مقدمه:
حضور در خلوت قرآن وكشف راز ورمزهاى آن، كار هركس نيست واين امر در
اختيار خاصّان درگاه الهى است كه از سرچشمه عصمت آب نوشيده اند. اما نمى توان دست
روى دست گذاشت زيرا اگر هم چنين حضورى ميسور نباشد، مى توان بر گستره علوم ومعارف
قرآن نشست وقطره اى زلال از جارى قرآن چشيد ودل وجان را با آن نوازش داد.
وجود انسانهاى مختلف با استعدادهاى گوناگون، مانند جدولها و نهرها
ورودخانه هاست كه هر يك به اندازه سعه وجودى خود از آب باران پر مى شوند. آيات
قرآنى با خيرات وبركاتى كه دارد، مانند باران رحمت الهى است كه بايد هر كسى مطابق
استعدادها وشايستگى هاى خود از آن برخوردار باشد وآن باران پرفيض را در خود جريان
بدهد.
فرزانگان ومتفكران بزرگى در طول چهارده قرن كنار اين سفره گسترده
الهى نشسته اند وهر كس به اندازه فهم ودرك خود از آن تغذيه كرده اند وبهره ها برده
اند اما هنوزهم اين سفره پر خير وبركت باز است وهركس بايد مطابق استعداد خود از آن
استفاده نمايد مهم اينست كه انسان در خود احساس نياز كند وهرچه اين احساس شديدتر
باشد، دسترسى به معارف وعلوم قرآنى آسانتر خواهد بود:
آب كم جو تشنگى آور بدست * * * تا بجوشد آبت از بالا وپست
همنشينى با قرآن وگوش جان سپردن به نواى آن، معرفت وبصيرت انسان را
بالا مى برد وسبب مى شود كه انسان از آيات دلنواز آن بهره برگيرد ودر فضاى عطرآگين
قرآنى نفس بكشد.
آنچه در پى مى آيد سير كوتاهى است در معارف بلند اين كتاب عظيم الهى
كه نگارنده طى چند سال در فرصت هائى كه پيش مى آمد، انجام داده است ودر اين لحظه
هاى خوش دمسازى با قرآن، از نكات جالب وآموزنده آن ره توشه اى گرفته است كه لذت
گوارائى آن را با خواننده تقسيم مى كند واو را به مطالعه اين برگها كه به سبب وجود
آيات قرآنى نورانى شده است، فرا مى خواند.
روش ما در اين سفر قرآنى بدين گونه است كه خود را سرسپرده قرآن مى
كنيم وآنچه كه از آيات قرآنى وكنارهم چيدن آنها بدست مى آيد، اصل قرار مى دهيم
ومطالب ديگر را به صورت جنبى بر آن مى افزائيم وبسيار كوشيده ايم كه هرگز افكار پيش
ساخته اى بر قرآن تحميل نشود تا خداى نكرده به دره خطرناك "تفسيربه رأى" سقوط
نكنيم.
در اين رساله نخست نامها واوصاف قرآن را كه در خود قرآن آمده به مدد
آيات قرآنى برشمرده ايم واين اسماء را كه همانند اسماء حسنى الهى است مورد بررسى
قرار داده ايم ودر صدد راهيابى به معانى بلندى كه در پشت اين الفاظ نهفته است
برآمده ايم سپس كيفيت نزول قرآن وعكس العمل هائى كه از سوى مخاطبين قرآن در عهد
رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) به عمل آمده، با استناد به آيات قرآنى مورد بحث
قرار گرفته آنگاه در بخش بعدى آداب تلاوت قرآن بدانگونه كه خود قرآن از ما خواسته
است بررسى شده ودر بخش هاى بعدى نكات جالبى از ويژگيهاى قرآن وشيوه هاى پيام رسانى
آن آورده شده ودر آخر براى آشنائى بيشتر وبهتر با مفاهيم قرآنى، چند اصطلاح قرآنى
با سبك خاصى مورد بحث قرار داده شده است.
اميد است كه خداوند ما را از متمسكين به قرآن وعترت قرار بدهد.
قم ـ يعقوب جعفرى
25/1/1373
بخش اول: نامهاى قرآن
هركدام از كتابهاى آسمانى براى خود نام خاصى داشته است،قرآن نيز كه مجموعه آياتى است كه از
طريق وحى به جان ودل پيامبر گرامى اسلام نازل شده، داراى نام ويا نامهايى است كه
در خود قرآن آمده است.
البته درست روشن نيست كه درزمان حيات پيامبر از
قرآن به چه نام مشخصى ياد مىشد، اما تكرار كلمه قرآن در جاى جاى مجموعه وحى الهى،
اين گمان را تقويت مىكند كه اين مجموعه به همان نام قرآن خوانده مىشد.
همچنين در رواياتى كه از پيامبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم وائمه عليهمالسلام درباره فضل قرآن نقل شده نام "قرآن"
و"مصحف" و"كتاب الله" تكرار شده است.
به هرحال براى قرآن اين كتاب آسمانى مسلمانان،
نامهاى گوناگونى در خود قرآن اطلاق شده است كه هركدام بيانگر بعد خاصى از قرآن
وداراى بار ويژهاى است.
درمورد تعداد نامهاى قرآن بعضىها افراط كرده
وهر صفتى را كه در قرآن براى قرآن ذكر شده است،به عنوان "نام" تلقى كردهاند مثلاً
از قاضى شيظله نقل شده كه قرآن پنجاه وپنج اسم دارد (1) در مقابل بعضىها
هم گفتهاند قرآن فقط يك اسم دارد وآن قرآن است وبقيه همه صفات قرآن مىباشد.
ما تصور مىكنيم همانگونه كه قول اول نمىتواند
قابل قبول باشد ومثلاً نمىتوانيم يكى از اسامى قرآن را عربى ويكى را امر ويا حبل
بدانيم، همچنين قول دوم نيز با واقع تطبيق نمىكند زيرا نامهائى مانند فرقان وذكر
وكتاب اگر هم در قرآن به عنوان صفت ذكر شده باشد لااقل در عرف مسلمين به عنوان نام
تلقى شده است ومىتوان آنها را "علم منقول" دانست همانگونه كه خود كلمه "قرآن" نيز
همين حكم را دارد.
