و نيز تذكر
داده شد كه نوع انسان از اين كليت قانون هدايت عمومى مستثنى نيست و در
زندگى خود هدفى دارد كه به سوى آن متوجه و با تجهيزاتى مجهز است كه با
آن متناسب است و پيروزى او در يافتن هدف خود كمال و سعادت اوست و شكست
و نوميدى او از وصول آن نق و شقاوت و بدبختى اوست و با راهنمائى آفرينش
به سوى هدف و غايت خود هدايت مى شود، خداى متعال در هدايت خصوص انسان
مى فرمايد: ((انا خلقنا الانسان
من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا انا هديناه السبيل اما شاكرا
و اما كفورا))سوره دهر آيه 3
(ترجمه : بدرستى ما انسان را از نطفه امشاجى كه پيوسته زير ابتلا و
آزمايش بود آفريديم پس او را شنوا و بينا كرديم ما او را براه راست
راهنمائى كرديم سپاسگزار باشد يا ناسپاس .
و باز مى فرمايد: ((من نطفة
خلقه فقد ره ثم السبيل يسره ))سوره
عبس آيه 20 (ترجمه : انسان را از نطفه آفريده اندازه گيرى كرد يا برايش
اندازه قرار داد پس از آن راه را برايش آسان كرد هموار نمود )
2 امتياز انسان در پيمودن راه زندگى :
امتيازى كه گروه جان دار موجودات جهانى از گروه بيجان دارند اين است كه
فعاليت جانداران فعاليت علمى است و كارهاى خود را از راه درك و شعور
انجام مى دهند و انسان در عين حال كه با ساير جانداران در فعاليت علمى
شريك است امتيازى نسبت به ديگران دارد و آن اين است كه انسان با عقل و
خرد مجهز است يعنى در كارهائى كه برايش امكان فعاليت هست به مجرد امكان
فعاليت به انجام عمل نمى پردازد بلكه خير و شر و نفع و ضرر كار را مى
سنجد در صورتيكه نفعش غالب آيد بكار مى پردازد و اگر ضررش بيشتر بود
خود دارى مى كند و در هر كارى كه انجام مى دهد به حسب تشخيصى كه داده
از حكم عقل خود پيروى مى كند و عقل نيز درجائى كه نفع بى مزاحم ديد حكم
بلزوم فعل خواهد كرد (البته مراد ما از حكم و قضاوت عقل اين است كه
ضرورى بودن فعل يا ترك را درك كند اما دعوت به سوى فعل يا ترك و خواستن
يكى از آن دو در حقيقت كار عاطفه و احساسى است كه عقل روى خواست آن عمل
درك را انجام مى دهد و نفع بى مزاحم فعل را تصديق يا تكذيب مى كند آرى
چون اين دركها اعتبارى و قراردارى است درك و قضاوت و حكم در آنها يكى
است دقت كافى شود.)
3 نوع انسان بچه معنى اجتماعى است ؟
در اينكه نوع انسان در خارج اجتماعى است و پيوسته در حال اجتماع و دسته
جمعى زندگى مى كرده و مى كند و افراد دست بدست همديگر داده با تعاون
برفع حوائج مى پردازند ترديدى نيست ، ولى آيا اين تعاون و همدستى را
بمقتضاى طبع اولى مى خواهد و از اول مايل است كه فعاليتهاى خود را
آميخته با ديگران انجام دهد و از مجموع محصول كار بحسب وزن اجتماعى كه
دارد براى خود سهم بردارد؟ آنچه ما مى يابيم اينست كه طبيعت شخصى انسان
حوايج و نيازمنديهائى دارد و عواطف و احساساتى نيز دارد كه با خواستهاى
گوناگون خود قوا و ابزار خود را بكار مى اندازد و درين مرحله از نيازها
و خواستهاى ديگران بى خبر است .
انسان براى رفع نيازمنديهاى خود از همه چيز استفاده مى كند، در راه
وصول بمقاصد خود از بسايط و مركبات زمين كمك مى گيرد اقسام نباتات و
درختها را از برگ و ميوه گرفته تا ساقه و ريشه و انواع حيوانات و
محصولات وجود آنها را بمصرف نيازمنديهاى خود مى رساند و همه را استخدام
نموده از فوائد وجود آنها بهره برده نواقص خود را با آنچه بدست آورده
تكميل مى كند. آيا انسانى كه حالش اينست و هر چه پيدا مى كند در راه
منافع خود استخدام نموده از نتائج وجودش استفاده مى كند، وقتيكه
بهمنوعان خود رسيد احترام گذاشته رويه اى ديگر پيش خواهد گرفت و از راه
صفا دست تعاون و همكارى بسوى آنها دراز كرده و در راه منافع شان از
بخشى از منافع خود چشم خواهد پوشيد؟ نه هرگز.
