سيماى طبيعت در قرآن

دكتر محمّد حسن رستمى

- ۴ -


هبل مهم ترين بت قريش بود كه تنديس آدمى بود از عقيق سرخ كه چون دست راستش شكسته بود، قريش دستى از طلا برايش درست كرده بودند. تيرهاى قرعه كشى در برابر او قرار داشت . تير صريح و ملصق براى تعيين فرزند و نسبت او به پدرش به كار مى رفت كه اگر تير صريح درمى آمد او را به پدرش نسبت مى دادند و اگر تير ملصق خارج مى شد، فرزند را به آن پدر نسبت نمى دادند.(178)
دكتر عباس زرياب مى نويسد:
عرب شب و روز را نيز مانند آفتاب و ماه همچون خدا مى دانستند و يا به آن احترامى فوق طبيعى قائل بودند. لسان العرب شمس را نام يكى از بت هاى قريش مى داند، ولى از سخن المحبّر برمى آيد كه او آفتاب است نه بت . صاحب المحبّر مى گويد آفتاب پرستان به هنگام حج چنين تلبيه مى گفتند: ((لبيك ، اللهمّ لبيك ، لبيك ما نهارنا بجرّه ادلاجه و حرّه و قرّه لانتّقى شيئا و لانفرّه حجّا لرب مستقيم برّه ))؛ لبيك به تو كه روز ما با كشش توست و با آمدن و گرمى و خنكى توست و ما - به سبب تو - از چيزى دورى نمى كنيم و نمى گريزيم - روز روشن است و ترس آور نيست - ما حج مى گذاريم به خداوندى كه نيكى او مستقيم است - از آفتاب بى واسطه بهره مى بريم -.(179)
وى مى افزايد:
عرب درختان را نيز مى پرستيد. در داستان العزى آمده كه آن ديوزنى بوده است كه در پشت سه درخت خار پنهان مى شده و خالد بن وليد به دستور حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنها را بريد و آن زنِ سياهِ آشفته موى پديدار شد.(180)
دكتر جواد على مى نويسد:
پرستش ماه در جاهليّت معروف بود و تا ظهور اسلام ادامه داشت و به آن ((ودّ)) مى گفتند.(181)
وى مى افزايد:
بعضى از اعراب جاهلى وقتى نياز به نزول باران داشتند، گاوى را به بالاى كوهى مى بردند و به دم و پاهاى او چوب سلع و عشر را مى بستند - كه زودتر آتش مى گيرند - و با افروختن آتش فرياد ناله گاو را بلند مى كردند و آن را به رعد و برق تشبيه نموده ، آن را سبب نزول باران مى دانستند. اين آتش در جاهليت آتش طلب باران ((نارالاستمطار)) نام داشت .(182)
به طور كلّى در اعتقادات پيش از اسلام عناصر طبيعى را به دو دسته آسمانى و زمينى تقسيم كرده و عناصر آسمانى را داراى ويژگى هاى ذيل دانسته اند: 1. طبيعت آسمانى ازلى است و خالق و صانعى ندارد؛ 2. طبيعت آسمانى ابدى است و فنا و زوال به آن راه ندارد؛ 3. عناصر آسمانى همواره با عناصر زمينى در جنگ و نبرد قرار دارند؛ 4. طبيعت آسمانى در همه عناصر زمينى مؤ ثرند و حيوانات ، گياهان ، جمادات و حتى خود انسان نيز تحت تاءثير ستارگان آسمان قرار دارند. به واقع در ابتدا رعد و برق و باد و باران هر يك به ستاره اى از ستارگان آسمان منتسب بودند و آن جرم آسمانى بود كه باعث باد يا باران يا رعد و برق و صاعقه مى شد، سپس با توسعه در اين ديدگاه حتى قحطى روى زمين يا آبادانى و وفور نعمت به ستارگان نسبت داده مى شد و به همين شكل براى همه حوادث زمينى ، مؤ ثرى آسمانى جستجو مى گرديد و آن مؤ ثر را يكى از اجرام آسمانى معرفى مى كردند و حتى ايمان به ستارگان و تاءثير آنها تا آن جا پيش رفت كه تاءثير آنها در تمامى ظواهر طبيعى پذيرفته شد و اصل وجود انسان در روى زمين و خلقت او نيز معلول آثار ستارگان معرفى گرديد.(183)
در باورهاى قبل از اسلام برخى از عناصر طبيعى زمينى همانند آب (184) و گياه نيز داراى ويژگى هاى مهمى قلمداد و باعث مى شد به تقديس يا حتى عبادت آنها پرداخته شود. آب در افكار بابليان و دانشمندان كهن مصرى عنصرى ازلى و قديم تصور مى شد و آنان بر اين باور بودند كه قبل از آب چيزى نداشته و آب كه داراى نوع شيرين و شور است ، همانند عنصر مذكّر و مؤ نّث باعث ايجاد همه عناصر طبيعى شده است . آب به منزله ريشه و اصل خلقت و هستى مطرح بوده و خلود و جاودانگى بر اثر نوشيدن از چشمه حيات و اين كه هر كس از آن آب بهره مند شود عمرى هميشگى خواهد داشت ، در قصه هاى قبل از اسلام فراوان يافت مى شود. در مقابلِ آب حيات ، سخن از ((آب هاى مرگ )) نيز به ميان آمده و چنين بيان شده است كه به محض لمس كردن آنها، مرگ انسان حتمى خواهد بود.
