غزوه بدر
هفده ماه رمضان سالروز غزوه بدر مى باشد كه در اين قسمت به بررسى اين غزوه
پرداخته شده است.
از نبردهى بزرگ و نمايان اسلام، جنگ بدر است. كسانى كه در اين جبهه شركت كرده
بودند، بعدها امتياز مخصوصى در ميان مسلمانان پيدا نمودند. در هر واقعهى كه يك يا
چند نفر از مجاهدان بدر شركت مى نمودند و يا به مطلبى گواهى مى دادند; مى گفتند چند
نفر از بدرى ها با ما موافق هستند. در شرح زندگانى اصحاب پيامبر، كسانى را كه در
وقعه بدر شركت نمودهاند، «بدرى » مى نامند و علت اين اهميّت از تشريح اين حادثه به
دست مى آيد.
در نيمه جمادى الاولى سال دوم، گزارشى به مدينه رسيد كه كاروان قريش به سرپرستى
«ابوسفيان» از مكه به شام مى رود. پيامبر برى تعقيب كاروان تا «ذات العشيره» رفت و
تا اوائل ماه ديگر، در آن نقطهى توقف كرد، ولى دست به كاروان نيافت. و زمان بازگشت
كاروان، تقريبا
معين بود، زيرا اوائل پاييز كاروان قريش، از شام به مكه باز مى گشت.
در تمام نبردها كسب اطلاعات، نخستين گام پيروزى بود. تا فرمانده لشكر، از
استعداد دشمن و نقطه تمركز آنها و روحيه جنگجويان آگاه نباشد، چه بسا ممكن است در
نخستين برخورد شكست بخورد.
بنا به نقل مرحوم مجلسى ،(1) رسول خدا «عدى »، را برى كسب اطلاعات از
مسير كاروان و تعداد محافظان كاروان و نوع كالايشان اعزام نمود. اطلاعات رسيده به
قرار زير بود:
1ـ كراوان بزرگى است كه تمام اهل مكه در آن شركت دارند.
2ـ سرپرست كاروان «ابوسفيان»، و در حدود چهل نفر پاسبانى آن را بر عهده دارند.
3ـ هزار شتر، مال التجاره را حمل مى كند، و ارزش كالا حدود پنجاه هزار دينار
است.
از آنجا كه ثروت مسلمانان مهاجر مقيم مدينه، از طرف قريش مصادره شده بود، بسيار
به موقع بود كه مسلمانان كالاهى تجارتى آنها را ضبط كنند! و اگر قريش، بر عناد و
لجاجت خود در مصادره اموال مسلمانان مهاجر استقامت ورزند، مسلمانان متقابلا كالاهى
تجارتى را ميان خود به عنوان غنيمت جنگى تصرف كنند. از اينرو، رسول خدا رو به اصحاب
خود كرد و فرمود:
هان، ى مردم اين كاروان قريش است. مى توانيد برى تصرف
[1 ـ «بحار»، ج 19/ 217. ]
اموال قريش از مدينه بيرون برويد، شايد گشايشى در كار شما رخ دهد.
سخن پيامبر مى رساند كه رسول گرامى ، به آنان نويد گشايش در زندگى مى دهد. وسيله
اين گشايش، ضبط كالاهائى بود كه كاروان قريش آن را حمل مى كرد، و مجوز اين مسأله
همان بود كه يادآور شديم و گفتيم كه قريش كليه دارائى مهاجران را در مكه ضبط كرده و
به آنان اجازه رفت و آمد به محل زندگى نمى دادند و كليه اموال منقول و غير منقول
آنان، در مكه متروك مانده بود. پيداست كه هر انسان عاقل و خردمندى به خود اجازه مى
دهد با دشمن، همان معامله را انجام دهد كه او با وى انجام داده است.
اصولا بايد توجه داشت كه علت هجوم مسلمانان به كاروان قريش، همان مظلوميت و
ستمكشى مسلمانان بود كه قرآن نيز متذكر آن است و به همين جهت به آنان اجازه هجوم مى
دهد و مى فرمايد:
{أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللهَ عَلَى
نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ}
«به افرادى كه مورد هجوم واقع شدهاند اجازه دفاع داده شد. زيرا آنان مظلوم و
ستمديدهاند و خداوند به كمك و يارى آنان قادر و توانا است».