بلكه انسان از يك طرف نيازمنديهاى بيشمار خود را كه هرگز به تنهائى از
عهده بر آوردن همه آنها نخواهد درآمد حس مى كند و امكان رفع بخشى از آن
نيازمنديها را بدست همنوعان ديگر خود درك مى نمايد و از طرف ديگر
مشاهده مى كند كه نيروئى كه وى دارد و آرزوها و خواستهائى كه در درون
وى نهفته است ديگران نيز كه مانند وى انسان هستند دارند و چنانكه از
منافع خود دفاع مى كند و چشم نمى پوشد ديگران نيز همين حال را دارند.
اينجا است كه اضطرارا بتعاون اجتماعى تن مى دهد و مقدارى از منافع كار
خود را براى نيازمندى يكسان بديگران ميدهد و در مقابل آن مقدارى كه
براى رفع نيازمنديهاى خود لازم دارد از منافع كار ديگران دريافت مى
كند. و در حقيقت وارد يك بازار داد و ستد عمومى ميشود كه پيوسته سرپاست
و همه گونه لوازم زندگى در آن بفروش ميرسد.
و در نتيجه محصول كار جامعه روى هم ريخته ميشود و هر يك از افراد بحسب
وزن اجتماعى خود يعنى بمقدار ارزش كارى كه بجامعه ميدهد از محصول
نامبرده سهم ميبرد و با سهمى كه برده نيازمنديهاى زندگى خود را رفع
مينمايد.
از بيان گذشته روشن ميشود كه مقتضاى طبع اولى انسان كه منافع خود را
ميخواهد اينست كه ديگران را در راه منافع خود استخدام كند و از بهره
كار ايشان استفاده نمايد و تنها از راه اضطرار و ناچارى است كه باجتماع
تعاونى تن ميدهد اين مسئله از مطالعه حال كودكان بسيار روشن است زيرا
كودك هر چه ميخواهد بيچون و چرا و بطور گزاف درخواست مى كند و در خواست
خود را با گريه تاءكيد مينمايد و كم كم كه با بالا رفتن سن بصحنه
اجتماع نزديكتر و باوضاع آشناتر ميشود از تقاضاهاى گزافى خود تدريجا
چشم ميپوشد تا كاملا وارد جامعه شده گزاف گوئى را بشكلى فراموش
مينمايد.
گواه ديگر مطلب اينكه عادة مى بينيم كه هر وقت انسان قدرتى كه فوق قدرت
ديگران باشد بدست آورد بى محابا باجتماع تعاونى و لوازم آن پشت پا زده
باستخدام افراد ميپردازد و منافع كارشان را بدون عوض بخود اختصاص
ميدهد.
خدايمتعال در اشاره باين اجتماع تعاونى ميفرمايد:
((نحن قسمنا بينههم معيشتهم فى
الحياة الدنيا و رفعنا فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا))سوره
زخرف آيه 32 (ترجمه : ما در زندگى دنيا مايه زندگى شان را در ميان شان
قسمت كرديم و برخى از ايشان را بر برخى ديگر درجاتى تفوق داديم تا برخى
از ايشان برخى ديگر را مسخر سازد).
آيه كريمه اشاره مى كند بحقيقت اجتماع تعاونى انسان كه در آن هر يك از
افراد در بخشى از مايه زندگى فائق مى باشد و در نتيجه افراد با درجات
مختلفى متفاوتند و هر يك از ايشان در آنچه فائق است ديگران را مسخر خود
ساخته و اعمالشان را بنفع خود برميگرداند و در نتيجه افراد مانند تار و
پود جامه بهم بافته شده يكواحد اجتماعى را تشكيل ميدهند.
و باز ميفرمايد: ((ان الانسان
لظلوم ))سوره ابراهيم آيه 32
(ترجمه : بدرستى انسان ستمگر است ) ((
((انه كان ظلوما جهولا))سوره
احزاب آيه 72 (ترجمه : زيرا او ستمگر و نادان بود).
آيه كريمه اشاره مى كند بغريزه طبيعى استخدام كه انسان بواسطه آن بحريم
ديگران تجاوز كرده دست روى منافع شان ميگذارد.
4 - بروز اختلاف و لزوم قانون
اگر چه انسان اضطرارا در مقام برخورد با همنوعان خود اجتماع تعاونى را
پذيرفته و بدين وسيله در حقيقت برخى از آزادى عمل خود را براى نگهدارى
برخى ديگر فدا نموده است ولى مجرد بناگذارى باجتماع تعاونى با وجود عدم
تعادل و تفاوت فاحش كه در مقام موازنه در نيروى روحى و جسمى افراد است
دردى را دوا نميكند و در اثر برخورد منافع افراد همين اجتماع كه براى
اصلاح و رفع اختلاف بوجود آمده بود اولين سبب بروز فساد و اختلاف
ميشود.
