واژه
؛ يكى از واحدهاى زبانى است كه از يك يا چند تكواژ ساخته مى شود و در ساختمان واحد
بزرگتر يعنى گروه به كار يم رود. واژه مى تواند مفهومى مستقل داشته باشد، مثل (( ميز ))
، يا مفهومى غير مستقل داشته باشد، مثل (( در،
كه )) .
تكواژ؛ يكى از واحدهاى زبان است كه از يك يا چند واج ساخته مى
شود، تكواژ گاهى معنا و كاربرد مستقل دارد؛ مثل ((
ميز )) . در اين صورت ، آن را تكواژ آزاد مى
نامند. گاهى نيز كاربرد و معناى مستقل ندارد و در ساختمان واژه هاى
ديگرى به كار مى رود كه آن را تكواژ وابسته مى نامند؛ مثل "گار" در
واژه پرهيزگار.
واج
؛ كوچكترين واحد صوتى زبان است كه معنا ندارد، اما تفاوت معنايى
ايجاد مى كند؛ مثلا اگر در واژه (( سر
)) به جاى واج (( س
)) ، واج (( پ
)) بگذاريم ، مى شود ((
پر )) و معناى واژه عوض مى شود. همچنين اگر در
واژه گُل به جاى (ُ)، (ِ) بگذاريم ، واژه اى جديد با معناى جديد ساخته
مى شود. پس (َ) واج است . جمله مستقل جمله گروه واژه تكواژ واج
ج ) سطح نظام معنايى ؛
انسانها و اهل يك زبان چگونه منظور يكديگر را درك مى كنند، چرا برخى از
واژه ها را (( مستعمل ))
و برخى را (( مهمل )) مى
دانند، بعضى جمله ها را معنادار مى دانند و مى پذيرند و بعضى را بى
معنا مى پندارند و رد مى كنند؛ در صورتى كه ممكن است تعدادى از جمله ها
را هرگز نشنيده باشند؟ به سخن ديگر، دريافت معنا چگونه انجام مى شود؟
اگر به اين دو جمله بنگريم : (( على نشسته است
)) ، (( اين واژه نشسته
است )) ؛ جمله دوم غير مستعمل و بى معنا مى
نمايد؛ زيرا در نظام معنايى زبان فارسى بين لفظ ((
نشستن )) و حالت وضعيت خاص شخص در جهان خارج -
كار يا فعلى كه از كسى سرمى زند - پيوندى آشنا وجود دارد. ولى همين
كلمه با اندكى تغيير در جمله دوم نيز معنادار مى شود مثل اينكه بگوييم
: (( اين واژه ، در اين جمله خوش نشسته است
)) .
اين نكته حاكى از آن است كه چون زبان يك دستگاه است ، تعيين ارزش دقيق
معنايى عناصر آن ، در ارتباط آنها با ساير عناصر ميسر است ؛ از اين رو،
مى توان نتيجه گرفت كه هر واحدى زبانى داراى دو معناى مستقيم و غير
مستقيم است ؛ معناى مستقيم يعنى معناى روشن و مشخص آن واحد و معناى غير
مستقيم يعنى معناى حاصل از همنشينى هر واحد زبانى با واحد زبانى ديگر.
اگر به اين دو جمله توجه كنيم : (( چه ما روشنى
! چه ماه دور و درازى ! )) ، مى بينيم كه واژه
هاى روشن و دور و دراز علاوه بر معانى مشخص خود، از طريق رابطه همنشينى
، در تشخيص معناى (( ماه ))
نيز كمك مى كنند و در حقيقت ، به كمك آن دو مى فهميم كه منظور از ماه
نخست ، ماه آسمانى و منظور از ماه دوم ، يكى از دوازده ماه سال است .
