باب هشتم: موسى، هارون(ع)
پيامبرى موسى و هارون
حضرت موسى(ع) يكى از پيامبران اولوالعزم الهى است. خداى متعال فرمود: «وَاذكُرْ
فِىالكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَكانَ رَسُولاً نَبِيّاً». وى ملقّب
به «كَليمِاللَّه» است؛ زيرا خداوند بدون واسطه با او سخن گفت. خداى تعالى فرمود:
يا مُوسى إِنِّى اصْطَفَيْتُكَ عَلىَ النّاسِ بِرِسالاتِى وَبِكَلامِى فَخُذْ
ما آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشّاكِرِينَ؛(1)
اى موسى، من تو را با دستورات و سخنم بر مردم برگزيدم، آنچه را به تو دادم بگير
و از سپاسگزاران باش.
و هارون برادرِ تنى موسى(ع) است و خداوند آنگاه كه اراده فرمود موسى(ع) را براى
ابلاغ رسالت الهى نزد فرعون بفرستد، هارون را به عنوان پشتيبان و يار و ياور
موسى(ع) همراه او فرستاد. و اين كار درپى درخواستى بود كه موسى(ع) از پروردگار خويش
نمود:
وَاجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى * هرُونَ أَخِى * أُشْدُدْ بِهِ أَزْرِى *
وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى؛
هارون برادرم را به عنوان وزيرى از خانوادهام قرار ده، به واسطه او پشتيبانىام
نما و در امر رسالت او را با من شريك گردان.
خداوند به خواسته وى جامه عمل پوشاند و هارون را بدو بخشيد و با لطف و مرحمت
خويش به او پيامبرى عنايت كرد: «وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هرُونَ
نَبِيّاً».
ستمكَشى بنى اسرائيل
قبلاً در ماجراى حضرت يوسف(ع) ياد آورى كرديم كه چگونه يوسف(ع) پدر و فرزندان و
نوههاى او را براى اقامت در مصر، فراخوانده و به حضور پذيرفت، آن زمان يوسف(ع) از
پادشاه مصر درخواست كرد كه آنها را در منطقه «جاسان» در شمال بلبيس كه «سفط الحنه»
از جمله شهرهاى آن است، اسكان دهد. علت اينكه يوسف آن منطقه را درخواست كرد اين
بود كه، آنجا سرزمينى پر از سبزه و چراگاه بود و خاندان يعقوب هم دامدار بودند. و
اين قضيه در دوران «ملوك الرعاة» اتفاق افتاد و سپس با گردش زمان، أحمس اوّل،
سرسلسله پادشاهان خاندان هيجدهم از پادشاهان مصر كه (ملوك الرعاة) را از آنجا بيرون
رانده بودند، روى كار آمد و بعد از او، رامسس دوم (فرعون مصر) به قدرت رسيد. وقتى
وى ديد تعداد بنىاسرائيل رو به افزايش است و نسل آنان افزون مىگردد، ترسيد كه
مبادا با دشمنان مصر همكارى كنند. از اين رو، براى به ضعف كشيدن قدرت آنها، آنان را
بر دشوارترين كارها گماشت و تلاش كرد آنها را پراكنده و متفرق سازد.
وگفته شده كه كاهنان به فرعون اطلاع داده بودند كه تاج و تختش به دست كودكى از
بنىاسرائيل بر باد خواهد رفت، از اين رو، فرعون دستور داد كليه فرزندانِ پسر آنان
را بكشند تا تعدادشان افزايش نيابد، و از سويى در اثر خستگى زياد ناشى از كار، ميان
پير مردان آنان مرگ و مير افتاد، سران قبط نزد فرعون آمده و بدو گفتند: در پيرمردان
بنى اسرائيل مرگ ومير افتاده و تو نيز بچههاى آنها را مىكشى، بنابراين در آينده
ما خودمان بايد كار كنيم و كسى براى خدمت كردن به ما باقى نخواهد ماند، از اين رو،
فرعون دستور داد كه يك سال در ميان پسران را بكشند تا تمامى پسرهاى بنىاسرائيل
نابود نگردند.
در سالى كه قرار بود پسران كشته نشوند، هارون متولد شد و كسى متعرض او نشد و او
در دامن پدر و مادر خويش تربيت يافت، ولى تولد موسى در سالى واقع شد كه كودكان را
در آن سال سر مىبريدند. زمانى كه وى از مادر متولد شد، مادرش او را از چشم مردم
نهان داشت وخبر تولّد او به فرعون نرسيد.
خداوندبا اينفرموده، به ظلم وستم فرعون به بنىاسرائيل وكشتار فرزندان آنها
اشارهمىفرمايد:
نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَاَ مُوسى وَفِرْعَوْنَ بِالحَقِّ لِقَوْمٍ
يُؤْمِنُونَ * إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً
يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَيَسْتَحْيِى نِساءَهُمْ
إِنَّهُ كانَ مِنَ المُفْسِدِينَ * وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلىَ الَّذِينَ
اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الوارِثِينَ؛(2)
ما از سرگذشت موسى و فرعون برايت به حق بيان مىكنيم، براى كسانى كه ايمان
مىآورند فرعون در زمين به تكبر و گردنكشى پرداخت و ميان مردم اختلاف انداخت و
طايفهاى از آنان را به ضعف كشيد. پسرانشان را مىكشت و زنانشان را زنده نگاه
مىداشت، به راستى او انسانى مفسد بود و ما مىخواهيم بركسانى كه مورد استضعاف قرار
گرفتهاند منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم.
