همراه با پيامبران در قرآن

عفيف عبدالفتاح طباره

- ۴ -


فصل سوم: نكته‏ها

تجليل از انسان

از جمله نارواهايى كه متوجه اسلام شده و در كتاب تمدن اسلام نيزآمده اين است كه اسلام از انسان تجليل نكرده و جايگاه او را برجسته تلقى نكرده است. نويسنده اين كتاب مى‏گويد: اسلام از ابتدا ارزشِ چندانى براى انسان قائل نشده و قرآن، تنها به بيان ماده پست اصلى آفرينش او اكتفا كرده است.

حال آن كه هركس با كمى دقت و تأمل، به اين نتيجه خواهد رسيد كه سرگذشت حضرت آدم(ع) در قرآن، از آغاز تا پايان، پاسخى براين ادعاست. قرآن، مقام و منزلت انسان و ارزش و اهميّت وى را به اندازه‏اى بالا برده كه هيچ فلسفه و آيين و مذهبِ اجتماعى بدان پايه نمى‏رسد. هم‏چنين در پاسخ به اين ادعا كه قرآن به بيان ماده پست اصلى آفرينش انسان قناعت كرده است، [بايد گفت‏] هر كسى كه با ژرف‏نگرى به بررسى قرآن بپردازد ملاحظه خواهد كرد كه قرآن [با اين بيان‏] انسان را به ضعف و سستى خود يادآورى مى‏كند و او را به آفرينش خود از خاك، گِل و يا نطفه متوجه مى‏سازد و اين مطلب از نظر علمى شناخته شده است. يادآورى اين مسائل نيز براى جلوگيرى از غرور اوست تا از حد و مرز خويش پا فراتر نگذارد و به آفريدگارخود كفر نورزيده و سركشى نكند و بر اطرافيان خود برترى نجويد.

خداى متعال در داستان حضرت آدم(ع) ما را آگاه مى‏سازد كه وى انسان را آفريد تا جانشين وى در زمين باشد، زمين‏هاى آن را آباد سازد و امكانات آن را به كار گيرد و در زمينه اختراعات و اكتشافات و پيشرفت و ترقى، تا حد ممكن پيش رود. «وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً».

سپس خداوند فرزندان آدم را مخاطب قرار داده، مى‏فرمايد:

«وهُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى الأَرضِ جَمِيعاً».

در حقيقت خداوند كليه ابزار و وسايلى را كه انسان بتواند به كمك آن شايستگى جانشينى را به دست آورد برايش مهيا ساخت و تمام نام‏ها را بدو آموخت: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها». يعنى آنها را به آدم آموخت و در سرشت وى، وسايل شناخت حقايق و پى‏بردن به اصل اشياء و دانستنى‏هايى را كه بدان نياز دارد جايگزين ساخت.

در پى آن چهره ديگرى از نحوه تجليل و بزرگداشت آدم(ع) براى ما پديدار مى‏شود و آن اين كه خداوند فرشتگان را به سجده آدم(ع) دستور داد نه به سجده عبادت:

فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ؛

پس آن‏گاه كه او را بياراستم و ازروحم در آن دميدم بر او سجده كنيد.

هم‏چنين از آن جا كه آدم(ع) را با تجليل و احترام ياد كرديم، به فرموده قرآن اين تجليل و احترام شامل فرزندان او نيز مى‏شود:

وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِى البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً؛(1)

تحقيقاً فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنها را در دشت و دريا سوار كرده و از نعمت‏هاى پاكيزه به آنها روزى عطا كرديم و آنان را بر بسيارى از كسانى كه آفريديم، برترى بخشيديم.

در اين آيه كريمه، ارج و احترام شامل تمام افراد نوع بشر مى‏شود، چرا كه خداوند با تعبير «فرزندان آدم» تفاوتى ميان نوع بشر از نظر رنگ، نژاد، مرد و زن، نيرومند و ضعيف آن قائل نشده است. آيه «و حملناهم فى البر و البحر» نيز تصويرى است از كمال برترى انسان و اين كه همه چيز در اختيار اوست و خداوند كليه وسايل جابه‏جايى در خشكى و دريا را به تسخير او در آورده‏است . در گذشته وسايل ارتباطى شامل حيوانات و كشتى‏هاى كوچك بودند، ولى امروزه ما اين حمل و جابه‏جايى را به معناى پيشرفته آن، با هواپيما، قطار، اتومبيل و كشتى‏هاى غول پيكر به انجام مى‏رسانيم كه خداوند اختراع آنها را به انسان الهام فرموده است. با تأمل در آيه «وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ» به اين نتيجه مى‏رسيم كه خوردن و آشاميدن انسان نيز مدّ نظر خداوند بوده است. و هم‏چنين خداى سبحان در آيه «وَفَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» به بيان مقام و منزلت انسان و برترى او بر ساير آفريده‏ها پرداخته است.

