سنتهاى الهى
در تعيين عامل محرك تاريخ و توجيه تغييرات و دگرگونيهاى اساسى در جامعه و تاريخ بشرى،
نظريههاى گوناگونى ابراز شده است. اينك نظر قرآن را درباره اين مسأله مهم و اساسى
جويا شويم.
اگر بخواهيم نظر قرآن را در يك جمله بيان كنيم
بايد بگوئيم مهمترين انگيزه حركت تاريخ و جامعه، «سنّتهاى الهى» است؛ ولى اينكه
منظور از اين «سنّتها» چيست و كار برد آن تا كجا است، مطلبى است كه بايستى مورد بحث
و بررسى قرارگيرد.
قبلاً بگوئيم كه قرآن كريم هرگونه تغيير و تحولى
را كه در جوامع بشرى بوجود مىآيد به سنّتهاى الهى نسبت مىدهد و متذكر مىشود كه
هيچگونه تحولى در خارج از اين سنّتها اتفاق نمىافتد. همچنين خاطرنشان مىسازد كه
سنّتهاى الهى تغيير ناپذير است و اين سنّتها بر كل تاريخ بشرى در گذشته و حال و
آينده حاكميت دارد.
سنّة اللّه فى الّذين خلوا من قبل ولن
تجد لسنّة اللّه تبديلا (531)
اين سنت خدا است در مورد گذشتگان و درسنت خدا هيچگونه
تغييرى نخواهى يافت.
فهل ينظرون الا سنة الاولين فلن تجد
لسنّة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنة اللّه تحويلاً (532)
آيا آنان جز سنتى را كه حاكم بر پيشينيان بود انتظار
دارند؟ پس در سنّت خدا هيچگونه تغييرى نخواهى يافت و در سنّت خدا هيچگونه دگرگونى
نخواهى يافت.
به
طورى كه از آيات بالا و آيات ديگرى كه مشابه آنها است به دست مىآيد، پيدايش و زوال
تمدنها و به طور كلى هرگونه تغيير و تبديل در جوامع بشرى نمىتواند خارج از چهار
چوب سنّتها و نواميس و قوانين جارى الهى اتفاق بيفتد.
حال بايد ديد كه اين سنّتها چيست؟
سنّتهاى مورد نظر قرآن عبارت است از قوانينى كه
از تركيب غرائز و عواطف و فكر و انديشه و عملكرد انسان و نحوه ارتباط او با جهانى
كه در آن زندگى مىكند، به دست مىآيد كه طبعا همه عوامل اجتماعى و اقتصادى و
جغرافيائى موجود در روابط انسانها را در بر مىگيرد.
به عبارت ديگر سنتهاى الهى يك سلسله قضاياى شرطى
هستند كه در صورت وجود شرط و يا سبب وجود جزا و يا مسبب نيز حاصل خواهدشد. اين
قضاياى شرطى از طبيعت زندگى انسان و ارتباط او با جهان پيرامونش استخراج مىشود.
بعنوان مثال: وجود ظلم و تجاوز در هيأت حاكمه يك
جامعه سقوط آن را به دنبال خواهد داشت و يا گسترش راحت طلبى و رفاه در زندگى و خو
گرفتن مردم به عيش و نوش ، قدرت دفاعى آنها را در مقابل دشمن ضعيف خواهد كرد ودر
صورت تهاجم دشمن ،تاب مقاومت نخواهند داشت و يا اختلاف طبقاتى فاحش در يك جامعه كه
باعث قويتر شدن ثروتمندان و گرسنه تر شدن محرومان باشد ، يك انقلاب داخلى را در پى
خواهد داشت.
اينها نمونههائى است از سنّتها و نواميس الهى كه
غير قابل تغيير هستند و بدون ترديد در صورت وقوع شرط يا « مقدم» جزا يا « تالى» نيز
واقع خواهد شد.
يا مثلا زير پا گذاشتن ارزشهاى معنوى و تكذيب
انبياء و تعاليم آنان در ميان يك قوم ، هلاكت نهائى آن قوم و پيروزى حتمى پيروان
حقّ را به دنبال خواهد داشت. اين سنّتى است كه قرآن كريم روى آن تاكيد فراوان دارد. به
اين آيات توجه كنيد:
و لو قاتلكم الّذين كفروا لو لوالا دبار
ثّم لا يجدون وليّاً و لا نصيراً سنّة الله الّتى قد خلت من قبل و لن تجد لسنّة
اللّه تبديلاً (533)
و اگر كافران با شما بجنگند عقب نشينى خواهند كرد و آنگاه
هيچگونه دوست و كمكى پيدا نخواهند كرد. اين سنت خدا است كه در گذشته جريان داشته
است و در سنّت خدا هيچگونه تبديلى نخواهى يافت.
افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان
عاقبة الّذين من قبلهم دمّرالله عليهم و للكافرين امثالها. (534)
آيا در روى زمين سير نكرديد تا سر انجام كسانى را كه پيش
از آنان بودند ببينيد كه خداوند آنان را كوبيد؟ و براى كافران مانند آن اتفاق خواهد
افتاد.