فصل اوّل: سيره موسى قبل از پيامبرى
تربيت موسى در كاخ فرعون
موسى(ع) چند ماهى پس از ولادت، در دامان مادر زندگى كرد، و آنگاه كه مادرش
بيمناكشد مبادا راز او فاش شود، خداوند بدو الهام فرمود تا صندوقى براى موسى تهيه
كرده و آن را قيراندود كند و موسى را در آن قرار داده و سپس آن را در نهر نيل
بيفكند و خداى سبحان قلب او را آرامش بخشيد و به وى مژده داد كه موسى را بهسوى او
باز خواهد گرداند و او را به پيامبرى برمىگزيند.
يكى از افراد خانواده فرعون صندوق را از آب گرفت. وقتى آن راگشودند، چشم همسر
فرعون به كودك داخل آن، كه موسى(3)
بود، افتاد. خداوند علاقه و محبت موسى را در دلش افكند، وى احساس كرد كه شوهرش همان
گونه كه همه پسران بنىاسرائيل را كشته، اين كودك را نيز خواهد كشت. از اين رو، به
شوهر خود گفت: اين پسر، موجب خشنودى من و تو خواهد شد، از كشتن او صرفنظر كن، شايد
به حال ما سودمند افتد و اكنون كه فرزند نداريم او را به عنوان فرزندى بپذيريم.
فرعون با گفته همسرش موافقت كرد و كودك را براى وى نگهدارى نمود و بدين ترتيب موسى
از مرگ حتمى نجات يافت. فرعون و وزيرش هامان و سپاهيانشان (هوادارانش) نمىدانستند
قضا و قدر الهى چه چيزى را برايشان نهان ساخته است. آنان كسى را از آب نجات
دادهاند كه دشمن و منبع حزن و اندوه آنان و به دليل كفر و سركشى آنها، سبب
هلاكتشان خواهد شد.
اين بود ماجراى موسى، امّا مادرش وقتى موسى را در نهر انداخت، خواهر موسى را
فرستاد تا در پى او روانه شود. خواهر موسى ديد كودك از آب گرفته و داخل خانه فرعون
برده شد. مادرش را در جريان واقعه قرار داد، مادر موسى با اين خبر از بيم و ناراحتى
هوش از سرش پريد، و تنها قلبش براى موسى مىتپيد، نه چيز ديگر. از فرط نگرانى نزديك
بود راز خود را فاش سازد، ولى خداوند دل او را ثابت نگه داشته و وى را در زمره
مؤمنين قرار داد كه به وعده الهى در باز گرداندن موسى به سوى او اطمينان داشته
باشد.
زنان شيرده را براى موسى آوردند، ولى هيچكدام را نپذيرفت، خواهر موسى پيش آمد و
بدانها پيشنهاد كرد كه زنى را مىآورد تا آن كودك را شير دهد آنان نيز پذيرفتند و
او را در پى زن شيرده فرستادند و خواهرش، مادر موسى را آورد و كودك با وجود او
آرامشيافت و از زنهاى شيرده، فقط پستان وى را به دهان گرفت و اينگونه بود كه
مادر موسى وقتى ملاحظه كرد خداوند كودكش را به وى باز گرداند اطمينان حاصل كرد كه
وعده الهى حق است:
وَأَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ
فَأَلْقِيهِ فِى اليَمِّ وَلا تَخافِى وَلاتَحْزَنِى إِنّا رادُّوهُ إِلَيْكِ
وَجاعِلُوهُ مِنَ المُرْسَلِينَ * فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ
عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ *
وَقالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لِى وَلَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى
أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ * وَأَصْبَحَ
فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِى بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنا
عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ * وَقالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ
فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ * وَحَرَّمْنا عَلَيْهِ
المَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ
يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ ناصِحُونَ * فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَىْ
تَقَرَّ عَيْنُها وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ
أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ؛(4)
و به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده و آنگاه كه بر او ترسيدى او را در
دريا بيفكن و نترس و محزون نباش. ما او را به تو بازخواهيم گرداند و او را از
پيامبران قرار مىدهيم. خانواده فرعون او را از آب گرفتند تا برايشان دشمن و مايه
حزن و اندوه باشد. فرعون و هامان و هوادارانشان انسانهايى خطاكار بودند. همسر
فرعون گفت: اين فرزند باعث شادى من و توست. او را نكش، شايد برايمان سودمند واقع
شود و يا او را به فرزندى بپذيريم و آنها نمىدانستند صبحگاه مادر موسى اندوهى جز
جدايى فرزندش نداشت و اگر ما دل او را آرامش نبخشيده بوديم كه ايمانش برقرار بماند،
نزديك بود رازش را فاش سازد، مادر موسى به خواهر او گفت: در پى موسى برو و او از
نزديك مراقب بود و آنها (فرعونيان) نمىدانستند و ما از قبل، زنان شيرده را بر او
حرام نموديم. خواهر موسى گفت: آيا شما را بر خانوادهاى كه سرپرستى كودك را به عهده
گيرد راهنمايى نكنم كه او را نيكو تربيت كنند و بدين ترتيب ما او را به مادرش
برگردانديم تا ديدهاش به جمال موسى روشن شود و اندوهش برطرف شود و بداند كه وعده
الهى حق است، ولى بيشتر آنان آگاهى ندارند.
طبيعى بود كه مادر موسى پس از آنكه دوران شيرخوارگى كودك را به پايان رساند، او
را به خانه فرعون آورد و كاخ فرعون، تربيت موسى را برعهده گرفت و آنگاه كه موسى به
كمال قدرت و نيروى جوانى رسيد، خداوند به او دانش و حكمت عنايت فرمود، خداى متعال
اينگونه نكوكاران را پاداش مىدهد:
وَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ واستوى آتَيْناهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى
المُحْسِنِينَ؛(5)
آنگاه كه به حدّ رشد و كمال رسيد، به او مقام علم و حكم نبوت عطا كرديم و اين
چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم.