اينجا است كه ضرورت يك سلسله مقررات مشتركى كه در ميان مجتمعين مسلم و
مورد احترام باشد كاملا حس ميشود، زيرا بديهى است كه حتى در يك معامله
داد و ستد ناچيزى هم اگر مقررات مشتركى كه پيش فروشنده و خريدار مسلم و
محترم باشد وجود نداشته باشد معامله تحقق نميپذيرد، پس بايد در ميان
افراد قوانينى بوجود آيد كه با جريان آن اجتماع از متلاشى شدن و منافع
افراد از ضايع شدن محفوظ و مصون بماند و دستگاه آفرينش كه هدايت
انواع بسوى هدف و سعادتشان جزء برنامه اوست انسان را نيز بسوى قانونى
كه سعادت جامعه را تضمين مى كند هدايت نمايد.
خدايمتعال ميفرمايد: ((من نطفة
خلقه فقد ره ثم السبيل يسره ))سوره
عبس آيه 20 (ترجمه آيه گذشت ) و آسان نمودن راه زندگى براى انسان كه
زندگى اجتماعى برايش مقدر شده است اينست كه قوانين و مقرراتى در دست وى
گذاشته شود.
5 - در هدايت انسان بسوى قانون عقل كفايت نميكند
اين هدايت بهر وسيله و بسوى هر چه باشد كار دستگاه آفرينش خواهد بود
زيرا همان دستگاه است كه انسان را آفريد و براى وى هدف سعادتى قرار
داده و هدايت عمومى را كه هدايت انسان نيز جزئى از برنامه خود مقرر
داشته .
و روشن است كه در كار آفرينش تناقض و خطا معنى ندارد و اگر احيانا سببى
از هدف خود باز مينمايد يا منحرف ميشود گناه خود آن سبب نيست بلكه
مستند بتاءثير سبب يا اسباب ديگرى است كه تاءثير آن سبب را خنثى يا
منحرف مى كند و اگر مزاحمت اسباب در ميان نبود هرگز سببى دو كار متضاد
و متناقض نميكرد و نه در كار خود خطا و انحراف ميپذيرفت .
و از اينجا روشن است كه هدايت بسوى قانونى كه رافع اختلاف باشد كار عقل
نيست زيرا همين عقل است كه بسوى اختلاف دعوت مى كند همين عقل است كه در
انسان غريزه استخدام و حفظ منافع بطور اطلاق و آزادى عمل بوجود ميآورد
و اجتماع تعادلى را نظر بوجود مزاحم از راه اضطرار و ناچارى ميپذيرد و
بديهى است كه در آفرينش يك نيروى عامل دو اثر متناقض - القاء اختلاف
رفع اختلاف - از خود بروز نميدهد.
اينهمه تخلفات و نقضهاى بيشمار نسبت بقوانين جاريه كه روزانه اتفاق
ميافتد و گناه شمرده ميشود همه از كسانى سر ميزند كه داراى عقلند و
گرنه گناه محسوب نميشد و اگر عقل بقوانين رافع اختلاف هدايت ميكرد و
بحسب غريزه با تخلف ميانه نداشت بتخلفات نامبرده رضايت نميداد و از
آنها ممانعت مينمود.
عامل اصلى اين تخلفات با وجود عقل اينست كه حكم عقل پذيرفتن اجتماع
تعادلى و رعايت قوانين متضمن عدالت اجتماعى از راه اضطرار و ملاحظه
مزاحم بود كه از آزادى عمل كاملا مانع بود و در غير صورت وجود مزاحم
حكمى برعايت تعاون و عدالت اجتماعى نداشت .
و متخلفين قانون يا كسانى هستند كه قدرتى فوق قوه مجريه قانون داشته
بيباكانه تخلف ميكنند يا اشخاصى هستند كه از دست رس مجريان قانون
بواسطه دورى يا استحكام محل يا غفلت مراقبين امور بيرونند يا عذرهاى
پيش خود تراشيده اند كه تخلف خودشان را قانونى جلوه دهند يا از بيچارگى
و بيدست و پائى كسان مورد تعدى استفاده مينمايند و در هر حال مزاحمى در
برابرشان نيست و اگر هم باشد زبون و بى اثر است و روشن است كه عقل در
اين صورت حكمى ندارد و جلو آزادى مطلق را نميگيرد و غريزه استخدام را
بحال خود ميگذارد.
