قرآن باغ هاى سرسبز خرما را
از آيات الهى آورده
(813) و خرما را ميوه اى بهشتى معرفى كرده است .(814)
10. خيار (قثاء)
يادكرد قرآن از خيار در ماجراى بنى اسرائيل است كه آنان به يك
غذا قناعت نكردند و از حضرت موسى خيار خواستند.(815)
11. ريحان
ريحان به معناى هر گياه خوش بوست ؛ گرچه در نظر مردم نوع خاصى
از گياهان است .(816)
قرآن دو بار از آن ياد كرده است : يك بار در شمار نعمت هاى الهى در
دنيا(817)
و ديگر بار به عنوان نعمتى بهشتى كه به مقرّبان داده مى شود.(818)
قرآن مى فرمايد: كسى كه در حال جان دادن و از مقرّبان باشد براى او
آسايش و ريحان و بهشت پُرنعمت خواهد بود.
علامه طباطبائى مى نويسد:
ريحان در اين آيه به معناى رزق و روزى است و گفته شده مقصود گياه خوش
بوى بهشتى است كه به سراغ چنين انسانى مى آورند و او پس از استشمام آن
جان مى دهد.(819)
12. زقوم
زقوم درختى در دوزخ است كه قرآن سه بار از آن ياد كرده . ميوه
هاى آن را به سر شياطين تشبيه كرده
(820) و آن را غذاى گنهكاران معرفى نموده است كه همانند
مس گداخته در شكم ها مى جوشد.(821)
قرآن بيان كرده كه اين درخت از اعماق جهنم مى رويد(822)
كه گمراهان و تكذيب كنندگان شكم خود را از آن انباشته مى كنند.(823)
دهخدا مى نويسد:
زقوم درختى در دوزخ است و گياهى است كه در صحرا مى رويد. گُل آن به گُل
ياسمين شبيه است .(824)
دكتر معين زقوم را به هر چيز تلخ و سمى ترجمه مى كند.(825)
13. زنجبيل
يك بار قرآن از زنجبيل ياد كرده و آن را آميزه نوشيدنى بهشتيان
معرفى كرده است .(826)
دهخدا ضمن اين كه زنجبيل را چشمه بهشتى معرفى مى كند، آن را به شراب
نيز ترجمه و نيز بيان مى كند زنجبيل ريشه گياهى معروف است كه در
مازندران ، عمان ، يمن و هندوستان يافت شده و بوى آن معطّر و مطبوع
بوده و طعمش گرم است .(827)
14. زيتون
نام زيتون شش بار در قرآن به كار رفته است . يك بار هم به طور
غيرمستقيم به درختى اشاره شده كه در كوه سينا مى رويد و روغن مى دهد.(828)
نام اين درخت دو بار به تنهايى و پنج بار همراه ديگر ميوه ها همچون
خرما، انار، انگور و انجير به كار رفته است .
در قرآن رويش زيتون از نشانه هاى خداوندى معرفى گشته
(829) و درخت زيتون ((مبارك
)) (پُربركت ) دانسته شده
(830) و به آن سوگند ياد شده است .(831)
درباره اين جمله قرآن كه درخت زيتون نه شرقى است و نه غربى ، تفسيرهاى
مختلفى ارائه شده است . فاروقى مى نويسد: خداوند در ضمن اين جمله
حقيقتى را بيان فرموده است و آن اين كه محل كاشت اصل اين درخت لبنان
(فنيقيه ) است كه نه در شرق و نه غرب كره زمين قرار دارد و سپس از آن
جا به غرب يعنى اروپا و افريقا و شرق يعنى ايران و افغانستان راه يافته
است .(832)
امروزه كبوتر با شاخه زيتون در منقار، نشانه جهانى صلح و وحدت است .
فاروقى مى نويسد: اين از كشتى نوح سرچشمه مى گيرد كه بنا بر روايتى
وقتى خشم خداوند كه در طوفان ظاهر شده بود كاهش يافت كبوترى كه شاخه
زيتون در منقار داشت ظاهر شد كه نشانه صلح و آرامش بود.(833)
15. سدر
در قرآن چهار بار كلمه سدر و سدرة آمده است : يك بار به سرگذشت
قوم سباء اشاره شده كه پس از ناسپاسى در برابر نعمت هاى الهى سيل
ويرانگرى آنها را در هم نورديد و باغ هاى سرسبز و ميوه هاى رنگارنگ
آنها نابود شد و سرزمين باطراوت آنان به شوره زارى تبديل گشت كه ميوه
هايى تلخ و غيرقابل استفاده داشت و تنها مقدار اندكى سدر نيز براى آنان
باقى ماند.(834)
ديگر بار سخن از بهشت و بهشتيان است كه در سايه درخت سدر در بهشت قرار
مى گيرند(835)
و دوبار نيز سدرة المنتهى آمده است .(836)
سدرة در لغت درخت پُربرگ و سايه دانسته شده ، ولى غرض از آن تشبيه
سايبان عظيمى كه در جوار قرب رحمت حق قرار دارد به درخت سدر است .(837)
اغلب مفسّران سدر را ((كُنار))
يا ((عناب )) دانسته اند
و فاروقى پس از بحثى مفصّل سدر قرآن را همان درخت سدر معرفى كرده كه در
لبنان مى رويد و ترجمه سدر را به ((كُنار))
سوء تعبير تاريخى دانسته است .(838)
16. سير (فوم )
يادكرد قرآن از سير نيز در ماجراى بنى اسرائيل و تقاضاى آنان
حضرت موسى عليه السّلام است .(839)
17. طوبى
يك بار در قرآن آمده و بيان شده است كه بهشتيان از آن
برخوردارند.(840)
گرچه طوبى به معناى بهترين يا پاكيزه ترين مى باشد (مؤ نث اطيب ) و
شايد مفهوم آن اين است كه بهشتيان از بهترين و پاكيزه ترين نعمت ها،
دوستان ، زندگى و بهترين الطاف الهى برخوردارند.
