صبح ازل از مشرق حسن تو دميده است
| |
تا شام ابد پرده خورشيد دريده است
|
حيف است نگه جانب مه با مه رويت
| |
ماه آن رخ زيباست هر آن ديده كه ديده است
|
هرگز نكنم من سخن از سرو و صنوبر
| |
سرو آن قد و بالاست هر آن كس كه شنيده است
|
اى شاخه گل، در چمن ((فاستقم))
امروز
| |
چون سرو تو سروى به فلك سر نكشيده است
|
تشريف جهان گيرى و اقليم ستانى
| |
جز بر قد رعناى تو دوران نبريده است
|
اى طور تجلى كه ز سيناى تو موسى
| |
مرغ دلش اندر قفس سينه تپيده است
|
سرچشمه حيوان نبود جز دهن تو
| |
خضر از لب لعل نمكين تو مكيده است
|
از ذوق تو بلبل شده در نغمه سرايى
| |
وز شوق تو گل بر تن خود جامعه دريده است
|
اى روم دلارام تو آرام دل ما
| |
بازآ كه شود رام من اين دل كه رميده است
|
بازآ كه به از نفخه وصل رخ جانان
| |
بر سوخته هجر نسيمى نورزيده است
|
لطفى بكن و مفتخرم كه به غلامى
| |
كس بنده به آزادگى من نخريده است
|
در دايره شيفتگان، ديده دوران
|
آشفته تر از مفتقر زار نديده است
|