بطور
كلى مىتوان سنتهاى الهى را به يك اصل كلّى و يك قاعده عمومى برگشت داد و آن اينكه
هر گاه جامعه امكانات و توانائيهاى خود را در مسيرى كه از جانب خدا و بوسيله
پيامبران تعيين شده است ، قرار دهد و خود را با عالم هستى كه خواه ناخواه در برابر
خدا خضوع دارد منطبق سازد و بين خود و اراده الهى رابطه ايجابى برقرار كند و
بالاخره مسؤوليت خود را در برابر حقّ بشناسد، چنين جامعهاى صعود مىكند و قابليّت
بقا مىيابد. در مقابل، اگر جامعهاى با اراده الهى رابطه سلبى داشته باشد و
امكانات خود را نه در راه رسيدن به تكامل انسانى، بلكه در راه هوسهاى زود گذر قرار
بدهد، چنين جامعهاى ديريا زود تاوان اين انحراف از مسير حقّ را خواهد داد و دچار
سرنوشت شومى خواهد شد.
قرآن كريم با ترسيم صحنههاى مهيّج و نمونههاى
عينى از آنچه كه برپيشينيان گذشته است، سنّتها و نواميس الهى را آويزه گوش انسانها
مىسازد و تذكر مىدهد كه تاريخ آئينهاى است كه عينيت يافتن وحتمى بودن سنّتهاى
الهى را به خوبى مىنماياند.
نكته مهم اينكه قرآن با بيان اين مطلب و ارائه
نمونههاى عينى آن از اين سنّتها يك انگيزه ديناميكى مىسازد و از انسان مىخواهد
كه با توجه به اين سنن، جامعه خود را اصلاح كند و سرنوشت خوبى براى خود رقم بزند؛
درست مثل قوانين طبيعى كه با كشف آن و آگاهى از خواص اشياء مىتوان نيروهاى عظيمى
را به خدمت گرفت و از آن در جهت بهبود زندگى و ايجاد رفاه و آسايش بهره گيرى
نمود.مثلاً نيروى آب و سيل اگر به صورت صحيحى در پشت سدها مهار شود مىتوان از آن
در جهت بهبود زندگى استفاده كرد و توربينهاى بزرگى را به حركت در آورد و از نيروى
برق آن استفاده نمود و همچنين آب را به نقاط مرتفع رسانيد و به كشاورزى رونق داد؛
اما اگر اين نيروها مهار نشود، نه تنها نفعى به حال بشر نخواهد داشت بلكه چه بسا
باعث خرابيهاى بسيار نيز گردد.
براى استفاده از اين نيرو بايستى اول آن را شناخت
و كشف كرد و سپس راههاى استفاده از آن را به دست آورد و همينطور است نيروى اتم و
نيروى الكتريسيته و... همچنين با كشف خواص اشياء و تركيب صحيح آنها با يكديگر
مىتوان در معالجه امراض خود و در آسان كردن بسيارى از سختيها و حل بسيارى از
مشكلات از آن بهره گيرى نمود. انسان امروز با كشف قسمتهائى از قوانين حاكم بر طبيعت
توانسته است بسيارى از غيرممكنها را ممكن سازد: در هوا پرواز كند، ساعتها زير آب
بماند، همديگر را از فاصلههاى بسيار دور ببينند و سخن يكديگر را بشنوند و هزاران
مثال ديگر.
همه اينها از بركت كشف قوانين طبيعت است. قوانين
حاكم بر جامعه نيز (كه قرآن از آن به عنوان سنن ياد مىكند) به همان نحو است. اگر
انسان بتواند آن قوانين را كشف كند و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد به نتايج
مطلوب و مثبتى خواهد رسيد و زندگى خوب و استوار و جامعهاى متمدن و پيشرو خواهد
داشت و مشكلات اجتماعى را به خوبى و آسانى حل خواهد كرد.
اين است كه قرآن همواره ما را به ياد اين قوانين
مىاندازد و خاطرنشان مىسازد كه جامعه مانيز مانند طبيعت براى خود قوانين و
سنّتهائى دارد كه با كشف آن مىتوان به نتايج درخشانى نائل شد.
بنابراين، قرآن كريم تاريخ را نه به عنوان يك
سرگرمى و يا قصهگوئى، بلكه به عنوان الگوئى براى حركت انسان معاصر به سوى آيندهاى
بهتر مطرح مىسازد و به اين طريق سنّتهاى تغيير ناپذير الهى را در كل تاريخ به
انسان گوشزد مىكند تا راههاى پيروزى و رسيدن به يك زندگى ايدهآل انسانى را بيابد
و از چيزهائى كه طبق سنّت الهى موجب فساد و تباهى و سقوط جامعهها مىشود پرهيز
كند.
تخلف ناپذيرى سنتها
يكى از
ويژگيهاى خاص سنّتهاى الهى كه همواره بايد مورد توجه باشد، تخلف ناپذيرى اين سنّتها
و حتميت وقوع آنها است. همانگونه كه قوانين طبيعى استثناء بردار نيست و در حوزه
حكومت خود با جزميت تمام و بدون كوچكترين تخلفى جارى است، سنّتهاى حاكم بر تاريخ و
جوامع بشرى نيز دقيقا همين حكم را دارد و همانگونه كه مثلاً جاذبه زمين و يا قوانين
مربوط به نور و يا خواص فيزيكى و شيميائى و حتى مكانيكى اشياء در محدوده زمان و
مكان خاصى قرار نمىگيرد و هميشه و همه جا حضورى آشكار دارد، سنّتهاى الهى نيز از
چنين خاصيتى برخوردار است و اساسا اين سنّتها از مقوله علّت و معلول است و قانون
عليّت به هيچوجه استثناء بردار نيست و هر كجا علّت پديد آمد به ناچار معلول نيز به
دنبال آن پديدار خواهد شد.