درخت نيز در تفكر جاهلى عاملى براى خير و شرّ تلقى مى شده است . هم چنين از نام گذارى درخت به واژه ((شجر)) كه به معناى ايذاء و آزار(185) است ، چنين برمى آيد كه بين درخت و آفريدن شرّ توسط او ارتباط تنگاتنگى وجود دارد.
درخت تقديس مى شد؛ يا براى رسيدن به خير آن يا براى دفع شرّ(186) آن . روشن است كه درخت همواره ماءمن و محل سكونت و پناهگاه برخى از حيوانات همچون حشرات ، مارها، و حتى حيوانات وحشى قرار مى گيرد و انسان جاهلى گاه از آرميدن در كنار درخت يا نزديك شدن به آن ، متحمّل آزارهايى از ناحيه اين قبيل حيوانات شده و همه آنها را به حساب درخت و شرّآفرين آن گذاشته است . به طور كلّى عرب جاهلى كه افكار او در حدّ تفكّرات كودكانه قرار داشت ، همه اشيا و عناصر طبيعى را داراى قدرت يا روحى مى دانست و آن را در وراى وجود طبيعىِ آنها تصوّر مى كرد؛ همانند كودكى كه وقتى به زمين مى خورد و درد شديدى به سراغش مى آيد، يا به ديوارى برمى خورد، چنين مى پندارد كه زمين و ديوار موجودى زنده و داراى روح هستند كه به عمد خواسته اند او را به زمين بزنند و آزارش ‍ برسانند و بر همين اساس گاه زمين و ديوار را مورد ضرب و شتم قرار مى دهد و از آن تسلّى يافته ، راحتىِ جان خود و شفاى قلبش را در آن مى بيند و اين درست واكنش كودك در مقابل كودك ديگرى است كه به آزار او دست بزند. انسان جاهلى نيز براى درخت ، آب ، دريا، صحرا، غار و... روح يا قدرتى (187) نامرئى را تصور مى كرد كه عمدا مى خواهند به او نيكى يا بر ضد او اقدامى كنند و از آن جا كه در خود قدرت مقابله با آن را نمى ديد، به التماس در برابر آنها مى پرداخت و در اين راه به نذر و نياز و قربانى براى دريا و طوفان و ابر و رعد و برق و... مبادرت مى ورزيد.
دكتر جواد على مى نويسد:
تفكر فرض حيات براى همه موجودات طبيعى و داشتن تعمّد در آنها نسبت به انسان ، عرب جاهلى را به سجود در برابر درخت و امثال آن كشانده بود.(188)
در ديدگاه هنديان قديم خدا بودن گياهان بر اين فرض استوار بود كه ((گياه ثمره و نتيجه ملاقات خداى آسمان با خداى زمين به وسيله باران است )) و بنابراين گياه فرزند و ((وليد)) خدايان تلقى مى شد.(189) در ديدگاه هنديان گياهى به نام سوما خدا تلقى مى شد و آن را داراى مادّه اى مى دانستند كه باعث نشاط انسان شده ، احسان و نيكوكارى را به او الهام مى كند و نيز باعث مى شود انسان داراى نظريات صحيح و راءى صائب گردد و حتى مى تواند باعث حيات و زندگانى جاويدان براى وى شود.(190) اندريه ايمار مى نويسد:
به سادگى از وجود صورت هاى حك شده از حيوانات و گياهان بر روى ظروف مى توانيم به تقدّس و خدايىِ برخى حيوانات و گياهان پى ببريم .(191)
فصل دوم : ديدگاه قرآن
گذشت كه در تفكر جاهلى عناصر و مظاهر طبيعى در حدّ الوهيت مطرح شده است و از آنان خدايانى ساخته بودند كه به عبادت و كرنش در برابر آنها مبادرت مى ورزيدند. در ديدگاه قرآن طبيعت داراى مفهومى است كه به هيچ وجه نمى تواند به جاى خداوند تلقى و شريك وى پنداشته شود. قرآن همه مردم را به توحيد خالص فرامى خواند و بر اين اساس ، تعدّد خدايان منتفى و شرك از بيخ و بن نابود مى گردد.
آموزه ارائه شده از سوى قرآن همواره بر احترام به طبيعت به عنوان نشانه خداوندى استوار است نه الوهيت آن .
قرآن با پايه ريزى توحيد ناب و اثبات الوهيت براى يگانه متعال ، همه خرافات و انديشه هاى ناپاك جاهلى را زدوده ، انسان را به سوى خداوند بزرگ رهنمونى مى كند.
گوستاولوبون مى نويسد:
اين افتخار تنها براى اسلام است . نخستين آيينى كه عالم هستى را به سوى توحيد محض سوق داد.(192)
سيد قطب مى نويسد:
اسلام در پىِ نجات عقيده از خرافات بود و ارزش كار اسلام وقتى درك مى شود كه خرافات و عقايد صحيح اسلامى با يك ديگر مقايسه شوند.(193)
قرآن به زيبايى به تمجيد طبيعت پرداخته و ارتباط صحيح بين طبيعت و خداوند و از سوى ديگر ارتباط معقول طبيعت با انسان را به خوبى تبيين ساخته است . معارف نابِ قرآنى به واقع تفكر بشرى را از دام زنجيرهاى اوهام رهانيده و شناخت صحيح و منطقى از نظام هستى و طبيعت آسمانى و زمينى را به او ارزانى داشته است .
