1 ـ در بعضى از موارد, جواب قسم محذوف است , در اين موارد, وقف بر
قسم اشكالى ندارد, مانند: (والنازعات غرقا)
((134))
كه مى توان بر (فالمدبرات امرا) وقف كرد.
2 ـ گـاهـى جـواب , بعد از فواصل طولانى مى آيد, كه در اين موارد نيز
مى توان قبل از رسيدن به جـواب , وقـف نمود, مثل : (والشمس وضحيها)
((135))
كه جواب آن در آيه 9 آمده است : (قد افلح من زكيها).
وقف بر حيث .
مثالها: (وكلا منها رغدا حيث # شئتما), (بقره (2), آيه 35).
(اللّه اعلم حيث # يجعل رسالته ), (انعام (6), آيه 124).
پرسش و تمرين .
1 ـ وقـف بين صله و موصول و نيز صله و معرب موصول را در سوره هاى
ليل ,بينه , همزه و ماعون ذكر كنيد؟
.
2 ـ حكم وقف در استثناى متصل و منقطع را بيان كنيد؟
.
3 ـ موارد وقف بين شرط و جواب آن را در سوره هاى زلزال و نصر تعيين
كنيد؟
.
4 ـ مـوارد وقـف بـيـن قـسـم , و جواب آن را در سوره هاى فجر, شمس ,
تين , ليل ,عاديات و عصر مشخص كنيد؟
.
درس دهم :
وقفهاى سجاوندى (1).
قبلا اشاره شد كه محمد بن طيفور سجاوندى (متوفاى 560 ه) مقرى ء, مفسر
ونحوى قرن ششم , وقف را به شش قسم تقسيم كرده است : 1 ـ وقف لازم , با
علامت (م ).
2 ـ وقف مطلق , با علامت (ط).
3 ـ وقف جايز, با علامت (ج ).
4 ـ وقف مجوز لوجه , با علامت (ز).
5 ـ وقف المرخص للضرورة , با علامت (ص ).
6 ـ وقف ممنوع , با علامت (لا).
در ايـنـجـا ضـمن توضيح پيرامون هر يك از اين وقوف , رابطه آن را با
وقفهاى چهارگانه مشهور بررسى خواهيم كرد.
وقف لازم .
وقـف لازم , وقـف بـر كـلمه اى است كه اگر به مابعدش وصل شود, در
معناى مقصود, خلل ايجاد مـى شـود, بـه ايـن صورت كه يا معنا را به كلى
تغيير مى دهد, ويا معناى خلاف مقصود را به ذهن متبادر مى سازد.
مثالهايى از وقف لازم : (انهم اصحاب النار # الذين يحملون العرش ومن
حوله ), (غافر (40), آيه 6 و7).
در صورت وصل , اين معنا به ذهن متبادر مى شود كه دوزخيان , عرش خدا
راحمل مى كنند.
(ان اللّه شديد العقاب # للفقراء المهاجرين ), (حشر (59), آيه 7).
در صورت وصل , اين معنا ايجاد مى شود كه خداوند نسبت به مهاجران
فقير,شديدالعقاب است .
(لقد سمع اللّه قول الذين قالوا ان اللّه فقير ونحن اغنياء # سنكتب ما
قالوا), (آل عمران (3), آيه 181).
اگـر كلمه (اغنياء) به جمله بعد وصل شود, اين معنا به ذهن مى آيد كه
جمله (سنكتب ...) نيز قول كفار است .
(ليلة القدر خير من الف شهر # تنزل الملائكة والروح فيها), (قدر (97),
آيه 3 و4).
در صـورت وصل , اين توهم ايجاد مى شود كه جمله (تنزل الملائكة ) صفت
(شهر)است و مجموعا ايـن مـعـنـا را افاده مى كند كه (شب قدر از هزار
ماهى كه در آن فرشتگان و روح نازل شوند, برتر اسـت , در حـالـى كـه
مـقصود و مراد از آيه , اين است كه شب قدر كه در آن فرشتگان و روح نازل
مى شوند, از هزار ماه [عادى كه در آن شب قدر نباشد] برتر است .
(سبحانه ان يكون له ولد # له ما فى السموات وما فى الارض ), (نساء (4),
آيه171 ).
اگر به وصل خوانده شود, توهم مى شود كه جمله (له ما فى السموات وما فى
الارض ), صفت (ولد) است و آنچه از خداوند سلب شده , اين است كه
اوفرزندى داشته باشد كه آسمانها و زمين را مالك باشد, و لذا طبق اين
معنا,مطلق فرزند از خداوند سلب نشده است .
(وما هم بمؤمنين # يخادعون اللّه والذين امنوا), (بقره (2), آيه 8 و
9).
در صورت وصل , اين توهم پيش مى آيد كه جمله (يخادعون اللّه ) صفت
مؤمنين است .
جايگاه وقف لازم در وقفهاى چهارگانه .
بـعـضـى پـنـداشـته اند كه وقف لازم , معادل وقف تام است
((136))
, در حالى كه چنين نيست , نه مـى توان گفت كه هر وقف تامى , لازم
است , و نه مى توان گفت كه هر وقف لازمى تام است , اگر بـخـواهيم رابطه
وقف لازم و تام را از نظر منطقى بيان كنيم , بايد بگوييم : رابطه بين
آنها عموم و خصوص من وجه است كه داراى يك وجه اشتراك و دو وجه افتراق
است , يعنى بعضى از وقفها, هم لازم است وهم تام , مانند: وقف بر آيه 6
از سوره مؤمن .
بعضى از وقفها تام هستند, ولى لازم نيستند, مانند بسيارى از مثالهايى
كه دردرس مربوط به وقف تـام زده شـد, بـراى مثال , وقف (بسم اللّه
الرحمن الرحيم ),(مالك يوم الدين ) و (اياك نعبد واياك نـسـتـعـيـن )
در سـوره حـمد, تام است , و هركدام را مى توان به آيه بعدى وصل كرد,
بدون آنكه هيچگونه خللى در معنا ايجادكند.