اين كه انسان احساس مى‏كند جانشين خدا در زمين است و فرشتگان بر او سجده كرده‏اند و سزاوار تجليل و احترام بوده است و بر بسيارى از آفريده‏هاى خدا برترى دارد، همگى از مهم‏ترين انگيزه‏هاى او در پيشرفت معنوى و فرهنگى است.

پرواضح است كه اين ويژگى‏ها كجا و ديدگاه‏هاى ناميمون برخى از فلسفه‏هاى جديد نسبت به انسان كجا. آنها بشر را از بدبخت‏ترين و مفلوك‏ترين آفريده‏ها تلقى كرده و به قول «سارتر» انسان، حشره‏اى ناچيز و يا كرمى آلوده است كه در زباله‏دان زندگى به سر مى‏برد و يا به تعبير «نيچه» بوزينه‏اى است كه خداوند آن را آفريده تا در ابديتِ طولانى و ملال انگيز خود، حيران و سرگردان باشد.

اين نظريات بيمارگونه و عليل، اميد و آرزو را در انسان مى‏ميراند و او را در معرض تيرهاى نوميدى قرار مى‏دهد، در حالى كه ديدگاه قرآن نسبت به انسان، عامل ايجاد بلند همتى‏ها و احساس ارج و مقام در اوست و وى را در مرحله‏اى قرار مى‏دهد كه مفاهيم عزت، سربلندى و كرامت انسانى را احساس كند.

سرانجام تكبّر

خداى متعال سرانجام تكبّر را براى ما روشن و تبيين فرموده است و ما از سرگذشت آدم(ع) پند مى‏گيريم كه از تكبّر دورى كرده، از آن تنفر داشته باشيم.

آن‏گاه كه شيطان تكبّر ورزيد و تسليم امر خدا نشد، خداوند او را خوار ساخته، ذليلانه از بهشت بيرون راند: «فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ».

رسول اكرم(ص) در همين خصوص مى‏فرمايد: «من تواضع لله رفعه و من تكبّر وضعه الله؛ كسى كه براى خدا تواضع و فروتنى كند، خداوند او را بلند مرتبه مى‏كند و آن كس كه تكبّر ورزد خداوند وى را پست و بى‏مقدار مى‏سازد». هم‏چنين در جايى ديگر مفهوم تكبر را روشن ساخته مى‏فرمايد: «الكبر بطر الحق و عمط الناس؛ تكبّر، تسليم حق نشدن و پست شمردنِ مردم است».(2)

براساس اين تعريف، تكبّر همان خودخواهى است كه صاحب آن مى‏خواهد حاكم مطلق زمين باشد. چنين فردى در برابر حق تسليم نشده و از هيچ كس پند و اندرزى نپذيرد؛ زيرا او - به گمان و تصور خويش - نمى‏خواهد تابع كسى باشد. او فردى سركش است و به زيردستانش ستم روا مى‏دارد و از آن‏جا كه خويش را برتر از ديگران مى‏پندارد، نسبت به آنها ارج و اعتبارى قائل نيست. به همين دليل سرانجامِ تكبّر در قرآن بيچارگى و نافرجامى ياد شده است؛ زيرا خداوند از انسان متكبّر ناخرسند است: «إنّ اللهَ لايُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ».

تكبّر، به كيفر شديد انسان متكبّر مى‏انجامد و او را از زمره مؤمنان بيرون و به نفرين شدگان (افراد ملعون) ملحق مى‏سازد؛ از اين رو، خداوند شيطانِ متكبّر را مخاطب ساخته مى‏فرمايد: «فاخْرُجْ مِنْها فَإنَّك رَجيمٌ وَانَّ عَلَيكَ لَعْنَتى‏ اِلى‏ يَوْمِ الدّين».

تكبّر، از سبك مغزى و نادانى ناشى مى‏شود و در اين راستا بهترين و جالب‏ترين تعبير را امام جعفر صادق(ع) ارائه فرموده‏اند:

«ما دخل قلب امرى‏ءٍ شي‏ء من الكبرِ، إلّا خرج من عقله مثل ما دخله؛ همان اندازه كه تكبّر در دل شخص قرار گيرد، به همان مقدار انديشه و خِرَد خويش را از دست مى‏دهد».

فراخوانى براى اعتلا و عظمت روح

در سرگذشت آدم(ع) انسان براى عظمت و اعتلاى روح و نيز چيره شدن بر علل و اسباب شرّ و تباهى در درون خويش فراخوانده شده است و آن بدين جهت است كه خداوند متعال آدم(ع) را منتسب به روح خود گردانده است.

«و إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إنّى‏ خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيه مِنْ رُوحى‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ» (ترجمه آن گذشت).

