منم کز دل وداع کشور امن دامان کردم
| |
ز ملک وصل اسباب اقامت را روان کردم
|
منم کانداختم در بحر هجران کشتي طاقت
| |
رسيدم چون به غرقاب بلا لنگر گران کردم
|
منم کاورد کوه محنتم چون زور بر خاطر
| |
تحمل را به آن طاقت شکن خاطرنشان کردم
|
منم کاويخت چون هجران کمان خويش از دعوي
| |
بزور صبر جرات در شکست آن کمان کردم
|
منم کز صرصر هجران چه شد ميدان غم رفته
| |
ز دعوي با صبا آسودگي را همعنان کردم
|
منم کايام چون گشت از کمان کين خدنگ افکن
| |
فکندم جوشن طاقت ببر خود را نشان کردم
|
منم کز سخت خاني بر دل هجران گزين خود
| |
جفا را جرات افزودم بلا را کامران کردم
|
منم صبر آزمائي کز گرههاي درون چون ني
| |
کمر بستم به سختي ترک آن نازک ميان کردم
|
منم مرغي که چون بر آشيانم سنگ زد غيرت
| |
به بال سعي پرواز از زمين تا آسمان کردم
|
منم کز گفتن نامي که ميمردم براي آن
| |
چو شمع از تيغ غيرت نطق را کوتهزبان کردم
|
منم کز محتشم آئين صبر آموختم اول
| |
دگر سلطان غيرت هرچه فرمود آنچنان کردم
|