اينك صفاتى را كه ميتوان از آنها به عنوان
نامهاى قرآن ياد كرد، مورد بحث قرار مىدهيم:
1 ـ قـرآن
معروفترين
نام مجموعه وحى محمدى همان قرآن است واين نام بيشتر از همه نامهاى ديگر، در خود
قرآن آمده ودر طول قرنها ونسلها كاملاً جاافتاده است اين كلمه شصت وهشت بار در
قرآن تكرار شده كه درهمه جا به معنى همين كتاب آسمانى است جز در دو مورد كه به صورت
قرآن الفجر ذكر شده منظوراز آن نماز صبح مىباشد(سوره الاسراء آيه 78).
كلمه قرآن بيشتر به صورت تنها ذكر شده وگاهى هم
با صفتهائى چون حكيم، مبين، مجيد، كريم، عظيم، ذىالذكر، عربى ودر مواردى به صورت
هذاالقرآن آمده است كه در بخشهاى آينده به آنها خواهيم پرداخت.
بحث مهمى كه در اينجا وجود دارد بحث در اشتقاق
واژه قرآن است واينكه آيا اساساً كلمه قرآن يك واژه عربى اصيل است ويا از واژههاى
دخيل مىباشد؟ وبه فرض اول ماده اشتقاق آن چيست؟
بعضى از نويسندگان معاصر به پيروى از برخى
مستشرقان غربى احتمال دادهاند كه واژه قرآن يك واژه غير عربى است كه مانند بسيارى
از واژههاى سريانى وآرامى وعبرى در اثر مجاورت عربها با اين زبانها وارد زبان
عربى شده است. «بلاشر» و«كرنكو» گفتهاندكه قرآن از كلمه "قريانا" كه يك واژه
سريانى يا عبرانى است وبه معنى خواندنى وخوانده شده، آمده؛ گرفته شده است. (2)
بعضى از نويسندگان معاصر عربى اين احتمال را بعيد ندانسته وآن را پذيرفتهاند. (3)
ما تصور مىكنيم به مجرد مشابهت واژهاى با
واژهاى نبايد آنها را همريشه ويكى را متخذ از ديگرى دانست مگر اينكه دليلى در دست
باشد زيرا اگر اين باب باز شود ادبيات دچار هرج ومرج خواهد شد وكسانى از آن سوء
استفاده خواهند نمود همانگونه كه اخيراً چنين چيزى اتفاق افتاده وكسانى گفتهاند
قريش از "كورش" ومكه از "مهكه" وابراهيم از "بهرام" وچاه زمزم از "زمزمه" گرفته شده
است. (4)
شك نيست كه در زبان عربى وحتى قرآن واژههاى
دخيل وبيگانه وجود دارد اما بايد در اين موضوع دقت واحتياط لازم را به عمل آورد وبه
قدر متيقن بسنده كرد.
به هرحال ادباء ودانشمندان اسلامى واژه قرآن را
يك واژه اصيل عربى مىدانند ولى در ريشه اشتقاق آن اختلاف دارند، اكنون ماگفتار چند
تن از صاحبنظران را در اين باره نقل مىكنيم وسپس به جمعبندى آن مىپردازيم.
ابن اثير مىگويد:
معنى اصلى واژه «قرآن» جمع كردن است. قرآن را
قرآن گفتند به اين جهت كه آن، قصهها وامرونهى ووعده ووعيد را جمع كرده ونيز آيات
وسورهها را به يكديگر پيوسته است وقرآن مصدر است مانند غفران وكفران... (5)
ابن منظور مىگويد:
ابواسحق نحوى گفتهاست كه كلام خداوند را كه به
پيامبرش نازل كرده، كتاب وقرآن وفرقان مىنامند. اين كتاب را از آنجهت قرآن
مىنامند كه سورهها را جمع كرده وآنها رابههم پيوسته است... واز شافعى نقل شده كه
قرآن اسم است وهمزه ندارد واز ماده "قرئت" اخذ نشده است بلكه قرآن اسم كتاب خداست
مانند تورات وانجيل.
طبرسى مىگويد:
قرآن در اصل به معنى خواندن است وآن مصدر قرئت به
معنى تلاوت كردم مىباشد اين معنى از ابن عباس نقل شده وبعضىها گفتهاند كه قرآن
به معنى مقروء آمده از باب استعمال مصدر به معنى مفعول مانند كتاب وحساب كه به معنى
مكتوب ومحسوب آمده است.
راغب اصفهانى مىگويد:
قرائت به معنى پيوند دادن حروف وكلمات به يكديگر
در مقام ترتيل مىباشد كلمه قرآن به كتابى كه بر محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل شده اختصاص يافته است، همچنانكه تورات بر كتاب موسى وانجيل بر كتاب عيسى اطلاق
مىشود. بعضى از علماء گفتهاند كه در ميان كتب آسمانى به اين كتاب قرآن گفته شده
از آنجهت كه قرآن ثمره همه آن كتابها بلكه ثمره همه علوم را جمع كرده است (6)
دكتر صبحى صالح مىگويد:
فراء گفته است كه قرآن از قرينه مشتق شده زيرا
آيات آن شبيه يكديگر وگويا كه قرينه هم هستند واشعرى گفته است قرآن از "قرن" مشتق
شده كه به معنى ضميمه كردن چيزى به چيزى است زيرا كه سورهها وآيات قرآن ضميمه
يكديگرند... ولحيانى گفته است قرآن مصدر مهموز بروزن غفران مىباشد واز قرء به معنى
تلاوت كردن مشتق شده ومصدر به معنى مفعول است. (7)
از اينگونه تعبيرات در كتب لغت وتفسير وعلوم
قرآن بسيار است وما نمونههائى از آن را نقل كرديم بقيه تكرار همين مطالب است از
جمعبندى اين گفتهها، نظريات واقوال زير بدست مىآيد:
1 ـ قرآن اسم خاص كتاب خداست ونه مشتق است ونه
مهموز (شافعى)
2 ـ قرآن از قرن به معنى ضميمه كردن آمده (اشعرى)
3 ـ قرآن از قرء به معنى جمع كردن آمده است (ابن
اثير وابواسحق)
4 ـ قرآن از قرء به معنى خواندن وقرائت كردن آمده
است (طبرسى ولحيانى)
به اين اقوال دو قول هم از مستشرقين اضافه
مىكنيم:
1 ـ قرآن به معنى تبليغ كردن است (بلاشر) (8)
2 ـ قرآن به معنى باصداى بلند وخوش خواندن است
(پطروفشسكى) (9)
ما تصور مىكنيم كه قرآن اسم خاص كتاب آسمانى
اسلام است وهمه معانى ذكر شده را مىتوان در آن لحاظ كرد. وقتى كسى قرآن مىخواند
هم كلمات وآيات آن را به يكديگر ضميمه كرده وجمع نموده وهم مىخواند وهم تبليغ
مىكند وهم با صداى بلند وخوش مىخواند. (چون مطالعه بىصدا را نمىتوان قرائت
ناميد)
2 ـ فرقـان:
يكى ديگر از
نامهاى قرآن «فرقان» است كه در چندين آيه از قرآن كريم اين اسم آمده است پيش از
آنكه به بحثهاى ادبى ولغوى درباره فرقان بپردازيم، دو نكته را خاطرنشان مىكنيم:
1 ـ فرقان اسم خاص قرآن نيست وبه كتب آسمانى ديگر
نيز اطلاق مىشود بطوريكه در خود قرآن به كتاب آسمانى موسى فرقان اطلاق شده است.