آن گونه كه قرآن بيان مى‏كند، انسان از مادّه‏اى به نام گِل و به صورت اندام انسان كه داراى عضلات و اعضا و گوشت و خون است، آفريده شده و دانش ثابت كرده است بدن انسان از همان عناصرى آفريده شده كه زمين از آنها تشكيل يافته است. آفرينش انسان از مادّه، انگيزه‏هايى، چون علاقه‏مندى و رغبت به لذت‏هاى بشرى، مانند خوردن و آشاميدن، پوشاك، مسكن، مال و دارايى، پست و مقام و غرايز جنسى، در او به وجود مى‏آورد، هم‏چنان‏كه با توجه به طبيعت مادى خود به آزار و اذيّت، زدن، كشتن، كينه‏جويى، انتقام، برترى طلبى و تكبّر تمايل دارد.

و از آن‏جا كه انسان از مادّه آفريده شده،از روح خدا نيز در آن دميده شده است: «فإذا سويته و نفخت فيه من روحى» دميده شدن روح در انسان، رازى است از خداى سبحان كه آن را در وجود انسان نهادينه كرده است، تا او را به سوى ايمان به آفريدگارش و شكر و سپاس او و بازگشت به سويش، رهنمون سازد و او را به تحقق اراده الهى در اين زندگى و آراستگى به ارزش‏هاى اخلاقى، چون عدالت و راستگويى و نكوكارى و طرفدارى از حق و خيرخواهى دعوت كند، به همين دليل خداوند در وصف بندگان مؤمن خويش مى‏فرمايد:

أُولئِكَ كَتَبَ فى‏ قُلُوبِهِمْ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ؛

ايمان در دل آنان ثابت گشته و خداوند آنها را با روح خويش حمايت كرده است.

مقصود از روح، دميدن حيات در بدن نيست، آن گونه كه در ابتدا به ذهن مى‏رسد؛ زيرا روحِ حيوانى، بين انسان و حيوان مشترك است.اگر اين روح اختصاص به حيات حيوانى داشت داراى اين ارزش نبود كه خداوند فرشتگان را به سجده بر آن وادارد، به‏علاوه، در قرآن از روح به عنوان جريان حيات حيوانى در بدن ياد نشده است.

انسان - از نظر قرآن - در سرشت خود مادّى و روحى بوده و جامع بين رازِ ايمانِ به خدا، و بازگشتِ به سوى او و بلنداى خُلق نكو و ميانِ علاقه شديد به دنيا و متّكى بر لذّت‏هاى حيوانى آن است.

از مفهوم قرآن آن گونه كه گذشت روشن شد كه ايمان و اخلاق، به مفهوم گسترده آنها، چيزى جداى از انسان نبوده و از خارجِ وجودش بر او تحميل نشده‏اند، بلكه اين دو از عمق سرشت او سرچشمه گرفته، چرا كه خداوند از روح خود در آن دميده است.

از همين جاست كه مخالفتِ قرآن با مكتب «دوركيم» يهودى روشن مى‏شود كه مى‏گويد: «مجموعه اركان اخلاقى،در ذات خود وجودى ندارند» و نيز قرآن با توجيه مادّى تاريخ مخالف است كه مى‏گويد: «ارزش‏هاى اخلاقى چيزى نشأت گرفته از وجود انسان نيستند، بلكه پژواكى از تحوّلات اقتصادى، اجتماعى و مادّى‏اند كه انسان در آنها زندگى كرده و امورى هستند كه از خارج برانسان تحميل شده‏اند».

مخالفتِ قرآن با اين مكاتب مادّى، چيزى شگفت‏آور نيست؛ زيرا اين توجيهات، فطرت خيرخواهانه انسان را از اعتبار ساقط و در حقيقت، با آن براساس تفسير و توجيه حيوانى نسبت به انسان كه از مكتب «داروينيسم» الهام گرفته برخورد مى‏كند [و اين طرزانديشه‏] در بيشتر مكاتب اروپايى قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم رسوخ كرده و اين توجيه و تفسيرى است كه انسان را از انسانيّت خويش جداكرده و آن را تا پايين‏ترين مرز حيوانيّت به سقوط كشانده است.

ساكنانِ زمين، غير از آدم(ع)

اسلام، در هيچ دوره‏اى از ادوار خود، از علم و دانش فاصله نگرفته، بلكه پيوسته براى قوانين آن آغوش خويش را گشوده است.

علمِ انسان شناسى اثبات كرده است كه پيش از حضرت آدم(ع) انواع گوناگونى از انسان در زمين زندگى مى‏كرده‏اند و اين سخن را با تحقيق و آزمايش جمجمه‏ها و استخوان‏هاى فسيلى كه در گوشه و كنارِ جهان به دست آمده اظهار داشته‏اند كه دانشمندان، عمر آنها را تا يك‏ميليون و برخى را هفتصد و پنجاه هزار سال و بعضى را كمتر از آن تخمين زده‏اند.