يارى موسى به فردى اسرائيلى
موسى در خانه فرعون به سنّ جوانى رسيد و از قدرت جسمانى فوق العادهاى برخوردار
شد و هيچگاه بر او پوشيده نبود كه وى در خانه فرعون زندگى مىكند و خود، فردى
اسرائيلى از ملت ستمديده فلسطين است. بنابراين مىتواند اسرائيليان را يارى كرده و
آزار و اذيت فرعونيان را از آنها دور سازد.
روزى موسى كاخ فرعون را ترك گفت و بىآنكه كسى بداند به طور ناگهانى وارد شهر
شد و در آنجا ملاحظه كرد دو نفر با يكديگر مشاجره و كشمكش دارند: يكى از آنها
اسرائيلى و از قوم اوست و ديگرى از هواداران فرعون مىباشد. فرد اسرائيلى از موسى
درخواست كمك كرد و او به يارى وى شتافت. و موسى چنان سيلى بر دشمن او نواخت كه به
زندگى او پايان داد. موسى از كرده خويش پشيمان شد و آن را كارى شيطانى شمرد و از
گناهى كه مرتكب شده بود از خداى خود طلب بخشش نمود و نزدش تضرع و زارى كرد تا
توبهاش را بپذيرد و او را ياور تبهكاران قرار ندهد و خداوند او را بخشيد و توبهاش
را پذيرفت. خداى متعال فرمود:
وَدَخَلَ المَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها
رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَهذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ
الَّذِى مِنْ شِيعَتِهِ عَلىَ الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى
عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ * قالَ
رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ
الرَّحِيمُ * قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً
لِلْمُجْرِمِينَ؛(6)
زمانى كه مردم شهر بى اطلاع بودند وارد شهر گرديد در آنجا دو مرد را ديد كه با
يكديگر درگير هستند: يكى از طرفداران او و ديگرى از دشمنانش بود، آنكه طرفدارش بود
براى غلبه بر دشمن او، از موسى كمك خواست. موسى بر فردى كه دشمن او بود سيلى نواخت
و او در اثر آن جان داد. وى گفت: اين كار يك عمل شيطانى بود، چه اينكه شيطان دشمنى
گمراه كننده و آشكار است. موسى عرضه داشت: پروردگارا، من به خويش ستم روا داشتم مرا
ببخش و خداوند او را بخشيد. به راستى كه او بسيار بخشنده و مهربان است. موسى عرض
كرد: پروردگارا، به نعمتهايى كه برايم ارزانى داشتهاى، از تبهكاران هرگز حمايت
نخواهم كرد.
فاش شدن راز موسى
روز دوم كه فرا رسيد، موسى در حالى كه بيم داشت راز او فاش گردد، به سمت شهر
روانه گرديد. در آنجا همان فرد اسرائيلى را كه ديروز به وى كمك كرده بود ديد كه با
يكى ديگر از طرفداران فرعون درگير است. فرد اسرائيلى براى غلبه بر شخص فرعونى، از
موسى كمك خواست. اين بار موسى از ستيزهجويى و ماجراجويى او به خشم آمد و او را بر
آن كار نكوهش كرد و سپس براى پايان دادن به نزاع و درگيرى ميان آن دو به ميانجىگرى
پرداخت. فرد اسرائيلى كه (موسى را خشمگين يافت) ترسيد و تصور كرد موسى قصد كشتن او
را دارد، لذا او را مخاطب ساخت و گفت:
أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِى كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالأَمْسِ؛
آيا همان گونه كه ديروز فردى را كشتى، مىخواهى مرا بكشى.
شخص فرعونى به مجرد اينكه اين اقرار صريح و آشكار را شنيد - و از سوى ديگر قوم
او از ماجراى روز گذشته كه مردى كشته شده و قاتل وى مشخص نبود، حيران و سرگردان
بودند- خود را به آنها رساند و ماجراى موسى رإ؛ههِ به آنان اطلاع داد. در اين
هنگام مردم گردآمده و براى كشتن موسى به جستجوى وى پرداختند، يكى از ارادتمندان
موسى از اين قضيه آگاه شد و از دورترين نقطه شهر، شتابان خود را به وى رساند و او
را در جريان نقشه مردم قرار داد و به او سفارش كرد كه خود را نجات دهد و از شهر
بيرون رود تا مردم براى آزار و اذيّت، دسترسى به او نداشته باشند. موسى سفارش او را
پذيرفت و با حالتى از بيم و ترس از شهر فرار كرد و از خداى خود مىخواست كه او را
از شرّ ستمكاران نجات دهد:
فَأَصْبَحَ فِى المَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذا الَّذِى اسْتَنْصَرَهُ
بِالأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِىٌّ مُبِينٌ * فَلَمّا
أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِى هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَتُرِيدُ
أَنْ تَقْتُلَنِى كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلّا أَنْ
تَكُونَ جَبّاراً فِى الأَرْضِ وَماتُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ المَصْلِحِينَ *
وَجاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصى المَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ المَلَأَ
يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّى لَكَ مِنَ النّاصِحِينَ*
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ القَوْمِ
الظّالِمِينَ؛(7)
موسى از توقف در شهر بيمناك شد و مراقب دشمن بود، ناگهان كسى كه روز گذشته از او
كمك خواسته بود باز هم از او يارى خواست، موسى به او گفت: پيداست كه تو سخت گمراهى
و چون خواست به يارى هم كيش خود رود و به قبطى حمله بَرَد، قبطى به موسى گفت: آيا
مىخواهى مرا بكشى، همان گونه كه روز گذشته فردى را كشتى. تو مىخواهى در زمين ستم
روادارى و مصلح و خيرخواه نيستى و مردى (مؤمن) از دورترين نقاط شهر شتابان خود را
به موسى رساند و گفت: اى موسى، درباريان فرعون قصد كشتن تو را دارند و در اين خصوص
نقشه مىكشند، بنابراين تو از شهر خارج شو و من خيرخواه توأم. موسى بيمناك و نگران
از دشمن، از شهر بيرون رفت و عرضه داشت: پروردگارا، مرا از قوم ستم پيشه رهايى و
نجات عنايت كن.