[(1)1 ـ هذا غير قريش فيها اموالهم فاخرجوا اليها لعل الله يغنمكموها
ـ «مغازى واقدى »، ج 1/20. (2)2 ـ سوره حج /39. ]
ابوسفيان، موقع رفتن به شام متوجه شده بود كه پيامبر در تعقيب كاروان او است. از
اين نظر هنگام مراجعت احتياط را از دست نداد، و از كاروانها سراغ مى گرفت كه آيا
محمد خطوط تجارتى را اشغال كرده است؟ تا اينكه به او گزارشى رسيد:
پيامبر با اصحاب خود از مدينه بيرون آمده و در تعقيب كاروان قريش مى باشد. و در
سرزمين «ذفران» كه در دو منزلى «بدر» است موضع گرفته است.
ابوسفيان، از پيشروى خوددارى كرد. چاره جز اين نديد كهى قريش را از سرنوشت
كاروان آگاه سازد. شترسوار تندروى ى به نام «ضمضم بن عمرو غفارى » را اجير كرد و به
او چنين دستورى داد: خود را به مكه برسان و دلاوران قريش و صاحبان كالاهى را خبر كن
تا برى نجات كاروان از حمله مسلمانان، از مكهى بيرون آيند.
«ضمضم»، سريعا خود را به مكه رساند و به فرمان ابوسفيان گوشهى شتر خود را بريد و
بينى آن را شكافت و جهازش را برگردانيد و پيراهن خود را از جلو و عقب چاك زد، و بر
روى شتر ايستاد و فرياد زد: مردم! شترانى كه حامل ناقه مشكند در خطرند. محمد و
ياران او در صدد مصادره كالاهى شما هستند، گمان نمى كنم به دست شما برسد، به فرياد
برسيد! يارى كنيد!
[(1)1 ـ اللطيمة اللطيمة اموالكم مع ابى سفيان قد عرض لها محمد في
اصحابه لا ارى ان تدركوها الغوث الغوث ـ «تاريخ كامل»، 2/81. ]
مشكلى كه قريش با آن روبرو شدند
زمان حركت اعلام شد. سران قريش متوجه شدند كه دشمن سرسختى ، مانند قبيله بنى بكر
در پيش دارند. چه بسا ممكن است از پشت مورد حمله آنان قرار گيرند. دشمنى بنى بكر با
قريش روى خون ريزى بود كه ابن هشام تفصيل آن را در سيره خود نوشته است.(1)
در اين هنگام «سراقة بن مالك»، از اشراف بنى كنانه كه تيرهى از بنى بكر است به آنها
اطمينان داد، كه هرگز چنين حادثهى رخ نخواهد داد، و قريش با اطمينان كامل از مكه
بيرون بروند.
پيامبر برى مقابله با كاروان بازرگانى قريش، از مدينه حركت كرده بود و در منزلى
به نام «ذفران» فرود آمد. و در انتظار عبور كاروان بود. ناگهان گزارش تازهى رسيد، و
افكار فرماندهان ارتش اسلام را دگرگون ساخت، و فصل جديدى در زندگى آنها گشود. گزارش
به پيامبر رسيد، كه مردم مكه برى حفاظت كاروان از مكه بيرون آمدهاند، و در همين
حوالى تمركز يافتهاند و طوائف در تشكيل اين ارتش شركت كردهاند.
رهبر عزيز مسلمانان خود را بر سر دوراهى ديد، از يك طرف او و ياران وى برى
مصادره كالاهى تجارتى از مدينه بيرون آمده بودند و برى مقابله با يك ارتش بزرگ مكه
آمادگى نداشتند; چه از نظر نفرات و چه از نظر وسائل جنگى . از طرف ديگر اگر از راهى
كه آمده بودند بازى مى گشتند، افتخاراتى را كه در پناه مانورها و تظاهرات نظامى به
دست
[1 ـ «سيره ابن هشام»، ج 2/248 ـ 249. ] آورده بودند از دست مى دادند.