از طـرف ديـگر, بعضى از وقفها لازم هستند, ولى تام نيستند, مانند: وقف
بر آيه 8سوره بقره : (وما هم بمؤمنين ) و وقف بر آيه 3 قدر: (ليلة
القدر خير من الف شهر), كه لازم است , در حالى كه وقف آنها از نوع وقف
كافى است , زيرا آيه 8 و9 سوره بقره درباره منافقان است و آيه 3 و 4
سوره قدر نيز درباره شب قدراست , پس بين آيات 8 و 9 سوره بقره و 3 و 4
سوره قدر, رابطه معنوى وجوددارد, و از طرفى هيچگونه رابطه لفظى بين
آنها وجود ندارد, پس وقف آنها,كافى است .
حـال كـه رابـطه بين وقف لازم با تام روشن شد, بى مناسبت نيست كه
بگوييم :رابطه وقف لازم با هـريـك از وقـفهاى كافى و حسن نيز چنين است
, يعنى رابطه وقف لازم با وقف كافى و حسن نيز رابطه عموم و خصوص من وجه
است .
واضح است كه رابطه وقف لازم با وقف قبيح , رابطه تباين است .
در ايـن قسمت به ذكر مواردى مى پردازيم كه وقفهاى تام , كافى و حسن ,
مصاديق وقف لازم واقع شده اند.
مصاديق وقف لازم از وقف تام .
آنچه در پى مى آيد برخى از مواردى هستند كه وقف بر آنها لازم است و
هم تام .
(ولا يحزنك قولهم # ان العزة للّه جميعا), (يونس (10), آيه 65).
(فلا يحزنك قولهم # انا نعلم ما يسرون وما يعلنون ), (يس (36), آيه
76).
در ايـن دو مـورد, وصل اين توهم را ايجاد مى كند كه جمله بعد از (قولهم
), گفتاركفار است , در حالى كه گفتار خداوند است .
(وما يعلم تاءويله الا اللّه # والراسخون فى العلم يقولون امنا به ),
(آل عمران (3), آيه 7).
(اليس فى جهنم مثوى للكافرين # والذى جء بالصدق ), (زمر (39), آيه 32
و33).
وصل در اين دو مورد, اين توهم را ايجاد مى كند كه (واو) براى عطف است .
(ربنا انك تعلم ما نخفى وما نعلن # وما يخفى على اللّه من شى ء فى
الارض ولافى السماء), ( ابراهيم (14), آيه 38).
در صورت وصل , توهم مى شود كه (واو), عطف و (ما) موصول است
((137)) .
مصاديق وقف لازم از وقف كافى .
آنچه در پى مى آيد برخى از مواردى هستند كه وقف بر آنها هم لازم
است و هم كافى .
(وما كان لهم من دون اللّه من اولياء # يضاعف لهم العذاب ), (هود (11),
آيه20 ).
وصل در اينجا موجب توهم اين معنا مى شود كه عبارت دوم , حال يا صفت
براى (اولياء) است .
(فاذا جاء اجلهم لا يستاءخرون ساعة # ولا يستقدمون ), (اعراف (7), آيه
34) و(نحل (16), آيه 61).
(اذا جء اجلهم فلا يستاءخرون ساعة # ولا يستقدمون , (يونس (10), آيه49
).
وصـل در اينجا موجب اين توهم مى شود كه (واو) در (ولا يستقدمون ) عطف
به جواب شرط است , در حـالـى كـه چـنين نيست , زيرا وقتى اجل فرامى
رسد, تنهامساءله تاءخير و به عقب افكندن آن مى تواند مطرح باشد و ديگر
به جلو انداختن آن معنا ندارد.
(ونسوق المجرمين الى جهنم وردا # لايملكون الشفاعة ), (مريم (19), آيه
86و 87).
در اينجا وصل موجب توهم اين معنا مى شود كه آيه دوم حال باشد.
(ولا تدع مع اللّه الها اخر # لا اله الا هو), (قصص (28), آيه 88).
در اينجا وصل موجب اين توهم مى شود كه جمله دوم وصف براى (الها اخر)است
.
(زيـن لـلذين كفروا الحيوة الدنيا ويسخرون من الذين امنوا # والذين
اتقوا فوقهم يوم القيمة ), (بقره (2), آيه 212).
در ايـنـجـا وصـل مـوجـب ايـن تـوهـم مى شود كه (يوم القيمة ) در عبارت
دوم , ظرف براى فعل (يسخرون ) در عبارت اول است .
(تلك لرسل فضلنا بعضهم على بعض # منهم من كلم اللّه ), (بقره (2),
آيه253 ).
وصـل در اينجا موجب اين توهم مى شود كه (منهم ) متعلق به جمله قبل است
, درحالى كه (منهم من كلم اللّه ) يك جمله مستاءنفه است .
(لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلاثة # وما من اله الا اله واحد),
(مائده (5),آيه 73).
(وقالوا اتخذ اللّه ولدا # سبحانه ), (بقره (2), آيه 116).
وصـل در ايـن دو مـورد, مـوجـب مـى شـود كـه كـسـى توهم كند جمله دوم
نيز گفتاركافران است
((138)) .
مصاديق وقف لازم از وقف حسن .
آنچه در پى مى آيد برخى از مواردى است كه وقف بر آنها هم لازم است
و هم حسن .
(لتؤمنوا باللّه ورسوله وتعزروه وتوقروه # وتسبحوه بكرة واصيلا), (فتح
(48),آيه 9).
