حكم ذبح سگ (مائده /4)
درباره اين آيه شان نزول هايى ذكر كرده اند: زيد الخير و عدى بن حاتم كه دو نفر از
ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، خدمت حضرت رسيدند و عرض كردند ما جمعيتى
هستيم كه با سگ ها و بازهاى شكارى صيد مى كنيم و سگ ها شكارى ما حيوانات وحشى حلال
گوشت را بعضى را مى گيرند. بعضى از آن حيوانات زنده به دست ما مى رسند و آنها را سر
مى بريم ولى بعضى از آنها به وسيله كشته مى شوند و ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمى
كنيم و با اين كه مى دانيم خدا گوشت مردار را بر ما حرام كرده ، تكليف چيست ؟ آيه
نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
حكم سنگسار در تورات (مائده /41)
يكى از اشراف يهود خيبر كه داراى همسر بود، با زن شوهردارى كه او هم از خانواده هاى
سرشناس خيبر محسوب مى شد، عمل منافى عفت انجام داد.يهوديان از اجراى حكم تورات (سنگ
سار كردن ) در مورد آنها ناراحت بودند و به دنبال راه حلى مى گشتند كه آن دو را از
حكم مزبور معاف سازند، در عين حال پاى بند بودن خود را به احكام الهى نشان دهند.
اين بود كه به هم مسلكان خود در مدينه پيغام فرستادند كه حكم اين حادثه را از
پيامبر صلى الله عليه و آله بپرسند (تا اگر در اسلام حكم سبك ترى بود آن را انتخاب
كنند و در غير اين صورت ، آن را نيز به دست فراموشى بسپارد و شايد از اين طريق مى
خواستند توجه پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز به خود جلب كنند و خود را دوست
مسلمانان معرفى نمايند)
به همين جهت ، جمعى از بزرگان يهود مدينه به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله
شتافتند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا هر چه حكم كنم ، مى پذيريد؟ آنها
گفتند: بخاطر همين بزد تو آمده ايم !
در اين موقع ، حكم سنگ باران كردن كسانى كه مرتكب زناى محصنه مى شوند نازل گرديد.
ولى آنها از پذيرفتن اين حكم (به عذر اين كه در مذهب آنها چنين حكمى نيامده شانه
خالى كردند!) پيامبر صلى الله عليه و آله اضافه كرد، اين همان حكمى است ؟ در تورات
شما نيز آمده ، آيا موافقيد كه يكى از شما را به داورى بطلبم و هر چه او از زبان
تورات نقل كرد بپذيريد؟ گفتند: آرى .
پيامبر صلى الله عليه و آله گفت :ابن صوريا كه در فدك زندگى مى كند چگونه عالمى است
؟ گفتند :او از همه يهود به تورات آشناتر است . به دنبال او فرستادند و هنگامى كه
نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، حضرت به او فرمود تو را به خداوند يكتايى كه
تورات را بر موسى نازل كرد و دريا را براى نجات شما شكافت و دشمن شما فرعون را غرق
نمود و دريا بيابان شما را از مواهب خود بهره مند ساخت ، سوگند مى دهم بگو آيا حكم
سنگ باران كردن در چنين موردى ، در تورات بر شما نازل شده است يا نه ؟ او در پاسخ
گفت :سوگندى به من دادى كه ناچارم بگويم آرى ، چنين حكمى در تورات آمده است .
پيامبر صلى الله عليه و آله گفت :چرا از اجراى حكم سرپيچى مى كنيد؟ او در جواب گفت
:حقيقت اين است كه ما در گذشته اين را درباره افراد عادى اجرا مى كرديم ولى در مورد
ثروتمندان و اشراف خوددارى مى نموديم ، اين بود كه گناه مزبور در طبقات مرفه جامعه
ما رواج يافت تا اين كه پسر عموى يكى اين عمل زشت شد و طبق معمول از مجازات او صرف
نظر كردند.
