قواعد وقف و ابتدا در قرآن

دكتر محمد كاظم شاكر

- ۱ -


مقدمه .

بسم اللّه الرحمن الرحيم .
الحمدللّه رب العالمين وصلى اللّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين .
وقـف و ابـتـدا از فنون مهم در قرائت قرآن است , قارى قرآن بايد بتواند جمله ها وعبارتها را از هم بازشناسد, تا بر جاى نيكو وقف كند و از جاى نيكو مجددا قرائت را آغاز كند, ندانستن مواضع وقف و ابـتـدا, سـبـب مـى شـود كه آيات قرآن به طورنادرست تقطيع شده , معانى نادرستى به گوش شـنونده القا شود, على (ع ) درروايتى , رعايت محلهاى وقف در قرآن را يكى از دو ركن اساسى در ترتيل قرآن دانسته اند ((1))

عـلـمـاى قرائت در گذشته به اين فن توجه كافى مبذول داشته , به طورى كه بسيارى از قاريان مشهور, از جمله بعضى از قراى سبعه , در اين زمينه داراى تاءليف بوده اند.
نوشته هاى مربوط به وقف و ابتدا را مى توان به چهار دسته تقسيم كرد:

1 ـ كتب مستقل .

مـراد از كـتـب مـستقل , كتبى است كه موضوع آنها وقف و ابتداست , دكتر يوسف عبدالرحمن در مـقـدمه اى كه بر كتاب المكتفى , اثر عثمان بن سعيد دانى نوشته ,78 كتاب را نام برده است كه با عـنوان وقف و ابتدا در قرآن به رشته تحريردرآمده است , مشهورترين اين كتب , به ترتيب تاريخى , عبارتند از: الف ) المقاطع والمبادى , از ابوحاتم , سهل بن محمد بن عثمان سجستانى (متوفاى 248 ه ق ).
ب ) الايضاح فى الوقف والابتداء, از محمد بن قاسم بن بشار انبارى (متوفاى328 ه ق ).
پ ) القطع والائتناف , از ابوجعفر احمد بن محمد بن اسماعيل , معروف به ابن نحاس (متوفاى 338 ه ق ).
ت ) المكتفى فى الوقف والاهتداء, از ابوعمرو, عثمان بن سعيد دانى (متوفاى444 ه ق ).
ث ) الاهتداء فى الوقف والابتداء, از دانى .
ج ) المرشد, از حسن بن على بن سعيد عمانى (متوفاى بعد از 500 ه ق ).
چ ) وقوف القرآن , از محمد بن طيفور سجاوندى (متوفاى 560 هق ).
ح ) الايضاح فى الوقف والابتداء, از سجاوندى .
خ ) المقصد لتلخيص ما فى المرشد, از شيخ زكريا انصارى (متوفاى 926 ه ق ).
د) منار الهدى فى الوقف والابتداء, از احمد بن عبدالكريم بن محمد اشمونى , ازاعيان قرن 11.
2 ـ كتب علم قرائت .
بـرخـى در ضـمن كتب مربوط به علم قرائت , به اين بحث پرداخته اند, مانند: ابن جزرى در كتاب النشر فى القرائات العشر, قسطلانى در لطائف الاشارات وسخاوى در جمال القراء و كمال الاقراء.
3 ـ كتب علوم قرآنى .
بـعضى در ضمن مباحث علوم قرآنى , به اين بحث پرداخته اند, مانند: بدرالدين زركشى در البرهان فى علوم القرآن و جلال الدين سيوطى در الاتقان فى علوم القرآن .
4 ـ كتب تجويد.
تـقريبا در همه كتب مربوط به تجويد, به طور مختصر به مساله وقف و ابتدا واقسام آن اشاره شده است , متاءسفانه در كشور ما اين فن شريف قرآنى , موردتوجه لازم قرار نگرفته و تاءليفى مستقل در ايـن زمينه به انجام نرسيده است ,اكنون كه به بركت انقلاب شكوهمند اسلامى , قرائت قرآن كريم به طورروزافزون مورد توجه نوجوانان و جوانان ما قرار گرفته است , شايسته است كه متصديان امر قـرائت , قـاريـان قـرآن را به آموختن فنون مربوط به قرائت و از جمله وقف و ابتدا تشويق كنند, تا قـرائت ريـشـه دار و حرفه اى در كشور رونق گيردنگارنده بعد از چندين بار تدريس وقف و ابتدا, مـنـاسـب ديد كه نتايج تحقيق وتدريس خود را در اختيار دوستداران قرآن و قرائت آن قرار دهد, اميدوارم كه آموزش اين فن در دستور كار مؤسساتى كه به امر آموزش قرآن مى پردازند قرارگيرد, در اينجا توجه مدرسان و دانش پژوهان را به نكات زير جلب مى كنم : 1) اين كتاب جهت آموزش در يك ترم تحصيلى دانشگاهى تدوين شده است ,از آنجا كه معمولا ترم تـحصيلى با يكى دو هفته تعطيلى مواجه مى شود, اين كتاب در پانزده درس تدوين شده , تا امكان تدريس تمام آن باشد.
2) بـه جهت جلوگيرى از حجيم شدن كتاب , از ترجمه اكثر آيات اجتناب كرديم ,انتظار اين است كـه دانـش پـژوهان , خود به قرآن مترجم رجوع كنند, تا با درك معانى آيات , بر كيفيت يادگيرى خود بيفزايند.
3) از آنـجـا كـه سوره هاى آغازين قرآن داراى آيات طولانى است و طبيعتامواضع وقف آنها بيشتر اسـت , لذا مثالها را بيشتر از حزب اول قرآن آورده ايم , ودر پايان ضميمه اى حاوى تجزيه و تركيب كـلـمات حزب اول , همراه با بيان حكم وقف و ابتداى آنها آورده ايم , پيشنهاد مى شود كه مدرسان گـرامـى بـعـد از تـدريـس اقـسام وقف , بخشى از وقت هر جلسه را به تمرين اين آيات بپردازند, تادانش پژوهان در زمينه شناخت عبارتهاى قرآنى , مهارت كافى به دست آورند.
4) سـوره هـاى پـايانى قرآن داراى آياتى كوتاه و با فواصل زياد است , جهت آشنايى دانش پژوهان با نحوه وقف و ابتدا در اين سورها, جهت تمرينات رابيشتر به اين سوره ها معطوف داشته ايم .
5) عـلامـت سـتـاره (#) در بـين آيات , به عنوان نشانه (وقف ) گذاشته شده است , درپايان , ضمن آرزوى توفيق براى همه كسانى كه در جهت تعميق آموزش قرآن تلاش مى كنند, از همه دانشوران و دانش پژوهان علوم قرآنى و به ويژه قرائت قرآن , درخواست مى شود كه معايب كتاب را به نگارنده تذكر دهند و نظرهاى اصلاحى خود را از ما دريغ نفرمايند.
وما توفيقى الا باللّه عليه توكلت واليه انيب .
محمدكاظم شاكر.
15/5/1375.