در برخى روايات آمده كه طوبى نام درختى در بهشت است كه ريشه اش در خانه
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا على عليه السّلام بوده
(841) و شاخه هاى آن همه جا و بر سر همه مؤ منان و بر
فراز خانه هايشان گسترده است كه شايد تجسّمى از مقام رهبرى و پيشوايى
آنان و پيوندهاى ناگسستنى ميان اين پيشوايان و پيروانشان باشد كه ثمره
آن ، نعمت هاى گوناگون است .(842)
18. عدس
يادكرد قرآن از آن در ماجراى بنى اسرائيل و تقاضاى آن از حضرت
موسى است .(843)
19.كدو (يقطين )
يك بار در قرآن آمده است
(844) و در آن بيان شد كه خداوند پس از نجات دادن يونس
پيامبر از شكم ماهى در حالى كه بيمار بود - و بودن در شكم ماهى پوست
بدنش را نازك كرده بود - بر فراز سرش بوته كدويى رويانيد تا از اشعه
سوزان آفتاب در امان بماند و آزار نبيند.
20. گز (اءثل )
يك بار در قرآن و در ماجراى قوم سباء آمده كه پس از سيل ويرانگر
از باغ هاى با طراوت آنان جز مشتى گياه تلخ و اندكى گز و سدر نماند.(845)
21. مسواك (خمط)
يك بار در قرآن آمده است . فاروقى مى نويسد: در ماجراى سيل قوم
سباء باغ هاى ميوه و تاكستان ها و نخلستان ها نابود شد و پس از آن ،
تنها درختان تنومند اراك يا مسواك (خمط) و گز (اثل ) و سدر (سدر لبنانى
) باقى ماند. اين حادثه در سال 542 ميلادى چند سال قبل از ظهور اسلام
اتفاق افتاد و سد عظيم ساخته شده به دست آن قوم ناگهان فروريخت .(846)
برخى خمط را گياهى با ميوه هاى تلخ و برخى درخت مسواك معرفى كرده اند.(847)
22. موز (طلح )
يك بار در قرآن آمده و بيان شده است كه بهشتيان از درخت موزى كه
ميوه اش بر يك ديگر چيده شده برخوردارند.(848)
غالب مفسّران طلح را همان موز دانسته اند، ولى فاروقى آن را
((اقاقيا)) مى داند.(849)
فصل هشتم : حيوانات
ارتباط انسان و حيوان ديرينه است و ريشه هاى انس و الفت آدمى با
برخى حيوانات را بايد در زندگى انسان هاى نخستين جستجو كرد.
گذشت كه در دين مقدس اسلام همه پديده ها بر اساس خدا محورى تفسير و
تبيين مى شوند؛ به حيوانات نيز از ديدگاه نشانه ها و مخلوقات الهى
نگريسته مى شود و طبيعى است كه مخلوق خدا داراى احترام خاص خويش است
.
بر اين اساس دين اسلام براى حيوانات حقوقى در نظر گرفته و مسلمانان را
به رعايت آن سفارش كرده است . در اسلام زدن حيوانات ، حرام و نرمى و
مدارا با حيوانات از اخلاق اسلامى شمرده شده است . در حالات امام سجاد
عليه السّلام چنين آمده است كه آن حضرت چهل بار سوار بر شتر به حج رفت
و هرگز آن حيوان را كتك نزد.(850)
در اسلام حتى به نظافت محل نگهدارى چارپايان توجه شده و به صراحت فرمان
داده شده است كه محل دامدارى و نگهدارى حيوانات پاكيزه نگاه داشته شود.
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين گزارش شده است كه
فرمود:
نظّفوا مرابضها وامسحوا رغامها؛(851)
محل خوابيدن و استراحت گوسفندان را نظافت و خاك آن را عوض كنيد. هم
چنين در اسلام از آزار رساندن به حيوانات نهى شده است .
آزار حيوانات گاه به معناى شكنجه دادن آنها و گاه به معناى تحميل رنج و
زحمت اضافى بر حيوانات يا ايجاد فشار و سختى در زندگى آنهاست .
در سخنان معصومان عليهم السّلام از اين كه سه نفر سوار حيوان شوند نهى
شده
(852) - زيرا طاقت تحمّل وزن سه نفر را ندارد - و
فرموده اند: بارى را كه حيوان قدر تحمل آن را ندارد مگر با سختى و
ناراحتى ، بر آن بار نكنيد.(853)
و نيز بى علت سوار حيوان نشويد و كمر حيوان را محل استراحت خود قرار
ندهيد و سوار بر آن به سخن گفتن طولانى با ديگران نپردازيد.(854)
و فرمان داده اند:
در مسافرت و رسيدن به منزلگاه ها ابتدا به فكر آب و علف حيوانات خود
باشيد.(855)
در حديثى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هر حيوان سوارى را
داراى شش حق دانسته است كه بايد صاحبش ادا كند:
1. هر جا وارد شد به فكر تاءمين خوراك حيوان باشد.
