اختلاف در آشكارترين مسائل
دومين شاهد روشن و آشكار براى اثبات اين حقيقت كه نويسندگان انجيل از جانب روح القدس الهام نگرفته اند و كتابهاى آنها آسمانى نيست اختلافات
عجيبى است كه در بسيارى از موارد در بين آنها ديده مى شود اما از هم رسواتر اختلاف اين
اناجيل با يكديگر در سلسله نسب عيسى ابن مريم است.
سلسله نسب عيسى كه بايد از آشكارترين و روشنترين مسائل در مسيحيت باشد با
اينحال اين نويسندگان رسول و الهام گريندگان از جانب خداوند درباره آن هم با يكديگر اختلاف عميق و شديد دارند زيرا اولا متى سلسله نسب
يوسف را (كه به اعتقاد انجيل شوهر مريم بوده) تا داوود 25 نفر مى داند ولى
انجيل لوقا پدران يوسف را تا داوود چهل نفر مى شمرد.
و ثانياً متى يوسف را به سليمان بن داوود رسانيده ولى لوقا او را به تاتان بن داوود مى رساند.
و ثالثاً متى يوسف را پسر يعقوب مى داند در حالى كه لوقا وى را پسر هالى معرفى مى كند.
و رابعاً لوقا يكى از پدران يوسف را ريسابن زرو بابل نوشته ولى متى آنرا ابن هود بن زرو
بابل ضبط كرده است.
آقايان عزيز!
آيا براستى قابل قبول است كه اين انجيلها كتاب آسمانى باشند و نويسندگان آنها با الهام از روح القدس آنها را نگاشته باشند ولى با
اينحال در روشنترين مسائل عادى يعنى سلسله نسب عيسى بن مريم تا اين درجه با يكديگر داراى اختلاف فاحش و آشكار باشند؟!
آخر اين چه منبع وحى و الهام است كه تعداد پدران عيسى را تا داوود بدو نفر از نويسندگان
انجيل دو گونه الهام مى دهد و با اختلاف به آنها وحى مى كند؟
آيا اين انجيلهايى كه در تعداد و نام پدران عيسى تا اين درجه با يكديگر اختلاف دارند در
مسائل ديگر كه تا اين حد آشكار و روشن نيستند قابل اعتمادند؟!
اگر اين اناجيل بطور قطع كتابهاى تاريخى درستى هم بودند باز نمى بايست درباره سلسله نسب عيسى تا اين حد با يكديگر داراى اختلاف
باشند چه رسد به آنكه ما آنها را آسمانى بدانيم و نويسندگان آنها را الهام گيرنده از جانب روح القدس بشماريم.
آرى با در نظر گرفتن اين حقايق و با توجه به آنچه كه همين انجيلها از
قول عيسى درباره شاگردانش نقل كرده اند به خوبى روشن مى گردد كه اين
اناجيل ساخته و پرداخته دست افراد عادى هستند و آنان سالها بعد از ناپديد گشتن آن حضرت از بين اجتماع اين انجيلها را بنگارش درآورده اند و با
اين حساب رأى هيچ عاقلى و منصفى نه تنها امكان ندارد كه اين اناجيل را آسمانى و وحى خداوند بداند بلكه حتى از نظر يك كتاب تاريخى هم داراى
نقاط ضعف روشن و لغزشهاى غير قابل گذشت هستند.
انجيل سازى در عصر پولس
داستان نوشتن كتابهايى بنام انجيل و آنها را بعنوان كتاب آسمانى به عيسى نسبت دادن نه تنها سالها بعد از حضرت مسيح (عليه السلام) رايج
گرديده بود بلكه مدارك و شواهدى در دست است كه نشان مى دهد اين كار از همان ابتدا هم شايع بوده است.
پولس در رساله خود خطاب به غلاطيان مى گويد: تعجب مى كنم كه بدين زودى از آن كس كه شما را بفيض مسيح خوانده است برميگرديد به سوى
انجيلى ديگر نيست لكن بعضى هستند كه شما را مضطرب مى سازند و مى خواهد
انجيل مسيح را تبديل نمايند.