در بـيـان وجه حسن بودن وقف بر (توقروه ) بايد بگوييم : سه فعل (تعزروه
),(توقروه ) و (تسبحوه ) عـطـف بـر (تـؤمنوا) هستند, و چون (تؤمنوا) با
(ان ) مقدرمنصوب شده , اين سه فعل نيز منصوب هـسـتـند, بنابراين بين
اين چهار فعل , رابطه لفظى وجود دارد و وجود رابطه معنوى بين آنها نيز
واضـح اسـت , لذا وقف بر هريك از آنها, از نوع وقف حسن است
((139))
, اما, وجه لازم بودن وقف بـر(تـوقروه ) آن است كه اگر وصل شود,
توهم مى شود كه ضمير غايب در هر سه فعل به يك چيز بـرمـى گـردد, بـه
خـدا يـا رسـول , درحـالـى كـه ضمير غايب در(تعزروه ) و (توقروه ) به
پيامبر برمى گردد, ولى در (تسبحوه ) به خداوند راجع است .
(الـم تـر الـى الملا من بنى اسرائيل من بعد موسى # اذ قالوا لنبى لهم
ابعث لناملكا), (بقره (2), آيه 246).
(واتل عليهم نباء ابنى ادم بالحق # اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما),
(مائده (5),آيه 27).
(واتل عليهم نباء نوح # اذ قال لقومه ), (يونس (10), آيه 71).
سجاوندى , وقف در اين موارد سه گانه را لازم مى داند, تا توهم نشود كه
عامل در(اذ), فعل متقدم است .
(فانزل اللّه سكينته عليه # وايده بجنود لم تروها), (توبه (9), آيه
40).
گفته شده كه ضمير (عليه ) به ابوبكر و ضمير (ايده ) به پيامبر برمى
گردد, و لذابراى اينكه كسى هر دو را به پيامبر يا ابوبكر برنگرداند,
وقف بر (عليه ) لازم است .
(وان كان قميصه قد من دبر فكذبت # وهو من الصادقين ), (يوسف (12),
آيه27 ).
مـنـظـور آيه , آن است كه يوسف از صادقان است , در حالى كه وصل , موجب
اين توهم مى شود كه زليخا از صادقان است
((140)) .
وقف مطلق .
و آن در جايى است كه دو عبارت به گونه اى باشد كه در آن , هم وقف
بر عبارت اول و هم ابتدا به عبارت دوم , بسيار نيكو و پسنديده باشد, و
در عين حال وصل آن نيز با مانعى مواجه نباشد.
وقف مطلق , تمام موارد وقف تام را به جز آن دسته كه لازمند, دربرمى
گيرد, پس اگر وقفهاى تام را به دو دسته تقسيم كنيم : دسته اى لازم و
دسته اى غير لازم ,قسم اول داخل در وقف لازم است , و قسم دوم همگى
مصاديق وقف مطلق هستند, گرچه ممكن است مصاديق وقف مطلق , منحصر به وقف
تام نباشد وبعضى از موارد وقف كافى را نيز شامل شود.
شـايـان ذكـر اسـت , آنچه درباره موارد شيوع وقف تام گفته شد, در مورد
وقف مطلق نيز صادق است .
مثالهايى از وقف مطلق : (ولـو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم
لعلمه الذين يستنبطونه منهم #ولولا فضل اللّه عليكم ورحمته لا تبعتم
الشيطان الا قليلا), (نساء (4), آيه83 ).
(ليجمعنكم الى يوم القيمة لا ريب فيه # ومن اصدق من اللّه حديثا),
(نساء (4),آيه 87).
(اللّه لا اله الا هو الحى القيوم # نزل عليك الكتاب بالحق ), (آل
عمران (3), آيه2 و 3).
(وانزل الفرقان # ان الذين كفروا), (همان , آيه 4).
(من قبل ان ياءتى يوم لا بيع فيه ولا خلة ولا شفاعة # والكافرون هم
الظالمون ),(بقره (2), آيه 254).
(فـلا رفـث ولا فـسـوق ولا جـدال فـى الحج # وما تفعلوا من خير يعلمه
اللّه #وتزودوا فان خير الزاد التقوى ), (همان , آيه 197).
پرسش و تمرين .
1 ـ وقفهاى سجاوندى را همراه با علائم اختصارى آن نام ببريد؟
.
2 ـ وقف لازم به چه وقفى گفته مى شود؟
.
3 ـ رابطه وقف لازم را با هر يك از وقفهاى چهارگانه بنويسيد؟
.
4 ـ پنج مثال ديگر براى وقف لازم ذكر كنيد؟
.
5 ـ وقف مطلق را تعريف كنيد؟
.
6 ـ جايگاه وقف مطلق در ميان وقفهاى چهارگانه را بيان كنيد؟
.
درس يازدهم :
اقسام وقف سجاوندى (2).
وقف جايز.
و آن در جـايى است كه دو عبارت به گونه اى باشد كه هم وصل و هم فصل
(وقف )آنها جايز است , زيـرا هر دو داراى سبب است
((141))
, به طور مثال , گفته شده كه وقف بر (وما انزل من قبلك ), در آيـه
14 سـوره بـقـره , از نـوع وقف جايز است ,زيرا از طرفى واو عطف ,
اقتضاى وصل دارد, و از طـرفى تقديم مفعول بر فعل در(بالاخرة هم يوقنون
), نظم ديگرى به جمله داده است . [و اين امر اقتضاى وقف را دارد, چرا
كه كلام داراى نظمى مغاير با نظم جمله قبل است ]
((142)) .
بـه طور كلى مى توان گفت : تمام موارد وقف كافى , به جز آنچه كه آن را
(وقف بيان تام ) ناميديم , از مـصـاديق وقف جايز هستند, زيرا در تمام
موارد وقف كافى ,عدم رابطه لفظى (اعرابى ) بين دو عبارت , اقتضاى وقف
را دارد و وجود رابطه معنوى , اقتضاى وصل را دارد, مضاف بر آنكه در
بعضى از موارد, وجود بعضى روابط لفظى غيراعرابى , بر اقتضاى وصل مى
افزايد, مانند مثالى كه زده شد, كه واو عطف به اقتضاى وصل دامن مى زند,
گرچه عطف در آن , از نوع عطف جمله به جمله است و هـيـچ كـدام از جـمـله
ها نيز محلى از اعراب ندارند تا موجب ايجادرابطه اعرابى بين معطوف و
معطوف عليها شود.