درس اول :

كليات .

تعريف وقف و ابتدا.

وقـف و ابـتدا, فن باارزشى است كه با شناخت آن , كيفيت اداى قرائت معلوم مى شود, از اين جهت كه قارى در چه محلهايى بايد وقف كند كه معنا تمام باشد,و از چه جاهايى بايد شروع كند كه معنا را مختل نسازد ((2))

اهميت وقف و ابتدا.

در بيان اهميت اين بحث , همين بس است كه بگوييم : خداوند, پيامبر اكرم (ص )را ماءمور كرده كه آيات قرآن كريم را با (ترتيل ) بخواند: (ورتل القرآن ترتيل))  ((3))

, على (ع ) در بيان مراد خداوند در اين آيه , فرمود: (الـتـرتـيـل مـعرفة الوقوف وتجويد الحروف ((4))

, ترتيل , شناخت محلهاى وقف و نيكو ادا كردن حروف است ).
همچنين از ابن عباس ((5))

نقل شده است كه گفت : (الـوقـوف مـنازل القرآن ((6))

, محلهاى وقف , منزلهاى قرآن است ), توضيح اينكه : در گذشته در بـيـن راهـهـا, مـنـزلـهايى براى توقف كوتاه مدت مسافران تعبيه شده بود كه مسافران در آنجا به استراحت و تجديد قوا مى پرداختند, تا بتوانندبهتر به راه خود ادامه دهند, اگر مسافرى در يكى از ايـن منزلها متوقف نمى شد,چه بسا توان آن را نداشت كه تا منزل بعدى راه را ادامه دهد و مجبور مى شد كه بين دو منزل در جاى نامناسبى توقف كند, ابن عباس در اين سخن خود, قرآن رابه راه , و قارى را به مسافر, و موارد وقف را به منزلهاى بين راه تشبيه كرده است , به اين معنا كه در قرآن مـحـلـهـايى مناسب وجود دارد كه قارى مى تواند درآنها وقف كند و با تجديد نفس , به نيكويى به قـرائت خـود ادامـه دهـد, اگر قارى اين محلها را به خوبى نشناسد و يا در آنها وقف نكند, چه بسا مجبور مى شود درجاهايى وقف كند كه محل مناسبى نيستند و موجب اخلال در معنا مى شود.
سلف صالح نيز به وقف و ابتدا اهميت مى دادند, سيوطى در اين باره مى گويد:اخبار صحيح , بلكه متواتر, حاكى از آن است كه سلف صالح , از قبيل : ابوجعفريزيد بن قعقاع ((7)) , يكى از شخصيتهاى بـرجـسـته تابعين , امام نافع ((8)) ,ابوعمرو ((9)) , يعقوب ((10)) , عاصم ((11)) و پيشوايان ديگر, به آموختن وآموزش اين فن , اهتمام زيادى داشته اند ((12)) .

ابن انبارى ((13)) مى گويد: (شناخت قرآن , آنگاه به كمال رسد كه شناخت وقف و ابتدايش حاصل شود((14)) ).
زكريا انصارى ((15)) مى گويد: مـحـلـهـاى وقف , مانند منازلى است كه مسافر در آن فرود مى آيد, همانطور كه منازل بين راه از جـهت خوش آب و هوا بودن و داشتن امكانات متفاوت است ,منازل قرآن نيز متفاوت است , بعضى تام و بعضى كافى و برخى حسن است ((16)) .

و بـالاخـره آنكه , اين فن نزد بزرگان دانش قرائت تا اين اندازه از اهميت برخورداربوده است , كه بـسيارى از آنها شرط كرده اند كه تنها به كسى اجازه آموزش وتعليم قرآن دهند كه وقف و ابتدا را شناخته باشد ((17)) , و ابوحاتم سجستانى ((18)) گفته است : (من لم يعرف الوقف لم يعلم القرآن ((19)) , هركس وقف را نشناسد, قرآن رانشناخته است ).

ضرورت وقف و ابتدا.