موسى در سرزمين مَدْيَن
موسى پس از دشوارىهايى كه ديد، از مصر خارج گشته و رهسپار سرزمين مدين شد و
آنگاه كه خواست براى رفع تشنگى خود از آب آنجا بياشامد، انبوهى از مردم را ديد كه
بهطور فشرده پيرامون آب اجتماع كردهاند، و هر يك براى جلو رفتن و پيشى گرفتن بر
ديگران، براى استفاده از آب حوض، به قدرت خود متكى بودند. موسى در نزديكى آب دو
دختر جوان را ديد كه گوسفندان خود را مىرانند تا به آب نزديك نشوند. موسى با ديدن
اين صحنه، از كار آن دو شگفتزده شد و جلو آمد و ازوضعيت آنها پرس و جو كرد. آن دو
در پاسخ وى مىگفتند: ما اينجا آمدهايم تا گوسفندان خود را سيراب كنيم، ولى در
اثر ازدحام فراوان، قادر بر سيراب ساختن گوسفندان خويش نيستيم، لذا صبر مىكنيم تا
چوپانان اينجا را ترك كرده و بروند، اين پاسخ حاكى از اين است كه زنان داراى ضعف
جسمى و شرم و حيا بوده و اين دو سبب مىشوند در چنين جاهايى كه ازدحام و شلوغى است
و زنان و مردان با هم مختلط هستند، زنها كارآيى چندانى نداشته باشند، و سپس آن دو
دختر با بيان علت كار خود اضافه كردند كه، «وأبونا شيخ كبير؛ پدر ما پيرمردى ناتوان
است». گويى آنها با اين سخن خواستند آتش مهر و محبت را در دل موسى شعلهور سازند.
غيرت موسى به جوش آمد و گوسفندان آنها را سيراب گرداند و هيچ كس توان جلوگيرى او
را نداشت؛ زيرا مردم با قدرت و شجاعتى كه در او ديدند، خود را از مقاومت در برابر
او ناتوان احساس كردند و او پس از انجام كار، خسته و مانده، ولى پرتوان و قدرتمند،
به قصد استراحت به سايه پناه برد و خداى خويش را اين چنين سپاس مىگفت: «پروردگارا،
نيازمند نعمتهايى هستم كه به من ارزانى داشتى».
پس از مدتى يكى از آن دو دختر نزد او آمد و «تمشى على استحياء؛ كه در كمال حيا
گام برمى داشت» به موسى گفت: پدرش او را خواسته تا در ازاى سيراب ساختن گوسفندانِ
آنها، وى را پاداش دهد. آيا انتظارى غير از اين مىرفت كه موسى با اشتياق، به اين
فراخوانى پاسخ مثبت دهد؟ چرا كه او فردى غريب و تهيدست بود. از اين رو مىبايست به
آرامى راه افتاده و آن پيرمرد را ملاقات كند و اين كار را انجام داد و با او ملاقات
كرد و راز خويش را با وى در ميان گذاشت. آن پيرمرد با جوانمردى و بزرگوارى با موسى
برخورد كرد و در مورد رهايى از ستمكاران به او اطمينان داد:
وَلَمّا تَوَجَّهَ تِلْقآءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَوآءَ
السَّبِيلِ * وَلَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَالنّاسِ
يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما
قالَتا لا نَسْقِى حَتّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَأَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ * فَسَقى
لَهُما ثُمَّ تَوَلّى إِلىَ الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّى لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ
مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ * فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِى عَلىَ اسْتِحْياءٍ قالَتْ
إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمّا جاءَهُ
وَقَصَّ عَلَيْهِ القَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ القَوْمِ الظّالِمِينَ؛(8)
آنگاه كه رو به شهر مدين آورد گفت: شايد پروردگارم مرا به راه راست رهنمون شود
و زمانىكه بر سرچاه آب مدين رسيد، گروهى از مردم را ديد كه گوسفندان خويش را سيراب
مىساختند و دو زن را نيزملاحظه كرد كه گوسفندانشان را از اختلاط با گوسفندان
ديگران باز مىداشتند. وى گفت: چه مىكنيد؟ گفتند: ما تا زمانى كه مردم باز نگردند
گوسفندانمان را سيراب نمىكنيم و پدرى پير و سالخورده داريم. موسى گوسفندان آنها را
سيراب ساخت و سپس براى استراحت به سايه درختى رفت و عرض كرد: بار خدايا، من به خيرى
كه تو نازل فرمايى نيازمندم. يكى از آن دو دختر در كمال حيا نزد موسى آمد و گفت:
پدرم تو را خواسته تا در ازاى سيراب كردن گوسفندانمان به تو پاداشى دهد. وقتى موسى
نزد او (شعيب) آمد و ماجرا را برايش بازگو كرد، وى گفت: بيمناك مباش كه از مردم
ستمكار و جفا پيشه رهايى يافتهاى.