ولقد آتينا موسى وهارون الفرقان (10)
همانا به موسى وهارون فرقان را داديم.
2
ـ بعضى از روايات ائمه معصومين عليهم السلام استفاده مىشود كه فرقان به همه قرآن
اطلاق نمىشود بلكه به محكمات آن اختصاص دارد.
امام صادق عليهالسلام فرمود:
القرآن جملة الكتاب والفرقان المحكم
الواجب العمل به (11)
قرآن همه كتاب است وفرقان محكماتى است كه عمل به آن واجب
است.
واژه
«فرقان» بدون شك از ماده (فرق) مشتق شده كه به معنى جدا كردن وفاصله انداختن ميان
دو چيز است وقرآن از آن نظر فرقان ناميده مىشود كه ميان حق وباطل ودرست ونادرست
فرق مىگذارد وتمييز مىدهد. در اينجا نيز مصدر به معنى فاعل آمده است.
بعضى از نويسندگان معاصر درباره واژه فرقان نيز
(مانند قرآن) احتمال دادهاند كه مأخوذ از ريشه آرامى ويا سريانى بوده باشد (12) ،
اما همانگونه كه پيش از اين گفتيم چنين امرى دليل مىخواهد ومجرد تشابه كافى نيست.
گستردگى اشتقاقات اين ماده در زبان عربى، اصل عربى بودن آن را تأييد مىكند. (13)
صدرالمتألهين شيرازى در مورد قرآن وفرقان وفرق
ميان اين دو ومرتبه وجودى هركدام از آنها بيانى دارد كه خلاصه آن چنين است:
قرآن
در لغت به معنى جمع كردن وفرقان به معنى جداكردن است، قران اشاره به علم اجمالى است
كه به عقل بسيط معروف است كه عبارت است از علم به همه موجودات به نحو بسيط واجمالى.
وفرقان اشاره است به علم نفسانى كه در نفوس فاضله تكثر پيدا كرده است ونفس گرامى
پيامبراسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم در يك مقام، عقل بسيط قرآنى است كه با همه
معقولات متحد است ودر يك مقام، لوح نفسانى است كه در آن تفاصيل همه علوم وصور حقايق
قرار گرفته است واين مصحفى كه هماكنون در دست ماست از جهتى قرآن واز جهتى فرقان
است. (14)
شايد بتوان گفت كه حقايق آيات الهى در مقام
جمع الجمعى قرآن ودر مقام شهود وعينيت فرقان است ويا بگوئيم در نسبت به حق تعالى
قرآن در نسبت به بندگان فرقان ويا بگوئيم در مقام اعتقاد قرآن ودر مقام عمل فرقان
است...
تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون
للعالمين نذيرا (15)
مبارك است كسى كه فرقان را بر بنده خود نازل كرد تا به
همه جهانيان نذير وبيم دهنده باشد.
3 ـ صحف ـ مصحف
يكى ديگر از
نامهائى كه در قرآن براى قرآن ذكر شده «صحف» مىباشد كه بعدها به صورت مصحف رواج
يافت، البته در قرآن كريم به همه كتابهاى آسمانى «صحف» اطلاق شده مانند صحف
ابراهيم وموسى، اين واژه در هشت مورد در قرآن استعمال شده كه از جمله آنها اين آيه
است:
رسول من الله يتلوا صحفاً مطهره (16)
پيامبرى از خدا كه صحف پاك را تلاوت مىكند.
مصحف
به مجموعه صحيفههاى نوشته شده اطلاق مىشدو ولذا پس از رحلت رسول اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم به نسخههايى از قرآن كه مربوط به شخص خاصى مىشد گفته
مىشد مانند: مصحف ابن مسعود، مصحف عثمان ومصحف معاذ؛ بنابراين مصحف وجود كتبى قرآن
است ولذا رواياتى در فضيلت خواندن قرآن از روى مصحف وارد شده واينكه نور چشم را
زياد مىكند (17)
به نظر مىرسد كه مصحف به مجموعه اوراقى گفته
مىشود كه در آن متون مذهبى ومقدسى نوشته شده باشد اگرچه كتاب آسمانى پيامبران هم
نباشد ولذا مىبينيم كه به كتاب حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر گرامى پيامبر، مصحف
فاطمه گفته مىشود كتابى كه در آن علوم اولين وآخرين آمده ودر اختيار ائمه معصومين
عليهمالسلام بوده وبدون شك منظور از آن قرآن نيست (18) .
4 ـ ذكـر:
اين نام نيز
در قرآن به قرآن اطلاق شده است. با ملاحظه بعضى از آياتى كه در آنها ذكر به معناى
قرآن آمده چنين استنباط مىشود كه ذكر به معنى رابطه پيامبر با خداست ومنظور ثبت
شدن حقايق غيبى در خاطره وذهن پيامبر است حقايقى كه از طريق وحى الهى دريافت مىكند
همانگونه كه وجود لفظى اين حقايق كلام ووجود كتبى آنها كتاب است، وجود ذهنى وعقلى
آنها هم ذكر است با اين تفاوت كه كلام وكتاب هردو كار خداست ولذا كلامالله
وكتابالله گفته مىشود ولى ذكر كار پيامبر است وبهمين جهت به قرآن ذكرالله گفته
نمىشود.
البته اين برداشتى كه ما از ذكر كرديم منافات
ومغايرتى با اين ندارد كه بگوئيم ذكر بودن قرآن به معناى يادآورى وتذكر احكام ومعارف
الهى به مردم است ويا بگوئيم قرآن از آنجهت ذكر است كه علو وشرف دارد. همچنانكه در
لغت به اين معانى آمده است. (19)
از جمله مواردى كه از قرآن به عنوان ذكر ياد
شده است آيات زير مىباشد:
انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون (20)
ما ذكر (قرآن) را نازل كرديم وما نيز نگهبان آن هستيم.