2. هرگاه به آب رسيد آن را بر حيوان عرضه كند.
3. به صورت حيوان نزند.
4. بى دليل بر حيوان سوار نشود.
5. بيش از طاقت حيوان از آن كار نكشد و به پيمودن مسيرهاى طاقت فرسا
وادارش نسازد.
6. بر حيوان داغ ننهد(856)
(پوست حيوان را با آهن گداخته نسوزاند).
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جايى شترى ديدند كه در
جايى بسته بود در حالى كه بار شتر را از پشتش برنداشته بودند. حضرت
فرمود: صاحب اين شتر كجاست ؟ او مردى است كه جوانمردى ندارد و بايد خود
را براى حساب قيامت آماده كند، در حالى كه اين شتر دشمن اوست و از او
شكايت مى كند!(857)
در تاريخ اسلام نمونه هاى فراوانى از ترحّم و ملاطفت با حيوانات يافت
مى شود.
كلينى نقل مى كند كه ابوذر غفارى با دست خود درازگوشش را آب مى داد.
شخصى گفت مگر كسى نيست به اين حيوان آب دهد؟ ابوذر گفت من از پيامبر
شنيده ام كه هر حيوانى هر روز از خدا مى خواهد كه خدايا صاحبى صالح
روزى من كن كه مرا از آب و علف سير گرداند و بيش از توانايى من بر من
تحميل نكند، به همين سبب دوست دارم شخصا حيوان خودم را آب دهم .(858)
در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه در آنها از آفرينش ، اقسام ، احكام ،
منافع ، آثار و اسامى حيوانات بحث شده است .
هفت سوره از قرآن به اسم حيوانات نام گذارى شده است كه عبارت اند از:
بقره (گاو)، انعام (چارپايان )، نحل (زنبورعسل )، نمل (مورچه )، عنكبوت
و فيل و عاديات (اسبان دونده ).
بى شك اين سوره هاى قرآنى از صدر اسلام و از زمان حيات حضرت رسول اكرم
صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اين نام ها شهرت داشته اند و در
بسيارى از روايات نيز از اين سوره ها با همين اسامى ياد شده است و بعيد
نيست كه اين نام گذارى به دستور خود پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله
و سلّم انجام گرفته باشد.
جاحظ در كتاب الحيوان فصلى گشوده و در آن به ذكر اسامى حيواناتى كه در
قرآن آمده پرداخته است
(859) ولى اولا اين فصل مشتمل بر اسامى همه حيواناتى كه
در قرآن ذكر شده اند نيست ؛ ثانيا بعضى از حيوانات در اين فهرست نام
برده شده كه اصلا در قرآن نيامده است ، همانند ذرّ كه به معناى مورچه
ريز است ، ولى در قرآن يادى از آن نيست ؛ گرچه قرآن از مورچه به عنوان
نمل و نملة ياد كرده است .
جلال الدين سيوطى نيز در كتاب الاتقان از بعضى نقل مى كند كه در قرآن
نام دَه پرنده ذكر شده است ، آن گاه در ضمن ايراد اسامى اين پرندگان از
((ابابيل )) و
((نمل )) نيز نام مى برد.(860)
بايد توجه داشت كه ابابيل نام پرنده نبوده بلكه صفت چگونگى ارسال و
حمله پرنده ها به سپاه فيل سوار ابرهه بوده است و اين كلمه در لغت به
معناى فوج فوج و دسته دسته است . در قرآن ذكرى از اين كه نام پرندگان
حمله كننده چيست ، به ميان نيامده است . بر اين اساس ابابيل (پرندگان
گروه گروه ) را در فهرست نام پرندگان مذكور در قرآن نمى توان آورد.
و نيز ((نمل )) به معناى
مورچه است و گرچه براى مورچه بال فرض كنيم ولى نام مورچه را در رديف
پرندگان ذكر كردن جاى تاءمل دارد.
يادكرد قرآن از حيوانات
در يك دسته بندى كلّى قرآن كريم حيوانات را به اقسام زير تقسيم
كرده است :
1. حيواناتى كه بر شكم راه مى روند ((مّن
يمشى على بطنه )) (خزندگان )؛
2. آنان كه بر روى دو پا راه مى روند ((مّن
يمشى على رجلين )) (پرندگان موقعى كه بر
زمين فرودمى آيند)؛
3. حيواناتى كه روى چهار دست و پا راه مى روند ((مّن
يمشى على اءربع ))(861)
(مهره داران )
يادكرد قرآن از حيوانات به چند صورت انجام گرفته است :
1. به صورت صريح و به اسامى خاصّ آنها مانند: بقره (گاو)، جمل (شتر)،
غراب (كلاغ ).
2. به آوردن اسامى وصفى و رمزى كه بر انواع معينى از حيوانات دلالت
دارد، مانند دابة الارض (موريانه )، دوابّ (چارپايان )، بُدن (شتر
قربانى ) و جوارح (جانور شكارى ).
3. نام حيوان به همراه فرآورده و محصول آن ، مثل نحل و عسل (زنبورعسل و
عسل )، انعام (چارپايان ) و گوشت و پوست و شيرشان .
4. به ذكر فرآورده و محصول حيوان اكتفا شده است ، مانند لؤ لؤ و مرجان
كه محصول نرم تنانى به نام صدف است .