ضرورت توجه قارى قرآن به وقف و ابتدا را مى توان اينگونه تبيين كرد: اولا: بـراى قـارى ممكن نيست مقدار قابل توجهى از قرآن را با يك نفس و بدون وقف بخواند, پس لازم است براى تنفس و استراحت هم كه شده , جاهايى راانتخاب كند تا بر آنها وقف نمايد.
ثانيا: بر فرض كه كسى بتواند مقدار معينى از قرآن را با يك نفس بخواند, اين امر, يعنى وصل همه كـلـمات به يكديگر, گاهى ايجاد خلل در معنا مى كند ومعنايى را به ذهن شنونده مى آورد كه به طور حتم , مقصود خداوند نيست , مانندوصل (اصحاب النار) به (الذين يحملون العرش ), در سوره غافر (40) آيه 6 و7: (وكـذلك حقت كلمت ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار, الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم ...).
كه اين توهم را ايجاد مى كند كه دوزخيان , عرش خدا را به دوش مى كشند.
از دو امـر فوق , اينگونه نتيجه مى گيريم كه اولا: در يك قرائت طولانى , وصل همه كلمات ممكن نـيست , و ثانيا: بر فرض امكان , در همه جا وصل صحيح نيست , پس وقف بر بعضى از كلمات قرآن , امرى اجتناب ناپذير است .
حـال اگـر وقف بر هر كلمه اى از قرآن جايز باشد, هيچ مشكلى وجود ندارد و قارى مى تواند هرجا نفسش به انتها رسيد, بدون هيچ واهمه اى وقف كند, و در اين صورت شناخت آنچه در علم وقف و ابـتدا آمده , ضرورتى نمى يابد, اما چنين نيست , زيرا در بسيارى از موارد, وقف بر كلمه اى و يا ابتدا به كلمه اى , موجب فساد معنا مى شود, شما تصور كنيد كسى بر (ان اللّه لا يهدى ) ((20)) , (ان اللّه لا يـستحيى ) ((21)) , (لا اله ) ((22)) , (ما من اله ) ((23)) وقف كند و يا از(انى اله ) ((24)) , (نحن ابناؤا للّه ) ((25)) , (ان اللّه هو المسيح ) ((26)) ,(ان الل ه فقير ونحن اغنياء) ((27)) , (اتخذ اللّه ولدا) ((28)) .

شـروع كـنـد, ايـن همه فساد معنا كه در موارد بالا و موارد مشابه مشاهده مى شود, ناشى از وقف وابـتـداى نـادرسـت است , پس نتيجه مى گيريم كه بر هر محلى نمى توان وقف كرد واز هر جايى نـمى توان قرائت را آغاز كرد, لذا مى گوييم : نه تنها وقف بر كلمات ,امرى اجتناب ناپذير است , بلكه انتخاب موارد خاصى به عنوان وقف يا ابتداضرورى است .
حـال اگـر كـسى بگويد: باز هم بر قارى لازم نيست كه علم وقف و ابتدا را بياموزد,بلكه بر راءس آيـات وقـف مـى كند كه سنت نيز مى باشد ((29)) , و همانطور كه به اثبات رسيده , وقف بر رؤوس آيات , بيشتر از نوع تام يا كافى است , در جواب مى گوييم : اولا: بـسيارى از آيات , طولانى است و نوعا قارى نمى تواند آنها را با يك نفس بخواند, به ويژه وقتى بخواهد آن را به صورت لحن و تحقيق , قرائت كند.
پس در بسيارى از موارد, قارى ناچار مى شود جهت تنفس , بين آيات توقف كند.
حال اگر در جايى نامناسب توقف كند, باعث خلل و فساد در معناى آيه مى شود.
فرض كنيد كسى در سوره شورى (42) آيه 8: (ولو شاء اللّه لجعلهم امة واحدة ولكن يدخل من يشاء فـى رحـمـتـه والظالمون ما لهم من ولى ولا نصير), بر(الظالمون ) وقف كند, در اين صورت , اين تـوهم ايجاد مى شود كه خداوند,ظالمان را نيز در رحمت خويش وارد مى كند, و يا كسى در سوره رعـد (13) آيـه35 : (مـثـل الـجـنـة التى وعد المتقون تجرى من تحتها الانهار اكلها دائم وظلها تـلـك عـقـبى الذين اتقوا وعقبى الكافرين النار), بر (عقبى الكافرين ) وقف كند, با اين وقف , توهم مى شود كه جايگاه كافران نيز مانند پرهيزكاران , در بهشت است .
ثـانـيا: بر فرض كه قارى بتواند هريك از آيات را با يك نفس بخواند, در بعضى ازآيات , نكاتى وجود دارد كـه مـسـتـلـزم وقف در بين آيات است و حداقل , وقف آنهانيكوتر از وصل آنهاست , پس نيكو خواندن قرآن اقتضا مى كند كه بر آن مواردوقف شود, مانند موارد زير: نـسـبت چند فعل متوالى به موارد مختلف , با يكسان بودن ظاهر آنها, مانند سوره فتح (48) آيه 9: (لتؤمنوا باللّه ورسوله وتعزروه وتوقروه وتسبحوه بكرة واصيلا), كه مرجع ضمير غايب در (تعزروه ) و (تـوقـروه ), پـيـامبر است , در حالى كه مرجع ضمير غايب در (تسبحوه ), خداوند است , پس براى اينكه كسى نپنداردكه آن نيز به پيامبر برمى گردد, بهتر است بر (توقروه ) وقف شود ((30)) .

خـطـاب بـه دو نـفر در يك آيه , مانند سوره يوسف (12) آيه 29: (يوسف اعرض عن هذا واستغفرى لـذنـبـك انـك كـنت من الخاطئين ), كه (اعرض عن هذا) خطاب به يوسف و (استغفرى لذنبك ) خـطاب به زليخاست , پس براى اينكه توهم نشودكه هر دو, خطاب به يوسف است , نيكوست كه بر كلمه (هذا) وقف شود ((31)) .