در همين اثنا يك فرد عادى مرتكب اين مار گرديد، هنگامى كه مى خواستند او را
سنگباران كنند، خويشان او اعتراض كردند و گفتند:اگر بنا هست اين حكم اجرا بشود،
بايد در مورد هر دو اجرا بشود و به همين جهت ، نشستيم و قانونى سبك تر از قانون
سنگسار كردن تصويب نموديم و آن اين بود كه به هر يك چهل تازيانه بزنيم و آنها را
وارونه سوار مركب كنيم در كوچه و بازار بگردانيم !
در اين هنگام ، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد كه آن مرد وزن را در مقابل
مسجد سنگسار كنند و فرمود:خدايا من نخستين كسى هستم كه حكم تو را زند# نمودم بعد از
آن كه يهود آن را از بين بردند. در اين هنگام آيه نازل شد و جريان مزبور را به طور
فشرده بيان كرد.
على عليه السلام قائده البرره (مائده /55)
در تفسير مجمع البيان از عبدالله بن عباس چنين نقل شده كه روزى در كنار چاه زمزم
نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر صلى الله عليه و آله حديث نقل مى كرد، ناگهان
مردى كه عمامه اى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمد و هر مرثيه كه
ابن عباس از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل حديث مى كرد، او نيز با جمله قال رسول
الله صلى الله عليه و آله حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كرد.
ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى كند، او صورت خود را گشود و صدا زد:اى مردم
! هر كس مرا نمى شناسد بداند من ابوذر غفارى هستم ، با گوش هاى خود اين سخنان را از
رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم و اگر دروغ مى گويم هر دو چشمم كور باد كه
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: على ، قائدالبره و قاتل الكفره منصور من نصره ،
مخذول من خذله ؛ على عليه السلام ، پيشواى نيكان است و كشنده كافران ؛ هر كس او را
يارى كند، خدا ياريش بر خواهد داشت
سپس ابوذر اضافه كرد:اى مردم ! روزى از روزها با رسول خدا صلى الله عليه و آله در
مسجد نماز مى خواندم . سايلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد ولى كسى چيزى
به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت : خدايا! تو شاهد باش كه من در
مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ، كسى جواب مساعد به من نداد. در همين حال ، على عليه
السلام كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد.
سايل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله
كه در حال نماز بود اين جريان را مشاهده كرد. هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى
آسمان بليد كرد و چنين گفت : خداوند! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را
وسيع گردانى ، كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را
درك كنند و نيز موسى در خواست كرد، هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى
و به وسيله---و زياد كنى و در كارهايش شريك سازى .
خداوند! من محمد، پيامبر و برگزيده توام ، سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان
ساز، از خاندانم على عليه السلام را وزير من گردان تا به وسيله او پشتم قوى و محكم
گردد.
ابوذر مى گويد: هنوز دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله پايان نيافته بود كه جبرئيل
نازل شد و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت :بخوان ! پيامبر صلى الله عليه و آله
فرمود:چه بخوانم ؟ گفت : بخوان انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...
عمل به كتب پيشين (مائده /68)
از ابن عباس نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، نخست
پرسيدند: آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خداست ؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله
جواب مثبت داد. آنها گفتند:ما هم تو را قبول داريم ولى به غير آن ايمان نداريم در
حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شما است اما قران كتابى است كه تنها شما به آن
عقيده داريد، پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آن را نفى كنيم آيه نازل شد و
به آنها پاسخ گفت :اى اهل كتاب ! شما هيچ موقعيتى نداريد مگر اين كه تورات و انجيل
و آن چه بر شما از طرف پروردگارتان نازل شده است را برپاداريد.
بيماران نمك نشناس (مائده /79)
در شان نزول آيه آمده است كه :جمعى از مشركان به مدينه آمده مسلمان شدند و چون
بيمار بودند، به فرمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به منطقه خوش آب و هوايى در
بيرون مدينه رفتند و اجازه يافتند كه آن جا از شير شترهاى زكات بهره گيرند.
چون سلامت خود را بازيافتند، چوپان هاى مسلمانان را گرفته ، دست و پايشان را بريدند
و چشمانشان را كور كرده ، شتران را به غارت بردند و اسلام هم دست كشيدند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه دستگيرشان كنند و همان كارى را كه با
چوپانان كرده بودند، بر سر آنان بياورند و آيه كه در همين رابطه است نازل شد.