چه بسا دشمن به پيشروى خود ادامه داده و مركز اسلام (مدينه) را مورد حمله قرار
مى داد بنا بر اين، پيامبر صلاح در اين ديد كه هرگز عقبنشينى نكند و با قوائى كه در
اختيار دارد تا آخرين لحظه نبرد كند.
كسب اطلاعات از اوضاع دشمن
ستون رزمى اسلام در نقطهى كه كاملا با اصول «استتارى » موافق بود، موضع گرفت و
از هرگونه تظاهر كه باعث كشف اسرار گردد جلوگيرى به عمل آمد. دستههى مختلف شروع به
كسب اطلاعات از قريش و كاروان نمودند. اطلاعات رسيده از طريق مختلف به قرار زير
بود:
الف: نخست خود پيامبر با يك سرباز دلاور مسافتى راه رفتند، و بر رئيس قبيلهى
وارد شدند و به او گفتند: از قريش و محمد و ياران او چه اطلاعى داريد؟
وى چنين گفت: به من گزارش دادهاند كه محمد و ياران او، چنين روزى از مدينه حركت
كردهاند. اگر گزارش دهنده راستگو باشد، اكنون او و يارانش در چنين نقطهى هستند
(نقطهى را نشان داد كه ستون اسلام در آنجا موضع گرفته بودند)، و نيز به من خبر
دادهاند كه قريش در چنين روزى از مكه حركت كرده است. اگر گزارش رسيده صحيح باشد،
ناچار اكنون در فلان نقطه هستند (نقطهى را معين كرد كه قريش درست در آنجا تمركز
داشتند).
ب: يك گروه گشتى كه در ميان آنها زبير عوام و سعد ابى وقاص
بود، به فرماندهى على (عليه السلام) كنار آب «بدر» رفتند تا اطلاعات بيشترى بهى
دست آورند. اين نقطه معمولا مركز تجمع و دست به دست گشتن اطلاعات بود. گروه مزبور
در اطراف آب، به شتر آب كشى با دو غلام كه متعلق به قريش بودند برخورد كردند، و
هردو را دستگير كرده به محضر پيامبر گرامى آوردند. پس از بازجوئى معلوم شد كه يكى
از دو غلام متعلق به «بنى الحجاج»، و ديگرى متعلق به «بنى العاص» است، و مأمورند كه
آب قريش برسانند.
پيامبر از آنها پرسيد كه قريش كجا هستند؟ گفتند پشت كوهى كه در بالى بيابان قرار
گرفته است. سپس از تعداد نفرات پرسيد. گفتند: تحقيقا نمى دانيم. فرمود روزى چند شتر
مى كشند؟ گفتند يك روز ده شتر، و روز ديگر نه شتر. حضرت فرمود: عبتة بن ربيعه، شيبة
بن ربيعه، ابوالبخترى بن هشام، ابوجهل بن هشام، حكيم بن حزام، و اميّة بن خلف و...
در ميان آنها هستند. در اين هنگام رو به اصحاب خود كرد و فرمود:
شهر مكه جگر پارههى خود را بيرون ريخته است.(1) سپس دستور داد اين دو
نفر زندانى گردند تا تحقيقات ادامه يابد.
ج: دو نفر مأموريت پيدا كردند كه وارد دهكده «بدر» شوند، و اطلاعاتى از كاروان
به عمل آورند. آنها در كنار تلّى نزديك به آب پياده شدند، و وانمود كردند كه تشنه
هستند و آمدهاند آب بخورند. اتفاقا درى كنار چاه، دو نفر زن با يكديگر سخن مى
گفتند. يكى به ديگرى
[1 ـ هذه مكة قد القت اليكم افلاذ كبدها ـ «سيره ابن هشام»، ج 1/617. ]
مى گفت كه: چرا قرض خود را نمى پردازى ، مى دانى كه من نيز نيازمندم؟ ديگرى در
پاسخ وى گفت: كه فردا يا پس فردا كاروان مى رسد، و من برى كاروان كار مى كنم، سپس
بدهى خود را ادا مى نمايم. «مجدى بن عمرو»، كه در نزديكى اين دو نفر زن بود، گفتار
بدهكار را تصديق كرد و آن دو زن را از هم جدا نمود.