نـسـبـت دو چيز مختلف به دو موضوع , مانند سوره تحريم (66) آيه 4: (فان اللّه هو موليه وجبريل وصـالـح الـمؤمنين والملئكة بعد ذلك ظهير), كه (مولا) بودن به خدا نسبت داده شده و (ظهير) بـودن بـه (جـبـرئيـل ) و (صـالح المومنين ) و (ملائكه )نسبت داده شده است , حال اگر بر كلمه (موليه ) وقف نشود, ممكن است توهم شود كه (جبريل ) يا (صالح المؤمنين ) يا (ملائكة ) نيز مولاى او هستند.
بـا اين توضيحات , روشن شد كه اولا: وقف بين آيات , امرى اجتناب ناپذير است ,و ثانيا: در هر جايى نـمـى تـوان وقف كرد, بلكه بايد موارد لازم را شناخت و بر آنهاوقف كرد, تا نه تنها خللى به معناى آيات وارد نشود, بلكه مقصود خداوند به بهترين وجه , گوش شنوندگان آيات نور را نوازش دهد و بر قلب آنان بنشيند.
نـكـته آخر در باب ضرورت وقف و ابتدا آنكه , قرآن كريم به دليل ايفاى نقش تربيتى و هدايتى , در هريك از سور آن , موضوعات مختلفى مطرح مى شود,گاهى از عذاب و آتش دوزخ سخن مى رود, گاهى از بهشت و پاداش , گاهى تبشير است و گاهى انذار, گاهى تشويق است و گاهى ترهيب , گـاهـى از سـرنـوشـت هـلاكـت بـار اقوام گذشته سخن گفته است و گاهى از عاقبت نيكوى پـرهـيـزكـاران ,اگـر بـيـن ايـن موارد, با وقف فاصله به وجود نيايد, تداخل بين موارد مختلف و گاه متضاد پيش مى آيد, در اين زمينه , رواياتى نيز وجود دارد كه پيامبر اكرم (ص ) ازقول جبرئيل , بـه مـردم ايـنگونه تعليم مى دهد كه : (سزاوار است بر آيه اى كه در آن از آتش و عقاب سخن رفته , وقـف شود تا از مابعدش كه درباره بهشت و ثواب است , فاصله افتد), مانند سوره بقره (2) آيه 81 و 82: (بلى من كسب سيئة واحاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون , والذين امنوا وعملواالصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ), كه اولى درباره عذاب اهل جهنم و دومى درباره اهل بهشت و پاداش آنهاست .
هـمـچـنين مانند سوره شورى (42) آيه 8: (لو شاء اللّه لجعلهم امة واحدة ولكن يدخل من يشء فى رحمته والظالمون ما لهم من ولى ولا نصير), كه قسمت اول آيه درباره رحمت و قسمت پايانى آيه درباره عذاب است , كه نيكوست بر كلمه (فى رحمته ) وقف شود ((32)) .

عوامل مؤثر در شناخت وقف و ابتدا.

عـوامـلـى چـنـد در شناخت دقيق و درست محلهاى وقف و ابتدا مؤثر است , كه به ترتيب اهميت عبارتند از: 1 - لغت , 2 ـ نحو, 3 ـ قرائت , 4 ـ تفسير.
دانستن (معانى لغات قرآن ), اولين شرط براى فهم موارد وقف و ابتداست , كسى كه معناى الفاظ و آيـات قـرآن را نـمـى دانـد, نمى تواند اجزاى مختلف يك آيه را ازهمديگر بازشناسد, به طور مثال , مـمـكن است كسى در سوره يونس (10) آيه65 : (ولا يحزنك قولهم ان العزة للّه جميعا هو السميع الـعـلـيم ) و در سوره يس (36) آيه 76: (فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون وما يعلنون ) را بدون وقـف بـركـلمه (قولهم ) بخواند, در حالى كه وقف نكردن بر آن , اين توهم را در ذهن شنونده پديد مى آورد كه (ان العزة للّه جميعا) و (انا نعلم ما يسرون وما يعلنون ),قول مشركان است , و حال آنكه ايـن دو عـبـارت , قـول خداوند است و در واقع ,بيان علت براى حكم قبلى است , يعنى خداوند به پيامبرش مى فرمايد: سخنان پوچ و بيهوده آنان تو را اندوهگين نسازد, زيرا كه عزت ويژه خداونداست و هركه را بخواهد عزيز مى كند و نيز بديهاى آنها در حق تو از چشم مامخفى نمى ماند.
(نـحـو) نـيز نقش بسيار مؤثرى در شناخت موارد وقف و ابتدا دارد, زيرا بدون شناخت اجزاى يك جـمـلـه و نـقش هريك در آن , نمى توان وقف و ابتداى درست را از نادرست تشخيص داد, به طور مثال , كسى كه نداند در آيه (واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات ) ((33))

كلمه (ربه ) فاعل (ابتلى ) است , مـمكن است بپندارد كه (واذ ابتلى ابراهيم ) يك جمله كامل , داراى فعل و فاعل و مفعول است و بر آن وقف كند, در حالى كه با اين وقف , بين فعل و فاعل فاصله انداخته است كه وقفى قبيح است .
عـلاوه بـر ايـن , گاهى اختلاف در تركيب نحوى يك آيه , موجب اختلاف در وقف و ابتداى آن نيز مـى شـود, بـه طور مثال , (الذى ) در سوره ناس (114) آيه 4 و 5:(من شر الوسواس الخناس , الذى يـوسـوس فـى صدور الناس ) مى تواند يكى ازاين دو نقش را داشته باشد: يا صفت براى (الخناس ) بـاشد, و يا خبر براى مبتداى محذوف (هو الذى ) در صورت نخست , وقف بر آن حسن و در صورت دوم , ازنوع كافى است ((34)) .

(اختلاف قرائات ) نيز گاهى در وقف و ابتدا مؤثر است , به طور مثال , در سوره ابراهيم (14) آيه 1 و 2: (كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النورباذن ربهم الى صراط العزيز الحميد, اللّه الـذى لـه مـا فى السموات وما فى الارض ), اگر كسى بر لفظ (حميد) وقف كند, بنابر قرائت رفع (اللّه ) كـه قـرائت نافع و ابن عامر است , اين وقف , تام است و بنابر قرائت بقيه قرا كه (اللّه ) رامجرور خوانده اند, وقف حسن است ((35)) .

