همراه با پيامبران در قرآن

عفيف عبدالفتاح طباره

- ۳۲ -


فصل سوم: نكته‏ها

درس‏هايى آموزنده از هجرت

هجرت رسول اكرم (ص) و مؤمنين همراه وى از مكه به مدينه، نه جنبه فرار داشت و نه از بيم و ترس انجام پذيرفت و نه در اثر يأس و نوميدى بود و نه براى استراحت و آرامش از دشوارى دعوت و آزار و اذيت خويش، بلكه بدين جهت بود كه فاصله‏اى ايجاد شود و طرفداران حقّ كه به ضعف كشيده شده بودند، توان خود را براى پايان دادن به ظلم و سركشى باز يابند.

رسول خدا(ص) و ياران مؤمن وى، با قدرت و توان قريش به مبارزه برخاستند و در راه عقيده و آرمانى كه جان خود را بر سر آن گذاشتند مكّه، وطن خويش را كه در آن نشو و نما كرده، و اموال و دارايى، كه عمر خويش را در راه به‏دست آوردن آن صرف كرده بودند، به قصد مدينه ترك گفتند. پيامبر(ص) در مدينه، نظامى نوين براى جامعه اسلامى ايجاد نمود كه تبعيضات را از بين برد و اختلافات طبقاتى را محو گرداند و عدالت را در آن جامعه محقق ساخت، حضرت در مدينه سپاه اسلام را مركب از مهاجر و انصار تأسيس نمود كه با اين عمل به نشر و انتشارِ اصول و مبادى اسلام پرداخته و به سلطه قريش و بت‏پرستى در جزيرةالعرب پايان داد.

به همين دليل هجرت، رخدادى مهم در تاريخ دعوتِ اسلام به شمار آمد، چه اين كه هجرت، آغاز پيروزى رسول خدا(ص) در جهاد خويش براى تبليغ رسالت الهى بود و از اين رو، عمر(1)، هجرت را مبدأ تاريخ اسلام قرار داد و گفت: هجرت، حقّ و باطل را از يكديگر جدا كرد و تاريخ را از هجرت آغاز كنيد.

يكى از جالب‏ترين اشاراتى كه معناى هجرت در اسلام دارد اين است كه تاريخ اسلام از كسانى كه مكه را ترك گفته و به يثرب (مدينه) پناه آوردند، به (پناهنده) ياد نكرده است؛ زيرا آنان سزاوار ستايش الهى بودند، به همين سبب خداوند آنان را مورد ستايش قرار داد، همان گونه كه انصار را كه با آغوش باز و برادرانه و رفتارى بى‏نظير پذيراى آنان شدند، نيز ستوده است. خداى سبحان فرمود:

وَالسّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِينَ وَالأَنْصارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ؛(2)

مهاجرين و انصارى كه در صدر اسلام سبقت به ايمان گرفتند و آنان كه به طاعت خدا از آنان پيروى كردند، خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا.

بنابراين هجرت شيوه مصلحان است، هم آنان كه هجرت را پايگاهى نو براى دعوت خويش بر مى‏گزيدند، تاريخ درباره هجرت ابراهيم (ابوالأنبياء) چنين مى‏گويد: وى پس از آن‏كه پارسيان به مبارزه او برخاسته و قصد سوزاندن وى را داشتند، براى حفظ آيين خود، از عراق به شام هجرت نمود، چنان كه ماجراى هجرت موسى(ع) را نيز برايمان بازگو مى‏كند كه براى فرار از ستم فرعون و هوادارانش از مصر مهاجرت كرد. و از هجرت عيسى(ع)از بيت لحم به اورشليم (قدس) سخن به ميان آورده است.

لذا هجرت، ارزنده‏ترين درس‏ها را، چون صبر و شكيبايى در برابر مصايب و مشكلات و فداكارى و جانفشانى و پايدارى و استقامت در راه مكتب و عقيده و اطمينان به پيروزى را به ما مى‏آموزد.

ثمرات هجرت

هجرت براى افراد مؤمن ثمراتى غير از درس‏هاى آموزنده گذشته در بردارد از جمله: روى آوردن به سوى خدا. روآوردن به خدا، يعنى پيروزى و غلبه بر دلبستگى‏هاى مادى با همه جلوه‏ها و فريبندگى آنها، خداى متعال در ماجراى هجرت پيامبر مى‏فرمايد:

<إِلّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِىَ اثْنَيْنِ إِذ هُما فِى الغارِ إِذ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ العُلْيا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ».

خداوند در اين آيه شريفه چگونگى بيرون رانده شدن نبىّ اكرم(ص) توسط كفار و هجرت نهانى او را در تاريكى شب به شهرى ديگر كه بتواند در آن آزادانه مردم را به خدا و پرستش او دعوت نمايد به تصوير مى‏كشد. خداى سبحان اين رخداد را به عنوان يك پيروزى قلمداد مى‏كند، آن‏گاه كه حضرت و رفيقش در غار پنهان شدند و كفار با تلاشى مذبوحانه در جستجوى آنها بر آمدند تا آن دو را به قتل برسانند.

