همراه با پيامبران در قرآن

عفيف عبدالفتاح طباره

- ۳ -


فصل دوم: سرگذشت پيامبران و هدف از آنها

هدف از سرگذشت پيامبران

از مهم ترين علل و اسباب روانى كه قرآن كريم در زمينه بحث و مناقشه با مخالفين خود و مژده به رضوان الهى، پرهيز از گناه و معصيت و در تشريح پايه و اساس رسالت اسلام و اهداف آن و آرامش قلب پيامبر و ياران وى و دلالت بر حقانيّت نبوت آن حضرت مطرح كرده، همان سرگذشت پيامبران است.

آن‏گاه كه حضرت محمد(ص) اين سرگذشت‏هاى جالب از پيامبران پيش از خود را با اين بيان و شرح مستدل مى‏آورد -در حالى كه وى پيامبرى بود كه خواندن و نوشتن نمى‏دانست و نزد دانشمندان يهود و نصارا و ديگران درس نخوانده بود- با اين كار، بزرگ‏ترين دليل را بر وحى الهى كه آورده، ارائه مى‏داد. برخى از آيات در مقدمات و يا در پايان بعضى از سرگذشت‏ها به اين هدف اشاره دارد. خداى سبحان خطاب به رسول خويش حضرت محمد(ص) مى‏فرمايد:

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ القَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذا القُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الغافِلِينَ؛(1)

ما بهترين سرگذشت‏ها را با وحى قرآن برايت بازگو نموديم، هرچند پيش از آن توجه نداشتى.

تِلْكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَلا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ؛(2)

آن سرگذشت از اخبار غيبى است كه ما آن را به تو وحى كرديم، تو و پيروانت قبلاً از آن آگاهى نداشتيد.

چنان كه هدف از يادآورى سرگذشت پيامبران، بيان اين معناست كه تمام دين [به طور كامل‏] از زمان نوح(ع) تا دوران رسول اكرم(ص) از نزد خداى متعال است و تمام كسانى كه به فرستادگان الهى ايمان آورده‏اند، يك امت بوده و خداى يكتا، پروردگار همه آنهاست.

بنابراين، ميان اديان آسمانى، يهودى، مسيحى و اسلام جدايى نيست، بلكه همه آنها از يك سرچشمه سيراب مى‏گردند و هر پيامبر رسالتى را آورد كه متمّم و مكمّل رسالتِ پيامبر قبل از خود است. خداى متعال حضرت محمد(ص) را مورد خطاب قرار داده و مى‏فرمايد:

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى‏ بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى‏ وَعِيسى‏ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ؛(3)

از امور دين آنچه را به نوح سفارش و آنچه را به تو وحى كرده‏ايم و آنچه را به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرده‏بوديم، براى شما نيز مقرّر داشتيم كه دين را به‏پاداشته و در آن تفرقه ايجاد نكنيد.

شيوه قرآن در بيان سرگذشت‏هاى آن

آن‏گاه كه قرآن به بيان سرگذشت پيامبران و ديگران مى‏پردازد، ملاحظه مى‏كنيم كه «مواد سرگذشت‏ها را از حوادث تاريخ و وقايع آن برمى‏گيرد، ولى آن را به گونه‏اى مؤدبانه ارائه داده و به نحوى عاطفى جلوه مى‏دهد؛ مفاهيم را تشريح و اهداف را تثبيت مى‏كند و به واسطه آنها آن چنان تأثير دلپذيرى در جان‏ها دارد كه عاطفه و وجدان را برمى‏انگيزاند»(4)، و آن را از حيطه تاريخى بيرون و وارد عرصه دينى مى‏كند.