(اخـتـلافات تفسيرى ) نيز بر وقف و ابتدا بى تاءثير نبوده و نيست , به طور مثال , درمورد سوره آل عـمران (3) آيه 7: (وما يعلم تاءويله الا اللّه والراسخون فى العلم يقولون آمنا به ), به نظر كسانى كه معتقدند كه راسخان در علم , آگاه به تاءويل نيستند, وقف بر اللّه , تام و لازم است , و به نظر كسانى كه آنها را نيز آگاه به تاءويل مى دانند, چنين نيست .
بنابراين , شناخت كامل معانى لغات و نقش كلمات در جمله , از نظر نحوى وآشنايى با علوم قرائت و تفسير, از عوامل مهم در تشخيص موارد وقف وابتداست . ابن مجاهد ((36))

مى گويد: كـسـى بـه طور كامل از عهده شناخت وقفها برنمى آيد, مگر اينكه نحوى و دانا به قرائات باشد و از تـفـسـيـر و قـصـه هـا و جدا كردن آنها از يكديگر و زبانى كه قرآن به آن نازل شده آگاهى داشته باشد ((37)) .

پرسش و تمرين .

1 ـ وقف و ابتدا را تعريف كنيد؟
.
2 ـ على (ع ) ترتيل را چگونه معنا كردند؟
.
3 ـ چرا وقف بر رؤوس آيات , ما را از آموختن قواعد وقف و ابتدا بى نيازنمى كند؟
.
4 ـ مـثـالهاى ديگرى در قرآن بيابيد كه وقف بر آنها يا ابتداى از آنها موجب فسادو خلل در معناى آيه و مقصود خداوند مى شود؟
.

درس دوم : وقف و اقسام آن (1).

 

تعريف وقف , قطع و سكت .

اصطلاح (وقف ) در مقابل (ابتدا) قرار دارد, ولى از آنجا كه اين واژه در مقابل (قطع ) و (سكت ) نيز به كار مى رود, لازم است فرق آنها را بيان كنيم .
در بـين متقدمان , غالبا كلمات قطع و سكت نيز به معناى وقف استعمال شده است , به طور مثال , از شـعبى خبر صحيحى نقل شده است كه : (اذا قراءت : (كل من عليها فان ) ((38))

فلا تسكت حتى تقراء: (ويبقى وجه ربك ذوالجلال والاكرام ))  ((39))

((40))

, كه در اينجا (لا تسكت ))  به معناى (لا تقف )) است .
همچنين در عبارت دانى ((41))

آمده است : (يـلـزم اءن يقطع على الاية التى فيها ذكر الجنة والثواب و تفصل مما بعدها اذ كان بعدها ذكر النار والعقاب .
لازم اسـت كـه بـر آيه اى كه در آن از بهشت و پاداش , سخن رفته است , وقف شود,تا بين آن و آيه بعدش كه از آتش و عقاب سخن مى گويد فاصله بيفتد) ((42)) .

مـلاحـظـه مـى كـنـيـم ماده قطع و سكت به همان معناى اصطلاحى وقف به كار رفته است , اما مـتـاءخـران , اصـطـلاح قـطع و سكت را به معناى ديگرى به كار مى برند كه لازم است به صورت مختصر درباره آنها نيز سخن بگوييم , تا معناى وقف كاملاروشن شود.
(وقـف ) در اصـطـلاح , عـبـارت اسـت از قطع صدا از كلمه , مدت كوتاهى كه معمولادر آن نفس مـى كـشند, با قصد قرائت مجدد, و نه نيت اعراض , و اين نحو, هم درراءس آيات و هم در بين آنها مـى تـواند باشد, ولى در وسط كلمه يا جايى كه از نظررسم الخط, كلمه اى به كلمه اى ديگر متصل است , وقف وجود ندارد ((43)) .

(سكت ) عبارت است از قطع صدا توسط قارى , بدون آنكه نفس بكشد, ومعمولا مدت آن كوتاه تر از زمان وقف است ((44))

. بنابر روايت حفص ازعاصم , چهار موضع در قرآن مجيد به شرح زير سكته دارد: 1 ـ آيه اول سوره كهف (18), بعد از كلمه (عوجا).
2 ـ آيه 52 سوره يس (36), بعد از كلمه (مرقدنا).
3 ـ آيه 27 سوره قيامت (75), بعد از كلمه (من ).
4 ـ آيه 14 سوره مطففين (83), بعد از كلمه (بل ).
البته بعضى از قرا, اين موارد را به وقف خوانده اند و بعضى از قرا در مواضع ديگرى نيز قائل به سكت هستند.
قـطع در اصطلاح , عبارت است از ترك كردن قرائت قرآن , به منظور پرداختن به امور ديگر, راءس آيات , مقاطع قرآن هستند, و لذا قطع بر راءس آيات رواست ((45)) .

سـعـيـد بـن منصور در سنن خود از ابن ابى الهذيل روايت كرده است كه گفت :([صحابه ] خوش نداشتند كه قسمتى از يك آيه را بخوانند و بقيه اش را رهاكنند) ((46)) .

سيوطى مى گويد: سند اين خبر, صحيح است و عبداللّه بن ابى هذيل , تابعى بزرگى است ((47)) .

گـرچه قطع قرائت در آخر آيات رواست , اما به نظر مى رسد كه اگر بعد از اتمام يك موضوع باشد بـهتر است , اهل سنت از آنجا كه در نماز, بعد از حمد, خواندن يك سوره كامل را واجب نمى دانند, بلكه خواندن آياتى از قرآن را كافى مى دانند, قرآن كريم را به هزار قسمت تقسيم كرده و هرجا قصه يا موضوعى تمام مى شود, روى آخرين آيه آن حرف (ع ) مى نويسند كه نشانه ركوعات است , و درهر ركعت از نماز, يكى از آن قسمتها را مى خوانند و به ركوع مى روند و در نمازتراويح (كه هزار ركعت نـماز مستحبى در شبهاى ماه رمضان است ) در هر ركعت ,يك قسمت را مى خوانند, تا در پايان ماه رمضان , كل قرآن را در آن نماز, قرائت كرده باشند ((48)) .