مثالهاى ديگر از وقف جايز: (ولا تنكحوا المشركات حتى يؤمن # ولامة
مؤمنة خير من مشركة ), (بقره (2),آيه 221).
(واذا طـلـقتم النسء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف
#ولا تمسكوهن ضرارا لـتـعـتـدوا # ومن يفعل ذلك فقد ظلم نفسه # ولا
تتخذواآيات اللّه هزوا # واذكروا نعمت اللّه عليكم ), (همان , آيه
231).
(اللّه لا اله الا هو الحى القيوم # لا تاءخذه سنة ولا نوم # له ما فى
السموات ومافى الارض ), (همان , آيه 255).
(اذا تـدايـنتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه # وليكتب بينكم كاتب بالعدل
# ولاياءب كاتب ان يكتب كما علمه اللّه ), (همان , آيه 282).
(لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها # لها ما كسبت وعليها مااكتسبت ), (همان
, آيه286 ).
(ان الدين عند اللّه الاسلام # وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من
بعد ماجاءهم العلم بغيا بينهم # ومن يكفر بايات اللّه فان اللّه سريع
الحساب ), (آل عمران (3), آيه 19).
(وجـاهـدوا فى اللّه حق جهاده # هو اجتبيكم وما جعل عليكم فى الدين من
حرج# ملة ابيكم ابراهيم # هو سميكم المسلمين ), (حج (22), آيه 78).
وقف مجوز لوجه .
وقـفـى اسـت كه به علتى تجويز شده است , گرچه وصل آن نيز جايز است
, مانند:وقف بر (اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة ), و ابتدا
به (فلا يخفف عنهم العذاب ولا هم ينصرون ) در آيه 86 سـوره بـقـره ,
زيرا كه (فاء) در (فلا يخفف عنهم ) اقتضاى سببيت و جزا را دارد كه اين
امر, موجب بـراى وصـل مـى شـود, واگـر لـفـظ فـعل , استئناف گرفته شود,
براى فصل (وقف ) نيز وجهى وجـوددارد
((143))
, بـعضى اين وقف را معادل وقف حسن دانسته اند
((144))
, كه به نظر مى رسد صـحـيـح نـبـاشـد, چـون در وقف حسن , ابتداى به
مابعد نيكو نيست وهمانطور كه خواهد آمد, سـجـاونـدى بـيشتر مصاديق آن
را از نوع ممنوع مى داند,بنابراين , موارد زيادى از وقفهاى كافى ,
مصاديق وقف مجوز هستند.
مثالهايى از وقف مجوز لوجه : (اولئك على هدى من ربهم # واولئك هم
المفلحون ), (بقره (2), آيه 5).
(ختم اللّه على قلوبهم وعلى سمعهم # وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم
), ( همان , آيه 7).
(فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا # ولهم عذاب اليم ), (همان , آيه
10).
(يعلم ما بين ايديهم وما خلفهم # ولا يحيطون بشى ء من علمه ), (همان ,
آيه255 ).
(لا اكراه فى الدين # قد تبين الرشد من الغى ), (همان , آيه 256).
(فان اسلموا فقد اهتدوا # واذ تولوا فانما عليك البلاغ ), (آل عمران
(3), آيه20 ).
واعبدوا اللّه ولا تشركوا به شيئا # وبالوالدين احسانا), (نساء (4),
آيه 36).
(قال عذابى اصيب به من اشء # ورحمتى وسعت كل شى ء), (اعراف (7), آيه156
).
(ان فى ذلك لاية # وما كان اكثرهم مؤمنين ), (شعراء (26), آيه 174).
(ومااسئلكم عليه من اجر # ان اجرى الا على رب العالمين ), (همان ,
آيه145 ).
(واسروا قولكم او اجهروا به # انه عليم بذات الصدور), (ملك (67), آيه13
).
هـمانطور كه از مثالها ملاحظه مى شود, بين دو قسمت عبارت , در هيچ كدام
ازموارد فوق , رابطه اعرابى وجود ندارد, يعنى عامل اعراب يك قسمت
ازعبارت , در قسمت ديگر نيست , پس هيچكدام از مـوارد فـوق , وقـف حـسن
نيستند,بلكه همگى از نوع وقف كافى هستند, بنابراين , وقف جايز و مجوز,
هر دو ازمصاديق وقف كافى هستند.
فـرقى كه بين اين دو وجود دارد, اين است كه پيوستگى دو عبارت در وقف
مجوز, از نظر لفظى و مـعـنـوى , بـيـشتر از وقف جايز است , به طورى كه
بيشتراقتضاى وصل دارد, و اما در وقف جايز, ارتباط به گونه اى است كه
وقف و وصل آن مساوى است .
وقف المرخص للضرورة .
وقـف (المرخص للضرورة ), آن است كه عبارت مابعد, از ماقبلش بى نياز
نيست ,ولى به علت قطع نـفـس و طولانى بودن كلام , مى توان وقف كرد, در
اينجا لزومى ندارد كه قارى دوباره به ماقبلش بـرگـردد, زيـرا [هـم
جـمله موقوف عليها و هم ]جمله مابعدش , داراى معنا و مفهومى است [كه
مقصود و منظور از آيه است ]
((145)) .
بـرخـى ايـن وقف را نيز از مصاديق وقف حسن دانسته اند كه به نظر مى
رسدمنحصر كردن آن در وقـف حسن , صحيح نيست , از مواردى كه براى اين وقف
ذكر شده , كاملا مشهود است كه اين نوع وقف نيز بيشتر از مصاديق وقف
كافى است و گاهى نيز از مصاديق وقف حسن است .
