نقد و ارزيابى مقدمات قياس تحريف قرآن
1. خدشه در صغراى قياس
اثبات علمى صغراى قياس مذكور به تتبع كامل در منابع كلامى و فقهى اعتماد برانگيز شيعيان بستگى دارد.
مهمترين منابع اجتهادى شيعه، زمان شيخ صدوق و در نيمه دوم قرن چهارم نوشته شد.
بزرگان دين در اين قرن، شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضى علم الهدى و ديگرانند. اين گروه
مجموعه روايات ضعيفى را كه در برخى مجموعههاى روايى شيعه و عامه وجود دارد باطل
[1] و تحريف قرآن به نقيصه را تهمت به شيعه مىدانند.
كسانى كه تحريف قرآن را به شيعه و علماى آن نسبت مىدهند، به خوبى مىدانند وجود
روايات متشابه، ضعاف و موهون در منابع روايى و جوامع حديثى، اجتنابناپذير است و در
مجامع روايى شيعه و سنى، روايات مشكوك و ضعيف به فراوانى وجود دارد.
نقل روايات مزبور، هيچ گاه دليل نظر مذهبىِ يك گروه نيست و شيعه اثنى عشريه ادعا
نمىكند تمام روايات موجود در يك كتاب، صحيح است. هر چند مؤلف كتاب، مشايخ روايات
خود را از موثّقترين افراد بداند. علاوه بر اين برخى كتابهاى روايى و تفسيرهاى
نقلى را نيز اصولاً معتبر نمىدانند و تا شاهد صحتى در ديگر منابع روايى نبينند
آنها را نمىپذيرند.
شاهد اين مطلب، انتقادهاى محققان شيعه به كتابهايى مانند احتجاج طبرسى، تفسير
عياشى، تفسير على بن ابراهيم قمى، تفسير ابى الجارود، تفسير منسوب به امام حسن
عسكرى عليهالسلام، رساله محكم و متشابه يا ناسخ و منسوخ، كتاب سقيفه سليم بن قيس و
... است كه به دليل ابهام و نيز ترديدى كه به مؤلفان حقيقى و اصلى اين كتابها وجود
دارد و نيز به لحاظ حذف اسنادى كه در برخى آنها صورت پذيرفته است به آنها نمىتوان
اعتماد كرد.
به پندار ما تمام روايات ذكر شده در مجموعههاى روايى، حتى در نظر مؤلفان آنها
نيز معتبر نيست مگر اين كه صريحاً مدلول آن روايات را پذيرفته باشند.
در اصول كافى چند باب وجود دارد؛ براى نمونه در كتاب فضل العلم، بابى است به نام
«باب الرد الى الكتاب و السنة و انه ليس شىء من الحلال و الحرام و جميع ما يحتاج
اليه الا و قد جاء فيه كتاب او سنة» از ديگر ابواب آن باب «اختلاف الحديث» به شمار
مىآيد در كتاب الحجه نيز اين باب وجود دارد «انه لم يجمع القران كله الا الائمة
عليهمالسلام و انهم يعلمون علمه كلَّه» در كتاب فضل القران اصول كافى هم رواياتى
است كه در ظاهر بر تحريف قرآن دلالت مىكند. حال مىتوان پرسيد چگونه است برخى بين
اين همه ابواب و احاديث، رواياتى را انتخاب مىكنند كه به ظاهر بر تحريف قرآن دلالت
دارند و احاديث معارض با آنها را فراموش مىكنند؟! در حالى كه خود كلينى در مقدمه
كافى مىگويد:
«بدان اى برادر ـ خدايت هدايت كند ـ كسى را نمىرسد كه به نظر خود روايات
مختلفهاى كه از ائمه رسيده است از هم امتياز دهد، مگر به دستور خود امام كه فرمود:
آنها را با قرآن بسنجيد! هر يك موافق كتاب خداى «عزوجل» است بگيريد و آن را كه با
كتاب خدا مخالف است رد كنيد... ما با اين موازين، توان شناخت بخش كمترى از اخبار
مختلفه را داريم و احوط و اوسع همه چيز، رد كردن علم آنها به خود امام است...». [2]
پس جامع روايى ملازمتى با نظر خود مؤلف ندارد چه رسد به اين كه نظريّه يك مذهب
را منعكس كند.
مدعيان صغراى قياس تحريف قرآن، با استدلال به برخى روايات ضعيف و نظريات بعضى
صاحبان مجموعههاى روايى و تفسيرى، باور تحريف قرآن را به همه شيعيان نسبت
دادهاند.
