بخش چهارم: عكسالعملهاى مخاطبين قرآن
درماندگى مشركان در مقابل عظمت قرآن
با نزول قرآن، عربها خود را در مقابل كلامى تازه و سخنى نو يافتند كه با همه اشعار و
خطبهها و سخنان فصيح و بليغ و پر طمطراق آنها تفاوتى آشكار داشت سخن سرايان و سخن
شناسان عرب در عصر حاهلى كه تمام هنرشان در ساختن و پرداختن جملات موزون و شعرهاى
نغز بود و خود را قهرمان ميدان فصاحت و بلاغت مىدانستند، وقتى با آيات دلنشين قرآن
و جاذبههاى شگفت انگيز آن مواجه شدند، خود را در مقابل عظمت قرآن عاجز و ناتوان
يافتند و ناباورانه برترى فوقالعاده قرآن را بر مجموع ميراثهاى ادبى خود پذيرا
شدند.
آنها با كلامى جديد روبرو شدند كه نه شعر بود نه
نثر اما از شعر و نثر زيباتر و رساتر بود و گيرائى و شيوائى آن بر شاهكارترين
سرودههاى آنان تفوق داشت آنها مىديدند كه قرآن از همان كلمات و الفاظ متداول ميان
آنها تركيب يافته اما چينش كلمات و انتخاب واژهها و نظم بديع و اسلوب نوينى كه در
آن به كار رفته، قابل مقايسه با قوى ترين آثار ادبى آنها نيست و تمام آنها در برابر
قرآن رنگ مىبازد و ارزش خود را از دست مىدهد.
مهمتر اينكه علاوه بر فصاحت و بلاغت و فنون كلام،
قرآن مفاهيم و معانى و مضامينى كاملاً جديد را مطرح مىكند كه در ميان آنها سابقه
نداشت آنها مىديدند كه در قرآن سخن از مضامين كهنه و تكرارى مانند تفاخر به اسب و
شمشير و قبيله و يا وصف معشوق نيست، بلكه قرآن معانى جديدى را مطرح مىكند كه مغزها
راتكان مىدهد و دلها را روشن مىكند و انسان را به تفكر وادار
مىسازد.
شيرينى و جذّابيت قرآن و نوآوريها و نظم دلنشين
آن، مردم عصر جاهلى را مجذوب و مفتون خود كرد و آنها در فرصتهاى مناسب با علاقه
تمام به آياتى از قرآن كه بر زبان حضرت محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم جارى مىشد
گوش مىدادند و از آن لذت مىبردند اما گوش دادن به قرآن پىآمدهاى ديگرى داشت كه
خوشايند سردمداران كفر و شرك نبود.
مشركين مكه گسترش دعوت پيامبر اسلام
صلىاللهعليهوآلهوسلم را خطر بزرگى براى خود و منافع سياسى و اقتصادى خود
مىديدند و به هيچ وجه حاضر نبودند كه اسلام به عنوان يك دين جديد كه همه بنيادهاى
فكرى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى آنها را درهم مىريزد، پا بگيرد و قد علم كند آنها
تصميم داشتند به هر نحوى كه شده در مقابل اين خطر بايستند و از نفوذ و گسترش اسلام
جلوگيرى كنند.
مشكل بزرگ مشركين مكه در آن برهه از زمان،جذابيت
و حلاوت قرآن بود كه مردم را به سوى خود جذب مىكرد و به دنبال خود مىكشيد و اين
امر موجب نفوذ پيامبر اسلام در دلهاى مردم و در نتيجه آشنائى آنهابا تعليمات اسلام
واحيانا پذيرش دين جديد مىشد. اين بود كه مشركين مكه براى مقابله با خطرى كه منافع
آنها را تهديد مىكرد مىبايست درباره قرآن و نفوذ آن چارهاى مىانديشيدند و مردم
را توجيه مىكردند و به نحوى اهميت و اعتبار قرآن را مورد خدشه قرار مىدادند اما
جذابيت و حلاوت قرآن و اسلوب شگفت انگيز آن در حدى بود كه آنها نمىتوانستند
كوچكترين عيب و نقصى در آن پيدا كنند به راستى كه مشركان مكه دربرابر عظمت قرآن
سرگشته و درمانده شده بودند.
درماندگى آنهابه حدى بود كه براى جلوگيرى از نفوذ
قرآن تهمتهاى عجيب و غريبى به پيامبراسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم مىزدند
تهمتهائى كه دروغ بودن آنها بر همگان روشن بود گاهى مىگفتند او ديوانه است و گاهى
مىگفتند او ساحر است و گاهى مىگفتند او كاهن است و گاهى مىگفتند او شاعر است و
گاهى مىگفتند او كذّاب است.
قرآن كريم اين تهمتها را در آيات متعددى نقل
مىكند از جمله:
و عجبوا ان جاء هم منذر منهم و قال
الكافرون هذا ساحر كذاب (205)
و تعجب كردند از اينكه از خودشان بيم دهندهاى بر آنان
بيايد و كافران گفتند كه او ساحر و كذاب است.