مثالهايى از وقف المرخص للضرورة : (الذى جعل لكم الارض فراشا والسماء
بنء # وانزل من السماء ماء), (بقره (2),آيه 22).
[در اين مثال ملاحظه مى كنيم كه ] گرچه (وانزل ) بى نياز از سياق كلام
نيست ,براى اينكه فاعلش ضميرى است كه مرجع آن در قسمت قبلى است , ولى
خود,جمله اى معنادار است
((146)) .
وقـف بـر هـريـك از فواصل سوره مؤمنون , از آيه اول : (قد افلح
المؤمنون ) تا آيه11 : (الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون ).
وقـف بـر هريك از فواصل سوره ص , از آيه اول : (ص والقران ذى الذكر) تا
آيه14 : (ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب ).
وقف بر هريك از فواصل سوره شمس , از آيه اول : (والشمس وضحيها) تا آيه
9:(قد افلح من زكيها).
وقـف بـر هـريـك از فواصل سوره تكوير, از آيه اول : (اذا الشمس كورت )
تا آيه14 : (علمت نفس ما احضرت ).
وقـف بر هريك از فواصل سوره هاى كافرون و اخلاص , على رغم اينكه هريك
ازآيات آن , مقول قول است .
همانطور كه ملاحظه مى كنيم , گرچه بعضى از موارد وقف مرخص از نوع حسن
است , مانند: وقف بـر فـواصل سوره هاى كافرون و اخلاص , زيرا آنها مقول
, ومحلا منصوب هستند و عامل نصب آنها, فـعـل (قـل ) در آيـه اول ايـن
سـوره هـاسـت ,امـا در بـسـيـارى از موارد ديگر, از نوع وقف كافى است
((147)) .
وقف ممنوع .
تـعـريـف جـامـع و مـانـعـى از اين وقف ارائه نشده است , ولى از
مواردى در قرآن كه طبق علايم سـجاوندى , علامت (لا) قرار داده شده ,
فهميده مى شود كه اين وقف ,اعم از وقف قبيح است , چرا كه در بسيارى از
موارد كه وقف حسن است , اين علامت نهاده شده است , و حتى در بعضى موارد
از وقف كافى نيز, از اين علامت استفاده شده است .
سـيـوطى , وقـف بر شرط بدون ذكر جواب آن , و وقف بر مبتدا بدون ذكر خبر
را, ازمصاديق وقف ممنوع از نظر سجاوندى معرفى كرده است
((148)) .
ابـن جزرى مى گويد: سجاوندى در مورد وقف (لا) مبالغه كرده و مى توان
گفت كه وقف بر اكثر آن موارد, صحيح است و در بسيارى از مواردش , ابتدا
به مابعدنيز صحيح است
((149)) .
ابـن جـزرى مـعـتـقـد اسـت كه مقلدان روش سجاوندى , مراد او را از وقف
(لا)نفهميده اند, وى مـى گويد: بعضى از مقلدان سجاوندى [به غلط]
پنداشته اند كه مراد سجاوندى از (لا) آن است كه نه وقف بر آن كلمه
نيكوست , و نه ابتداى به مابعد آن , در حالى كه [بسيارى از موارد] از
نوع حسن اسـت كـه وقـف بـر آن نـيـكوست , ولى ابتداى به مابعدش نيكو
نيست , وى در بيان شدت جهل و تعصب بعضى از اين افراد مى گويد: گـاهـى
مـى شـود كه برخى از آنها وقتى مجبور مى شوند كه در جايى وقف كنند,جهت
احتراز از وقـف (لا), بر موارد قبيح وقف مى كنند, به طور مثال , در
سوره حمد, بر (انعمت عليهم ) كه وقف آن حـسن است , وقف نمى كنند, چون
علامت (لا) دارد, ولى بر كلمه (غير) كه به طور مسلم وقف بر آن قبيح است
, وقف مى كنند, چون علامت (لا) ندارد
((150))
!.
ابـن جـزرى در بـيـان مـعناى درست وقف (لا) از نظر سجاوندى مى گويد:
بايددانست كه مراد سـجـاونـدى از (لا) ايـن است كه بر اين كلمه وقف
نكنيد, به طورى كه بخواهيد از مابعدش ابتدا كـنـيـد
((151))
, [يـعنى مى توانيد وقف كنيد, ولى اگر وقف كرديد, از مابعدش ابتدا
نكنيد, بلكه برگرديد و از جايى كه ابتداى به آن نيكوست , ابتدا كنيد].
موارد وقف (لا) از وقف كافى .
آنچه در پى مى آيد برخى از موارد وقف كافى است كه با علامت
(لا)علامت گذارى شده است .
(ومما رزقناهم ينفقون # والذين يؤمنون بما انزل اليك ), (بقره (2), آيه
3 و4).
(فى قلوبهم مرض # فزادهم اللّه مرضا), (همان , آيه 10).
(صم بكم عمى فهم لا يرجعون # او كصيب من السماء), (همان , آيه 18 و19).
در مورد فوق , علماى قرائت , از جمله دانى , وقف بر آنها را كافى
دانسته اند, درحالى كه طبق وقف سجاوندى , وقف (لا) است .
موارد وقف (لا) از وقف حسن .
آنچه در پى مى آيد برخى از موارد وقف حسن است كه با علامت
(لا)علامت گذارى شده است .
(الحمدللّه رب العالمين # الرحمن الرحيم ), (حمد (1), آيه 2 و 3).
(الرحمن الرحيم # مالك يوم الدين ), (همان , آيه 3 و 4).
(صراط الذين انعمت عليهم # غير المغضوب عليهم ), (همان , آيه 7).
موارد فوق , وقف حسن است , ولى از نظر سجاوندى وقف (لا) است .
موارد وقف (لا) از وقف مشترك بين تام , كافى و حسن .
آنچه در پى مى آيد برخى از مواردى است كه ممكن است تام يا كافى يا
حسن باشد اما با علامت (لا) علامت گذارى شده است .