از اين جمله پيدا است كه داستان انجيل سازى و تحريف آن در عصر پولس هم در كار بوده است چه رسد به تاريخى كه قرنها تا زمان صعود عيسى
فاصله داشت.
آقايان محترم!
تا اينجا ما تنها قسمتى از مدارك و سندهاى قطعى خود را براى اثبات آسمانى نبودن انجيلهايى كه اكنون در دسترس ما است
نقل كرديم.
مداركى كه با در نظر گرفتن آنها براى هيچ انسان عاقلى جاى ترديد باقى نمى ماند كه كتابهاى تاريخى چهارگانه كه بنام
انجيل در شرح زندگى عيسى بن مريم نوشته شده زائيده فكر انسانهاى عادى و معمولى است.
در اين بحث ما از بررسى محتويات اين اناجيل كه به خوبى بر آسمانى نبودن آنها دلالت دارد چشم پوشيديم ولى در فصلهاى آينده بخواست
خداوند روشن خواهيم ساخت كه نويسندگان اين اناجيل خرافات و موهومات فراوانى را در كتابهاى خود به حضرت مسيح (عليه السلام) نسبت داده اند كه
نه با هيچ اصلى از اصول علمى منطبق است و نه با تعليمات عاليه انبياء شباهت دارد و اينها خود سندهايى قاطع و غير
قابل انكارى است كه اثبات مى كند چگونه دستهاى تحريف ماهيت تعليمات عيسى را دگرگون كرده و
مسائل كفرآميز و گاهى كودكانه اى را به آن بزرگوار نسبت داده است.
حقيقتى كه تحريف شده
دگرگونيها و تحريفات فراوانى كه در انجيل راه يافت آنچنان بسيارى از حقايق اين كتاب را وارونه ساخت كه جداً جاى شگفت است اما عليرغم همه آن
تحريفات يك حقيقت بزرگ و اصولى يعنى بشارتهائيكه مسيح (عليه السلام) درباره آمدن پيامبر جهانى حضرت محمد صلى الله عليه و آله داشت
همچنان درخشان در همين انجيلها باقى مانده است.
كارگردانان گذشته كليسا و مسيحيت و تحريف كنندگان انجيل هر چند كوشيدند و توانستند آنجائيكه عيسى به آمدن مردى بنام ((محمد)) يا ((احمد))
مژده مى دهد اين كلمه را به ((روح راستى)) يا ((تسلى دهنده)) يا ((روح القدس)) ترجمه و
تبديل سازند اما با اينحال در همان آيات شواهد بسيارى در كار است كه نشان مى دهد بايد آن ((روح القدس)) يا ((تسلى دهنده)) و يا ((روح راستى)) كسى جز حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نباشد، اينك قسمتى از اين آيات:
در انجيل از قول عيسى نقل مى كند كه خطاب بحواريين چنين گفت:
و من از پدر سؤال مى كنم و تسلى دهنده ديگر به شما عطا خواهم كرد تا هميشه با شما بماند.
ليكن تسلى دهنده روح القدس كه پدر او را باسم من مى فرستند او همه چيز را بشما تعليم خواهد داد و آنچه بشما گفتم بياد شما خواهد آورد.
بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت زيرا كه رئيس اين جهان مى آيد و در من چيزى ندارد.
ليكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم يعنى روح راستى كه از پدر صادر مى گردد او بر من شهادت خواهد داد.
و من بشما راست مى گويم كه رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم.
و بسيار چيزهاى ديگر بنظر دارم به شما بگويم لكن الان طاقت تحمل
آنرا نداريد ليكن چون او يعنى روح راستى آيد شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكلم نمى كند بلكه به آنچه شنيده است
سخن خواهد گفت و از امور آينده بشما خبر خواهد داد او مرا جلال خواهد داد زيرا كه آنچه آن من است خواهد گرفت و به شما خواهد داد.