و ما هو بقول شاعر قليلاً ما تؤمنون و لا
بقول كاهن قليلاً ما تذكرون (206)
و آن سخن شاعر نيست چه اندك ايمان مىآوريد و سخن كاهن هم
نيست چه اندك متذكر مىشويد.
و قالوا يا ايّها الّذى نزّل عليه الذّكر
انّك لمجنون (207)
و گفتند اى كسى كه ذكر به او نازل شده همانا تو مجنون
هستى.
مشركان
اين تهمتها را بر پيامبراسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم مىزدند در حالى كه همه او
را مىشناختند و او بيش از چهل سال در ميان مردم زندگى كرده بود و چنين تهمتهائى بر
او نمىچسبيد و لذا مشركان از اين ترفندها طرفى نبستند و اين تناقض گوئيها سودى بر
آنها نداشت.
اينست كه سران قريش و سردمداران كفر و شرك، جهت
پيدا كردن راهى براى كوبيدن قرآن و ايجاد خدشه در آن، جلسهاى در «دارالندوة» تشكيل
دادند تا راه حلى براى اين مشكل پيدا كنند «دارالندوة» خانهاى بود كه درب آن به
مسجد الحرام باز مىشد و از زمان قصى بن كلاب محل رايزنيها و تصميم گيريهاى قريش
بود (208) .
گردهمائى سران قريش در «دارالندوة» با حضور
وليد بن مغيره مخزومى و با سخنرانى او آغاز شد وليد بن مغيره كه به حكيم عرب شهرت
داشت سخنان خود را چنين آغاز كرد:
«اى سران قريش شماها صاحبان كرامت و بزرگوارى
هستيد عربها نزد شما مىآيند و وقتى رفتند سخنان گوناگونى از شما نقل
مىكنند اينك سخن خود را يكى كنيد و تصميم مشتركى بگيريد، درباره اين مرد (محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم ) چه مىگوئيد؟
گفتند: مىگوئيم كه او شاعر است.
وليد چهره درهم كشيد و گفت: ما شعر زياد شنيديم سخن او به
شعر شباهت ندارد.
گفتند: مىگوئيم كه او كاهن است.
وليد گفت: وقتى سراغ او مىرويد مىبينيد كه او مانند
كاهنها حرف نمىزند.
گفتند: مىگوئيم كه او ديوانه است.
وليد گفت: وقتى سراغ او مىرويد مىبينيد كه او ديوانه
نيست.
گفتند: مىگوئيم كه او ساحر و جادوگر است.
وليد گفت: منظورتان از ساحر چيست؟
گفتند: ساحر كسى است كه دو دشمن را بهم نزديك مىكند و دو
دوست را از هم جدا مىسازد.
در اين هنگام وليد پيشنهاد آنها راپذيرفت وگفت
همه بگوئيدكه او ساحر است. از آن مجلس بيرون آمدند و هريك از آنها كه پيامبراسلام
صلىاللهعليهوآلهوسلم را مىديدند مىگفتند: تو ساحر هستى تو ساحر هستى (209) .
اين بود كه آيات 11 تا 25 سوره مدثر نازل شد
واز توطئه آنها خبر داد.
پيش از آنكه متن آيات را بخوانيم صورت ديگر اين
داستان را هم كه باز طبرسى نقل كرده مىآوريم. روايت دوم طبرسى به اين صورت است:
هنگامى كه آياتى از اول سوره مؤمن بر پيامبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم نازل شد او به مسجد آمد و آن آيات را تلاوت كرد وليدبن
مغيره نزديك پيامبر بود و آن آيات را مىشنيد وقتى پيامبر متوجه استماع او شد آن
آيات را دوباره تلاوت كرد وليد از آنجا بيرون آمد و به مجلس قبيله خود بنىمخزوم
رفت و در آنجا چنين اظهار داشت:
لقد سمعت من محمّد انفا كلاما ما هو من
كلام الانس و لا من كلام الجنّ و انّ له لحلاوة و ان عليه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر
و انّ اسفله لمغدق و انّه ليعلو وما يعلى.
از محمد سخنى شنيدم كه نه كلام انس
است و نه كلام جن و براى آن حلاوتى است و برآن زيبائى و طراوتى است. بالاى آن ميوه
مىدهد و پائين آن همچون باران تند است. آن برهمه برترى دارد و چيزى از آن برتر
نمىشود.
وليد
اين سخنان را گفت و به منزل خود رفت قريش با يكديگر گفتند: به خدا قسم كه وليد از
دين خود خارج شده و دين محمد را پذيرفته است واگر او چنين كند تمام قريش از او
پيروى خواهند كرد چون وليد به ريحانه قريش معروف است.
ابوجهل گفت: كار او را به من واگذار كنيد اين
بگفت و نزد وليد آمد در حالى كه اظهار ناراحتى و حزن مىكرد، وليد گفت: اى پسر
برادر تو را چه شده است كه اينچنين غمگين و ناراحت هستى؟ ابوجهل گفت: ناراحتى من از
آنجاست كه قريش بر تو كه سن و سالى از تو گذشته، ايراد مىگيرند و گمان مىكنند كه
تو سخن محمد را بيشتر جلوه دادهاى.