بنابراين ، مى توان نتيجه گرفت كه معمولا كلمات به تنهايى حامل معنا يا
پيام نهايى و كاملا روشن نيستند و بايد در جمله بيايند تا معنا را به
طور كامل برسانند. بعضى از كلمات نيز به تنهايى اصلا نمى توانند خود را
بشناسانند و لازم است در زنجيره سخن قرار گيرند؛ مثلا واژه
(( تند )) را نمى توان
معنا كرد، مگر با استفاده از: توجه به رابطه هاى ترادف ، تضاد و تضمن ؛
يعنى ارتباط دادن واژه تند با واژه هاى تيز، ملايم ، آرام ، كند، كمرنگ
و... يا قرار دادن واژه تند در جمله هايى مانند: ((
چه باد تندى مى وزد! )) ، ((
بسيار تند مى دويدند )) ، ((
بالا رفتن از شيب تند كوه مهارت فوق العاده اى مى خواهد
)) .
يافتن معنا در پاره اى موارد نيز آسان نيست ؛ مثلا همه ما معناى واژه
هاى (( دست )) ،
(( بالا )) و
(( بسيار )) ، را مى
فهميم اما وقتى با اين واژه ها جمله : (( دست
بالاى دست بسيار است )) را مى سازيم ، نمى توان
با فهم معناى فردى آنها معناى كل جمله را دريافت كرد. همچنان كه از
جمله دشواريها در ارتباط لفظ و معنا امكان تغييرپذيرى معناى يك لفظ است
. چه اينكه ممكن است معناى يك واژه در گذر زمان متروك و به فراموشى
سپرده شود و يا معنى جديدى بر واژه بار گردد و يا آنكه معناى نخست
استمرار يابد؛ از اين رو، بدين نكته نيز بايد در معناشناسى توجه شود.
ارتباط لفظ و معنا
زبان انسان تركيبى است از دو مولفه لفظ و معنا. علائم و نشانه هاى
كلامى ، مرتبط با واقعيتهاى بيرونى (آفاقى و انفسى ) و بيانگر معانى
است . اين ارتباط چنان وثيق است كه در فضاى تعامل خويش با ديگران ،
هنگامى كه سخن گوينده اى را مى شنويم ، ذهن ما بدون التفات به صورت
الفاظى كه او ابراز مى كند يكسر با معانى روبه رو مى شود، چندان كه
زشتى و زيبايى معنا باعث محبوبيت يا منفوريت الفاظ مى شود.
اين پرسش عطف توجه زبان شناسان و اصوليان مسلمان بوده است كه آيا
ارتباط ميان لفظ و معنا يك امر تكوينى است و معنا جزء ذات و طبيعت يك
لفظ در شمار است يا آنكه دلالت لفظ بر معنا يك امر قراردادى است ؟
به سخن ديگر از آنجا كه دلالت لفظ بر معناى حقيقى به نوعى سببيت برمى
گردد و وجود ذهنى لفظ سبب وجود ذهنى معنا و انتقال در ذهن مى شود، اين
پرسش مطرح است كه منشاء اين سببيت چيست ؟ آيا رابطه ميان لفظ و معنا
ذاتى و معنا جزء ذات و طبيعت يك لفظ در شمار است ؛ همانند رابطه ميان
آتش و حرارت ؟ يا اين رابطه ناشى از يك عامل خارجى و قرار دادى اعتبارى
است كه از آن تعبير به وضع مى شود؟
واضح است كه هيچ گونه ارتباط ذاتى ميان لفظ و معنا برقرار نيست و
پيدايش معانى جديد و اشتراكى و تحول پذيرى رابطه لفظ و معنا، گواه
اعتبارى بودن اين ارتباط و سببيت است ؛ از اين رو بيشتر زبان شناسان
قديم و جديد و حكيمان و علماى اصول فقه و اديبان مسلمان بر اين عقيده
اند كه هيچ نوع رابطه ذاتى ميان هيچ صورت زبانى ، با معنايى كه بدان
دلالت مى كند وجود نداشته ، ارتباط سببى و دلالى ميان لفظ و معناى ناشى
از نوعى وضع (تعيينى يا تعيّنى ) است .