وهذا ذكر مبارك انزلناه (21)
واين ذكر مباركى است كه نازل كرديم.
در
قرآن كريم حدود بيست بار واژه ذكر به معنى قرآن آمده است.
5 ـ كتـاب:
شايد بتوان
گفت در قرآن كريم پس از واژه قرآن بيشتر از هر واژهاى كلمه كتاب در مورد قرآن بكار
رفته است. اين كلمه گاهى به صورت مفرد وگاهى با اضافه وبه صورت كتابالله وگاهى
همراه با صفاتى مانند مبين وحكيم ومنير ومسطور ومتشابه وغير اينها ذكر شده است.
دانشمندان علم لغت واژه كتاب را به معناى جمع
كردن چيزى بر چيزى دانستهاند (22) وعلت اينكه به نوشتار كتاب گفته مىشود
اين است كه حروف وكلمات با يكديگر ضميمه مىشوند. البته مىدانيم كه كتاب به
معناى مكتوب است. اطلاق كتاب بر قرآن نيز از آن نظر است كه قرآن كلمات وحروف را در
سطرها جمع كرده ويا سورهها وآيهها را جمع كرده است.
در قرآن كريم به همه كتابهاى آسمانى كه بر
پيامبران نازل شده كلمه كتاب اطلاق گرديده است ولى بيشتر در مورد قرآن بكار رفته كه
از براى نمونه به دو آيه اشاره مىكنيم:
الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب ولم
يجعل له عوجا (23)
سپاس خداوندى راكه بربنده خود كتابرا نازلكرد ودرآن كجى
قرارنداد.
ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء وهدى
ورحمه (24)
وبرتونازلكرديمكتابراكهبيانكنندههمهچيز
ومايههدايت ورحمتاست.
در
عرف دانشمندان اسلامى وفقهاء واصوليين ومتكلمين منظور از كتابالله همان قرآن است
واصطلاح كتاب وسنت ناظر به همين است وگاهى هم كتابالله گفته مىشود همانطور كه اين
تعبير در حديث معروف ثقلين آمده است.
آيا كتاب خدا با كلام خدا تفاوت دارد؟
مرحوم صدرالمتألهين مىگويد: فرق ميان كلام خدا
وكتاب خدا مانند فرق ميان بسيط ومركب است وگفته شده است كه كلام از عالم امر وكتاب
از عالم خلق است وكلام وقتى تشخص يافت كتاب مىشود. (25)
طبق اين نظر كلام اصل وريشه كتاب است وطبعاً
از حيث رتبه مقدم بر آن مىشود اما ما تصور مىكنيم كه عكس اين مطلب درست است وريشه
واساس ومادر كلام خدا كتاب خداست زيرا كه اين كتابى كه بر جان ودل پيامبر نازل شده
وهماكنون در اختيار ماست صورتى است از حقيقت والائى كه نزد خداست واز آن حقيقت به
لوح محفوظ وكتاب مكنون وكتاب مبين ورقّ منشور وامالكتاب تعبير مىشود. جايگاه علوم
ودفتر علم ازلى خداوند، رمز اصلى وكليد فهم اينكه چگونه قرآن بيان كننده همه چيز
(تبيان كل شىء) است نيز در همين است اين مطلب را بطور مشروح در آينده بحث خواهيم
كرد.
حال مىگوئيم وقتى كتاب تشخص پيدا مىكند وتنزل
مىيابد، به صورت كلام به گوش رسول مىرسد وكتاب خدا كلام خدا مىشود مگر اينكه
كتاب را به معناى كاغذ ومركبى بگيريم كه كلمات خدا در آن وبا آن نوشته شده است.
بخش دوم: صفات قرآن
قرآن كريم براى معرفى خود وبيان ويژگىهاى خاصى كه دارد در آيات متعددى اوصاف وعناوين
گوناگونى را ذكر كرده كه مطالعه وتفكر در يكيك آنها ما را با دنياى شگفتانگيز
ونورانى قرآن آشنا مىكند وبه تحرك وتدبر وادار مىسازد.
عناوينى كه به صورت اوصاف قرآن در آيات قرآنى
آمده بيش از پنجاه عنوان است ما براى سهولت كار ونيز جهت استفاده بيشتر وبهتر، آنها
را به چند دسته تقسيم مىكنيم كه هر دستهاى بيانگر بعد خاصى از قرآن است، با توجه
به مجموع عناوين واوصافى كه ذكر شده مىتوان آنها را تحت چند موضوع مورد مطالعه
قرار داد:
1 ـ قرآن در رابطه با خداوند
2 ـ هدايتگرى وروشنگرى قرآن
3 ـ قداست وعظمت قرآن
4 ـ اتقان واستحكام قرآن
5 ـ جنبههاى عاطفى قرآن
6 ـ جامعيت قرآن
7 ـ هشداردهندگى قرآن در رابطه با گمراهان
8 ـ قرآن در مقام تصديق كتابهاى آسمانى پيشين
9 ـ جنبههاى لفظى قرآن
اينك هركدام از اين موضوعات را كه شامل چند عنوان
وصفت براى قرآن مىباشد مطرح مىكنيم وآيات مربوطه را مورد تدبر ودقت قرار مىدهيم.
قرآن در رابطه با خداوند
قرآن كريم به عنوان مجموعه وحى الهى وبه عنوان يك حقيقت از چند رابطه ونسبت برخوردار
است: رابطه قرآن باخدا، رابطه قرآن با پيامبر ورابطه قرآن با مردم. آنچه كه اكنون
مورد نظر ماست رابطه نخستين است واينكه قرآن چه نسبتهائى با خدا دارد.
در آيات قرآنى اوصافى براى قرآن ذكر شده كه پيوند
ونسبت قرآن را باخداوند بيان مىكند.
اين هم نمونههائى از آن اوصاف:
1 ـ آيات الله
در موارد
متعددى قرآن به عنوان آياتالله توصيف شده است. آيات جمع آيه است وآن در لغت به
معنى علامت ونشانه ومعجزه وكارى شگفتانگيز وهم به معنى جماعت آمده است (26) .
تمام پديدههاى جهان آفرينش آيات خدا
ونشانههاى علم وقدرت اوست، قرآن كريم هم، از آنجهت كه معجزه است وهيچكس توانائى
آوردن نظير آن را ندارد، آياتالله شمرده شده است وبه بيان ديگرى مىتوانيم بگوئيم
كه موجودات عالم آيات تكوينى خدا است وقرآن نيز از لحاظ دلالت بر قدرت الهى
آيات تكوينى واز لحاظ اشتمال بر معارف واحكام، آيات تشريعى خداوند است.