خوانندگان عزيز! ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه با آنكه نويسندگان انجيل كلمه ((محمد)) يا ((احمد)) را به منظور تحريف به ((تسلى دهنده)) و
((روح القدس)) و يا ((روح راستى)) ترجمه كرده اند با اينحال شواهد غير
قابل انكارى در همين آيات است كه نشان مى دهد آن ((تسلى دهنده)) و يا ((روح القدس)) و يا ((روح راستى)) كسى جز پيامبر عالى قدر اسلام نيست،
آيا شاهد گوياتر از اين؟! كه عيسى مى گويد ((او مرا جلال خواهد داد)) و يا مى گويد((او بر من شهادت خواهد داد)) آيا جز پيامبر بزرگ اسلام
(صلي الله عليه و آله و سلم) كسى تاكنون آمده كه به عيسى در جهان جلال و عظمت دهد او مادر او مريم را از تهمتهاى زننده قوم يهود رهايى بخشد؟! آيا اين روح القدس بود
كه به عيسى جلال داد و يا حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)؟! اگر آن ((تسلى دهنده)) كه عيسى به آمدن وى بشارت داده ((روح القدس)) باشد، (چنانكه كشيشان
گويند) پس چرا مسيح مى گويد ((تا من نروم او به نزد شما نخواهد آمد؟!)) در حالى كه روح القدس همواره با عيسى بوده است و با اين حساب ديگر
نادرست بود كه عيسى بگويد ((اگر بروم او را به نزد شما مى فرستم)) و آيا آن ((تسلى دهنده)) كه بود كه عيسى مى گويد ((رفتن من براى
شما مفيدتر است زيرا اگر نروم تسلى دهند نزد شما نخواهد آمد))؟!
آرى اين آيات با اينهمه شواهد روشن در همه انجيلهاى موجود است كه عليرغم همه تحريفاتى كه در آنها به
عمل آمده به خوبى گواهى مى دهد كه ((روح القدس)) و يا ((روح راستى)) و يا ((تسلى دهنده)) كسى جز حضرت محمد كه درود خداى بر او باد
نيست و اين همان است كه عيساى مسيح به مقدم وى بشارت داده و او را ((رئيس جهان)) خوانده است.
فرعى كه تابع اصل است
اكنون كه ماهيت اصيل ترين كتابهاى عهد جديد يعنى انجيلهاى چهارگانه آشكار گرديد قضاوت درباره كتابهاى ديگر آن آسان است زيرا هنگامى كه
اصل يعنى انجيلها از نظر آسمانى بودن تا اين درجه بى اصالت باشند تكاليف فرع (كه كتابهاى ديگر عهد جديد) است روشن خواهد بود.
اضافه بر اين: بسيارى از مدارك قابل اعتمادى كه ما در اثبات تاريخى بودن (نه آسمانى بودن) اين انجيلها برشمرديم
شامل تمام كتابهاى عهد جديد بوده است و اختصاصى به انجيلهاى چهارگانه ندارد.
نكته اى در اصالت قرآن
اكنون كه از بررسى بحث تحريف در عهد جديد فارغ گشتيم يادآورى اين نكته ضرورى است كه در برخورد با كشيشان (چنانكه براى نويسنده دو
بار اتفاق افتاد) هنگامى كه تاريخى بودن انجيلها اثبات مى گردد بلافاصله آنها مى پرسند ((شما كه انجيلها را كتابى تاريخى مى دانيد
آسمانى بودن قرآن را از چه راه اثبات مى كنيد؟))
در پاسخ آنان بايد گفت: هيچيك از شواهد روشنى كه ما براى تاريخى بودن (نه آسمانى بودن) كتابهاى
انجيل در دست داريم درباره قرآن يافت نمى شود زيرا ما از آنجا سخن از تاريخى بودن انجيلها و اينكه اين كتابها پس از عيساى مسيح نوشته شده
(نه در زمان وى) به ميان مى آوريم كه در همه انجيلهاى چهارگانه حوادث شب صلب عيسى و جريان بدار زدن او و رويدادهايى كه چندين روز بعد از
بدار زدن مسيح واقع شده به خوبى منعكس است و اين سلسله مطالب به خوبى نشان مى دهد كه
اناجيل چهارگانه نوشته هايى هستند كه پس از عيسى (عليه السلام) به نگارش در آمدند. اضافه بر اين: در
انجيل لوقا با صراحت خطاب به (تيوفلس عزيز) مى نويسد كه من اين كتاب
(انجيل لوقا) را چنانكه ديگران براى من حكايت كرده اند براى تو مى نويسم.