به نظر ما، اين ادعا خدمت به دنياى اسلام نيست و به مدعيان سود نمىرساند؛ زيرا
جهان كنونى آن گونه پيشرفت كرده است و مبانى مذاهب و كتابهايشان آن گونه در دسترس
همگان هست كه پاى فشردن بر تهمت جز عِرض خود بردن و ديگران را به زحمت انداختن
نتيجهاى ندارد.
بدتر از همه اين است كه براى توجيه اين اتهام، عذر بدتر از گناه آوردهاند و
مىگويند: اظهارات اعيان شيعه ادعايى ظاهرى و از باب تقيه است. حقيقتا اين استدلال،
فرزند، مرده را به خنده مىآورد! ظاهرا اين نويسندگان تصريحات علماى شيعه را بر عدم
تحريف قرآن بر تقيه حمل مىكنند تا از فشار عمومى جامعه شيعى بر خود بكاهند و الاّ
كسانى مانند حاجى نورى، سيد نعمة اللّه جزايرى و طبرسى ـ صاحب احتجاج ـ به صراحت،
تحريف قرآن به نقيصه را فرياد زدهاند؛ پس چرا تقيه از اظهار نظر آنان مانع نشد؟ و
چرا هيچ شاهدى بر اين ادعاى خود نياوردهاند؟!
و اما اين كه كسى از علماى شيعه جز شيخ صدوق در چهار قرن اول اسلام به سلامت
قرآن معتقد نبوده است، در پاسخ آن مىتوان گفت: تأليفات اعتقادى، فقهى و... شيعه از
اواخر قرن چهارم و پس از غيبت كبرا، آغاز شد و اين مورخ، معلوم نكرده است در چند
مجموعه اجتهادى شيعه به صراحت يا ظهور، از عدم سلامت قرآن، ياد شده است تا با
استثنا كردن شيخ صدوق، كليت اين باور را در چهار قرن اوليه ثابت كند.
2. اخباريان و ادعاى تحريف قرآن
حدود نيمه دوم قرن يازدهم هجرى، گروهى به نام «اخبارى» ميان شيعه ظهور كردند.
اين گروه تابع ظاهر حديث بودند و اجتهاد را باطل مىدانستند. ملا محمد امين بن محمد
شريف استرآبادى متوفاى (1034 ه. ق) مؤسس اين گروه بين شيعيان بود... او منكر اجتهاد
شد و ادعا كرد: قرآن ناسخ و منسوخ و... دارد؛ از اينرو استخراج احكام دين از آن
دشوار است؛ پس بايد به اخبار پيشوايان معصوم رجوع كرد. اصولىها برابر اخباريان در
استنباط احكام شرعيه فرعيه به قرآن، سنّت اجماع و عقل، استناد مىكردند و اجتهاد را
واجب كفايى مىدانستند. [3]
اتكاى اخباريان بر روايات و بى توجهى آنان به منابع ديگر، موجب شد حجم فراوانى
از روايات موجود در منابع اسلامى ـ شيعى فراهم آوردند كه غالباً با تسامح در اسناد
روايات و منابع آنها همراه است.
اعتقاد به صحت تمام روايات موجود در كتب اربعه يعنى «كافى»، «من لا يحضره
الفقيه»، «استبصار» و «تهذيب»، از جمله مواردى بود كه بر اين مشكل افزود.
البته بين ظاهر گرايان، شخصيتهاى بزرگ و عالمى مانند شيخ حرعاملى صاحب مجموعه
روايى وسايل الشيعه، فيض كاشانى صاحب تفسير صافى و شيخ يوسف بحرانى مؤلف فقه
استدلالى الحدائق وجود دارند كه از اعتماد بى حد اخبارىها به روايات، تا حدود
فراوانى اجتناب كردند.
به هر حال اين گروه حدود دو قرن و تا زمان ظهور وحيد بهبهانى و شيخ مرتضى انصارى
كه قهرمانان علمى و از اصوليان بودند، بقا يافت كه برخى شخصيتهاى آنان عبارتند از:
سيد نعمة اللّه جزايرى صاحب كتاب «انوار نعمانيه»، حاجى نورى مؤلف كتاب «فصل
الخطاب» و افراد ديگر كه با استناد به روايات و منابع غير معتبر تحريف قرآن به
نقيصه را پذيرفتند.