پس عقل بسوى قانون اجتماعى كه منافع جامعه را تاءمين و تضمين كند و در
ضمن آن منافع فرد را بطور عادلانه حفظ نمايد هدايت نميتواند نمايد زيرا
تنها در صورتى برعايت قانون در اجتماع تعادلى حكم مى كند كه مزاحمى
وجود داشته باشد و اما در جائى كه در برابر خود مزاحمى مانع از آزادى
مطلق نبيند هرگز حكمى ندارد با حكم برخلاف مى كند.
خدايمتعال ميفرمايد: ((ان
الانسان ليطغى ان راه استغنى ))
))سوره علق آيه 7 (ترجمه :
بدرستى انسان همينكه خود را مستغنى و بى نياز ديد از حد تجاوز و تعدى
خواهد كرد) و از جمله بى نيازى همان بى نيازى از تشبث بتعاون و قانون
براى حفظ منافع مى باشد.
6 - تنها راه براى هدايت انسان راه وحى است
از بحثهاى گذشته بدست آمد كه انسان مانند ساير انواع آفرينش در زندگى
خود هدف سعادتى دارد و چون از جهت چگونگى ساختمان وجودى و نيازمنديهاى
طبيعى از زندگى اجتماعى گريزى ندارد سعادت و بدبختى وى در سعادت و
بدبختى اجتماع مى باشد و در هر حال بايد جزء يك واحد اجتماعى بوده
سعادت و حسن عاقبت طبيعت شخصى خود را در سعادت اجتماع بجويد.
و معلوم شد كه تنها قانون مشترك است كه مستقيما سعادت جامعه و ضمنا
سعادت شخص را بطور عادلانه تضمين مينمايد.
و باز معلوم شد كه انسان نيز بايد مانند ساير انواع بسعادت نوعى و هر
چه در مقدمه اين سعادت قرار دارد از راه آفرينش هدايت شود و سعادت
انسان در سعادت زندگى اجتماعيش بود و در نتيجه ميبايست از راه آفرينش
بسوى قانون مشترك نامبرده هدايت شود و باز معلوم شد كه عقل انسانى براى
هدايت بسوى قانون كافى نيست زيرا در همه احوال برعايت تعاون عمومى و
عدالت اجتماعى حكم نيست .
از مقدمات بالا بايد نتيجه گرفت كه سخنى ديگر از درك در ميان نوع انسان
غير از درك عقلى بايد وجود داشته باشد كه هدايت نامبرده آفرينش بوسيله
آن انجام گيرد و راهى كه با اين مشخصات غير از راه عقل در ميان نوع
انسان سراغ داريم راه دركى است كه برخى از افراد انسان بنام پيغمبران و
فرستادگان خدا از آن سخن گفته و آنرا بنام وحى آسمانى ناميده اند و
براستى دعوى و دعوت خود حجت اقامه نموده اند.
خدايمتعال ميفرمايد: ((كان
الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب
بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه
))سوره بقره آيه 212 (خلاصه
ترجمه : مردم يك امت بودند - در حال سادگى بدون اختلاف زندگى ميكردند
پس از آن اختلافات پيدا شد - پس خدا پيغمبران را در حاليكه نويد
دهنده و ترساننده بودند برانگيخت و با ايشان بحق كتاب - شريعت - نازل
كرد تا در اختلاف مردم حكم كند).
و باز ميفرمايد: ((انا اوحينا
اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده - تا آنجا كه ميفرمايد -
رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون الناس على الله حجة بعد الرسل
))سوره نساء آيه 165 (ترجمه :
ما بسوى تو وحى فرستاديم چنانكه وحى فرستاديم بسوى نوح و پيغمبران پس
از نوح - تا آنجا كه ميفرمايد - پيغمبران و فرستاده شدگانى كه نويد
دهنده و ترساننده بودند براى اينكه مردم بر خدا حجت نداشته باشند -
بلكه حجت خدا بر مردم تمام شود-)
چنانكه پيدا است آيه اولى طريق وحى و نبوت را تنها راه رفع اختلافات
مردم تشخيص ميدهد و آيه دوم وحى و نبوت را دليل منحصر بفرد اتمام حجت
معرفى مى كند و لازمش اينست كه عقل براى نشان دادن راه و اتمام حجت
كافى نباشد يعنى اگر پيغمبران مبعوث نبودند و احكام الهى تبليغ نميشد و
مردم ظلم و فساد ميكردند بمجرد اينكه عقل داشتند و قبح ظلم و فساد را
مى فهميدند در پيشگاه خدا قابل مواخذه نبودند.
