اگر خواهي دعاي من کني بر مدعاي من
| |
بگو بيمار عشق من شود يارب فداي من
|
اگر عمرم نمانده است اي پسر بادا بقاي تو
| |
دگر مانده است بر عمر تو افزايد خداي من
|
به ياران اين وصيت ميکنم کز تيغ جور تو
| |
چو گردم کشته دامانت نگيرند از براي من
|
به تيغ بي دريغم چون کشد جلاد عشق تو
| |
چو گوئي حيف از آن مسکين همين بس خونبهاي من
|
به جاي کور اگر در دوزخ افتم نبودم باکي
| |
که ميدانم به خصم من نخواهي داد جاي من
|
ز من پيوند مگسل اي نهال بوستان دل
| |
ز تن تا نگسلد پيوند جان مبتلاي من
|
چه آئي بر سر خاکم بگو کز خاک سربر کن
| |
وفاي من ببين اي کشته تيغ جفاي من
|
پس آنگه گر دعائي گوئيم اين گو که در محشر
| |
چو سر از خاک برداري نبيني جز لقاي من
|
ازين خوشتر چه باشد کز تو چون پرسند کي بيغم
| |
کجا شد محتشم گوئي که مرد اندر وفاي من
|
نميدانم چسان در ره فتادم
| |
که رفت از تاب رفتن هم زيادم
|