(هدى للمتقين # الذين يؤمنون بالغيب ), (بقره (2), آيه 2 و 3).
ابـن جـزرى مـى گـويد: سجاوندى وقف بر هدى للمتقين را وقف (لا) دانسته
و گفته است : زيرا (الـذين ) صفت متقين است , در حالى كه مى دانيم (هدى
للمتقين ) سه وجه دارد: وقف بر آن , هم مـى تـوانـد تام باشد و هم مى
تواند كافى باشد و هم حسن
((152))
, و به هر صورت , هم وقف بر آن صـحيح است و هم ابتداى به آن , زيرا
در راءس آيه است و ابتدا به راءس آيه , گرچه وقف آن حسن نيز باشد,صحيح
است
((153)) .
(لعلكم تتقون # الذى جعل لكم الارض فراشا), (بقره (2), آيه 21 و 22).
(وما يضل به الا الفاسقين # الذين ينقضون عهد اللّه ), (همان , آيه 26
و 27).
مـوارد فـوق نيز, مانند: (هدى للمتقين ), وجوه مختلفى دارد كه وقف بر
آنهامى تواند تام , كافى يا حسن باشد.
پرسش و تمرين .
1 ـ وقف جايز را تعريف كنيد؟
.
2 ـ وقف جايز, معادل كداميك از وقفهاى چهارگانه است ؟
.
3 ـ پنج مثال ديگر براى وقف جايز ذكر كنيد؟
.
4 ـ وقف مجوز را تعريف كنيد, و وجه تسميه آن را بنويسيد؟
.
5 ـ جايگاه وقف مجوز در ميان وقفهاى چهارگانه را ذكر كنيد؟
.
6 ـ پنج مثال ديگر براى وقف مجوز ذكر كنيد؟
.
7 ـ پنج مثال ديگر براى وقف مرخص ذكر كنيد؟
.
8 ـ تفسير ابن جزرى از وقف (لا) را بيان كنيد؟
.
9 ـ جايگاه وقف (لا) در ميان وقفهاى چهارگانه را ذكر كنيد؟
.
10 ـ جايگاه وقف مرخص در بيان وقفهاى چهارگانه را بنويسيد؟
.
درس دوازدهم :
ابتدا.
ابتدا در لغت به معناى اول و سرآغاز است , و از نظر قرائت , دو نوع
ابتداداريم : 1 ـ ابتدا, به معناى شروع قرائت قرآن .
2 ـ ابتدا, به معناى شروع مجدد يا ادامه قرائت بعد از وقف .
در اينجا در مورد هريك از اين دو به ترتيب سخن مى گوييم :
ابتدا, به معناى شروع قرائت قرآن .
پـيـش از شروع قرائت قرآن , مستحب است قارى استعاذه نمايد, يعنى از
شرشيطان به پروردگار مـتـعال پناه ببرد, تا از وسوسه ها در امان بماند.
مبناى استحباب استعاذه , آيه شريفه قرآن است كه مى فرمايد: (فاذا قراءت
القران فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم )
((154))
, بنابراين , گفتن استعاذه در ابـتـداى قـرائت , چـه در نـمـاز و
چـه در غـيـر نـمـاز, از امـور اسـتـحـبـابى است و فقها نيز گفته
اند:مستحب است كه نمازگزار در ركعت اول , پيش از خواندن سوره حمد
بگويد:(اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم )
((155)) .
استعاذه .
گـفـتـه شـده كـه اسـتـعـاذه , شـعار قرائت قرآن است و بهتر جهر و
بلند خواندن آن مى باشد, تا شنوندگان ساكت شده , به آيات الهى توجه
پيدا كنند
((156)) .
طريقه هاى استعاذه .
استعاذه به طريقه هاى مختلف نقل شده كه مشهورترين آنها عبارتند از:
1 ـ اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم .
2 ـ اعوذ باللّه السميع العليم من الشيطان الرجيم .
3 ـ اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم ان اللّه هو السميع العليم .
4 ـ اعوذ بالسميع العليم من الشيطان الرجيم .
5 ـ اعوذ باللّه العظيم و بوجهه الكريم وسلطانه القديم من الشيطان
الرجيم .
6 ـ اللهم انى اعوذبك من الشيطان الرجيم .
7 ـ اعوذ باللّه القادر من الشيطان الغادر.
8 ـ استعيذ باللّه من الشيطان الرجيم .
9 ـ نستعيذ باللّه من الشيطان الرجيم .
10 ـ استعيذ باللّه من الشيطان الرجيم ان اللّه هو الفتاح العليم .
نافع و ابن عامر و كسايى و حمزه و خلف , (اعوذ باللّه من الشيطان
الرجيم ان اللّه هو السميع العليم ) قرائت كرده اند.
اصح استعاذات فوق , مطابق آيه شريفه و روايات و به قرائت عاصم و ابن
كثير وابوعمرو, همان قسم اول است : (اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم )
((157)) .
بسمله و قطع و وصل آن .
(بـسمله ), مخفف (بسم اللّه الرحمن الرحيم ) است كه در ابتداى همه
سوره هاى قرآن , به استثناى سوره توبه آمده است .
بـه نـظـر عـلماى اماميه , بسمله جزء هر سوره است , به جز سوره برائت ,
و لذاخواندن آن در نماز, واجب است
((158))
. در ميان اهل سنت , درباره بسمله ,سه نظر وجود دارد: بـرخـى مانند
شيعه , آن را جزء هريك از سور قرآن , به جز برائت , مى دانند, برخى
تنها بسمله سوره حمد را جزء آن سوره مى دانند و در بقيه موارد مى گويند
كه براى تيمن و تبرك آمده است , برخى آن را در تـمـام مـوارد, از بـاب
تـيمن و تبرك دانسته , هيچ كدام را آيه اى از قرآن نمى دانند. به هر
صورت , به نظر ما, قرائت بسمله در ابتداى سور قرآن , به جز سوره برائت
, لازم است .