(19) به بيان ديگر علائم كلامى تنها پس از وضع و آگاهى
از آن ، دلالت بر معنا دارند و دلالت تصورى مترتب بر وضع است .
البته در اينجا پرسش اساسى ترى پيدا مى شود كه اصلا حقيقت وضع چيست ؟ و
واضع كيست ؟ در تحليل اين پرسشها ديدگاه هاى مختلفى مطرح است
(20) و تفصيل آن به جايگاه خاص خود واگذار مى شود، اما
در اينجا به اندازه ضرورت ، تنها به بيان ديدگاه انديشمند معاصر، شهيد
آيت الله صدر اكتفا مى كنيم . وى در تبيين دلالت لفظ بر معنا مى گويد
(( دلالت لفظ بر معناى حقيقى به نوعى سببيت برمى
گردد )) . بدين معنا كه وجود ذهنى لفظ سبب وجود
ذهنى معنا مى شود. منشاء اين سببيت چيست ؟ آيا رابطه ميان لفظ و معنا،
همانند رابطه آتش و حرارت ذاتى است ؟ يا ناشى از يك عامل خارجى است كه
جعل و قرارداد جاعل است كه از آن به وضع تعبير مى شود؟ روشن است كه فرض
اول پذيرفته نيست .
وى سپس اين پرسش را مطرح مى كند كه حقيقت وضع چيست ؟ آيا واضع به طور
مستقيم بيان طبيعت لفظ و طبيعت معنا سببيت ايجاد مى كند، به گونه اى كه
ملازمه آن دو يك امر واقعى مى شود؟ يا آنكه واضع صفتى به لفظ مى دهد كه
پس از آن ، سبب خطور معنا در ذهن مى شود پيداست كه سببيت واقعى صفت
ذاتى براى سبب حقيقى است و نمى توان آن را براى چيزى اعتبار كرد و با
اعتبار نمى توان لفظ را ابزار حقيقى تفهيم معنا قرار داد.
اما در چگونگى فرايند اعطاى صفتى به لفظ، كه سبب خطور معنا مى شود دو
ديدگاه وجود دارد: ديدگاه اعتبار و ديدگاه تعهد.
ديدگاه اعتبار بر آن است كه واضع ، اعتبار انشائى انجام مى دهد؛ اين
خود چند فرض دارد: الف ) جعل لفظ بر معنا، مثل علائم راهنمايى رانندگى
؛ ب ) اعتبار لفظ به عنوان وجود تنزيلى معنا و متحد با آن ، كه آثار
معنا را دارد؛ ج ) اعتبار لفظ به عنوان ابزار حقيقى تفهيم معنا.
ديدگاه تعهد نيز بر آن است كه وضع ، اعتبار نيست ؛ بلكه تعهدى از ناحيه
واضع است به اينكه هيچ سخنى نمى گويد مگر آنكه تفهيم معناى خاصى را
اراده مى كند و مى كوشد لفظ را به آن معنا ربط دهد.
اما شهيد صدر خود در تفسير حقيقت وضع مى گويد: خداوند احساس شى ء را
سبب انتقال ذهن به صورت آن شى ء قرار مى دهد كه يك قانون تكوينى است .
وى افزون بر تصريح به اينكه وضع همانند تمليك از مجعولات انشائى و
اعتبارى نيست ، بلكه امرى تكوينى است كه در شرايطى خاص ميان لفظ و معنا
نمودار مى شود و ناشى از قانون طبيعى انتقال ذهن به صورت شى ء است ، مى
گويد: دلالت ناشى از وضع همواره دلالت تصورى است ؛ بر اين اساس ، ميان
گوينده ذى شعور و فاقد شعور تفاوتى نيست .