در قرآن كلمه آيه وآيات بطور مكرر آمده است كه در
بسيارى از آنها منظور همان قرآن است ودر سه مورد به صورت "آياتالله" آمده كه همراه
با تلاوت است از جمله در اين آيه:
تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق وانك
لمن المرسلين (27)
اين آيات خداست كه به درستى بر تو تلاوت مىكنيم وهمانا
تو از مرسلين هستى.
به
نظر مىرسد كه اطلاق واژه آيه وآيات بر قرآن به دوصورت مىباشد نخست اينكه همه قرآن
نشانههاى خداست وآياتالله است وديگر توجهى به آيه اصطلاحى در مقابل سوره نشده ودر
اين مقام است كه آياتالله داراى دو مرحله است مرحله احكام وايجاز ومرحله تفصيل
وبسط، چنانكه مىفرمايد:
كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم
خبير (28)
كتابى است كه آيات آن مستحكم شده وسپس با تفصيل از جانب
خداوند حكيم وخبير بيان شده است.
دوم
اينكه آيه به معنى جملههاى خاصى است كه از جائى شروع ودر جائى ختم مىشود وواحد
تشكيل دهنده سوره است مثلاً مىگوئيم سوره حمد داراى هفت آيه مىباشد. البته تعيين
آيه به اين معنى توقيفى است ومعيار خاصى ندارد وتابع تعليم وارشاد شارع مىباشد.
آيه
به معنى دوم اصطلاح متأخرى نيست كه مثلاً بوسيله صحابه وتابعين مصطلح بشود بلكه
مربوط به زمان پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد ودر زمان خود پيامبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم هم اين اصطلاح بود است وهمو مقاطع آيات را تعيين نموده
است وبعضى از آيات در همان زمان معروف بوده مانند "آيةالكرسى" يا آيات هفتگانه
سوره حمد كه در قرآن به عنوان «سبعامنالمثانى» از آن ياد شده است(البته مطابق بعضى
از تفسيرها).
2 ـ كلامالله:
درباره اين
صفت پيش از اين در مقام بحث از كتابالله صحبت كرديم وفرق ميان كتابالله
وكلامالله را بيان نموديم، اكنون مىگوئيم كلام خدا نيز مانند آيات او به دو گونه
است كلام تكوينى وكلام تشريعى، همه موجودات عالم كلام تكوينى خداوند است؛ مىبينيم
كه خداوند از حضرت مسيح عليهالسلام به عنوان كلمه خود ياد مىكند:
ان الله يبشرك بكلمة من اسمه
المسيحبنمريم (29)
خداوند به تو مژده مىدهد به كلمهاى از خودش كه نام او
مسيح فرزند مريم است.
ودر جاى ديگر پايان ناپذيرى قدرت خود را چنين ترسيم مىكند:
قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد
البحر قبل از تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا (30)
بگو اگر دريا مركب شود براى كلمات پروردگار من همانا آن
دريا تمام شود پيش از آنكه كلمات پروردگار من تمام شود هرچند همانند آن دريا را هم
كمك بگيريم.
واما
كلام تشريعى خداوند همان وحى او به انبياء است كه از جمله آيات قرآن كريم مىباشد.
در چند آيه از قرآن عنوان "كلامالله" و"كلماتالله" به آيات قرآنى اطلاق شده است:
واتل ما اوحى اليك من كتاب ربك لامبدل
لكلماته (31)
وتلاوت كن آنچه بر تو وحى شده از كتاب پروردگارت تغيير
دهندهاى براى كلمات خدا نيست.
وان احد من المشركين استجارك فاجره حتى
يسمع كلامالله (32)
واگر يكى از مشركين از تو پناه بخواهد به او پناه بده تا
كلامالله را بشنود.
درباره
حقيقت وچگونگى كلام خدا بحث جنجالى ومعروفى در كتب علم كلام وجود دارد كه در طول
تاريخ باعث كشمكشها وحتى خونريزىهاى بسيارى شده است اهل حديث وسلفيه معتقدند كه
كلام خدا مانند ذات او قديم است ومعتزله عقيده دارند كه كلام خدا حادث ومخلوق است
وابوالحسن اشعرى قائل به كلام نفسى است وهر كدام براى خود حرفهائى دارند كه اينجا
جاى ذكر آنها نيست (33) وفقط روايتى از امام موسىبنجعفر عليهالسلام نقل
مىكنيم كه از اين روايت موضع ائمه معصومين عليهمالسلام در اين بحث مشخص مىشود.
قلت لابى الحسن موسى بن جعفر يا ابن رسول
الله ما تقول فى القرآن فقد اختلف فيه من قبلنا فقال قوم: انه مخلوق
وقال قوم: انه غير مخلوق، فقال عليهالسلام: اما انى لااقول فى ذلك ما يقولون ولكنى
اقول انه كلامالله. (34)
راوى مىگويد به امام كاظم عرض كردم اى فرزند پيامبر
درباره قرآن چه مىگوئى كه در اينباره اختلاف شده است گروهى مىگويند كه قرآن
مخلوق است وگروهى مىگويند كه او مخلوق نيست. حضرت فرمود: اما من در اينباره آنچه
را كه آنها گفتهاند نمىگويم بلكه مىگويم كه قرآن كلام خداست.
3 ـ امرالله:
يكى ديگر از
اوصاف قرآن كه در خود قرآن آمده عنوان "امرالله" است اين صفت نيز در مقام لحاظ
رابطه ونسبت قرآن با خداست وبيانگر اين معنى است كه قرآن دربرگيرنده دستورات واوامر
الهى است.
ذلك امر الله انـزله اليكم ومن يتـق الله
يكفـر عنه سيئاته ويعظـم له اجـرا (35)
آن امر خداست كه به سوى شما نازل كرده است وهركس از خدا
بترسد بدىهاى او را ناديده مىگيرد واجر او را بيشتر مىكند.
بدون
شك منظور از "امرالله" در اين آيه قرآن است ومراد از آن امر تشريعى خداست كه درباره
قوانين مربوط به زندگى انسانها است زيرا كه قبل وبعد آيه در مورد مسائل واحكام طلاق
مىباشد. در مقابل اين امر تشريعى امر تكوينى خداوند است كه مربوط به عالم خلقت
وفرمان تخلف ناپذير خداوند در ايجاد پديدههاى جهان مىباشد كه شامل پديدههاى
طبيعى واجتماعى است.