در فصل هاى آينده به تفصيل از آيات قرآن و تحليل و تفسير آنها سخن خواهيم گفت و اينك تنها براى مقايسه آراى جاهلى و قرآن به اجمال آياتى را مطرح مى كنيم .
ويژگى هاى ديدگاه قرآنى در مقايسه با تفكّرات كودكانه جاهلى عبارت اند از:
1. در نظر قرآن همه عناصر طبيعى - آسمانى و زمينى - در برابر خداوند متعال خاضع و خاشع اند و هيچ موجودى شريك وى در عبادت قرار نمى گيرد. تنها او در كائنات تصرف مى كند و ماه و خورشيد و ستارگان و... در قبضه قدرت او قرار دارند.
خداوند مى فرمايد:
- ((و للّه ملك السّموت و الاءرض و ما بينهما يخلق ما يشآء))(194)؛ از آنِ خداست فرمانروايى آسمان ها و زمين و هر چه در بين آنهاست ، آنچه مى خواهد مى آفريند.
- ((للّه ملك السّموت و الاءرض و ما بينهما واليه المصير))(195)؛ از آنِ خداست فرمانروايى آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست و بازگشت همه به سوى اوست .
- ((للّه ملك السّموت و الاءرض و ما فيهنّ و هو على كلّ شى ء قدير))(196)؛ از آنِ خداست فرمانروايى آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنهاست و او بر هر كارى تواناست .
بر اين اساس همه عناصر آسمانى و تمامى عناصر زمينى و كليه مظاهر طبيعى تنها ملك خداوند متعال است . تقديم ((للّه )) در آيات مذكور به خوبى بيانگر حصر مالكيت براى خداوند است .
مرحوم طبرسى مى نويسد:
در اين آيه خداوند خود را از نسبتى كه نصارى داده و براى خداوند شريك فرض كرده اند منزّه ساخته و فرموده است . يگانه مالك همه كائنات اوست و هيچ چيز ديگرى همراه و شريك او نيست .(197)
علامه طباطبائى نيز مى نويسد:
تقديم ((للّه )) كه خبر براى مبتداى متاءخر است ، براى دلالت بر حصر است و معناى آيه چنين مى شود... ملك و سلطنت مطلقه در آسمان ها و زمين و آنچه در بين آنها قرار دارد از آنِ خداوند متعال است و هيچ كس غير از او چنين مالكيتى را دارا نيست .(198)
از آن جا كه تفكّر تعدّد الهه و چندگانه پرستى بر تفكر بشرى غلبه داشته ، خداوند به ارائه استدلال و برهان منطقى پرداخته و عقل بشرى را به اين مطلب رهنمونى كرده است كه نظام حاكم بر هستى و طبيعت ، نظامى متوازن ، متعادل و بدون فساد و خلل است و بديهى است كه اگر چند خدا وجود داشته باشد بايد نتيجه اختلاف و تعدّد آراى آنها مشاهده فساد در زمين و آسمان باشد:
((لو كان فيهمآ ءالهة الّا اللّه لفسدتا فسبحن اللّه ربّ العرش عمّا يصفون ))(199)؛ اگر در زمين و آسمان خدايانى جز اللّه مى بود، هر دو تباه مى شدند؛ پس اللّه پروردگار عرش از هر چه در وصفش مى گويند، منزّه است .
زمخشرى مى نويسد:
اگر تدبير عالم هستى به دست خدايانى مى بود، عالم با تدبيرهاى گوناگون آنها به نابودى كشيده مى شد؛ همچنان كه يك ملت در زير حكمرانى دو پادشاه به نابودى كشيده مى شوند.(200)
علامه طباطبائى نيز مى نويسد:
نزاع هميشگى بين بت پرستان و يكتاپرستان در مورد ((ربّ معبود)) بوده است ؛ به اين معنا كه بت پرستان تدبير عالم را بر طبق طبقات مختلف عالم تقسيم و براى هر طبقه از اجزاى عالم خدايى فرض مى كردند كه تدبير امر به دست او قرار دارد، گرچه آنان خالق و ايجادكننده همه عالم را ((اللّه )) مى دانستند. قرآن در اين آيه مى فرمايد: اگر در جهان چند خدا فرض شود از آن جا كه تعدّد مستلزم اختلاف ذاتى و تباين حقايق آنها با يك ديگر است و تباين ذاتىِ آنها مستلزم جدايى و تباين تدبير آنها خواهد بود، پس بايد بر اثر تدبيرهاى مختلف نظام هستى از هم پاشيده شود، در حالى كه نظام واحدى جريان دارد و تناسب و نظم در همه اجزاى هستى آن را به سوى هدف پيش ‍ مى برد و اين ، گوياى وجود يك ((ربّ)) در عالم است نه بيشتر.(201)
بدين سان قرآن انسان را از آلودگى شرك به عالم توحيد سوق مى دهد و اين را بايد نقطه مهمّى در تاريخ تفكّرات بشرى به شمار آورد.
2. در تفكر جاهلى عناصر طبيعى را به الوهيت گرفته بودند، ولى از نظر قرآن همه آنها آيات الهى و نشانه هاى خداوندى هستند كه به روشنى بر وجود خداوند واحد متعال دلالت دارند و به واقع همگى كليد و راه معرفت الهى اند. قرآن به صراحت بيان مى كند:
((و من ءايته الّيل و النّهار و الشّمس و القمر لاتسجدوا للشّمس و لاللقمر و اسجدوا للّه الّذى خلقهنّ ان كنتم ايّاه تعبدون ))(202)؛ از نشانه هاى قدرت او شب و روز و آفتاب و ماه است . به آفتاب و ماه سجده مكنيد؛ به خداى يكتا كه آنها را آفريده است سجده كنيد اگر او را مى پرستيد.