همچنين شهيد صدر در پاسخ اين سوال كه واضع كيست ، از دو احتمال واضع
بودن خدا واضع بودن بشر ياد يم كند، ولى يادآورى مى كند كه با تحليل وى
از حقيقت وضع ، روشن مى شود كه روند وضع ، يك فرايند طبيعى بسيط و
عبارت است از شرطى شدن ميان منبه لفظى با معنا در احساس انسان ، كه اين
ارتباط موجب تحقق قانون پاسخگويى ذهنى مى شود كه اين قانون براى همه
مردم فراهم است . وى در ادامه مى گويد: با اين همه ، برهان قاطعى بر
نفى نظريه الهى بودن وضع وجود ندارد، تا گفته شود وضع صد در صد امرى
بشرى است ؛ بلكه محتمل است كه آغاز وضع در حيات بشر به عنايت الهى بوده
است كه اسامى و الفاظ و كيفيت استخدام آنها را به آدم (عليه السلام )
آموخت ؛ بلكه فرضيه الهام اصل لغت نيز بعيد نيست ؛ در روايت آمده است
كه آدم و حوا پيش از هبوط به لغت و محاوره آگاه بودند.
(21)
مدلولها و معانى تصورى و تصديقى
دانستيم كه وضع ، منشاء پيدايش نوع سببيت دلالى ميان لفظ و معنا (مدلول
) مى شود، اما اين دلالت همواره يكسان نيست .
گاه اين دلالت در حد پيدايش صورت ذهنى معناست كه پس از مواجهه با لفظ
در ذهن پديد مى آيد، خواه اين لفظ از فرد با اراده و آگاه اظهار شود يا
از فرد ناآگاه بى هدف و يا در ذهن آنكه خطور ذهنى لفظ براى خود انسان
باشد.
اين نوع دلالت را دلالت تصورى و معنا و مدلول را معناى سمانتيكى خود
(Meaning Semantic) نامند و شرط آن وضع و آگاهى از آن است . مانند
"هواى سرد" در لغت فارسى زبانان .
معناى تصديقى همان گونه كه خواجه مى گويد
(22) مدلول تصديقى آن است كه قرين حكم (اثباتى يا سلبى
) باشد مثل : هوا سرد است . توضيح اين بحث را با اين پرسش آغاز مى كنيم
كه آيا مدلولى كه از لفظ بر ذهن مى نشيند بالضروره مراد گوينده نيز هست
و مى توان آن را مقصود او دانست ؟ پاسخ اين است كه بايد دانست در اينجا
دو مرحله وجود دارد: يك مرحله اراده استعمالى است ؛ چه اينكه اقتضاى
قانون عقلائى وضع و دلالت به دلالت تضمنى در مقام استعمال بايد همان
معنا از لفظ مقصود گوينده باشد كه از كاربرد لفظ تبادر مى كند و خواست
و اراده او هيچ گونه تاءثيرى در معانى الفاظ مفرد و مركب ندارد. اين
معنا همان اراده استعمالى است ، كه مراد گوينده در مقام استعمال بايد
همان معناى واقعى لفظ باشد، مگر آنكه به وسيله قرينه پيوسته به سخن ،
اثبات كند معناى ديگرى را در نظر داشته است . مرحله ديگرى نيز پس از
اين مرحله وجود دارد كه بيانگر مراد جدى گوينده يا دلالت تصديقى بر
مراد جدى است ؛ زيرا اين احتمال وجود دارد كه متكلم قصد شوخى داشته نه
جدى . در اينجا با استناد به قانون ارتكازى عقلا در محاوره ، مى توان
اثبات كرد كه اراده جدى متكلم همان اراده مفاد استعمالى كلام و معناى
واقعى است ، مگر آنكه قرائن مقبول عقلائى بر خلاف آن وجود داشته باشد.
ميزان دلالت لفظ بر معنا
با نگاهى ديگر بر چگونگى و ميزان دلالت لفظ بر معنا معلوم مى شود كيفيت
و ميزان دلالت الفاظ بر معانى متفاوت است . به تعبير خواجه
(23) چون معانى ، بعضى داخل بعض ديگر و يا لازم بعض
ديگرند - چون ديوار كه داخل در معنى خانه و لازم معناى سقف است - از
اين رو تصور بعضى معانى مقتضى تصور معناهاى ديگر است . با توجه به اين
جهت ، دلالت الفاظ بر معانى را سه نوع دانسته اند:
1. دلالت مطابقى يا معناى مطابقى ، كه دلالت لفظ بر معناى موضوع له است
.