بنابراين هجرت، از ديدگاه قرآن يك پيروزى است، چون رو آوردن به سوى خدا است، هر چند به مرگ منتهى گردد. خداى متعال فرمود:

وَالَّذِينَ هاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ؛(3)

آنان كه در راه خدا مهاجرت كردند و سپس به شهادت رسيده و يا از دنيا رفتند، مطمئناً خداوند آنان را در پيشگاه خويش نيكو روزى مى‏دهد و به راستى كه خداوند بهترين روزى‏دهندگان است.

لذا مسلمانان پيوسته مأمورند كه روبه سوى خدا آورند؛ يعنى به سوى او مهاجرت نمايند. خداى متعال فرمود: <فَفِرُّوا إلَى اللّهِ إنّى لَكُم مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ؛ به‏سوى خدا رو آوريد به راستى كه من از ناحيه او برايتان بيم دهنده آشكارى هستم».

هجرتِ مؤمن به سوى خدا، آرامش و وقار و تأييد الهى را براى فرد به ارمغان مى‏آورد و او را در محدوده حفظ و حمايت خدا قرار مى‏دهد، به همين دليل رسول خدا(ص) به دوستش كه با هم در غار پنهان شده بودند فرمود: <لاتَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا». هجرت مؤمن به سوى حقّ، دليل بر اخلاص و عشق و محبت به اوست و لذا هجرت مستلزم ترك گناه است و به همين دليل پيامبر خدا(ص) فرمود: <مسلمان كسى است كه ساير مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند، و مهاجر كسى است كه از منهيّات الهى هجرت كند و از آنها رو گردان شود».

از ديگر ثمرات هجرت، نيّت پاك و خالص براى خداى متعال است. اگر نيّت انسان متوجه ذات بارى‏تعالى باشد، همه اعمالش خير و همه كارهايش هجرت است، ولى اگر نيّت متوجه خدا نباشد، اعمال انسان هر چند به ظاهر خير باشند در پيشگاه خداوند پذيرفته و مقبول نمى‏افتند. رسول خدا(ص)فرمود: <اعمال انسان بستگى به نيّت او دارد و كسى كه به‏سوى خدا و رسولش هجرت كند، به خدا و رسول او مى‏پيوندد و كسى كه رو به دنيا بياورد و يا [مثلاً] تمايل به ازدواج با زنى داشته باشد، هجرت او نيز همان چيز خواهد بود».

در اين مقوله، اسلام با كسانى كه مى‏گويند خير را به خاطر خير بودنش و يا براى خرسندى وجدان بايد انجام داد، مخالفت مى‏كند. عمل خير وقتى براى خدا نبود، تمايلات نفسانى آن را منحرف ساخته و به شرّ و تباهى مى‏كشاند. بنابراين نيّت خالص كه براى خدا باشد از مهم‏ترين پايه و اركانى است كه آيين اسلام بر آن استوار شده است. براى روشن شدن ارزش و اهميت آن نيز رسول خدا(ص) پس از فتح مكه كه اسلام در آن بر دشمنانش پيروزگشت، مى‏فرمايد: <هجرتى برتر از فتح نيست -يعنى فتح مكه - مگر جهادى كه با نيّت خالص باشد».

درس‏هايى آموزنده از مبارزات پيامبر و ياران

روحيه معنوى

كسى كه دو نبرد بدر و أحد را با ژرف‏نگرى مورد دقت و بررسى قرار دهد، بالا بودن روحيه معنوى مؤمنان را ملاحظه خواهد كرد. اين روحيه يكى از اسبابى بود كه به پيروزى آنان انجاميد و در دشوارترين شرايط جنگى توانستند از خود پايدارى نشان دهند.

سران و فرماندهان نظامى دنيا به ارزش و اهميت جنبه‏هاى معنوى روح اعتراف كرده‏اند. <ناپلئون» مى‏گويد: نسبت قدرت معنوى در ميدان كارزار نسبت به توان جسمى و مادى، نسبت سه به يك [يعنى سه برابر] است.

<مونتگمرى» در جنگ جهانى دوم، بر اهميت روحيه معنوى و تأثير آن دردستيابى به پيروزى تأكيد مى‏كند. اين فرمانده نظامى جز با هوشمندى كامل و تجربه جنگى و فرماندهى نيروها به اين نتيجه دست نيافته است.

تحقيقات جنگ و نبردهاى امروزى ثابت كرده كه رزمنده شايسته و موفق كسى است كه از هر دو روحيه معنوى و قدرت مادى برخوردار باشد. روحيه معنوى از ايمان انسان سرچشمه مى‏گيرد و رزمنده آگاهى دارد براى چه هدفى مى‏جنگد و در كنار اعتمادى كه به نفس خويشتن و به فرماندهى و توان و كاردانى او دارد مبارزه مى‏كند. خداى متعال پس از جنگ بدر آياتى نازل فرمود و در آن جايگاه روحيه معنوى و ضرورت آن را در نبردها، روشن ساخت:

يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ * وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْواهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِيرُ؛(4)

اى اهل ايمان، اگر با پيشروى و تهاجم كافران روبه‏رو گشتيد، پشت به دشمن نكنيد. هر كه در روز جنگ بدان‏ها پشت كرد و به كنارى رفت و يا به گروهى ملحق شد، در حقيقت به خشم و غضب الهى روى آورده و جايگاهش دوزخ است كه بدترين منزلگاه است.