شيخ طوسى مى نويسد:
گروهى از مجوس به سجده خورشيد و ماه مى پرداختند.(203)
مراغى نيز چنين مى گويد:
از آن جا خورشيد و ماه از بزرگ ترين اجرام آسمانى هستند كه ديده مى شوند، قرآن بر مخلوق بودن آنها تاءكيد ورزيده و فرموده است : مانند صابئيان مباشيد كه به عبادت ستارگان پرداخته ، مى پندارند با عبادت آنها خداوند را مى پرستند؛ زيرا جريان ماه و آفتاب براى سود رساندن به شما - از قبيل شناخت شب و روز و ايام سال و ماه و هفته - است و جريان حركت اين دو به دست خداوند قرار دارد و آن دو نمى توانند به شما ضررى يا نفعى برسانند. پس در مقابلِ خداوندى سجده كنيد كه اگر بخواهد، آن دو را نابود يا خاموش مى گرداند.(204)
قرآن همگى را به تفكر و تاءمل در مخلوقات الهى و دگرگونى هاى آنها فرامى خواند:
((انّ فى خلق السّموت و الاءرض واختلف الّيل و النّهار لاءيت لّاءولى الاءلبب ))(205)؛ همانا در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز خردمندان را عبرت هاست .
علامه طباطبائى مى نويسد:
قرآن بيانگر اين است كه خداى كيهان همان خداى انسان است و آفرينش ‍ آسمان ها با اين همه شگفتى ها كه در اجرام جوى از كوچك و بزرگ است ، عقل را مدهوش ساخته ، فكر را در بهت و حيرت فرومى برد و خلقت زمين كه ما را حمل مى كند، با اين همه دگرگونى ها همانند آمد و شد شب و روز، همگى نشان دهنده نياز آنها به خداوندى است كه صانع و ايجادگر آنهاست .(206)
قرآن همچنان كه تفكركنندگان در آثار صنع الهى را تمجيد مى كند، به مذمّت كسانى مى پردازد كه از كنار اين نشانه ها روشن به سادگى مى گذرند و در آن نمى انديشند:
((و كاءيّن مّن ءاية فى السّموت و الاءرض يمرّون عليها و هم عنها معرضون ))(207)؛ چه بسيار نشانه هايى در آسمان و زمين است كه بر آن مى گذرند و از آن رخ برمى تابند.
علامه طباطبائى مى نويسد:
نشانه هاى بسيارى از آسمان و زمين و وجود نظام بديع حاكم در آنها به يكتايى پروردگار دلالت مى كند و مردم آنها را يكى پس از ديگرى مشاهده مى كنند، ولى تكرار اين نشانه هاى (روشن ) باعث تنبّه و آگاهى آنان نمى شود. اين در صورتى است كه ((يمرّون عليها)) را كنايه از مشاهده بدانيم ، ولى اگر مقصود معناى حقيقىِ مرور بر نشانه هاى الهى باشد، دليلى بر حركت وضعى و انتقال زمين خواهد بود؛ آن سان كه ستاره شناسى جديد مى گويد. در اين صورت ما واقعا همراه حركت زمين بر اجرام آسمانى مرور مى كنيم .(208)
3. قرآن همه عناصر طبيعى را مخلوق دانسته و با به كار بردن واژه هاى ((ابداع ))، ((خلق ))، ((فطر)) و... بيان كرده است كه هيچ عنصرى از عناصر طبيعى ازلى نيستند. قرآن مى فرمايد:
- ((خلق السّموت و الاءرض بالحقّ))؛ (خداوند) آسمان ها و زمين را به حق آفريد.
- ((الحمد للّه فاطر السّموت و الاءرض ))؛ ستايش از آنِ خداوند است آفريننده آسمان ها و زمين .
- ((بديع السّموت و الاءرض ))(209)؛ (خداوند) آفريننده آسمان و زمين است .
راغب اصفهانى درباره واژه هاى مذكور مى نويسد:
((خَلق )) به مفهوم آفرينش بدون تقليد از الگوى ديگرى و ايجاد از غير اصلى ديگر است و ((خَلَقَ)) به معناى اَبدَعَ است . و ((ابداع )) به معناى اختراع است كه در مورد خداوند به مفهوم آفرينش چيزى بدون به كار بردن مادّه ، وسيله ، زمان و مكان است .
((فَطَرَ)) نيز به معناى ايجاد و ابداع چيزى است .(210)
طبرى و زمخشرى نيز فَطَرَ را به معناى ((شروع كردن )) و نخستين بار انجام دادن دانسته و چنين استدلال كرده اند كه يكى از اعراب با ديگرى در مورد چاه آبى نزاع داشت . وى هنگام استدلال به مالكيت خويش گفت : ((اءنا فطرت ها اءى ابتداءتها))؛ يعنى من به حفر و استفاده از آن آغاز كردم .(211)
از بررسى كاربرد واژه هايى كه بر حدوث عناصر طبيعى دلالت دارد چنين برمى آيد كه مادّه خَلَقَ 45 بار در قرآن به كار رفته و خلقت آسمان ، زمين ، ماه ، خورشيد، شب و روز را به خداوند نسبت داده است .(212) مادّه فطر هشت بار تكرار شده و شروع خلقت آسمان ها و زمين به خداوند نسبت داده شده است .(213)مادّه بديع نيز دو بار تكرار گرديده و خداوند بديع آسمان ها و زمين معرفى شده است .(214)
البته قرآن در آيات مذكور، اهداف ديگرى نيز غير از ردّ نظريه ازلى بودن عناصر طبيعى را تعقيب مى فرمايد كه در آينده به آن اشاره خواهيم كرد.