نخستين انسانى كه از حفّارى به دست آمده، انسان «جاوه» در اندونزى، و سپس انسانِ «پكن» در چين و بعد از آن انسان سولو «در اندونزى»، انسان «بيلتداون» و آن‏گاه انسان «هايدلبرگ» و سپس انسان «رودزيا» بوده است و در آخرين طبقه‏بندى زمانى مربوط به شكل و اندام بشر مى‏توان از انسان «نئاندرتال» نام برد، كه تصور مى‏شود او به طور مستقيم جَدِّ همين انسان باشد و اين نوع از انسان در برهه بين 70000 تا 130000 سال قبل از ميلاد مى‏زيسته و در جاهاى بسيارى از جهان پراكنده بوده است.

قرآن نيزاشاره دارد كه پيش از حضرت آدم(ع) بشرى وجود داشته است. در آن‏جا كه مى‏فرمايد: «وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً» مفسران در معناى خليفه (جانشين) دو نظريه دارند: اوّل: يك صنف يا بيشتر از نوع انسان در زمين وجود داشته و بعد منقرض شده‏اند، اين نوع در زمين فساد و تباهى انجام داده و به خون‏ريزى دست يازيده‏اند. فرشتگان [از اين عمل‏] شگفت زده شده‏اند؛ زيرا به اعتقاد فرشتگان، خليفه بايد شبيه به خدا و داراى خصوصيات او باشد، از اين رو به خدا عرض كردند: «أتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ».

دوم: اين‏كه خداوند او را جانشين ناميده، بدين سبب است كه وى در داورى بين بندگان خدا، جانشين او بوده و خداوند حقِ تصرفِ در زمين و استيلاى بر آفريدگانش را براى جانشين خود مقرّر داشته است.

بدين سان ملاحظه مى‏كنيم كه قرآن، پا به پاى قوانين علم و دانش، پيش رفته و اين قوانين، حاكى از اين است كه صنفى از انسان پيش از حضرت آدم(ع) در زمين مى‏زيسته و سپس منقرض شده‏اند.

مادّه اوّليه انسان از نظر علمى

قرآن، ما را از مادّه‏اى كه آدم(ع) و نسل او آفريده شده‏اند، مطلع مى‏سازد:

«إِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ».

همان گونه كه آيه شريفه به صراحت فرموده، گِل خمير مايه اصلى و منشأ پيدايش انسان بوده است، هر چند اين گل، دگرگون به اشكال مختلفى شده تا انسان ازآن به وجود آمده است، آن گونه كه معروف است، گِل، همان خاكِ آميخته با آب است.

خداى متعال فرموده: «وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْملائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ» منظور از «حَمَأٍ مَسْنُونٍ» گِل تيره‏اى است كه بوى آن متغيّر گشته است. بيضاوى در تفسير خود مى‏گويد: «حَمَأٍ مَسْنُونٍ» گل ولاى تيره‏اى است كه مدتى طولانى در كناره آب بوده و رنگ و بوى آن دستخوش تغيير و تبديل شده است.

بنابراين، قرآن تصريح فرموده كه اصل آفرينش انسان از خاك و آب بوده است، اما اين‏كه سرشت انسان ازخاك است، مطلبى است كه هم با واقعيت سازگار بوده و هم با علم و دانش. اگر كسى قطعه‏اى از بدن انسان را تحت آزمايش قرار دهد، ملاحظه خواهد كرد كه از همان عناصرى آفريده شده كه خاكِ زمين از آن تشكيل يافته است، به علاوه آنگاه كه انسان از دنيا مى‏رود، بدن او به خاك تبديل مى‏شود.

اما نسبت به آب، زيست‏شناسان معتقدند كه حيات و زندگى از آب‏هاى شور اقيانوس‏هاى اوليّه آغاز شده، ولى اندكى از آنان نظريه‏اى را تأييد مى‏كنند كه مى‏گويد: حيات از آب زلال پديد آمده است. حيات تنها از آب آغاز نگرديده، بلكه بى‏آن‏كه از تحقيقات و يافته‏هاى علمى فاصله بگيريم، مى‏توانيم بگوييم كه حيات هرگز از آب جدا نبوده است، چرا كه حيات با تمام اشكال آن به‏خاطر پرتوپلاسم است كه فعاليتى درونى دارد و به نوشته يكى از فرهنگ‏هاى طبيعى، پرتوپلاسم ماده‏اى است شفاف و نيمه مايع و نخستين پايه حيات طبيعى به شمار مى‏رود كه تمام موجودات زنده از آن پديد مى‏آيند، و موادى كه پرتوپلاسم از آن تشكيل مى‏شود، محلول در آب بوده و يا حالتِ لَزج و چَسبندگى دارد، براين اساس پرتوپلاسم را آب و اساس حيات را پرتوپلاسم تشكيل مى‏دهد، ازاين رو حيات و آب، در اين كُره، ملازم يكديگر بوده و از هم جدايى ناپذيرند، چه راست فرمود خداى سبحان: «وَجَعَلْنا مِنَ الماءِ كُلَّ شَى‏ءٍ حَىٍّ».