هنگامى كه اين نظريّه توسط حاجى نورى، به شكل يك عقيده مطرح شد، دانشمندان شيعه
عراق، ايران و ديگر مناطق شيعه نشين، عليه وى و كتابش فصل الخطاب شديداً به مخالفت
برخاستند تا آن كه او به ناچار در جزوهاى اظهار كرد:
«قصد من اين نبود كه در مصاحف، پس از عثمان تحريفى صورت پذيرفته است. بلكه غرض من
آن بود كه در مصحفهاى قبل از دوره عثمان تصرفاتى صورت پذيرفته، و تحريفاتى به
نقيصه واقع شده است.» [4]
سيد هبهاللّه شهرستانى، ضمن تقريظى بر كتاب البرهان تأليف ميرزا مهدى بروجردى
گزارش اين هجمه عمومى برضد حاجى نورى را بيان كرده است:
«چقدر بايد مولايت را شكر بكنى كه نعمت تأليف اين كتاب ـ البرهان ـ بلند مرتبه
را به تو عطا فرمود تا عصمت قرآن با شرافت را از تحريف بيان كنى. اين همان عقيده
صحيحى بود كه از دوران كودكيم هنگام اقامتم در سامرا، محل تولدم، با آن انس داشتم؛
زمانى كه علم و دين زير پرچم امام شيرازى كبير متمركز شده بود، مىديدم موجهاى
كينه برضدّ محدث نورى ـ ساكن سامرا ـ به پا شده بود به دليل تأليف كتاب فصل الخطاب
به او حمله كردند؛ پس در هيچ مجلسى از حوزه علميه وارد نمىشدم مگر آنكه فرياد و
غرشهايى برضدّ كتاب و مؤلف و ناشر آن به گوش مىرسيد و شخصيت او را با زبانهايى
به تيزى شمشير زخم مىزدند.» [5]
با توجه به اين حقيقت تاريخى، شيعه منكر وجود كسانى بين خود نيست كه
قرآن را محرّف به نقيصه مىدانستهاند اما اين گروه را جمعى بسيار محدود مىداند.
همان گونه كه اهلسنّت با گروه حشويه مبارزه كرد و نظريات آنان را درباره تحريف قرآن مردود دانست،
شيعه نيز با نظريّه تحريف قرآن به نقيصه به شدت برخورد كرد.
و همان گونه كه جز افراد معدودى از اهلسنّت مدعى تحريف قرآن نيستند، [6]
بين شيعه نيز اندك اشخاصى، اين ادعاى سنگين را مطرح كردهاند.
3. هيچ يك از شيعيان هوادار تحريف قرآن به زياده نيستند
بنابراين اتهام تحريف قرآن به زياده عليه شيعه از باب ناآگاهى است و آن، در معذور بودن تهمت زنندگان به شيعه كافى است.
آرى! شيعه همچون ديگر مذاهب اسلامى، به سلامت قرآن از تحريف ـ اعم از نقيصه يا زياده ـ اعتقاد دارد برخى علماى آنان در قرنهاى اوليه و بعضى اخباريان در قرنهاى يازدهم و دوازدهم هجرى، هوادار تحريف قرآن به نقيصه بودهاند.
اما قرنها بر شيعه گذشته است و هزاران فقيه، مفسر، متكلم و... شيعى ظهور كردهاند و در گفتار و رفتار بر سلامت و حقانيت و اصالت كتاب اللّه موجود در دست مردم، صحه گذشتهاند.
اما تعجب از گروهى وهابى است كه خود را عالم مىدانند اما ارزش تحقيقات علمى را پايين آوردهاند، گويا آنان اين آيه را نخواندهاند كه مىفرمايد:
«و لا تقولوا لِمن اَلقى إِليكُم السَّلامَ لَسْتَ مؤمناً»؛ [7]
و به كسى كه نزد شما [اظهار] اسلام مىكند نگوييد تو مسلمان نيستى!
يا در قرآن نديدهاند كه مىفرمايد:
«... و لا تَقْفُ ما لَيْسَ لكَ به علمٌ اِنَّ السمع و البصر و الفؤاد كُلُّ اولئك كان عنه مسؤلاً»؛ [8]
و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن! زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند نشد.