هر دو سوار از استماع اين خبر خوشحال شدند، با رعايت قاعده «استتار»، خود را به
فرماندهى كل قوى اسلام رساندند، و پيامبر را از آنچه شنيده بودند آگاه ساختند.
اكنون كه پيامبر گرامى با كسب اين اطلاعات از ورود كاروان و موقعيت قريش كاملا آگاه
شده است; لازم است، به مقدمات كار بپردازند.
چگونه ابوسفيان گريخت
ابوسفيان سرپرست كاروان كه موقع رفتن مورد تعرض دستهى از مسلمانان واقع شده بود;
به خوبى مى دانست كه هنگام بازگشت به طور قطع از طرف مسلمانان مورد تعرض قرار خواهد
گرفت. از اين نظر، وقتى كه كاروان به منطقه نفوذ اسلام رسيد; او كاروان را در نقطهى
استراحت داد و خود برى كسب اطلاعات وارد دهكده «بدر» شد. «مجدى بن عمرو» را در آنجا
ملاقات كرد و از او پرسيد كه: ايا در اين اطراف كسانى را ديده است كه به آنها
بدگمان باشد؟ وى گفت چيزى كه باعث بدگمانى من گردد، نديدهام. فقط دو شتر سوارى را
ديدم كه شتران خود را روى تلى خوابانيدند و پائين آمدند آب خوردند و رفتند.
ابوسفيان روى تل آمد چند پِشكل از شتر آنها را شكافت، از هسته خرمائى كه در ميان
پشكل بود، آنها را شناخت و يقين كرد كه آنها اهل مدينه هستند. فورا به سوى كاروان
برگشت و مسير كاروان را عوض كرد، و دو منزل را يكى كرده كاروان را از منطقه نفوذ
اسلام بيرون برد. همچنين، شخصى را مأمور كرد كه به قريش اطلاع دهد كه كاروان از
دستبرد مسلمانان جان به سلامت برد، و آنان نيز از راهى كه آمدهاند برگردند و كار
محمد را به خود عرب واگذار كنند.
اختلاف نظر ميان قريش
وقتى نماينده ابوسفيان پيام وى را به سران جمعيت ابلاغ كرد، دودستگى عجيبى ميان
آنان پديد آمد.
قبيله «بنى زهره» و «اخنس بن شريق» باهم پيمانان خود از راهى كه آمده بودند
بازگشتند: زيرا مى گفتند غرض ما حفظ كالاهى بزرگ «بنى زهره» بود و آن نيز عملى
گرديد. «طالب»، فرزند ابوطالب هم كه به اجبار قريش از مكه بيرون آمده بود، بر اثر
يك مشاجره لفظى كه مى گفتند قلوب شما بنى هاشم با «محمد» است، از راهى كه آمده بود
بازگشت.
ابوجهل بر خلاف نظر ابوسفيان اصرار ورزيد كه ما بايد به منطقه «بدر» برويم و در
آنجا سه روز بمانيم و شترانى را بكشيم و شراب بخوريم و زنان رامشگر برى ما آواز
بخوانند، صيت قدرت و توانائى ما به گوش عرب برسد و تا ابد از ما حساب ببرند. سخنان
فريبنده ابوجهل، قريش را بر آن داشت كه از آن نقطه حركت كنند و در نقطه مرتفعى از
بيابان، پشت تپهى فرود آيند. باران شديدى باريد كه راه رفتن را برى قريش سخت كرد و
آنان را از پيشروى بازداشت.
حركت قريش
بامدادان، روز هفدهم رمضان سال دوم هجرت، قريش از پشت آن تپه ريگ به دشت «بدر»
سرازير شدند. هنگامى كه چشم پيامبر به قريش افتاد، رو به آسمان كرد و گفت: خدايا،
قريش با كبر و اعجاب به جنگ تو و تكذيب رسول تو برخاسته است، پروردگارا كمكى را كه
به من فرمودهى ، محقق نما و آنان را از امروز هلاك ساز.
