قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

- ۷ -


خدايى كه انجيل معرفى مى كند

تا اينجا ما قسمتى از مطالبى را كه تورات كنونى يعنى اصيل ترين كتابهاى عهد عتيق درباره خداوند و معرفى او در برداشت نقل كرديم اكنون مى خواهيم بخواست پروردگار منطق انجيل و عهد جديد را درباره خداوند بررسى كنيم اما با كمال تأسف بايد گفت ترسيم ناموزونى كه كتابهاى عهد جديد از خداوند ساخته اند بهتر و جالب تر از آن تصويرى نيست كه تورات در اين باره داشته است.

انجيل عيسى مسيح را بنام خداوند معرفى مى كند همان عيسايى كه از مادر زائيده شده راه مى رفت، غذا مى خورد گرسنه و تشنه مى شد، قضاء حاجت مى نمود، در دست يهوديان گرفتار مى گرديد و بر بالاى دار مى رفت.
انجيل از قول عيسى درباره خداوند چنين مى نويسد:
من و پدر يك هستيم آنگاه يهوديان باز سنگها را برداشتند تا او را سنگسار كنند عيسى بديشان جواب داد از جانب پدر خود بسيار كارهاى نيك بشما نمودم به سبب كداميك از آنها مرا سنگسار مى كنيد يهوديان در جواب گفتند به سبب عمل نيك ترا سنگسار نمى كنم بلكه به سبب كفر زيرا تو انسان هستى و خود را خدا مى خوانى عيسى در جواب ايشان گفت آيا در تورات شما نوشته شده است كه من گفتم شما خدايان هستيد پس اگر آنانى را كه كلام خدا بديشان نازل شد خدايان خواند و ممكن نيست كه كتاب محو گردد آيا كسى را كه پدر تقديس كرده بجهان فرستاد بدو مى گوئيد كفر مى گويى از آن سبب كه گفتم پسر خدا هستم اگر اعمال پدر خود را بجا نمى آورم به من ايمان مى آوريد و لكن چنانچه بجا مى آورم هر گاه به من ايمان نمى آوريد به اعمال ايمان آوريد تا بدانيد و يقين كنيد كه پدر در منست و من در او.
در اينجا عيسى خود را پسر خدا مى خواند ولى خويشتن را با پدر يكى مى داند و در برابر اعتراض مردم يهود به او (كه چرا خود را خدا خوانده اى؟!) نه تنها هيچگونه انكارى از خود نشان نمى دهد بلكه صريحاً براى اثبات مدعاى خويش داد سخن داده و در پايان باز هم اعتراف مى كند كه من و پدر يك هستيم.

عهد جديد درباره الوهيت عيسى در موارد ديگر مطالبى را نقل مى كند در انجيل متى مى نويسد:
عيسى دو نفر از شاگردان خود را فرستاده بديشان گفت در اين قريه اى كه پيش روى شما است برويد در حال الاغى با كره اش بسته خواهيد يافت آنها را باز كرده نزد من آوريد و هر گاه كسى بشما سخنى گويد بگوئيد خداوند بدينها احتياج دارد كه فى الفور آنها را خواهد فرستاد.

يوحنا در ابتداى انجيل خود درباره عيسى مى نويسد:
در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود همان در ابتدا نزد خدا بود همه چيز بوسيله او آفريده شد و بغير از او چيزى از موجودات وجود نيافت. و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد پر از فيض و راستى و جلال او را ديديم جلالى شايسته پسر يگانه پدر.
علاوه بر نوشته يوحنا در موارد ديگر هم در انجيل از عيسى به پسر خداوند تعبير شده چنانكه در متى مى نويسد:
ايشان را گفت شما مرا كه مى دانيد، شمعون پطرس در جواب گفت كه تويى مسيح پسر خداى زنده عيسى در جواب وى گفت خوشا بحال تو اى شمعون ابن يونا زيرا جسم و خون اين را بر تو كشف نكرده بلكه پدر من كه در آسمانست.
در كتب ديگر عهد جديد هم (علاوه بر اناجيل) فراوان از عيسى به خداوند و يا پسر خدا تعبير شده است. براى نمونه بنقل دو مورد از آن در اينجا اكتفا مى كنيم، پولس مى نويسد:
پولس غلام عيسى مسيح و رسول خوانده شده و جدا نموده شده براى انجيل خدا كه سابقاً وعده آنرا داده بود بوساطت انبياء خود در كتاب مقدسه. در باره پسر خود كه بحسب جسم از نسل داوود متولد شده و بحسب روح قدوسيت پسر خدا به قوت معروف گرديد از قيامت مردگان يعنى خداوند ما عيسى مسيح.