قرآن كريم روى اين مطلب اصرار و تأكيد فراوان
دارد و چنانكه خواهيم ديد در آيات متعددى تخلف ناپذيرى سنّتها را گوشزد مىكند و
اين بدان سبب است كه مبادا قومى و يا ملتى خود را نسبت به اقوام ديگر تافته
جدابافتهاى بدانند و چنين بپندارند كه آنان از كاربرد سنّتهاى الهى در امانند و از
كارهاى بدشان چشم پوشى خواهد شد، چون آنان قومى برترند، همچنانكه قوم يهود به همين
پندار نادرست مبتلا بودند و خود را نژادى برتر مىانگاشتند كه با خدا رابطه ويژهاى
دارند و در سايه همين رابطه گناهانشان به حساب نمىآيد و اگر گناه هم بكنند به آتش
دوزخ نخواهند رفت و اگر هم بروند، چند روزى بيش در آن نخواهند ماند:
وقالوا لن تمسّنا النّار الاّ ايّاما
معدودة قل اتّخذتم عنداللّه عهدا فلن يخلف
اللّه عهده ام تقولون على اللّه ما
لا تعلمون. (535)
و گفتند كه آتش ما را نخواهد رسيد مگر چند روزى اندك.
بگو: آيا از خدا پيمانى گرفتهايد كه او نتواند پيمان خود را بشكند يا به خدا چيزى
را مىگوئيد كه نمىدانيد؟
آرى،
براى نژاد پرستانى مانند يهود خداوند هشدار مىدهد كه سنّتهاى خداوند در جامعه بشرى
تخلف ناپذير است واستثناء بردار نيست و هيچ قومى نبايد خود را ملتى شكست ناپذير
بداند، بلكه بايد خود را در گرو اعمال خود و مقهور سنن الهى ببيند.
به هر حال، خداوند پردههاى غفلت و فراموشى را از
ديدگاه انسان كنار مىزند و با مطرح ساختن تجربههاى مكرر تاريخى، فكر و انديشه
انسان را به اين حقيقت بزرگ رهنمون مىشود كه او نمىتواند بيرون از سنتهاى الهى
زندگى كند و اين سنت به هيچ عنوانى تغيير نمىيابد. اين موضوع در آيه «فهل ينظرون الاّ سنّة الاوّلين فلن
تجد لسنّة اللّه تبديلا ولن تجد لسنة اللّه تحويلا»
كه قبلاً ترجمه آن گذشت، با قاطعيت هر چه تمامتر بيان شده است.
همچنين در آيه زير ضمن بيان يكى از سنّتهاى حاكم
بر تاريخ، خلل ناپذيرى آن را گوشزد مىنمايد:
و لقد كذّبت رسل من قبلك فصبروا على ما
كذّبوا و اوذوا حتّى اتاهم نصرنا و لا مبدّل لكلمات اللّه ولقد جاءك من نباء
المرسلين. (536)
همانا پيامبرانى پيش از تو مورد تكذيب قرار گرفتند. پس
آنان بر اين تكذيبها صبر كردند و اذيت شدند تا اينكه پيروزيمان به آنان رسيد. و هيچ
چيزى نمىتواند كلمات خدا را دچار تبديل و تغيير سازد. و همانا خبر پيامبران برتو
آمده است.
در
بعضى از آيات قرآنى مطلب از تاريخ و تجربههاى بشرى فراتر مىرود و به ابتداى خلقت
جهان كشانيده مىشود و انسان را به تفكر درباره ابتداى خلقت و اعاده آن فرا
مىخواند كه اين خود يك نوع سنت تخلف ناپذير الهى است:
اولم يروا كيف يبدء اللّه الخلق ثم
يعيده انّ ذلك على اللّه يسير. (537)
آيا نديدند كه چگونه خداوند آفرينش را شروع كرد و سپس آن
را برمىگرداند؟ همانا كه اين كار براى خدا آسان است.
براى
فهم و درك درست مسأله «سنن» و تخلف ناپذيرى و حتمى بودن آن، قرآن همواره به مطالعه
دقيق نمونههاى تاريخى آن دعوت مىكند و از انسان مىخواهد كه با چشمى باز و بصيرتى
نافذ و گوشى شنوا مطلب را بررسى كند و تمام خواص و امكانات خود را بكار گيرد تا به
حقيقتى كه در پشت اين نمونههاى تاريخى وجود دارد پى ببرد و جريان و حكومت سنتهاى
تخلف ناپذير الهى را درجاىجاى تاريخ بشرى ملاحظه كند و از آن براى امروز و فرداى
خود توشهاى بسازد:
انّا لمّا طغى حملناكم فى الجارية
لنجعلها لكم تذكرة وتعيها اذن واعية. (538)
ما هنگامى كه آب طغيان كرد شما را به «رونده» سوار كرديم
تا آن را براى شما مايه تذكر و ياد آورى قرار بدهيم و گوشهاى شنوا آن را بشنوند.
فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا انّ فى ذلك
لاية لقوم يعلمون. (539)
پس اين خانههاى آنان است كه به خاطر ظلمى كه كردند
كوبيده شده است. همانا در آن نشانهاى است براى مردمى كه علم دارند.
مقهور بودن همه عوامل قدرت در برابر سنتها
معمولاً
براى بقاى يك نظام و يك جامعه روى عوامل قدرت حساب مىشود؛ مثلاً داشتن قدرت نظامى
و يا شكوفا بودن اقتصاد و يا پيشرفتهاى علمى و يا آبادانى شهرها و عواملى از اين
قبيل نشانه ثبات و پايدارى نظام و جامعه تلقى مىشود. اما گاهى در پشت اين مظاهر
قدرت، عوامل سقوط و نابودى در آن جامعه رخنه مىكند و در بطن آن پرورش مىيابد و در
نتيجه طبق سنت الهى محكوم به نابودى مىشود. در چنين حالتى است كه هيچيك از عوامل
قدرت نمىتواند در مقابل سنتهاى الهى مقاومت كند و نظام را از سقوط نجات دهد.
قرآن كريم اين موضوع را در آيات متعددى مطرح كرده
و به طغيانگرانى كه به قدرت خود مغرورند و خود را شكست ناپذير مىدانند خاطرنشان
مىسازد كه سنتهاى الهى آنچنان قوى و تخلف ناپذيراست كه هيچ عاملى نمىتواند در
برابر آن ايستادگى كند و حتى ممكن است همان چيزى كه به عنوان عامل بقاى آن نظام
شناخته مىشود به يك عامل سقوط و نابودى بدل شود.
در اين زمينه در آيات قرآنى از چندين نوع مظاهر
قدرت نام برده شده است كه ستمگران در جهت ادامه حكومت و سلطه خود به آن مغرور بودند
و قرآن سستى و بى پايگى همه آنها را در مقابل سنتهاى الهى بيان مىكند:
قدرت نظامى و آثار تمدن:
او لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان
عاقبة الذين كانوا من قبلهم كانوا هم اشد منهم قوة و آثارا فى الارض فاخذهماللّه
بذنوبهم (540)
آيا در روى زمين سير نمىكنند تا ببينند سرانجام گذشتگان
چگونه بود؟ آنها از لحاظ قدرت و نيرو وهم از لحاظ داشتن آثار در روى زمين از اينان
قوىتربودند. پس خداوند آنان را به خاطر گناهانشان مؤاخذه و هلاك نمود.
مغرور بودن به علم و دانش:
فلما جائتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما
عندهم من العلم وحاق بهم ما كانوا به يستهزئون (541)
پس هنگامى كه پيامبرانشان با بينهها به سوى آنان آمدند
به علمى كه نزد آنان بود مغرور و فرحناك شدند و فرود آمد بر ايشان آنچه كه به آنان
مسخره مىكردند.
نيرومندى و كثرت جمعيت:
او لم يعلم اناللّه قد اهلك من قبله من
القرون من هو اشد منه قوة واكثر جمعاً (542)
آيا نمىداند كه خداوند پيش از او از قرون گذشته كسى را
هلاك نمود كه از لحاظ قدرت و كثرت جمعيت از او نيرومندتر بود؟
كثرت مال و فرزند:
ولعنهم اللّه و لهم عذاب مقيم كالذين من
قبلكم كانوا اشد منكم قوة واكثر اموالا واولاداً (543)
و خداوند آنان (كفار و منافقان) را لعنت كرد و براى
آنهاست عذابى پايدار، مانند كسانى كه پيش از شما بودند و از لحاظ قدرت و كثرت اموال
و فرزندان از شما نيرومندتر بودند.
جنگجوئى و خشونت:
و كم أهلكنا قبلهم من قرن هم اشد منهم
بطشا (544)
و چه بسا هلاك نموديم پيش از آنها از قرنهائى كه از لحاظ
خشونت و صلابت قوىتر از آنها بودند.
آبادانى شهرها:
او لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان
عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما
عمروها... (545) .
آيا در روى زمين سير نمىكنند تا ببينند كه سرانجام
پيشينان چگونه بوده است؟ از لحاظ قدرت از آنان قوىتر بودند و زمين را كاويدند و آن
را آباد ساختند بيشتر از آنكه آنان آباد كردند...
داشتن وسائل رفاه و زندگى لوكس:
و كم أهلكنا قبلهم من قرن هم احسن اثاثاً
ورأيا (546)
و چه بسا هلاك نموديم پيش از آنها از قرنهائى كه از لحاظ
كالاها و از لحاظ منظر از آنها زيباتر بودند.
با
تتبع در اين آيات و آيات مشابه آنها روشن مىشود كه وقتى در جامعهاى عوامل سقوط و
نابودى رخنه كرد و طبق سنتهاى الهى محكوم به سقوط شد، ديگر هيچيك از مظاهر قدرت
نمىتواند آن جامعه را نجات دهد.