از حيوانات در 52 سوره قرآن و بالغ بر 154 آيه ياد شده است و در يك
تقسيم بندى كلّى ديگر مى توان همه حيواناتى را كه در قرآن از آنها ذكرى
به ميان آمده به گروه هاى زير تقسيم كرد:
الف ) حيوانات اهلى كشاورزى مانند گاو، گوسفند، بز، سگ ، اسب ، الاغ ،
قاطر؛
ب ) حيوانات وحشى مانند گرگ ، شير؛
ج ) پرندگان مانند كلاغ ، هدهد، بلدرچين ؛
د) حشرات مانند زنبورعسل ، مورچه ، ملخ ، شپش ، پشه ، مگس ، موريانه و
عنكبوت ؛
ه ) حيوانات آبزى مانند ماهى بزرگ و صدف .
اينك نام حيواناتى را كه در قرآن آمده است به ترتيب فهرست الفبايى مطرح
مى كنيم .
1. اسب (خيل )
اسب حيوانى نجيب ، تربيت پذير و با ارزش است كه هماره با آدميان
و در كنار آنها زيسته است .
سودمندى هاى فراوان اسب به انسان ها شمارش پذير نيست و اگر گفته شود
اسب با ارزش ترين و ماءنوس ترين حيوان براى بشر بوده ، ادعاى گزافى
نيست . زندگى پُرفراز و نشيب اقوام بشرى همراه با اسب رقم خورده و در
طول تاريخ بسيارى حيات خويش را مديون اسب اند.
اسب به گاه نبردهاى سهمگين و در صحنه هاى رزم و پيكار، نقش كليدى داشته
است . پيروزى در ميدان ها نتيجه همكارى و تلاش متقابل سواركاران آزموده
و اسبان چالاك بوده و ميدان هاى جنگ از خون سرخ هر دوى آنان رنگين شده
است . امروز نيز كه از نقش اسب در ميدان هاى جنگى كاسته شده ، بيشتر
كشورها به پرورش اسب ادامه مى دهند.
دانشمندان اسلامى در آثار گرانسنگ خويش از اسب و صفات و خواص آن به
تفصيل سخن گفته اند و با اشاره به نژادهاى گوناگون اسب ، ويژگى هاى هر
يك را برشمرده اند. دميرى اسب را شبيه ترين حيوان به انسان در شرافت
نفس ، كرامت و علوّ همت مى داند.(862)
دميرى و قزوينى هم چنين به آثار و خواص اعضاى مختلف بدن اسب پرداخته
اند كه به جاى خود ارزشمند و در خور بررسى است .(863)
در شرافت اسب همين بس كه خداوند به اسبان ميدان نبرد قسم ياد كرده است
.
((و
العديت ضبحا))(864)؛
سوگند به اسبان تيزتك (جهادگر) كه نفس نفس مى زنند.
در روايات اسلامى گزارش هاى بسيارى در مورد اسب ، نگهدارى در نوازش
آن ، وجود خير و بركت هميشگى در اسب و حقوق و آثار و خواص آن وارد شده
است .(865)
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمود:
خير و بركت تا روز قيامت با اسب گِره خورده و كسى كه براى اسب پول خرج
مى كند همانند آن است كه صدقه مى دهد.(866)
قرآن از اسب به دو صورت ياد كرده است : 1. صريح ، 2. مستعار؛ يعنى با
اشاره به صفات مخصوص به او مانند ((ضامر))(867)
و ((صافنات الجياد))(868).
ضامر به معناى حيوان لاغر است كه شامل اسب نيز مى شود. جياد جمع جواد
به معناى اسب است ؛ زيرا همه نيرويش را در دويدن به صاحبش ارزانى مى
دارد و صافنات به معناى چسباندن دست ها و پاها به يكديگر است و مقصود
اسبانى است كه به حالت رژه ايستاده و دستها و پاها را به طور منظم به
هم چسبانيده اند.(869)
قرآن دوستى اسب را ((دوستى خير))(870)
ناميده و او اوصافى افتخارآميز براى اسب آورده است كه به اسبان جنگى
اشاره دارد مانند ((عاديات ))
(اسبان تيزتك )(871)؛
يا موريات كه باكوبش سُم هايشان بر سنگ ها شعله ها برمى انگيزند؛(872)
يا مغيرات (هجوم برندگان )؛(873)
يا ((فاءثرن
به نقعا)) (اسبانى كه غبار برمى
انگيزانند)؛(874)
يا ((فوسطن
به جمعا)) (اسبانى كه صبحگاه به قلب
نيروهاى دشمن نفوذ مى كنند).(875)
در مواردى كه از اسب به صورت صريح سخن به ميان آمده ، گاه از آن به
عنوان متاع زندگى دنيوى (ابزار بهره ورى ) ياد شده
(876) و گاه خواسته شده است كه تا آن جا كه مقدور باشد
اسبان سوارى تهيه و آماده شوند تا دشمنان خدا به هراس افتند.(877)
در جاى ديگر بيان شده كه خداوند اسب ها را آفريد تا وسيله آدميان و نيز
مايه زينت براى آنان باشد.(878)
و گاه از اسب به عنوان نمادى از ((سواران
)) ياد شده
(879) و در جاى ديگر اسب تاختن به عنوان سمبلى از حمله
مسلّحانه ذكر شده است .(880)
2. بز (معز)
بز حيوان معروفى است كه در قرآن و نيز آثار دانشمندان اسلامى
مطرح شده است . دانشوران مسلمان از صفات و روحيات آن و نيز خواصّ گوشت
، شير، مو، جگر، پوست و ديگر اعضاى آن سخن گفته اند. قزوينى نوشته است
: بز در حماقت ضرب المثل است و گوشت آن باعث ايجاد اندوه و فراموشى و
دچار شدن به وسواس مى شود، ولى شير آن براى رفع فراموشى و نيكو شدن
صورت ، مفيد است ، گرچه براى چشم و دندان مضرّ است . وى هم چنين به اثر