2. دلالت التزامى يا معناى التزامى . آن معنايى كه از لوازم معناى
مطابقى لفظ است و خود بر دو گونه تقسيم مى شود: مدلول التزامى به معناى
اخص ، كه براى همه مردم قابل شناسايى است و مدلول التزامى به معناى اعم
، كه جنبه شخصى دارد و تنها با قرائن شناخته مى شود.
3. دلالت تضمنى يا معنايى كه داخل در معناى مطابقى لفظ است .
نكته حائز اهميت آن است كه دلالت مطابقى در واقع دلالت وضعى است ، در
حالى كه دو نوع اخير به مشاركت وضع و عقل است .
نكته قابل ملاحظه اين بحث كه مرتبط با نشانه شناسى (Semiologie) است و
جايگاه پراهميتى در فهم معانى متون گوناگون علمى و ادب و به ويژه متون
دينى دارد، تفكيك و بازشناسى مدلولهاى صريح و روشن (مربوط به حوزه
نشانه هاى تصريحى explicite) از مدلولهاى تلويحى (مربوط به حوزه نشانه
هاى تلويحى Limplicite) و تاءويلى است كه غالبا در قلمرو مدلولهاى
التزامى جاى مى گيرد؛ كمك شايانى بر هرمنوتيك متون خواهد رساند.
كاركردهاى زبان
گفتيم زبان ، استعداد ذاتى انسان است كه نياز ارتباطى انسان موجب بروز
آن به صورت گفتار مى شود؛ اما مطالعات زبان شناسى در قرن حاضر متوجه
كاركردهاى گوناگون و بسيار متنوع زبان است .
براى اينكه ترسيمى مختصر از نقشهاى زبان داشته باشيم ، نخست پيوند سه
گانه ميان جهان حقايق و معانى ، توانايى فكرى - ذهنى انسان ، و نمود
گفتارى زبان را مورد مطالعه قرار مى دهيم .
جهان معانى
كانال ادراكى انسان
جويبار زبان
توصيف حقايق
پيشتر دانستيم كه زبان به معناى شبكه به هم پيوسته نشانگان ، ترجمان
حقايق جهان و جانشين خود آنهاست . مفهوم اين مطلب آن است كه انسان با
توانايى ادراكى خويش حقايق و معانى را در قالب مفاهيم طبقه بندى ،
تجزيه - تحليل و تجريد نموده ، به توصيف و انتقال آن به ديگران مى
پردازند. متعلق اين توصيف و اخبار گاه ، عالِم بيرون از وجود انسان است
، گاه عالم درون انسان . (زبان علمى )
تبيين عِلّى - معلولى پديده ها
به جز اين نقش توصيفى ، قدرت ذهنى انسان اين مجال را به وى مى دهد كه
با شناخت عميق تر از پديده هاى جهان و كشف رابطه سببى - مسببى به تبيين
عِلّى - معلولى آنها، بلكه حدس و پيش بينى امور واقع نشده نائل شود.
(زبان فلسفى )
فعل گفتارى
گاه نيز انسان در پيوند ارتباطى خويش با ديگران ، براى رسيدن به برخى
خواسته ها و مقاصد خود، آنها را از مجراى زبان و گفتار دنبال مى كند.
براى مثال ، شخصى كه تشنه است به جاى اينكه برود آب بردارد به ديگرى مى
گويد: يك ليوان آب برايم بياور. در اينجا فعل گفتارى زبان ، به واقع
جانشين كاركرد فعل رفتارى است . (فعل گفتارى )
عاطفى - احساسى
يكى از نقشهاى زبان ترسيم و تصوير احساسهاى درونى انسان ؛ غمها،
شاديها، حسرتها، آرزوها، شگفتيها و پرسشهاى روانى اوست كه در گفتار
منعكس مى شود: (( افسوس كه نامه جوانى طى شد!