اسناد تحريف قرآن به شيعه تهمت بزرگ و غير منصفانهاى است؛ زيرا اين گروه منابع روايى شيعه را نديدهاند يا اين كه از روايات معارض با تحريف قرآن در اين منابع چشم پوشيدهاند. به يقين روايات معتبر فراوانى در منابع شيعى وجود دارد كه بر سلامت قرآن از تحريف، تأكيد مىورزند؛ براى نمونه: پنجمين ستاره آسمان امامت شيعه؛ محمد بن على، امام باقر عليهالسلاممىفرمايد: «دليل و شاهد مطالب جديد و نوآورىهاى امام را از كتاب اللّه بخواهيد!» [9]
ششمين امام شيعيان و رييس مذهب اثناعشرى امام جعفر بن محمد امام صادق عليهالسلام نيز مىفرمايد: «مردم بايد مشروعيت شروطى كه ميان خود مىبندند با قرآن بسنجند! هر شرطى مخالف كتاب خدا باشد، مردود است». [10]
«هر چيزى مخالف كتاب خدا باشد مردود است». [11]
وى قرآن را پاسخگوى تمام نيازهاى بشر مىداند و مىفرمايد: «خداى بزرگ قرآن را بيانگر همه چيز كرد و به خدا قسم چيزى از نياز بندگان كه آرزوى وجودش را در قرآن داشته باشند نيست مگر اينكه خداوند دربارهاش آيهاىنازل فرموده است.» [12]
و مىفرمايد: «هيچ امرى بين دو نفر اختلافى نيست مگر آن كه ـ راه حل آن ـ در كتاب خداى ـ عزوجل ـ وجود دارد، البته عقول مردم به آن نمىرسد.» [13]
و چون روايات دروغينى به اهلبيت عليهمالسلام نسبت داده مىشود، قرآن براى تشخيص حق از باطل مهمترين معيار است؛ چنانكه امام صادق عليهالسلام مىفرمايد:
«در آنچه از زبان ما نقل مىشود حق و باطلى است، براى تشخيص حق از باطل، اين روايات را با قرآن بسنجيد! آنچه را با كتاب اللّه موافق است، بپذيريد و مخالف آن را واگذاريد!» [14]
در مجموعههاى روايى چهارگانه و با ارزش شيعه يعنى «كافى»، «تهذيب»، «استبصار» و «من لا يحضره الفقيه» روايات فراوانى از پيشوايان معصوم شعيه؛ وجود دارد كه به مناسبتهاى عام و خاص، مردم را به كتاب اللّه ارجاع دادهاند. [15]
اگر شيعه قرآن موجود را محرَّف و بخش مهمى از آيات آن را محذوف مىدانست، چگونه مردم را به قرآن موجود ارجاع مىدهد؟ چگونه آن را مرجع تشخيص صحت و سقم روايات معصومان عليهمالسلاممىداند؟ و چگونه به آنان سفارش مىكند در اختلافات، و شروطشان در معاملات به آن رجوع كنند؟
به راستى اگر نظريات دينى مفتيان بر چنين تحقيقات ضعيفى متكى است و آن را به نام دين در اختيار مردم مىگذارند،
ديگر چه اعتمادى به علم و عالم و حجيت اقوال و احكام باقى مىماند؟!
نقد و بررسى اسباب ارتداد
ارتداد و كفر، خروج از ايمان و انكار مسلمات دينى است؛ ايمان مجموعهاى پيوسته و مرتبط است كه با انكار حتى يك آيه از بين مىرود؛ قرآن كريم يكى از نشانههاى ايمان به خدا و رسول را حَكَم قرار دادن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در امور مختلف؛ مانند :منازعات و مشاجرات مىداند چنان كه مىفرمايد:
«آيا نديدهاى كسانى را كه مىپندارند به آنچه به تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان آوردهاند [و با اين همه] مىخواهند داورى ميان خود را به سوى طاغوت ببرند با آن كه قطعاً فرمان يافتهاند كه بدان كفر ورزند و[لى] شيطان مىخواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد.» [16]
و نيز مىفرمايد: «نه چنين است! و به پروردگارت سوگند كه ايمان نمىآورند مگر آنكه تو را درباره آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور كنند؛ سپس از حكمى كه كردهاى در دلهايشان احساس ناراحتى و ترديد نكنند و كاملاً سر تسليم فرود آورند.» [17]
به باور فقهاى شيعه انكار احكام شرعيه، وقتى موجب كفر و ارتداد است كه انكار كننده بداند آنچه را انكار مىكند حكم الهى است.