كيسه صفراى بز در معالجه برخى دردها اشاره مى كند.(881)
در روايات اسلامى نگهدارى و نيكى كردن به بز و پاكيزه نگاه داشتن آغل
آن مورد تاءكيد قرار گرفته است . دميرى از پيامبر اسلام صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم گزارش مى كند كه حضرت فرمود:
اءحسنوا الى المعزى و اءميطوا عنها الاءذى ؛ به بز نيكى كنيد و
ناپاكى را از آغل آن دور سازيد.(882)
بز هم چنين ضرب المثل ترس و اضطراب است كه از آن در روايات نيز سخن به
ميان آمده است .(883)
در قرآن يك بار نام بز در كنار چارپايان ديگر مطرح شده است -
((و
من المعز اثنين ))(884)،
و از بز يك جفت (نر و ماده ) آفريد - خداوند در اين آيه در پى نفى
احكام خرافى مشركان در زمينه چهارپايان و حلال يا حرام بودن گوشت
آنهاست و بيان مى فرمايد كه ما اين حيوانات - از جمله بز را - براى
تغذيه شما آفريديم و از مشركان مى پرسد: چه كسى آنها را آفريده ؟ و
دليل شما بر حرام بودن آنها كدام است ؟
3. بلدرچين (سلوى )
سلوى در داستان بنى اسرائيل مطرح است . قرآن در سه آيه به آن
اشاره كرده و در همه موارد آن را در كنار ((منّ))
آورده است .
قرآن بيان مى كند كه خداوند با منّ و سلوى از بنى اسرائيل پذيرايى كرد،
ولى آنان ناسپاسى كردند و از حضرت موسى موادّ خوراكى ديگرى همچون سبزى
و خيار و عدس و سير و پياز خواستند.
در بخش گياهان اشاره كرديم كه ظاهرا مقصود از منّ همان ترنجبين است .
امّا سلوى ، برخى آن را بلدرچين دانسته اند و بعضى پرنده اى شبيه به
بلدرچين
(885) و شمارى آن را چيزى خارج از محدوده حيوانات تفسير
كرده و آن را عسل دانسته اند. غالب دانشوران اسلامى تفسير اخير را صحيح
تلقّى نكرده و سلوى را پرنده دانسته اند. در آثار اسلامى از خواص و
آثار بلدرچين سخن به ميان آمده است .(886)
قرآن روزى اعطا شده به بنى اسرائيل (منّ و سلوى ) را از نعمت هاى
پاكيزه الهى به شمار مى آورد.(887)
4. پرندگان (طير، طائر)
در قرآن كريم افزون بر ذكر پرندگانى همچون كلاغ ، هدهد و
بلدرچين عنوان كلى طير و طائر نيز به كار رفته است .
قرآن آدميان را به تاءمل درباره معلّق بودن پرندگان در جوّ آسمان
فراخوانده و از آنان خواسته در بال زدن و نزدن پرندگان در حين پرواز
انديشه كنند. به راستى همه اعضاى ساختمان بدن پرندگان براى پرواز در
آسمان هماهنگ است ؛ ساختمان دوكى شكل بدن ، پرهاى سبك و توخالى ، سينه
پهن ، حالت ويژه بالها و... .
((اءلم
يروا الى الطّير مسخّرت فى جوّ السّمآء))(888)؛
آيا پرندگان رام شده در جوّ آسمان را نمى بينند؟
((اءولم
يروا الى الطّير فوقهم صفّت و يقبضن ما يمسكهنّ الّا الرّحمن
))(889)؛
آيا پرندگانى را كه بال گشوده يا بال فراهم كشيده بر فراز سرشان در
پروازند نديده اند؟
آنها را جز خداى رحمان كسى در هوا نمى تواند نگاه دارد.
در قرآن بيان شده است كه همه جنبندگان روى زمين و پرندگانى كه پرواز مى
كند، امت هايى همانند انسان ها هستند و به سوى پروردگارشان محشور مى
شوند:
((و
ما من دآبّة فى الاءرض و لاطئر يطير بجناحيه الّآ اءمم اءمثالكم مّا
فرّطنا فى الكتب من شى ء ثمّ الى ربّهم يحشرون
))(890)؛
هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال پرواز مى كند نيست
مگر اين كه امت هايى مانند شما هستند... پس همگى به سوى پروردگارشان
محشور مى شوند.
امّت يعنى جمعيتى كه قدر مشتركى دارند؛ مثل دين واحد يا زبان واحد يا
صفات واحد. آيا مقصود از همانند بودن پرندگان با آدميان در اين است كه
هم آنها و هم انسان ها نشانه هاى عظمت خدايند؟ يا مقصود همانندى در فهم
و شعور است ؛ يعنى پرندگان نيز همانند انسان ها مى فهمند ولى در سطح
پايين تر؟ و آيا حشر آنها به معناى بازگشت آنها به مرگ است - چنان كه
نويسنده تفسير المنار گفته است - يا به معناى وجود رستاخيز حقيقى براى
حيوانات و پرندگان است و آنها نيز داراى جزاء و كيفر هستند؟ ظاهر آيه
معناى دوم را بيان مى كند. بر اين اساس پاسخ پرسش قبلى نيز همانندى
آنها با انسان ها در فهم و شعور خواهد بود.(891)
قرآن هم چنين از لغت پرندگان و اين كه آنها نيز زبانى دارند - كه
پيامبر بزرگى همچون سليمان عليه السّلام زبان آنها را آموخته بود - سخن
به ميان آورده است :
((و
قال ياءيّها النّاس علّمنا منطق الطّير))(892)؛
و (سليمان ) گفت : اى مردم ، به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده است .
