مقام و منزلت و عظمت عمار
يكى از چيزهايى كه غفلت از آن ممكن نيست مسئله مراتب و درجاتى
است كه عمار ياسر حائز آنست و نصوص فراوان پيرامون آن رسيده است و آن
درجات ، مقدار عظمت و بزرگى عمار و نزديكى او را به اهل بيت به خوبى
مشهود مى گرداند، اصطلاحاتى در لسان اهل بيت و پيروان راستين آنان به
كار رفته كه اهميت فراوان و ابعاد وسيع و معانى بزرگى را در نزد شيعه
به خود اختصاص داده اند مانند (شرطه الخميس ) و (حواريون ) و (تابعين )
و (فقها) و (سبقت گيرندگان در رجوع به اميرمومنان ) و (اركان اربعه ) و
(ثقات اميرمومنان ) و (برگزيدگان اميرمومنان ) و (باقى ماندگان بر روش
پيامبر صلى الله عليه و آله ) و (دوازده نفرى كه با غصب خلافت توسط
ابوبكر به شدت مخالفت كردند) و امثال اين عبارات كه مى بينيم آنها را
به عنوان تحفه و هديه به پيشگاه جلالت عمار ياسر پيشكش مى كنند.
اركان اربعه
عمار يكى از اركان اربعه است . اركان اربعه كسانى هستند كه از
همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در فضيلت و پيروى از اهل بيت و
ايثار نسبت به ايشان ظاهرا و باطنا برتر و بالاترند.
در تعريف ديگرى ركن را چنين بيان كرده اند: كسانى كه تقيه نكردند بلكه
با مردم در مسئله خلافت و تمسك به ولايت اميرمومنان عليه السلام ظاهرا
و باطنا، پوشيده و آشكار مخالفت كردند.
(43)
از محمد بن جعفر مودب روايت شده كه گفته است : اركان اربعه عبارتند از
سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار
(44)
شيخ طوسى نيز گفته است : عمار بن ياسر كه كنيه او ابواليقظان و هم
پيمان بنى مخزوم است چهارمين نفر از اركان اربعه است .
(45)
پيداست كسى كه ركنى براى دين و اهل بيت باشد در درجه اى است كه ملائكه
مقربين به آن غبطه مى خورند. اركان هر شى جوانب آن مى باشند كه آن شى
به آنها تكيه دارد و برپاست
(46) دين اسلام خالص نيز كه على عليه السلام امام آن
است ، بر اين چهار ركن قائم است و على عليه السلام امام ايشان و هادى
آنهاست .
آنان كه بر روش پيامبرشان زيستند و در گذشتند
آنان گروهى از اصحاب نيكوكار و با تقوا هستند كه بر سيره و روش
پيامبرشان بدون هيچ تغيير و تبديلى زيستند و در گذشتند. و آنان كسانى
هستند كه امام رضا عليه السلام به وجوب دوست داشتن آنان تصريح داشته
است زيرا آنان از شيعيان خالص اميرمومنان هستند.
از فضل بن شاذان روايت شده است كه گفت : مامون از حضرت على بن موسى
الرضا عليه السلام در خواست كرد كه به طور مختصر و مفيد، اسلام حقيقى و
محض را براى او بنگارد. و آن حضرت چنين نگاشت : همانا اسلام حقيقى
(شهادت بر اين است كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد صلى الله عليه و
آله رسول خداست و راهنماى بعد از پيامبر، امام على عليه السلام است سپس
امامان را يك يك تا آخر نام برد. و.... و بيزارى جستن از كسانى كه بر
آل محمد ستم كردند واجب است . آنگاه حضرت لعن بر معاويه و عمروعاص و
ابوموسى اشعرى و نيز برائت از آنان كه بيعت امامشان را شكستند و زن
پيامبر را بيرون آورده و به جنگ با اميرمومنان و كشتار شيعه پرداختند
را ياد آورد شدند... تا آنجا كه فرمودند...) و دوست داشتن و ولايت
اميرمومنان على عليه السلام و آنان كه بر سيره و روش پيامبرشان
زيستند و در گذشتند بدون آن كه در آن تغيير و تبديلى ايجاد كنند مانند
سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن ياسر و حذيفه
اليمانى و ابوالهيثم بن تيهان و سهل بن حنيف و عباده بن صامت و ابوايوب
انصارى و خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين و ابو سعيد خدرى و امثال ايشان كه
رضوان خداوند و رحمت او بر آنان باد نيز واجب است .