7 - اشكال و جواب
اشكال : شما باين عذر كه عقل نمى تواند جلو نقض قوانين و تخلفات مردم
را بگيرد فريضه قانون گذارى يا بتعبير كتاب : هدايت انسان بسوى سعادت
نوعى را از دست عقل گرفته بدست وحى و نبوت سپرديد در حاليكه قوانين و
مقررات وحى نيز نمى تواند كارى از پيش ببرد و جلو تخلفات را بگيرد بلكه
تخلف از مقررات شرايع و اديان بيشتر و اقبال مردم باين مقررات كمتر است
.
جواب : نشان دادن راه مطلبى است و پيروى عملى مردم از آن راهنمائى و
هدايت مطلبى ديگر و آنچه بمقتضاى قانون هدايت عمومى بعهده آفرينش و
تكوين است اينست كه نوع انسان را بوسيله اى از وسائل بسوى قانونى كه
سعادتش را تضمين نمايد هدايت و راهنمائى كند نه اينكه عملا راه تخلف را
ببندد و مردم را به پيروى وادارد.
و اينكه ما مورد تخلفات قانونى را كه مزاحم و مانعى از آزادى عمل در
ميان نيست بلكه عدم كفايت عقل گرفتيم نه ازين جهت بود كه عقل از عمل
جلوگيرى نميكند بلكه ازين جهت بود كه عقل در اين موارد حكمى نداشت و
بتعاون اجتماعى و پيروى قانون دعوت نميكرد زيرا دعوتش براساس اضطرار
بود و مزاحمتى كه مانع از آزادى عمل است در برابر خود ميديد و ضرر
آزادى عمل را بيشتر از نفع آن تشخيص ميداد بديهى است كه چنين حاكمى در
جائى كه مزاحمى در كار و مانعى از آزادى عمل در بين نباشد از تخلف كه
آزادى عمل در آنست نهى و بپيروى قانونى كه خلاف آزادى است امر نخواهد
كرد.
پس عقل چون در همه موارد بپيروى قانون حكم نميكند نمى تواند وسيله كافى
براى هدايت مداوم انسان باشد ولى طريق وحى بى استثنا و بطور كليت و
دوام حكم بپيروى قانون مى كند و حكم را بدست خدائى ميسپارد كه با قدرت
و علم نامتناهى خود در هر حال مراقب انسان است و بدون تبعيض داشتن كار
نيك را پاداش نيك و كار بد را كيفر بد خواهد داد.
خدايمتعال ميفرمايد: ((ان الحكم
الا الله ))سوره يوسف آيه 40
(ترجمه : حكم تنها از آن خداست ) و ميفرمايد:
(( ((فمن
يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره
))سوره زلزال آيه 8 (ترجمه : پس
هر كه باندازه اى سنگينى ذره اى كار نيك انجام دهد - پاداش - او را
خواهد ديد و هر كه بسنگينى ذره اى كار بد كند - سزاى - او را خواهد
ديد) و ميفرمايد: ((ان الله
يفصل بينهم يوم القيامة ان الله على كل شى ء شهيد))سوره
حج آيه 17 (ترجمه : بدرستى خدا در ميانشان روز قيامت حكم خواهد نمود
زيرا خدا بالاى همه چيز شهادت و حضور دارد) و ميفرمايد:
((اولا يعلمون ان الله يعلم ما
يسرون و ما يعلنون ))سوره بقره
آيه 77 (ترجمه : آيا نميدانيد كه خدا آنچه را كه پنهان ميكنند و آنچه
را آشكار ميكنند ميداند) و ميفرمايد:
((و كان الله على كل شى ء رقيبا))سوره
احزاب آيه 52 (ترجمه : خدا بر هر چيزى مراقب مى باشد)
و از اينجا روشن ميشود كه دين آسمانى كه از راه وحى رسيده در جلوگيرى
از تخلف و نقض تواناتر از قوانين معمولى بشرى است زيرا آخرين وسيله
قوانين بشرى در جلوگيرى از تخلف و نقض اينست كه مراقبين و ماءمورين
انتظامى بظواهر اعمال مردم بگمارند و براى متخلفين و نقض كنندگان قانون
كيفرى تعيين نمايند كه تنها در صورت قدرت قانون و ظهور جرم اجراء خواهد
شد و بس .
ولى دين آسمانى اولا مانند قوانين بشرى و رژيمهاى معمولى مراقبان خصوصى
نسبت بظواهر اعمال مردم دارد و ثانيا از راه وضع فريضه امر بمعروف و
نهى از منكر همه مردم را بى استثنا مراقب اعمال همديگر و نگهبان قانون
قرار داده و ثالثا جزء عقايد دينى است كه اعمال مردم از نيك و بد ضبط و
حفظ و براى روز بازخواست بايگانى ميشود و رابعا بالاتر از همه اينها
خداى جهان و جهانيان بانسان و عمل وى محيط و در همه حال و در هر جا
حاضر و ناظر است .