وليد همراه با ابوجهل از خانه بيرون آمد و به
مجلس قوم خود وارد شد سپس گفت:
«شما گمان مىكنيد كه محمد ديوانه است آيا هيچ ديدهايد
كه كار ديوانگان را بكند؟
همه گفتند: نه.
گفت: گمان مىكنيد كه او كاهن است آيا هيچ علامتى از
كهانت در او ديدهايد؟
همه گفتند: نه.
گفت: گمان مىكنيد كه او شاعر است آيا تا به حال ديدهايد
كه او شعرى بخواند؟
همه گفتند: نه.
گفت: گمان مىكنيد كه او دروغگو است آيا تا به حال از او
دروغى شنيدهايد؟
همه گفتند: نه. او پيش از نبوت به راستگوى امين شهرت
داشت.
در اينجا قريش به وليد گفتند: تو درباره او چه مىگوئى؟
وليد مقدارى فكر كرد و آن سو و اين سو نگريست، سپس گفت:
محمد چيزى جز يك ساحر و جادوگر نيست آيا نمىبينيد كه
چگونه ميان مرد و خانواده و فرزندان و بردههايش جدائى مىافكند بنابراين او ساحر
است و آنچه مىگويد سحر اثر كنندهاى است (210) .
آيات 11 تا 25 سوره مدثر درباره همين اظهار
نظر وليدبن مغيره نازل شده وبه صورت تابلو زيبائى ضمن ترسيم حالات روحى او، اظهار
نظرش را درباره قرآن نقل مىكند با هم بخوانيم:
ذرنى و من خلقت وحيدا، و جعلت له مالاً
ممدودا، و بنين شهودا، و مهدّت له تمهيدا، ثمّ يطمع ان ازيد، كلا انّه كان لاياتنا
عنيدا، سارهقه صعودا، انّه فكّر و قدّر، فقتل كيف قدّر، ثم قتل كيف قدّر ثم نظر ثمّ
عبس و بسر، ثمّ ادبر و استكبر، فقال ان هذا الاّسحر يؤثر، ان هذا الاّ قول البشر (211)
مرا با كسى كه به تنهائى آفريدهام وابگذار، آنكه براى او
مالى بسيار و فرزندانى كه همه حاضرند قرار دادم و زمينه را براى او آماده ساختم، در
عين حال باز هم طمع دارد كه بر آن بيفزايم، نه چنان است چون او به آيات ما عناد
ورزيد، به زودى او را وارد عذاب خواهم كرد، او انديشيد و تدبير بدى كرد، كشته باد
چه تدبير بدى كرد، باز هم كشته باد چه تدبير بدى كرد، آنگاه نگاه كرد، سپس چهره
درهم كشيد و روترش كرد، آنگاه پشت نمود و تكبر كرد، پس گفت اين جز سحرى اثر كننده
نيست، و اين جز سخن بشر نيست.
داورى
وليد بن مغيره درباره قرآن كه پس از مشورتها و انديشيدنهاى بسيار، قرآن
را سحر ناميد نشانگر نهايت درماندگى مشركان در برابر
عظمت قرآن است.
توطئههاى مشركان بر ضد قرآن
به طورى كه گفتيم دشمنان اسلام براى مقابله بانفوذ گسترده قرآن با زدن تهمتهاى
ناروائى به پيامبراسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم و اينكه او شاعر يا كاهن يا ساحر
يا مجنون است، نهايت درماندگى و عجز و ناتوانى خود را آشكار كردند، و چون از اين
ترفندها طرفى نبستند، از راههاى ديگرى وارد شدند و توطئههاى ديگرى را عنوان كردند.
هدف مشركان، بىاعتبار كردن قرآن و زير سئوال
بردن اساس وحى و جلوگيرى از گرايش مردم به سوى قرآن بود وبراى رسيدن به اين هدف دست
به هركارى مىزدند و راههاى گوناگونى را تجربه مىكردند.
اينك ما بعضى از آن توطئهها را كه خود قرآن از
آنها خبر داده است، موردبحث قرار مىدهيم و آنها را به ترتيب اهميت و نه به ترتيب
زمانى، در اينجا ذكر مىكنيم:
توطئه اول: مطالب قرآن از ديگران اخذ شده است
يكى از توطئههاى مهمى كه بر ضد قرآن ترتيب داده شد، اين بودكه گفتند مطالب و موضوعاتى كه
در قرآن آمده وحى آسمانى نيست، بلكه محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم آنها را از بعضى
از دانايان عصر خود و از علماء يهود و نصارى ياد گرفته و سپس به صورت قرآن عرضه
كرده است.
به طورى كه قرآن ازكافران نقل مىكند آنها گاهى
قرآن را همان افسانههاى پيشينيان معرفى مىكردند و گاهى آن را افترائى بر خدا
قلمداد مىكردند كه در ساختن آن، افرادى محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم را يارى
كرده است:
و يقول الّذين كفروا ان هذا الاّ اساطير
الأوّلين (212)
و كافران مىگويند كه اين (قرآن) نيست مگر افسانههاى پيشينيان.