(47)
هفت نفرى كه به خاطر آنان به جهانيان رزق داده شده و...
كشى به سند خود از زراه بن اعين از حضرت ابو جعفر باقر العلوم
عليه السلام از پدر از جد بزرگوارش اميرمومنان على عليه السلام روايت
كرده كه فرمود: زمين كوچك است
(48) براى هفت نفرى كه به خاطر آنان مردم رزق داده مى
شوند و به خاطر آنان يارى مى شوند و به خاطر آنان باران مى بارد، از
جمله آنان است سلمان و مقداد و ابوذر و عمار و حذيفه (و عبدالله بن
مسعود)
(49) رحمت خداوند بر ايشان باد و على عليه السلام مى
فرمود:
و من امام آنها هستم و آنان كسانى هستند كه بر فاطمه نماز خواندند.
(50) ميرداماد گفته است : مراد از جمله (ضاقت الارض
بسبعه ) يعنى آن كه زمين عاجز است از اين كه كفايت كند امور ايشان را و
توسعه دهد به ايشان آنچنان كه شايسته آنند در حالى كه به خاطر آنهاست
كه باران رحمت مى بارد و يارى از آسمان براى مردم به خاطر آنها و دعاى
ايشان و درخواستشان فرود مى آيد.
(51)
و شيخ صدوق در شرح روايت (خلقت الارض لسبعه ) زمين خلق شده براى هفت
نفر مى گويد: نه اينكه خلقت زمين از ابتدا تا انتها براى خاطر اين هفت
نفر باشد بلكه مراد آنست كه تقدير زمين در زمان اين هفت نفر به احترام
اين هفت نفر بوده كه بر پيكر مطهر فاطمه نماز خواندند و اين خلقت تقدير
است نه تكوين .
(52) به هر حال و بنابر هر يك ، از دو تفسير، عظمت اين
افراد كاملا واضح و روشن است و مراتب قرب و نزديكى ايشان به خداوند و
شدت ارتباطشان با اهل بيت و اينكه از خواصى هستند كه شبانه بر پيكر
مطهر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نماز خوانده و او را به خاك
سپردند بر هيچ كس پوشيده نيست .
دوازده نفرى كه با ابوبكر مخالفت كردند
آنان كسانى هستند كه با غضبت خلافت توسط ابوبكر به شدت مخالفت
كردند. از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت : به حضرت ابوعبدالله جعفر بن
محمد صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم آيا كسى از اصحاب رسول خدا
صلى الله عليه و آله بود كه با كار ابوبكر و نشستن او بر جاى رسول خدا
صلى الله عليه و آله مخالفت كند؟
فرمود: آرى ، دوازده نفر با ابوبكر مخالفت كردند. از مهاجرين : خالد بن
سعيد بن عاص و سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن
ياسر و بريده اسلمى و از انصار: ابوالهيثم بن تيهان و سهل و عثمان
فرزندان حنيف و خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين و ابى بن كعب و ابو ايوب
انصارى ... اينان نزد على عليه السلام آمدند و عرضه داشتند كه يا
اميرالمومنين كناره گرفتى و حقى را كه به آن سزاوارترى رها كردى ، ما
مى خواهيم كه برويم و اين مرد را از منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله
پايين بكشيم زيرا حق با توست و تو براى خلافت سزاوارتر از او هستى اما
دوست نداشتيم بى مشورت تو او را پايين بكشيم . اميرمومنان ايشان را از
اين كار نهى كرد تا بيهوده و به جهت قلت تعدادشان كشته نشوند سپس به
آنان فرمود: اما برويد و به اين مرد آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و
آله شنيده ايد باز گوييد كه اين براى اتمام حجت بر او بهتر و براى بستن
راه عذر بر او رساتر و براى دورى آنان از رسول خدا صلى الله عليه و آله
در قيامت كه بر او وارد مى شوند مناسب تر است .