و نسبت بكيفر اعمال اضافه بكيفر اين جهانى كه مانند قوانين بشرى در هر
جرم تعيين شده كيفر روز بازخواست كه هرگز تبعيض و استثنا برنميدارد جزء
عقايد دينى است .
خدايمتعال ميفرمايد: ((اطيعوا
الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم
))سوره نساء آيه 59 (ترجمه :
اطاعت و فرمانبردارى كنيد خدا را و فرمانبردارى كنيد و پيغمبر و صاحبان
امر را از خودتان ) و ميفرمايد: ((و
المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن
المنكر))سوره توبه آيه 71
(ترجمه : مردان با ايمان و زنان با ايمان بعضشان سرپرستان بعض ديگرند
بمعروف امر ميكنند و از منكر نهى ميكنند) و ميفرمايد:
((و ان عليكم لحافظين كراما
كاتبين يعلمون ما تفعلون ))سوره
انفطار آيه 12 (ترجمه : و بدرستى بر شما نگهبانانى گماشته شده اند كه -
پيش خدا - گرامى و نويسندگان - اعمال شما -اند آنچه را كه ميكنيد
ميدانند) و ميفرمايد: ((و ربك
على كل شى ء حفيظ))سوره سبا آيه
21 (ترجمه : و پروردگار تو نگهبان هر چيزى است ).
اشكال ديگر: بنابر آنچه گذشت عقل در همه احوال حكم برعايت قانون و لزوم
اجتناب تخلف نميكند و اين معنى منافى است با آنچه در عده اى از احاديث
ائمه اهل بيت وارد است كه خدايمتعال بر بندگان خود دو حجت دارد حجت
ظاهرى كه پيغمبر است و حجت باطنى كه عقل انسان مى باشد زيرا بنا بر
آنچه گذشت عقل در همه يا اغلب موارد تخلف حكمى ندارد تا سمت حجيت داشته
باشد.
جواب : كار استثنا ناپذير عقل عملى انسان دعوت بجلب نفع و اجتناب ضرر
مى باشد و در صورتيكه پذيرفتن تعاون و تشريك مساعى از انسان سودخواه و
استخدام طلب (با بيانى كه گذشت ) از راه اضطرار باشد و منشاء اضطرار
همان قدرت كسانى باشد كه انسان ميخواهد از اعمالشان آزادانه بهره
بردارى نمايد يا قدرت كسانى كه مقررات كيفر دست ايشان است البته در
اينفرض اگر در مواردى وادار كننده اى در ميان نباشد عقل نيز بوجوب
متابعت قانون حكم نخواهد كرد و از تخلف و نقض قانون نهى نخواهد نمود.
ولى اگر منشاء اضطرار (چنانكه نظريه وحى ايجاب مى كند) حكم خدا و
مراقبت اعمال و پاداش تخلف و تبعيض و استثناناپذيرى نيكيها و بديها
بعهده خدائى باشد كه غفلت و جهل و عجز راهى بساحت پاكش ندارد درين فرض
عقل موردى پيدا نخواهد كرد ضرورت را مرتفع ديده از حكم سرباز زند و
براى هميشه بآنچه وحى حكم مى كند حكم خواهد كرد.
خدايمتعال ميفرمايد: ((افمن هو
قائم على كل نفس بما كسبت ))سوره
رعد آيه 33 (ترجمه : آيا كسانيكه بالاسر هر نفس و كارش ايستاده مانند
ديگران است ) و ميفرمايد: ((ان
كل نفس لما عليها حافظ))سوره
طارق آيه 4 (خلاصه ترجمه : هيچ نفسى بى نگهبان نيست ) و ميفرمايد:
((كل نفس بما كسبت رهينة
))سوره مدثر آيه 38 (ترجمه : هر
نفسى گروگان كارش است )
8 - راه وحى از خطا مصون است
بنا بر آنچه گذشت راه وحى و تعليم برنامه زندگى اجتماعى انسان ازين راه
جزء برنامه آفرينش مى باشد و روشن شد كه تكوين و آفرينش هرگز در كار
خود خطا نميكند پس مواد دين آسمانى كه از راه وحى بمردم تعليم ميشود در
طول اين مسافت دچار هيچگونه خطا و اشتباهى نخواهد بود خدايمتعال
ميفرمايد: ((عالم الغيب فلا
يظهر على غيبة احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من
خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصى كل
شى ء عددا))سوره جن آيه 38
(خلاصه ترجمه : او تنها داننده غيب است پس هيچ كسى را بغيب خود مسلط
نميكند مگر كسى را كه بپسندد از پيغمبر و درين صورت از پس و پيش او
مراقبت مى كند تا محققا پيامهاى خداى خودشان را برسانند در حاليكه
بآنچه پيش ايشان است احاطه نموده و عدد هر چيز را شمرده است )
و از اينجاست كه پيغمبران و فرستادگان خدا بايد معصوم باشند يعنى هم در
فراگرفتن تعليمات وحى از عالم بالا و هم در نگهدارى آنچه فراگرفته اند
و هم در تبليغ آنچه فراگرفته اند و نگهداشته اند از خطا و معصيت مصون
باشند زيرا اينان براى نگهداشتن و رسانيدن وحى خطائى كنند يا بواسطه
وساوس شيطانى و نفسانى خيانتى ورزند يا معصيتى كنند كه قهرا بخلاف آنچه
تبليغ قولى كرده اند تبليغ فعلى خواهد بود در همه اين صور دستگاه
آفرينش در اجراء برنامه هدايت خود عطا نموده و محالى بوقوع پيوسته است
.