اين آيه شريفه رزمندگان را از گريختن از ميدان جنگ برحذر داشته و به پايدارى و استقامت در برابر دشمن دعوت مى‏كند. كسى كه از ميدان كارزار فرار مى‏كند، در وعده پيروزى الهى به مؤمنين دچار شك و ترديد مى‏شود، همان گونه كه اگر در قدرت آفريدگار جهان شك و ترديد به وجود آيد، از هرگونه قدرت دشمن، ترس و بيم به دل راه مى‏يابد و از اين ناحيه آن را مى‏توان نوعى شرك دانست... از طرفى دلهره و ناكامى در صفوف رزمندگان ايجاد مى‏كند و در برابر دشمن روحيه خود را ازدست داده و سبب كشته شدن مسلمانان مى‏گردد.

مؤمن بايد دلى چون كوه، راسخ و پا برجا داشته و هيچ قدرتى در زمين نتواند او را به شكست وا دارد، چه اين كه او ارتباط با خدا دارد و مرگ هر كسى به دست خداوند است، بنابراين نمى‏سزد كه مؤمن از بيم مرگ از صحنه نبرد فرار كند. از جمله آياتى كه در اين زمينه نازل گشته، اين آيات است:

يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصّابِرِينَ * وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَرِئاءَ النّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ؛(5)

اى اهل ايمان، اگر با گروهى از دشمنان برخورديد ثابت قدم بمانيد وخدا را بسيار ياد كنيد، شايد به رستگارى دست يابيد و از خدا و رسول او فرمان ببريد و با يكديگر مناقشه و كشمكش نكنيد كه شكست خورده و قدرت خويش را از دست مى‏دهيد و صبر و شكيبايى پيشه كنيد، به راستى كه خداوند با صبر پيشگان است و مانند كسانى كه براى خوشگذرانى و تظاهر، از شهر و ديار خود بيرون رفتند نباشيد و مردم را از پيمودن راه خدا باز مى‏دارند و خداوند به آنچه انجام مى‏دهند احاطه دارد.

خداى سبحان عوامل پيروزى حقيقى را، كه از قدرت معنوى سر چشمه مى‏گيرد، اين گونه بيان مى‏فرمايد: پايدارى و استقامت هنگام رويارويى با دشمن، فرار نكردن از برابر دشمن، ارتباط با ذات بارى تعالى كه اساس هر قدرت و توان در وجود انسان است، اطاعت از خدا و رسول او به وسيله پرهيز از گناه و انجام وظايف و دورى از نزاع و كشمكش و نفاق و جدايى كه انسان را به ورطه شكست مى‏كشاند، صبر و شكيبايى بر دشوارى‏هاى ميدان كارزار، آمادگى شركت در جنگ بى‏آن‏كه مغرور به قدرت خويش گشته و يا به آن فخر و مباهات نمايد، و تنها در راه خدا مبارزه كند، نه براى كسب شهرت و خودنمايى، خداوند براى ابراز اهميت صبر و شكيبايى در دستيابى به پيروزى مى‏فرمايد:

فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِئَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِئَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرِينَ؛(6)

اگر صد نفر از شما صبر و پايدارى كنند بر دويست نفر و اگر هزار نفر شكيبايى به خرج دهند، به اذن خدا بر دو هزار نفر پيروز خواهند شد و خداوند با صبر پيشگان است.

در پايان يكى ازعناصر مهمى را كه در تقويت روحيه معنوى نقش به‏سزايى دارد يادآور مى‏شويم و آن عبارت از اعتقاد و باور مؤمن به اين است كه افرادى كه در راه خدا كشته مى‏شوند نمى‏ميرند، بلكه در پيشگاه خداوند زنده‏اند و خداى متعال براى آنان پاداشى بس بزرگ مهيا فرموده است (قبلاً در ماجراى جنگ احد بدان اشاره كرديم).

پيروزى الهى

آن‏گاه كه قدرت معنوى فزونى يافت و از ايمان به خدا و خالى بودن از هر گونه طمع‏ورزى به غنايم مادى، سرچشمه گرفت، پيروزى از ناحيه خداوند تحقق خواهد يافت. اين قضيه را در روشن‏ترين شكل آن در ماجراى جنگ بدر ملاحظه مى‏كنيم، تعداد مسلمانان در جنگ بدر اندك بود و تجهيزات جنگى كمى داشتند، ولى دشمنانشان زياد و داراى تجهيزات فراوان بودند، امّا در اين نبرد مسلمانان به فرمان پيامبر خويش و براى جانفشانى در راه دفاع از عقيده و آرمان خود، نبرد نمودند. خداوند آنان را در قرآن به <اذلَّه؛ خوارشدگان» توصيف فرموده است. و انسان جز در حالت گرفتارى و ناتوانى ذاتى، احساس خوارى و ذلت نمى‏كند. خداى سبحان فرمود: <وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأنْتُمْ أَذِلَّةٌ».

از اينجا بود كه مسلمانان در روز جنگ بدر انتظار پيروزى نداشتند، مگر آن‏گاه كه از طريق معجزه برايشان پيروزى به ارمغان آمد واين گفته خداى سبحان براين معنا دلالت دارد: <إِذ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ المَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ»(7).