مرحوم علامه فقيد حاج آقا رضا همدانى در كتاب مصباح الفقيه مىنويسد:
«براى كفر مراتبى است كه كمترين آن انكار حكمى از احكام شرعيه است؛ اعم از آنكه اين حكم اثباتى يا نفيى باشد، پس محققا هر كس حكمى از احكام شرع را منكر شود، نسبت انكار حكم دين به وى، بلكه نسبت خروج از دين و كفر به شريعت خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله و سلم به او صحيح است؛ زيرا شريعت اسمى براى مجموع احكام به اعتبار مجموع است.» [18]
مرحوم آيت اللّه گلپايگانى نيز در كتاب طهارت نوشته است:
«انكار مطلق آنچه از دين به شمار مىآيد موجب كفر است اگر جزيى از
دين بودن اين حكم را با اجماع ثابت كرده باشند بلكه حتى اگر اجماعى نباشد
لكن بداند كه اين حكم از دين است و آن را انكار كند كافر است.» [19]
نقد نخستين دليل تكفير شيعه
(مخالفت با قرآن)
تكفير كنندگان شيعه مىگويند: ارتداد اين گروه به دليل مخالفت آنان با آيه «حفظ» و آيه «وارد نشدن باطل به قرآن» است؛ زيرا اين كار، تكذيب خدا است.
در حالى كه آيات قرآن به صراحت امكان تحريف خود را نفى كردهاند؛ چنانكه مىفرمايد: «بى ترديد ما اين قرآن را نازل كردهايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.» [20]
و نيز مىفرمايد: «و به راستى، آن كتابى ارجمند است، از پيش روى آن و از پشت سرش، باطل به سويش نمىآيد وحى (نامهاى) از جانب حكيمى ستوده صفات است.» [21]
پس هواداران تحريف قرآن به نقيصه، اين آيات و در نتيجه خداوند را تكذيب كردهاند و تكذيب خداى بزرگ، كفر صريح و ارتداد حتمى است. اما اين سخن پذيرفتنى نيست زيرا آن گونه كه علماى اسلام فرمودهاند، كفر و ارتداد منكر سلامت قرآن از تحريف، وقتى محقق است كه او بى آن كه به اشتباه يا شبههاى دچار شود، با صريح كتاب الهى مخالفت و در نتيجه خداى بزرگ را تكذيب كند اما اگر چنين نباشد نمىتوان او را كافر يا مرتد دانست؛ مثلاً در قرآن، آيات فراوانى بر وجوب زكات دلالت دارد؛ به گونهاى كه وجوب نماز با وجوب زكات يكسان است و زكات نماد مسلمانى و منكرش كافر است.
اما فقهاى عامه در همين حكم مسلم و بلكه ضرورى مىگويند: در صورتى كه منكر آن، به وجه مقبولى جاهل باشد، روا نيست او را كافر بشمارند.
عبدالرحمن بن قدامه در شرح كبير نوشته است:
«هر كس وجوب زكات را به نادانى انكار كند و منشاء جهالتش امورى؛ مانند: تازه مسلمان بودن يا زندگى در مناطق نا آشنا با اين حكم باشد، به كفر وى حكم نمىكنند.» [22]
عبدالكريم رافعى مىنويسد:
«تاركان نماز دو گروهند؛ يكى، كسانى كه به دليل انكار وجوب نماز، آن را ترك كردهاند، اين گروه مرتدند و البته اين مطلب مخصوص نماز نيست بلكه در انكار هر حكم اجماعى، جارى است.» [23]
محيى الدين النووى در كتاب «المجموع» نيز مىنويسد:
«اين حكم در صورتى است كه منكر وجوب نماز بين مسلمانان زندگى و رشد كرده باشد اما اگر تازه مسلمان به شمار بيايد يا در دور دست مسلمانان زندگى كند به گونهاى كه مخفى ماندن حكم نماز بر او محتمل باشد؛ پس وى به مجرد انكار، كافر نمىشود بلكه ابتدا او را به مسأله آگاه مىكنيم. در صورتى كه پس از آن، باز هم مسأله را انكار كرد، مرتد مىشود...؛ [24]
زيرا منكر، در لغت، انكار كننده چيزى را گويند كه قبلاً به آن اعتراف كرده باشد. و صاحب كتاب «المحمل» و ديگران اين مطلب را صريحا در «تهذيب الاسماء» به وضوح بيان كردهاند.» [25]
با توجه به اين مطالب مىتوان گفت: كسانى كه تحريف قرآن به نقيصه را پذيرفتهاند، گروهى از متدينان به خدا و رسول بودهاند كه امر بر آنها مشتبه شده است زيرا آنان ميان قول به تحريف قرآن با آيات ذكر شده، منافاتى نمىديدهاند و بين آنها و رواياتى كه در نظرشان بر تحريف به نقيصه دلالت دارد، جمع كردهاند.