پندى، در پرهيز ازبدى‏ها

خداوند در اين داستان ازدشمنى شيطان با پدرمان آدم(ع) ما را آگاه ساخته است و برايمان تبيين فرموده كه چگونه شيطان آدم را با خوردن ميوه درختى كه خداوند از نزديك شدن به آن نهى فرموده بود فريب داد و با دروغ و نيرنگ خويش، وى را به مخالفتِ دستور پروردگارش وا داشت كه به بيرون رانده شدن او از بهشت، به عنوان كيفر گناهش انجاميد. دشمنى شيطان نسبت به آدم در آن دوران پايان نيافت، بلكه تا قيامت در فرزندان او وجود خواهد داشت. خداى متعال فرمود:

يابَنِى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ؛

اى فرزندان آدم، شيطان آن گونه كه پدرتان را با فريب ازبهشت بيرون راند، شما را نفريبد.

قبلاً ياد آور شديم كه خداوند از روح خود در بدن آدم(ع) دميد و انسان - در پى آن- داراى صفاتى، چون خيرخواهى و عدالت و احسان گرديد، از سويى وى در معرض فريب شيطان نيز هست كه سعى مى‏كند اين صفات برجسته را در انسان به نابودى بكشاند و او را به تباهى سوق دهد و از همين رهگذر، كشمكش بين خوبى و بدى در انسان شكل گرفته و ذاتِ او در بوته امتحان و آزمايش قرار گرفت.

بنابراين، اگر انسان با هواهاى نفسانى خويش به مبارزه برخاست و بر آنها پيروز گشت، به نعمت‏هاى الهى و رضوان او دست مى‏يابد و اگر تسليم خواسته‏هاى نفس خود گرديد و به وسوسه‏هاى شيطان پاسخ مثبت داد، او را به تباهى و شرارت رهنمون شده و به جمع زيانكاران خواهد پيوست.

در اين‏جا سزاوار است اندكى در باره شيطان و وسوسه او و تأثير آن در انسان سخن بگوييم تا خواننده گرامى از وسوسه آن بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند تا به عظمت و بلنداى روحيى كه سعادتِ دنيا و آخرت اوست، دست يابد.

سرشت ابليس و شياطين

ابليس پدر شيطان‏ها و ريشه نخستين آنهاست، او و فرزندانش از متمرّدين عالم جنّ هستند. در قرآن مى‏خوانيم: «إِلّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ؛ مگر ابليس كه از اجنّه بوده و از فرمان پروردگار خويش سربرتافت». اجنّه، نوعى از ارواح هستند كه داراى عقل و اراده‏اند و آنها نيز مانند انسان مكلف به تكليفند، ولى از جنس بشر نيستند [به همين دليل‏] آنها ازحواس ما نهان بوده و به شكل طبيعى و يا چهره حقيقى خود ديده نمى‏شوند. خداوند در باره ابليس فرموده است: «إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ؛(3) ابليس و دار و دسته‏اش شما را مى‏بينند، در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى‏كنيد».(4) جن از آتش آفريده شده است: «وَالجانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ؛ ما جن را قبلاً از آتش شلعه‏ور آفريديم». و ابليس خطاب به خداوند عرض مى‏كند: «خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ؛ مرا از آتش آفريدى».

جنّيان، گروه و دسته‏هايى را تشكيل مى‏دهند، برخى از آنها افرادى شايسته‏اند و كارهاى نيك انجام مى‏دهند و بعضى گمراه بوده و فساد و تباهى به وجود مى‏آورند.در قرآن از قول جنّ آمده است: «وَأَنّا مِنّا الصّالِحُونَ وَمِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَدا؛(5) برخى از ما افرادى شايسته و برخى غير شايسته و داراى منش‏هاى گوناگونند.»

دشمنى شياطين با انسان

ابليس و شياطين همراه او، دشمنان انسانند، آنها پيوسته انگيزه‏هاى كارهاى غير شايسته و ناروا را در درون انسان تقويت مى‏كنند.خداى متعال مى‏فرمايد:

وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالفَحْشاءِ وَأَنْ‏تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؛

از راه و رسم‏هاى شيطان پيروى نكنيد؛ زيرا او دشمن آشكار شماست. وى به شما دستور مى‏دهد تا كارهاى زشت و ناروا انجام داده و چيزهايى را كه نمى‏دانيد به خداوند نسبت دهيد.

