آيين رمضان
مناسبتها، احکام، ادعيه و آداب

- ۷ -


دوران خلافت اميرالمؤمنين على (عليه السلام)

پس از كشته شدن عثمان، جو مدينه به شدت متشنج شد. در هرجا سخن از خليفه آينده بود. مردم مصر، على (عليه السلام) را و اهل بصره، طلحه و كوفيان زبير را معرفى كردند و سرانجام قرعه به نام على (عليه السلام)افتاد، اما آن حضرت از پذيرش خلافت با توجه به عللى كه ذيلا بيان

مى شود امتناع مى ورزيد:

1ـ از بين رفتن زمينه برى اصلاحات و سامان بخشيدن به نظام فروپاشيده سياسى .

2ـ فقدان امكانات و نيروهى كارآمد به تعداد كافى برى اداره امور كشور.

3ـ عدم آمادگى مردم برى پذيرش آرمانهى اصيل اسلامى از زبان آن حضرت و خوگرفتن با عقايد انحرافى در طول 25 سال حكومت سه خليفه.

4ـ نامناسب بودن جو عمومى پس از قتل عثمان به دليل بى خبرى و عدم شناخت صحيح مردم از حوادثى كه در مدينه رخ داد و منجر به قتل خليفه شد.

حضرت على (عليه السلام) با توجه به آن جو آشفته فرمود: «من به اقتضى آنچه مى بينم چنين جوابى دادم و گفتم مرا رها كرده سراغ ديگرى برويد و اگر گفته شما را بپذيرم حوادثى (كه آن را پيش بينى مى كنم) رخ خواهد داد. بنا بر اين مرا واگذاريد كه من نيز چون يكى از شما باشم.»

سرانجام پافشارى مردم، آن حضرت را به پذيرش خواسته آنان واداشت تا حكومت را (آن گونه كه خود مى خواست) بپذيرد. (خود آن حضرت در خطبه شقشقيه، علت پذيرفتن حكومت و بيعت مردم را بيان مى كند). مردم نيز فريادهى (البيعه، البيعه) كه از اعماق

[(1)1 ـ تاريخ طبرى ، ج4، ص 434 (چاپ مصر). ]

وجودشان مى جوشيد سر دادند و حضرت على (عليه السلام) رهبرى مسلمانان رى به عهده گرفت و برى تأمين سعادت همه جانبه جامعه اسلامى ، حركت گستردهى را آغاز كرد.

اصولى از برنامه حكومتى على (عليه السلام)

1ـ انتخاب كارگزاران لايق برى امور حكومتى و گماردن مأمورانى برى نظارت بر اعمال و گفتار آنان. هرگاه تخلفى از كارگزاران خود مى ديد آنان را مؤاخذه مى كرد. ماجرى عثمان بن حنيف و والى اهواز، شاهد براين مدعا است.

2ـ تبعيّت از احكام الهى و پافشارى در اجرى آن، كه پيش از خلافت به آن اشاره كرده بود. آن حضرت در شورى شش نفره انتخاب سوّمين خليفه صريحا اعلام كرد كه او حكومت و خلافت را به شرطى مى پذيرد كه كتاب خدا و سنت پيامبر و آن چه خود بر اساس آن تشخيص مى دهد مبنى عمل قرار گيرد و چون پيشنهاد ديگران براساس عمل بر سيره شيخين بود از قبول آن صرف نظر كرد. پس از قتل عثمان باز همان شرايط را اعلام كرده، مى فرمايد: «واعلموا انّى ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم...»(1); «بدانيد اگر من دعوت شما را (برى خلافت) پذيرفتم آن طور كه خودم مى دانم و مى فهمم عمل مى كنم و به توصيه احدى گوش نخواهم داد».

3ـ مقدم داشتن قانون و ارزشها بر اصل حكومت، از ديگر اصول

[1 ـ فيض الاسلام ترجمه نهجالبلاغه، خطبه 91. ]

حكومت على (عليه السلام) است، زيرا در منطق على (عليه السلام) حكومت وسيله تحققى ارزش هاست و اين طور نيست كه ارزشها را فدى حاكميت چند روزه و حفظ حكومت بداند.