منع از ترك دنيا (مائده /87)
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى
بياناتى فرمود، اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند. به دنبال آن جمعى از
ياران پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفتند، پاره اى از لذايذ و راحتى ها را بر
خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند.
اميرالمؤ منين عليه السلام سوگند ياد كرد كه شب ها كمتر بخوابد و مشغول عبادت باشد.
بلال سوگند ياد كرد كه همه روز روزه باشد. عثمان بن مظعون قسم ياد كرد كه آميزش
جنسى را با همسر خويش ترك گويد و به عبادت بپردازد.
روزى همسر عثمان بن مظعون در حالى كه زن جوان و صاحب جمالى بود، پريشان حال بزد
عايشه آمد. عايشه از وضع او متعجب شد و گفت :چرا به خودت نمى رسى و زينت نمى كنى ؟!
در پاسخ گفت : براى چه كسى زينت كنم ؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت
پيش گرفته ، اين سخن به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. فرمان داد همه
مسلمانان به مسجد آيند، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند، بالاى منبر قرار گرفت
، پس از حمد و ثناى پروردگار گفت :چرا بعضى از شماچيزهاى پاكيزه را بر خود حرام
كرده اند؟ من سنت خود را براى شما بازگو مى كنم ، هر كس از آن روى برگرداند از من
نيست ، من قسمتى از شب را مى خوابم و با همسرانم آميزش دارم و هر روز، روزه نيستم .
آگاه باشيد! من هرگز به شما دستور نمى دهم كه مانند كشيشان مسيحى و رهبان ها ترك
دنيا گوييد؛ زيرا اين گونه مسايل و همچنين ديرنشينى در آيين من نيست .
رهبانيت امت من در جهاد است ، بر خود سخت نگيريد؛ زيرا جمعى از پيشنيان شما بر اثر
سخت گرفتن بر خود هلاك شدند.
آنها كه سوگند ياد كرده بودند اين امور را ترك كنند، بر خاستند و گفتند:اى پيامبر
صلى الله عليه و آله ! ما در اين راه سوگند كرده ايم . وظيفه ما در برابر سوگندمان
چيست ؟
آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت . لازم به يادآورى است كه سوگند عثمان بن مظعون چون
منافات با حق همسرش داشته مشروع نبوده است .
ميهمانى سعد بن وقاص (مائده /90)
در تفاسير شيعه و اهل تسنن شان نزول مختلفى آمده كه تقريبا درالمنشور از سعد بن
وقاص چنين نقل شده كه مى گويند:
اين آيه من نازل گرديد. مردى از انصار غذايى تهيه كرده بود و ما را دعوت كرد، جمعى
در مجلس ميهمانى او شركت كردند و علاوه بر صرف غذا، شراب نوشيدند و اين قبل از
تحريم شراب در اسلام بود، هنگامى كه مغز آنها از شراب گرم شد، شروع به ذكر افتخارات
خود كردند.
كم كم بالا گرفت و به اين جا رسيد كه يكى از آنها استخوان شترها را برداشت و بينى
من كوبيد و آن را شكافت . من خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم و اين جريان را
عرض كردم . در اين موقع آيه نازل شد.
از مسند احمد و سنن ابن داوود و نسايى و ترمذى چنين نقل است كه عمر (طبق تصريح فى
ظلال ، ج 3، ص 33 )علاقه شديد به نوشيدن خمر داشت و دعا مى كرد و مى گفت :خدايا!
بيان روشن در مورد خمر براى ما بفرما، هنگامى كه آيه يسئلونك عن الخمر و الميسر
نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله بر او قرائت كرد و او دعا مى كرد تا اين كه آيه
يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة و انتم سكارى نازل شد. پيامبر صلى الله عليه
و آله آن را نيز بر او خواندت باز به دعايى خود ادامه مى داد. تا اين كه آيه (مورد
بحث ) كه صراحت فوق العاده در اين موضوع دارد نازل گرديد، هنگامى كه پيامبر صلى
الله عليه و آله آيه را بر او خواند، گفت :انتهينا انتهينا.