آنان در تأويل آيه حفظ گفتهاند: اصل قرآنى كه از آسمان بر رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد در اختيار اهل بيت كه مخازن علم او هستند قرار گرفت، و اين مسأله در صادق بودن آيه حفظ كافى است و دليلى بر محفوظ ماندن قرآنى كه در دست مردم است، وجود ندارد.
به علاوه شايد مراد آيه مذكور، حفظ قرآن در آخرالزمان باشد به اين معنا كه در برههاى قرآن را تحريف مىكنند سپس خداوند گروهى را برمىانگيزد تا دايما آن را حفظ كنند و علوم آن را به مردم تعليم دهند به گونهاى كه آنان قرآن را در حافظه نگه دارند.
علاوه بر اين ممكن است مراد از ضمير «له» در آيه «... و انّا له لحافظون» پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم باشد.
در اين صورت آيه، دليل حفظ قرآن از تحريف نيست بلكه حفاظت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را بيان مىكند؛ پس آيه بنابر نخستين و دومين توجيه، بر تعهد الهى به حفظ قرآنى دلالت دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبراى مردم خواند و على عليهالسلامآن را جمع كرد سپس آن را به دست فرزندش امام حسن عليهالسلام و او آن را به امام داد و سرانجام به امام زمان «عجل اللّه تعالى فرجه الشريف» رسيد ولى چون مردم، تمام حقيقت قرآن را تحمل نكردند همان گونه كه در بيعت با امامان معصوم تا آخر ايستادند، بيان قرآن كامل، همچون ظهور امام معصوم عليهمالسلام تا زمان بلوغ فكرى و ايمانى مردم به تأخير افتاد و اين مسأله در حفظ قرآن كافى است. چون قرآن پيش اهلش بايد مصون بماند و اين اهليّت و شايستگى اهل بيت به گونه تام در اهلبيت عليهمالسلاموجود دارد. در نتيجه آيه حفظ با روايات تحريف معارض نيست.
اين گروه مىگويند: قرآن موجود در دست مردم نيز بخشى از قرآن نازل شده است، آن براى مردم كافى است. اما آنگاه كه امام زمان«عجل اللّه تعالى فرجهالشريف» ظهور كند تمام قرآن را بر مردم مىخواند. [26]
آيا اين گروه با اين تصورات و توجيهات، مخالف صريح آيات الهى و منكران خداى بزرگ هستند؟!
اين گروه مىگويند: «آيه 41 و 42 سوره فصلت كه به آيه «نفى باطل» معروف است. با رواياتى كه بر تحريف قرآن به نقصان دلالت دارند منافى نيست؛ زيرا مقصود از آيه، صيانت قرآن از تناقض در احكام و معارف است و اين كه كتب انبياى قبل و علوم آينده نمىتواند آن را باطل كند. چنانكه در تفسير على بن ابراهيم قمى از امام باقر عليهالسلاماست: «لا يأتيه الباطل» يعنى از جانب تورات و نيز انجيل و زبور «و لا من خلفه» يعنى كتابهاى پس از قرآن، محتواى قرآن باطل نمىشود. [27]
در تفسير مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهماالسلامنقل است: «اخبار قرآن درباره حوادث گذشته باطل نيست و همچنين در اخبارى كه از آينده مىدهد باطلى وجود ندارد». [28]
البته اين گروه توجه نداشتهاند كه اين تأويل در صورتى صحيح است كه راه نيافتن باطل در قرآن فقط آنچه را در روايات وجود دارد شامل است در صورتى كه محتواى آيه عام است و پديد آمدن هر گونه باطل در قرآن را نفى مىكند؛ پس عدم ورود باطل در قرآن، تحريف به زيادت و نقصان و نيز بطلان محتوا در تمام زمانها را در بر مىگيرد.
اما به هر حال اخباريان هوادار تحريف قرآن با توجه به روايات منقول در تفسير آيه «نفى باطل»، آن را به گونهاى تأويل كردهاند كه با روايات تحريف قرآن به نقصان، جمع شود؛ بنابراين آنان آيه را تكذيب نكردهاند تا ارتدادشان ثابت شود.
پاورقى:
[1]. ذكر اقوال اين بزرگان در ص 33 گذشت.
[2]. مقدمه اصول كافى:
«يا اخى ارشدك اللّه انه لا يسمع احداً تمييز شىء مما اختلف الرواية فيه عن
العلماء عليهمالسلام برأيه الاّ على ما اطلعته العالم بقوله عليهالسلام: اعرضوا
على كتاب اللّه فما وافق كتاب اللّه عزوجل فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فردوه...