ازدواج موسى(ع)
موسى جوانى شايسته و نجيب بود، از اين رو موجب شيفتگى پيرمرد و دخترانش گشت. به
همين دليل يكى از دخترانش گفت: پدرجان، او را براى شبانى گوسفندانمان اجير كن تا
اين كار را انجام دهد؛ زيرا او فردى نيرومند و درستكار است. پيرمرد مقصود دخترش را
دريافت و در پى عملى ساختن خواسته او بر آمد و از موسى درخواست كرد تا در برابر
ازدواج با يكى از دخترانش، مدت هشت سال شبانى گوسفندان او را بر عهده گيرد، و اگر
دو سال بر اين هشت سال بيفزايد، لطف بزرگى نموده است. موسى درخواست پيرمرد را
پذيرفت كه هركدام از دو مدت را وى بخواهد انجام دهد و براين كار قراردادى ميان آن
دو بسته شد. خداى متعال فرمود:
قالَتْ إِحْداهُما ياأَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ
القَوِىُّ الأَمِينُ * قالَ إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدى ابْنَتَىَّ
هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِى ثَمانِىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ
عِنْدِكَ وَما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ
الصّالِحِينَ * قالَ ذلِكَ بَيْنِى وَبَيْنَكَ أَيَّما الأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا
عُدْوانَ عَلَىَّ وَاللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ؛(9)
يكى از آن دو دختر گفت: اى پدر، او را براى خدمت خود اجير كن. پدر جان، فرد
شايستهاى را اجير كردى. او شخصى نيرومند و درستكار است، شعيب گفت: من قصد دارم يكى
از اين دو دخترم را به ازدواج تو در آورم، مشروط به اينكه هشت سال برايم خدمت كنى،
و اگر ده سال خدمت نمايى به ميل و اختيار خودت بستگى دارد، و من نمىخواهم در اين
زمينه تو را به زحمت اندازم. انشاءالله مرا شخصى درستكار خواهى يافت. موسى گفت:
قرار بين من و شما همين باشد، هر كدام از اين دو مدت را خدمت كنم، بر من ستمى نشده
و خدا بر عهد و پيمان ما وكيل خواهد بود.
فصل دوم: رسالت موسى و هارون
آغاز رسالت
موسى سالهايى را كه قرار داد كرده بود، در خدمت حضرت شعيب باشد، سپرى كرد و سپس
با خانوادهاش رهسپار منطقه جنوب شد تا به طور سينا رسيد و در شبى ميمون و مبارك،
اراده خداوند تعلق گرفت كه موسى(ع) را خاص كرامت و نبوت و سخن گفتن خود گرداند.
موسى(ع) راه را گم كرد و نمىدانست به كدام سمت رو آورد. در همين حال بود كه از
فاصله دور آتشى را ديد. به خانوادهاش گفت: شما اينجا بمانيد، من آتشى را از راه
دور مىبينم، بدان سو رفته و مقدارى از آن را براى روشنايى يا گرما برايتان خواهم
آورد و يا از كسانى كه آتش را در اختيار دارند، راه را سراغ مىگيرم تا ما را بدان
راهنمايى كنند. وقتى موسى به نزديكى محل آتش رسيد، ندايى ربّانى شنيد كه به وى
مىفرمايد: به راستى كه من پروردگار توأم. از اين رو به جهت ادب و تواضع، كفشهايت
را برون آر، چه اينكه تو در سرزمين «طوى» سرزمين پاك و مقدس گام نهادهاى. در
آنجا اين سخن الهى را شنيد كه جان و روحش به واسطه آن آرامش يافت. اى موسى، تو را
براى نبوّت و پيامبرى برگزيدم و به آنچه به تو وحى مىشود گوش فرا ده، به راستى من
خدايم و خدايى جز من نيست، در آن روز هر كسى به تناسب كارى كه انجام داده، مورد حسابرسى قرار مىگيرد، چيزى تو را از ياد قيامت و انجام كار
نيك براى آن روز باز ندارد. كسى كه پديد آمدن قيامت را انكاركند، سبب هلاكت خويش را
فراهم ساخته است. سپس خداوند برخى از معجزات خود مانند عصا را به وى نماياند كه آن
را به زمين مىانداخت و به صورت اژدهاى حقيقى در مىآمد و به دور خودش مىپيچيد و
تكان مىخورد و به حركت در مىآمد و در دل تماشاگران رعب ووحشت ايجاد مىكرد و
نيزدستش را درون جيب خود مىبرد و برون مىآورد و از آن روشنايى دلپذير و خيره
كنندهاى مىدرخشيد. پروردگارش بدو فرمود: با اين دو معجزه نزد فرعون برو و رسالت
الهى را بدو ابلاغ كن، چه اينكه فرعون در سركشى و قدرت طلبى پا از گليم خود فراتر
گذاشته است.
و از آنجا كه رويارويى با فرعون، شجاعت و متانت مىطلبيد. موسى(ع) از پروردگارش
خواست بدو شرح صدر عنايت كند تا بتواند با مشكلات، دست و پنجه نرم كرده و كارها را
بر او آسان گرداند و او را در بيانِ روانِ دستوراتش يارى كند و برادرش هارون را در
رسالت خطير وى، يار و ياورش قراردهد. خداوند با اجابت خواسته وى، هرچه را خواسته
بود، بدو عنايت فرمود.
وَهَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى * إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا
إِنِّى آنَسْتُ ناراً لَعَلِّىآتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلىَ النّارِ
هُدىً * فَلَمّا أَتاها نُودِىَ يا مُوسى * إِنِّى أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ
نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُوىً * وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ
لِما يُوحى * إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ
الصَّلاةَ لِذِكْرِى * إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ
نَفْسٍ بِما تَسْعى * فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَاتَّبَعَ
هَواهُ فَتَرْدى * وَما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى * قالَ هِىَ عَصاىَ
أَتَوَكَّأُ عَلَيْها وَأَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِى وَلِىَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى *
قالَ أَلْقِها يا مُوسى * فَأَلْقاها فَإِذا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعى * قالَ خُذها
وَلا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَها الأُولى * وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ
تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى * لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنا
الكُبْرى * إِذهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى * قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى * وَيَسِّرْ لِى أَمْرِى * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ
لِسانِى* يَفْقَهُوا قَوْلِى * وَاجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى* هرُونَ أَخِى*
أُشْدُدْ بِهِ أَزْرِى* وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى* كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً *
وَنَذكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً * قالَ قَدْ أُوتِيتَ
سُؤْلَكَ يا مُوسى؛(10)
آيا ماجراى موسى را شنيدهاى، آنگاه كه آتشى را ديد و به خانوادهاش گفت: شما
درنگ كنيد من آتشى از دور ديدم، شايد از آن آتشى برايتان بياورم و يا به وسيله آن
راهى بيابم. وقتى به آتش رسيد، ندا آمد كه، اى موسى، به راستى كه من پروردگار توام،
كفش هايت را برون آر، چه اينكه تو در سرزمين مقدس طوى هستى و من تو را به پيامبرى
برگزيدم. به آنچه به تو وحى مىشود گوش بسپار، به راستى كه من خدا هستم و معبودى جز
من نيست، مرا پرستش نما و نماز را به ياد من بهپاىدار. روز قيامت خواهد آمد و آن
را پنهان مىكنم، تا هر كسى را به عملش پاداش دهم. كسانى كه به روز قيامت ايمان
نداشته و در پى هواى نفس خويشتنند تو را از ياد قيامت باز ندارند كه در اين صورت
هلاك خواهى شد. اى موسى، در دست راست چه دارى؟ گفت: چوبدستى من است كه بر آن تكيه
مىزنم و به وسيله آن براى گوسفندانم برگ درختان را مىريزم و كارهاى ديگرى نيز
انجام مىدهم، فرمود: اى موسى، آن را بينداز، و آنگاه آن را افكند، ناگهان به صورت
اژدهايى در آمد و به هر سو مىشتافت. گفت: اى موسى، آن را بگير ونترس، ما آن را به
صورت نخست آن درخواهيم آورد، دستت را به گريبان فرو ببر و بىهيچ عيب و نقصى، نورانى و درخشان بيرون مىآيد تا نشانهاى ديگر باشد
و براى اينكه نشانههاى بزرگ خود را به تو ارائه دهيم، اكنون به نزد فرعون برو؛
زيرا او به سركشى پرداخته است. موسى عرض كرد: پروردگارا، به من شرح صدر عنايت كن و
كارم را آسان گردان و گره از زبانم باز نما تا مردم سخنم را بپذيرند، و برايم وزيرى
از خانوادهام قرار ده، هارون برادرم را براى اين كار انتخاب فرما، او را پشتيبان
من قرار ده و او را در امر رسالت شريك من گردان، تا پيوسته به ستايش تو پردازم و تو
را بسيار ياد كنم. به راستى كه تو به احوال ما بصير هستى، پروردگار فرمود: اى موسى،
آنچه خواستى به تو عطا گرديد.
فرمان خدا در اعزام موسى نزد فرعون
خداوند، موسى(ع) را براى رسالت خويش مهيا ساخت و خواستههاى وى را اجابت فرمود و
برادرش هارون را با او فرستاد و بدو دستور داد، با نشانهها و معجزات، به همراهى
برادرش به سوى فرعون بروند، و آنان را از خستگى و كوتاهى در ياد خدا و ابلاغ رسالت
الهى نهى فرمود و بدانها فرمان داد به نزد خود فرعون بروند؛ زيرا هم او بود كه به
سركشى و طغيان پرداخته است و بدانها سفارش فرمود تا با فرعون به نرمى سخن گويند،
شايد طبع سركش و طغيانگر او را ملايم ساخته و با سخن دلپذير خود به قلب او راه
يابند و سرانجام از خدا بترسد. موسى و هارون عرض كردند: ما از قدرت و خشونت فرعون
بيمناكيم كه اين رسالت را به او ابلاغ كنيم، شايد وى خشمگين شده و بر ما تندى كند و
يا ما را شتابزده كيفر نمايد. خداوند بدانها فرمود: از چيزهايى كه تصور كردهايد
از ناحيه فرعون به شما برسد، بيم نداشته باشيد؛ زيرا من با شما هستم، مىبينم و
مىشنوم و شما را از شرّ او نگاه خواهم داشت و آنگاه به آنها فرمان داد تا به
فرعون بگويند: ما فرستادگان خدايى هستيم كه تو بندهاى ازبندگان او هستى و آن گونه
كه ادعا مىكنى، خدا نيستى و حق ندارى بنىاسرائيل را به بند كشيده و آزادىشان را سلب نمايى، آنها را آزاد كن، تا اگر بخواهند همراه ما
بيايند، آزادانه بتوانند و تو نبايد آنان را با به كار گرفتن به اعمال شاق و طاقت
فرسا، آزار و شكنجه دهى، و ما با دليل و برهان وظيفه داريم اين پيام را به تو
برسانيم. درود و نيكبختى كسى را سزاوار است كه ازحق پيروى كرده و به خدا ايمان
بياورد. خداوند فرمود:
إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى * قالَ لا تَخافا
إِنَّنِى مَعَكُما أَسْمَعُ وَأَرى * فَأْتِياهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّكَ
فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِى إِسْرائِيلَ وَلا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ
مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى؛
(11)
اكنون تو و برادرت با معجزات من برويد و در ياد من سستى به خود راه ندهيد. نزد
فرعون برويد؛ زيرا او دست به سركشى زده و با ملايمت و نرمى با وى سخن بگوييد، شايد
متذكر شود و يا از خدا بترسد. عرضه داشتند: پروردگارا، ما بيم آن داريم كه فرعون به
ما ستم روا داشته و يا بر سركشى خود بيفزايد. خداوند فرمود: بيمناك نباشيد؛ زيرا
همه جا من با شما هستم و همه چيز را مىشنوم و مىبينم. نزد فرعون برويد و بدو
بگوييد: ما فرستادگان خداى تو هستيم. بنىاسرائيل را با ما بفرست و آنها را آزار و
شكنجه نكن. ما بامعجزهاى از پروردگارت نزد تو آمدهايم و درود بر كسى كه طريق
هدايت را بپويد.