خدا براى هر انسانى شيطانى قرار داده تا او را وسوسه كند و بدى‏ها را براى او زيبا جلوه دهد و وى را بفريبد و در اين خصوص تفاوتى ميان پيامبران و ديگران وجود ندارد. خداى تعالى فرمود:

وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الإِنْسِ وَالجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ القَوْلِ غُرُوراً؛

براى هر پيامبرى شيطانى از جنس انسان و جن قرار داديم، برخى به بعضى ديگر سخنان به ظاهر زيبا و فريبنده القا مى‏كنند.

از رسول اكرم(ص) روايت شده است كه فرمود:

ما مِنكم أحدٌ إلّا و قَد وُكّل به قرينٌ من الجنّ. قالوا: و ايّاكَ يا رسولَ الله؟ قال: و إيّايَ، إلّا أنَّ اللَّه أعانَنيَ عَليهِ فأسلَمَ، فلا يَأمُرنى إلّا بخيرٍ؛(6)

هيچ يك از شما نيست، مگر اين‏كه بر او شيطانى از جن گماشته شده. گفتند اى رسول خدا، حتى بر شما!؟ فرمود: حتى بر من. ولى خداوند مرا بر او چيره ساخت و تسليم شد، و جز به خير و نيكى مرا وادار نمى‏كند.

شياطين كانون شرارت‏هاى هستى

شياطين تبليغگران تباهى و فساد در زمينند. شيطان موجودى است كه براى هر فرد، آنچه‏را خواسته و كشش هواى نفس اوست، مانند تمايلات جنسى و جاه‏طلبى و خودكامگى و رغبت به سركشى و فساد و تباهى را برايش زيبا جلوه مى‏دهد. او با فريبكارى، بين مردم دشمنى و كينه‏توزى ايجاد مى‏كند و ميان دو برادر و زن و شوهر و دسته و گروه‏هاى مختلف مردم جدايى مى‏افكند. خداى متعال فرمود:

وَقُلْ لِعِبادِى يَقُولُوا الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ؛

به بندگانم بگو به بهترين نحو سخن گويند [و از سخن بد بپرهيزند] زيرا شيطان ميان آنان ايجاد نفاق مى‏كند.

بنابراين، شيطان به وسيله سخنان درشت و ناگوار و بيهوده‏اى كه رد و بدل مى‏شود، ميانه مؤمنين را بر هم زده و فضاى مهر و محبّت و يك‏دلى را به دشمنى و اختلاف تبديل مى‏كند، در حالى كه سخنِ نكو، شيطان را دور مى‏سازد و بر ناراحتى‏ها مرهم مى‏نهد.

شيطان موجودى است كه به انسان‏ها وانمود مى‏كند كمكِ به نيازمندان، دارايى و مالِ انسان را كم مى‏كند و شخص را به عدم همكارى با نيازمندان و بخل و آز و خوددارى از پرداخت زكات وادار مى‏كند. در قرآن آمده است:

الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالفَحْشاءِ؛(7)

شيطان به شما وعده فقر و تنگدستى داده و شما را به كارهاى زشت و ناپسند وادار مى‏كند.

شراب و قمار، از مهم‏ترين چيزهايى هستند كه شيطان در وسوسه خود به مردم، بر آنها پافشارى و اصرار مى‏كند؛ زيرا اين دو از ابزار گناه و معصيت و فتنه و فساد و ايجاد دشمنى بين مردم و روگرداندنِ از ياد خدا هستند. خداى متعال فرمود:

إِنَّما الخَمْرُ وَالمَيْسِرُ وَالأَنْصابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ العَداوَةَ وَالبَغْضاءَ فِى الخَمْرِ وَالمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؛(8)

شراب و قمار و بت‏ها و تيرها، عمل پليدى است از كردار شيطان، از آنها بپرهيزيد، شايد رستگار گرديد. شيطان مى‏خواهد به وسيله شراب و قمار، ميان شما ايجاد دشمنى و كينه‏توزى نمايد، و از ذكر خدا و نماز بازتان دارد، آيا دست برمى‏داريد؟

اسراف و تبذير نيز از صفات شيطان و تلقينات آنهاست، چرا كه اسراف، به كفران نعمت مى‏انجامد. قرآن مى‏فرمايد:

إِنَّ المُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَكانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً؛

اسراف كاران برادران شياطينند و شيطان به پروردگار خويش بسيار كفر مى‏ورزد.

فساد جنسى كه جهان را فرا گرفته، در اثر لباس‏هاى مبتذل جديدى است كه تمام بدن زن را نمايان مى‏سازد و با عشوه‏گرى او انسان را به فحشا و منكرات وامى‏دارد؛ همه از القاءات شيطان است. امروزه در جهان، فساد اخلاقى گسترش يافته و با ايجاد باشگاه‏ها و كلوپ‏ها براى برهنگان، مرد و زن بدون لباس و به طور عريان در آنها ظاهر مى‏شوند. فسادهاى اخلاقى كه در كاباره‏ها و دسته‏جات هپيى‏گرى اتفاق مى‏افتد، نيز از وسوسه‏هاى شيطان است كه خداوند قبل از به وجود آمدن و انتشار يافتن و رشد آنها مانند امروزه، ما را به [ضرر و زيان‏] آنها آگاه ساخته است، در آن‏جا كه فرمود:

يابَنِى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما؛(9)

اى فرزندان آدم، شيطان شما را نفريبد، همان گونه كه پدرتان را از بهشت بيرون راند. لباس را از تن آنها خارج ساخت تا زشتى‏هاى آنان را برايشان آشكار سازد.