دوستان خيرانديش به حضور حضرت آمدند و با خلوص نيت و خيرخواهى به آن حضرت پيشنهاد كردند كه خود را از درد سر افراد متنفذى كه بعضى از آنها از شخصيتهى اول اسلام هستند (همچون طلحه و زبير) راحت كند و فعلا در باره آنها مساوات و برابرى را رعايت نكند تا حكومت او قدرت بگيرد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «اتأمرونّى ان اطلب النصر بالجور(1); آيا شما از من مى خواهيد كه پيروزى را به قيمت تبعيض و ستمگرى به دست آورم و عدالت را فدى سياست و سيادت كنم؟! نه سوگند به ذات پروردگار كه تا دنيا دنيا است چنين كارى نخواهم كرد».

4ـ تأمين آزادى هى اجتماعى برى مردم از سوى على (عليه السلام) بيشتر در زمينه برخورد با خوارج متبلور است. اميرالمؤمنين با آنها با منتهى درجه آزادى رفتار كرد و در عين قدرت، با آنان كارى نداشت و تا زمانى كه شمشير نكشيده بودند، در رديف ديگران قرار داشتند و همانند آنان حقوق خود را از بيتالمال مى گرفتند.

5 ـ امتيازات نژادى و تبعيضات قومى ، از نظر امام مردود بود و همه مسلمانان از نظر امام مساوى بودند و به طور مساوى از بيتالمال بهره مى بردند. قبل از ايشان امتيازات قومى و نژادى فراوان به چشم

[1 ـ همان، خطبه 126. ]

مى خورد، اما اسلام على (عليه السلام) مبتنى بر سيره رسول الله است، هرچندى بسيار گران تمام شود. او اجازه نمى دهد كه دست اندركاران حكومت، از موقعيت خود نردبانى برى دستيابى به اميال خود و بستگان بسازند. وى اين برى آن حضرت كه آهن گداخته را نزديك دست برادر خود «عقيل» مى برد و مى گويد: «تو مى خواهى با رسيدن به خواسته خويش، على را گرفتار آتش عذاب الهى كنى ؟(1)» افتخارى مى شود كه به آن مى باليم.

6ـ عدالت از ديگر ره آوردهى حكومت على (عليه السلام) بود.

سياست اميرالمؤمنين بر مبنى اصل عدالت پايه ريزى شد و همين امر مشكلات فراوانى را برى آن حضرت ايجاد كرد.

شهيد مطرى (رحمه الله) با اشاره به اين اصل مى فرمايد: «تبعيض و رفيق بازى ، باندسازى و دهانها را با لقمههى بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سياست قلمداد شده است. اكنون مردى زمامدار و كشتى سياست را ناخدا شده كه دشمن اين ابزار است»(2).

7 ـ زهد و عدم دل بستگى به مظاهر دنيوى ، از برجستهترين ويژگى هى امام على (عليه السلام) است. استاد مطهرى (رحمه الله) در اين باره مى فرمايد:

[عدم دلبستگى به دنيا و بى توجهى به زرق و برق آن] و هم دردى و شركت در غم ديگران، مخصوصا در مورد پيشوايان امت كه چشمها به آنان دوخته است اهميت به سزايى دارد. على (عليه السلام) در دوره خلافت بيش

[1 ـ فيض الاسلام، ترجمه نهجالبلاغه، خطبه 215.

2 ـ سيرى در نهجالبلاغه، ص 115. ]

از هر وقت ديگر زاهدانه زندگى مى كرد.

بهطوركلّى محورهى عمده برنامههى اميرالمؤمنين عبارت بود از:

1ـ انتخاب افراد لايق و متدين و امين برى امور اجرايى كشور.

2ـ اصرار بر اجرى قانون از سوى مسئولان اجرايى .

3ـ حفظ آزادى ها و تلاش در احقاق حقوق مردم.

4ـ تلاش برى عمران و آبادى .

5ـ حفظ امنيت كشور.

6ـ تربيت مردم و تبيين ارزش وجودى آنها و شخصيّت دادن به آحاد جامعه.

7ـ بسط علم و دانش.

8ـ برخورد با متجاسرين و قانون شكنان و...

دشمنان على (عليه السلام) در سه جبهه

برى شناخت دشمنان على (عليه السلام) شناخت جو و شرايط حاكم بر آن زمان و طيف بيعت كنندگان ضرورى است. به طور كلّى بيعت كنندگان چند دسته بودند:

1ـ افرادى چون طلحهوزبير كههدفهى سياسى اقتصادى داشتند.

2ـ افرادى كه انگيزه قومى داشتند و به لحاظ خونى يا پيمان قومى ، طرفدار بنى هاشم و بالتّبع على (عليه السلام) بودند.

3ـ وفاداران و معتقدان به حضرت.

