است ، آنقدر بزرگ كه قرآن در مورد آن مى فرمايد:
ويل
لكل همزة لمزة
(همزه ، 1)
براى درك بزرگى گناه فحاشى توجه كنيد كه يكى از ملازمين حضرت امام صادق
(ع) چه مى گويد: ((با امام صادق (ع)از كوچه اى
عبور مى كرديم . غلام من از ما عقب ماند. او را صدا زدم ، جواب نداد.
بار دوم صدا كردم ، باز هم جوابى نشنيدم و پس از سومين مرتبه عصبانى
شدم و خطاب به او گفتم : ((يابن فاعله .))
امام تا اين سخن را شنيد، از شدت ناراحتى ، دست خود را به كمر گرفتند
(يعنى اى رفيق ! كمر مرا شكستى ) و فرمودند: ((چه
گفتى ؟ چرا فحاشى كردى .)) من خود را باختم و
عرض كردم : ((يابن رسول اللّه ! پدر و مادر اين
غلام هندو بودند و مسلمان نبودند.)) امام
فرمودند: ((من كارى به پدر و مادر او ندارم ، از
تو مى پرسم كه چرا فحاشى كردى .تو ديگر حق آمد و رفت با من را ندارى .))
پس از آن ماجرا تا هنگامى كه آن حضرت زنده بودند، اجازه ندادند با
ايشان رابطه داشته باشم .))
از اينكه اشاره كرديم بالاتر، نقل شده است كه در صدر اسلام ، يهوديهاى
متقلب براى استهزاء پيامبر (ص) تبانى كردند. گويا پيامبر (ص) همراه
عاشيه در مسجد نشسته بودند. يهودى اول وارد شد و خطاب به پيامبر (ص)
گفت : ((اسام عليكم ))(
((سلام عليكم )) به معنى
((درود بر تو)) است و
((سام عليم )) به معنى
((شمشير و مرگ بر تو)) مى
باشد). پيامبر (ص) و عاشيه متوجه شدند كه يهودى فحاشى كرده است . در
جواب ، پيامبر (ص) فرمودند: ((عليكم
)). يهودى دوم و سوم هم كه داخل شدند همان كلمه
را گفتند و پيامبر نيز جواب سابق را.
در اين هنگام عاشيه با عصبانيّت خطاب به يهودى سوم گفت :يا
ابناء القردة والخنازير(اى فرزندان ميمون ها و خوك ها).
- اين جمله ى عاشيه اشاره دارد به آيه اى از قرآن كريم كه مى فرمايد،
اجداد يهوديان به خوك و ميمون نسخ شده اند-از آنجا كه اين جمله عاشيه
فحش بود، پيامبر (ص) ناراحت شد و فرمودند: ((اى
عاشيه ! چرا فحش دادى ؟)) عاشيه گفت :
((يا رسول اللّه !ببينيد كه چگونه استهزاء مى
كنند.)) پيامبر (ص) در جواب فرمودند:
((هر چه گفتند،جواب آن را شنيدند؛ اگر گفتند
((سلام عليكم ))، گفتم :
((عليكم )) و اگر گفتند:
((سام عليكم ))، گفتم :
((عليكم ))، ديگر نيازى
به فحش نبود.)) سپس پيامبر (ص) در نصيحت به
عاشيه فرمودند: ((اى عاشيه ! در شب اول قبر، فحش
بصورت بسيار بدى در مى آيد و با انسان محشور مى شود و در برزخ و قيامت
نيز ايشان را رسوا مى سازد، مواظب باش در قبر و قيامت رفيق خوب داشته
باشى )).
اين روايت به ما مى گويد كه نه تنها هر مسلمان بلكه تمامى انسان ها، مى
بايست از نظر زبان بسيار مؤدب باشند. بسيارى افراد، بويژه خانم ها،
دچار ركاكت زبان مى باشند. از يك فرد معمولى انتظار زيادى براى اين
مطلب نيست ولى براى خانم ها و آقايان معلّم ، ركاكت زبان ننگ است .
صرف نظر از گناه بزرگ ركاكت زبان ، بايد متوجه بود كه بى ادبى موجب مى
شود كه در شاگرد عقده پديد آيد و وامصيبتا كه اگر كودك و يا نوجوان
عقده اى شود. خيلى بعيد است كه كسى عقده اى شود و از او خطايى سر نزند.
يا فردى دل مرده و مطرود از جامعه مى شود و يا تبديل به جنايتكارى به
تمام معنا مى گردد. وقتى كه افراد جنايتكار تاريخ را مورد بررسى دقيق
روانى قرار دهيم در مى يابيم كه عقده اى بوده اند.
گاهى گفتن جمله ى ((برو گم شو))
از سوى معلّم ، ضربه اى به احساسات شاگرد وارد مى كند و اين ضربه از
((ضمير آگاه )) به
((ضمير نا آگاه )) او مى
رود و باعث عقده اى شدن وى مى گردد و در اين حالت خودش نمى داند دچار
چه عارضه اى و به چه علتى است . زمانى كه روانشناس آگاه ، با منقاش
روان شناسى خارهاى ريز را از دل وى برگيرد، در مى يابد كه ضربه ى روانى
يك معلّم علت بيمارى است .