خدايمتعال ميفرمايد: ((و على
الله قصد السبيل و منها جائر))سوره
نحل آيه 9 (خلاصه ترجمه : بعهده خدا است كه راه ميانه و معتدلى در دست
رس مردم بگذارد و راهى نيز هست كه از حق ميل و تعدى نموده است ).
9 - حقيقت وحى براى ما مجهول مى باشد
آنچه از بحثهاى گذشته ما روشن شد اين بود كه برنامه زندگى انسان كه
مقدمه وصول بسعادت نوعيش مى باشد و تعليم آن بعهده آفرينش است ممكن
نيست از راه عقل بوى برسد بلكه راه درك ديگرى غير از راه تفكر بايد
وجود داشته باشد كه انسان بوسيله آن وظائف زندگى نوعى خود را تلقى
نمايد و اين راه را راه وحى ميناميم .
و البته مقتضاى دليل همان مقدار است كه در نوع انسان چنين دركى بايد
وجود داشته باشد نه اينكه همگانى باشد بلكه از اين روى كه تلقى وحى درك
پاك ميخواهد كه از هر گونه پليدى و آلودگى مصون باشد و افراد انسان در
استقامت حال و اعتدال ادراك و صفاى روح و خلاف اين صفات بغايت مختلفند
بايد گفت اين موهبت تنها در برخى از افراد بندرت تحقق ميپذيرد چنانكه
قرآن جمعى را بنام پيغمبران و فرستادگان خدا ياد مى كند ولى از ذكر
شماره آنان و نام همه شان خود دارى مينمايد و از گروه شان فقط بيست و
چند نفر را اسم ميبرد.(55)
ما كه ازين موهبت بى بهره هستيم و بعبارت ديگر آنرا نچشيده ايم حقيقت
آن براى ما مجهول است تنها برخى از آثار آنرا كه از آنجمله قرآن مجيد
مى باشد و پاره از اوصاف آنرا كه از راه نبوت بما رسيده ديده و شنيده
ايم با اينهمه نميتوان گفت كه اوصاف آن همانست كه بما رسيده و بس و
ممكن است اوصاف و خواص و شعب ديگرى داشته باشد كه براى ما شرح داده
نشده .
10 - كيفيت وحى قرآن مجيد
بطور اجمال آنچه قرآن مجيد در كيفيت وحى خود توضيح ميدهد اينست كه وحى
اين كتاب آسمانى بطور تكليم بوده و خداى متعال با پيغمبر گرامى خود سخن
گفته و آنحضرت با تمام وجود خود (نه تنها با گوش ) سخن خدا را تلقى
نموده است .
خدايمتعال ميفرمايد: ((و ما كان
لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى
باذنه ما يشاء انه على حكيم و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت
تدرى ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من
عبادنا و انك لتهدى الى صراط مستقيم ))سوره
سوره شورى آيه 52 (ترجمه : بهيچ بشرى نميرسد كه خدا با او سخن گويد مگر
اينكه وحى كند - سخن پنهانى و با اشاره كه ديگران نفهمند - يا از پشت
پرده اى حرف زند يا رسول و فرستاده اى بفرستد و او باذن خدا آنچه را
خدا ميخواهد وحى نمايد زيرا خدا بلند مرتبه و محكم كار است و بهمين نحو
روحى را از امر خودتان - قرآن را - بتو وحى كرديم از پيش خود نمى
توانستى درك كنى كه كتاب چيست و نه ايمان چيست ولى ما آنرا نورى قرار
داديم كه با آن كسانى را كه ميخواهيم رهبرى مينمائيم و تحقيقا تو راه
راستى را نشان ميدهى ).