اين دوازده نفر رفتند و گرداگرد منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله
حلقه زدند و آن روز، روز جمعه بود. هنگامى كه ابوبكر از منبر بالا رفت
و... سپس عمار برخاست و گفت : اى گروه قريش و اى گروه مسلمانان ...
(53) آنگاه با بسيارى از فضايل على عليه السلام و دلايل
امامت او بر آنها احتجاج كرد. بسيار بديهى است كه كار او در موقعيت
خطرناكى كه در آن متهورانه سخن گفت تنها از مومنى خالص و استوار در دين
و راسخ در عقيده كه جان خود را به خدا مى فروشد بر مى آيد و بس ..
شرطة الخميس
(54)
اين گروه خالص و برگزيده ، چشم و چراغ و منتخب سپاه علوى بود و
براى سختى ها و امور مهم فراهم آمده بود. تعداد آنها پنج هزار يا شش
هزار نفر بود.
(55) به اصبغ بن نباته كه از شرطة الخميس بود گفتند:
چرا به اين اسم شما را ناميدند؟ گفت : زيرا ما براى اميرمومنان ضمانت
كرديم كه جان خود را فدا كنيم و او براى ما ضمانت رستگارى فرمود.
(56) از اميرمومنان على عليه السلام روايت شده كه به
عبدالله بن يحيى حضرمى در جنگ جمل فرمود: بشارت باد ترا اى فرزند يحيى
زيرا تو و پدرت به راستى از شرطة الخميس هستيد. رسول خدا صلى الله عليه
و آله به من خبر داد كه نام تو و نام پدرت در شرطة الخميس ثبت است و
خداوند از زبان پيامبرش شما را شرطة الخميس نام نهاده است .
(57) براى آن كه بتوانيم مقام و منزلت اين قهرمانان با
اخلاص و و اين جنگجويان دلاور را بهتر نشان دهيم پاره اى از آنچه در حق
آنان وارد شده را مرور مى كنيم :
شيخ مفيد به سند خود از على بن حكم روايت كرده كه گفت :
اميرمومنان به اصحاب خود فرمود: با من شرط و عهد كنيد و من هم با شما
شرط و عهد مى كنم كه شما را به بهشت برسانم و با شما شرط نمى كنم كه به
طلا و نقره دست بيابيد. همانا پيامبرمان صلى الله عليه و آله نيز در
زمان خود با اصحابش فرمود: عهد و شرط كنيد و من با شما جز بر بهشت عهد
و شرط نمى كنم و اصحاب او عبارت بودند از سلمان فارسى و مقداد و ابوذر
غفارى و عمار بن ياسر و ابوسامان و ابوعمرو انصاريان و سهل و عثمان
فرزندان حنيف انصارى و جابر بن عبدالله انصارى .
(58)
كشى به سند خود از ابى جارود روايت كرده كه گفت : به اصبغ بن نباته
گفتم : مقام و منزلت اين شخص (امير مومنان ) نزد شما چقدر است ؟ گفت :
نمى دانم چه مى گويى همينقدر به تو بگويم كه شمشيرهايمان بود و به هر
كه اشاره مى كرد او را مى زديم و او به ما مى فرمود: با من هر شرطى كه
مى خواهيد بكنيد و به خدا قسم مى دانم كه شما شرط نمى كنيد به طلا و
نقره بلكه شرط و پيمان مى كنيد به مرگ . پيش از شما هم قومى بودند كه
با يكديگر شرط و پيمان كردند و هيچ يك از آنان از دنيا نمى رفت مگر آن
كه پيامبر قوم خود يا پيامبر روستاى خود يا پيامبر بر نفس خودش مى
گرديد و شما هم همچون آنان خواهيد بود به جز آن كه شما پيامبر نيستيد.
(59) در اينگونه اخبار و امثال آن ، ستايشى عظيم و
مقامى بلند براى اختصاص يافتگان به اين هداياى الهى و آسمانى به چشم
مى خورد. يكى از آن ويژگان و خواص اصحاب ، عمار بن ياسر است كه پنج مدح
بزرگ و مقام كريم در او جمع شده است :
1 - از اركان اربعه است .
2 - از كسانى است كه بر سيره و روش پيامبر صلى الله عليه و آله بدون
تغيير و تبديل زيستند و در گذشتند.