بى شك پرندگان مانند ساير حيوانات در حالات مختلف صداهاى گوناگون از
خود ظاهر مى سازند كه با دقت و بررسى مى توان از نوع صدا به وضع حالات
آنها پى برد كه كدام صدا مربوط به حالت خشم است و كدام رضايت . كدام
صدا دليل بر گرسنگى است و كدام نشانه درخواست . با كدام صدا بچه هاى
خود را فرامى خواند و با كدام صدا آنها را از بروز حادثه وحشتناكى خبر
مى دهد. در مورد اين قسمت از صداى پرندگان هيچگونه ترديدى نيست و همه
كم و بيش با آن آشنا هستند، ولى از آيات قرآن چنين برمى آيد كه فراتر
از اين مطلب پرندگان داراى تفاهم و گفتگو هستند. آنها مى توانند با
انسانى مثل سليمان سخن بگويند، مطالبى ردّ و بدل كنند، پيامى به او
برسانند، پيام او را به جايى منتقل كنند و بازتاب پيام سليمان را به او
برسانند.
در روايات اسلامى مطالب بسيارى وجود دارد كه بيانگر نطق حيوانات و به
ويژه پرندگان است . در روايتى آمده است كه اميرمؤ منان عليه السّلام به
ابن عباس فرمود:
خداوند سخن گفتن پرندگان را به ما آموخت ، همانگونه كه به سليمان بن
داود آموخته بود و نيز به ما سخن گفتن هر جنبنده اى در خشكى و دريا را
آموخته است .(893)
ظاهر روايات اين است كه آنچه سليمان آموخته بود غير از آشنايى با اصوات
حيوانات در خشم و گرسنگى و امثال آن است كه همه مردم كم و بيش از آن
اطلاع دارند.
قرآن هم چنين از تسبيح
(894) پرندگان و همراهى آنها با داود پيامبر در
آوازخوانى
(895) سخن مى گويد و نيز از اين كه گوشت پرنده در بهشت
وجود دارد(896)
و اين كه عيسى مسيح از گِل پرنده مى ساخت و آن به اِذن خداوند حيات مى
يافت و پرواز مى كرد.(897)
هم چنين ابراهيم پيامبر از خداوند خواست زنده شدن دوباره مردگان را
ببيند، فرمان رسيد چهار پرنده را بكش و سپس آنها را به سوى خود دعوت كن
، شتابان به سويت خواهند آمد.(898)
5. پروانه (فراش )
در قرآن يك بار از پروانه سخن به ميان آمده است
(899) و در آن ، حالت مردم را در روز قيامت - روز حضور
در پيشگاه الهى - تصوير مى كند. آنان از قبرها خارج مى شوند و به دليل
ترس فوق العاده همانند پرندگان بى هدف به اين سو و آن سو مى روند.(900)
پروانه ها در فوج هاى كثير در باغ ها پرواز مى كنند و در اطراف پراكنده
مى شوند و با يك ديگر برخورد كرده ، بر روى هم در مى غلتند. حال و روز
مردم در قيامت نيز چنين است . بى هدف و مقصودى خاص در رفت و آمدند،
ساعت حسابشان را انتظار مى كشند، با هم برخورد مى كنند، هر كس گرفتار
كار خويش است و به ديگران كم ترين توجّهى ندارد.
6. پشه (بعوضة )
پشه حشره اى است كه ضرب المثل كوچكى است ، ولى در عين خردىِ
جثّه ، آفرينشى همچون فيل دارد. پشه افزون بر اعضاى تشكيل دهنده فيل
داراى اعضايى افزون بر فيل است . فيل داراى چهار دست و پا و خرطوم و
دُم است . پشه افزون بر اين ها از دو عضو ديگر برخوردار است كه فيل
فاقد آنهاست (شاخك ها و بال ها) و خرطوم آن همانند فيل توخالى است .
اين خرطوم همانند سرنگ با نيرويى مخصوص خون را به طرف خود جذب مى كند.
پشه در عين ناتوانى بزرگترين حيوانات را عاجز مى كند و مى تواند قاتل
انسان ، شتر و حتى فيل باشد. برخى از حاكمان عراق دست و پاى مخالفان
خويش را مى بستند و آنان را در بيشه اى رها مى كردند و پشه آنها را در
كم ترين زمان به هلاكت مى رساند.
ابوالفتح بستى مى گويد:
لا تستخفّنّ الفتى بعداوة |
|
اءبدا و ان كان العدوّ ضئيلا |
ان القذى يؤ ذى العيون قليله |
|
و لربّما جرح البعوض الفيلا |
هيچ گاه دشمن را كوچك مشمار، گرچه ناچيز باشد. همانا خار هر چند كم
باشد به چشم ها آزار مى رساند، و گاه پشه اى فيلى را مجروح مى كند.
و شاعر ديگر سروده است :
لاتحقرنّ صغيرا فى عداوته |
|
انّ البعوضة تدمى مقلة الاءسد(901)
|
دشمن را هر چند ضعيف باشد كوچك مشمار، همانا پشه اى مردمك چشم شير را
خونين مى كند.