قطع و وصل بسمله به سوره ماقبل يا مابعد, به چهار طريق زير ممكن است :
1 ـ وصل به طرفين , يعنى وصل از آخر سوره سابق به اول سوره لاحق .
2 ـ قطع از طرفين , يعنى جداكردن از آخر سوره مقدم و اول سوره موخر.
3 ـ قطع از آخر سوره ماقبل و وصل به اول سوره مابعد.
4 ـ وصل به آخر سوره گذشته و قطع از اول سوره آينده .
سـه قسم اول و دوم و سوم جايز است و قسم چهارم ممنوع مى باشد, زيرا به
طورى كه گفته شد: بسمله , اولين آيه هر سوره و براى افتتاح آن است , نه
اختتام سوره ماقبل
((159)) .
بسمله در بين سور.
در مورد قرائت بسمله در بين سوره ها, بايد بگوييم : اگر قارى
بخواهد قرائتش رااز سوره اى شروع كند, امر كلى اين است كه خواندن بسمله
مستحب است ,دلايل اين امر به شرح زير است : 1 ـ خـداونـد در اولين آيات
نازله قرآن , پيامبرش را ماءمور ساخته تا خواندن را بانام خدا آغاز
كند: (اقـراء بـاسـم ربك الذى خلق )
((160))
. از اين آيه , حداقل چيزى كه استفاده مى شود, آن است كه قرائت
بسمله ـ كه ذكر نام خداوند است آدر ابتداى قرائت قرآن , امرى بسيار
نيكو و پسنديده است .
2 ـ از پيامبر اكرم (ص ) نقل است كه فرمود: (كل امر ذى بال لا يذكر بسم
اللّه فيه فهو ابتر
((161))
, هر كار مهمى كه با نام خدا آغاز نشود, بى نتيجه است ).
وقـتـى گـفـتن (بسم اللّه الرحمن الرحيم ) در ابتداى هر كارى , نيكوست
, قطعا درابتداى قرائت قرآن , كه از كارهاى مهم است , نيكو و پسنديده
خواهد بود.
بـعضى در مورد قرائت بسمله در بين سور, قايل به تفصيل شده و گفته اند:
اگرابتداى آيه اى كه قـرائت بـا آن آغـاز مى شود, نام پروردگار باشد
(اعم از اسم ظاهريا ضمير), گفتن بسمله اولى و مـسـتـحـب اسـت ,
مـانـنـد: (اللّه لا الـه الا هوالحى القى وم )
((162))
و (هو الاول والاخر والظاهر والـبـاطن )
((163))
. وچنانچه اول آيه , اسم شيطان باشد (اعم از اسم ظاهر يا ضمير),
ترك بسمله اولـى اسـت , مـانـنـد: (الـشـيـطـان يـعـدكـم الـفـقـر
ويـاءمـركـم بـالـفـحـشء)
((164))
و (انه عدومضل مبين )
((165))
. و هرگاه ابتداى آيه , بيان نعمتهاى الهى و ذكر بهشت يااوصاف
مؤمنان و مـتـقـيان و نظاير آن باشد, خواندن بسمله نيكوتر است ,
وچنانچه اول آيه , شرح دوزخ و اوصاف كافران و منافقان و نظاير آن باشد,
ترك بسمله بهتر است
((166)) .
ابتدا بعد از وقف .
ايـن نـوع از ابـتـدا, از اهـميت خاصى برخوردار است , زيرا قارى
قرآن هميشه بعد ازوقف , خود را موظف مى بيند كه از بهترين محل شروع
كند.
انواع ابتدا بعد از وقف .
به طور كلى ابتدا بر دو نوع است : جايز و غيرجايز.
ابتداى جايز: و آن ابتدا كردن از عبارتى است كه از نظر لفظ و معنا كامل
ومستقل و موافق منظور اصلى آيه باشد
((167)) .
انواع ابتداى جايز.
مى توان گفت كه ابتداى جايز نيز مانند وقف جايز بر سه قسم است :
تام , كافى و حسن .
ابتداى تام .
ابـتـدايى را گويند كه به كلام قبلش هيچگونه وابستگى لفظى و معنوى
نداشته باشد, به عبارت روشـنـتر مى توان گفت : هرگاه وقف بر كلمه اى
تام باشد, ابتداى به مابعدش نيز تام خواهد بود, مانند: ابتدا به (ان
الذين كفروا) در آيه 6 سوره بقره , و نيز ابتدا به آيه 8 همين سوره :
(ومن الناس ), و نيز ابتدا به آيه 21 همين سوره : (يا ايها الناس
اعبدوا ربكم الذى خلقكم ).
ابتداى كافى .
ابـتـدايـى را گـويـند كه از نظر معنوى به كلام قبلش وابسته باشد,
ولى از نظر لفظى هيچگونه رابـطـه اى بـا آن نـداشـته باشد, و به عبارت
ديگر, هرگاه وقف بر كلمه اى كافى باشد, ابتداى به مابعدش نيز كافى
خواهد بود, مانند: ابتدا به (والذين يؤمنون بما انزل اليك ), در آيه 4
سوره بقره , و ابـتـدا بـه آيـه 5 در هـمـيـن سوره :(اولئك على هدى من
ربهم ), و ابتدا به آيه 7: (ختم اللّه على قلوبهم ), در همين سوره .
ابتداى حسن .
ابـتـدايـى را گويند كه با كلمه يا عبارت قبل از خود رابطه لفظى و
معنوى دارد,ولى خود داراى مـعـنـاى مفيد و مستقل است , مانند: ابتدا به
(الذين ), در آيه 16سوره بقره : (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى
فما ربحت تجارتهم وما كانوامهتدين ), و يا مانند: ابتدا به (الذين ),
در آيه 86 سوره بقره : (اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة فلا
يخفف عنهم العذاب ولا هم ينصرون ).