درباره
پديدههاى طبيعى:
انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن
فيكون (36)
همانا فرمان خدا به اينصورت است كه چون چيزى را اراده كند
مىگويد موجود باشد پس موجود مىگردد.
ودرباره
پديدههاى اجتماعى:
فاذا جاء امرالله قضى بالحق وخسر هنالك
المبطلون (37)
پس چون امر خدا فرا رسيد حكم به حق شدو ودر اين هنگام اهل
باطل دچار خسران مىشوند.
4 ـ تنزيـل:
از اوصاف
ديگر قرآن كه بعضىها آن را به عنوان نام ذكر كردهاند صفت تنزيل است كه از باب
اطلاق مصدر واراده مفعول مىباشد اين صفت از آنجهت در نسبت قرآن با خداست كه بيانگر
اين حقيقت است كه قرآن ساخته وپرداخته ذهن بشر نيست بلكه از جانب خداوند نازل شده
است.
نزول قرآن هم به صورت تنزيل وهم به صورت انزال
آمده وفرق ميان تنزيل وانزال در اين است كه انزال به معنى نزول دفعى ويكبارگى است
ولى تنزيل به معنى نزول تدريجى است، مىدانيم كه قرآن دوبار نازل شده يكبار به صورت
يكپارچه ومشتمل بر همه قرآن كه در ليلةالقدر در ماه مبارك رمضان نازل شده وبه
احتمال زياد مراد از آن نزول حقيقت قرآنى بر جان ودل پيامبر است ويكبارهم به صورت
تدريجى در طول 23 سال نازل شده ومراد از آن نزول تفصيلى وجداجداى آيات قرآن است
واين همان كثرت در وحدت ووحدت در كثرت است.
البته در اينباره ـ بخواست خدا ـ به تفصيل در
آينده بحث خواهيم كرد در اينجا منظور اين است كه معناى تنزيل روشن شود.
اطلاق تنزيل به قرآن در موارد متعددى (يازده
مورد) از قرآن آمده كه در بعضى از آنها تنزيل به "الكتاب" اضافه شده ودر بعضى اضافه
نشده است ولى در همه آن موارد، تنزيل به خداوند نسبت داده شده است آنهم با اوصافى
مانند رحمنورحيم، ربالعالمين، حكيم، حميد، عزيزحكيم وعزيزعليم. دربيشتر موارد پس
از بيان تنزيل قرآن از انذار وبيم دادن كافران ودر يك مورد علاوه بر انذار از تبشير
هم صحبت شده است به عنوان نمونه دو آيه از آنها را مىخوانيم:
وانه لتنزيل رب العالمين نزل به الروح
الامين على قبلك لتكون منالمنذرين (38)
همانا قرآن فرود آورده پروردگار جهانيان است كه
روحالامين آن را بر قلب تو نازل كرده تا تو از بيم دهندگان باشى.
تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم انا
انزلنا اليك الكتاب بالحق فاعبدالله مخلصا له الدين (39)
فروفرستادن كتاب از جانب خداوند عزيز وحكيم. ما كتاب را
به حق به سوى تو فرستاديم پس خدا را عبادت كن در حالى كه دين خود را بر او خالص
كردهاى.
نكتهاى
كه اضافه مىكنيم اين است كه در دو آيه از اين يازده آيه، تنزيل بدون همراهى كلمه "من" ولى در بقيه همراه با كلمه من آمده
است كه جاى تدبر وتفكر است. مىدانيم كه كلمه "من" يكنوع واسطه را تداعى مىكن يعنى
اين تعبير كه قرآن نازل كرده خداست با اين تعبير كه نازل شده از جانب خداست
مىتواند اين فرق را داشته باشد كه در تعبير اولى واسطه حذف شده ودر تعبير دوم
عنايت به واسطه هم هست البته در يكى از دو آيهاى كه تنزيل بدون كلمه "من" آمده در
آيه بعدى تصريح به واسطه كه همان روحالامين است، شده است؛ دقت كنيد.
5 ـ حبل الله:
در سوره آلعمران مىخوانيم:
واعتصموا بحبل الله جميعا ولاتفرقوا (40)
همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد ومتفرق نشويد.
بگفته بعضى از مفسران منظور از ريسمان خدا در اين آيه قرآن است بنابراين تفسير يكى از
اوصاف قرآن «حبل الله» مىباشد. البته در بعضى روايات حبل الله در اين آيه به عترت
پيامبر تفسير شده است واين منافاتى با تفسير اولى ندارد ومىتوان گفت هم قرآن وهم
اهل بيت حبلالله هستند.
اتفاقاً در روايتى از رسول گرامى، اين معنى به
صورت ظريفى بيان شده است كه فرمود:
ايها الناس انى قد تركت فيكم حبلين ان
اخذتم بهما لن تضلوا بعدى احدهما اكبر من الاخر كتاب الله حبل ممدود من السماء
وعترتى اهل بيتى.
اى مردم من در ميان شما دوتا ريسمان باقى گذاشتم كه اگر آنها را اخذ
كنيد پس از اين گمراه نمىشويد يكى از اين دو ازديگرى
بزرگتر است، كتاب خداكه ريسمانىاست كه ازآسمان بهزمين كشيدهشده وعترتمن اهلبيتمن.
6 ـ وحــى:
وحى در لغت
به معناى اشاره سريع وبا شتاب ونوشتن والهام وكلام مخفى والقاء مطلب به ديگرى است (41)
ودر اصطلاح مطالبى است كه از جانب خداوند به پيامبران القاء مىشود وصورتهاى
مختلفى دارد كه تفصيل آن در كتب كلامى وتفسيرى آمده است.
يكى از صفات قرآن كه در خود قرآن آمده است همان
عنوان "وحى" مىباشد كه بيانگر رابطه قرآن با خداوند است واينكه آيات قرآنى حقايق
والائى است كه از طرف خداوند به پيامبر خود القاء شده است.
ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى (42)
قرآن چيزى نيست جز وحى كه القاء شده وشديدالقوى آن را تعليم داده است.
قل انما انذركم بالوحى ولايسمع الصم
الدعاء اذا ماينذرون (43)
بگو همانا شما را به وسيله وحى الهى هشدار مىدهم ولى گوش
ناشنوا دعوت حق را هنگامى كه بيم داده مىشود، نمىشنود.