ملاك و معيار وقف .

دربـاره ايـنـكـه چه چيزى مى تواند به عنوان ملاك يا ملاكهاى وقف مطرح باشد,به طور كلى سه نظريه به شرح زير قابل طرح است : 1 ـ قـطـع نـفـس : عده اى بر اين عقيده اند كه در هر جاى قرآن مى توان وقف كرد,بنابراين , قارى مـى تـوانـد بـا خيال راحت به قرائت بپردازد و هرجا كه نفسش قطع شد, بدون توجه به اين كه در راءس آيـه اسـت يـا در وسط آيه , جمله تمام است ياناتمام , معنادار است يا بى معنا, بر آن وقف كند, ابـويـوسف از فقهاى اهل سنت رامى توان از جمله كسانى دانست كه به اين نظر معتقد بوده است , وى تـقـسـيـم وقـف بـه تـام , كـافى , حسن و قبيح [و هرگونه تقسيم ديگرى ] را نوعى بدعت در دين دانسته و گفته است : قـرآن معجزه است و مجموع آن به مثابه قطعه واحد است و همان طور كه تمام آن , قرآن نام دارد, بعضى از آن نيز قرآن است , لذا تمام آن تام و حسن است وبعضى از آن نيز تام و حسن است ((49)) .

در جـواب او بايد گفت : كلمات قرآن معجزه نيست , بلكه نظم خاص قرآن درآياتش معجزه است , بنابراين , كلماتى چون (اذا جء) و امثال آن , معجزه نيست ((50)) .

2 ـ اتـمـام آيـه : از سـخنان بعضى از علماى علم قرائت برمى آيد كه وقف را تنها برراءس آيات جايز مـى دانسته اند, آنها گفته اند: اصولا فواصل آيات براى آن است كه بر آنها وقف شود, تا بين كلمات آخر دو آيه , تقابل ايجاد شود, مانند:(مصيطر) و (مذكر) و در پايان آيات 21 و 22 سوره غاشيه , و نيز (اكبر) و (كفر)در پايان آيات 23 و 24 همين سوره .
از ابوعمرو بن علاء نقل شده است كه بر رؤوس آيات وقف مى كرد ((51)) .

3 ـ اتمام معنا: اكثر علماى علوم قرآنى و علم قرائت بر اين اعتقادند كه نه مى توان وقف را به قطع نـفس واگذار كرد و به قارى اجازه داد كه به هر جاى قرآن مى رسد وقف كند, و نه مى توان موارد آن را منحصر به رؤوس آيات دانست ودر موارد ديگر جايز ندانست , بلكه وقف و كمال و نقصان آن , منوط به اتمام ياعدم اتمام معناست , چه در راءس آيه باشد و چه در اواسط آيه .
اين گروه , وقف را به اقسامى تقسيم كرده اند كه در اينجا به بحث پيرامون آن خواهيم پرداخت .

اقسام وقف .

مـشـهـورتـريـن تـقسيم بندى , تقسيم وقف به اقسام چهارگانه تام (مختار), كافى (جايز), حسن (مـفـهـوم ) و قـبيح (متروك ) است , ظاهرا اولين كسى كه اين تقسيم بندى را ارائه داده , ابوجعفر احـمـد بـن اسـمـاعـيـل بـن نـحـاس اسـت كـه داراى كـتابى به نام القطع والائتناف در وقف و ابـتـداسـت ((52))

, بـعـدا عثمان بن سعيددانى , صاحب كتاب المكتفى نيز از ايشان پيروى كرده است ((53))

, و سپس اين نحو تقسيم بندى در ميان قرا و علماى علم قرائت رواج پيدا كرد و اكنون نـيـزبـه عنوان رايجترين شيوه مطرح است , اما انواع ديگرى از تقسيم بندى نيز ارائه شده است كه برخى را از نظر مى گذرانيم : گـروهـى گـفـتـه اند: وقف بر دو قسم است : تام و قبيح , در نزد اين گروه , وقفهاى تام ,كافى و حسن , در تقسيم رايج , (تام ) محسوب مى شود ((54)) .

ابـن جـزرى مـى گـويد: وقف بر دو قسم است : اضطرارى و اختيارى , وى در توضيح اين دو قسم مـى گـويـد: وقـفـهـاى تـام , كـافـى و حـسـن , در تـقـسيم رايج , از نوع وقف اختيارى محسوب مى شود ((55)) .

ابن انبارى مى گويد: وقف بر سه قسم است : تام , حسن و قبيح ((56)) .

از تـعـريـف ابـن انبارى به دست مى آيد كه وقف كافى در تقسيم رايج , در وقف تام داخل است , اما نـحوه عمل ايشان در تعيين وقفهاى آيات قرآن , خلاف آن رانشان مى دهد, يعنى عملا بسيارى از مواردى كه به نظر دانى در المكتفى وقفشان كافى است , او آنها را حسن مى داند.
برخى گفته اند: وقف بر سه قسم است : تام , كافى و قبيح , اين گروه , وقف حسن درتقسيم رايج را در زمره قبيح جاى داده اند ((57)) .

سـجـاونـدى ((58))

, وقـوف قـرآن را به پنج قسم تقسيم كرده است : لازم با علامت (م ), مطلق با عـلامـت (ط), جـايـز بـا عـلامـت (ج ), مـجـوز لـوجـه با علامت (ز) ومرخص لضرورة با علامت (ص ) ((59)) .