و قال الّذين كفروا ان هذا الاّ افك
افتريه و اعانه عليه قوم آخرون فقد جاؤوا ظلما وزورا اذ قالوا اساطير الأوّلين
اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلاً (213)
و كافران گفتند كه اين دروغى بيش نيست كه خود آن رابافته
و ديگران به او كمك كردهاند آنان با اين سخن ظلم و زور آوردهاند و نيز گفتند
افسانههاى پيشينيان است كه آن را نوشته و صبح و شام بر او املاء مىشود.
به
گفته مفسران، دشمنان اسلام براى توجيه اين تهمت، اسامى چند تن را كه در زمان پيامبر
خواندن و نوشتن بلد بودند، ذكر مىكردند و مدعى بودند كه پيامبراسلام
صلىاللهعليهوآلهوسلم مطالب را از آنها مىگيرد. آنها افراد متعددى را به عنوان
معلمان پيامبر نام مىبردند كه اسامى بعضى از آنها در تفاسير آمده است مانند بلعام
رومى كه آهنگرى در مكه بود و سلمان فارسى و يعيش يا عائش غلام حضرمى يا دو غلام از
اهالى عينالتمر به نامهاى يسار و خيريا عداش رومى غلام حويطب و افراد ديگر (214) .
نوع كسانى كه به عنوان معلمان پيامبر قلمداد
مىشدند افراد غير عرب بودند كه به هر دليل در مكه وحجاز زندگى مىكردند و به نظر
مىرسد كه چون عربها زبان آنها را نمىفهميدند خيال مىكردند كه آنها از دانش
بيشترى برخوردارند به خصوص اينكه آنها مربوط به مليت و فرهنگ ديگرى بودند و طبعا
سخنانى مىگفتند كه براى عرب مكه تازگى داشت.
از آيه شريفهاى كه آورديم استفاده مىشود كه
طراحان اين توطئه چنين عنوان مىكردند كه گويا پيامبر خدا از كسانى خواسته كه
افسانههاى پيشينيان رابراى او بنويسند سپس آن نوشته را كسانى صبح و شام بر او
مىخواندند و اين مضحكترين تهمتى است كه كفار مكه بر پيامبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم مىزدند. اگر چنين گروهى وجود داشتند به هرحال شناخته
مىشدند و حداقل خود آنها به پيامبر ايمان نمىآورند در حالى كه كسانى كه نام آنها
به عنوان معلمان ادعائى پيامبر ذكر شدهاند خود به آن حضرت ايمان آورده بودند وبا
جان و دل در راه اسلام فعاليت مىكردند.
قرآن كريم اين تهمت ناروا را در جاى ديگر نيز
مطرح مىكند و به آن پاسخى محكم و منطقى مىدهد:
و لقد نعلم انّهم يقولون انّما يعلّمه
بشر لسان الّذى يلحدون اليه اعجمىّ و هذا لسان عربىّ مبين (215)
ما مىدانيم كه آنها مىگويند: همانا او رابشرى تعليم
مىدهد در حالى كه زبان كسى كه به اونسبت مىدهند عجمى است و اين زبان عربى آشكار
است.
پاسخ
قرآن از اين تهمت، روشن و منطقى و برنده است زيرا همه كسانى كه به عنوان معلمان
پيامبر معرفى شدهاند غيرعرب بودند و پرواضح است كسى كه اهل يك زبان نباشد
نمىتواند در آن زبان كتابى پديد آورد كه از لحاظ فصاحت و بلاغت و نظم و اسلوب و
گيرائى و شيوائى، در اوج عظمت باشد وبزرگان و ادباء آن زبان در برابر جملات آن كتاب
اين چنين دچار شگفتى و حيرت باشند و خود را در مقابل آن عاجز و ناتوان ببينند.
معلم تراشى براى پيامبر اسلام
صلىاللهعليهوآلهوسلم منحصر به مشركان مكه و دشمنان معاصر پيامبر نبود، بعدها
نيز دشمنان اسلام كه از هيچ تهمت و دروغى درباره پيامبراسلام
صلىاللهعليهوآلهوسلم خوددارى نمىكردند، از اين حربه زنگ زده استفاده كردند و
معلمهاى تازهاى را براى پيامبر عنوان نمودند.
يكى
از كسانى كه اين تهمت را مجددا مطرح ساخت، يوحناى دمشقى بود او كه از علماى معروف
مسيحيّت شمرده مىشد، مدتها در دستگاه بنى اميه در عهد يزيد و عبدالملكبن مروان و
چند خليفه اموى ديگر مشاور و خزانهدار حكومت بود او در رسالهاى كه به نام
مباحثهاى ميان مسيحى و مسلمان نوشت، مدعى شد كه پيامبر اسلام علم خود را از مردى
از اهل كتاب اخذ كرده است اين تهمت را بعد از او شخصى به نام «تئوفانس» تكرار كرد و
بعدها بر پايه نوشتههاى يوحنا و تئوفانس كتابى تحت عنوان «مكاشفه بحيرا» نوشته شد
و به نويسندهاى كه گويا در قرن ششم و هفتم ميلادى مىزيسته و معاصر پيامبر اسلام
بوده، نسبت داده شد در حالى كه طبق تحقيق، اين كتاب در اواخر قرن پنجم هجرى (قرن
يازدهم ميلادى) يعنى پس از جنگهاى صليبى نوشته شده است (216) .