)) ؛ (( مرحبا اى عاشقان
بى قرار )) ؛ (( هان اى
دل عبرت بين از ديده نظرها كن )) !،
(( شود آيا كه در ميكده را بگشايند؟
)) ... چنانكه ملاحظه مى شود در نوع اخيرا زبان
گفتارى جنبه عاطفى و احساسى به خود گرفته است . (زبان عاطفى - احساسى
.)
در شمارش كاركردهاى زبان ، هر چند برخى كسان آنها را تا بيش از بيست
نوع برشمرده اند، اما برخى از آنها - همچون نقل و انتقال تجارب ،
اندوخته ها و فرهنگ گذشتگان و پيوند مستمر ميان گذشته و آينده از اين
طريق - فوايد و ثمرات زبان محسوب مى شوند و نه نقش آن .
با تاءمل در چهار نوع كاركرد زبان اين نكته به روشنى فراهم است كه نقش
پايه اى زبان همان ارتباط شناختارى و انتقال پيام است . به سخن ديگر در
تمام اين موارد وقتى گوينده اى سخن مى گويد، اين پديده نشان دهنده آن
است كه دستگاه عصبى و ادراكى او در مواجهه با حقايق ، واجد پيامى شده و
آن را در قالب علائم آوايى (coding) ريخته ، به سوى مخاطب و گيرنده مى
فرستد. بر اين اساس است كه زبان شناسان به تجزيه و تحليل اركان ارتباطى
زبان پرداخته اند.
رومن ياكوبسن (1892 - 1982) زبان شناسى روسى ، شش عنصر را در هر ارتباط
زبانى دخيل مى داند: فرستنده ، پيام گيرنده ، تماس ، رمز و علائم آوايى
، زمينه .
(24)
امكان چند ساحتى بودن زبان يك متن
نكته اى كه توجه به آن در بازشناسى كاركردهاى گوناگون زبان ضرورى مى
نمايد آنكه اين تقسيم بندى ناظر به حيثيت نخست گفتار زبانى است وگرنه
همچنان كه برخى زبان شناسان معاصر، مانند آستين ، اظهار داشته اند اين
حقيقت را نمى توان انكار كرد كه يك متن و يك گزاره ممكن است از اين
خصوصيت برخوردار باشد كه همزمان داراى كاركردهاى متعددى باشد. به
اعتقاد ما متن قرآن كريم از اين لحاظ داراى ويژگى چند ساحتى است ؛ يعنى
گزاره هاى اخبارى قرآن كريم با وجود توصيفى بودن ، واجد خصوصيت
برانگيزندگى و تحريك هستند. همچنان كه گزاره هاى انشائى قرآن در عين
تاءثيرآفرينى روانى ، واجد خصيصه حكايت گرى از واقع است و ساختار متن و
محتواى آن در عين بيان حقايق ، اقناع عقل و قلب آدمى را نيز نشانه مى
رود.
زبان و واقعيت
ميان زبان و واقعيت رابطه مداوم است . به سخن ديگر، مبناى زبان و علت
وجودى آن واقعيت بيرونى است كه قوه شعور و ادراك آدمى آن را منعكس مى
كند؛ بنابراين ارتباط افراد بشر براساس واقعيت صورت مى گيرد نه چيز
ديگر.
اينكه نيروى ذهنى بشر قادر است مفاهيمى مانند سيمرغ را بسازد كه هيچ
گونه مصداق خارجى ندارد و يا مجازگوييهاى رايج در سخن چون كنايه ،
استعاره و تشبيه و مانند آن را بيافريند؛ مجوز اين ادعا نمى شود كه
پنداشته شود هر چه هست همان ساختار زبان است و واقعيتى وراى آن نيست .
اين ديدگاه چنانكه در معرفت شناسى و هستى شناسى مطرح و بر آن تاءمل شده
، نگرشى سوفيستى است كه انسان را ملاك همه چيز مى داند.