بقرينه ترديدى كه در آيه اولى هست و وحى كه در قسم اول بجائى نسبت داده
نشده و در قسم سوم برسول نسبت داده شده در آيه براى تكليم خدا سه قسم
مختلف ذكر شده :
1 - گفتار خدائى كه هيچ واسطه اى ميان خدا و بشر نباشد.
2 - گفتار خدائى كه از پشت حجاب شنيده شود مانند شجره طور كه موسى عليه
السلام سخن خدا را مى شنيد ولى از ناحيه آن .
3 - گفتار خدائى كه ملكى آنرا حمل نموده ببشر برساند و در اين صورت سخن
فرشته وحى شنيده ميشود كه سخن خدا را حكايت مينمايد.
و آيه دوم ميرساند كه قرآن مجيد از همين راه به پيغمبر اكرم صلى الله
عليه و آله وسلم رسيده و از اينجا روشن ميشود كه وحى قرآن از راه تكليم
و گفتگو بوده است .
و باز ميفرمايد: ((نزل به الروح
الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين
))سوره شعراء آيه 194 (ترجمه :
قرآن را روح امين - جبريل - بقلب تو يعنى بنفس تو با زبان عربى آشكار
نازل كرد تا از كسانى باشى كه مردم را از خدا ميترسانند) و ميفرمايد:
((من كان عدوا لجبريل فانه نزله
على قلبك ))سوره بقره آيه 97
(ترجمه آيه گذشت ).
از اين آيه ها استفاده ميشود كه قرآن يا بخشى از قرآن بوسيله فرشته وحى
كه جبريل و روح امين است فرستاده شده (قسم سوم تكليم ).
و اينكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم قرآن را از فرشته وحى با
نفس
(56) خود يعنى با تمام وجود خود تلقى ميكرد نه از راه
گوش .
و ميفرمايد: ((فاوحى الى عبده
ما اوحى ما كذب الفؤ اد ما راى افتمارونه على مايرى
))سوره نجم آيه 12 (ترجمه : پس
وحى نمود ببنده خود آنچه را كه وحى نمود دروغ نگفت و اشتباه نكرد قلب -
نفس - پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در آنچه مشاهده كرد آيا با
او در چيزى كه - عيانا - مشاهده مى كند بمجادله ميپردازيد؟
و در جاى ديگر تلقى وحى را با خواندن الواح تعبير فرموده است :
((رسول من الله يتلو صحفا مطهرة
))سوره بينة آيه 2 (ترجمه
:فرستاده اى از جانب خدا كه صحيفه هاى پاكى را تلاوت مى كند).
در خاتمه اين بحث ميگوئيم كه توضيحات و مسائل بسيار ديگرى در اطراف
اقسام وحى و صفات و خواص آنها از قرآن مجيد استفاده ميشود كه اين كتاب
با اختصارى كه از براى آن در نظر گرفته شده گنجايش ايراد آنها را
ندارد.
بخش چهارم : رابطه قرآن مجيد با علوم
الف - تجليل قرآن مجيد از علم و ترغيب درتحصيل
آن .
تجليل و تمجيدى كه قرآن مجيد از علم و
دانش نموده نظير آن در هيچ كتاب آسمانى ديگر يافت نمى شود و درين باره
همين بس كه قرآن زمان توحش اعراب را كه عهد پيش از اسلام بود زمان
جاهليت نام نهاده است .
قرآن مجيد در صدها آيه بطرق مختلفه نام علم و دانش را به ميان آورده و
در بيشتر آنها در مقام بزرگداشت آن مى باشد.
خدايمتعال در مقام منت گذارى انسان ميفرمايد:
((علم الانسان مالم يعلم
))سوره علق آيه 5 (ترجمه :
بانسان چيزى را كه نميدانست ياد داد) و باز ميفرمايد:
((يرفع الله الذين آمنوا منكم و
الذين اوتوا الكتاب العلم درجات ))
سوره مجادله آيه 11 (ترجمه : خدا - مقام - كسانى را كه ايمان آورده اند
بلند مى كند و كسانى را كه بآنان علم داده شده چندين درجه ) و بالاخره
ميفرمايد: (( ((هل
يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون
))سوره زمر آيه 9 (ترجمه : آيا كسانى كه علم دارند و كسانى كه
علم ندارند مساوى ميباشند) آيات قرآنى درين باره بسيار است و در حديث
پيمغبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه اهل بيت عليهم السلام كه
تالى كتاب خدا است اخبار بيشمار در ين باب وارد شده .