قرآن افزون بر آيات مذكور براى ردّ نظريه ازلى بودن عناصر طبيعى و اثبات حدوث آنها به دگرگونى هاى آنها اشاره كرده و طلوع و غروب آفتاب و ماه و ستارگان را دليلى بر ناپايدارى آنها دانسته و در واقع مهم ترين دليل بر ازلى نبودن آنها را ارائه كرده است . قرآن داستان مناظره پيامبر بزرگ خداوند، حضرت ابراهيم عليه السّلام را با آذر - كه به اعتقاد شيعه پدر واقعى ابراهيم نبوده ، بلكه جدّ مادرى يا عموى آن حضرت بوده كه ابراهيم در خانه او بزرگ شده است .(215) - چنين بيان مى كند كه ابراهيم عليه السّلام از افول و غروب ستارگان و ماه و خورشيد پى به حدوث آنها برده و آن را دليلى بر شايسته نبودن آنها براى خدا بودن دانسته است .(216)
هم چنين قرآن با به كار بردن واژه ((تسخير)) در مورد ماه و خورشيد و ستارگان و شب و روز، به ازلى نبودن آنها اشاره كرده است . قرآن مى فرمايد:
- ((و سخّر لكم الشّمس و القمر دآئبين و سخّر لكم الّيل و النّهار))(217)؛ و آفتاب و ماه را كه همواره در حركت اند، رام شما كرد و شب و روز را مسخّر شما گردانيد.
- ((و سخّر لكم الّيل و النّهار و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّرت باءمره انّ فى ذلك لاءيت لّقوم يعقلون ))(218)؛ و مسخّر شما كرد شب و روز و خورشيد و ماه را و ستارگان همه فرمانبردار او هستند. در اين براى آنها كه به عقل در مى يابند عبرت هاست .
تسخير در لغت به مفهوم ((حركت به سوى مقصد به صورت قهرى ))(219) است . روشن است ماه و خورشيد و ستارگان كه به صورت غيرارادى روندى را مى پيمانند، نمى توانند موجود ازلى و اله فرض شوند. قرآن ضمن بيان مسخّر بودن عناصر طبيعى و ازلى نبودن آنها، انسان را به اين نكته توجه مى دهد كه ماه و خورشيد براى انسان مسخّر و مقهور شده اند و آيا سزاوار است وى در مقابل آنها مسخّر شود و به عبادت آنها بپردازد؟!
قرآن به ويژه در مورد ماه و خورشيد تعبير ((يجرى )) را به كار مى برد و جريان به معناى سير با سرعت است ؛ يعنى ماه و خورشيد نه تنها مسخّر خداوند مى باشند كه با سرعت در حركت اند و باشتاب امر الهى را انجام مى دهند و موجودى كه با شتاب به اطاعت ديگرى مشغول است ، چگونه مى تواند ازلى باشد؟!
4. بر خلاف تصور جاهلى كه برخى از عناصر طبيعى ابدى و جاودانى فرض مى شدند، از نظر قرآن هيچ چيز از عالم طبيعت جاويدان و ابدى نيست و همه عناصر طبيعى به سوى نابودى پيش مى روند. قرآن از انقلاب در هستى و سردى خورشيد و خاموشى ستارگان و پراكنده شدن آسمانى (220) سخن مى گويد:
((اذا الشّمس كوّرت * و اذا النّجوم انكدرت * و اذا الجبال سيّرت ))(221)؛ چون خورشيد بى فروغ گردد و چون ستارگان فروريزند و چون كوه ها از جاى خود به حركت درآيند... .
در بيان قرآنى موجودات بزرگى همچون خورشيد و ماه و ديگر اجرام آسمانى تا عناصر زمينى مانند كوه و دريا تا همگى موجودات وحشى از انقلاب روز قيامت و نابودى و زوال رهايى ندارند؛ پس چگونه مى توانند ابدى تلقّى شوند؟!
5. در ديدگاه قرآنى - بر خلاف تصور جاهلى - هيچ گونه مبارزه و جنگى بين عناصر طبيعى آسمانى و زمينى وجود ندارد؛ بلكه بر عكس ، انسجام و هماهنگى بسيار دقيقى در بين قواى طبيعى وجود دارد كه آنها را به يك ديگر مرتبط ساخته است . مثلا آب از آسمان فرومى ريزد و سبب رحمت و نعمت خداوندى مى گردد، زمين در پى بارش باران به اهتزاز(222) در مى آيد و به واقع به باران نازل شده جواب مثبت مى دهد و باعث رشد و نمو گياهان گوناگون مى گردد. پس سخن از جنگ و غالب و مغلوب نيست ، بلكه سخن از هماهنگى و انسجام براى ادامه حيات و بهره دهىِ هر چه بيشترِ طبيعت است .