بنابراين، با توجه به هدفى كه قرآن دارد، «صحيح نيست كه عنوان شود [چرا قرآن‏] همه زواياى سرگذشت را بيان نكرده و يا وقوع آن را پيوسته و به طور مرتب و منظم، بيان نداشته و يا اين‏كه درك سرگذشت قرآنى براى كسانى كه از منبع ديگرى بر آن آگاهى نداشته باشند، بس دشوار است؛ زيرا، قرآن براى تحقق اهدافِ تهذيب و پند و اندرز خود، فرازهايى را از داستان برمى‏گيرد و گاهى داستان را به طور مفصل بيان مى‏كند، كه از آغاز تا انجام، اجزاى آن مرتبط به يكديگر و پيوسته و هماهنگ است. آن‏گونه كه در سوره يوسف(ع) ملاحظه مى‏كنيم. بيشتر اوقات بخشى از داستان را به اين دليل برمى‏گيرد كه هدفش محقق شود و گاهى قرآن به جهت معروف بودنِ داستان، تنها بدان اشاره‏اى گذرا داشته و بدين وسيله از بيان آن به نحو طولانى اجتناب ورزيده است.

ملاحظه مى‏كنيد كه فرد سخنور، آن‏گاه كه به داستانى از داستان‏ها استشهاد مى‏كند، آيا بر تمام داستان از آغاز تا انجام متكى است؟ و يا فرازى از آن را در سخن خود آورده و گاه بدان اشاره‏اى گذرا دارد، بى آن‏كه در چنين وضعيتى نقص و عيبى در سخن و يا اعتراضى بر سخنور وارد آيد».(5)

شيوه داستان پيامبران(ع)

پديده روشنى كه در شيوه قرآن نسبت به بيان سرگذشت‏ها و غير آن، جلب توجه مى‏كند، اين است كه در دل‏ها و روح‏ها و روان‏تأثير مى‏كند و اين ويژگى از تأثير بلاغت و شيوايى آن است كه به زيبايى الفاظ و دل‏انگيزى نظم و ترتيب و مفاهيم بالا و ارزنده آن برمى‏گردد. «شما الفاظى بى‏پيرايه‏تر و پرمعناتر و دلنشين‏تر از الفاظ قرآن نيافته و هيچ نظم و ترتيبى زيباتر از تركيب و پيوستگى و نظم و ترتيب مطالب آن سراغ نخواهيد داشت. مفاهيم قرآن كه عقل و خردها به برترى آنها گواهى مى‏دهند، بر هيچ خردمندى پوشيده نيست و وصف و اوصاف آن در بالاترين درجه فضيلت است».(6)

باقلانى مى‏گويد: «شيوه قرآن ويژه خود آن بوده و در اين شيوه مانندى ندارد، چنان‏كه اين شيوه بيرون ازچارچوب شيوه‏هاى معمول و رايج است».(7)

در لغت عرب، هيچ گونه اثرى كه بتواند در بلاغتِ قرآن با آن برابرى كند وجود نداشته و هرگز يافت نخواهد شد، به گونه‏اى كه با وجود اين مقدار از حجم و در برداشتن موضوعاتِ گوناگونى، چون اوامر و نواهى و وعده‏هاى كيفر و پاداش و بيان سرگذشت‏ها(8) توانسته هم‏چنان زيبايى شيوه خود را حفظ كند.

از جمله چيزهايى كه اختصاص به شيوه قرآن دارد، هماهنگى نغمه و نوايى است كه از ارتباط كلمات به گونه‏اى خاص [هنگام قرائت‏] پديد مى‏آيد و از مجموعه بخش‏هاى صوتى، نغمه‏اى مشخص و موزون تشكيل مى‏يابد، چنان كه از فاصله‏ها و پيوستگى و يا تغيير و تبديل آن در نظم و ترتيبى مشخص، اين آهنگ به وجود مى‏آيد. بنابراين، كلمه‏اى كه آيه قرآن با آن پايان مى‏پذيرد، كليد موزون بودن قرآن و آهنگ نظم و ترتيب آن است.