البته اگر علامت (لا) نيز علامت وقف قبيح از نظر او بدانيم , تعداد وقوف سجاوندى به شش قسم مى رسد.
برخى ديگر, اقسام وقف را به هشت قسم رسانده اند كه سخاوى ((60))

, آن رابه جمهور نسبت داده اسـت , ايـن اقسام هشت گانه عبارتند از: (تام ), (شبيه به تام ), (ناقص ), (شبيه به ناقص ), (حسن ), (شبيه به حسن ), (قبيح ) و (شبيه به قبيح ) ((61)) .

تـقـسـيـم وقـف به تام , كافى , حسن و قبيح , مبناى بحث و گفت وگوى ما در اين كتاب است , و درباره تقسيم سجاوندى و مقايسه آن با تقسيم رايج نيز توضيحاتى خواهيم داد.

مبناى تقسيم وقف به تام , كافى , حسن و قبيح .

رابطه لفظى و معنوى , مبناى اصلى تقسيم بندى مذكور است , لذا شايسته است كه قبل از هر چيز, مراد از اين دو رابطه را روشن سازيم : مـراد از (رابطه معنوى ) بين دو عبارت , آن است كه دو عبارت از نظر معنا وموضوع به هم وابسته بـاشـنـد, به طور مثال , آيات 2 ـ 5 سوره بقره , از نظر معنا باهم ارتباط دارند, زيرا همه آنها درباره مـتـقـين و شرح حال آنهاست , آيات 6 و 7اين سوره , شرح حال كفار است , لذا با هم ارتباط معنوى دارند, از آيات 8 ـ 20درباره منافقان است , ولذا آنها نيز با هم ارتباط معنوى دارند.
مراد از (رابطه لفظى ) رابطه اعرابى بين دو عبارت است , به طورى كه يا قسمت اول , عامل اعراب در قـسـمـت دوم بـاشد و يا به عكس , قسمت دوم , عامل اعراب قسمت اول باشد, قسم اول مانند: (اهـدنا الصراط المستقيم ), كه (الصراط)مفعول است و عامل آن فعل (اهد) است , قسم دوم مانند: (اياك نعبد), كه (اياك )مفعول (نعبد) است , پس در هر صورت مى گوييم : بين (اهدنا) و (الصراط) و نـيـزبـين (اياك ) و (نعبد) رابطه لفظى وجود دارد, بنابراين , مراد از رابطه لفظى , مطلق رابطه نـيـسـت , بـلـكـه رابطه لفظى خاصى مراد است و آن رابطه اعرابى است , يعنى يكى از دو قسمت عـبـارت , عـامل اعراب در قسمت ديگر است , بنابراين ممكن است دو جمله به ظاهر به هم عطف شـده بـاشـنـد, ولى از نظر (علم وقف و ابتدا),رابطه لفظى محسوب نشود, مانند عطف در آيه 5 سـوره حـمد: (اياك نعبد واياك نستعين ), در اين آيه گرچه جمله (اياك نستعين ) بر جمله (اياك نـعـبـد) عـطـف شـده است , ولى هيچ كدام از اين دو جمله , عامل اعراب جمله ديگر نيست , زيرا جمله اول مستاءنفه است و محلى از اعراب ندارد, و جمله دوم نيز عطف به جمله مستاءنفه است كه آن هـم محلى از اعراب ندارد, پس مى گوييم : بين دو جمله (اياك نعبد) و (اياك نستعين ) رابطه لـفـظى وجود ندارد, گرچه رابطه معنوى وجود دارد,زيرا كسى كه فقط خدا را عبادت مى كند, يعنى فقط براى خدا كارى انجام مى دهد, طبيعتا بايد تنها از او يارى بطلبد.
با اين توضيح درباره رابطه لفظى و معنوى , مى گوييم : بين دو كلام يا دو عبارت از يك كلام يا دو لفظ از يك عبارت , يكى از چهار فرض زير متصور است : 1 ـ نه رابطه لفظى وجود داشته باشد و نه رابطه معنوى .
2 ـ رابطه معنوى وجود داشته باشد, ولى رابطه لفظى وجود نداشته باشد.
3 ـ رابطه لفظى وجود داشته باشد, ولى رابطه معنوى وجود نداشته باشد.
4 ـ هم رابطه لفظى وجود داشته باشد و هم رابطه معنوى .
فرض سوم , صرفا يك فرض است و واقعيت خارجى ندارد, زيرا امكان نداردبين دو لفظ و عبارت از كـلام , رابـطـه اعـرابـى وجود داشته باشد, ولى از نظر معنا وموضوع , هيچ ارتباطى با هم نداشته بـاشند, بنابراين در عالم واقع , فقط فرضهاى1 و 2 و 4 تحقق دارند, وقف بين دو لفظ يا دو عبارت در نوع اول , وقف تام است ,مانند وقف بر كلمه (المفلحون ) در پايان آيه 5 سوره بقره , وقف بين دو لـفـظ يا دوعبارت در نوع دوم , كافى است , مانند وقف بر (اياك نعبد) در سوره حمد, وقف بين دو لـفـظ يا دو عبارت در نوع چهارم , ممكن است حسن باشد و ممكن است قبيح , اگر لفظ يا عبارت اول ـ كـه بـر آن وقـف مى شود ـ داراى دو خصوصيت باشد حسن است , وگرنه قبيح است , آن دو خصوصيت , عبارت است از: 1 ـ مـعنادار بودن , يعنى لفظ يا عبارت مفيد معنا باشد, همان چيزى كه آن را كلام مفيد ناميده اند كه صحيح است متكلم بر آن سكوت كند.
2 ـ مقصود و مراد بودن , يعنى بايد بتوانيم آن را به حساب خداوند بگذاريم وبگوييم : خداوند همين معنا را اراده كرده است .
بـه طـور مثال , در (الحمدللّه رب العالمين ), بين عبارت (الحمدللّه ) و كلمه (رب العالمين ), رابطه لـفظى و به تبع آن , رابطه معنوى وجود دارد, زيرا (رب العالمين ) صفت براى (اللّه ) است و اعراب صفت از موصوف است , يعنى همان اعراب موصوف را دارد, لذا چون (اللّه ) مجرور است , (رب ) نيز مـجرور است ,ولى در عين حال كه بين (الحمدللّه ) و (رب العالمين ) رابطه لفظى و معنوى وجود دارد, ولى وقتى بر (الحمدللّه ) وقف كنيم , ملاحظه مى كنيم كه جمله (الحمدللّه ) يك جمله كامل , مـتـشـكل از مبتدا و خبر و مفيد معناست , يعنى (حمد,مخصوص خداوند است ), و اين معنا قطعا مورد قصد و نظر خداوند نيزهست .
پـس وقف بر (الحمدللّه ), وقف حسن است , اما در همين مثال , در نظر بگيريد كه كسى بر (الحمد) وقف كند, در اين صورت نيز بين (الحمد) و (للّه ) رابطه لفظى ومعنوى وجود دارد, زيرا (للّه ) خبر براى (الحمد) است و مبتدا عامل رفع در خبراست , و از طرفى ملاحظه مى كنيم كه (الحمد) يك كلام مفيد و داراى معنا ومفهوم نيست , پس وقف بر آن , از نوع وقف قبيح است .
پس مطالب فوق را اينگونه خلاصه مى كنيم : اگـر نـه رابطه لفظى باشد و نه معنوى , وقف بين دو عبارت , تام است , اگر رابطه معنوى باشد و لـفظى نباشد, وقف بين آنها از نوع كافى است , اگر هر دو رابطه باشد, در صورتى كه عبارت اول , كلام مفيد و مورد قصد و اراده خداوند باشد,وقف بر آن حسن , و اگر كلام مفيد نباشد و يا مقصود و مراد خدا نباشد, وقف برآن قبيح است .