شورى قريش
نيروهى قريش در نقطهى از بدر متمركز شدند، ولى از قدرت مسلمانان و تعداد آنها
آگاه نبودند. برى تحصيل آمار سربازان اسلام، «عمير بن وهب» را كه مردى دلاور و در
تخمين زدن جمعيت ماهر بود; مأمور كردند كه شمار همه ياران محمد(صلى الله عليه وآله)
را به دست آورد. او با اسب خود در اطراف اردوگاه سربازان اسلام گردش كرد و بازگشت،
و گزارش داد شماره مسلمانان در حدود سيصد نفر است. ولى گفت: لازم است با يك گشت
ديگر ببينم كه آيا در پشت سر، كمينگاه، يا نيروى امدادى دارند يا نه؟
او سرتاسر بيابان را گردش كرد. بالا و پائين را زير پا نهاد. خبر
[(1)1 ـ اللهم هذه قريش قد اقبلت بخيلائها تحادك و تكذب رسولك الخ. ]
مهيب و وحشت آورى آورد، او گفت مسلمانان كمين و پناهگاهى ى ندارند ولى شترانى را
ديدم كه برى شما از مدينه، مرگ را سوغات آوردهاند. سپس افزود:
گروهى را ديدم كه جز شمشيرهى خود پناهگاهى ندارند. تا هريك از آنها يك نفر از
شما را نكشند كشته نخواهند شد. هرگاه به تعداد خودشان از شما كشتند ديگر زندگى چه
سودى خواهد داشت؟ تصميم نهائى را خود بگيريد.
«واقدى » و مرحوم «مجلسى »، جمله ديگرى را نيز نقل فرمودهاند و آن اينكه: نمى
بينيد كه خاموشند وحرف نمى زنند و تصميم و اراده از قيافه آنها مى بارد، همچون افعى
هى كشنده زبانهى خود را در اطراف دهان گردش مى دهند؟
چيزى كه جنگ را قطعى ساخت
«اسود مخزومى »، مرد تندخويى بود. چشمش به حوضى افتاد كه مسلمانان ساخته بودند.
پيمان بست كه يكى از اين سه كار را انجام دهد: يا از آب حوض بنوشد، يا آن را ويران
كند، و يا كشته شود. او از صفوف مشركان بيرون آمد و در نزديكى حوض، با افسر رشيد
اسلام،
[(1)1 ـ قوم ليس معهم منعة ولا ملجأ الاسيوفهم والله ما ارى ان يقتل
رجل منهم حتى يقتل رجلا منكم فاذا اصابوا منكم اعدادهم فما خيرالعيش بعد ذلك فراوا
رأيكم ـ «سيره ابن هشام»، ج 1/622. (2)2 ـ اما ترونهم خرسا لا يتكلمون
يتلمطون تلمظ الافاعى ـ «مغازى »، ج 1/62 و «بحار»، ج 19/234. ]
حمزه روبرو گرديد. نبرد ميان آن دو در گرفت، حمزه با يك ضربتى پى او را از ساق
جدا كرد. او برى اينكه به پيمان خود عمل كند خود را كنار حوض كشيد تا از آب حوض
بنوشد. حمزه، با زدن ضربت ديگرى او را در ميان آب كشت.
اين پيش آمد مسأله جنگ را قطعى ساخت. زيرا هيچ چيزى برى تحريك يك جمعيت، بالاتر
از خونريزى نيست. گروهى كه بغض و كينه گلوى آنها را مى فشرد و دنبال بهانه مى
گشتند، اكنون بهترين بهانه به دست آنها افتاده، ديگر خود را ملزم به جنگ مى بينند.
جنگهى تن به تن
رسم ديرينه عرب، در آغاز جنگ، نبردهى تن به تن بود. سپس حمله عمومى آغاز مى شد.
پس از كشته شدن اسود مخزومى ، سه نفر از دلاوران قريش، از صفوف قريش بيرون آمدند
و مبارز طلبيدند. اين سه نفر عبارت بودند از: «عتبه»، و برادر او «شيبة»، فرزندان
«ربيعه» و فرزند عتبه «وليد». هرسه نفر در حالى كه غرق در سلاح بودند، در وسط ميدان
غرش كنان اسب دوانيده هماورد طلبيدند. سه جوان رشيد از جوانان انصار، به نامهى :
«عوف» «معوذ» «عبدالله رواحه»، برى نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوى ميدان
آمدند. وقتى «عتبه» شناخت كه آنان از جوانان مدينه هستند، گفت ما با شما كارى
نداريم.