ابلاغ رسالت
موسى و هارون(ع) دستور پروردگار خويش را لبيك گفته و نزد فرعون رفتند و رسالت
الهى را به وى ابلاغ كردند. از جمله مطالبى كه موسى(ع) به فرعون ابلاغ كرد اين بود
كه، درباره خدا جز حق نگويد و خداوند به او معجزاتى عطا كرده كه گواه براين است وى
فرستاده حقيقى خداست و از فرعون درخواست كرد تا اجازه دهد بنىاسرائيل همراه او به
فلسطين بروند. خداى متعال فرمود:
وَقالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ العالَمِينَ * حَقِيقٌ
عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلّا الحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ
مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِىَ بَنِى إِسْرائِيلَ؛(12)
موسى گفت: اى فرعون، به راستى كه من فرستاده پروردگار جهانيان هستم، سزاوار است
كه من از ناحيه خداوند چيزى جز حق نگويم. من از جانب پروردگارتان دليلى روشن
برايتان آوردم، بنابراين بنىاسرائيل را با من بفرست.
فرعون، از سخن موسى كه تربيت يافته سابق خود بود در شگفت شد و با منّت گذاشتن
براو و به دليل اينكه در خانه او تربيت شده، بر وى اظهار فضل و برترى نمود و اين
اقتضا داشت كه موسى به او اظهار وفادارى كرده و كارى كه وى را خشمگين كند انجام
ندهد و پس ازآن فرعون، كشته شدن مرد فرعونى را به دست وى، بدو يادآور شد و گفت: كسى
كه مرتكب گناه قتل شده باشد، گناهكار تلقى شده و از رحمت خداى خويش دور است،
بنابراين، چنين فردى شايستگى انجام رسالت او را نخواهد داشت. موسى در اين قضيه بدو
پاسخ داد: وى قصد نداشته مرد فرعونى را بكشد، بلكه تنها بر او يك سيلى نواخته است و
نمىدانسته كه او در اثر اين سيلى جان مىدهد و افزود: چون ترسيدم مرا در ازاى
كشتنش كه قصد آن را نداشتهام، مؤاخذه و كيفر كنيد، لذا به قصد فرار از شما از مصر
بيرون رفتم و پس از آن پروردگارم به من حكمت بخشيد و مرا به پيامبرى برگزيد. موسى
منّت گذارى فرعون را نيز فراموش نكرد و بدو پاسخ داد و گفت: تو چه نعمتى به من دادى
كه آن را بر من منّت مىنهى؟ آيا اينكه مرا در كودكى پرورش دادى، نعمت مىشمارى در
حالى كه بنىاسرائيل را به بردگى كشيدهاى؟ اگر از ناحيه تو به من نعمتى رسيده، در عوض قوم من از تو خوارى و ذلتها كشيدهاند، درد و رنج
آنها مرا آزار مىدهد و دلم به حال آنان مىسوزد. خداى متعال فرمود:
قالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ *
وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِى فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الكافِرِينَ * قالَ
فَعَلْتُها إِذاً وَأَنَا مِنَ الضّالِّينَ * فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ
فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْماً وَجَعَلَنِى مِنَ المُرْسَلِينَ * وَتِلْكَ نِعْمَةٌ
تَمُنُّها عَلَىَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِى إِسْرائِيلَ؛(13)
آيا ما تو را در كودكى ميان خودمان پرورش نداديم و چندين سال از عمرت را ميان
خانواده ما سپرى نكردى، و آن كار زشت از تو سر زد و اينك ناسپاسى مىكنى!؟ گفت:
زمانى كه گمراه بودم دست به آن كار زدم و زمانى كه از شما بيم و ترس داشتم فرار
كردم. خداوند به من حكمت عنايت فرمود و از پيامبران خود قرار داد. و آيا به بردگى
كشيدن بنىاسرائيل نعمتى است كه منت آن را بر من مىنهى؟
گفتگوى موسى و فرعون در ربوبيت خدا
رسالت موسى(ع) فرعون را به شگفتى آورد و در ربوبيّت الهى با موسى به بحث و
مناقشه پرداخت و از او پرسيد: «ما رَبُّ العالَمِينَ؛ خداى جهانيان كيست؟» موسى به
فرعون و حاشيه نشينانش گفت: خداى جهانيان پروردگار آسمانها و زمين است، اگر راز
قدرت الهى را در آنها درك كنيد. فرعون متوجه اطرافيان و هواداران خود شد و با تعجب
گفت: «أَلاتَسْتَمِعُونَ؛ آيا نمىشنويد چه مىگويد؟» موسى سخن خويش را ادامه داده
و گفت: «رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ؛ خداى شما و خداى پيشينيان
شماست» يعنى زمانى كه فرعون هم به وجود نيامده بود. فرعون پاسخ داد: موسى ديوانه
است و درباره مسائل عجيب و غريب حرف مىزند، موسى سخن خويش را ادامه داد و گفت:
«رَبُّ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ وَما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ».
و قرآن به اين مطلب اشاره مىكند:
قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ العالَمِينَ * قالَ رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرْضِ
وَما بَيْنَهُما إنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ * قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا
تَسْتَمِعُونَ * قالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ * قالَ إِنَّ
رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ * قالَ رَبُّ المَشْرِقِ
وَالمَغْرِبِ وَما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ؛(14)
فرعون گفت: خداى جهانيان كيست؟ موسى گفت: پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان
آن دوست، اگر باور داريد. فرعون به اطرافيانش گفت: آيا نمىشنويد؟ موسى گفت:
پروردگار شما و پروردگار پيشينيان شماست. فرعون به مردم گفت: پيامبرى كه به سويتان
فرستاده شده ديوانهاست. موسى گفت: رب العالمين پروردگار مشرق و مغرب است؛ با آنچه
ميان آن دو مىباشد، اگر انديشه كنيد.