از جمله آن موارد اين بود كه آنان با پيروزى بزرگى بر دشمن دست يافتند و براين باور بودند كه اين پيروزى عنايتى است از ناحيه خداوند و آنها تنها با قدرت و توان خود بدان دست نيافته‏اند: <فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَما رَمَيْتَ إِذ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى‏».(8)

وقتى قضيه اين چنين است، پيروزى جز از ناحيه خداوند ميسر نيست، همان‏گونه كه خداى سبحان فرمود: <وَمَا النّصْرُ إلّا مِنْ عِنْدِ اللّهِ» و خداوند پيروزى و نصرت خويش را جز براى كسانى كه نيّت خود را تنها براى او خالص گردانده باشند، ارزانى نمى‏دارد و در جنگ أحد مسلمانان، نبرد را به فرمان خدا و رسول او آغاز نمودند و علايم و نشانه‏هاى نصر وپيروزى برايشان هويدا گشت و آن‏گاه كه از فرمان رسول‏خدا(ص) سرپيچى كردند و اهتمام آنها به جنگ، به جز عدّه‏اى اندك و انگشت شمار، دستيابى به غنايم گرديد، بدين ترتيب پس از پيروزى طعم تلخ شكست را چشيدند.

پيروزى پيامبر، دليل صدق نبوت

زمانى كه مسلمانان براى دستيابى به كاروان بازرگانى قريش در روز بدر، آهنگ بيرون رفتن از شهر نمودند، آمادگى چندانى براى نبرد نداشتند، چرا كه آنان قرار بود با گروهى از نگهبانان كاروان بجنگند و براى اين كار كافى بود كه با اسلحه سبك به آنان حمله‏ور شده و بر كاروان غلبه يابند، ولى در آويختن با سپاهى انبوه طبعاً نياز به نيروى انسانى فراوان و تجهيزات كامل جنگى داشت.

پيامبر اسلام(ص) بنا به وعده پيروزى كه خداوند بدو داده بود، دستور داد تا مسلمانان با سپاه قريش كه آن را براى حمايت از كاروان اعزام كرده بودند وارد نبرد شوند. خداى متعال فرمود: <وَإِذ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدى‏ الطّائِفَتَيْنِ أَنَّهإ؛ه‏هُ لَكُمْ». و آن‏گاه كه يكى از دو طايفه، يعنى (كاروان بازرگانى) پراكنده شد، ناگزير وعده الهى در ديگر طايفه و گروه كه همان (سپاه قريش) بود، تحقق مى‏يافت، از اين رو رسول اكرم(ص) ياران خود را براى مبارزه با سپاه قريش دعوت نمود و اين فرا خوانى از ناحيه برخى از ياران او با اندك ترديدى روبه‏رو شد و در نهايت با ارشاد پيامبر، دستور آن حضرت عملى گشت.

اگر رسول خدا(ص) اعتماد كامل بر صدق وحى الهى نمى‏داشت، سپاه خويش را در چنين نبردى كه به دلايل ذيل، احتمال پيروزى در آن به چشم نمى‏خورد گرفتار نمى‏ساخت:

نخست، برترى تعداد نيروى انسانى مشركين كه سه برابر مسلمانان بودند و اين برترى و تفوق در عرف جنگاوران برترى فوق العاده‏اى به شمار مى‏آيد، به‏ويژه در آن زمان كه نبرد به‏وسيله تيرو كمان و شمشير و نيزه بوده تعداد نفرات مسلمانان در آن نبرد 315 و تعداد نيروى مشركان 950 جنگجو بوده است.

دوم، برترى تجهيزات و سازو برگ نظامى و سلاح دشمن بود كه از عوامل پيروزى در جنگ‏ها به شمار مى‏آيد؛ مشركين داراى 200 مركب سوارى و مسلمانان تنها از دو مركب برخوردار بودند، ولى با اين همه، روحيه مسلمانان فوق العاده بالا بود.

فرمانده چيره دست و ماهرى كه سپاه خود را به جنگ مى‏فرستد و يقين به پيروزى دارد و سخنى چون سخن پيامبر قبل از جنگ بدر مى‏گويد كه فرمود: <مژده پيروزى به شما مى‏دهم، گويى قتلگاه اين قوم (مشركان) را با چشم خود مى‏بينم» و سپس گفته‏اش عملى مى‏شود و مسلمانان به پيروزى بزرگى بر قريش دست مى‏يابند، بنابراين علت و انگيزه چنين چيزى را تنها در حقّانيت رسول خدا(ص) مى‏توان يافت كه خداوند با نصرو پيروزى خويش، آن حضرت را مورد حمايت و تأييد قرار داد.

ارزش فداكارى

قبل از صلح حديبيه، تصويرى از بهترين شكل جانفشانى مسلمانان به چشم مى‏خورد. رسول خدا(ص) و مؤمنين به گونه‏اى مسالمت آميز آهنگ زيارت مسجدالحرام نمودند، ولى قريش از زيارت آنان جلوگيرى به عمل آوردند. پيامبر(ص) عثمان بن‏عفان را به عنوان نماينده از سوى خويش نزد قريش اعزام فرمود، ولى قريش وى را باز داشت كردند و ميان مسلمانان شايع گشت كه او كشته شده است، لذا پيامبر اسلام(ص) تصميم گرفت متجاوزان را گوشمالى دهد.