4ـ انقلابيونى كه از مناطق مختلف آمده بودند و على رغم خواست على (عليه السلام) بر خليفه سوم شوريده بودند و به دليل جذبه عدالت آن

حضرت، بر گرد ايشان جمع شده بودند.

از آن جا كه بيعت كنندگان، يك هدف را دنبال نمى كردند، طبيعى بود برخى از آنان به لحاظ برآورده نشدن آرزوهى شان در مقابل آن حضرت صف آرايى كنند. اين افراد به طور عمده سه دسته بودند.

خود آن حضرت مى فرمايد: «چون به امر خلافت قيام كردم طايفهى بيعت را شكستند (ناكثين) جمعى از دين بيرون رفتند (مارقين) و گروهى ديگر طغيان كردند (قاسطين)»(1).

جناح ناكثين

اولين كسانى كه در مقابل آن حضرت صف آرايى كردند طلحه و زبير و عايشه بودند حضرت در جلسهى كه با طلحه و زبير دارد چراغ را خاموش مى كند و مى گويد: «اين چراغ به بيتالمال تعلق دارد و جز در كارهى مسلمين نبايد مورد استفاده قرار گيرد.» آنها عدالت بى انعطاف على (عليه السلام) را نپسنديده وهمه اميدهى خودرا برباد رفته ديدند. و حتى ديدند كه بايد نسبت به اندوختههى قبلى خود نيز پاسخ گو باشند، علم خون خواهى عثمان را برافراشتند و ارتشى را سامان دادند و از مكّه به سمت بصره حركت كردند و جنگ جمل را به وجود آوردند.

جناح قاسطين

اين گروه مستكبران بى ايمانى بودند كه پس از فتح مكه ـ به

[1 ـ فيض الاسلام، ترجمه نهج البلاغه، خطبه 3. ]

ظاهرـ اسلام آوردند. در رأس اين گروه معاوية بن ابوسفيان قرار داشت كه از طرف خليفه دوم عهده دار ولايت شام بود. مردم آن سامان كه با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حشر و نشر نداشتند اسلام را از ديد معاويه مى شناختند و حكومت او را نسبت به سلطنتهى خودكامه پيشينيان كه دست نشانده ايران يا روم بودند، مطلوب مى ديدند.

معاويه كه در كمك به عثمان سستى كرده بود، حالا كشته شدن عثمان را بهترين فرصت برى نيل به آرزوى ديرينه خود مى دانست. از اين رو پيراهن عثمان را در مسجد آويخت و علم خون خواهى برافراشت. آن گاه با جمع كردن افراد كاردان و مطيع (كه در بين آنان، شكست خوردگان جمل و سردمدارانى كه در زمان عثمان به نوايى رسيده بودند نيز وجود داشتند) سپاهى بزرگ برى جنگ و قيام مسلحانه عليه اميرالمؤمنين(عليه السلام) فراهم كرد و جنگ صفين را به وجودآورد.

جناح مارقين

در بحبوحه جنگ صفين كه چيزى نمانده بود لشكر اسلام به پيروزى نهايى برسد، معاويه با مشورت عمر و عاص به نيرنگى ماهرانه دست زد و دستور داد سپاهيانش قرآنها را سر نيزه كنند و مسئله حكميت قرآن را مطرح كنند بدين وسيله، عدهى از سپاهيان ساده انديش اميرالمؤمنين(عليه السلام) فريب خورده و از ادامه جنگ دست كشيدند و اعلام نمودند كه با قرآن جنگ نخواهند كرد. اين عده جاهل و ساده انديش از ادامه جنگ با معاويه خوددارى و اميرالمؤمنين(عليه السلام) را

به قتل تهديد كردند. اين اقدام آنان، معاويه را از شكست قطعى نجاتداد.

وقتى اشعث بن قيس پيمان متاركه جنگ را بين قبايل مى خواند مارقين زمزمه جديدى آغاز كردند و شعار «لا حكم اِلاّ لله» را سر دادند و به حضرت على (عليه السلام) اعتراض كردند كه چرا حكميت را پذيرفته است.

حضرت على (عليه السلام) پاسخ داد كه من از اول با توقف جنگ و قبول حكميت مخالف بودم و اين شما بوديد كه آن را بر من تحميل كرديد و حالا نيز كه آن را پذيرفتهايم خلاف اسلام عمل نكردهايم، امّا آنان اصرار داشتند كه قبول حكميّت گناه كبيره است و مرتكب گناه كبيره از دين خارج است و بايد توبه كند و خود توبه كردند و از على (عليه السلام) نيز خواستند كه توبه كند. آنان صف خويش را از على (عليه السلام) جدا كردند و به يك فرقه سياسى با عقايد خاصى تبديل شدند.