ابتداى غيرجايز (قبيح ).
و آن ابـتدا نمودن از عبارتى است كه موجب تغيير و خلل در معناى
منظور از آيه مى شود, كه خود دو نوع است : 1 ـ ابـتـدا نـمـودن از
عبارتى كه از نظر لفظى و معنوى , وابسته به پيش از خوداست , مانند:
ابتدا كـردن بـه (ابـى لـهـب وتـب )
((168))
, روشن است كه هيچگاه جمله عربى با اسم مجرور شروع نمى شود, پس
معلوم مى شود كه عامل جر درابى لهب , در عبارت قبل است , و آن كلمه
(يدا) است كه به آن اضافه شده است .
2 ـ ابـتـدا كـردن بـه عبارتى كه موجب پيدايش معنايى مى شود كه خلاف
منظوراصلى آيه است , مانند موارد زير: (اتخذ اللّه ولدا). (بقره (2),
آيه 116).
(ان اللّه فقير ونحن اغنيء). (آل عمران (3), آيه 181).
(نحن ابنء اللّه واحباؤه ). (مائده (5), آيه 18).
(ان اللّه هو المسيح ). (همان , آيه 72).
(يد اللّه مغلولة ). (همان , آيه 64).
(ان اللّه ثالث ثلاثة ). (همان , آيه 73).
(لا اعبد الذى فطرنى ). (يس (36), آيه 22).
معمولا ابتداكردن به كلمه مابعد وقف حسن و قبيح , غيرجايز است . حال
اگر قارى بر موردى وقف كرد كه وقفش حسن است , و يا اضطرارا بر قبيح وقف
كرد,چنانچه راءس آيه نباشد, بايد برگردد و از جـاى مـناسب آغاز كند, به
طور مثال ,وقتى قارى آيه 29 سوره بقره : (هو الذى خلق لكم ما فى الارض
جـمـيـعـا ثم استوى الى الس مء فسويهن سبع سموات وهو بكل شى ء عليم )
تلاوت مى كند ونـفـسـش يـارى نمى دهد كه در (سموات ) وقف كند, و به
ناچار در (فسويهن ) وقف مى كند, بايد مـجـددا از كـلمه اى آغاز كند كه
وافى به مقصود باشد, و بر اوست كه از (ثم استوى ) آغاز نمايد, و اگر از
(الى السمء) شروع كند, اين ابتدا,مخل غرض و قبيح خواهد بود.
و يا وقتى آيه 3 سوره فاطر: (يا ايها الناس اذكروا نعمت اللّه عليكم هل
من خالق غير اللّه يرزقكم من السمء والارض لا اله الا هو فانى تؤفكون )
را تلاوت مى كند و در (يرزقكم ) وقف مى كند, موقع شروع كـردن بر او
لازم است كه از (هل من خالق ) آغاز كند, و اگر از (غير اللّه يرزقكم )
ابتدا كند, معناى فاسد و زشتى راتداعى خواهد كرد.
و يـا اگر كسى در آيه 1 سوره ممتحنه : (وقد كفروا بما جءكم من الحق
يخرجون الرسول واياكم ان تؤمنوا باللّه ربكم ), بر كلمه (الرسول ) وقف
كند, بايد از(يخرجون ) آغاز كند, و اگر از (واياكم ) آغاز كند, اين
معناى فاسد را مى دهد كه :(بر حذر باشيد از ايمان به خدا).
خلاصه آنكه ابتدايى جايز است كه : 1 ـ وافى به مقصود كلام باشد.
2 ـ خلاف مقصود را ايهام نكند.
و ابتدايى غير جايز است كه : 1 ـ خلل در غرض مورد نظر به وجود آورد.
2 ـ خلاف معناى مقصود را تداعى كند
((169)) .
در كـتـاب نـهاية القول المفيد آمده است : زشتى و قباحت ابتدا از كلمه
اى كه بر آن وقف شده , به علل زير است : 1 ـ معناى مفيدى نمى دهد.
2 ـ معناى فاسد و باطلى را تداعى مى كند.
3 ـ خود آن كلمه و مابعدش مطلبى است كه از كافران نقل مى شود
((170)) .
چند نكته درباره ابتدا.
1 ـ گـفـتـه شـده كـه از ويژگيهاى ابتدا, اين است كه هميشه اختيارى
است , بر خلاف وقف كه گـاهى اختيارى و گاهى اضطرارى است
((171))
, ولى برخى گفته اندكه ابتداى اضطرارى نيز داريم . نويسنده كتاب
معالم الاهتداء مى نويسد: بايد دانست قارى قرآن , همچنانكه به وقف قبيح
مجبور مى شود, به ابتداى قبيح نيز ناچار مى شود, و اينگونه ابتدا در
مواردى است كه گفته كافرى طولانى باشدو نفس قارى يارى نكند كه آن را تا
پـايـان قرائت كند, و لذا به ابتدا از بين كلام اوناچار مى شود, زيرا
با توجه به اينكه به ناچار نفس او خـواهـد بريد, فايده اى ندارداينكه
به قال يا قالوا برگردد, مثلا, آيه 33 سوره مومنون : (وقال الملا من
قومه الذين كفروا) تا پايان آيه 38: (وما نحن له بمؤمنين ), قول كافر
است و بسيار كم قاريى پيدا مـى شـود كه نفسش تا پايان اين مطلب قطع
نشود, پس قارى مجبوراست كه ابتداى قبيح داشته باشد
((172)) .
البته در جواب مى توان گفت كه چون ابتدا از راءس آيه سنت است , قبيح
نيست .
2 ـ ابـن جزرى گفته است : هر جا ائمه قرائت گفته اند كه وقف نكنيد,
ابتدا به مابعدآنها نيز جايز نيست , و هر جا گفته اند كه وقف به آنها
جايز است , ابتداى به مابعدش نيز جايز است
((173))