هدايتگرى وروشنگرى قرآن
استعدادها
وامكانات بالقوهاى كه در ساختار وجودى انسان به وديعت نهاده شده است، اگر به صورت
صحيحى پرورش يابد ودر مسير درستى قرار گيرد، درچنين صورتى است كه انسان به هدف
والائى كه براى آن آفريده شده، دست خواهد يافت وبه كمال مطلوب خواهد رسيد.
پيامبران وسفراى الهى براى چنين هدفى مبعوث
شدهاند. آنها معلمانى هستند كه انسانها را در جهت استفاده درست از امكانات وجودى
خود تعليم مىدهند وراه رسيدن به سعادت وكمال را پيشپاى آنها مىگذارند وبدينگونه
انسان را "هدايت" مىكنند.
قرآن كريم به عنوان مهمترين كتاب آسمانى كه براى
بشر نازل شده است، عنايت خاصى به مسئله هدايت دارد واساسا هدف نهائى قرآن همان
هدايت است. بهمين جهت قرآن به جنبه هدايتگرى وروشنگرى خود تأكيد بسيار دارد واوصاف
وعناوين متعددى را براى خود ذكر مىكند كه مربوط به اين بعد از ابعاد قرآن است.
اينك عنوانهائى را كه ناظر به جنبه هدايتگرى
قرآن است واز آنها به عنوان نامهاى وصفى ياد مىشود مورد تدبر قرار مىدهيم:
1 ـ نـور:
نقش تعيين
كننده نور در پرورش ورشد گياهان وجانوران امرى واضح است وهمچنين نور سبب مىشود كه
انسان اشياء را از يكديگر تمييز وتشخيص بدهد وراه را از چاه بشناسد. با توجه به همين خواص نور است كه قرآن
خود را به عنوان نور معرفى مىكند.
فامنوا بالله ورسوله والنور الذى انزلنا
والله بما تعملون خبير (44)
ايمان بياوريد به خداوند وپيامبرش ونورى كه نازل كرديم
وخداوند به آنچه كه انجام مىدهيد آگاه است.
يا ايها الناس قدجائكم برهان من ربكم
وانزلنا اليكم نورا مبينا (45)
اى مردم براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمد وبه سوى
شما نورى آشكار نازل كرديم.
در
جاى ديگرى مسلمانان صدر اسلام را به خاطر پيروى از نور قرآن مورد ستايش قرار مىدهد
وآنان را گروه رستگاران معرفى مىكند. اشاره به اينكه استفاده از روشنائى قرآن رمز
رسيدن به فلاح ورستگاران است:
فالذين آمنوا به وعزروه ونصروه
واتبعوالنور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون (46)
پس آنانكه به او (پيامبر اسلام) ايمان آوردند واو را
گرامى داشتند وكمك كردند واز نورى كه همراه با او نازل شده است پيروى نمودند، آنان
همان رستگارانند.
ودر
آيهاى ديگر هدف از نزول قرآن را چنين بيان مىكند:
كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من
الظلمات الى النور (47)
اين كتابى است كه به سوى تو نازل كرديم تا مردم را از
تاريكىها به سوى روشنائى ببرى.
2 ـ هــدى
يكى ديگر از
اوصاف قرآن كه بيانگر جنبه هدايتگرى آنست، "هدى" است كه بطور مكرر در قرآن آمده
است. واژه هدى مصدر وبه معنى هدايت است ودر اطلاق به قرآن معنى فاعلى مىدهد، البته
اين نظر دانشمندان علوم قرآن است (48) ولى ما تصور مىكنيم كه لزومى ندارد
هدى را به معنى هادى بگيريم، بلكه مىتوان آن را به همان معناى مصدرى به قرآن اطلاق
نمود واراده مبالغه وتأكيد كرد. همانگونه كه كلماتى مانند نور ورحمت وشفاء وبلاغ
وبصائر را به قرآن اطلاق مىكنيم.
اكنون نمونههايى از آيات مربوطه را مىآوريم وبه
تدبر در مضامين آنها مىنشينيم.
فانه نزله على قلبك باذن الله مصدقا لما
بين يديه وهدى وبشرى للمؤمنين (49)
همانا آن را بر قلب تو با اذن خداوند فرود آورد كه تصديق
كننده چيزى است كه پيش روى اوست وهدايت وبشارت براى مؤمنان است.
هذا بيان للناس وهدى وموعظة للمتقين (50)
اين بيانى است براى مردم وهدايت وموعظهاى است براى
متقين.
ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيئى وهدى
ورحمة وبشرى للمسلمين (51)
ونازل كرديم بر تو كتاب را كه بيان كننده همه چيز وهدايت
ورحمت وبشارت براى مسلمانان است.
هذا بصائر للناس وهدى ورحمة لقوم يوقنون (52)
اين بصيرتهائى است براى مردم وهدايت ورحمت است براى قومى
كه يقين دارند.
بطوريكه
ملاحظه مىفرمائيد در اين آيات وآيات ديگرى كه مشابه آنهاست وما نياورديم، متعلق
هدايت، متقين ومؤمنين ومسلمين واهل يقين است ونه همه مردم بخصوص اينكه ميان عموم
مردم ومؤمنين فرق گذاشته مانند آيه 138 آل عمران وآيه 20 جاثيه كه خوانديم. در اين
آيات بطوريكه ديديم، قرآن براى عموم مردم بيان وبصائر وبراى متقين واهل يقين هدايت
عنوان شده است. بنابراين مىتوان گفت كه منظور از هدى در اين آيات هدايت خاصى است
كه مخصوص اهل ايمان است. البته اين مطلب مانع از آن نيست كه قرآن به نوع ديگرى
هدايتكننده عموم مردم باشد.
البته در يك آيه از آيات مربوط به موضوع، متعلق
"هدى" عموم مردم ذكر شده:
شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى
للناس (53)
ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شده هدايتكننده مردم است.
درست
است كه در اين آيه متعلق "هدى"، "ناس" است ولى به نظر مىرسد كه منظور از ناس
درخصوص اين آيه مؤمنين باشد زيرا در دنباله همين آيه حكم وجوب روزه بيان شده وخطاب
به مسلمين است:
ومن شهد منكم الشهر فليصمه
هركس از شما اين ماه را درك كند آن را روزه بدارد.
3 ـ مبيــن:
اين صفت به
تنهائى به قرآن اطلاق نشده بلكه به حالت مركب وبه صورت كتاب مبين وقرآن مبين
ونورمبين آمده است وبه هرحال يكى از صفات قرآن مىباشد ودربرگيرنده اين مطلب است كه
قرآن كتابى روشن وآشكار است وانسان مىتواند به آسانى از رهنمودهاى آن استفاده كند
وبه راحتى خود را در مسير هدايت قرآن قرار بدهد.