(25)
زبان و تفكر
زبان يكى از فعاليتهاى انسان و يكى از جنبه هاى رفتار اوست كه روان
شناسى آن را رفتار زبانى (verbal behaver) مى نامد. اما از ديرباز اين
پرسش مطرح بوده است كه رابطه زبان و تفكر چيست ؟ آيا بدون زبان تفكر
ممكن است ؟ آيا زبان ، تنها شرط وجود فعاليتهاى عالى ذهن ، مانند تفكر،
تخيل ، تجريد، تعميم ، استدلال ، داورى و... است ؟ يا آنكه زبان عامل
توليد فكر و انديشه است و انسانى كه فاقد توان تكلم و گفتار باشد، فاقد
نيروى تفكر نيز هست ؟ و در هر صورت ، انسان چگونه افكار، عواطف و
احساسات خود را در قالب علائم آوايى جاى مى دهد؟ و آيا اين قالب ،
ماهيت و محتواى پيام درونى ذهنى را نيز تغيير مى دهد يا نه ؟
حقيقت اين است كه بنياد فعاليتهاى عالى ذهن ، چون تفكر و انديشه ورزى و
خلاقيت ، ساختمان عصبى انسان است كه در پرتو روح مجرد واجد آن است .
اگر انسان داراى نفس مجرد و ساختمان عصبى مخصوص به خود نبود، نه تنها
نمى توانست اين فعاليتهاى عالى ذهنى را بپروراند بلكه خود زبان را نيز
نمى توانست به كار گيرد.
بدين روى روان شناسان از مجموع قرائن و شواهد اين گونه نتيجه مى گيرند
كه استعمال زبان كه دستگاهى از علائم آوايى قراردادى ، است اختصاص به
انسان دارد. استعداد ذاتى و از پيش داده شده انسان به او امكان مى دهد
كه نظام پيچيده زبان را به كار برد؛ از اين رو، زبان شرط تفكر نيست ،
ولى توانايى انسان را در تفكر و ديگر فعاليتهاى عالى ذهن به ميزان
بسيار بالا مى برد.
(26)
زبان ، جهان بينى و نظام ارزشى
زبان در ظهور فعلى خود يك نهاد اجتماعى و همگن با نوع تفكر انسانهاست ؛
از اين رو، ارتباط وثيقى با جهان بينى ، باورها و ارزشهاى اعتقادى يك
جامعه دارد. آنچه بر صفحه ذهن و قوه شعور آدميان جاى مى گيرد، نه خود
مصاديق بيرونى بلكه مفهوم و معنايى از آنهاست و بازتاب مفاهيم و چند و
چون آنها تابع بينش و نگرشى است كه ما از اشيا و معانى داريم . به ديگر
سخن ، حقايق خواه عينى و آنها كه از قبيل اسم ذات اند، چون خدا، انسان
، روح ، خورشيد و جز آن ...، يا حقايق انتزاعى و آنها كه از قبيل اسم
معنا هستند، مانند عشق ، ايمان ، جهاد و آزادى ، ابتدا براى انسانها
تصور مى شوند، سپس در زبان جريان مى يابند و تعريف مى گردند.
به بيان ديگر در معنى شناسى الفاظ بايد به دو واقعيت در كنار هم توجه
شود، يكى مقام وضع و ديگرى مقام كاربرد واژه در متن . اين درست است كه
الفاظ در مقام وضع ، در ازاى حاق معنا و بريده از هر نوع پيوند و
خصوصيت خاص قرار دارند، اما اين واقعيت را نيز نمى توان ناديده
انگاشت كه كاربرد الفاظ، به ويژه الفاظى كه به حوزه باورها و ارزشها
تعلق دارند، در ظرف و موقعيت استعمال مستعملان ، با لحاظ معناى اصلى ،
خصوصيات ويژه اى را نيز مى گيرند. گاه تحديد ويژگيها به قلمرو مصداق يك
حقيقت مربوط است ، و گاه مربوط به پيدايش عرف خاص و تبديل معنا به
معناى جديد مى باشد. به هر روى ، با توجه به اين موضوع ، الفاظ موجود
در يك متن را نمى توان بريده از بافت كلامى و سياق خاص خود معناشناسى
كرد؛ از اين رو مفهوم (( خدا ))
در قرآن و جهان بينى اسلامى و انديشه عقلى - دينى مسلمانان متمايز است
از تعريف و برداشت از خدا در نگرشهاى ديگر. همچنين است مفاهيم ديگرى كه
بدانها اشاره شد، چون (( انسان
)) ، (( آزادى ))
، (( جهاد )) ،
(( شهادت )) و جز اينها.