&nbsp.آنان به ايجاد مزاحمت برى امام و اهانت به وى پرداختند و سرانجام ياغى شده و بيرون شهر كوفه خيمه زدند و به عنوان طرفدارى از اسلام، با ايجاد رعب و وحشت و ترور طرفداران على (عليه السلام) پرداختند. هيچ كس از تيررس تكفير و طغيان و شمشير آنان در امان نبود. آنها تنها خود را مسلمان مى دانستند و بقيّه مسلمانان را كافر، حتى ازدواج با ديگر مسلمانان و خوردن گوشتى كه به دست آنان ذبح مى شد را حرام مى دانستند و كشتن آنان را جايز مى شمردند.

آنان به صورت علنى شمشير كشيده، كسانى را كه با عقايدشان مخالف بود مى كشتند و از كشتن زنان و فرزندانى كه در رحم داشتند ابا نداشتند.

وقتى شرارت آنان به اين حد رسيد، على (عليه السلام) ديگر درنگ را جايز ندانست و آماده مقابله با آنان شد، ولى ابتدا پرچمى را به عنوان پرچم امان نصب كرد تا آنان كه مايلند از افكار و روش خود دست بردارند و به مسلمانان بپيوندند. از جمعيت دوازده هزار نفرى آنان، هشت هزار تن زير پرچم جمع شدند، اما چهار هزار بر موضع خويش اصرار ورزيدند و آن گونه كه تاريخ مى نويسد، حضرت آنان را در نبرد نهروان از دم شمشير گذراند و كمتر از ده نفر نجات يافتند كه ابن ملجم يكى از اين افراد بود.

هرچند ترسيم چهره خبيث و پليد اين افراد با چند نمونه تاريخى غير ممكن است، اما شواهد عينى و وجود همين طرز تفكر جاهلانه و مقدس مآبانه در انقلاب و جامعه اسلامى امروز تا اندازهى ما را در شناخت اين جريان، كمك مى كند.

سياست شيطانى معاويه

پس از واقعه نهروان و پيروزى امام در اين جنگ، آن حضرت در صدد بود كه با سامان بخشيدن به نيروهى موجود و بازگرداندن آرامش به مناطق تحت امر خود، زمينه اجرى منويات و برنامههى زيربنايى خود را آغاز نمايد و از طرفى با ايجاد ارتشى منسجم و قوى كار را بر معاويه تنگ گرفته و منطقه شام را از زيز سلطه او خارج سازد، اما نيرنگ و حيله معاويه از يك سو و بى تفاوتى ، راحتطلبى ، بهانهگيرى و ساده انديشى مردم از سوى ديگر، چنين فرصتى را از آن حضرت سلب كرد. معاويه در اين مقطع حساس از تاريخ، سياست

ايجاد رعب و وحشت، ترور، غارت و ايجاد ناامنى و سلب آسايش مردم را در پيش گرفت و نيروهى قوى و بى باك و خون آشام را در قالب لشگرهايى با فرماندهانى مجرّب، روانه مناطق مختلف و سرزمينهى تحت امر امام(عليه السلام) كرد كه به موارد زير اشاره مى شود:

1ـ ضحاكبنقيسفهرى رابه فرماندهى سهالى چهارهزارنفر برگزيد و فرمان داد كه به سمت كوفه برود و قبايل تحت امر امام را غارت كند.

2ـ بسر بن ارطاة را در رأس سه هزار نفر فرستاد تا راه حجاز و مدينه را در پيش گيرند و به هرجا كه رسيدند مردم را به بيعت با معاويه فراخوانند و اگر تن ندادند آنان را بكشند. جناياتى كه بسر، در مدينه، طايف، سرزمين تباله و بنى كنانه، يمن، نجران، صنعا و جيشان مرتكب شد تاريخ را شرمنده كرد. تاريخ مى نويسد: «بسر در اين سفر، سى هزار نفر را كشت و گروهى را در آتش سوزاند.»

3ـ سفيان بن عوف غامدى را در رأس لشكر جرار شش هزار نفرى به سمت فرات حركت داد تا به شهر هيبت (كه در بالى انبار قرار داشت) برسد واز آن جا به سمت انبار برود و اگر در مسير خود مقاومتى نديد غارت كنان تا شهر انبار بتازد و اگر در آن جا لشكرى نديد، تا به مداين برود و از آن جا به شام باز گردد.