پرسش و تمرين .

1 ـ معناى اصطلاحات وقف , سكت و قطع در نزد متقدمان و متاءخران چيست ؟
.
2 ـ در چه مواردى مى توان قرائت را قطع كرد, و در چه موردى بهتر است ؟
.
3 ـ ركوعات قرآن چيست ؟
.
4 ـ مراد از رابطه لفظى و معنوى در وقف چيست ؟
.
5 ـ پنج مثال ديگر ذكر كنيد كه بين اجزاى هر يك , رابطه لفظى وجود داشته باشد و نوع رابطه هر يك را بنويسيد؟
.
6 ـ سه مثال ذكر كنيد كه وقف بر آن باعث مى شود كه كلام مفيد نباشد؟
.
7 ـ سه مثال ذكر كنيد كه على رغم مفيد بودن كلام , مورد قصد و اراده خداوندنيست ؟
.

درس سوم : اقسام وقف (2).

 

تعريف وقف تام .

هـرگـاه دو عـبـارت بـه گونه اى باشد كه هر يك به تنهايى مستقل و مفيد معنا باشد وبين آنها هـيـچ گونه رابطه لفظى و معنوى وجود نداشته باشد, وقف بين آن دو,(وقف تام ) است و ابتدا از عبارت دوم , بسيار نيكو و پسنديده است .
ايـن نـوع وقـف پس از تمام شدن يك قصه , كلام و موضوع مى باشد, و معمولا درراءس آيات است , گرچه در اواسط آيات نيز يافت مى شود ((62))

, بنابراين مى توان گفت كه ملاك وقف تام دو چيز است : يكى انقضا و تمام شدن كلام , وديگرى مستغنى بودن عبارت دوم از عبارت اول .
مثالها: الف ) وقف بر رؤوس آيات : (بسم اللّه الرحمن الرحيم ).
(مالك يوم الدين ), (حمد (1), آيه 4).
(اياك نعبد واياك نستعين ), (همان , آيه 5).
(ولاالضالين ), (همان , آيه 7).
(واولئك هم المفلحون # ان الذين كفروا), (بقره (2) آيه 5 و 6).
(وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم # ومن الناس من يقول امنا باللّه ),(همان , آيه 7 و 8).
(ان اللّه على كل شى ء قدير # يا ايها الناس اعبدوا ربكم ), (همان , آيه 20 و21).
(وهو بكل شى ء عليم # واذ قال ربك للملائكة ), (همان , آيه 29 و 30).
(وانهم اليه راجعون # يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى ), (همان , آيه 46 و 47).
(وافئدتهم هواء # وانذر الناس ), (ابراهيم (14), آيه 43 و 44).
(ولو القى معاذيره # لا تحرك به لسانك , (قيامت (75), آيه 15 و 16).
ب ) وقف بر غيررؤوس آيات .
(جعلوا اعزة اهلها اذلة # وكذلك يفعلون ), (نمل (27), آيه 34).
در ايـنـجـا چـون كـلام بـلقيس با (جعلوا اهلها اذلة ) تمام مى شود و جمله (وكذلك يفعلون ) قول خداوند است , وقف بر (اذلة ) تام است .
(لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جاءنى # وكان الشيطان للانسان خذولا), (فرقان (25), آيه 29).
با كلمه (جاءنى ) حرف ظالم تمام مى شود و جمله بعد, كلام خداست .
(وانكم لتمرون عليهم مصبحين وبالليل # افلا تعقلون ), (صافات (37), آيه137 و 138).
كلمه (بالليل ) در حكم معطوف به كلمه (مصبحين ) است , يعنى (فى الصبح وبالليل ).
(عليها يتكئون , وزخرفا # وان كل ذلك ), (زخرف (43), آيه 34 و 35).
كلمه (زخرفا) عطف به كلمه (سقفا) در آيه 33 است .
(لم نجعل لهم من دونها سترا, كذلك # وقد احطنا), (كهف (18), آيه 90 و91).