مسلمانان تا چه اندازه نداى پيامبر خود را لبيك گفتند. آنها با رسول خدا(ص) عهد و پيمان بستند كه تا پاى جان بايستند، و از برابر دشمن نگريزند، هر چند به كشته شدن همه آنها تمام شود. چه بزرگ و پر ارج است ايمانى كه زندگى و مرگ برايش مساوى است! مسلمانان صدر اسلام با قدرت ايمان خويش مبارزه كرده و هيچ قدرتى در روى زمين توان ايستادگى در برابر آنها را نداشت. همه سرزمين‏ها را گشوده و يكى پس از ديگرى بر آنها چيره گشتند، اگر چنين ايمانى در دل مسلمانان امروز وجود داشت، ضعف و ناكامى گريبانگير آنها نمى‏گشت، قدرت و توان ملت‏ها به تعداد جمعيت آنها نيست، بلكه به ايمان و عقيده و آرمان و جانفشانى‏هاى آنان بستگى دارد. بهترين الگو بر اين معنا، مسلمانان صدر اسلام، و در عصر حاضر، ملت ويتنامند.(9)

امروزه چقدر جهان عرب نيازمند چنين ايمانى است. آيا اين آمادگى را دارند كه براى باز گرداندن سرزمين‏هاى خود، با رهبران مخلص خويش پيمان مرگ ببندند و اهانت‏هايى را كه به آنها روا داشته شده، به دشمن برگردانند و يا اين كه همان سخن را مى‏گويند كه اعراب به رسول خدا(ص) گفتند: <شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَأَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا؟»

ولخرجى و اسراف در ساختن آسمان خراش‏ها و كاخ‏هاى مجلّل و تلاش بى‏وقفه براى دستيابى به اموال و تجمّلات زندگى و تفرقه و پراكندگى و كشمكش بر سر دنيا براى دست يازيدن به مال و ثروت و رسيدن به قدرت و جاه و مقام، همه اين موارد، آنها را از تلاش ومبارزه براى بازپس‏گيرى سرزمين‏هاى از دست رفته خود و صَرف دارايى خود در اين راه مشغول ساخته است.

زندگى حضرت، گواه حقّانيت نبوّت وى

بسيارى از پيروان ديگر اديان كه با ژرف نگرى اسلام را مورد تحقيق و بررسى قرار نداده و از شيوه عملكرد پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) آگاهى ندارند، براين باورند كه قرآن [نعوذبالله‏] توسط آن حضرت و براى اهداف و مقاصد شخصى او تأليف گشته و بالأخره وى نمى‏تواند فرستاده خدا باشد.

ولى كسانى كه در پى حقيقتند بايد سيره و رفتار رسول گرامى اسلام(ص) و حوادث و رخدادهايى را كه در زندگى آن بزرگوار اتفاق افتاده است، با دقت مورد بررسى و دقت نظر قرار دهند، در اين صورت ملاحظه خواهند نمود كه همه اين امور مؤكّد اين است كه وى فرستاده بر حقّ خدا است.

تاريخ زندگى حضرت محمد(ص) هر گونه شك و ترديدى كه او را مدّعى دروغين نبوّت تلقى كند از بين مى‏برد. آن حضرت از كودكى به اخلاق نكو و پسنديده معروف بود، به گونه‏اى كه مردم عصر او وى را امين ناميدند.

و اينك اين محمد(ص) است كه از عمر شريفش چهل بهار سپرى گشته و در اين مدت هرگز اتفاق نيفتاده كه وى مردم را به نبوّت و يا رسالتى فرا خواند، اگر آن بزرگوار [نعوذبالله‏] انسانى ماجراجو و جاه‏طلب بود، در اين مدت دست به كارى مى‏زد كه رنگ ماجراجويى داشته باشد، ولى هرگز چنين عملى از او سر نزد، در صورتى كه ما مى‏بينيم غالب انسان‏هاى ماجراجو در عنفوان جوانى دست به اين قبيل كارها مى‏آلايند.

از اين گذشته آنچه قابل دقت است اين كه ما ملاحظه مى‏كنيم آن حضرت پس از آن‏كه به سن چهل سالگى مى‏رسد، تمايل به تنها زيستى و گوشه گيرى دارد، آهنگ غارحرا مى‏كند و در آنجا شب‏هاى فراوانى را به عبادت و انديشه و تفكر مى‏پردازد و در همان‏جا كه به سر مى‏برد وحى الهى بر او نازل گشته وجودش را ترس و بيم فرا مى‏گيرد و در حالى كه لرزه بر اندامش افتاده به خانه‏اش بر مى‏گردد و مى‏گويد: <بر جان خويش بيمناكم». اين كلمه خود، دليلى روشن بر صدق و اخلاص وى و از بين بردن هر گونه شك و شبهه بر عدم صدق ادعاى نبوّت آن حضرت است.

محمد(ص) آنچه را با چشم خود ديده و او را بيمناك ساخته بود و سبب ترس و بيم در او گشت توصيف مى‏كند، به همين دليل نوعى سرما درخود احساس مى‏كند و به خانواده‏اش مى‏گويد: <مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد».