البته بعد از جنگهاى صليبى، نويسندگان مسيحى
در دروغ بافى و تهمتزنى بر اسلام و قرآن و پيامبر اسلام سنگ تمام گذاشته بودند.
كتابهائى كه در اين عصر عليه اسلام نوشته شد، بعدها مايه شرمندگى علماء مسيحى و
نويسندگان غربى گرديد و آنها كتابهاى متعددى در عذر خواهى از گستاخى و بىشرمى سلف
خود نگاشتند اما درعين حال بعضى از مستشرقان غربى مجددا بعضى از آن تهمتها را در
قالبهاى تازهاى تكرار كردند كه يكى از آن تهمتهاهمين موضوع معلم تراشى براى
پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم است.
معلمان موهومى كه بعضى از نويسندگان مسيحى و به
پيروى از آنها چند مستشرق غرض ورز براى پيامبراسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم ساخته
و پرداختهاند، عبارتند از:
1ـ ورقة بن نوفل، او از خويشان حضرت خديجه همسر پيامبر بود
و از علماء اهل كتاب به شمار مىرفت و در زمان بعثت پيامبر، او پيرمردى نابينا بود
كه به زودى از دنيا رفت. جريان ملاقات كوتاه او با پيامبر اسلام
صلىاللهعليهوآلهوسلم در كتب تاريخ و سيره بدينگونه آمده است كه در آغاز بعثت
كه براى اولين بار فرشته وحى در غار حراء بر پيامبر نازل شد، آن حضرت به خانه خديجه
آمد و موضوع را با او در ميان گذاشت
خديجه پيش ورقة بن نوفل رفت و جريان را تعريف كرد،
ورقه گفت: اين همان ناموس اكبر است كه خداوند بر موسى نازل كرده بود.
بعد از اين واقعه ورقه در كنار كعبه درحال طواف
پيامبر را ملاقات كرد و جريان را از او پرسيد و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم
آنچه راديده بود، نقل كرد ورقه گفت: به خدا قسم كه تو پيامبر اين امت هستى و همان
ناموس اكبر كه بر موسى مىآمد بر تو آمده است (217) .
البته صحت اين داستان مورد ترديد است و اگر هم
صحيح باشد هيچگونه دلالتى بر مدعاى نويسندگان مسيحى ندارد. چگونه ممكن است كه در يك
ديدار كوتاه، اينهمه علوم و معارف كه در قرآن آمده از شخصى منتقل شود؟
راستى كه دشمنان اسلام چه سخنهان پوچ و مضحكى مىگويند!
2 ـ بحيرا، راهب دير بصرى، نام اين شخص «سرجيوس » يا
«جورجيوس» يا «سرجيس» مى باشدكه در ديرى در «بصرى» در سرزمين شام اقامت داشت و به
سبب موقعيتى كه در مسيحيت يافته بود، ملقب به «بحيرا» شده بود كه به معناى مرد دانا
و گزيده است.
به نوشته كتب تواريخ و سير پيامبر اسلام دوباره با بحيرا ملاقات كرده است:
اول ـ در سن 9 تا13 سالگى كه همراه عموى خود
ابوطالب دريك سفر تجارتى به شام عزيمت مىكرد. در اين سفر بود كه وقتى كاروان نزديك
دير بصرى رسيد بحيرا ديد كه ابرى بالاى سر يك نفر از كاروانيان حركت مىكند و همه
اهل كاروان را مهمان كرد و آثار نبوت را در وجود محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم
يافت و سفارش هاى لازم را درباره او به ابوطالب كرد (218) .
دوم ـ در سن 21 تا24 سالگى كه در كاروان
تجارتى خديجه همراه با غلامى به نام «ميسره» عازم شام بود و در همان دير بصرى با
بحيرا ملاقات نمود (219) .
البته از عبارت ابن هشام روشن نمىشود كه آيا
اين بحيرا همان بحيرائى است كه پيامبر را در سفر قبلى كه همراه عمويش ابوطالب بود،
ملاقات كرد يا بحيراى ديگرى است ولى سيره نويسان متأخر آنها را دو نفر دانستهاند
و از اولى به نام بحيرا و از دومى به نام نسطورا ياد كردهاند (220) .
ملاقات پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم با
راهب دير بصرى دستاويزى براى دشمنان اسلام قرار گرفته و آنها مدعى شدهاند كه رسول
خدا مطالب خود را از آن راهب اخذ كرده است! سخنى سستتر از اين نمىتوان يافت چگونه
ممكن است كه شخصى اينهمه علوم و احكام و معارف را در يك ملاقات كوتاه از شخص ديگرى
ياد بگيرد بخصوص اينكه پيامبر در اين ملاقات در سنين كودكى وجوانى بود و ملاقات در
حضور عمويش ابوطالب و يا ميسره غلام خديجه اتفاق افتاد.