3 - از هفت نفرى است كه به خاطر ايشان رزق و باران و پيروزى نازل مى
شود.
4 - از دوازده نفرى است كه با ابوبكر مخالفت كردند.
5 - از شرطة الخميس است . يعنى از آنان كه همه چيز با ارزش و بى ارزش
را در راه اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام
فدا كردند. يعنى شهيد شدند و بقيه آنان تا آخرين لحظات عمر خود بر
پيمان و شرط خود وفادار ماندند.
حوادث دوران زندگى عمار
1 - عمار از كسانى بود كه در آغاز اسلام ، مسلمانى خود را آشكار
كردند
(60) سران قريش او را كه ياورى نداشت به شدت شكنجه مى
كردند و به بند مى كشيدند تا عبرت ديگران شود
(61) تا حدى كه يكبار مجبور شد عليرغم ميل باطنى خود از
رسول خدا صلى الله عليه و آله تبرى جويد. همه مفسران گفته اند كه اين
آيه درباره او نازل شده كه خداى تعالى فرمود: (مگر آن كسى كه مجبور شد
در حالى كه قلبش مطمئن به ايمان بود)
(62)
2 - او از نخستين افرادى بود كه به مدينه مهاجرت كرد و از كسانى بود كه
به سوى دو قبله نماز خواند.
(63)
3 - او اولين كسى بود كه در خانه خود مسجدى براى نماز ساخت
(64) و نيز از اولين كسانى كه در اسلام مسجد ساختند.
(65)
4 - در جنگهاى بدر، احد، خندق و همه جنگهاى ديگر شركت داشت و در جنگ
بدر، رشادت فوق العاده اى از خود نشان داد
(66) و از مشركان ، حارث بن زمعه
(67) و على بن اميه
(68) و ابا قيس بن فا كه بن مغيره و عامر بن حضرمى هم
پيمان بنى مغيره
(69) و يزيد بن تميم يا پسر عبدالله تميمى هم پيمان بنى
مخزوم
(70) را كشت و ابوالعاص بن نوفل بن عبد شمس
(71) را اسير گرفت .
5 - پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله و شكل گرفتن فتنه سقيفه
بنى ساعده طرفدار اميرالمومنين عليه السلام بود و حاضران را به بيعت با
آن حضرت فراخواند
(72) و يكى از چهار نفرى بود كه سر خود را تراشيده
فرمان حضرت على عليه السلام را لبيك گفت
(73) و يكى از دوازده نفرى بود كه با جلوس ابوبكر به
عنوان خليفه بر منبر رسول خدا مخالفت كرد.
(74)
6 - هنگامى كه اراذل و اوباش به خانه اميرالمومنين على عليه السلام
حمله كردند عمار و مقداد و سلمان و ابوذر و بريده اسلمى به كمك امام
عليه السلام شتافتند.
(75)
7 - او يكى از خواص حضرت اميرالمومنين بود كه شبانه و بطور مخفيانه
همراه آن حضرت بر پيكر مطهر صديقه طاهره نماز خوانده و او را به خاك
سپردند.
(76)
8 - در جنگ با مرتدان حقيقى - نه آنان كه از حكومت ابوبكر ناراضى بودند
و متهم به ارتداد شدند - شركت جست و پس از آنكه جمعى از بنى حنيفه را
كشت ، گوش خود را از دست داد.
(77)
9 - در زمان حكومت عمر بن خطاب ، والى كوفه شد و در فتح شهر تستر شركت
داشت و سرپرست سواركاران بود.
(78) در اعزام ارتش براى فتح رى و دستبى و نهاوند و غير
آن كوشا بود.
(79) گروهى از منافقان مانند جرير بجلى به او تهمت زده
و از او سعايت كردند و در نتيجه عمر او را به بهانه آنكه آگاه به سياست
نيست ، عزل كرد
(80) هنگامى كه عمار به مدينه بازگشت ، عمر گفت : آيا
از اينكه ترا معزول كردم ناراحت شدى ؟
عمار گفت : هم آن زمان كه مرا به سرپرستى كوفه واداشتى و هم آن زمان كه
مرا از كار بر كنار كردى ، ناراحت شدم .