يكى ديگر از دلايل حقانيّت نبوّت آن حضرت، گواهى <ورقة بن نوفل(10)» است. وى فردى آشناى به انجيل بود وهنگامى كه ماجراى نزول وحى را بر حضرت محمد(ص) شنيد گفت: اين همان وحى است كه خداوند آن را بر موسى نازل گرداند. ورقةبن‏نوفل اين سخن را طبق شناختى كه از زندگى بى‏پيرايه و راستين حضرت كه دور از هر گونه جاه طلبى بود عنوان كرد. ورقه، درخبر مربوط به پيامبر، سيمايى از صدق و صفا مى‏بيند و عبارتى درباره او مى‏شنود كه دور از فكر و انديشه برنامه‏ريزى شده اتفاق افتاده است.

و اينك اين رسول خدا(ص) است، بعد از آن‏كه خداوند بدو دستور مى‏دهد، دعوت خويش را علنى سازد بر كوه صفا مى‏ايستد و قريش را با اين سخن خويش مخاطب مى‏سازد: آيا اگر به شما اطلاع دهم در دامنه اين كوه سپاهى وجود دارد سخنم را باور داريد؟ در پاسخ گفتند: تو در نزد ما بدسابقه نبوده‏اى و دروغى را از تو سراغ نداريم.

محمد(ص) نبوّت خويش را با بر افراشتن پرچم صدق و راستى با اعتماد كامل مطرح مى‏سازد، سراسر زندگى آن حضرت متصف به دورى از رذايل، و آراسته به پاكيزگى تام است، به گونه‏اى كه او را وامى‏دارد تا با صراحت، جامعه آن روز را به مصاف بطلبد و به طور واضح و روشن اعلان نمايد كه زندگى او گواه بر صدق گفتار اوست.

از بهترين نظرياتى كه در اين زمينه عنوان شده سخن شيخ محمد خضر حسين است كه مى‏گويد: <اگر حضرت محمد(ص)به دروغ ادعاى نبوّت كرده بود قضايايى كه نقض كننده ادعاى او بود بر پيروان خردمند او پوشيده نمى‏ماند آن حضرت پس از بعثت مدت بيست‏و سه سال زندگى كرد و اين مدت طولانى براى كسانى كه از هر جنبه مى‏خواستند رسالت او را مورد مناقشه قرار دهند، كافى بود تا مراقب رفتار صاحب رسالت بوده، شايد بر نمونه‏اى از رفتار آن حضرت آگاه گردند كه ظاهر آن با آنچه در باطن است، تفاوت داشته باشد و يا مطلبى را ندانسته به خدا نسبت دهد و اينان بهانه‏اى به دست آورند.

از ديگر شواهد اين است كه رفتار آن بزرگوار از هرگونه خدشه در ادعاى رسالت، پاك بوده [و بالأخره‏] كسانى كه بدو ايمان راسخ داشته و دل‏هاى آنان از عشق و محبت و احترام‏او لبريز بود، همان افرادى بودند كه بيشتر با وى همنشينى كرده بودند و آنان كه جزاندك زمانى از او مفارقت و جدايى حاصل نكردند، همان سابقين از مهاجر و انصاربودند.

همان‏گونه كه در سيره و رفتار پيامبر(ص) ياد آور شديم، آن حضرت از هرگونه حس دنياطلبى، خالى و بركنار بود، زمانى كه رحلت فرمود براى خانواده‏اش چيزى از ساختمان واموال و دارايى باقى نگذاشت، بلكه فرمود: <ما پيامبران چيزى به ارث باقى نمى‏گذاريم»(11) و هنگام وفات، زره مبارك وى جهت تأمين هزينه زندگى خانواده‏اش در گرو فردى يهودى‏بود.

تاريخ گواه است كه هر رهبر و پيشوايى، داراى يك سلسله هوادار و خواص هست كه از صفاتى چون او برخوردارند و وى را در راه رسيدن به هدف و آرمانش يارى رسانده و غنايم را ميان خود تقسيم مى‏كنند، در حالى كه نزديك‏ترين ياران محمد(ص) و همسران او الگوى زهد و پارسايى و بى‏رغبت به دنيا بوده و بيشتر به عبادت خدا مى‏پرداختند،آيا دليلى قوى‏تر از اين بر صدق و حقّانيّت نبوّت آن حضرت مى‏توان يافت؟!

فصل چهارم: برجسته‏ترين بزرگان

يكى از براهين قوى كه دلالت بر نبوّت حضرت محمد(ص) داشته و او را به عنوان برجسته‏ترين فرد از بزرگان تاريخ قلمداد مى‏كند، اصلاح‏گرى وسيع و گسترده‏اى بود كه وى به تنهايى و در خلال سال‏هايى اندك در جزيرةالعرب به وجود آورد و تحقّق چنين امرى جز در زمان‏هاى بسيارطولانى و در پى تحولات پى در پى امكان پذير نبود.

از جمله يك پارچه ساختن ملّت عرب و ايجاد مساوات بين آحاد مردم، در صورتى كه قبل از آن قبايل عرب با كوچك‏ترين تنشى، خونريزى‏ها به وجود مى‏آوردند و بر اصل و نسب خويش افتخار كرده و با القاب خود به يكديگر مباهات مى‏ورزيدند.