اخبار و گزارشهى دردناك و تكان دهنده اين وقايع و حوادث تلخ از گوشه و كنار به امام مى رسيد و از آنجا كه مردم سخت به دنيا چسبيده بودند، فريادهى آن حضرت در دل سنگ آنان اثر نمى گذاشت. آن حضرت پس از شنيدن اخبار غارتگرى ضحاك، خطبه 29 و هنگام اطلاع از جنايات بسر، خطبه 25 و با شنيدن فجايع

سفيان خطبه 27 را ايراد كردند.

سرانجام روزى برى آخرين بار خطبهى آتشين ايراد كرد و در مردم شورى به پا ساخت و اشتياق به جهاد را در دل آنان زنده كرد. حضرت در اين خطبه فرمود:

«سپاس خدايى را سزاست كه سرانجام بندگان و امور جهان به سوى اوست. برادران ما كه خون آنان در صفين ريخته شد زيانى نكردند، زيرا چنين روزى را نديدند تا جامهى غصّه را سر بكشند... كجا رفتند برادران من كه در راه حق گام برداشتند، و در آن راه جان سپردند! كجاست عمار؟! كجاست ابن تيهان؟! كجاست ذوالشهادتين؟! بندگان خدا! جهاد به پا داريد. من امروز اردو مى زنم و هركس كه خواهان رفتن به ميدان جهاد است آماده رفتن شود.»

نوف بكالى مى گويد: پس از آن، حسين(عليه السلام) را بر ده هزار تن، قيس ابن سعد را بر ده هزار، ابو ايّوب انصارى را بر ده هزار و ديگران را به فرماندهى گروههى ديگر گمارد و اراده بازگشت به صفين داشت (كه با اهل شام و در رأس آن با معاويه بجنگد) اما هنوز صبح نشده بود كه ابن ملجم، حضرت را در محراب از پى درآورد. لشگريان باز گشتند و ما چون گوسفندانى بوديم كه شبان خود را گم كرده باشند و از هر طرف طعمه گرگان شده باشند.»

در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان افطار را ميهمان دخترش «امكلثوم»بود.هنگامافطارسهلقمه غذا خورد وسپس بهعبادت پرداخت.ى

[(1)1 ـ شماره خطبهها براساس نهج البلاغه فيض الاسلام تنظيم شده است. (2)2 ـ فيض الاسلام، ترجمه نهجالبلاغه، خطبه 181. ]

آن شب را تا صبح در اضطراب بود. گاهى به آسمان نگاه مى كرد و حركت ستارگان را مى نگريست و هرچه طلوع فجر نزديكتر مى شد تشويش آن حضرت بيشتر مى شد و مى فرمود: «به خدا قسم نه من دروغ مى گويم و نه آن كسى كه به من خبر داده دروغ گفته است. اين است شبى كه به من وعده دادهاند و شهادت من در همين شب است».

و سرانجام آن شب هولناك به پايان رسيد و على (عليه السلام) در تاريكى سحر برى ادى نماز صبح به سوى مسجد حركت كرد. امام وارد مسجد شد و به نماز ايستاد و تكبير افتتاح گفت و پس از قرائت به سجده رفت. در اين هنگام ابن ملجم در حالى كه فرياد مى زد: «لله الحكم لا لك يا على » با شمشير زهرآلود ضربتى بر سر مبارك على (عليه السلام)وارد آورد. از قضا اين ضربت بر محلّى اصابت كرد كه سابقاً شمشير عمرو بن عبدود برآن وارد شده بود و فرق مبارك آن حضرت را تا پيشانى شكافت.

ايمان و امان و مذهبش بود نماز در وقت عروج مركبش بود نماز

هنگام كه هنگامه آن كار رسيد چون بوسه ميان دولبش بود نماز

خون از سر على در محراب جارى شد و محاسن شريفش را رنگين كرد.

در اين حال فرمود: «فزت و ربّ الكعبه(1). به خدى كعبه سوگند كه رستگار شدم.»

[1 ـ جعفر سبحانى ، فروغ ولايت، ص 697 ـ 695. (2)2 ـ مطالب ص78 تا اينجا از مقاله آقى نادعلى صالحى از كتاب رهتوشه ماه رمضان 1375ه. ش. گرفته شده است. ]