خداوند در قرآن به پشه مثال مى زند و مى فرمايد: خداوند از اين كه به
موجودات كوچكى همانند پشه و بالاتر از آن مثال بزند، شرم نمى كند:
((انّ
اللّه لايستحى اءن يضرب مثلا مّا بعوضة فما فوقها))(902).
در همه زبان ها و فرهنگ تمامى اقوام بشرى ، بهره گيرى از مثل و مثل
آوردن در ضمن كلام از شيوه هاى مهم بيانى است . به واقع ، مثل
مانندسازى معقولات و انديشه ها شده به واقعيات محسوس و ملموس زندگى است
و هدف از آن استحكام پذيرى و استوارسازى حقائق معنوى در ذهن هاست . از
آن جا كه ذهن بسيارى با حقايق معقول انس ندارد و تنها با محسوسات
ماءنوس است ، به ناچار براى فهماندن مطالب مهم بايد به دامن ملموسات
زندگى چنگ زد و براى حقايق عرشى ، همانندى زمينى يافت تا ذهن زمينيان
آن را برتابد و به صفحه وجودشان پايدار و جاويدان بماند. قرآن نيز از
اين شيوه بيانى به طور گسترده بهره گرفته و حقايق را در قالب مثل هايى
كه در متن زندگى مردم وجود دارد و با آن زندگى مى كنند ارائه فرموده
است . از سوى ديگر در همه اعصار افرادى بوده اند و هستند كه جز عيبجويى
و كارشكنى هدفى ندارند و هميشه مراقب اند تا سوژه اى به دست آورند و
شروع به انتقاد كنند. در عصر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
نيز اين گونه افراد وجود داشتند. بر اين اساس هنگامى كه پروردگار متعال
در ابتداى سوره بقره براى منافقان مثالى ذكر كرد و در آن فرمود:
منافقان همانند كسى هستند كه آتشى در بيابان افروخته تا راه خود بيابد،
ولى خداوند طوفان مى فرستد و آن را خاموش مى كند؛
(903)
يا وقتى خداوند راجع به بت هاى مشركان مثالى ذكر كرده و فرمود: بت هاى
شما هرگز نمى توانند - حتى - مگسى را خلق كنند و اگر مگس چيزى از آن
بگيرد قدرت پس گرفتن آن را ندارند؛
(904)
يا هنگامى كه خداوند فرمود: آنان كه اوليايى غير از خدا برگزيدند به
عنكبوتى مى مانند كه خانه اى براى خويش ساخته ، در صورتى كه كم دوام
ترين و سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است ؛
(905)
منافقان و كافران گفتند: خداوند چنين مثال هايى نمى زند و اين ها وحى
نيست و از طرف خداوند نازل نشده است ؛ زيرا خداوند به مگس يا عنكبوت و
همانند آن مثال نمى زند. خداوند براى اعلام سوءِ نيّت آنان و روشن
ساختن اين كه اين آيات از ناحيه اوست و پيامبر او راستگوست آيه مورد
بحث را نازل كرد و فرمود خداوند براى تربيت مردم از مثال زدن به پشه و
مگس و حيوانات خُرد و كلان ابا ندارد و اين مثال ها از مقام خداوند نمى
كاهد؛ زيرا همه موجودات جهان از بزرگ و كوچك را او آفريده است .
خداوند متعال براى ناباوران بيان مى كند كه اهميت مخلوقات او وابسته به
حجم و ضخامت آنها نيست ، بلكه به دقت و ظرافتِ به كار رفته در خلقت
آنهاست ؛ بنابراين حشره كوچك در اين ميدان چيزى از حيوان بزرگ و غول
پيكر كم ندارد.
7. خوك (خنزير)
اين كلمه به صورت مفرد و جمع پنج بار در قرآن آمده است .
(906)
خوكى كه قرآن از آن ياد مى كند خوك خشكى است ؛ همان حيوان معروفى كه
امروزه پرورش آن در كشورهاى غربى رواج فوق العاده اى دارد.
يادكرد قرآن از اين حيوان در جاهايى است كه سخن اصلى در آنها نهى و
تحريم است . خداوند به صراحت خوردن گوشت آن را منع و حرمت آن را اعلام
كرده است . قرآن هم چنين از آن به عنوان رجس و پليد ياد مى كند و در
روايات اسلامى از نجاست همه بدن و اعضاى خوك سخن به ميان آمده است .
(907)
تحريم گوشت خوك به دليل مسائل بسيارى است كه درباره همه آنها اطلاع
نداريم و شايد مسائل بهداشتى و اين كه خوك از كثافات تغذيه مى كند و
منبع بسيارى از انگل هاست ، از آنها باشد. هم چنين شايد دليل تحريم را
بايد در آثار مخرّب گوشت خوك بر روح و روان آدميان جستجو كرد؛ اثرى كه
بى بند و بارى در مسائل جنسى را در پى دارد.
(908)
به هر حال از مشخّصات مسلمانان ، مصرف نكردن گوشت خوك و حذف آن از
برنامه غذايى آنان است .
8. چارپايان (انعام )
در زبان عربى به شتر، گاو و گوسفند
((انعام
)) گفته مى شود و به هر چارپايى كه وحشى نباشد
((بهيمه
)) اطلاق مى
گردد.
قرآن افزون بر ذكر صريح اين حيوانات ، از آنها با عنوان انعام نيز ياد
كرده است .