و نحن لا نعرف من جميع ذلك الا اقله و لا نجد شيئاً احوط و لا اوسع من رد علم ذلك
كله الى العالم عليهالسلام».
[3]. ر.ك: فرهنگ فرق اسلامى، دكتر محمد جواد مشكور، ص 40 ـ 41.
[4]. الذريعه، 10، ص 220 ـ 221.
[5]. كم انت شاكر مولاك اذ أولاك بنعمة هذا التأليف المنيف، لعصمة المصحف الشريف عن
وصمة التحريف، تلك العقيدة الصحيحة، التى آنست بها منذ الصغر، ايام مكوثى فى
سامراء، مسقط رأسى، حيث تمركز العلم و الدين تحت لواء الامام الشيرازى الكبير، فكنت
اراها تموج ثائرة على نزيلها المحدث النورى، بشأن تأليفه كتاب «فصل اخطاب» فلا ندخل
مجلساً فى الحوزه العلمية الا و نسمع الضجة و العجة ضد الكتاب و مؤلفه و ناشره،
يسلقونه بالسنة حداد...».
[6]. ر.ك: اعجاز القرآن، رافعى، ص 41 و روح المعانى، آلوسى، ج 1، ص 25.
[7]. سوره نسا، آيه 94.
[8]. سوره اسرا، آيه 36.
[9]. كافى، ج 5، ح 2: قال ابو جعفر عليهالسلام: «اذ احدثكم بشىء فاسألونى عن كتاب
اللّه...».
[10]. كافى، ج 5، باب الشرط و الخيار، ح 1، عن الصادق عليهالسلام: «كل شرط خالف
كتاب اللّه فهو رد».
[11]. كافى، ج 6، باب من طلق لغير الكتاب و السنة، ح 15، قال الامام الصادق
عليهالسلام: «... كل شيىءِ خالف كتاب اللّه عزوجل فهو ردّ الى كتاب اللّه
عزوجل...».
[12]. كافى، ج 1، باب الرد الى الكتاب و السنة و انه ليس شىء من الحلال و الحرام و
جميع ما يحتاج الناس اليه الا و قد جاء فيه كتاب و سنة، قال الصادق: «ان اللّه
تبارك و تعالى انزل فى القرآن تبيان كل شىء حتى و اللّه ما ترك اللّه شيئاً
يحتاج اليه العباد حتى لا يستطيع عبدٌ يقول: لو كان هذا انزل فى القرآن الاّ و قد
انزله اللّه فيه».
[13]. كافى، همان باب، ح 6، قال الصادق عليهالسلام: «ما من امر يختلف فيه اثنان
الاّ و له اصل فى كتاب اللّه عزوجل ولكن لا تبلغه عقول الرجال».
[14]. كافى، ج 1، باب الاخذ بالسنة و شواهد الكتاب، ح 1.
[15]. براى نمونه ر.ك:
«من لايحضرهالفقيه»، ج3، ص43، باب الخمس، ح 1657.
ج 3، ص 14، باب امهات الاولاد، ح 3513.
ج 3، ص 202، باب الشرط و الخيار فى البيع، ح 3765.
ج 3، ص 496، باب طلاق السنة، ح 4751.
ج 3، 496، باب طلاق السنة، ح 4757.
ج 3، ص 563، باب معرفة الكبائر التى اوعد اللّه عليه النار، ح 4932 و 4940.
ج 4، ص 193، باب اول ما يبدأ بن من تركة الميت، ح 5438.
ج 4، ص 208، باب الوصية للأقرباء و الموالى، ح 5484.
ج 4، ص 332، باب ميراث المرتد، ح 5712 و... .
و در «تهذيب»:
ج 1، ص 63، باب صفة الوضوء و الفرض منه، ح 3 و 30.
ج 1، ص 116، بابالاغسال المفترضات و المسنونات، ح 36.
ج 4، ص 96، باب من الزيادات فى الزكوة، ح 4.
ج 4، ص 193، باب فضل شهر رمضان، ح 4.
ج 5، ص 270، باب النفر من منى، ح 2.
ج 7، ص 15، باب فضل التجارة و آدابها، ح 68.
ج 7، ص 22، باب عقود البيع، ح 93 ـ 94.
ج 8، ص 49، باب احكام الطلاق، ح 71.
ج 8، ص 228، باب العتق و احكامه، ح 93 ـ 97.