مؤمن در قبضه شيطان نيست

نور ايمان كه بر نفس و درون تابيد، دل را نورانى مى‏سازد، و زمانى كه درون روشن شد و دل نورانيت يافت، تمام شرورى كه شيطان وسوسه كرده، محو و نابود مى‏شود. خداى تبارك و تعالى فرمود:

فَإِذا قَرَأْتَ القُرْآنَ فَاسْتَعِذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ * إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛(10)

هرگاه تلاوت قرآن مى‏كنى از شيطانِ رانده شده به خدا پناه بجو. چرا كه شيطان برمؤمنانى كه بر خداى خويش توكل مى‏كنند تسلطى ندارد.

و نيز فرمود:

إِنّا جَعَلْنا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ؛

ما شياطين را دوستدار غير مؤمنين قرار داديم.

هيچ چيز براى طرد و دور كردن شيطان نيرومندتر از ياد خدا در قلب انسان نيست، كه به طور مداوم و پيوسته در نهان و آشكار گفته شود. ياد خدا بينش انسان را جلا داده و عشق به حق و انگيزه‏هاى خير و نيكى را در درون وى تقويت و تمايل به تباهى‏ها و شرور را در نفس آدمى ضعيف مى‏گرداند تا راهى براى ورود شيطان در آن وجود نداشته باشد. خداى سبحان فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ».(11)

در واقع معناى آيه شريفه اين است كه اگر دسته‏اى از شياطين با افراد متّقى و پرهيزكار تماس حاصل نموده و آنها را به گناه و معصيت خدا واداركنند، يادآور مى‏شوند كه اين امور مربوط به فريب‏كارى شيطان است كه دشمن آنهاست و متذكر مى‏شوند كه كيفر الهى از آنِ پيروان شيطان و پاداش فراوان مربوط به كسانى است كه خدا را اطاعت كنند. اگر آنان اهل بينايى و بصيرت باشند به وسيله آن، بين خير و شر و حق و باطل را تمييز داده و فريب كارى و وسوسه‏هاى شيطان را از خويشتن دور مى‏سازند.

بايد اشاره كرد كه شيطان تا زمانى كه انسان از ياد خدا روگردان نشود، نمى‏تواند بر او مسلط شود. خداى تبارك و تعالى در اين خصوص مى‏فرمايد: «وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ؛ (12) كسى كه از ياد خدا رخ بر تابد، شيطانى را برانگيزيم تا يار و هم‏نشين دايمى وى باشد». بنابراين مى‏توان گفت همانگونه كه اگر كسى ازياد خدا غفلت كرد، شيطان هم‏نشين او مى‏گردد، اگر كسى هم بر ذكر خدا مداومت داشته باشد و پيوسته به ياد او باشد، خداوند، شيطان را از او دور مى‏گرداند.

خلاصه اين‏كه، در جهان غيب آفريده‏اى نهان به نام شيطان وجود دارد كه با حواس ما قابل درك نيست. او در درون ما تأثير كرده و با آن ارتباط حاصل مى‏كند و انگيزه شر و تباهى را تقويت مى‏كند كه خداوند آن را در قرآن، وسواس، نَزغ و مسّ ناميده است و ما بيش‏تر آن را در درون خود مى‏يابيم؛ هر چند كانون و منبع آن براى ما قابل شناخت و درك نيست. تأثير اين شياطين در ارواح انسان‏ها، مانند تأثير ميكروب‏ها در بدن است و ميكروب هر گونه ضعفِ بدن و كوتاهى در امر مراقبت از آن و خوددارى از كاربرد وسايل شناخته شده بهداشتى و پزشكى را غنيمت شمرده و به قصد نابودى بدن و متلاشى كردن آن، آرام آرام به بدن راه مى‏يابد. هم‏چنين براى پرهيز از نفوذِ شياطين مى‏توان با ايمانِ به خداى متعال و مواظبت بر آن و مناجات و عبادت خالصانه براى او و ترك كارهاى ناپسندِ آشكار و نهان، به تقويتِ روح پرداخت، تا در نفس انسان، صفات نيك و طرفدارىِ ازحق و ناخرسندى از ناروا، استوار و پابرجا گردد. در اين صورت توانسته‏ايم خويشتن را از شياطين، كه دعوتِ به فساد و تباهى مى‏كنند، مصون نگه داريم.