(27)
زبانهاى گوناگون و ملاك مرزبندى آنها <
از آنچه گفته آمد، دانسته شد زبان جانشين حقايق و ترجمان معناهاست . به
بيان ديگر، زبان يك ساحت طبيعى و فيزيكى دارد؛ يعنى همان ساحت آوايى ،
آنكه از راه كاركرد افزارهاى آواساز در وجود انسان توليد مى شود و يك
ساحت معنايى ، كه با جهان حقايق و معانى مرتبط است .
بازتاب معناها در آواها و درهم تنيدگى آن دو همان چيزى است كه زبان را
فعليت مى بخشد. زبان با انعكاس عالم معنا و با نام گذارى اشيا و بيان
نسبتهاى آنها، هستى خاموش را به ما معرفى مى كند. وقتى مى گوييم :
انسان ، درخت ، عدالت و عشق ، از پس هر يك از اين واژه ها انبوهى از
معنا در ذهن ما ترسيم مى شود.
اما جهان معناها هميشه سر راست و روشن نيست ، بلكه جهان پرپيچ و تاب و
آميخته به هاله هايى از ابهام است ؛ تفاوت حقايق و معانى ذاتى همچون
درخت و انسان با حقايق و معانى انتزاعى چون عشق و عدالت ، بسيار درخور
توجه است . به همين روى زبان نيز كه ترجمان حقايق و معانى است از لحاظ
صراحت و ابهام ، به تناسب معرفت انسان از عالم هستى ، نمودهاى گوناگون
به خود مى گيرد.
از سوى ديگر، از آنجا كه زبان افزون بر عالم بيرون ، ترجمان وجود آدمى
نيز هست و انسان داراى ابعادى گوناگون و نظامى بسيار پيچيده از
توانمنديها و خلاقيتهاست ؛ از اين جهت نيز نو آفرينيها در زبان انسان
را نمى توان ناديده گرفت . با آنكه كاربرد اساسى زبان آن است كه همچون
وسيله اى براى رسانيدن معنا باشد؛ با اين وصف نيروى احساس ، تخيل و
عاطفه در انسان ، اين مجال را پيش روى او مى گشايد كه افزون بر معانى
حقيقى و معانى انتزاعى حاكى از حقايق خارجى ، خود يك سلسله مفاهيم
اعتبارى محض و مجموعه اى از معانى صرفا تخيلى چون زمان و مانند آن و
پديدارهاى زبان ادبى و هنرى را بيافريند كه هيچ گونه ما بازاى خارجى
ندارد.
و سرانجام آنكه محدوديتهاى زبان و علائم آوايى در افاده معنا را نيز
نمى توان ناديده گرفت . چنانكه مى دانيم قلمرو حقايق و معانى هستى
همواره گسترده تر از قالب زبان است . بسا معناها كه بلنداى قامت آنها
در تور زبان نمى گنجد و اين خود عاملى در پيدايش نوعى ايهام و غبار
آلودگى در زبان مى شود.
اى بسا معنا كه از نامحرميهاى زبان |
|
با همه شوخى مقيم پرده هاى راز ماند
(28) |
همچنان كه عارفان و اهل كشف و شهود پيوسته از محدوديتها و ناتوانيهاى
زبان در بيان يافته ها گلايه داشته اند:
هرچه گويم عشق را شرح و بيان |
|
چون به عشق آيم خجل گردد زبان
(29) |