نكته ديگرى كه از اين آيات استفاده مىشود اين
است كه از ديرباز داشتن قدرت و ثروت و كثرت جمعيت و آبادانى شهرها مقياس پيشرفت و
ثبات جامعه شناخته شده است؛ اما قرآن در وراى اين مظاهر فريبنده از عامل ديگرى خبر
مىدهد كه در صورت اقتضاء و پيدا شدن زمينه، جامعه را به سقوط مىكشاند.
بسيار بودند كسانى كه دل خود را به همين مظاهر
قدرت خوش كرده بودند و خود را شكستناپذير مىدانستند؛ اما در اثر عملكرد
ناشايست، به نابودى كشيده شدند و كارى از دست آنها بر نيامد. آرى همه چيز مقهور
سنتهاى الهى است.
توبه و استغفار
اين
دو واژه و مشتقات آنها در قرآن كريم به طور مكرر آمده و به گونهاى كه خواهيم گفت
توبه با استغفار يكى نيست، بلكه تفاوتهائى ميان آن دو موجود است.
توبه از ماده تاب يتوب توباً
مشتق شده و به معنى بازگشت مىباشد كسى كه توبه مىكند در
واقع به سوى خداوند باز مىگردد. در قرآن كريم توبه هم به خدا نسبت داده شده و هم
به بنده و در هر دو مورد به معناى رجوع و بازگشت مىباشد.
توبه عبارت است از بازگشت انسان به سوى خداوند با
حالت پشيمانى از گناهى كه كرده با اين قصد كه ديگر آن گناه را تكرار نكند. توبه
كردن از گناه واجب است و خداوند در قرآن كريم بندگان خود را به آن امر كرده است:
و توبوا الى اللّه جميعاً ايه المؤمنون
لعلكم تفلحون (547) .
همگى به خداوند توبه كنيد اى گروه اهل ايمان تا رستگار
شويد.
يا ايها الذين امنوا توبوا الى اللّه
توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم (548)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد به خداوند توبه كنيد توبهاى
خالص و بادوام، شايد كه پروردگارتان بدى شما را ناديده بگيرد.
از
ديدگاه قرآن توبه كسى قبول است كه داراى شرائط ويژهاى باشد:
انما التوبة على اللّه للذين يعملون
السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوباللّه عليهم و كاناللّه عليماً
حكيماً، وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت
الان و لا الذين يموتون و هم كفار اعتدنا لهم عذاباً اليماً (549)
همانا بر خداست توبه كسانى را بپذيرد كه از روى نادانى
كار بد كنند آنگاه به زودى توبه نمايند پس خدا توبه آنها را مىپذيرد و خدا عليم و
حكيم است و قبول نيست توبه كسانى كه كارهاى بد مىكنند تا وقتى كه مرگ يكى از آنها
فرا رسد و بگويد اكنون توبه كردم، همچنين قبول نيست توبه كسانى كه مىميرند در حالى
كه كافرند، براى آنها عذاب دردناكى آماده كردهايم.
طبق
اين آيات شريفه قبولى توبه شرائط خاصى دارد كه عبارتند از:
1ـ توبه بايد از گناهى باشد كه از روى جهالت و
نادانى انجام گرفته است و البته منظور از جهالت در اينجا اين نيست كه گناه بودن آن
عمل را نمىدانست بلكه منظور اين است كه بر سبيل عناد با خدا و در مقام معارضه با
حقتعالى آن عمل را انجام نداده باشد ممكن است انسان گناهى را مرتكب شود اما نه به
عنوان عناد با خدا بلكه از روى هوى و هوس كه خود نوعى جهالت است در چنين صورتى است
كه اگر واقعاً توبه كند توبه او پذيرفته مىشود اما اگر گناه را در مقام معارضه با
خدا و با انگيزه عناد ولجاجت مرتكب شد، معلوم نيست كه خداوند توبه از چنين گناهى را
قبول كند.
2ـ توبه بايد زود انجام بگيرد و انسان حق ندارد
توبه را به تأخير بياندازد البته در بعضى از روايات عبارت (من قريبٍ)
به زودتر از مرگ تفسير شده است و گويا منظور اين است كه تا پيش از مرگ توبه كند و
اگر با رسيدن نشانههاى مرگ توبه كرد قبول نيست. اگر منظور اين باشد جمله بعدى
(وليست التوبة)
توضيح آن خواهد بود.
3ـ توبه بايد هنگامى باشد كه انسان قدرت انتخاب و اختيار و آزادى عمل داشته باشد اما
اگر انسان به مرحلهاى رسيد كه با مرگ دست به گريبان شد و آثار آن را معاينه و
مشاهد كرد، ديگر فرصتى براى توبه نيست و توبه در اين دم آخر مقبول درگاه الهى
نخواهد بود.
4ـ توبه كسانى كه كافر از دنيا مىروند قبول نيست
بنابر اين پشيمانى كفار در عالم برزخ و يا در روز قيامت سودى به حال آنها نخواهد
داشت.
شبيه آياتى كه خوانديم آيه ياد شده در زير است:
انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من
بعده و اصلح فانه غفور رحيم (550)
همانا اگر كسى از شما از روى جهالت كار بدى كند آنگاه
توبه نمايد و خود را اصلاح سازد، به درستى كه خداوند آمرزنده و بخشنده است.