آرى ما به استناد چنين شواهدى است كه معتقديم اين انجيلها پس از مسيح بنگارش درآمده و جنبه تاريخى دارد. ولى آيا اين نمونه شواهد و مدارك در
قرآن هم يافت مى شود؟! تا ما به استناد آنها بتوانيم قرآن را هم كتابى تاريخى بدانيم و بگوئيم پس از درگذشت پيامبر اسلام كه درود خداى
بر او باد به نگارش درآمده؟! آيا در قرآن هم حكايتهايى از حوادث زمان درگذشت پيامبر اسلام و رويدادهاى پس از آن ديده مى شود (چنانكه در
انجيل بوده است) تا بتوان از اين راه استدلال كرد كه قرآن هم (مانند انجيل) كتابى است تاريخى و بعد از مرگ حضرت محمد كه درود فراوان خداى
بر او باد نوشته شده و تأليف يافته است؟!
محتويات عهدين درباره خداوند
اكنون كه از بحث ((مقايسه قرآن با كتابهاى ديگر آسمانى)) از نظر تحريف فارغ شديم و با استناد به مدارك قطعى و غير
قابل انكار روشن ساختيم كه چگونه (به عكس قرآن) ماهيت اصلى كتابهايى كه بر پيامبران عالى قدر گذشته مانند موسى و عيسى
نازل گرديده بود تغيير يافته و دست تحريف واقعيت تعليمات آن انبياء بزرگ و آيات نازله بر آنها را دگرگون ساخته است، بررسى خود را
درباره محتويات قرآن و عهد عتيق و جديد بخواست خداوند آغاز مى كنيم.
در اين بحث ما به حقايق بسيار تلخ و دردناكى درباره عهدين بر مى خوريم و به خوبى مى بينيم كه چگونه در
طول تاريخ دهها مطالب خرافى،موهوم، كفرآميز و گاهى هم كودكانه را جمعى از خدا بيخبران در اين كتابها جاى داده و آنها را به آفريدگار جهان و
فرستادگان پاك او نسبت مى دهند!
موضوع بحث ما در اين فصل هر چند بسيار دامنه دار و وسيع است اما در اينجا ما تنها به تحقيق درباره قسمتى از اين
فصل وسيع اكتفا مى ورزيم.
روش ما در اين فصل اين است كه ابتدا نظريه عهد عتيق و جديد را درباره موضوعاتى خاص طرح مى كنيم و سپس به منطق قرآن درباره آن موضوع
برمى گرديم آنگاه همان بحث را از نظر علم و عقل مورد توجه قرار مى دهيم.
در اين مقايسه بخواست خداوند به خوبى آشكار خواهد شد كه چگونه قرآن (بعكس تورات و
انجيل كنونى) بر روى حقايق ثابت و مسلم علم تكيه كرده و از هر گونه انحراف و اشتباه دور است.