حكمتى كه در قرآن، ما را از شيطان برحذر مى‏دارد اين است كه مواظب فكر و انديشه و خواسته‏ها و تمايلات خود باشيم و از آنها غفلت نورزيم و همان گونه كه اگر در بدن خود، بيمارى احساس كنيم با وسايل بهداشتى و پزشكى به مداواى آن اقدام مى‏كنيم، هرگاه احساس كرديم كه از درون خويش به فساد و تباهى تمايلى پيدا كرده‏ايم، بايد آن را با دستورات الهى از بين ببريم.

وَإمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛(13)

و چنان‏چه بخواهد از ناحيه شيطان در تو وسوسه‏اى به‏وجود آيد به خدا پناه ببر كه او به‏راستى شنوا و داناست.

قُلْ أَعُوذُ بِربِّ النّاسِ * مَلِكِ النّاسِ * إِلهِ النّاسِ * مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الخَنّاسِ * الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النّاسِ * مِنَ الجِنَّةِ وَالنّاسِ».

قرآن تصريح مى‏كند كه كانون و منبع وسوسه، تنها شياطين جنّ نيستند، بلكه برخى از مردم در كارها و القاءاتِ شرارت بار خود مانند شياطين عمل مى‏كنند و در حقيقت از اعضاى حزب و دار و دسته شيطان به شمار مى‏روند، چنان‏كه خداى متعال فرمود:

إِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ ألا إِنَّ حِزْبَ‏الشَّيْطانِ هُمُ الخاسِرُونَ؛(14)

شيطان سخت بر آنها احاطه كرده، به گونه‏اى كه ذكر خدا را از يادشان برده است، اينان حزب شيطانند، بدانيد كه دار و دسته شيطان از زيانكارانند.

شيطان از توبه گريزان است

شيطان موفق شد آدم و حوا را با خوردن از ميوه درختِ نهى شده فريب داده و آنها را به كارى كه خداوند ايشان را از آن نهى فرموده بود وادارد، جز اين‏كه پس از سقوط در دام فريب شيطان، تمايلات نيك در دل آدم و حوّا بيدار گشت و اين تمايلات بى‏شائبه بر وسوسه شيطان چيره گشت و به درگاه خدا توبه كردند و با ناله و زارى عرضه داشتند: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ؛ پروردگارا، به خويشتن ستم روا داشتيم، اگر ما را نبخشايى و بر ما ترحم نفرمايى قطعاً از زيانكاران خواهيم بود و خداوند توبه آنها را پذيرفت و دعايشان را مستجاب فرمود: «فَتَلَقّى‏ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ».

بنابراين، به وسيله توبه و ناله و زارى، نيكى بر بدى غلبه پيدا مى‏كند و هرگاه خوبى و نيكى بر شرّ و بدى چيره گشت، شيطان شكست مى‏خورد و انسان در معرض هدايتِ خداوند قرارمى‏گيرد.

اى برادر مؤمن، اگر [خداى ناكرده‏] لغزشى از شما سرزد و گناهى را مرتكب شدى در برابرت راهى قراردارد كه پيش از تو پدرت آدم(ع) به وسيله توبه و از سرگيرى حياتى برتر و پاك‏تر، آن را پيمود و شما با طى كردن اين راه از سلطه شيطان و وسوسه‏هاى آن رهايى خواهى يافت.

پى‏نوشتها:‌


1- اسراء (17) آيه 70.
2- اين روايت را مسلم در صحيح آورده است.
3- اعراف (7) آيه 27.
4- اگر ما جن و شياطين را با چشم نمى‏بينيم، دليل بر اين نيست كه آنها وجود ندارند؛ زيرا بسيارى از امور در طبيعت وجود دارد كه از حواس آدمى پوشيده و نهان است. دانشمندان اخيراً به كشف برخى از نهانى‏ها دست يافته‏اند، مانند ميكروب‏ها و برق و... آيا اين اشيا قبل از اين‏كه كشف شوند وجود نداشته‏اند، و پس از آن‏كه انسان آنها را كشف كرده به وجود آمده‏اند؟ نه، هيچ فرد عاقلى چنين سخنى را هرگز نمى‏گويد. هم‏چنين اشياء فراوانى وجود دارد كه انسان هنوز آنها را در نيافته و كشف نكرده است و جن و شياطين از جهان غيبى هستند كه قرآن ما رابه وجود آنها آگاه ساخته است و اين دو از چيزهايى هستند كه در حيطه حواس انسان قرار ندارند.
5- جنّ (72) آيه 11.
6- اين روايت را مسلم نقل كرده است.
7- بقره (2) آيه 268.
8- مائده (5) آيات 90 - 91.
9- اعراف (7) آيه 27.
10- نحل (16) آيات 98 - 99.
11- اعراف (7) آيه 201.
12- زخرف (43) آيه 36.
13- اعراف (7) آيه 200.
14- مجادله (58) آيه 19.