وقتى موسى و هارون ملاحظه كردند فرعون سخن آنها را نمىپذيرد، او را تهديد كردند
به اينكه خداوند بر كسانى كه دعوت آن دو را نپذيرند عذاب فرو مىفرستد. در اين
هنگام فرعون از حقيقت خداى آنها جويا شد، و آنان بدو فهماندند كه خدا كسى است كه
همه چيزرا آفريده و به برخى از آفريدگان خود حيات بخشيده و سپس آنها را با قرار
دادن غرايزويژهاى به حفظ حيات خويش راهنمايى فرموده است. فرعون خواست مسير سخن را
عوضكند و يا موسى را از هدفى كه به خاطر آن آمده بود منصرف سازد و يا اينكه از
برخى امور غيبى اطلاع يابد، لذا از او پرسيد: سرنوشت نسلها و امتهاى گذشته چه شد؟
موسى(ع) اين مطلب را به علم الهى كه تنها خاص اوست محوّل كرد و گفت: در اين زمينه
علمالهى در لوح محفوظ نوشته شده است و خداوند در حكم خود اشتباه نكرده و در هر
زمان و مكانى، هيچ يك ازبندگانش را فراموش نمىكند و سپس برخى از دلايل قدرتِ الهى
را، كه نشانههايى بر وجود او بوده و هر خردمندى آن را در مىيابد، برشمرد. خداى
متعال فرمود:
إِنّا قَدْ أُوحِىَ إِلَيْنا أَنَّ العَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَتَوَلّى *
قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى * قالَ رَبُّنا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَىءٍ
خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى * قالَ فَما بالُ القُرُونِ الأُولى * قالَ عِلْمُها عِنْدَ
رَبِّى فِى كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّى وَلا يَنْسى * الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرضَ
مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءاً
فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتّى * كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعامَكُمْ
إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِى النُّهى؛(15)
به ما چنين وحى شده كه عذاب الهى مربوط به كسانى است كه پيامبران را تكذيب كرده
و از حق رو بگردانند. فرعون گفت: اى موسى، پروردگار شما كيست؟ وى گفت: پروردگار ما
كسى است كه هر چيزى را هستى بخشيده و سپس هدايت فرمود. فرعون گفت: بنابراين حال
اقوام گذشته چيست؟ موسى گفت: احوال آنها به علم ازلى پروردگارم در كتابى محفوظ است،
پروردگار من نه چيزى را گم مىكند و نه به فراموشى مىسپارد. همان خدايى كه زمين را
آسايشگاه شما قرار داد و در آن راههايى به وجود آورد و از آسمان باران فرستاد و به
وسيله آن گياهان مختلفى رويانيديم. خود از آنها بخوريد و چهارپايانتان را هم
بچرانيد. به راستى كه در اين كار نشانههاى ربوبيت الهى براى خردمندان آشكار است.
بناى برجى بلند به دستور فرعون
موسى(ع) فرعون را، كه در جمع سران قوم خود بود، به ايمان به خدا دعوت كرد. وقتى
فرعون ديد اين عمل عظمت و شوكت او را تضعيف كرده و از قدرت او مىكاهد، به وزيرش
«هامان» فرمان داد قصرى بلند بنا كند تا از خداى موسى با خبر شود. ما تصور نمىكنيم
كه فرعون تا اين اندازه نادان بوده كه آرزو كند به وسيله برجى بلند مىتواند به
آسمان دست يابد، بلكه فرعون با اين كار خواست مردمى را كه با او بودند به اشتباه
بيندازد، تا درقدرت وتوان او ترديدى به خود راه ندهند.
مفسران مىگويند، هامان براى او برجى بلند بنا كرد و سپس فرعون بر آن بالا رفت
وتيرى كه قبلاً پيكان آن را به خون آغشته كرده بود به سوى آسمان نشانه رفت و به
اطرافيان خود گفت: خداى موسى را كشتم. خداى متعال فرمود:
وَقالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِى صَرْحاً لَعَلِّى أَبْلُغُ الأَسْبابَ *
أَسْبابَ السَّمواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَإِنِّى لَأَظُنُّهُ كاذِباً
وَكَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَما
كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلّا فِى تَبابٍ؛
(16)
فرعون گفت: اى هامان، برايم كاخى بلند بنا كن، شايد به درهاى آسمان راه يابم و
از خداى موسى خبرى بيابم و من تصور مىكنم موسى دروغ مىگويد. بدينسان عمل زشت
فرعون در نظرش زيبا جلوهگر شد و راه حق بر او مسدود گشت و مكر و تدبير فرعون جز بر
زيان وهلاكت وى به كار نيامد.
پىنوشتها:
1- اعراف (7) آيه 144.
2- قصص (28) آيات 3 - 5.
3- در باره ريشه كلمه موسى گفتهاند: اسمى است مركب از «مو - شا». مو در زبان مصرى
قديم به آب و شا به معناى درخت است و بدين سبب او بدين نام خوانده شد، چون هنگامى
او را يافتند كه مادرش وى را بين آب و درخت افكنده بود و گفته شده: مشتقى از كلمه
مصرى «مس» بوده كه به معناى كودك است.
4- قصص (28) آيات 7 - 13.
5- همان، آيه 14.
6- قصص (28) آيات 15 - 17.
7- قصص (28) آيات 18 - 21.
8- قصص (28) آيات 22 - 25.
9- همان، آيات 26 - 28.
10- طه (20) آيات 9 - 36.
11- طه (20) آيات 45 - 47.
12- اعراف (7) آيات 104 - 105.
13- شعراء (26) آيات 18 - 22.
14- شعراء(26) آيات 23 - 28.
15- طه (20) آيات 48 - 54.
16- غافر (40)، آيات 36 - 37.