عهد عتيق خداى را چگونه معرفى مى كند؟
مهمترين اصل اعتقادى در مكتب انبياء و فرستادگان آسمانى ايمان به خداوند و شناخت آفريدگار جهان است. اين ايمان سرلوحه تعليمات همه انبياء
است و اگر اجتماع و ملتى براستى موحد باشد و بطور صحيح خداى را بشناسد خواه و ناخواه باعزت و افتخار و سعادتمندى در اين جهان زندگى
كرده و در جهان ديگر هم قرين سعادت و خوشبختى خواهد بود اما متأسفانه كتابهاى عهد عتيق و جديد كه اكنون بنام كتابهاى آسمانى در دسترس ما
است آنچنان تصوير زشت و نادرستى از خداوند مجسم مى سازد كه نه عقل و علم چنان خدايى را مى پذيرد و نه مكتب انبياء آفريدگار جهان را آنگونه
معرفى كرده اند.
تصويرى كه كتابهاى آسمانى يهود و نصارى از خدا در برابر بشر قرار مى دهند موجود است مانند انسان! راه مى رود! آواز مى خواند!
جاهل و نادان است! دروغ مى گويد! ناتوان و ضعيف است!
تورات هنگاميكه داستان خلقت آدم و حوا را نقل مى كند پروردگار قادر و تواناى عالم را چنين معرفى مى نمايد:
((و خداوند خدا باغى در عدن بطرف مشرق غرس نمود و آن آدم را كه سرشته بود در آنجا گذاشت و خداوند خدا هر درخت خوشنما و خوش خوراك را از
زمين و درخت حيات را در وسط باغ و درخت معرفت نيك و بد را و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت از همه درختان باغ بى ممانعت بخور اما از درخت
معرفت نيك و بد زنهار نخورى زيرا روزى كه از آن خوردى هر آينه خواهى مرد و مار از همه حيوانات صحرا كه خداوند خدا ساخته بود هوشيارتر
بود و بزن گفت آيا خدا حقيقتاً گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد زن به مار گفت از ميوه درختان باغ مى خوريم ليكن از ميوه درختى كه در
وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آنرا لمس مكنيد مبادا بميريد مار بزن گفت هر آينه نخواهيد مرد بلكه خداوند مى داند در روزيكه از آن بخورى
چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكو است و بنظر خوشنما و درختى دلپذير دانش
افزا پس از ميوه اش گرفته بخورد و بشوهر خود نيز داد و او خورد آنگاه چشمهاى هر دو ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند پس برگهاى انجير
بهم دوخته سترها براى خويشتن ساختند و آواز خداوند خدا را شنيدند كه هنگام وزيدن نسيم نهار در باغ مى خراميد و آدم و زنش خويشتن را از حضور
خداوند خدا در ميان درختان باغ نهان كردند و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت كجا هستى گفت چون آوازترا در باغ شنيدم ترسان گشتم زيرا كه
عريانم پس خود را پنهان كردم گفت كه ترا آگاهانيد كه عريانى آيا از اين درختى كه ترا قدغن كردم كه از آن نخورى خوردى آدم گفت اين زنيكه
قرين من ساختى وى از ميوه درخت بمن داد كه خوردم پس خداوند خدا بزن گفت اين چه كار است كه كردى زن گفت مار مرا اغوا نمود كه خوردم و خداوند
خدا گفت همانا انسان مثل يك از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديد اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات گرفته بخورد و تا به ابد زنده
ماند پس خداوند خدا او را از باغ عدن بيرون كرد تا كار زمين را كه از آن گرفته شده بود بكند پس آدم را بيرون كرد و بطرف شرقى باغ عدن
كروبيان را مسكن داد و شمشير آتشبارى را كه بهر سو گردش مى كرد تا طريق درخت حيات را محافظت كند.
آقايان محترم! در اين قسمت از آيات تورات كه نقل كرديم ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه درباره خداوند قضاوت شده؟! در اينجا پروردگار جهان
دروغگو و حيله گر معرفى گرديده است زيرا به آدم و حوا گفته بود كه اگر از درخت معرفت نيك و بد بخوريد خواهيد مرد ولى بعداً كه آدم و حوا
از درخت خوردند نه تنها نمردند و هيچگونه آسيبى نديدند بلكه داراى علم و دانش هم شدند و به نيك و بد هم معرفت يافتند!