در
اين آيه شرط ديگرى براى قبولى توبه آمده است و آن عبارت است از اصلاح حال شخص كه
بايد بعد از توبه انجام گيرد و شايد اين شرط اشاره باشد به اين كه توبه كننده بايد
تصميم قطعى بگيرد كه ديگر به سوى گناهى كه از آن توبه كرده باز نگردد و آن را تكرار
نكند. البته قيد اصلاح بعد از توبه در آيات ديگرى نيز آمده است كه ما آنها را
نياورديم.
از بعضى از آيات چنين استفاده مىشود كه اگر توبه
با شرائط لازم انجام بگيرد، قبولى آن از سوى خداوند حتمى است زيرا در اين آيات،
خداوند به طور قطعى وعده قبول توبه را مىدهد:
فمن تاب من بعد ظلمه واصلح فاناللّه
يتوب عليه (551)
پس هر كس توبه كند پس از آن كه ظلم كرده، واصلاح نمايد،
پس خداوند توبه او را قبول مىكند.
وانى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم
اهتدى (552)
همانا من آمرزنده هستم براى كسى كه توبه كند و ايمان
داشته باشد و عمل صالح انجام دهد و آنگاه هدايت شود.
به
طورى كه از اين آيات و آيات ديگر استفاده مىشود، بخشيده شدن گناهان كسى كه توبه
مىكند حتمى است و خداوند آن را وعده داده است گاهى ممكن است حتى بدون توبه هم عفو
الهى شامل حال كسى بشود به گونهاى كه گويا توبه كرده است خداوند كريم در قرآن اين
مژده را به بندگان خود داده ولى آن را حتمى والزامى نكرده است:
ثم انزلاللّه سكينته على رسوله و على
المؤمنين وانزل جنوداً لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين، ثم يتوب
اللّه من بعد ذلك على من يشاء واللّه غفور رحيم (553)
سپس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان نازل كرد
ولشكرى فرستاد كه آن را نمىديديد و كافران را عذاب نمود و اين است جزاى كافران،
سپس خداوند بعد از اين هر كس را كه بخواهد مىبخشد، خدا آمرزنده و بخشنده است.
ليجزىاللّه الصادقين بصدقهم و يعذب
المنافقين ان شاء او يتوب عليهم اناللّه كان غفوراً رحيماً (554)
تا خداوند راستگويان را به سبب راستگوئى شان پاداش دهد و
منافقان را عذاب كند اگر بخواهد ويا آنها را بيامرزد كه خدا آمرزنده و بخشنده است.
البته
عفو ابتدائى خداوند كه گاهى شامل حال بندهاى مىشود كه هنوز توبه نكرده، امرى مسلم
است و آيات بسيارى به آن دلالت دارد منتهى در دو آيهاى كه آورديم لفظ توبه به كار
رفته و منظور همان عفو ابتدائى است. بديهى است كه عفو ابتدائى خداوند كه گاهى شامل
حال بعضى از بندگان مىشود، براى خود حساب و كتابى دارد و شامل همه نمىشود، بلكه
كسانى از آن برخوردار مىشوند كه در خود شايستگى و اهليت آن را ايجاد كنند اگر چه
از گناه بخصوصى توبه نكردهاند.
مطلب ديگرى كه در اينجا متذكر مىشويم اين است كه
گاهى بنده خالصى از اين كه لحظهاى از ياد الهى غافل شده و يا ترك اولائى از او
سرزده و يا انتخاب احسن نكرده است خود را گناهكار مىداند و از اين نقيصه به درگاه
خداوند توبه مىكند. توبهاى كه در قرآن كريم به بعضى از انبياء عليهمالسلام نسبت
داده شده، از اين نوع است:
فتلقى آدم به ربه كلمات فتاب عليه انه هو
التواب الرحيم (555)
پس آدم از پروردگار خود كلماتى را دريافت نمود پس به او
توبه كرد همانا او بسيار توبهپذير و بخشنده است.»
و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت
اليك و انا اول المؤمنين (556)
موسى بيهوش افتاد و چون به هوش آمد، گفت: منزهى خدايا به
سوى تو توبه كردم و من از نخستين مؤمنان هستم.
استغفار:
اين واژه از
ماده غفران است كه در لغت به معناى پوشانيدن و ستركردن آمده و بامعناى اصطلاحى آن
كه همان آمرزيدن است، تناسب روشنى دارد. در واقع خداوند با آمرزيدن گناه كسى بر روى
عمل زشت او پرده مىكشد استغفار به معناى درخواست و عفو و طلب آمرزش است.
درست است كه دو واژه توبه و استغفار در نهايت به يك مفهوم بازگشت مىكنند اما از ظاهر
آيات و روايات چنين استفاده مىشود كه اين دو با هم فرق دارند.
در قرآن كريم در چند آيه توبه و استغفار به
گونهاى در كنار هم ذكر شده كه دلالت بر دوگانگى مفهوم آنها دارد:
واستغفروا ربكم ثم توبوا اليه ان ربى
رحيم ودود (557)
و به پروردگارتان استغفار كنيد سپس به او توبه نمائيد
همانا پروردگار بخشنده و دوستدار است.