و نيز دگرگون ساختن اخلاقيات عرب و ارتقاى آن به برترين قله ارزش‏هاى اخلاقى و برجسته‏ترين اصول ادبى و تربيتى و عملى ساختن عدالت اجتماعى، در صورتى كه همين مردم دختران را زنده به گور كرده و به زن‏ها با چشمى تحقيرآميز مى‏نگريستند و به پست‏ترين نوع شهوترانى‏ها آلوده شده و ناچيزترين حقوق افراد ضعيف را رعايت نمى‏كردند.

از ديگر تحولات، پايان دادن به آيين بت‏پرستى بود كه در طى روزگاران براى آنها به ارث مانده بود و آيين آسمانى كه يگانگى آفريدگار و قوانينى كه زندگى انسان را با پروردگار خود و جامعه‏اش وفق دهد در برداشت، جايگزين آنها ساخت و بدين وسيله انسان را از لجنزار جهل و نادانى و آشفتگى‏ها و خرافات و اوهام آزاد ساخت و جامعه نمونه‏اى كه فلاسفه، آن‏را در خيال مى‏پروراندند ايجاد نمود. اگر هر يك از اين اعمال پسنديده توسط يك تن انجام پذيرفته بود، سزاوار برترين لقب‏ها بوده و نام او در تاريخ جاودان مى‏ماند، اگر همه اين كارها به دست مبارك حضرت محمد(ص) انجام پذيرفته باشد چگونه خواهى انديشيد؟

ما در اينجا به بيان برخى از سخنان دانشمندان منصف غربى و ادباى آنها مى‏پردازيم كه به عظمت نبى گرامى اسلام(ص) گواهى داده‏اند. <ويل دورانت» مى‏گويد(12): <اگر بخواهيم درباره عظمت و بزرگى داورى كنيم، به گونه‏اى شخص با عظمت در ما تأثيرگذار باشد، بايد بگوييم، محمد(ص) از برجسته‏ترين بزرگان تاريخ است. او كوشيد تا وضعيت روحى و اخلاقى ملتى را كه در تاريكى جهل و نادانى و گرماى سوزان و صحراى خشك و بى‏آب و علف زندگى مى‏كردند، بالا برده و متحوّل سازد و در اين راستا به چنان پيروزى و موفقيّتى دست يافت كه هيچ يك از ديگر مصلحان در همه تاريخ به چنين توفيقى دست نيافتند و اندك كسى را مى‏يابيم كه توانسته باشد آنچه را درباره آن مى‏انديشد تحقق بخشيده و عملى سازد، ولى آن حضرت توانست از راه مذهب و دين به تمام مقاصد و اهداف خود نايل گردد. و آن بدين دليل بود كه خودِ وى بيش از ديگران به دين تمسك جُسته و به آن پايبند بود، بلكه قدرتى غير از قدرت دين در زمان او وجود نداشت كه اعراب را به سمت‏وسوى راهى كه او مى‏پيمايد وادارد. او به مسير خيال‏ها و بيم آرزوهاى آنان وارد شد و با آنها به اندازه فهم و درك

شان سخن گفت، آن‏گاه كه حضرت دعوت خويش را آغاز نمود، جزيرةالعرب صحرايى خشك و بى‏آب و علف بود و قبايل بت‏پرستِ انگشت‏شمارى در آن مى‏زيستند و به صورت پراكنده و متفرق زندگى مى‏كردند و با يكديگر همبستگى نداشتند، ولى همين مردم هنگام رحلت رسول اكرم(ص) به صورت امتى يگانه و به هم پيوسته و متحد در آمدند. پيامبر اسلام از طغيان و سركشىِ تعصبات قبيله‏اى و خرافات جلوگيرى كرد و برتر از يهوديت و مسيحيت و آيين سرزمين قوم خويش، آيينى ساده و روشن و توانمند و بُنيادى اخلاقى و ارزشمند بنا نهاد كه پايه و اركان آن، شجاعت و عزت و سربلندى ملّى بود. وى توانست در خلال يك نسل در بيش از صد جنگ و نبرد، به پيروزى دست يابد و در مدت يك قرن، دولتى بزرگ به‏وجود آورد كه تا كنون به عنوان قدرتى بس بزرگ در نيمى از جهان باقى بماند».

«مارتين» اديب و شاعر فرانسوى مى‏گويد: <اگر بزرگى و عظمت، مقصد و هدف باشد و سادگى وسايل و ابزار و ثمرات و نتايج بزرگ، معيارهاى سه گانه نبوغ انسانى تلقى شوند، چه كسى مى‏تواند در بلنداى عظمت انسانى با محمد(ص) مقايسه شود، كدام بزرگ مرد از مردان بزرگ تاريخ؟