و نيز قرآن بيان مى كند ستارگان آسمانى نور مى دهند تا مسافران در خشكى ها و درياها راه خود را بيابند(223) و بدين سان ستارگان نيز به زمينيان سود مى رسانند، نه اين كه به دشمنى با آنان برخيزند. در تصويرى كه قرآن از ارتباط آسمان و زمين ارائه مى دهد، همكارى عميق و تعادل آنها با هم كشف مى شود؛ همكارى معطى با معطى ، و معامله بخشنده و گيرنده عطا. در اين باره بحث گسترده اى در پيش داريم .
6. در تفكّرات جاهلى برخى عناصر طبيعى همانند درخت موجودى شرور تلقى مى شد يا از آب هاى مرگ سخن به ميان مى آمد، ولى در ديدگاه قرآنى اوّلا همه عناصر زمينى همانند اجرام آسمانى نشانه هايى اند كه بر وجود خالق متعال دلالت دارند و براى انسان هاى عاقل كليد گشاينده و راه شناخت و معرفت خداوندى تلقى مى شوند؛ ثانيا اين عناصر به هيچ وجه نبايد شرّ تلقى شوند، بلكه آب و درخت و گياه و... نعمت هاى الهى اند كه منافع مادى و معنوىِ بسيارى براى انسان و ساير موجودات دارند.
از نظر قرآن آب و گياه و درخت - چنان كه بعدا به تفصيل خواهيم آورد - براى بهره ورى انسان آفريده شده و همه عناصر زمينى مسخّر انسان است و آدمى مى تواند كمال استفاده را از آنان بكند. قرآن از آب به عنوان نعمت ، رزق ، رحمت و بركت ياد كرده (224) و با تعابير رزق و نعمت (225) درباره گياهان ، منافع مادى و معنوى (جنبه نشاط آفرينىِ روانىِ) آنها را به انسان متذكر شده و از زيبايى آن با عنوان ((زينة )) و ((بهجة ))(226) ياد كرده است .
بخش دوّم : طبيعت در عهدين و مقايسه آن با قرآن
طرح بحث
عهدين واژه اى است كه بر كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان اطلاق مى شود. از تورات و انجيل به عنوان عهد قديم و عهد جديد ياد مى شود كه تورات به معناى اخص به اسفار پنج گانه عهد قديم (سفر تكوين ، سفر خروج ، سفر لاويان ، سفر اعداد، سفر تثنيه ) و زندگى برخى انبياى الهى و نيز توصيه هاى موسى در اخلاق و شريعت اطلاق مى شود، ولى گاهى با تسامح تمام كتاب مقدس را تورات مى نامند.(227) انجيل نيز كه به عهد جديد معروف است و معمولا همراه با تورات و پس از آن چاپ مى شود، شامل انجيل متى ، مرقس ، لوقا، يوحنّا، اعمال رسولان و نامه هاى پولس قدّيس ، پطرس و... است .(228)
دكتر موريس بوكاى مى نويسد:
تورات يك اسم سامى است . ((اسفار خمسه ))(229) از آغاز پيدايش عالم تا ورود قوم يهود به كنعان و يا دقيق تر تا وفات موسى سخن مى گويند، لكن شرح و بسط درباره اين امور به صورت چهارچوبى است كه در قالب آن مقرّرات مربوط به زندگانى مذهبى و اجتماعى قوم يهود بيان و تقرير شود. تسميه ((قانون )) يا تورات ناشى از همين امر است .(230)
بحث درباره ((اصالت تورات و انجيل و تحريف آنها)) مهم و گسترده است و از آن جا كه ورود به آن ما را از موضوع رساله دور مى سازد، تنها اشاره مى كنيم كه نويسنده نامبرده در اين باره مى گويد:
در طى قرون متمادى يهوديت و مسيحيت نويسنده تورات را شخص ‍ موسى تلقّى كرده و به آياتى از تورات استناد مى كردند... ولى امروزه اين نظر را مطلقا كنار نهاده اند و در اين باب توافق همگانى وجود دارد.(231)
وى سپس به تحقيقى مفصّل درباره مدارك تورات پرداخته و در پايان نتيجه گرفته كه تنظيم متن اسفار خمسه در طى سه قرن به انجام رسيده است (232)
وى هم چنين به منابع و تاريخ انجيل هاى چهارگانه پرداخته ، مى نويسد:
اطلاعات عامه مردم راجع به تاريخ مجموعه انجيل ها ناقص و نادرست باقى مانده است . بايد دانست كه انجيل ها بلافاصله پس از پايان رسالت مسيح شكل نگرفته اند و صورت مدون آنها مربوط به بيش از يك قرن پس ‍ از اوست . ترجمه جامع حدود سال 170 ميلادى را تاريخ تدوين رسمى انجيل هاى چهارگانه مى داند، بنابراين ادعاى اين كه مؤ لفان اين انجيل ها حواريون بوده اند قابل قبول نيست .(233)
بر اين اساس آنچه را از عهد قديم و سپس عهد جديد نقل خواهيم كرد، نبايد وحى نازل شده بر موسى عليه السّلام و عيسى عليه السّلام تلقى شود، بلكه مطالبى است كه در تورات و انجيلِ موجود مطرح شده است و لزوما مسائل قطعى در دين اصيل يهود يا مسيحيت نيست . سپس به مقايسه آنها با قرآن خواهيم پرداخت كه به قول دكتر بوكاى در ميان كتب مبتنى بر وحى به دليل اصالت غير بحثش جايى مخصوص به خود دارد و از اين بابت با عهدين قابل مقايسه نيست ؛ زيرا دخل و تصرف بشرى - كه مسلّما در عهدين به وقوع پيوسته - در قرآن راهى ندارد، چرا كه تدوين قطعىِ قرآن در زمان شخص پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صورت گرفته است .(234)
فصل اوّل : طبيعت در تورات
از بررسى تورات چنين برمى آيد كه نگاه آن به طبيعت در چند جهت با قرآن مشابهت و حداقل در هفت مورد تفاوت دارد.