(81)
اين كنايه اى لطيف بود حاكى از اينكه توليت و عزل ، حق عمر نيست بلكه
بايد به دست امام بر حق (اميرالمومنين على عليه السلام ) باشد.
10 - در جريان شوراى شش نفره ، عمار چون قهرمانى به دفاع از حق
اميرالمومنين على عليه السلام برخاست
(82) و در سخنرانى شورانگيز خود كه از زيباترين خطبه
هاست
(83) آمادگى خويش را براى دفاع و جنگيدن در ركاب امام
عليه السلام اعلان كرد اين هنگامى بود كه بازيگران شورا، عثمان را به
عنوان خليفه سوم تعيين كردند.
(84)
11 - او از نخستين كسانى به شمار مى رود كه حق را آشكار نمود و با
حاكمان نرمش نكرد و از قدرت آنها نهراسيد
(85) عليه سياست عثمان و بدعت هاى او اعتراض كرد در
نتيجه عثمان او را مورد ضرب و شتم قرار داد و با لگد به شكم و عورت او
زدند به طورى كه دچار فتق شده و بيهوش گرديد
(86)
12 - وقتى ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعيد شد با وجود نهى عثمان از
توديع و مشايعت او، عمار در مراسم خداحافظى با دوست ديرينه اش ابوذر
شركت كرد
(87) و عثمان تصميم گرفت تا او را نيز مانند ابوذر
تبعيد كند، اما با مخالفت شديد امير مومنان على عليه السلام و بنى
مخزوم و مسلمانان ديگر روبرو شد و به اجبار از اين كار منصرف شد.
(88)
13 - هنگامى كه آتش انقلاب عليه عثمان شعله ور گرديد، عمار در ميان
انقلابيون حضور داشت و در قتل عثمان شركت كرد.
(89)
14 - عمار پى از قتل عثمان ، براى بيعت با اميرمومنان على عليه السلام
شتافت
(90) و از آن حضرت خواست تا امتناع كنندگان از بيعت را
تحت فشار قرار دهد، همچنين وى براى امتناع كنندگان دليل مى آورد و آنها
را بشدت سرزنش مى كرد.
(91)
15 - هنگامى كه فتنه ناكثين (بيعت شكنان ) به اوج رسيد اميرمومنان على
عليه السلام بعضى از اصحاب مورد اعتماد خود را (كه از زمره آنها عمار
ياسر بود) جمع كرد و با آنان مشورت كرد. عمار و اصحاب اشاره كردند كه
بهتر است به سوى كوفه حركت كنند و حضرت امر فرمود كه جارچيان براى حركت
جار بزنند.
(92)
16 - عمار همراه امام حسن مجتبى عليه السلام به امر اميرمومنان به سوى
كوفه حركت كرد مالك اشتر و قيس بن سعد پس از ايشان رفتند تا ابوموسى
اشعرى كه در آنجا مردم را از پيوستن به امير مومنان على عليه السلام
باز داشته بود عزل كرده و مردم را به جنگ با ناكثين برانگيزد. عمار
سخنرانى كرد و با دلايل استوار و محكم مردم را برانگيخت و ابوموسى را
از منبر پايين كشيد.
(93)
17 - عمار شعله سركش جنگ و سواركارى قدرتمند بود. امير مومنان على عليه
السلام مسئوليت هاى جنگى فراوانى را در جنگ جمل به عهده او نهاد و او
به هنگامى كه حضرت از ذى قار به بصره حركت كرد و در خريبه فرود آمد.
(94) همراه هزار سوار جنگاور، فرماندهى ميمنه سپاه امير
مومنان را به عهده داشت . نيز وقتى ديگر حضرت او را بر همه سپاه
فرماندهى داد
(95) و باز در صبح پنجشنبه يا جمعه دهم جمادى الاولى يا
جمادى الاخر، از سال 36 هجرى كه با دشمن روبرو شد عمار را بر ميسر سپاه
فرماندهى داد
(96) و زمانى كه تنور جنگ گرم شد عمار رشادت فوق العاده
اى از خود بروز داد.
18 - عمار در جنگ جمل تعداد زيادى از دليران لشكر عايشه را كشت مانند:
شيطان سپاه جمل و پهلوان خونريز آنها عمرو بن يثربى
(97) و عثمان الضبى
(98) و بشر بن عمرو الضبى
(99) و...، همچنين امام عليه السلام و اصحاب دلير آن
حضرت در كشتن شتر عايشه شركت داشت .