ج 9، ص 32، باب الصيد و الزكاة، ح 13.
ج 9، ص 210، باب الوصية المبهمة، ح 10.
ج 10، ص 65، باب الحد فى الفرية و السب، ح 3 و... .
و در «الاستبصار»
ج 1، ص 64، باب وجوب المسح على الرجلين، ج 4.
ج 1، ص 190، باب الخمر يصيب الثوب و النبيذ، ح 9.
ج 2، ص 300، باب وقت النفر الاول، ح 2.
ج 3، ص 223، باب من عقد على امرة و شرط لها، ح 5.
ج 3، ص 287، باب ان من طلق امرأته ثلاث تطليقات، احاديث شماره 10، 11، 12.
ج 4، ص 72، باب انه لا يوكل من صيد الفهد، ح 10.
ج 4، ص 133، باب من اوصى بسهم من ماله، ح 2 و... .
و در «كافى»
ج 1، ص 59، باب الرد الى الكتاب و السنة، ح 4،6،10.
ج 1، ص 69، اخذ بالسنة و شواهد الكتاب، ح 2 و 3.
ج 7، ص 78، باب نادر.
ج 7، ص 139، ح 2، باب مواريث القتلى و من يرث من الديه، ح 2.
ج 7، ص 205، باب حد القاذف، ح 3.<///p>
[16]. سوره نسأ، آيه 60.«ألم تر الى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل اليك و ما
أنزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا الى الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به و يريد
الشيطان أن يظلّهم ضلالاً بعيدا».
[17]. نسأ، آيه 65 «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى
انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً».
[18]. مصباح الفقيه، ج 7، ص 268:«ان الكفر مراتب ادناها انكار حكم من الاحكام
الشرعية اثباتاً اَو نفياً، فان من انكر حكماً تصح نسبة الكفر اليه بلحاظ ذلك
الحكم، بل يصح ان يسند اليه الخروج من الدين، و الكفر بشريعة خاتم النبيين صلى
الله عليه و آله و سلم باعتبار الشريعة اسم للمجموع من حيث المجموع».
[19]. كتاب الطهارة، ص 309: «بل انكار مطلق ما كان من الدين موجب للكفر ان كان ثبوت
كونه من الدين بالاجماع بل و ان لم يكن اجماعياً ولكن علم كونه من الدين...».
[20]. سوره حجر، آيه 9:
«انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون».
[21]. سوره فصلت، آيه 42 ـ 41:
«و انه لكتابٌ عزيز، لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم
حميد».
[22]. شرح كبير، ج 2، ص 670:
«من جحد وجوب الزكوة جهلاً به و كان ممن يجهل ذلك اما لحداثة عهده بالاسلام او لانه
نشأ ببادية بعيده عرف وجوبها، لم يحكم بكفره لانه معذور».
[23]. معجم فتح العزيز، ج 5، ص 283:
«اما ان بتركها جاحداً لوجوبها فهذا مرتد تجرى عليه احكام المرتدين الا ان يكون
قريب عهد بالاسلام يجوز ان يخفى عليه ذلك و هذا لا يختص بالصلاة بل يجرى فى جحود كل
حكم مجمع عليه».
[24]. المجموع، ج 3، ص 13 ـ 14:
«هذا اذا كان قد نشأ بين المسلمين فاما من كان قريب العهد بالاسلام او نشأ ببادية
بعيدة من المسلمين بحيث يجوز ان يخفى عليه وجوبها فلا يكفر بمجرد الجحد بل نعرفه
وجوبها فان جحد بعد ذلك، كان مرتداً».
[25]. لان الجاحد عند اهل اللغة من انكر شيئاً سبق اعترافه به، هكذا صرح به صاحب
المحمل و غيره و قد اوضحه فى تهذيب الاسماء».
[26]. اين ادعا با براهين متقن توسط علماى شيعه مردود شده است براى آشنايى با
پاسخها به منابع ذكر شده در پىنوشت شماره 61 مراجعه نماييد.
[27]. تفسير على بن ابراهيم قمى، ذيل آيه.
قال الباقر عليه السلام: «لا ياتيه الباطل» من قبل التوراة و لا من قبل الانجيل و
الزبور «و لا من خلفه» اى لا يأتيه من بعد كتاب يبطله.
[28]. تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 41 ـ 42 سوره فصلت:
«انه ليس فى اخباره عما مضى باطل و لا فى اخباره عما يكون فى المستقبل باطل».