يوحنا در مكاشفه خود خطاب به عيسى چنين مى گويد:
((بيا اى خداوند عيسى فيض خداوند ما عيسى مسيح با همه شما باد آمين))
آرى اين است منطق انجيل و كتابهاى عهد جديد درباره خداوند!
بى جهت نيست كه موريس مترلينگ نويسنده معروف بلژيكى در يكى از نوشته هاى خود مى نويسد من به آن خدائيكه كليسا به بشر معرفى مى كند ايمان ندارم، من آن خدايى را ستايش مى نمايم و به او ايمان دارم كه او را در زواياى قلب خود جستجو مى كنم.
و همچنين ((والتر اوسكارلند برگ)) دانشمند فيزيولوژى و بيوشيمى آمريكا و دكتر در فلسفه از دانشگاه ((جان هايكينز)) در يكى از مقالات علمى خود از خدايى كه كتابهاى عهد جديد معرفى مى كنند بيگانگى جسته و يكى از عوامل مهم انكار خداوند را بوسيله جمعى از دانشمندان مغرب زمين معرفى غلط و نادرستى مى داند كه كليسا و مكتب انجيلهاى موجود از آفريدگار بزرگ جهان به عمل آورده اند. نامبرده در اين باره مى نويسد:
((در خانواده هاى مسيحى اغلب اطفال در اوايل عمر به وجود خدايى شبيه انسان ايمان مى آورند مثل اينكه بشر شكل خدا آفريده شده است اين افراد هنگاميكه وارد محيط علمى مى شوند و به فرا گرفتن و تمرين مسائل علمى اشتغال مى ورزند اين مفهوم انسانى شكل و ضعيف خداوند نمى تواند با دلائل منطقى و مفاهيم علمى جور در بيايد و بالنتيجه بعد از مدتى كه اميد هر گونه سازى از بين مى رود مفهوم خدا نيز بكلى متروك و از صحنه فكر خارج مى شود و احساس اينكه در ايمان بخدا قبلا اشتباه شده و همچنين عوامل ديگر روانى باعث مى شوند كه شخص از نارسايى اين مفهوم بيمناك مى شود و از خداشناسى اعراض و انصراف حاصل كند.))