انعام پُراستعمال ترين عنوانى است كه در قرآن آمده و جمع اين حيوانات
را دربرمى گيرد. خداوند در قرآن ، چارپايان را
((كمك
الهى
)) به انسان معرفى و بيان كرده است كه
خداوند آنها را براى تغذيه و نيز سوار شدن در اختيار انسان قرار داد.
هم چنين خداوند از منابع انعام سخن گفته و انسان را به عبرت گيرى از
چارپايان فراخوانده است . نمونه را بنگريد:
-
((و
الاءنعم خلقها لكم فيها دف ء و منفع و منها تاءكلون * و لكم فيها جمال
حين تريحون و حين تسرحون * و تحمل اءثقالكم الى بلد لّم تكونوا بلغيه
الّا بشقّ الاءنفس انّ ربّكم لرءوف رّحيم ))(909)؛
چارپايان را برايتان آفريد. شما را از آنها حرارت و ديگر سودهاست و از
گوشتشان مى خوريد و چون شب هنگام (از چراگاه ) بازمى گردند و بامدادان
بيرون مى روند نشان تجمّل شمايند. بارهايتان را به شهرهايى كه جز به
رنج تن بدان ها نتواند رسيد حمل مى كنند؛ زيرا پروردگارتان رئوف و
مهربان است .
در اين آيه خداوند ابتدا به خلقت چارپايان كه دليلى است بر علم و قدرت
خدا و سپس به بيان نعمت هاى مختلفى پرداخته كه در آنها وجود دارد. اين
نعمت ها عبارت اند از:
الف ) پوشش و حفظ آدميان از سرما و نجات جان آنان از برودت هوا.
((دِفى
)) به معناى حرارت
و مقصود از آن ، حرارتى است كه از پوست و مو و پشم حيوانات ايجاد مى
شود.
(910)
خداوند در ميان سودمندى هاى بسيارِ چارپايان براى انسان ها، قبل از هر
چيز مسئله پوشش و مسكن را مطرح مى كند؛ زيرا بسيارى از مردم به ويژه
باديه نشينان هم لباسشان از پشم و مو يا پوست حيوانات تهيه مى شود و هم
خيمه اى كه آنان را از سرما و گرما حفظ مى كند؛ از سوى ديگر پوشش در
واقع براى دفع ضرر است و دفع ضرر مقدّم بر جلب منفعت است .
ب ) سودمندى هاى ديگر همانند استفاده از شير و مشتقات ديگر آن و نيز
استفاده از پشم و پوست حيوانات براى استفاده غيرپوششى . خداوند در اين
كلمات به آن اشاره كرده و فرموده است
((منافع
)).
ج ) نعمت استفاده از گوشت چارپايان :
((و
منها تاءكلون )). نكته درخور توجه اين
است كه خداوند استفاده از گوشت را پس از
((منافع
)) ذكر كرده . شايد بتوان از تعبير مذكور چنين
استنباط كرد كه اهميت لبنيات در زندگى بشر بيشتر از گوشت است .
د) نعمت جمال و زيبايى چارپايان و لذت ديدن آنها به هنگام صبح و شام .
در اين قسمت خداوند روى جنبه اى روانى انگشت گذاشته و از آن ياد كرده
است .
((تريحون
)) از
مادّه اراحة به معناى بازگردانيدن حيوانات به هنگام غروب به آغل ها و
استراحت گاهايشان است و
((تسرحون
)) از مادّه سروح به معناى بيرون كردن چارپايان به هنگام صبح به
سوى چراگاه است .
منظره جالب توجه حركت دسته جمعى گوسفندان و چارپايان به سوى بيابان و
چراگاه سپس بازگشتشان به سوى آغل - كه قرآن از آن به
((جمال
)) تعبير كرده است - تنها يك مسئله ظاهرى نيست ،
بلكه بيانگر واقعى است در اعماق جامعه و گوياى اين حقيقت كه چنين جامعه
اى فقير و مستمند و وابسته نيست ، و توليدات خود را مصرف مى كند. اين
در واقع جمال استغنا و خودكفايى جامعه است ؛ جمال توليد و تاءمين
فرآورده هاى مورد نياز يك ملت و جمال استقلال اقتصادى و ترك هرگونه
وابستگى به ديگران . اين واقعيت را روستاييان و روستازادگان بهتر از
مردم شهرنشين درك مى كنند كه مشاهده رفت و آمد اين حيوانات سودمند،
چگونه به آنها آرامش خيال مى دهد؛ آرامشى كه از احساس بى نيازى برمى
خيزد و آرامشى كه از اداى مؤ ثرِ يك وظيفه اجتماعى حاصل مى شود.
جالب توجه است كه خداوند نخست به بازگشت چارپايان از صحرا اشاره مى
كند؛ چرا كه به هنگام بازگشت پستان هايشان پُرشير، شكم هايشان سير و در
چهره هايشان نشانه رضايتمندى ديده مى شود. به همين دليل از حرص و ولع و
عجله اى كه در صبح هنگام حركت به صحرا دارند در آنها خبرى نيست ؛ آرام
و مطمئن گام بر مى دارند و به استراحت گاه نزديك مى شوند و از مشاهده
منظره پستان هاى پُرشيرشان هر كس احساس بى نيازى مى كند.
(911)
ه ) نعمت حمل و نقل كالاها به مسافت هاى دور و نزديك :
((تحمل
اءثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الّا بشقّ الاءنفس
)).