[(1)1 ـ «تاريخ طبرى »، ج 2/149. ]
سپس يك نفر داد زد: محمد! كسانى از اقوام ما كه همشأن ما هستند، آنها را به سوى
ما بفرست(1) پيامبر رو كرد به «عبيده» و «حمزه» و «على »، فرمود:
برخيزيد. سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانيده روانه رزمگاه شدند.
طرف نبرد حمزه «شيبه» بود و هماورد «عبيده» «عتبه» بوده است كه حمزه و على پس از
كشتن مبارزان خود، به سوى عتبه رفتند و او را با شمشير از پى درآوردند.
حمله عمومى آغاز مى گردد:
كشته شدن دلاوران قريش، سبب شد كه حمله عمومى آغاز گردد حملههى دست جمعى قريش
شروع شد، پيامبر از همان مقر فرماندهى دستور داد، كه از حمله خوددارى نمايند و با
تيراندازى ، از پيشروى دشمن جلوگيرى كنند.
خصوصيات حمله عمومى در تواريخ اسلام تا حدى ضبط گرديده است، ولى اين مطلب مسلم
است كه پيامبر گاهى از مقر فرماندهى پايين مى آمد، و مسلمانان را برى نبرد در راه
خدا و حمله به دشمن تحريك و تحريض مى نمود. يكبار در ميان مسلمانان با صدى بلند
فرمود:
به خدائى كه جان محمد در دست اوست، هركس امروز با بردبارى نبرد كند، و نبرد او
برى خدا باشد و در اين راه كشته شود، خداى
[1 ـ يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا. ]
او را وارد بهشت مى كند.
سخنان فرمانده كل قوا، آنچنان تأثير مى كرد كه برخى برى اينكه زودتر شهيد شوند،
زره از تن كنده و مشغول جنگ مى شدند. «عمير حمام»، از رسول خدا پرسيد فاصله من تا
بهشت چيست؟ فرمود: نبرد با سران كفر، وى چند عدد خرمائى كه در دست داشت به دور ريخت
و مشغول نبرد گشت. سپس پيامبر اكرم مشتى خاك برداشت و به سوى قريش ريخت و فرمود:
روهى شما دگرگون باد!(2) سپس دستور حمله عمومى داد.
چيزى نگذشت كه آثار پيروزى در ناحيه مسلمانان نمايان گرديد. دشمن كاملاً مرعوب
گشته و پا به فرار گذارد. سربازان اسلام كه از روى ايمان نبرد مى كردند و مى
دانستند كه كشتن و كشته شدن هر دو سعادت است، از هيچ عاملى نمى ترسيدند و چيزى از
پيشروى آنها جلوگيرى نمى كرد.
ميزان خسارات و تلفات
در اين نبرد، چهارده نفر از مسلمانان و هفتاد نفر از قريش كشته شدند، و هفتاد
نفر اسير گشتند; كه از سران آنها: نضر بن حارث، عقبة ابن ابى معيط، ابو غره، سهيل
بن عمرو، عباس و ابوالعاص بود. [(1)1 ـ والذى نفس محمد بيده، لا يقاتلهم
اليوم رجل فيقتل صابرا محتسبا مقبلا غير مدبر الا ادخله الله الجنة.
2 ـ شاهت الوجوه ـ «سيره ابن هشام»، 1/628.
[(3)3 ـ «سيره ابن هشام»، ج 2/706 ـ 708; «مغازى واقدى »، ج 1/138 ـ
173. ]
شهدى بدر، در گوشه رزمگاه به خاك سپرده شدند. اكنون نيز قبور آنها باقى است.سپس
پيامبر دستور داد، كشتههى قريش را جمعآورى كنند، و در ميان چاهى بريزند.
[(1)1 ـ از ص57 تا اينجا از كتاب فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام،
آية الله جعفر سبحانى ، نشر مشعر گرفته شده است. ]