(100)
19 - پس از آنكه خداوند جمع ناكثين را در هم شكست و قاسطين سر بر
آوردند امير مومنان على عليه السلام با اصحاب خود براى رفتن به سوى شام
مشورت كرد و عمار از اولين كسانى بود كه به رفتن و جنگيدن با معاويه
راى داد.
(101)
20 - عمار يكى از محورهاى اصلى جنگ صفين بود. امام عليه السلام او را
در اول صفر سال 37 هجرى هنگامى كه فرماندهان را تعيين مى فرمود،
فرمانده سواران لشكر
(102) و پيادگان كوفه
(103) قرار داد.
عمار در جنگ روز جمعه سوم صفر سال 37 ه فرمانده سپاه بود و با سپاه
شام كه در آن روز عمرو عاص آن را اداره مى كرد، جنگيد. جنگ شدت يافت تا
آنكه تاريكى شب دو سپاه را از هم جدا نمود و پيروزى در اين جنگ با عمار
و سپاه اسلام بود
(104) در جنگ روز هفتم صفر سال 37 هجرى ، قاريان قرآن
همراه عمار و قيس بن سعد و عبدالله بن بديل با سپاه معاويه مى جنگيدند.
(105)
شهادت او
عمار در جنگ صفين در ماه صفر سال 37 هجرى به شهادت رسيد و در
تعيين دقيق سن او اختلاف است بعضى گفته اند: 90 سال داشت
(106) و برخى گفته اند نود و يك ساله
(107) بود و ديگران نود و دو
(108) نود و سه
(109) و نود و چهار
(110) هم گفته اند.
به دليل اختلاف و عدم دقت در تعيين سن او هنگام شهادت است كه بسيارى از
مورخين گفته اند: او هنگام شهادت نود و چند سال داشت
(111) واضح است كه به خاطر شباهت كلمه سبعين و تسعين
بوده و آنرا غلط خوانده اند.
اما نحوه شهادتش آنگونه كه نصر بن مزاحم روايت كرده چنين است : هنگامى
كه عمار بن ياسر، پرچم عمرو عاص را ديد گفت : بخدا قسم عليه اين پرچم
سه بار پيش از اين جنگ ، جنگيده ام و اين بار هم اين پرچم بهتر از
دفعات قبل نيست ...سپس آب خواست زيرا بسيار تشنه بود. زنى كه دستهاى
بلندى داشت آمد و بخدا قسم نمى دانم ظرف بزرگى در دستهايش بود يا
كوچك اما پر از شير مخلوط با آب بود. هنگام آشاميدن گفت : بهشت زير سر
نيزه هاست .. امروز با دوستانم ديدار خواهم كرد.. با محمد صلى الله
عليه و آله و گروه او. بخدا قسم اگر آنقدر ما را بزنند كه تا
نخلستانهاى هجر واپس رويم شك ندارم كه حق با ماست و آنها بر باطلند..
آنگاه حمله كرد و بشدت مى جنگيد.. اين جون سكونى
(112) و ابوالعاديه فزارى
(113) با هم به طرف او هجوم بردند. ابوالعاديه ضربه اى
با نيزه به او زد و ابن جون با ضربه اى به سرش او را به شهادت رساند.
(114)
عمار قبل از شهادتش از امام خود امير مومنان على عليه السلام درباره
روزى سوال كرده بود كه پيامبر فرمود: گروهى سركش
و منحرف شده از دين خدا تو را مى كشند وقتى كه ديد جنگ شديد و
تعداد كشته ها رو به فزونى نهاد از صف خارج گرديد و نزد اميرمومنان آمد
و عرض كرد يا اميرالمومنين آيا اين همان روز است ؟
اميرالمومنين فرمود: به صف خود بازگرد و اين موضوع سه بار تكرار شد و
بار سوم حضرت فرمود: آرى . عمار به صف خود بازگشت و گفت : امروز با
دوستانم ديدار خواهم كرد... با محمد و گروه او.