صيادى حرام (مائده /94)
به طورى كه در كتاب كافى و بسيارى از نظاير آن نقل شده ، هنگامى كه پيامبر اسلام
صلى الله عليه و آله و مسلمانان در سال حديبيه براى عمره با حال احرام حركت كردند.
در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى فراوانى روبرو شدند به طورى كه مى توانستند
آنها را با دست و نيزه ها صيد كنند! اين شكارها به قدرى زياد بودند كه بعضى نوشته
اند دوش به دوش مركب ها و از نزديكى خيمه ها رفت و آمد مى كردند. آيه فوق در اين
هنگام نازل شد و مسلمانان را از صيد آنها بر حذر داشت و به آنها اخطار كرد كه اين
عمل ، يك نوع امتحان براى آنها محسوب مى شود.
سوالات بى مورد (مائده 101و102)
از على بن ابى طالب عليه السلام نقل شد كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله خطبه اى
خواند و دستور خدا را درباره حج بيان كرد. شخصى به نام عكاشه - و به روايتى سراقه -
گفت آيا دستور براى هر سال است و همه سال بايد حج به جا بياوريم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله به سؤ ال او پاسخ نگفت ولى او لجاجت كرد، دو و يا سه
بار سؤ ال خود را تكرار كرد. پيامبر فرمود:واى بر تو! چرا اين همه اصرار مى كنى ؟
اگر در جواب تو بگويم بلى ، حج در هر سال بر همه شما واجب مى شود و اگر در هر سال
بر شما واجب باشد، توانايى انجام آن را نخواهيد داشت و اگر با آن مخالفت كنيد،
گناهكار خواهيد بود. بنابراين ، مادام كه چيزى به شما نگفته ام ، در پرسش اصرار
نورزيد؛ زيرا (يكى ) از امورى كه باعث هلاكت (بعضى از) اقوام گذشته شد، اين بود كه
لجاجت و پرحرفى مى كردند و از پيامبرشان زياد سؤ ال مى كردند. بنابراين ، هنگامى كه
به شما دستورى مى دهم ، به اندازه توانايى خود آن را انجام دهيد و هنگامى كه شما را
از چيزى نهى مى كنم ، خوددارى كنيد.اشتباه نشود، منظور اين نيست كه راه سؤ ال و
پرسش و فراگيرى مطالب بر روى مردم ببندد بلكه منظور سؤ الهاى نابجا و بهانه گيرى ها
و لجاجت هايى است كه غالبا سبب مشوش شدن اذهان مردم مى شود.
اين گروه شصت نفره در لباس مردان قبيله ابن كعب به مدينه آمدند و وارد مسجد پيامبر
صلى الله عليه و آله شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عصر را با مسلمانان
خوانده بود. هنگامى كه اين شصت نفر با لباس هاى زيبا و پر زرق و برق وارد مسجد
شدند، زمان نمازشان بود، طبق مراسم خود ناقوسى نواختند و به طرف مشرق ايستاده مشغول
نماز شدند، گروهى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند مانع شوند، پيامبر
صلى الله عليه و آله فرمود؛ با آنها كارى نداشته باشيد! پس از نماز عاقب و سيد خدمت
پيامبر رسيدند و با او سخن آغاز كردند. پيامبر به آنها پيشنهاد كرد به آيين اسلام
در آييد و در پيشگاه خداوند تسليم گرديد. عاقب و سيد گفتند: ما پيش از تو اسلام
آورده و تسليم خداوند شده ايم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شما چگونه بر
آيين حق هستيد، در حالى كه اعمالتان گواهى مى دهد كه تسليم خداوند؛ چه اين كه براى
خداوند نيستند؛ چه اين كه براى خداوند فرزند قايليد و عيسى را پسر خدا مى دانيد و
صليب را مى پرستيد و گوشت خوك مى خوريد، با اين كه تمام اين امور مخالف آيين حق است
!