قرآن كريم در برابر اين تهمت علاوه بر پاسخى كه
پيشتر نقل كرديم، يك پاسخ كلى مىدهد اين پاسخ به گونهاى است كه ديگر جاى هيچگونه
ترديد و بحث باقى نمىماند:
ام يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله و
ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و
لما يأتهم تأويله كذلك كذّب الّذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين (221)
آيا مىگويند كه محمد قرآن را از خود بافته است بگو
سورهاى مانند آن را بياوريد و جز خدا از هركس هم كه مىخواهيد كمك بگيريد اگر راست
مىگوئيد اما آنها چيزى ر اكه احاطه به علم آن نداشتند و تأويل آن را نيافته بودند،
تكذيب كردند و پيشينيان آنها نيز انبياء را تكذيب كردند بنگر كه سرانجام ستمگران
چگونه است؟
از اين آيه چند مطلب استفاده مىشود:
1ـ قرآن در برابر كسانى كه چنين تهمتهائى را بر
پيامبر مىزنند تحدى مىكند و آنها را به معارضه با سورههاى قرآن مىخوانند و همه
مىدانيم كه تاكنون نتواسته چنين كارى را انجام بدهد.
2ـ پس از اين مبارزطلبى، با روانشناسى خاصى سخن
آنها را تحليل مىكند و اظهار مىدارد كه چون قرآن فراتر از علم و دانش آنها بود،
به تكذيب آن پرداختند.
3ـ به سابقه اين كار در امتهاى گذشته اشاره
مىكند و ياد آور مىشود كه همواره كسانى در برابر انبياء قرار گرفتهاند و آنها را
تكذيب كردهاند.
توطئه دوم: گوش دادن به
قرآن ممنوع!
براى مبارزه با گسترش روز افزون نفوذ قرآن در ميان مردمى
كه دلباخته قرآن شده بودند وبا گوش دادن به آن دين جديد را مىپذيرفتند، كفار قريش
نغمه ديگرى ساز كردند وآن اينكه گوش دادن به قرآن را تحريم نمودند ومردم بخصوص تازه
واردانى را كه به مكه مىآمدند از شنيدن قرآن باز داشتند وآشكارا شنيدن قرآن را
ممنوع كردند وحتى دستور دادند كه اگر احيانا در جائى با محمد روبرو شديد وديديد كه
قرآن مىخواند با سروصدا وايجاد هياهو وبا خواندن شعر ورجز با آن معارضه كنيد تا
آيات قرآنى شنيده نشود.
اين تصميم كفار قريش را، خود قرآن كريم چنين نقل مىكند:
وقال الذين كفروا ولاتسمعوا لهذا القرآن
والغوا فيه لعلكم تغلبون (222)
وكافران گفتند: به اين قرآن گوش فرا ندهيد وبا سخنان لغو
با آن معارضه كنيد شايد كه چيره شويد.
كفار قريش خواستند با اين اقدام جلو نفوذ قرآن را بگيرند
اما جالب اينستكه جذابيت وشيرينى قرآن به حدى بود كه خود كسانيكه اين قانون را وضع
كرده بودند وبا سرسختى مردم را از شنيدن قرآن باز مىداشتند، اولين كسانى بودند كه
قانون شكنى كردند ومخفيانه به استماع قرآن پرداختند!
طبق نوشته ابن هشام پس از تحريم استماع قرآن سه تن از
سران قريش كه عبارت بودند از: ابوسفيان وابوجهل واخنس بن شريق يك شب بدون اطلاع از
يكديگر از خانههاى خود بيرون آمدند ودر كنار خانه پيامبر هركدام در گوشهاى مخفى
شدند تا به قرآن گوش بدهند وتا صبح همانجا بودند بامدادان كه راه خانه خود را پيش
گرفتند هرسه نفر به همديگر رسيدند ويكديگر را سرزنش كردند وگفتند اگر ديگران از وضع
ما باخبر شوند به ما چه خواهند گفت؟ تصميم گفتند كه ديگر اين كار را نكنند اما شب
دوم نيز هر يك از آنها به خيال اينكه ديگران نخواهند آمد، باز كنار خانه پيامبر آمد
وهنگام صبح باز همديگر را ديدند وشرمنده شدند وتصميم گرفتند كه ديگر تكرار نكنند
ولى شب سوم نيز همان برنامه تكرار شد واين بار تصميم جدى وقاطع گفتند كه ديگر اين
كار را ترك كنند. (223)
توطئه سوم: صبح ايمان
بياوريد وشب كافر شويد!
توطئه ديگرى كه جمعى از كفار از اهل كتاب براى بىاعتبار
كردن قرآن وكاستن از نفوذ آن، ترتيب دادند اين بود كه چند نفر به صورت دسته جمعى
هنگام صبح ادعاى ايمان كنند وبگويند كه به قرآن ايمان آورديم ولى شبانگاه اعلام
بىايمانى وكفر كنند وچنين قلمداد نمايند كه خيال مىكرديم قرآن چيز معتبرى است ولى
چون ايمان آورديم واز نزديك با آن آشنا شديم ديديم كه چنان نيست ولذا از ايمان خود
برگشتيم!