بزرگ‏ترين مردانى كه با زور و شمشير قوانين را تغيير داده و ممالك را به زير سلطه خود در آوردند به تأسيس چه چيز همت گماشتند و اگر هم بدان پرداخته باشند، جز تأمين حكومتى مادى نبوده كه احياناً در زمان حيات خودشان منقرض گشته است، ولى محمد(ص) در حقيقت،احساس و انديشه‏ها را برانگيخت و توانست در يك سوم كره زمين، اديان و ممالك و ملت‏ها و تاج و تخت‏ها و ميليون‏ها انسان را به لرزه در آورد، بلكه برتر از آن، پايه و اساس معابد و معبودها و آيين و افكار و اعتقادات پوچ و بيهوده را متزلزل سازد. او آيينى را براساس كتاب (قرآن) بنا نهاد كه هر حرفى از آن به منزله قانون بود و امتى ايجاد كرد كه ديگر ملت‏ها را از هر زبان و نژاد با يكديگر متحد ساخت و نفرت از خدايان دروغين و وابستگى به پرستش خداى يكتاى حقيقى موجود و نامحسوس را در دل‏هاى اين امت مسلمان كاشت و براى آنان با اين شيوه، يك ويژگى خاص و زنده را پديد آورد كه نشان و مايه امتياز آنهاست. اين پايبندى به عقيده كه با هر پديده‏اى كه تقدّس حقيقتِ خداوندى را پايمال كند در جنگ است همين فضيلت و برترى امتِ محمد(ص) است كه آنان را از ديگران ممتاز مى‏سازد.

معجزه وى چنان بود كه توانست يك سوم كره زمين را زير پرچم عقيده و آيين خويش درآورد. خير، اين معجره بشر نبود، بلكه معجزه تفكر و انديشه بود. انديشه يگانگى خدا را، كه در تاريكى سيطره افسانه‏ها و خرافات بود، به ارمغان آورد و در دوران خويش از چنان تحرك و بالندگى برخوردار بود كه چون به زبان آورده مى‏شد، مضمون آن، همه ساختارها و مظاهر بت‏پرستى وبت‏ها رانابود مى‏ساخت و با فروغ آن گوهر نكو، يك‏سوم اين جهان نورافشان مى‏شد.

فيلسوف، سخنور، رسول، قانون‏گذار، مبارز، برانگيزاننده‏انديشه‏ها، ايجادگرِ عقيده صحيح مبتنى بر عقل و انديشه براى پرستشى كه رنگ و نژاد نمى‏شناسد، مؤسس بيست كشور روى زمين و تنها امپراتورى روحى، حضرت محمد(ص) است.

اگر كليه معيارهايى را كه اساس و پايه عظمت انسانيت به شمار مى‏آيد مورد بررسى و دقت قرار دهيم، كدام انسان را با عظمت‏تر از محمد(ص) مى‏يابيم؟»(13)

پى‏نوشتها:‌


1- هر چند مبدأ تاريخ مسلمانان در سال هفدهم هجرى در دوران خلافت عمر، صورت گرفت، ولى از بعضى روايات استفاده مى‏شود كه خود رسول اكرم(ص) هجرت را براى مبدأ تاريخ اسلام تعيين كرد و بعدها در دوران خليفه دوم تثبيت شد، به اين نحو كه پس از گردآورى صحابه توسط عمر، به آنان گفت: كدام روز به عنوان مبدأ تاريخ گزيده شود؟ على(ع) روز هجرت را پيشنهاد كرد و عمر آن را پذيرفت. المستدرك على الصحيحين، ج‏3، كتاب الهجره، ص‏25.<ج».
2- توبه (2) آيه 100.
3- حج (22) آيه 58.
4- انفال (8) آيه 15.
5- انفال (8) آيات 45 - 47.
6- همان، آيه 66.
7- انفال (8) آيه 9.
8- انفال (8) آيه 17.
9- گرچه در زمان نگارش اين كتاب، از ديدگاه مؤلف، تنها جانفشانى مردم ويتنام مطرح بوده و فقط آن را سراغ داشته است، ولى واقعيت اين است كه برجسته‏ترين سمبل جانفشانى و ايثار را در انقلاب شكوهمند اسلامى ايران و هشت سال دفاع مقدس مى‏توان يافت كه بر جهانيان نيز پوشيده نيست. <ج».
10- ماجراى حضور پيامبر نزد ورقة بن نوفل مسيحى و پيشگويى وى در مورد پيامبرى رسول خدا(ص)، از جمله اسرائيلياتى است كه ساحت مقدس نبىّ اكرم منزّه از آن است. مجمع البيان، ج‏1، ص‏384. <ج».
11- راوى اين حديث ساختگى تنها ابوبكر است كه طبق نقل تاريخ نگاران، آن را براى توجيه غصب حقوق دخت پيامبر، از جمله فدك تكرار مى‏كرد براى تفصيل بيشتر ر. ك. سنن ترمذى، ج‏7، ص‏109 و 111؛ مسند احمد، ج‏1، ص‏10، ح‏60؛ طبقات ابن سعد، ج‏2، ص‏316 و ج‏5، ص‏77؛ تاريخ ابن كثير، ج‏5، ص‏286 و شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج‏4، ص‏82 و85. <ج».
12- ويل دورانت، قصة الحضاره، ج‏2، از مجلد چهارم، ترجمه استاد محمد بدران.
13- به نقل از كتاب Mohomet به قلم Franeesco Gabrieli مدير مدرسه عالى بررسى‏هاى اسلامى دانشگاه رم.