تلك آيات الكتاب وقرآن مبين (54)
اينست كتاب وقرآن آشكار وروشن.
تلك آيات القرآن وكتاب مبين (55)
اينست آيات قرآن وكتاب روشن.
اين
دو آيه را با هم مقايسه كنيد وببينيد چگونه دو كلمه قرآن وكتاب در اين آيات جاى خود
رابه يكديگر دادهاند وشكل جملهبندى يكسان است. ضمنا در اين دو آيه وچند آيه ديگر صفت "مبين" مانند موصوف خود به صورت
نكره آمده ولى در آيات ديگرى اين تركيب به صورت معرفه آمده است به عنوان نمونه:
والكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة
مباركه (56)
قسم به همين كتاب روشن كه ما آن را در شبى مبارك نازل
كرديم.
در
آيه ديگرى، از قرآن به عنوان نور مبين ياد شده است:
قدجائكم برهان من ربكم وانزلنا اليكم
نورا مبينا (57)
همانا به سوى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمد ونور
روشنى به سوى شما نازل كرديم.
4 ـ بصائـر:
عنوان
"بصائر" به همين صورت جمع، به قرآن اطلاق شده است. بصائر جمع بصيرت است كه به معنى
بينش درست ودرك صحيح مىباشد وناظر به اين مطلب است كه قرآن كريم،بينش انسان را
نافذ وتند وتيز مىكند وبه او توانائى فهم درست ودرك حقائق عالم را ارزانى مىدارد.
انسانى كه با هدايت قرآن گام برمىدارد، در تفكرات وانديشهها وهمچنين در
تصميمگيرىهاى خود دچار اشتباه وانحراف نمىشود.
هذا بصائر من ربكم وهدى ورحمة لقوم
يؤمنون (58)
اين بصيرتهائى از جانب پروردگارتان مىباشد وهدايت
ورحمتى است براى قومى كه ايمان آوردهاند.
هذا بصائر للناس وهدى ورحمة لقوم يوقنون (59)
اين بصيرتهائى است براى مردم وهدايت ورحمتى است براى قومى
كه يقين دارند.
به
طوريكه در ذيل عنوان "هدى" متذكر شديم به نظر مىرسد كه هدايت قرآن مراحل گوناگونى
دارد. يك مرحله آن عام است وشامل همه مردم از مؤمن وغير مؤمن مىشود ومرحله ديگر آن
هدايت خاصى است كه فقط مؤمنين را در برمىگيرد. در آيهاى كه هماكنون خوانديم، اين
مطلب به وضوح ديده مىشود.
قرآن در مرحله نخست بصيرتها را باز مىكند
وانسان را به تفكر صحيح وادار مىسازد تا راه مستقيم را دريابد. اين مرحله براى
عموم مردم است وچون انسانى راه درست را پيدا كرد وبه خدا ورسول ايمان آورد، چنان
نيست كه رسالت قرآن درباره او تمام شده باشد وقرآن او را به حال خود بگذارد بلكه
مرحله ديگرى از هدايت آغاز مىشود كه ويژه مؤمنان است وآن نيز مراحلى دارد: اسلام
وايمان ويقين.
5 ـ بـلاغ:
ازجمله
اوصافى كه در قرآن ذكر شده وبه جنبه هدايتگرى قرآن مربوط مىشود، عنوان "بلاغ" است.
اين واژه كه مصدر از باب تفعيل است به معناى پيامرسانى وتبليغ مىباشد. قرآن كريم
مجموعهاى از پيامهاى خداوند است كه پيامبراسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم مأموريت
داشت كه آنها را به مردم ابلاغ كند تا مردم با دريافت اين پيامهاى آسمانى
وبهكارگيرى انديشههاى خود، به آن نوع از زندگى كه شايسته مقام انسانى است برسند.
ابلغكم رسالات ربى وانالكم ناصح امين (60)
پيامهاى پروردگارم رابه شما مىرسانم ومن نسبت به شما
اندرزگوى امينى هستم.
هذا بلاغ للناس ولينذروا به وليعلموا
انما هو اله واحد وليذكر اولوالالباب (61)
اين بلاغى است براى مردم تا بدان بيم داده شوند وبدانند
كه او خدائى يگانه است وصاحبان خرد اندرزگرند.
در
اين آيه سه هدف براى پيامهاى قرآن ذكر شده والبته با آوردن حرف واو در اول
(ولينذروا به) اشاره به اين كرده كه هدفها منحصر به اين سهتا نيست، بلكه هدفها
متعدد است كه از جمله آنها اين سه هدف مىباشد:
1 ـ انذار وبيم دادن مردم.
2 ـ ايمان آوردن مردم به خداى يگانه.
3 ـ تذكر به صاحبان خرد.
6 ـ ذكر
وتذكره
اين دو عنوان
كه تقريباً به يك معنى است در موارد متعددى به صورت صفت براى قرآن آمده است وبه
خصوص كلمه "ذكر" در آيات بسيارى وارد شده ومنظور از آن جنبه يادآورى واندرزگوئى
قرآن است. بايد ديد كه قرآن چه چيزى را يادآورى مىكند؟ متعلق ذكر ويادآورى
مىتواند چند موضوع باشد:
1 ـ يادآورى عظمت خدا ونعمتهاى او ونيز
وعدههاى او.
2 ـ يادآورى تعليمات پيامبران گذشته.
3 ـ يادآورى سرگذشت امتهاى پيشين.
4 ـ يادآورى حقايقى كه انسان مىتواند باعقل
خود آنها را درك كند.
آياتى
كه كلمه ذكر وتذكره در آنها به عنوان صفتى براى قرآن آمده بسيار است ونمونههائى از
آن را مىآوريم:
وانزلنااليكالذكرلتبينللناس
مانزلاليهم ولعلهميتفكرون (62)
ونازل كرديم بر تو ذكر را تا به مردم آنچه را كه به آنها
نازل شده بيان كنى وشايد آنان بينديشند.
وهذا ذكر مبارك انزلناه افانتم له منكرون (63)
واين ذكر مباركى است كه نازل كرديم، آيا شما آنرا انكار
مىكنيد؟
وانه لتذكرة للمتقين (64)
وآن تذكرهاى است براى متقين.
ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذالى ربه سبيلا (65)
همانا اين تذكرهاى است پس هر كس بخواهد، راهى را به سوى
پروردگار خويش برمىگزيند.