آنها اين نقشه را مىكشيدند تا مسلمانان را در ايمان خود
سست كنند واعتبار وعظمت قرآن را زير سؤال ببرند. اما خداوند پرده از روى نقشه آنها
برداشت ودر آيهاى كه مىخوانيم از توطئه آنها خبر داد:
وقالت طائفة من اهلالكتاب آمنوا بالذى
انزل على الذين آمنوا وجه النهار واكفروا آخره لعلهم يرجعون (224)
وگروهى از اهل كتاب گفتند: آغاز روز به آنچه كه بر گروه
مؤمنان نازل شده ايمان بياوريد ودر پايان روز به آن كافر شويد شايد كه برگردند.
به گفته مفسران اينها دوازده نفر از دانشمندان واحبار
يهود بودند كه براى ايجاد شك وتزلزل در ميان اصحاب حضرت محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم اين نقشه ماهرانه را كشيدند وقرار گذاشتند كه اول صبح به
ظاهر ايمان بياورند ودر پايان روز از محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم اعلام بيزارى
كنند تا بدينوسيله آنهائى را كه به پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم وقرآن
ايمان آورده بودند دچار شك وترديد سازند خداوند با اين آيه پيامبر را از نقشه آنها
باخبر كرد وپيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ومسلمانان را در جريان توطئه آنان قرار
داد.
توطئه چهارم: استهـزاء قـرآن:
استهزاء به پيامبران وآيات الهى سابقهاى طولانى دارد
وهيچ پيامبرى نيامد مگر اينكه مورد استهزاء وريشخند مخالفان قرار گرفت:
يا حسرة على العباد مايأتيهم من رسول الا
كانوا به يستهزئون (225)
اى دريغ بر مردم كه هيچ پيامبر بر آنها نيامد مگر اينكه
او را مسخره كردند.
وقتى چيزى مورد استهزاء وسخريه قرار گرفت، مردم به ديده
حقارت به آن مىنگرند مخالفان انبياء هم مىخواستند آنها را تحقير كنند وسخنانشان
را بىاهميت جلوه دهند.
كافران عصر پيامبر اسلام نيز پيامبر وقرآن را استهزاء
كردند وهدف آنها تحقير اسلام در نظر مردم بود. قرآن كريم در چندين مورد به اين
موضوع پرداخته است در جائى با يك استفهام انكارى خطاب به منافقين مىگويد:
قل ابالله وآياته ورسوله كنتم تستهزئون (226)
بگو آيا به خدا وآيات او وپيامبرش استهزاء مىكرديد
ودر جائى پيامبر ومؤمنان را از تماس با استهزاءكنندگان
قرآن برحذر مىدارد:
اذا سمعتم آيات الله يكفر بها ويستهزء
بها فلا تقعدوا معهم (227)
هنگامى كه شنيديد به آيات خدا كفر ورزيده مىشود وبه آن
استهزاء مىشود، با اينچنين افراد ننشينيد.
واذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض
عنهم (228)
وچون كسانى را ديدى كه وارد در آيات ما شدهاند از آنها
اعراض كن.
ودر جائى از شيطنت كفار كه گاهى به قصد استخفاف وتحقير
واستهزاء به قرآن گوش مىدادند وسپس پيامبر را مسخره مىكردند وبه او تهمت جنون
وجادوگرى مىزدند، پرده برمىدارد:
نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك
واذ هم نجوى اذيقول الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا انظر كيف ضربوا لك الامثال
فضلوا فلا يستطيعون سبيلا (229)
ما داناتريم به آنچه كه آنها گوش مىدهند هنگامى كه به تو
گوش مىدهند در حاليكه باهم نجوا مىكنند وهنگاميكه ظالمان مىگويند: پيروى
نمىكنيد مگر از مردمى كه جادو شده است نگاه كن چگونه بر تو مثلهائى مىزنند پس
گمراه شدند وراهى نيافتند.
ودر جاى ديگرى از سرنوشت استهزاءكنندگان به آيات الهى
وجايگاه آنها كه جهنم خواهد بود خبر مىدهد:
ذلك جزائهم جهنم بما كفروا واتخذوا آياتى
ورسلى هزوا (230)
اينست كه جزاى آنها جهنم است به سبب اينكه كفر ورزيدند
وبه آيات من وپيامبران من مسخره كردند.
وبدنيگونه از توطئه خطرناك استهزاء به آيات الهى وقرآن
كريم پرده برمىدارد وهشـدارهاى لازم را به مسلمانـان مىدهـد تا تحـت تأثير
استهـزاءكنندگان به قـرآن قـرارنگيـرند.
بهانه جوئى كفار در برابر قرآن:
كفار ومنافقان عصر پيامبر كه در برابر عظمت قرآن ناتوان
شدهبودند با بهانههاى واهى وعذرهاى غيرمنطقى، ايمان نياوردن خود را توجيه
مىكردند. قرآن كريم قسمتى از اين بهانه جوئىها را براى ما نقل كردهاست:
ـ چرا قرآن يكدفعه نازل نشده است؟
وقال الذين كفـروا لو لانـزل عليه القرآن
جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤادك ورتلنـاه ترتيلا (231)
وكافران گفتند: چرا قرآن به يكباره بر وى نازل نشده است؟
همچنين است تادل تو را به وسيله آن استوار سازيم.
ـ قرآن ديگرى بياور!
واذتتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين
لايرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدّله قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى
ان اتبع الا ما يوحى الى (232)
وچون آيات روشن ما بر آنها خوانده مىشود آنها كه اميدى
بر ملاقات ما ندارند مىگويند: قرآنى جز اين بياور ويا آنرا تبديل كن بگو من
نمىتوانم آنرا از جانب خودم تبديل كنم من پيروى نمىكنم مگر آنچه را كه بر من وحى
شود.
ـ چرا قرآن بر مرد بزرگى از ايران وروم نازل نشده؟
وقالوا لولانزل هذاالقرآن على رجل من
القريتين عظيم (233)
وگفتند: چـرا اين قرآن بر مرد بزرگى از دو آبادى بزرگ نازل نشده است؟
ـ ثروت واولاد ما بيشتر است
افرايت الذين كفر بآياتنا وقال لأوتين
مالاو ولدا (234)
آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد وگفت به من مال
واولاد داده شده است.
ـ آنچه از پدرانمان مانده براى ما كافى است
واذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله
والى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا اولوكان آبائهم لايعلمون شيئا
ولايهتدون (235)
وچون به آنها گفته مىشودكه به سوى چيزيكه خداوند نازل
كرده وبه سوى پيامبر بيائيد مىگويند آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم براى ما بس است
آيا هر چند كه پدرانشان چيزى ندانند وهدايت نشوند؟
ـ چرا گنجى بر او نرسيد ويا فرشتگان با او نيامدند؟
ان يقولوا لولا انزل عليه كنز او جاء معه
ملك انما انت نذير (236)
اينكه بگويند چرا گنجى بر وى نازل نشده ويا فرشتهاى
همراه او نيامده همانا تو بيم دهندهاى هستى.
نفوذ قرآن در دلهاى اهل ايمان:
در مقابل عكسالعملهاى تند وغير منطقى كفار ومشركان در
برابر قرآن، واكنش مؤمنان ومسلمانان در مقابل آيات قرآنى بسيار جالب بود هنگامى كه
آياتى از قرآن نازل مىشد وپيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آن را بر مسلمانان
مىخواند، همچون باران رحمتى بر دلهاى تشنه مؤمنان بود وآنها از تلاوت آيات قرآنى
به وجد مىآمدند ودلهايشان روشن مىشد وبراى آنها مايه اميدوارى وموجب آرامشخاطر
واطمينان قلب بود.
قرآن كريم همانگونه كه عكسالعملهاى نامطلوب كافران را در
مقابل قرآن نقل كرده (كه مقدارى از آنها را آورديم) همچنين عكسالعملهاى اهل ايمان
ومسلمانان عصر نزول قرآن را نيز بيان كرده است، اينك به چند نمونه توجه فرمائيد:
وقيل للذين اتقوا ما ذاانزل ربكم قالوا
خيراً للذين احسنوا فى هذه الدنياحسنة ولدار الآخرة خير ولنعم دار المتقين (237)
وبه كسانى كه تقوا پيشه كردهاند گفته شد پروردگارتان چه
چيزى بر شما نازل كرده است؟ گفتند: خير را. براى كسانيكه در اين دنيا خوبى كردند
خوبى است وخانه آخرت بهتر است وچه نيكوست خانه پرهيزكاران.
آمن الرسول بما انزل اليه من ربه
والمؤمنون... (238)
ايمان آورد پيامبر ومؤمنان به آنچه از سوى پروردگارش بر
وى نازل شده است.
ويرى الذيـن اوتوا العلم الذى انـزل اليك
من ربك هو الحق ويهدى الى
صراط العزيز الحميد (239)
وكسانيكه به آنها علم داده شده مىبينند كه آنچه از سوى
پروردگارت بر تو نازل گرديده، حق است وبه راه خداوند عزيز وحميد هدايت مىشوند.
واذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى
اعينهم تفيض من الدمع مما عرضوا من الحق يقولون ربنا امنا فاكتبنا مع الشاهدين (240)
(دانشمندان نصارى) وقتى مىشنوند آنچه را كه بر پيامبر
نازل شده است مىبينى چشمانشان اشك مىريزد به سبب آنچه كه از حق شناختهاند
مىگويند خدايا ايمان آورديم ما را با گواهان بنويس.
والذين اتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل
اليك... (241)
وكسانى را كه به آنها كتاب دادهايم شادمان مىشوند به
سبب آنچه بر تو نازلكردهايم.
واذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم
زادته هذا ايمانا فا ما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا وهم يستبشرون (242)
وهنگاميكه سورهاى نازل مىگردد گروهى از آنها مىگويند
كداميك از شماست كه اين سوره ايمان او را افزايش داده باشد پس آنها كه ايمان
آوردهاند بر ايمانشان افزوده مىگردد وآنها شادى مىكنند.
به
طورى كه ملاحظه مىفرمائيد طبق آياتى كه در بالا خوانديم عكسالعمل مؤمنان بخصوص آن گروه از مؤمنان كه قبلاً از يهود
ونصارى واهل كتاب بودند اين بود كه با شنيدن قرآن خوشحال مىشدند وبر مراتب ايمان
آنها افزوده مىشد واز اينكه حق را شناختهاند اشك شوق مىريختند وبه همديگر مژده
خير مىدادند.