قرآن خدا را چگونه مى شناسد؟

اكنون كه منطق كتابهاى عهد عتيق و جديد را درباره پديد آورنده همه هستى ها يعنى خداوند بطور اجمال نقل كرديم به مكتب آسمانى قرآن از اين نظر باز مى گرديم.
در اين فصل بطور فهرست مى خواهيم ببينيم قرآن چگونه درباره خداوند سخنى مى گويد و خدايى كه اين كتاب بزرگ جهان انسانيت معرفى مى كند چگونه است تا آنگاه به منطق علم برگرديم و محتويات اين كتابها را از اين نظر در آنجا مورد ارزيابى قرار دهيم.
قرآن مجيد هنگامى كه درباره خداوند سخن مى گويد ابتدا بشر را از اينكه او را با موجودى از موجودات جهان هستى به طور كلى تشبيه كند بر حذر داشته و با صراحت مى گويد:
ليس كمثله شى ء و هوالسميع البصير يعنى هيچ چيز شبيه و مانند خداوند نيست و او شنوا و بينا است.
در اين آيه قرآن با صراحت خداوند را از اينكه شبيه به چيزى باشد برتر داشته و او را بينا و شنوا خوانده است. ارزش اين جمله هنگامى روشن شود كه ما در نظر بگيريم موجودات عالم بر دو قسم است ماده و نيرو ولى اين هر دو از يك قماش و يك سنخ هستند يعنى بقول انشتاين ((جرم و كارمايه با يكديگر معادلند و خاصيتى كه جرم نام دارد در حقيقت جز كار مايه متمركز نيست در حقيقت جرم كارمايه است و كارمايه جرم، تفاوت ميان آن دو فقط حالتى است موقتى.))
نامبرده باز در اين باره مى گويد: ((ماده و كارمايه به يكديگر تبديل مى شود اگر ماده جرم خود را از دست بدهد و با سرعت نور سير كند تشعشع و يا كارمايه ناميده مى شود و بعكس اگر كارمايه قوام يابد و بى حركت شود و جرم آن محسوس گردد آنرا ماده مى گوئيم))
با اين حساب از نظر قرآن خداوند نه مانند ماده و جرم است و نه مانند انرژى و نيرو است. قرآن در مورد ديگر مى گويد: چشمها نمى تواند او را ببيند ولى او به همه چيز احاطه دارد:
لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هواللطيف الخبير يعنى ديده ها او را درك نمى كند ولى او ديده ها را درك مى كند و لطيف و خبير است.))
كتاب آسمانى اسلام در آنجا كه از قدرت خداوند سخن به ميان مى آورد نه تنها مانند تورات و انجيل كنونى او را موجودى ضعيف و ناتوان معرفى نمى كند بلكه وى را قادر بر انجام همه چيز و فرمانرواى زمين و آسمان خواند و مى گويد:
و هو على كل شى ء قدير يعنى او بر انجام هر چيزى توانا است فاطر السموات و الارض يعنى پدديد آورنده آسمان و زمين است له مقاليد السموات والارض يعنى كليدهاى آسمانها و زمين در دست اوست.
هنگامى كه قرآن درباره علم و اطلاع خداوند بر سراسر جهان هستى سخن مى گويد مى فرمايد: ان تبدوا شيئاً او تخفوه فان الله كان بكل شى ء عليماَ
يعنى اگر آشكار سازند چيزى را يا پنهان دارند همانا خداوند به همه چيز داناست.
در مورد ديگر مى فرمايد:
عالم الغيب لايعزى عن همثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لااكبر
يعنى خداوند عالم به امور پنهانى است و از او مستور نمى شود مثقال ذره اى در آسمانها و نه در زمين و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن.
در محيطى كه افكار همگان آكنده از سخنان انجيل درباره خدا است و مسيحيت با صدايى رسا عيسى را فرزند خدا مى خواند قرآن با صراحت مى گويد:
ما كان لله ان يتخذ من ولد
يعنى شاءن خدا نيست كه براى خود فرزند بگيرد.))
ما اتخذالله من ولد و ما كان من اله
يعنى خداوند براى خود فرزند اختيار نكرده و با او خدايى (كه شريك وى باشد) نيست.
و قل الحمدلله الذى لم يتخذ ولداً ولم يكن له شريك فى المللك
يعنى بگو (اى پيغمبر) ستايش مى كنم خدايى را كه براى خود فرزندى انتخاب نكرده و براى او در حكومت بر جهان هستى شريكى نيست.))
در روايات اسلامى نقل شده كه جمعى از يهود نزد پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند و با آن حضرت گفتند خداى خود را براى ما توصيف نما!؟ در پاسخ آنها سوره توحيد از جانب خداوند نازل گرديد و در آنجا خطاب به پيامبر عزيز مى گويد:
قل هوالله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً احد
يعنى بگو (اى پيامبر) او خداى يگانه است، صمد است نه فرزند كسى است و نه داراى فرزند است و هيچ موجودى كفو و همتاى او نيست.))
در اين سوره قرآن با بيانى رسا و صراحتى كافى درباره خداوند سخن گفته است، ابتدا او را يگانه معرفى مى كند يعنى نه موجودى مانند او است و نه او داراى تركيب و اجزاء است تا از اين راه عقيده خرافى و كفرآميز تثليث را كه از مكتب انجيلهاى ساختگى (نه انجيل واقعى) سرچشمه گرفته بود از صحنه دلها و مغزهاى مردمان پاك گرداند سپس مى گويد خداوند صمد است، در روايات اسلامى درباره صمد معانى گوناگونى (كه با يكديگر قابل سازش هستند) نقل كرده اند. اما شايد جالب تر از همه تفسيرى است كه درباره اين كلمه از پيغمبر اسلام و همچنين از حضرت باقر و حضرت رضا (عليه السلام) نقل شده است، در اين نقل صمد را اينگونه تفسير كرده اند: الصمد الذى لاجوف له يا فرموده اند الذى ليس بمجوف يعنى چيزى كه تو خالى نيست وجود ندارد آنرا صمد مى گويند.))
اين معنا يكى از تفاسيرى است كه درباره صمد از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است ولى درك حقيقت اين تفسير و ارزش واقعى اين تعبيرى كه قرآن درباره خداوند مى فرمايد قبل از آنكه بشر به قسمتى از حقايق جهان دست يابد غير ممكن بود، عظمت اين جمله در قرآن هنگامى آشكار گرديد كه دنياى علم با صراحت گفت بطور كلى آنچه كه كلمه ((ماده)) بر آن اطلاق مى شود تو خالى و مجوف است، يعنى همه چيز از اتمها تشكيل شده و داخل اتم را خلاء عجيبى در برگرفته و بين هسته مركزى پروتون و نوترون و الكترونها كه بگرد آن در گردشند خلاء و فاصله فراوانى وجود دارد.
با اين حساب قرآن مى گويد خداوند صمد است يعنى مجوف و تو خالى نيست و خلاصه از جنس ماده نيست.
با اين ترتيب مى توان گفت كشف معناى واقعى و تحقيق كافى درباره اين حقيقت خود كليدى است كه با استفاده از آن ميتوان به بسيارى از حقايق پنهان جهان هستى دست يافت.
آرى بى جهت نيست كه پنجمين جانشين پيغمبر بزرگ اسلامى يعنى حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) ضمن روايتى جالب در اين باره مى فرمايد:
اءلو وجدت لعلمى الذى اتانى الله عزوجل حمله لنشرت التوحيد و الاسلام و الايمان و الذين و الشرايع من الصمد
يعنى اگر براى علمى كه خداوند به من عنايت فرموده حمله و افراد آماده اى را مى يافتم هر آينه تمام مباحث توحيد و اسلام و همه شرايع و دين را از كلمه ((صمد)) استخراج و بيان مى نمودم.))

پيامبران از ديدگاه قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى

اكنون كه از بررسى محتويات قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى درباره آفريدگار جهان فارغ شديم بحث خود را نسبت به چگونگى معرفى انبياء در همان كتابهاى دنبال مى كنيم.
در اين بحث ما بخواست خداوند ابتدا عصمت پيامبران و فرستادگان آسمانى را از نظر قرآن و منطق عقل مورد بررسى قرار داده آنگاه به تحقيق درباره اين موضوع از ديدگاه تورات و انجيلى كه اكنون در دسترس ما است مى پردازيم.

قرآن پيامبران را معصوم مى داند

از شرايط حتمى و لازم كه از نظر اسلام بايد در انبياء و فرستادگان آسمانى يافت شود صفت ((عصمت)) است مقصود از كلمه عصمت اين است كه پيامبران (كه مسئووليت رهبرى انسانها را بر عهد دارند) بايد در سراسر تاريخ زندگى خود (خواه قبل از نبوت و يا پس از آن) از هر گونه گناه و عمل ناجايز بدور باشند، تنها در طول آن مدت بطور عمد گناه را مرتكب نشوند بلكه حتى اشتباهاً و سهواً هم نبايد دچار انحراف و خطا گردند، قرآن در اين باره مى فرمايد: و اذابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الضالمين.
يعنى خداوند ابراهيم را بكارهايى آزمايش نمود و او آنها را به پايان رسانيد و تمام كرد (در اين هنگام) خداوند به او گفت كه من ترا براى امامت و پيشوايى مردم برگزيدم ابراهيم گفت از نسل من هم (به امامت برگزين) خداوند فرمود ستمگران (از ذريه تو) به عهد من نائل نمى گردند.
در اينجا پروردگار در پاسخ ابراهيم (هنگاميكه از وى مى خواهد كه از نسل او هم به سمت امامت و پيشوايى مردم انتخاب شوند) صريحاً مى فرمايد كه ((عهد من)) و آن مقام رهبرى كه از جانب من عطا مى گردد (خواه بنام امامت به معناى خاص آن يا مقام نبوت) بكسانى واگذار مى شود كه ظالم و ستمگر (نسبت بخود و يا به ديگران) نباشند و با در نظر گرفتن اين كه جمله ((ظالمين)) اطلاق داد و مربوط بزمان خاصى نيست يعنى بايد فردى كه ((عهد خداوند)) به او واگذار مى شود بطور كلى و در هر حال ستمگر و ظالم (بخود و يا ديگران) نباشد، به خوبى استنباط مى گردد كه مقام نبوت و يا امامت (كه هر دو مقام خداداى و عهدى آسمانى است) بايد بفردى اعطا شود كه معصوم از گناه بود و هيچ عمل ((حرام)) و غير جايزى را در دوران كودكى خود (حتى قبل از نبوت) انجام نداده باشد. با اين ترتيب ترديدى نيست كه از نظر قرآن و در منطق اين كتاب عصمت از شرايط حتمى و قطعى براى كسانى است كه از جانب خداوند مقام رهبرى انسانها را (به صورت نبوت و يا امامت) بر عهده مى گيرند.

عصمت انبياء از نظر عقل و منطق

اعتقاد ما درباره لزوم داشتن عصمت براى انبيا و رهبران آسمانى تنها از قرآن و عقيده مذهبى سرچشمه نمى گيرد بلكه حكم قطعى عقل و خرد هم بطور كامل آنرا تاييد مى نمايد. عقل و خرد بطور قاطع قضاوت مى كند كه پيامبران الهى بايد پاك و از گناه معصوم باشند براى درك اين حقيقت تنها توجه كوتاه به مقام ((پيامبرى)) و مسئوليت خاصى كه وى از جانب خداوند بر عهده دارد و وظيفه اى كه مردم نسبت به او دارا هستند كافى است تا ما را به لزوم داشتن عصمت براى انبياء راهنمايى كن زيرا پيغمبر يعنى فردى كه از خداوند الهام مى گيرد و آنچه بيان مى كند از جانب پروردگار جهان است. او فرستاده شده تا همه انسانها و يا قسمتى از آنان را براى هميشه و يا در مدتى محدود به سوى سعادت رهبرى كرده و با دستورات آسمانى خويش ‍ خوشبختى مادى و معنوى و كمال دنيا و آخرت آنان را تاءمين سازد و مردمى هم كه اين پيغمبر بر آنان و به منظور راهنمايى آنها مبعوث مى گردد وظيفه دارند تا (پس از اثبات صدق ادعاى او) گفته هاى وى را بعنوان (كلمات آسمانى و وحى) بپذيرند و طرحهاى مربوط به زندگى مادى و معنوى فردى و اجتماعى خويش را از آن پيامبر گرفته، خود و همه چيز خود را تسليم گفته ها و دستورات آسمانى او سازند تا آنجا كه چگونگى بهره بردارى آنان از جان و مال و نواميس و بالاخره آنچه كه در اختيار آنها است بايد طبق آن برنامه و قوانين تنظيم گردد كه بوسيله آن پيامبر از جانب خداوند آمده است.
اكنون شما قضاوت كنيد: آيا اين چنين مقام خطير و پرارج بايد به چه كس ‍ داده شود و اصولا آن كس تا چه حد بايد مورد اعتماد مردم باشد؟ آيا جز مقام عصمت و اينكه اين پيغمبر فردى است كه در سراسر زندگى خود هيچگاه سابقه خيانت و گناه و عمل ناروا نداشته مى تواند تا آنجا اين فرستاده خداى را مورد اعتماد و اطمينان مردم سازد كه همه چيز خود را با قلبى آرام تسليم او سازند و برنامه هاى فردى و اجتماعى و آنچه كه مربوط به شؤ ون هر دو جهان آنها است از آنكس دريافت دارند؟!
اگر اين پيامبر فردى باشد كه در گذشته (هر چند براى يكبار) دروغ گفته و يا گناه و خلاف ديگرى را مرتكب گرديده و اسير نيروى شهوت و يا غضب خود واقع شده باشد چنين فردى آيا ممكن است صددرصد و تا آن حد مورد اعتماد همگان قرار بگيرد كه تمام گفته هاى او را ديگران بنام ((وحى آسمان)) بپذيرند و هيچگونه احتمال خيانت و يا خلاف و دروغ را درباره او ندهند؟!
آيا فردى كه سابقه انحراف و تمايل به سوى گناه (هر چند براى يكبار) در زندگى او باشد ممكن است تا آن حد مورد اعتماد جامعه قرار گيرد كه مردم همه چيز خود را ((بدون قيد و شرط)) تسليم او و قوانين و طرحهاى آسمانى او سازند؟!
قطعاً نه ؛ زيرا اگر فردى قبل از دوران رسالت و رسيدن به مقام پيامبرى (هر چند براى يكبار) دروغ گفته و يا خيانت ديگرى كرده باشد از كجا كه همان شرائط (كه در گذشته موجب آن دروغ و يا خيانت گرديده) بار ديگر تكرار نشود و در نتيجه ديگر بار همان فرد مرتكب دروغ و يا خيانت نگردد؟! و اصولا چگونه ممكن است مردم گفته هاى چنين كسى را با نهايت اطمينان بعنوان وحى آسمانى بپذيرند و برنامه ها و طرحهاى او را در همه موارد بدون استثناء بكار بندند؟!

اعتماد مردم در قانون اساسى آمريكا

آنچه كه ما تا اينجا درباره عصمت انبياء از نظر اعتمادى كه مردم بايد نسبت به آنها دارا باشند نگاشتيم يك موضوع فطرى و عقلى است يعنى عقل و خرد حكم مى كند كه هر فردى كه مقامش در اجتماع حساس تر و مصالح و منافع اجتماع بستگى بيشتر به او دارد آنكس به اعتماد مردم نياز فراوان دارد، اين حقيقت تا آنجا كه روشن است كه در قانون اساسى ايالات متحده آمريكا مى بينيم كه مى گويد: صاحب منصبان بزرگ و تمام كسانى كه شغل و پست آنها مقتضى است كه مورد اعتماد مردم باشند حق ندارند هيچ نوع هديه و يا مقررى و يا شغل و لقبى را از يك زمامدار و دولت بيگانه بدون تصويب كنگره بپذيرند زيرا پذيرفتن يك هديه و مانند آن بدون اطلاع كنگره ممكن است موجب گردد تا گيرنده متهم بگرفتن رشوه و خيانت به مصالح كشور شود و در نتيجه آن اعتمادى كه بايد ملت آمريكا (به لحاظ حساسيت شغل و مقام آنكس) نسبت به او دارا باشند از مردم سلب گردد.
اينك متن قانون اساسى آمريكا در اين باره: ((هيچيك از صاحب منصبان دولت كشورهاى متحد آمريكا كه شغل ايشان متضمن سود يا مبتنى بر اعتماد باشد حق ندارد كه بدون تصويب كنگره هيچ نوع هديه، مقررى، شغل و يا لقبى از هيچ پادشاه، سلطان، شاهزاده و يا دولت خارجى بپذيرد))
خواننده عزيز! همانگونه كه ملاحظه مى فرمائيد در قانون اساسى يك كشور مترقى و پيشرفته به صاحب منصبان خود و كسانى كه شغل آنها ((مبتنى بر اعتماد باشد)) اجازه نمى دهند هديه، شغل، مقررى و يا لقبى را از هيچ زمامدار و يا دولت خارجى بدون تصويب كنگره بپذيرند تا مبادا اين عمل موجب سلب آن اعتمادى گرد كه براى صاحب آن شغل و مقام آن درجه از اعتماد مردم نسبت بوى لازم است در حالى كه مسئولين و آزادى عمل آن صاحب منصب بسيار محدود و در شعاع معينى است كه قانون براى او مقرر داشت و ضرر خيانت او هم (اگر انجام شود) غالباً طاقت فرسا و غير قابل تحمل نخواهد بود و فرضاً هم خيانت آن صاحب منصب مهم و قابل توجه باشد باز ضرر آن تنها متوجه قسمتهاى مادى و شؤ ون زندگى ملت آمريكا است.
اكنون شما سخن را متوجه يك پيغمبر سازيد يعنى مردى كه (با در نظر گرفتن حساسيت و اهميت مقام و موقعيت او) بايد تا آن حد مورد اعتماد تمام طبقات افراد بشر باشد كه آنها همه چيز خود را (بدون قيد و شرط) در اختيار وى و قوانين آسمانى او قرار داده و مقررات مربوط به زندگى مادى و معنوى و طرح سعادت دنيا و آخرت خويش را از او بگيرند و تمام گفته هاى او را بنام گفته خداوند و روحى آسمانى بپذيرند آيا اين درجه از اعتماد جز در پرتو ((عصمت)) ممكن است به وجود آيد؟!
آيا جز با توجه باينكه اين پيامبر فردى است كه در تمام دوران زندگى خود هيچگاه (بطور عمد يا سهو) خيانت دروغ، گناه و عمل غير جايز و ناروايى را مرتكب نگرديده مى تواند تا آن حد اعتماد در مردم نسبت بوى به وجود آورد؟! اعتمادى كه همگان همه چيز خود را تسليم مقررات و قوانين نجات بخش وى سازند؟!

زندگى پيامبران گواه عصمت آنها است.

تاريخ سراسر افتخار زندگى پيامبران خود گواهى بزرگ بر عصمت و پاكدامنى آنها است، آنهائيكه همواره در مراكز و محيطهايى نشو و نما يافتند كه سرا پا فاسد و آلوده به گناه بوده است و بدين جهت از نظر طبيعى و عادى مى باشد آنها هم (مانند ديگران) فردى آلوده و فاسد باشند.
دكتر الكسيس كارل مى گويد:((كسى كه در محيط و اجتماعى تربيت مى شود بايد عادات و خصوصيات همان محيط و مردم آن محيط را بخود بگيرد زيرا بدن يك انسان به مرز پوست محدود است و از اين نظر در برابر بسيارى از امراض مصونيت دارد اما روان انسانى داراى هيچگونه مرزى نيست.
اما با اينحال فرستادگان خداوند (حتى به اعتراف دشمنانشان) نه تنها سابقه هيچگونه انحراف و گناه در زندگى خويش نداشتند بلكه به پاكى و امانت هم نزد همگان مشهور بوده اند تا آنجا كه پيامبر عزيز اسلام كه درود فراوان خداى بر او باد با آنكه در لجن زار جزيرة العرب، محيطى كه مردم آن قبل از اسلام بعنوان نمونه اى كامل از ناپاكى و گناه معروفيت داشتند تربيت شده بود با اين حال نزد همه كس ملقب به امين بوده است بطورى كه در حساسترين لحظات براى حل پيچيده ترين مشكلات اجتماعى بزرگان قريش از آن حضرت استمداد كرده و همه قبايل بدون استثناء بان بزرگوار اعتماد مى نمودند.