(115) آرى او به شهادت رسيد در حالى كه مطيع امامش بود
و در برابر او با دشمنان خدا به جهاد مى پرداخت و از معتقدات پاك خود
دفاع مى كرد، پس از آنكه تمام زندگى خود را در رنجهاى بى شمار به خاطر
دين و عقيده اش گذراند. در آغاز اسلام با آتش شكنجه اش مى دادند. سپس
در روزهاى سوزان حجاز، پدر و مادرش را جلوى چشمانش كشتند. سالهاى سال
در جنگها و هجرتها و گرسنگى ها و ناملايمات همه و همه شركت داشت و...
در پيرى به شكم و عورتش لگد زدند تا مبتلا به فتق شد و... عاقبت هم به
دست دشمنان خدا و رسول خدا و وصى رسول خدا و دشمنان انسانيت و صلح به
شهادت رسيد.
خبرى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرموده بود تحقق يافت و
آنچه وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله يعنى امير مومنان على عليه
السلام روز شهادتش به او فرموده بود نيز.. خود عمار هم براى شهيد شدن
دعا كرده بود آنجا كه مى گويد:
خدايا شهادت مرا به زودى با كشته شدن در مرگى
زيبا كه آنرا دوست دارم برسان در حالى كه پيش مى تازم نه آنكه روى
گردان باشم زيرا شهادت بر هر مرگى ترجيح دارد. و دعايش مستجاب
شد و به آرزوى خودش درباره آخرت دست يافت و به مدال شهادتى كه مى خواست
با مرگى زيبا دست يافت . اما معاويه فرزند هند جگر خوار نتوانست كينه
خود را پنهان نگاه دارد و بعد از مدتى كوتاه آنرا آشكار كرد وى پس از
شهادت مالك اشتر گفت :
على بن ابيطالب دو دست نيرومند داشت يكى از آنها در جنگ صفين قطع شد
يعنى عمار ياسر و ديگرى امروز يعنى مالك اشتر
(116)
اما اميرمومنان على عليه السلام در حالى كه با بزرگداشت و اجلال در
برابر پيكر او ايستاده بود او را به بهترين صورت رثا گفت . امام عليه
السلام به سوى جايى كه او در آنجا شهيد شده بود آمد و نشست و سر او را
در دامان خود نهاد و اين اشعار را خواند:
الا ايها الموت الذى هو قاصدى |
|
ارحنى فقد افنيت كل خليل |
اراك بصيرا بالذين احبهم |
|
كانك تنحو نحوهم بدليل |
اى مرگى كه به قصد من آمده اى مرا راحت كن زيرا همه دوستانم را فانى
كرده اى . مى بينم كه تو فقط به سوى كسانى مى روى كه دوستشان دارم ،
گويا تو به دليل خاصى به سوى آنها مى روى .
سپس امام عليه السلام او را بلند كرد و خاك و خون از صورتش زدود و
فرمود:
و ما ظبيه تسبى القلوب بطرفها |
|
اذا التفتت خلنا باجفانها سحرا |
باحسن منه كلل السيف وجهه |
|
دما فى سبيل الله حتى قضى صبرا |
چه با آهويى هست كه دلها را با گوشه چشمش گرفتار مى كند.
وقتى كه سرش را تكان مى دهد گويى سحر را در چشمهايش به نمايش مى
گذارد. اما زيباتر از آن ، صورتى است كه شمشير، اثرى از خون ، در راه
خدا بر آن نهاده و صاحب آن با شكيبائى مرگ را پذيرا گشته است .
(117)
سپس فرمود: انالله و انا اليه راجعون ، به راستى اگر كسى از شنيدن قتل
عمار احساس مصيبت نكند از اسلام نصيبى ندارد.
سپس فرمود: خداوند رحمت كند بر عمار روزى كه برانگيخته مى شود و خداوند
رحمت كند بر عمار روزى كه در آن سوال مى شود. بهشت بر عمار واجب شد نه
در يك يا دو يا سه جا. پس بهشت گوارا باد بر او. او كشته شد در حالى كه
با حق همراه بود و حق نيز با او همراه بود هر جا كه او مى گشت ، پس
قاتل و غارتگر لباس جنگى و دشمنام گويان عمار همه در آتشند
(118)
سپس امام عليه السلام بر او نماز گزارد
(119) و او را با لباسش دفن كرد و غسلش نداد
(120)