در اينجا اگر مردم يهود به دفاع از تورات كنونى برخيزند و بگويند منظور از ((مردن)) كه خداوند به آدم و حوا گفته بود مرگ معنوى بوده است
نه پايان زندگى، در پاسخ مى گوئيم كه اتفاقاً آن دو نفر پس از خوردن درخت معرفت نيك و بد به حيات معنوى رسيدند نه به مرگ معنوى زيرا
تا آن روز آدم و حوا (بنا به نقل تورات كنونى) حتى نيك و بد را از هم تميز نمى داند ولى با خوردن از ميوه آن درخت باين مرتبه بلند از فضيلت
و علم دست يافتند و داراى درك و تشخيص گرديدند آيا اين يك حيات معنوى نيست؟!
آرى تورات پس از آنكه خداى را دروغگو معرفى مى كند و ((مار)) را از اين نظر بر خداى ترجيح مى دهد (زيرا كه مار آن حقيقتى را كه خداوند بر آدم
و حوا پنهان كرده بود براى آنها آشكار نمود) آنگه مى نويسد كه:
آدم و حوا ديدند خداوند آواز مى خواند و خرامان خرامان به سوى آنان آيد در اينجا آدم و حوا براى آنكه خود را از ديده اين چنين خدايى كه آواز مى خواند
و به صورت انسانى راه مى رود پنهان كنند خويشتن را در پشت درختان مخفى ساختند اما آن خدا بقدرى نادان و
جاهل بود كه از وجود آدم و حوا در پشت درخت خبر نداشت و مرتب آنها را صدا مى زد تا خود را آشكار سازند
از اين چنين خدايى جاى تعجب نيست كه (بنا بنقل تورات) هنگامى كه آدم را از بهشت بيرون مى راند فرشتگانى را با ((شمشير آتش بار كه به
هرسوى گردش مى كرد)) در سر راهى كه به درخت حيات مى رسند بگمارد تا مبادا آدم بطور قاچاق خود را به درخت حيات برساند و از آن هم
تناول كند و در نتيجه خدا گردد
تورات، خداى را كشتى گير مى شناسد!
در مورد ديگر تورات مقام خداوند را تا آنجا پايى مى آورد كه او را به صورت مردى معرفى كرده كه وارد خيمه يعقوب پيغمبر مى گردد و از
سرشب تا به صبح با او كشتى مى گيرد ولى اين خداى كشتى گير آنقدر ضعيف و ناتوان است كه مرتب در برابر يعقوب مى بازد و به زمين مى
خورد.
اينك متن تورات كنونى در اين باره:
و يعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر كشتى مى گرفت و چون او ديد كه بر وى غلبه نمى يابد كف ران يعقوب را لمس كرد و كف ران
يعقوب در كشتى گرفتن با او فشرده شد پس گفت مرا رها كن زيرا كه فجر مى شكافد گفت تا مرا بركت ندهى ترا رها نكنم به وى گفت نام تو
چيست گفت يعقوب گفت از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود بلكه اسرائيل زيرا كه با خدا و با انسان مجاهده كردى و نصرت يافتى و يعقوب از او
سؤال كرده گفت مرا از نام خودت آگاه ساز گفت چرا اسم مرا مى پرسى و او را در آنجا بركت داد و يعقوب آن مكان را
فنيئيل ناميده (گفت) زيرا خدا را روبرو ديدم و جانم رستگار شد.
اين هم تصوير دومى بود كه تورات فعلى از خداوند ترسيم نموده است. خدايى هوسباز كه هوس قهرمانى كشتى در سر دارد! و
بدنبال آن به صورت انسانى به خيمه يعقوب وارد مى شود و با او به زور آزمايى مى پردازد اما بيچاره اين خدا كه بسيار ناتوان و ضعيف است و
در برخوردهاى متعدد با يعقوب همواره كشتى را مى بازد و فرستاده او بر وى غلبه پيدا مى كند تا بالاخره ناچار مى شود با دادن رشوه اى به
يعقوب (و يا بنا به تعبير تورات با دادن بركت) از دست وى خلاصى يابد.