موارد مشابهت
1. در تورات ، همانند قرآن ، طبيعت دليلى بر قدرت و سلطنت الهى دانسته شده و براى اثبات خالق و صفات او به مظاهر طبيعى استدلال گرديده است . البته بايد اولا قرآن از طرح طبيعت و مظاهر طبيعى افزون بر اثبات قدرت و تمكّن الهى ، اهداف ديگرى همچون اثبات معاد و عقاب و ثواب را نيز تعقيب مى كند كه در تورات از آنها خبرى نيست - كه در فصول آينده به آن خواهيم پرداخت -، ثانيا استدلال به طبيعت در قرآن بسيار گسترده تر از تورات طرح شده است ، تا آن جا كه بسيارى از سوره هاى قرآن از طرح آن خالى نيستند، ولى در تورات بحث به گستردگى قرآن نيست و تنها در برخى از اسفار آن نمونه هايى از استدلال به طبيعت ديده مى شود، همانند:
(خداوند، ايوب را مخاطب قرار داد و گفت :) وقتى كه زمين را بنياد نهادم كجا بودى ؟
بيان كن اگر فهم دارى كيست كه آن را پيمايش نمود اگر مى دانى ؟ و كيست كه ريسمانكار را بر آن كشيد؟ پايه هايش بر چه چيز گذاشته شد؟ و كيست كه سنگ زاويه اش را نهاد هنگامى كه ستارگان صبح با هم ترنّم نمودند و جميع پسران خدا آواز شادمانى دادند و كيست كه دريا را به (وسيله ) دَرها مسدود ساخت ، وقتى كه بدر جست (جهيد) و از رحم بيرون آمد، وقتى ابرها را لباس آن (دريا) گردانيدم و تاريكى غليظ را قنداقه او ساختم و حدّى بر آن قرار دادم و پشت بندها و دَرها تعيين نمودم و گفتم تا به اين جا بيا و تجاوز منما و در اين جا امواج سركش تو بازداشته شود... .(235)
...آيا قانون هاى آسمان را مى دانى يا آن را بر زمين مسلط مى گردانى ؟ آيا آواز خود را به ابرها مى رسانى ... آيا برق ها را مى فرستى تا روانه شوند... كيست كه با حكمت ابرها را بشمارد و كيست كه مشك هاى آسمان را بريزد... آيا شكار را براى شير ماده صيد مى كنى و اشتهاى شير ژيان را سير مى نمايى ... كيست كه غذا را براى كلاغ آماده مى سازد چون بچه هايش نزد خدا فرياد برمى آورند و به سبب نبودن خوراك آواره مى گردند؟(236)
...آيا به مخزن هاى برف داخل شده و خزينه هاى تگرگ را مشاهده نموده كه آنها را به جهت وقت تنگى نگاه داشتم ، به جهت روز مقاتله و جنگ ، به چه طريق روشنايى تقسيم مى شود و باد شرقى به روى زمين منتشر مى گردد؟ كيست كه رودخانه براى سيل كَند يا طريقى به جهت صاعقه ها ساخت تا بر زمينى كه كسى در آن نيست ببارد و بر بيابانى كه در آن آدمى نباشد تا (زمين ) ويران را سيراب كند و علف هاى تازه از آن بروياند آيا باران را پدرى هست ؟ يا كيست كه قطرات شبنم را توليد نمود؟ از رَحِم كيست كه يخ بيرون آمد و ژاله آسمان را كيست كه توليد نمود؟(237)
2. در تورات عبارتى وجود دارد كه برخى كوشيده اند(238) آن را دليلى بر رسالت موسى عليه السّلام و عيسى عليه السّلام و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تلقى كنند. بنابر فرض اثبات اين نظر و نيز به فرض اثبات تفسير آيات نخستين سوره تين به مبعوث شدن اين سه پيامبر بزرگ خداوند، مشابهت ديگرى بين قرآن و تورات شكل خواهد گرفت كه وجه مشابهت رمز قرار دادن عناصر طبيعى براى استدلال بر نبوّت سه پيامبر بزرگوار الهى خواهد بود.