عاقبت و سيد گفتند: اگر عيسى پسر خدا نيست ، پس پدرش كه بوده است ؟ پيامبر صلى
الله عليه و آله فرمود: آيا شما قبول داريد كه هر پسرى شباهتى به پدر خود دارد؟
گفتند آرى ، فرمود آيا اين طور نيست كه خداى ما به هر چيزى احاطه دارد و قيوم است و
روزى موجودات با او است ؟ گفتند، آرى همين طور است ، فرمود: آيا عيسى اين اوصاف را
داشت ؟ گفتند: نه ، فرمود: آيا مى دانيد هيچ چيزى در آسمان و زمين بر خدا مخفى نيست
و خداوند به همه آنها دانا است ؟ گفتند: آرى مى دانيم . عيسى غير از آن چه خدا به
او ياد داده ، پيش خود چيزى مى دانست ؟ گفتند: نه ، فرمود: آيا مى دانيد كه خداى
ما همان است كه مسيح را در رحم مادرش مانند ساير كودكان در رحم حمل كرد؟ و بعد
همچون مادرهاى ديگر او را به دنيا آورد، چنين بود. فرمود: پس از ولادت چون اطفال
ديگر غذا مى خورد. گفتند: چنين بود. فرمود: پس چگونه عيسى پسر خداست با اين كه هيچ
گونه شباهتى با پدرش ندارد؟!
سخن كه به اين جا رسيد، همگى خاموش شدند. در اين هنگام هشتاد و چند آيه از اوايل
سوره آل عمران براى توضيح معارف و بر نامه هاى اسلام نازل گرديد.
وصيت در هنگام مرگ (مائده /106)
در شان نزول اين آيه نقل شده كه يك نفر از مسلمانان به نام ابن ابى ماريه به اتفاق
دو نفر از مسيحيان عرب به نام تميم و عدى كه دو برادر بودند، به قصد تجارت از مدينه
خارج شدند. در اثناى راه ابن ماريه كه مسلمان بود، بيمار شد و وصيت نامه اى نوشت و
آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد و اموال خويش را به دست دو همسفر نصرانى سپرد.
وصيت كرد كه آنها را به خانواده او برسانند و از دنيا رفت . همسفران متاع او را
گشودند و چيزهاى گران قيمت و جالب آن را برداشتند و بقيه را به ورثه بازگرداندند.
ورثه هنگامى كه متاع را گشودند، قسمتى از اموالى كه ابن ابى ماريه با خود برده بود
در آن نيافتند، ناگاه چشمشان به وصيت نامه افتاد، ديدند كه صورت تمام اموال مسروقه
در آن ثبت است .
مطلب را با آن نفر مسيحى همسفر در ميان گذاشتند، آنها انكار كرده و گفتند:هر چه به
ما داده بود به شما تحويل داده ايم ! ناچار به پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت
كردند، آيه نازل شد و حكم آن را بيان كرد.
تقاضاى مشركان (انعام /101)
عده اى از قريش خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند و
گفتند: تو براى موسى و عيسى ، خارق عادات و معجزات فراوانى نقل مى كنى و همچنين
درباره انبياى ديگر، تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم
، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مايليد چه كار براى شما انجام دهم ؟ گفتند: از
خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند و بعضى از مردگان پيشين ما به زنده شوند و
از آنها درباره حقانيت تو سؤ ال كنيم و نيز، فرشتگان را دسته جمعى با خود بياور!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود اگر بعضى از اين كارها را براى شما بجا آورم ،
ايمان مى آوريد؟
گفتند:به خدا سوگند، چنين خواهيم كرد. مسلمانان كه اصرار مشركان را در اين زمينه
ديدند از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كردند كه چنين كند، شايد ايمان بياورند.
همين كه پيامبر صلى الله عليه و آله آماده دعا كردن شد كه بعضى
از اين پيشنهادها را از خدا بخواهد (زيرا بعضى از آنها نا معقول و محال بود) پيك
وحى نازل شد، چنين پيام آورد كه اگر بخواهى دعوت تو اجابت مى شود ولى در اين صورت
(چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبه حسى و شهود به خود خواهد گرفت )
اگر ايمان نياوريد، همگى سخت كيفر مى بينند.
افسر رشيد اسلام (انعام /122)
ابوجهل كه از دشمنان سر سخت اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله بود، روزى سخت آن
حضرت را آزار داد. حمزه ، عموى شجاع پيامبر صلى الله عليه و آله كه تا آن روز اسلام
را نپذيرفته بود و همچنان درباره آيين برادرزاده اش مطالعه و انديشه مى كرد، در آن
روز طبق معمول خود براى شكار به بيابان رفته بود، هنگامى كه از بيابان برگشت از
جريان آزار ابوجهل نسبت به برادرزاده اش با خبر شد. سخت بر آشفت و يكسره به سراغ
ابوجهل رفت و چنان بر سر او كوفت كه خون جارى شد و با وجود تمام نفوذى كه ابوجهل در
ميان قوم و عشيره خود و حتى در ميان مردم مكه داشت ، به ملاحظه شجاعت فوق العاده
حمزه ، از نشان دادن عكس العمل خوددارى كرد.
سپس حمزه به سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اسلام را پذيرفت و از آن روز
رسما به عنوان يك افسر رشيد اسلام ، تا واپسين دم عمر، از اين آيين آسمانى دفاع
كرد.
آيه درباره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى ابوجهل را در كفر و
فساد مشخص ساخت .
تبليغ (اعراف /184)
مفسران اسلامى چنين نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه در مكه
بود، شبى بر كوه صفا بر آمد و مردم را به سوى توحيد و يكتا پرستى دعوت نمود. مخصوصا
تمامى طوايف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى بر حذر داشت تا مقدار زيادى
از شب گذشت ، بت پرستان مكه گفتند: ان صاحبهم قد بات ليلا بصورت الى الصباح !؛ رفيق
ما ديوانه شده ، از شب تا صبح نعره مى كشد.
در اين موقع آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندان شكنى داد.
اموال پيامبر صلى الله عليه و آله (انفال /1)
از ابن عباس چنين نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز جنگ بدر براى تشويق
جنگجويان اسلام جوايزى براى آنها تعيين كرد و مثلا فرمود كسى كه فلان فرد دشمن را
اسير كند و نزد من بياورد، چنين پاداشى را به او داد. اين تشويق (علاوه بر اين كه
روح ايمان و جهاد را در وجود آنها شعله ور ساخت ) سبب شد كه سربازان جوان پيامبر
صلى الله عليه و آله در يك مسابقه افتخارآميز، با سرعت به سوى هدف بشتابند. ولى
پيرمردان و افراد سالخورده در زير پرچم ها توقف مى كردند.
هنگامى كه جنگ بدر پايان پذيرفت ، جوانان براى گرفتن پاداش هاى افتخارآميز خود به
خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله شتافتند، اما پيرمردان به آنها گفتند كه ما نيز
سهمى داريم ؛ زيرا تكيه گاه و مايه دلگرمى شما بوديم و اگر كار بر شما سخت مى شد و
عقب نشينى مى كرديد، حتما به سوى ما مى آمديد.
در اين موقع ، ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنايم جنگى با
يكديگر گفتگو كردند. آيه نازل شد و با صراحت غنايم را متعلق به پيغمبر صلى الله
عليه و آله معرفى كرد كه هر گونه بخواهد با آن رفتار كند.پيامبر صلى الله عليه و
آله هم آن را به طور مساوى در ميان همه جنگجويان تقسيم كرد و دستور داد كه ميان
برادران دينى صلح و اصلاح شود.
اشاره خيانت (انفال /27)
* از امام باقر و امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده اند كه پيامبر دستور داد
يهود بنى قريظه (طايفه از يهود مدينه ) را محاصره كنند، اين محاصره بيست و يك شب
ادامه يافت ، لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانش از طايفه بنى
نضير (گروه ديگرى از مدينه ) كرده بودند، بكنند؛ به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه و
به سوى شام بروند. پيامبر صلى الله عليه و آله از اين پيشنهاد امتناع كرد (شايد به
اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود) و فرمود تنها بايد حكميت سعد بن
معاذ را بپذيرند. آنها تقاضا كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله ابولبابه را كه
يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه بود، نزد آنها بفرستد و اين در
حالى بود كه ابولبابه با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد
آنها بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله اين پيشنهاد را قبول كرد و ابولبابه را نزد آنها
فرستاد. آنها با ابولبابه مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت سعد بن معاذ را
بپذيرند؟ ابولبابه اشاره به گلوى خود كرد؛ يعنى اگر بپذيرد كشته خواهيد شد، تن به
اين پيشنهاد ندهيد. پيك وحى خدا، جبرئيل ، اين موضوع را به پيامبر صلى الله عليه و
آله خبر داد.
ابولبابه مى گويد هنوز كام برنداشته بودم كه متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر صلى
الله عليه و آله خيانت كرده ام . آيه درباره او نازل شد.
در اين هنگام ابولبابه سخت پريشان گشت ، به طورى كه خود را با طنابى به يكى از ستون
هاى مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بست و گفت به خدا سوگند نه غذا و نه آب مى
خورم تا مرگ من فرا رسد، مگر اين كه خداوند توبه مرا بپذيرد.
هفت شبانه روز گذشت . نه غذا خورد و نه آب نوشيد؛ آن چنان كه بى هوش به روى زمين
افتاد. خداوند توبه او را پذيرفت . اين خبر به وسيله مو منان به اطلاع او رسيد ولى
سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى كنم تا پيامبر صلى الله عليه و آله
بيايد و مرا بگشايد. پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و او را گشود.
ابولبابه گفت براى تكميل توبه خود، خانه ام را كه در آن مرتكب گناه شده ام ، رها
خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى كنم . پيامبر صلى الله عليه و آله
فرمود:كافى است كه يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى .
غار ثور (انفال /29)
مفسران و محدثان ، آيه را اشاره به حوادثى مى دانند كه منتهى به هجرت پيامبر صلى
الله عليه و آله از مكه به مدينه شد.اين حوادث كه با تغييراتى مختلف نقل شده ، همگى
يك حقيقت را تعقيب مى كند و آن اين كه خداوند به طرز اعجازآميزى پيامبر صلى الله
عليه و آله را از دام يك و قطعى رهايى بخشيد. جريان حادثه طبق نقل در المنثور چنين
است :
گروهى از قريش و اشراف مكه از قبايل مختلف جمع شدند تا در دارالندوه (محل جلسات
بزرگان مكه ) اجتماع كنند و درباره خطرى كه از ناحيه پيامبر صلى الله عليه و آله
آنها را تهديد مى كرد بينديشند.
(مى گويند )در اثناى راه پيرمرد خوش ظاهرى به آنها بر خورد كرد كه در واقع همان
شيطان بود (يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى از او پرسيد تو كيستى ؟ گفت :
پيرمردى از اهل نجد هستم ، چون شما با خبر شدم خواستم در مجلس شما حضور يابم و
عقيده و خير خواهى خود را از شما دريغ ندارم . گفتند:بسيار خوب ، داخل شو! او هم
همراه آنها به دارالندوه وارد شد.
يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت :درباره اين مرد (اشاره به پيامبر صلى الله
عليه و آله اسلام ) بايد فكرى كنيد؛ زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما
پيروز گردد (آيين و عظمت شما را در هم پيچد) يكى پيشنهاد كرد او را حبس كنيد تا
در زندان جان بدهد.
پير مرد نجدى اين نظر را رد كرد و گفت بيم آن مى رود كه طرفدارانش بريزند و در يك
فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنند و او را از اين سرزمين بيرون ببرند، بايد فكر
اساسى ترى بكنيد.
ديگرى گفت :او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد؛ زيرا همين كه از
ميان شما بيرون برود، هر كار كند ضررى به شما نخواهد زد و سرو كارش با ديگران است .
پير مرد نجدى گفت به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست ، مگر شيرينى گفتار و بلاغت
زبان و نفوذ او را در دل ها نمى بينيد؟ اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ ساير عرب
مى رود و گرد او را مى گيرند، سپس با انبوه جمعيت به سراغ ساير شما باز مى گردد و
شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند! جمعيت گفتند به خدا
راست مى گويد، فكر ديگرى كنيد.
ابوجهل كه تا آن وقت ساكت بود، به سخن درآمد و گفت :من عقيده اى دارم ؟ غير از آن
را صحيح نمى دانم ! گفتند چه عقيده اى ؟ گفت از هر قبيله اى جوانى شجاع و شمشيرزن
را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب ، دسته
جمعى به او حمله كنند و هنگامى كه به اين صورت او را به قتل برسانند، خونش در همه
قبايل پخش مى شود و باور نمى كنم طايفه بنى هاشم بتوانند با همه طوايف قريش بجنگند
و مسلما در اين صورت به خون بها راضى مى شوند و ما هم از آزار او راحت خواهيم شد.
پير مرد نجدى (با خوشحالى ) گفت :به خدا راى صحيح همين است كه اين جوانمرد گفت . من
هم غير از آن عقيده اى ندارم (و به اين ترتيب ، اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته
شد) و آنها با اين تصميم پراكنده شدند.
جبرئيل فرود آمد و به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد كه شب در بستر خويش
نخوابد. پيامبر صلى الله عليه و آله شبانه به سوى غار (ثور) حركت كرد و سفارش نمود
على عليه السلام در بستر او بخوابد.
هنگامى كه صبح شد و به خانه او ريختند و جستجو كردند، على عليه السلام را در بستر
پيامبر صلى الله عليه و آله ديدند و به اين ترتيب نقشه هاى آنان را نقش بر آب شد.
صدا زدند پس محمد كجاست ؟ فرمود نمى دانم ، آنها به دنبال در پاى پيامبر صلى الله
عليه و آله حركت كردند تا به كوه رسيدند و به نزديكى غار، اما با تعجب ديدند كه تار
عنكبوتى در جلو غار نمايان است ، به يكديگر گفتند اگر او در اين غار بود، اثرى از
اين تارهاى عنكبوت بر در غار وجود نداشت و به اين ترتيب بازگشتند.
پيامبر صلى الله عليه و آله سه روز در غار ماند (و هنگامى كه دشمنان همه بيابان هاى
مكه را جستجو كردند و خسته و مايوس بازگشتند، او به سوى مدينه حركت كرد.)
افتخارات بجا و نابجا انفال
روايات مختلفى در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده است كه از ميان آنها آن جه صحيح تر به
نظر مى رسد در ذيل مى آوريم .
دانشمند معروف اهل سنت حاكم ابوالقاسم حسكانى از بريدة نقل مى كند كه شيبه و عباس
هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على عليه
السلام از كنار آنها گذشت و پرسيد به چه چيز افتخار مى كنيد؟ عباس گفت :امتيازى به
من داده شده كه احدى ندارد و آن مساله آب دادن به حجاج خانه خداست .
شبيه گفت من تعمير كننده مسجدالحرام و كليددار خانه كعبه هستم . على عليه السلام
گفت :با اين كه از شما حيا مى كنم ، بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه
شما نداريد. آنها پرسيدند كدام افتخار؟! فرمود:من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان
به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله آوريد.
عباس خشمناك شد، برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و (به
عنوان شكايت ) گفت :آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:على را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر صلى
الله عليه و آله آمد، حضرت فرمود: چرا اين گونه با عمويت عباس سخن گفتى ؟
على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقت
بوده است . در برابر گفتار حق ، هر كسى مى خواهد ناراحت شود و هر كس مى خواهد
خشنود!
جبرئيل نازل شد و گفت :اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى فرستد و مى گويد اين آيات
را بر آنها بخوان اجلتم سقاية الحاج و...؛ آيا سيراب كردن حجاج و عمران مسجدالحرام
را هم ، چون ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد در راه او برقرار داديد، هرگز مساوى
نيستند.
همين روايت با همين مضمون يا با تفاوت كمى در كتاب هاى فراوانى از اهل سنت ؛ مانند
تفسير طبرى ، ثعلبى ، اصحاب النزول واحدى ، تفسير خازن بغدادى ، معالم التنزيل
علامه جعفرى ، مناقب ابن مغازلى و...نقل شده است .