آيا چنين خدايى قابل ستايش و عبادت است؟ و آيا اين كتاب كه دنياى انسانيت را به چنين خدايى دعوت مى كند شايستگى دارد تا همگان در برابر آن
خضوع كنند و آنرا يك سند آسمانى و وحى خداوند بدانند؟!
تورات مى گويد خدا بت پرستان را به پيامبرى فرستاد
كتاب آسمانى مردم يهود خداوند را تا آنجا نادان و جاهل و بى اطلاع از آينده معرفى مى كند كه مى گويد آفريدگار جهان فردى را به مقام پيامبرى
برمى انگيزاند و او را ماءمور هدايت خلق به سوى خويش مى نمايد ولى بعداً همان پيغمبر بت پرست از كار درمى آيد و براى امت خود بت مى سازد و
بجاى دعوت نمودن آنان به خداوند آنها را به پرستش بت دعوت مى كند.
اين داستان (بنا بنقل تورات) مربوط به هارون است كه باتفاق برادرش موسى بر مردم بنى
اسرائيل مبعوث گرديد و همواره هر دو برادر مورد خطاب و وحى خداوند بوده اند، تورات در اين باره مى نويسد: و خداوند موسى و هارون را خطاب
كرده به ايشان گفت بنى اسرائيل را خطاب كرده بگوئيد.
و خداوند موسى و هارون را خطاب كرده گفت چون به زمين كنعان كه من آنرا بشما به ملكيت مى دهد
داخل شويد و بلاى برص را در خانه اى از زمين ملك شما عارض گردانم.
ولى همين تورات داستان ساختن گوساله را براى بنى اسرائيل و دعوت آنان را براى پرستش آن به هارون نسبت داده و مى نويسد:
و چون قوم ديدند كه موسى در فرود آمدن از كوه تاءخير نمود قوم نزد هارون جمع شده وى را گفتند برخيز و براى ما خدايان بساز كه پيش روى ما
بخرامند زيرا اين مرد موسى كه ما را از زمين مصر بيرون آورد نمى دانم او را چه شده است هارون بديشان گفت گوشواره هاى طلا را كه در گوش
زنان و پسران و دختران شما است بيرون كرده نزد من بياوريد پس تمامى قوم گوشواره هاى زرين را كه در گوشهاى ايشان بود بيرون كرده نزد
هارون آوردند و آنها را از دست ايشان گرفته آن را با قلم نقش كرد و از آن گوساله اى ريخته شده ساخت و ايشان گفتند اين
اسرائيل اين خدايان تو مى باشند كه ترا از زمين مصر بيرون آوردند و چون هارون اين را بديد مذبحى پيش آن بنا كرد و هارون ندا در داده گفت فردا
عيد يهود مى باشد و بامدادان برخاسته قربانى هاى سوختنى گذرانيدند و هداياى سلامتى آوردند و قوم براى خوردن و نوشيدن نشستند و به جهت
لعب برپا شدند و خداوند به موسى گفت روانه شده به زير برو زيرا كه اين قوم تو كه از زمين مصر بيرون آورده فاسد شده اند.
آرى. اين است آن خداى جاهلى كه تورات كنونى به بشر معرفى مى كند. خدايى كه حتى از
مال كار پيامبران خود آگاه نيست زيرا هارون را به مقام نبوت و ارشاد خلق نصب مى كند اما اين پيغمبر برخلاف تشخيصى كه او درباره وى داده بود
ناخلف از كار درمى آيد و گوساله اى را با دست خود درست و بنى اسرائيل را بخدايى و پرستش آن دعوت مى نمايد.