عبارت تورات چنين است :
و اين است كه بركتى كه موسى مرد خدا قبل از وفاتش به بنى اسرائيل بركت داده گفت : يهوه (خداى بنى اسرائيل ) از سينا آمد و از سعير (ساعير) بر ايشان طلوع نمود و از جبل فاران درخشان گرديد و با كرورهاى مقدسين آمد و از دست راست او براى ايشان شريعت آتشين پديد آمد. به درستى كه قوم خود را دوست مى دارد... .(239)
در عبارت مذكور سخن از سه سرزمين است كه عبارت اند از:
سينا، سعير (يا ساعير) و كوه فاران و به واقع اين سه عنصر طبيعى رمزى براى مكان رسالت موسى عليه السّلام (سينا) و مكان رسالت عيسى عليه السّلام (ساعير كوهى در بيت المقدس كه منسوب به حضرت ابراهيم است و عيسى در آن جا به عبادت و مناجات با خداوند مى پرداخته است ) و مكان رسالت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (كوه فاران همان جبل النور است كه در بالاى آن غار حراء وجود دارد و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن جا به عبادت مى پرداخته ) دانسته شده است . ابن قيّم مى نويسد:
آمدن خداوند از صحراى سينا مقصود كوهى است كه بر آن موسى با خدا تكلم مى كرد و اخبار نبوتش را فرامى گرفت و تجلّى خداوند از ساعير مقصود بشارت به رسالت مسيح عليه السّلام است و در بيت المقدس هنوز قريه اى با اين نام (ساعير) وجود دارد و فاران مقصود مكه است و خداوند نبوت موسى را به طلوع صبح و نبوت عيسى را پس از او به اشراق و نورافشانى خورشيد پس از طلوع و نبوت حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به بالا آمدن آفتاب و روشن شدن تمامى آفاق گيتى از نور او تشبيه فرموده است .(240)
در سوره مباركه تين خداوند مى فرمايد:
سوگند به انجير و زيتون و سوگند به طور سينا و سوگند به بلدامين (شهر ايمن ).
مرحوم طبرسى مى نويسد:
1. مقصود از انجير و زيتون دو ميوه معروف است و گفته شده مقصود از آن دو، كوه انجير است كه دمشق بر روى آن قرار دارد و كوه زيتون است كه بيت المقدس بر آن قرار دارد؛ زيرا اين دو ميوه در آن جا (بيشتر) مى رويند.
2. مراد از طور سينا كوهى است كه موسى با خداوند بر فراز آن گفتگو مى كرد و معناى آن ، كوه مبارك و نيكو است .
3. مراد از شهر ايمن ، شهر مكه است كه همواره در جاهليت و اسلام جايگاه امنى براى پناه جويان به حساب مى آمده است .(241)
ابن جرير طبرى مى نويسد:
در روايتى از ابن عباس چنين آمده است : دو كوه در سرزمين مقدس ‍ (بيت المقدس ) وجود دارد كه به آنها طور تينا و طور زيتا گفته مى شود؛ زيرا محل رويش انجير و زيتون است و آن جا محل نشو و نماى عيسى و مكان مبعوث شدن او به رسالت است ، چنان كه محل مبعوث شدن بسيارى از انبياى بنى اسرائيل نيز هست و طور سينين مكان مبعوث شدن موسى است و مكه (بلدامين ) محل مبعوث شدن پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است .(242)
بر اين اساس مى توان مشابهت ديگرى بين قرآن و تورات مطرح كرد.
3. تورات همانند قرآن بين نزول بركات آسمانى و توبه و استغفار مردم رابطه برقرار و بيان مى كند كه گناه مانع نزول باران ، و توبه و استغفار باعث بارش باران بر زمين مى شود. نمونه را بنگريد:
براى خود بت ها مسازيد و تمثال تراشيده و ستونى به جهت خود برپا منماييد و سنگى مصوّر در زمين خود مگذاريد تا به آن سجده كنيد... اگر در فرائض من سلوك نماييد و اوامر مرا نگاه داريد و آنها را به جا آوريد آن گاه باران هاى شما را در موسم آنها خواهم داد و زمين محصول خود را خواهد آورد... و نان خود را به سيرى خورده ، در زمين خود به امنيت سكونت خواهيد كرد.(243)
و در جاى ديگر آمده است :
اگر اوامر يهود خداى خود را نگاهدارى و در طريق هاى او سلوك نمايى خداوند تو را براى خود قوم مقدس خواهد گردانيد... و خداوند خزينه نيكوى خود يعنى آسمان را براى تو خواهد گشود تا بارانِ زمين تو را در موسمش بباراند... .(244)
و نيز مى گويد:
و تو بازگشت نموده ، قول خداوند را اطاعت خواهى كرد و جميع اوامر او را كه من امروز بتو امر مى فرمايم به جا خواهى آورد و يهوه خدايت تو را در تمامى اعمال دستت و در ميوه بطنت و نتايج بهايمت و محصول زمينت به نيكويى خواهد افزود.(245)
و نيز آمده است :
هنگامى كه آسمان بسته شود و به سبب گناهانى كه به تو (خداوند) ورزيده باشند باران نبارد... .(246)
از آياتى كه يادآورى كرديم به خوبى برمى آيد كه تورات بين گناه و كاهش يا قطع باران و نيز توبه و فراوانى باران و نعمت ارتباط قائل است ، همچنان كه قرآن به نقل از هود پيامبر فرمود:
((و يقوم استغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه يرسل السّمآء عليكم مّدرارا...))(247)؛
اى قوم من ، از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، آن گاه به سوى او بازگرديد (توبه كنيد) تا باران را بر شما پياپى و فراوان فرستد... .
و نيز مى فرمايد:
((و لو اءنّ اءهل القرى ءامنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركت مّن السّمآء و الاءرض ‍ ولكن كذّبوا فاءخذنهم بما كانوا يكسبون ))(248)؛
اگر مردم آبادى ها ايمان آورده و پرهيزگارى كرده بودند، هر آينه بركت ها از آسمان و زمين بر آنان مى گشاديم ، ولى (پيام ها و نشانه هاى ما را) دروغ شمردند؛ پس آنها را به سزاى آنچه مى كردند گرفتار ساختيم .
در فصل هاى بعد در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت .