اشكال اول ((مخالفت شفاعت با حكم اولى خداوند))
يكى از آن اشكالها اينست كه بعد از آنكه خداى تعالى در كلام مجيدش براى مجرم در
روز قيامت عقابهايى معين نموده ، و برداشتن آن عقاب يا عدالتى از خداست ، و يا ظلم
است ، اگر برداشتن آن عقابها عدالت باشد، پس تشريع آن حكمى كه مخالفتش عقاب مى
آورد، در اصل ، ظلم بوده ، و ظلم لايق ساحت مقدس خداى تعالى نيست ، و اگر برداشتن
عقاب نامبرده ظلم است ، چون تشريع حكمى كه مخالفتش اين عقاب را آورده بعدالت بوده ،
پس در خواست انبياء يا هر شفيع ديگر درخواست ظلم خداست ، و اين درخواست جاهلانه است
، و ساحت مقدس انبياء از مثل آن منزه است .
ما از اين اشكال بدو جور پاسخ ميدهيم ، يكى نقضى ، و يكى حلى ، اما جواب نقضى اين
است كه بايشان مى گوييم : شما در باره اوامر امتحانى خدا چه مى گوييد؟ آيا رفع حكم
امتحانى - مانند جلوگيرى از كشته شدن اسماعيل در مرحله دوم و اثبات آن در مرحله اول
- ماموريت ابراهيم بكشتن او- هر دو عدالت است ؟ يا يكى ظلم و ديگرى عدالت است ؟
چاره اى جز اين نيست كه بگوئيم هر دو عدالت است ، و حكمت در آن آزمايش و بيرون
آوردن باطن و نيات درونى مكلف ، و يا بفعليت رساندن استعدادهاى او است ، در مورد
شفاعت هم مى گوييم : ممكن است خدا مقدر كرده باشد كه همه مردم با ايمان را نجات
دهد، ولى در ظاهر احكامى مقرر كرده ، و براى مخالفت آنها عقابهايى معين نموده ، تا
كفار بكفر خود هلاك گردند، و مؤمنان بوسيله اطاعت به درجات محسنين بالا روند، و گنه
كاران بوسيله شفاعت بان نجاتى كه گفتيم خدا برايشان مقدر كرده برسند، هر چند كه
نجات از بعضى انواع عذابها، يا بعضى افراد آن باشد، ولى نسبت به بعضى ديگر از
عذابها، از قبيل حول و وحشت برزخ ، و يا دلهره و فزع روز قيامت را بچشند، كه در
اينصورت هم آن حكمى كه در اول مقرر كرد، بر طبق عدالت بوده ، و هم برداشتن عقاب از
كسانى كه مخالفت كردند عدالت بوده است ، اين بود جواب نقضى از اشكال .
و اما جواب حلى آن ، اين است كه برداشته شدن عقاب بوسيله شفاعت ، وقتى مغاير با حكم
اولى خداست ، و آن گاه آن سؤ ال پيش مى آيد كه كداميك عدل است ، و كدام ظلم ؟ كه
اين بر طرف شدن عقاب بوسيله شفاعت ، نقض حكم و ضد آن باشد، و يا نقض آثار و تبعات
آن حكم باشد، آن تبعات و عقابى كه خود خدا معين كرده ، ولى خواننده عزيز توجه
فرمود، كه گفتيم : شفاعت نه نقض اصل حكم است ، نه نقض آن عقوبتى كه براى مخالفت آن
حكم معين كرده اند، بلكه شفاعت نسبت بحكم و عقوبت نامبرده ، حكومت دارد، يعنى
مخالفت كننده و نافرمانى كننده را، از مصداق شمول عقاب بيرون مى كند، و او را مصداق
شمول رحمت ، و يا صفتى ديگر از صفات خداى تعالى ، از قبيل عفو، و مغفرت ميسازد، كه
يكى از آن صفات احترام گذاشتن بشفيع و تعظيم او است .
اشكال دوم ((مخالفت شفاعت با سنت الهيه - نقض غرض - ترجيح
بلا مرجح ))
دومين اشكالى كه بمسئله شفاعت كرده اند، اينست كه سنت الهيه بر اين جريان يافته ،
كه هيچوقت افعال خود را در معرض تخلف و اختلاف قرار ندهد، و چون حكمى براند، آن حكم
را بيك نسق و در همه مواردش اجراء كند، و استثنايى بان نزند، اسباب و مسبباتى هم كه
در عالم هست ، بر طبق همين سنت جريان دارد، هم چنان كه خداى تعالى فرموده : (هذا
صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ، إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ، إِلاّ
مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ،
اين صراط من است ، و بر من است كه آن را مستقيم نگهدارم ، بدرستى تو بر بندگان من
سلطنتى ندارى ، مگر كسى كه خود از گمراهان باشد، و با پاى خود تو را پيروى كند، كه
جهنم ميعادگاه همه آنان است ) ، و نيز فرموده : (وَ أَنَّ هذا صِراطِي
مُسْتَقِيماً، فَاتَّبِعُوهُ، وَ لاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ، فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ
سَبِيلِهِ، و بدرستى اينست كه صراط من ، در حالى كه مستقيم است ، پس او را پيروى
كنيد، و دنبال هر راهى نرويد، كه شما را از راه خدا پراكنده مى سازد) ، و نيز
فرموده : (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّ هِ تَبْدِيلًا، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ
اللّهِ تَحْوِيلًا، هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت ، و هرگز براى سنت خدا
دگرگونى نخواهى يافت ) .
و مسئله شفاعت و پارتى بازى ، اين هم آهنگى و كليت افعال ، و سنت هاى خداى را بر هم
مى زند، چون عقاب نكردن همه مجرمين ، و رفع عقاب از همه جرمهاى آنان ، نقض غرض مى
كند، و نقض غرض از خدا محال است ، و نيز اينكار يك نوع بازى است ، كه قطعا با حكمت
خدا نميسازد، و اگر بخواهد شفاعت را در بعضى گنه كاران ، آنهم در بعضى گناهان قبول
كند، لازم مى آيد سنت و فعل خدا اختلاف و دو گونگى ، و بلكه چند گونگى پيدا كند- كه
قرآن آن را نفى مى كند.
چون هيچ فرقى ميان اين مجرم و ميان آن مجرم نيست ، كه شفاعت را از يكى بپذيرد، و از
ديگرى نپذيرد، و نيز هيچ فرقى ميان جرم ها و گناهان نيست ، همه نافرمانى خدا، و در
بيرون شدن از زى بندگى مشتركند، آن وقت شفاعت را از يكى بپذيرد، و از ديگرى نپذيرد،
يا از بعضى گناهان بپذيرد، و از بعضى ديگر نپذيرد، ترجيح بدون جهت و محال است .
اين زندگى دنيا و اجتماعى ما است كه شفاعت و امثال آن در آن جريان مى يابد، چون
اساس آن و پايه اعمالى كه در آن صورت ميدهيم ، هوا و اوهامى است كه گاهى در باره حق
و باطل بيك جور حكم مى كند و در حكمت و جهالت بيك جور جريان مى يابد.
در جواب از اين اشكال مى گوييم : درست است كه صراط خداى تعالى مستقيم ، و سنتش واحد
است ، و لكن اين سنت واحد و غير متخلف ، قائم بر اصالت يك صفت از صفات خداى تعالى ،
مثلا صفت تشريع و حكم او نيست ، تا در نتيجه هيچ حكمى از موردش ، و هيچ جزا و كيفر
حكمى از محلش تخلف نكند، و بهيچ وجه قابل تخلف نباشد، بلكه اين سنت واحد، قائم است
بر آنچه كه مقتضاى تمامى صفات او است ، آن صفاتى كه ارتباط باين سنت دارند، (هر چند
كه ما از درك صفات او عاجزيم ).
توضيح اينكه خداى سبحان واهب ، و افاضه كننده تمامى عالم هستى ، از حياة ، و موت ،
و رزق ، و يا نعمت ، و يا غير آنست ، و اينها امورى مختلف هستند، كه ارتباطشان با
خداى سبحان على السواء و يكسان نيست ، و بخاطر يك رابطه به تنهايى نيست ، چون اگر
اينطور بود، لازم مى آمد كه ارتباط و سببيت بكلى باطل شود، آرى خداى تعالى هيچ
مريضى را بدون اسباب ظاهرى ، و مصلحت مقتضى ، شفا نميدهد، و نيز براى اينكه خدايى
است مميت و منتقم و شديد البطش ، او را شفا نمى بخشد، بلكه از اين جهت كه خدايى است
رءوف و رحيم و منعم و شافى و معافى او را شفا ميدهد.
و يا اگر جبارى ستمگر را هلاك مى كند، اينطور نيست كه بدون سبب هلاك كرده باشد، و
نيز از اين جهت نيست كه رءوف و رحيم به آن ستمگر است ، بلكه از اين جهت او را هلاك
مى كند، كه خدايى است منتقم ، و شديد البطش ، و قهار مثلا، و همچنين هر كارى كه مى
كند بمقتضاى يكى از اسماء و صفات مناسب آن مى كند، و قرآن باين معنا ناطق است ، هر
حادث از حوادث عالم را بخاطر جهات وجودى خاصى كه در آن هست ، آن حادث را بخود نسبت
ميدهد، از جهت يك يا چند صفتى كه مناسب با آن جهات وجودى حادث نامبرده است ، و نوعى
تلاؤ م و ائتلاف و اقتضاء بين آن دو هست .
و بعبارتى ديگر، هر امرى از امور از جهت آن مصالحى و خيراتى كه در آن هست مربوط
بخداى تعالى ميشود.
حال كه اين معنا معلوم شد، خواننده متوجه گرديد، كه مستقيم بودن صراط، و تبدل
نيافتن سنت او، و مختلف نگشتن فعل او، همه راجع است ب آنچه كه از فعل و انفعال و
كسر و انكسارهاى ميان حكمت ها، و مصالح مربوط بمورد، حاصل ميشود، نه نسبت به مقتضاى
يك مصلحت .
اگر در حكمى كه خدا جعل كرده ، تنها مصلحت و علت جعل آن ، مؤ ثر باشد، بايد حكم او
نسبت به نيكوكار و بدكار و مؤمن و كافر فرق نكند، و حال آنكه مى بينيم فرق پيدا مى
كند، پس معلوم ميشود غير آن مصلحت اسباب بسيارى ديگر هست ، كه بسا ميشود توافق و
دست بدست هم دادن يك عده از آن اسباب و عوامل ، چيزى را اقتضاء كند، كه مخالف
اقتضاى عاملى ديگر باشد، (دقت بفرمائيد).
پس اگر شفاعتى واقع شود، و عذاب از كسى برداشته شود، هيچ اختلاف و اختلالى در سنت
جارى خدا لازم نيامده ، و هيچ انحرافى در صراط مستقيم او پديد نمى آيد، براى اينكه
گفتيم :
شفاعت اثر يك عده از عوامل ، از قبيل رحمت ، و مغفرت ، و حكم ، و قضاء، و رعايت حق
هر صاحب حق ، و فصل القضاء است .
اشكال سوم ((شفاعت مستلزم دگرگونى در علم و اراده خدا كه
محال است مى باشد))
سومين اشكالى كه بمسئله شفاعت شده ، اين است كه شفاعتى كه در بين مردم معروف است ،
اين است كه شافع مولا را وادار كند بر اينكه بر خلاف آنچه خودش در اول اراده كرده ،
و بدان حكم نموده كارى را صورت دهد، و يا كارى را ترك كند، و چنين شفاعتى صورت نمى
گيرد، مگر آنكه مولا بخاطر شفيع از اراده خود دست برداشته ، آن را نسخ كند.
و مولاى عادل هرگز چنين كارى نميكند، و حاكم عادل هرگز دچار اينگونه تزلزل نميشود،
مگر آنكه اطلاعات تازه ترى پيدا كند، و بفهمد كه اراده و حكم اولش خطا بوده ، آن
گاه بر خلاف حكم اولش حكمى كند، و يا بر خلاف رويه اولش روشى پيش بگيرد.
بلكه اگر حاكمى مستبد و ظالم باشد، او شفاعت افراد مقرب درگاه خود را مى پذيرد، چون
دل بدست آوردن از شفيع در نظر او مهم تر از رعايت عدالت است ، و لذا با علم به
اينكه قبول شفاعت او ظلم است ، و عدالت در خلاف آنست ، مع ذلك عدالت را زير پا مى
گذارد، و شفاعت او را مى پذيرد، و از آنجايى كه هم خطاى حكم ، و هم ترجيح ظلم بر
عدالت ، از خداى تعالى محال است ، بخاطر اينكه اراده خدا بر طبق علم است ، و علم او
ازلى و لا يتغير است ، لذا قبول شفاعت هم از او محال است .
جواب اين اشكال اين است كه قبول شفاعت از خداى تعالى نه از باب تغير اراده او است ،
و نه از باب خطا و دگرگونى حكم سابق او، بلكه از باب دگرگونى در مراد و معلوم اوست
، توضيح اينكه خداى سبحان ميداند كه مثلا فلان انسان بزودى حالات مختلفى بخود مى
گيرد، در فلان زمان حالى دارد، چون اسباب و شرائطى دست بدست هم ميدهند، و در او آن
حال را پديد مى آورند، خدا هم در آن حال در باره او اراده اى مى كند، سپس در زمانى
ديگر حال ديگرى بر خلاف حال اول بخود مى گيرد، چون اسباب و شرائط ديگرى پيش مى آيد،
لذا خدا هم ، در حال دوم اراده اى ديگر در باره او مى كند، (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي
شَأْنٍ، خدا در هر روزى شانى و كارى دارد ، هم چنان كه خودش فرموده : (يَمْحُوا
اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ، وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ، هر چه را بخواهد محو،
و هر چه را بخواهد اثبات مى كند، و نزد او است ام الكتاب )، و نيز فرموده : (بَلْ
يَداهُ مَبْسُوطَتانِ، يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ، بلكه دستهاى او باز است ، هر جور
بخواهد انفاق مى كند) .
مثالى كه مطلب را روشن تر سازد، اين است كه ما ميدانيم كه هوا بزودى تاريك ميشود، و
ديگر چشم ما جايى را نمى بيند، با اينكه احتياج بديدن داريم ، و اين را ميدانيم كه
دنبال اين تاريكى دو باره آفتاب طلوع مى كند، و هوا روشن ميشود، لا جرم اراده ما
تعلق مى گيرد، به اينكه هنگام روى آوردن شب ، چراغ را روشن كنيم ، و بعد از تمام
شدن شب آن را خاموش سازيم ، آيا در اين مثل ، علم و اراده ما دگرگونه شده ؟ نه ،
پس دگرگونگى از معلوم و مراد ما است ، اين شب است كه بعد از طلوع خورشيد از علم و
اراده ما تخلف كرده ، و اين روز است كه باز از علم و اراده ما تخلف يافته ، و بنا
نيست كه هر معلومى بر هر علمى و هر اراده اى بر هر مرادى منطبق شود.
بله آن تغير علم و اراده كه از خداى تعالى محال است ، اين است كه با بقاى معلوم و
مراد، بر حالى كه داشتند، علم و اراده او بر آنها منطبق نگردد، كه از آن تعبير به
خطا و فسخ مى كنيم ، هم چنان كه در خود ما انسانها بسيار پيش مى آيد، كه معلوم و
مراد ما بهمان حال اول خود باقى است ، ولى علم و اراده ما تغيير مى كند، مثل اينكه
شبحى را از دور مى بينيم ، و حكم مى كنيم كه انسانى است دارد مى آيد، ولى چون نزديك
ميشود، مى بينيم كه اسب است ، و اين اسب از همان اول اسب بود، ولى علم ما به اينكه
انسان است دگرگون شد، و يا تصميم مى گيريم كارى را كه داراى مصلحت تشخيص داده ايم
انجام دهيم ، بعدا معلوم ميشود كه مصلحت بر خلاف آنست ، لا جرم فسخ عزيمت نموده ،
اراده خود را عوض مى كنيم .
اينگونه دگرگونى در علم و اراده ، از خداى تعالى محال است ، و همانطور كه توجه
فرموديد مسئله شفاعت و برداشتن عقاب بخاطر آن ، از اين قبيل نيست .
اشكال چهارم ((اشكال چهارم : وعده شفاعت دادن باعث جرأ ت
مردم بر معصيت مى شود ))
اينكه وعده شفاعت به بندگان دادن ، و تبليغ انبياء اين وعده را بانان ، باعث جرأ ت
مردم بر معصيت ، و وادارى آنان بر هتك حرمت محرمات خدايى است ، و اين با يگانه غرض
دين ، كه همان شوق بندگان بسوى بندگى و اطاعت است ، منافات دارد، بناچار آنچه از
آيات قرآن و روايات در باره شفاعت وارد شده ، بايد بمعنايى تاويل شود، تا مزاحم با
اين اصل بديهى نشود.
جواب از اين اشكال را بدو نحو ميدهيم ، يكى نقضى و يكى حلى ، اما جواب نقضى ، اينكه
شما در باره آياتى كه وعده مغفرت ميدهد چه مى گوئيد؟ عين آن اشكال در اين آيات نيز
وارد است ، چون اين آيات نيز مردم را بارتكاب گناه جرى مى كند، مخصوصا با در نظر
گرفتن اينكه مغفرت واسعه رحمت خدا را شامل تمامى گناهان سواى شرك ميسازد، مانند آيه
(إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ، وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ
يَشاءُ، خدا اين گناه را نمى آمرزد كه بوى شرك بورزند، ولى پائين تر از شرك را از
هر كس بخواهد مى آمرزد)، و اين آيه بطورى كه در سابق هم گفتيم مربوط بغير مورد توبه
است ، چون اگر در باره مورد توبه بود استثناء شرك صحيح نبود، چون توبه از شرك هم و
اما جواب حلى ، اينكه وعده شفاعت و تبليغ آن بوسيله انبياء، وقتى مستلزم جرئت و
جسارت مردم ميشود، و آنان را بمعصيت و تمرد وا ميدارد، كه اولا مجرم را و صفات او
را معين كرده باشد، و يا حد اقل گناه را معين نموده ، فرموده باشد كه چه گناهى با
شفاعت بخشوده ميشود، و طورى معين كرده باشد كه كاملا مشخص شود، و آيات شفاعت اينطور
نيست ، اولا خيلى كوتاه و سر بسته است ، و در ثانى شفاعت را مشروط بشرطى كرده ، كه
ممكن است آن شرط حاصل نشود، و آن مشيت خدا است .
و ثانيا شفاعت در تمامى انواع عذابها، و در همه اوقات مؤ ثر باشد، به اينكه بكلى
گناه را ريشه كن كند.
مثلا اگر گفته باشند: كه فلان طائفه از مردم ، و يا همه مردم ، در برابر هيچيك از
گناهان عقاب نميشوند، و ابدا از آنها مؤ اخذه نمى گردند، و يا گفته باشند: فلان
گناه معين عذاب ندارد، و براى هميشه عذاب ندارد، البته اين گفتار بازى كردن با
احكام و تكاليف متوجه بمكلفين بود.
و اما اگر بطور مبهم و سر بسته مطلب را افاده كنند، بطورى كه واجد آن دو شرط بالا
نباشد، يعنى معين نكنند كه شفاعت در چگونه گناهانى ، و در حق چه گنه كارانى مؤ ثر
است ، و ديگر اينكه عقابى كه با شفاعت برداشته ميشود، آيا همه عقوبتها و در همه
اوقات و احوال است ، يا در بعضى اوقات و بعضى گناهان ؟.
در چنين صورتى ، هيچ گنه كارى خاطر جمع از اين نيست كه شفاعت شامل حالش بشود، در
نتيجه جرى بگناه و هتك محارم الهى نميشود، بلكه تنها اثرى كه وعده شفاعت در افراد
دارد، اين است كه قريحه اميد را در او زنده نگه دارد، و چون گناهان و جرائم خود را
مى بيند و مى شمارد، يكباره دچار نوميدى و ياس از رحمت خدا نگردد.
علاوه بر اينكه در آيه : (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ،
نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) ، مى فرمايد:
اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، ما گناهان صغيره شما را مى بخشيم ، وقتى چنين
كلامى از خدا، و چنين وعده اى از او صحيح باشد، چرا صحيح نباشد كه بفرمايد: اگر
ايمان خود را حفظ كنيد، بطورى كه در روز لقاء با من ، با ايمان سالم نزدم آئيد، من
شفاعت شافعان را از شما مى پذيرم ؟ چون همه حرفها بر سر حفظ ايمان است گناهان هم كه
حرام شده اند، چون ايمان را ضعيف و قلب را قساوت ميدهند، و سرانجام آدمى را بشرك مى
كشانند، كه در اين باره فرموده :
(فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ، از مكر خدا ايمن نمى
شوند مگر مردم زيانكار) و نيز فرموده : (كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما
كانُوا يَكْسِبُونَ، نه ، واقع قضيه ، اين است كه گناهانى كه كرده اند، در دلهاشان
اثر نهاده ، و دلها را قساوت بخشيده ) و نيز فرموده : (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ
الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى ، أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ، سپس عاقبت كسانى كه
مرتكب زشتى ها ميشدند، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كنند) و چه بسا اين وعده شفاعت
، بنده خداى را وادار كند به اينكه بكلى دست از گناهان بردارد، و براه راست هدايت
شود، و از نيكوكاران گشته ، اصلا محتاج بشفاعت باين معنا نشود، و اين خود از بزرگ
ترين فوائد شفاعت است .
اين در صورتى بود كه گفتيم : كه گنه كار را معين كند، و نه گناه را، و همچنين اگر
گنه كار مشمول شفاعت را معين بكند، و يا گناه قابل شفاعت را معين بكند، ولى باز اين
استخوان را لاى زخم بگذارد، كه اين شفاعت از بعضى درجات عذاب ، و يا در بعضى اوقات
فائده دارد، در اينصورت نيز شفاعت باعث جرأ ت و جسارت مجرمين نميشود، چون باز جاى
اين دلهره هست ، كه ممكن است تمامى عذابهاى اين گناهى كه ميخواهم مرتكب شوم ، مشمول
شفاعت نشود.
و قرآن كريم در باره خصوص مجرمين ، و خصوص گناهان قابل شفاعت ، اصلا حرفى نزده و
نيز در رفع عقاب هيچ سخنى نگفته ، بجز اينكه فرموده : به بعضى اجازه شفاعت ميدهيم ،
و شفاعت بعضى را مى پذيريم ، كه توضيحش بزودى خواهد آمد، انشاء اللّه تعالى ، پس
اصلا اشكالى بشفاعت قرآن وارد نيست .
اشكال پنجم ((اشكال پنجم : هيچيك از عقل و كتاب و سنت دلالت
بر شفاعت نمى كنند))
اينكه مسئله شفاعت مانند هر مسئله اعتقادى ديگر، بايد بدلالت يكى از ادله سه گانه
عقل و كتاب و سنت اثبات شود، اما عقل خود آدمى ، يا اصلا اجازه شفاعت و پارتى بازى
را نميدهد، و يا اگر هم بدهد، تنها ميگويد: چنين چيزى ممكن است ، ولى ديگر نميگويد
كه چنين چيزى واقع هم شده .
و اما كتاب ، يعنى آيات قرآن ؟ آنچه از آيات قرآن متعرض مسئله شفاعت شده ، هيچ
دلالتى ندارد بر اينكه چنين چيزى واقع هم ميشود، چون در اين مسئله آياتى هست كه
بطور كلى شفاعت را انكار مى كند، مانند آيه : (لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا
شَفاعَةٌ، نه خريد و فروشى در روز قيامت هست ، نه دوستى ، و نه شفاعت ) و آياتى
ديگر هست كه منفعت شفاعت را نفى مى كند، مانند آيه (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ
الشّافِعِينَ، پس شفاعت شافعان سودى بايشان نمى بخشد)، و آياتى ديگر هست كه آن را
مشروط باذن خدا مى كند، مانند آيه (إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ) ، و آيه (إِلاّ
لِمَنِ ارْتَضى ) ، و مثل اين استثناءها، يعنى استثناء بخواست و مشيت و اذن خدا، تا
آنجا كه از قرآن كريم و اسلوب كلامى آن معهود است ، براى افاده نفى قطعى است ،
ميخواهد بفرمايد: اصلا شفاعتى نيست ، چون هر چه هست اذن و مشيت خداى سبحان است ،
مانند آيه (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى ، إِلاّ ما شاءَ اللّهُ، بزودى بخواندنت در مى
آوريم ، پس فراموش نخواهى كرد، مگر آنچه را خدا بخواهد) يعنى هيچ فراموش نمى كنى ،
و آيه (خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ،
جاودانه در آن هستند، ما دام كه آسمان و زمين برقرارند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد)
پس در قرآن كريم هيچ آيه اى كه بطور قطع و صريح دلالت كند بر وقوع شفاعت نداريم .
و اما سنت . در روايات هم آنچه در باره خصوصيات شفاعت وارد شده ، قابل اعتماد نيست
، و آن مقدار هم كه قابل اعتماد است به بيش از آنچه در قرآن ديديم دلالت ندارد، پس
نه عقل بر آن دلالت دارد، و نه كتاب ، و نه سنت .
جواب از اين اشكال اين است كه اما كتاب و آياتى كه در آن شفاعت را نفى مى كند، وضعش
را بيان كرديم ، و خواننده گرامى متوجه شد كه آن آيات ، شفاعت را بكلى انكار نمى
كند، بلكه شفاعت بدون اذن و ارتضاى خدا را انكار مى كند، و اما آن آياتى كه منفعت
شفاعت را انكار مى كرد، بر خلاف آنچه اشكال كننده فهميده ، مى گوييم : اتفاقا آن
آيات ، شفاعت را اثبات مى كند، نه نفى ، براى اينكه آيات سوره مدثر انتفاع طائفه
معينى از مجرمين را از شفاعت نفى مى كند، نه انتفاع تمامى طوائف را.
و علاوه بر آن كلمه شفاعت بكلمه (شافعين ) اضافه شده ، و فرموده شفاعت شافعين سودى
بايشان نميدهد، و نفرموده : (و لا تنفعهم الشفاعة )، آخر فرق است بين اينكه كسى
بگويد (فلا تنفعهم الشفاعة )، و بين اينكه بگويد: (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ
الشّافِعِينَ)، براى اينكه مصدر وقتى اضافه شد، بر وقوع فعل در خارج دلالت مى كند،
و مى فهماند كه اين فعل در خارج واقع شده ، بخلاف صورت اول ، و بر اين معنا شيخ عبد
القاهر در كتاب دلائل الاعجاز تصريح كرده ، پس جمله (شَفاعَةُ الشّافِعِينَ) دلالت
دارد بر اينكه بطور اجمال در قيامت شفاعتى واقع خواهد شد، ولى اين طائفه از آن بهره
نمى برند.
از اين هم كه بگذريم جمع آوردن شافع ، در جمله (شَفاعَةُ الشّافِعِينَ) نيز دلالت
دارد بر اينكه شفاعتى خواهد بود، هم چنان كه جمله : (كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ، از
باقى ماندگان بود)، دلالت دارد بر اينكه كسانى در عذاب باقى ماندند، و جمله (وَ
كانَ مِنَ الْكافِرِينَ) و جمله (فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ)، و جمله (لا يَنالُ
عَهْدِي الظّالِمِينَ)، و امثال اينها دلالت بر اين معنا دارد، و گر نه تعبير به
صيغه جمع كه ميدانيم معنايى زائد بر معناى مفرد دارد، لغو مى بود، پس جمله (فَما
تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ، از آياتى است كه شفاعت را اثبات مى كند، نه
نفى .
و اما آياتى كه شفاعت را مقيد باذن و ارتضاء خدا مى كند، مانند جمله (الا باذنه )،
و جمله (إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)، دلالتش بر اينكه چنين چيزى واقع ميشود، قابل
انكار نيست ، چون عارف باسلوب هاى كلام ميداند، كه مصدر وقتى اضافه شد، دلالت بر
وقوع مى كند، و همچنين اينكه گفته اند: جمله (الا باذنه ) و جمله (إِلاّ لِمَنِ
ارْتَضى ) بيك معنا است ، و هر دو بمعناى (مگر آنكه خدا بخواهد است )، اشتباه است ،
و نبايد بان اعتناء كرد.
علاوه بر اينكه استثناءهايى كه در مورد شفاعت شده ، بيك عبارت نيست ، بلكه بوجوه
مختلفى تعبير شده ، يكى فرموده : (الا باذنه )، و يك جا (الا من بعد اذنه ) يك جا،
(الا لمن ارتضى )، يك جا (إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)، و
امثال اينها، و گيرم كه اذن و ارتضاء بيك معنا باشد، و آن يك معنا عبارت باشد از
مشيت (خواست خدا)، آيا اين حرف را در آيه : (إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ
يَعْلَمُونَ) نيز ميتوان زد؟ و آيا ميتوان گفت : (مگر كسى كه بحق شهادت دهد و با
علم باشد)، بمعناى (مگر باذن خداست )؟! و وقتى چنين چيزى را ممكن نباشد بگوئيم ، پس
آيا مراد باين جمله صرف سهل انگارى در بيان است ؟ آنهم از خداى تعالى ؟ با اينكه
چنين نسبتى را بمردم كوچه و محله نميتوان داد، آيا ميتوان بقرآن كريم و كلام بليغ
خدا نسبت داد؟ قرآنى كه بليغ تر از آن در همه عالم كلامى نيست .!
پس حق اينست كه آيات قرآنى شفاعت را اثبات مى كند، چيزى كه هست همانطور كه گفتيم
بطور اجمال اثبات مى كند، نه مطلق ، و اما سنت دلالت آن نيز مانند دلالت قرآن است ،
كه انشاء اللّه رواياتش را خواهيد ديد.