شبيه اين تعبير كه ميان استغفار و توبه با لفظ ثم فاصله انداخته در چهار مورد از قرآن
آمده كه دلالت بر تفاوت ميان اين دو مفهوم دارد همچنين در حديث مشهورى كه لشكريان
عقل و جهل را مىشمارد، توبه كه ضد آن اصرار است و استغفار كه ضد آن اغترار است به
عنوان دومفهوم جداگانه به حساب آمده است (558) .
ميان توبه و استغفار تفاوتهائى چند وجود دارد
كه از جمله آنها مىتوان تفاوتهاى زير را ياد كرد:
1ـ انسان فقط درباره خودش مىتواند توبه بكند و
از طرف كس ديگرى نمىتوان توبه كرد اما استغفار اعم است و انسان هم مىتواند براى
خودش و هم براى كس ديگر استغفار كند. دراين باره آيات و روايات بسيارى داريم:
و لو انهم اذا ظلموا انفسهم جاؤوك
فاستغفروااللّه واستغفرلهم الرسول لوجدوااللّه تواباً رحيماً (559)
اگر آنها هنگامى كه به نفسهاى خود ظلم كردند پيش تو
بيايند و از خدا طلب آمرزش كنند و پيامبر هم براى آنها طلب آمرزش كند (استغفار
كند) خدا را توبهپذير و بخشنده مىيابند.
قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور
الرحيم (560)
گفت: به زودى براى شما از خدا طلب آمرزش (استغفار) مىكنم
كه او آمرزنده و مهربان است.
همچنين در روايات بسيارى درباره استغفار كردن براى پدرومادر و مؤمنين ويا استغفاركردن
فرشتگان براى افراد بخصوص سخنان گوناگونى آمده است.
2ـ در توبه عدد و مقدار مطرح نيست ولى در استغفار
گاهى عددهاى بخصوصى عنوان شده است در قرآن عدد هفتاد و در روايات عددهاى صد، هفتاد،
بيست و پنج ومانند آنها آمده است:
ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر اللّه
لهم (561)
اگر براى آنها هفتاد بار استغفار كنى خداوند آنها را نمىبخشد.
عن ابى عبداللّه(ع) ان رسولاللّه(ص)
كان لا يقوم من مجلس وان خف حتى يستغفر اللّه خمساً و عشرين مرةً (562)
امام صادق(ع) مىفرمايد: پيامبر خدا از هيچ مجلسى بلند
نمىشد اگر چه كوتاه بود، مگر اين كه بيست وپنج مرتبه استغفار مىگفت.
در روايات عددهاى خاص ديگرى هم بخصوص در بعضى از نمازهاى مستحبى آمده كه به آن تعداد
استغفار گفته شود.
3ـ توبه بايد در حال حيات و زندگى باشد توبه پس
از مرگ معنى ندارد ولى از آنجا كه استغفار به طورى است كه كسى براى كسى ديگر
مىتواند انجام دهد بنابر اين پس از مرگ او نيز مىتواند براى او استغفار كند به
اين روايت توجه كنيد:
عن ابى عبداللّه(ع) اىّ مؤمن عاد مؤمناً
فى اللّه عزوجل فى مرضه وكل اللّه
به ملكاً من العواد يعوده فى قبره و
يستغفر له الى يوم القيامة (563)
امام صادق(ع) فرمود: هر مؤمنى براى خدا مؤمن ديگرى را در
بيماريش عيادت كند خداوند براى او فرشتهاى موكل مىكند كه در قبرش از او عيادت
مىكند و تا روز قيامت بر او استغفار مىكند.
4ـ حقيقت توبه همان بازگشت به خدا و پشيمانى از گناه است و همين پشيمانى موجب آمرزش
گناه است ديگر در حقيقت آن تقاضاى آمرزش گناه نيست ولى در حقيقت استغفار تقاضاى
آمرزش هم وجود دارد.
5ـ توبه فقط موجب بخشيده شدن گناه مورد نظر
مىشود ولى استغفار علاوه بر بخشيده شدن گناه، موجب گشايشى در زندگى مادى و وفور
نعمتها و دورى از بلاها و كيفرهاى اين دنيائى است.
با توجه به آيات و روايات مربوط به استغفار، به
خوبى روشن مىشود كه استغفار از نزول بلا براى شخص و جامعه جلوگيرى مىكند و
فراوانى نعمت و فراخى روزى را به دنبال خود دارد.
و ما كاناللّه ليعذبهم و انت فيهم و ما
كاناللّه معذبهم و هم يستغفرون (564)
خداوند مادامى كه تو در ميان آنها هستى آنها را عذاب
نمىكند و خدا عذاب كننده آنها نيست مادامى كه آنها استغفار مىكنند.
اميرالمؤمنين على عليهالسلام در تفسير اين آيه بيان زيبائى دارد به اين شرح:
كان فى الارض امانان من عذاباللّه و قد
رفع احدهما فدونكم الآخر فتمسكوا به امّا الامان الذى رفع فهو رسولاللّه(ص) و اما
الامان الباقى فالاستغفار قال اللّه تعالى و ما كاناللّه ليعذبهم و انت فيهم و
ما كاناللّه معذبهم و هم يستغفرون.
بر روى زمين دو تا امان از عذاب خدا
وجود داشت كه يكى از آنها برداشته شده و بر شما باد به ديگرى پس به آن چنگ بزنيد.
امانى كه برداشته شده، وجود پيامبرخدا بود و امانى كه هنوز باقى است عبارت است از
استغفار.
خداوند مىفرمايد:
و ما كاناللّه معذبهم.
استغفروا ربكم انه كان غفاراً يرسل
السماء عليكم مدراراً و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهاراً (565)
(از زبان حضرت نوح) به پروردگارتان استغفار كنيد كه او
بسيار آمرزنده است تا از آسمان باران فراوان به شما بفرستد و شما را با اموال
واولاد كمك كند و براى شما بهشتها و نهرهائى قرار دهد.
و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم
متاعاً حسنا الى اجل مسمى و يؤت كل ذى فضل فضله (566)
و اين كه به پروردگارتان استغفار كنيد سپس به او توبه
نمائيد تا اين كه شما را بهرهمند سازد بهرهاى نيكو تا وقت معين و به هر صاحب فضلى
فضلش را بدهد.
و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه
يرسل السماء عليكم مداراً و يزدكم قوة الى قوتكم ولا تتولوا مجرمين (567)
واى قوم به پروردگارتان استغفار كنيد سپس به او توبه
نمائيد تا از آسمان باران فراوان به شما بفرستد و نيروئى بر نيروى شما بيفزايد وپشت
نكنيد در حالى كه گنهكاريد.
به
طورى كه ملاحظه مىفرمائيد، در اين آيات استغفار عامل برخوردارى از نعمتهاى دنيا و
به كمال رسيدن استعدادها و نزول بركات آسمانى و افزايش نيرو و توان شخص و يا جامعه
معرفى شده است. درست است كه در دو آيه اخيرپس از استغفار از توبه هم ياد شده ولى به
قرينه اين كه در آياتى كه توبه به تنهائى آمده چنين نتائجى بر آن مترتب نشده و هم
به قرينه دو آيه ايكه در بالا خوانديم مىتوان گفت كه اين آثار و نتائج مربوط به
استغفار است.
غير از آياتى كه در بالا آورديم در احاديث
معصومين نيز براى استغفار آثار مادى از قبيل دفع بلاهاى آسمانى و برخوردارى از
نعمتهاى اين جهانى ذكر شده است كه قابل مطالعه و تأمل و دقت است به عنوان نمونه به
چند حديث توجه فرمائيد:
قال على(ع): و قد جعلاللّه سبحانه
الاستغفار سبباً لدور الرزق و رحمة الخلق (568)
على(ع) فرمود: همانا خداوند استغفار را موجب فراوانى روزى
و رحمت بر خلق قرار داده است.
قال على(ع): ان اللّه اذا اراد ان يصيب
اهل الارض بعذاب قال لولا الذين يتحابُّون بجلالى و يعمرون مساجدى و يستغفرون
بالاسحار لا نزلت عذابى (569)
على(ع) فرمود: همانا وقتى خداوند اراده كند كه به اهل
زمين عذابى برساند مىگويد: اگر نبودند كسانى كه جلال مرا دوست مىدارند و مساجد
مرا آباد مىكنند و سحرگاهان استغفار مىكنند، هر آينه عذاب خود را نازل مىكردم.
عن عمر الجمّال قال شكوت الى ابى الحسن
قلة الولد فقال لي: استغفراللّه وكُلِ البيض بالبصل (570)
از عمر جمال نقل شده كه گفت: به امام موسى بن جعفر از كمى
فرزند شكايت كردم فرمود: خدا را استغفار كن وتخممرغ را با پياز بخور.
عن الربيع بن صبيح ان رجلاً اتى
الحسن(عليه السلام) فشكى اليه الجدوبة فقال له الحسن استغفراللّه واتاه آخرفشكى
اليه الفقر فقال له: استغفراللّه و آتاه آخر فقال له: ادعاللّه ان يرزقنى ابنا
فقال استغفراللّه فقلنا له: اتاك رجال يشكون ابوابا و يسئلون انواعاً فامرت كلهم
بالاستغفار فقال: ما قلت ذلك من ذات نفسى انما اعتبرت فيه قولاللّه: استغفروا
ربكم انه كان غفاراً (571)
ربيع بن صبيح مىگويد: مردى پيش امام حسن(ع) آمد واز قحطى
و گرسنگى پيش او شكايت كرد امام حسن به او فرمود: خدا را استغفار كن مرد ديگرى آمد
و از فقر شكايت كرد پس به او نيز فرمود: خدا را استغفار كن مرد ديگرى آمد و گفت:
براى من دعا كن كه خداوند پسرى به من بدهد و به او نيز فرمود: خدا را استغفار كن.
پس ما به امام حسن گفتيم: مردانى پيش تو آمدند و از ابواب مختلف شكايت كردند و
انواع گوناگونى درخواست نمودند و تو همه آنها را امر به استغفار كردى. پس فرمود:
اينها را از پيش خودم نگفتم بلكه در اين سخن قول خداوند را در نظر گرفتم كه
مىفرمايد: استغفروا ربكم...
از
مجموع آيات و رواياتى كه آورديم چنين نتيجه مىگيريم كه استغفار يك نوع اثر وضعى در
زندگى دنيا دارد و موجب فراخى روزى و فراوانى مال واولاد و نيز مانع از نزول بلاهاى
آسمانى است.