اين بلاغتِ قرآن بوده كه دربردارنده مفاهيم هدايت است. اين مفاهيم در آغاز اسلام انديشه اعراب را مسخّر خود ساخت و به عنوان برجسته‏ترين محرّك آنها براى هدايت، تلقى مى‏شود. نويسندگان و شاعران هر عصر و زمانى گواهى داده‏اند كه بلاغتِ قرآن، برترين بلاغت و برابرى با آن، غير ممكن و محال است.

راز تكرار سرگذشت انبيا(ع)

از امورى كه در سرگذشت پيامبران جلب توجّه مى‏كند اين است كه مفاهيم يك داستان در سوره‏هاى مختلف قرآن به طور مكرّر وارد شده است. اين تكرار، كليه داستان را در بر ندارد، بلكه تكرار، در برخى از قسمت‏هاى آن است و علت آن اين است كه «هدف قرآن از بيان داستان‏ها، مفاهيم ادبى و هنرى است كه از آنها بحث مى‏كند و اينها امورى است كه يك حادثه را در شكل‏هاى گوناگون به تصوير مى‏كشد و با عبارات متفاوتى به تناسب شرايط و موقعيت‏ها از آن سخن مى‏گويد».(9)

بنابراين مقصود از بيان سرگذشت‏ها، ذكر و بيان تاريخ نيست، بلكه پند و اندرز و بيم دادن ازنافرمانى خدا و مژده رضوان الهى است. و اين امور به تناسب جايگاه آن متفاوت است و اختلاف از همين جا آغاز مى‏شود؛ زيرا اختلاف در اهداف، بى‏ترديد به اختلافِ در اشكال ادبى داستان مى‏انجامد.

گاهى داستان به نحو طولانى و گاهى با كمى اختلاف به صورت فشرده و كوتاه و يا عبارات متنوع و رسا و الفاظ دلنشين عنوان مى‏شود، تا بلاغت و تعبير بلند هنرى آن متجلّى و روشن گردد. اين تكرارِ بليغ و رسا حاكى از اين است كه قرآن، وحى الهى بوده و كسى كه به اسرار فصاحت زبان عربى آشنايى داشته باشد، به خوبى آن را احساس مى‏كند.

اگر شاعر يا نويسنده مطلبى را تكرار كند، سخن وى در مرحله دوم، شيوايى نخست را ندارد، بلكه نشانه‏هاى ضعف و ملال و از هم گسستگى در آن به چشم مى‏خورد، ولى شيوه قرآن در تمام داستان‏ها و غير آن با وجود تكرار، در اوج فصاحت و شيوايى است.

بايد اشاره كرد كه تكرار داستان‏ها تأثير به‏سزايى بر جمعيت‏ها و آحاد افراد دارد، بنابراين اگر چيزى تكرار شود، چنان در اذهان جاى مى‏گيرد كه به واسطه آن، مورد پذيرش شخص قرار مى‏گيرد و اين حقيقتى روشن است.

تفاوت قرآن و تورات در ذكر داستان پيامبران

قرآن، داستان پيامبران و فرستادگان الهى را به سان تورات بيان نكرده است، بلكه برخى از آنها را براى ذكر داستان‏هايشان برگزيده و از بقيه صرف‏نظر كرده است. خداى سبحان خطاب به رسول خود حضرت محمد(ص) مى‏فرمايد: «وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ».

خداى متعال آن‏گاه كه برخى از اين فرستادگان را برگزيد، به بيان سرگذشت همگى آنها اراده نكرد، بلكه از اين سرگذشت‏ها آنچه را با رسالت اسلام و موقعيّت رسول اكرم(ص) با امت خويش سازگارى داشت، انتخاب فرمود؛ به همين دليل شرح و تفصيل اين سرگذشت‏ها در قرآن مانند تورات نيست. ازسوى ديگر قرآن در صدد بيان تاريخ و زمان آنها نيست كه در نظم و ترتيب اين سرگذشت‏ها آن گونه كه در تورات آمده، زمان را سبب اصلى تلقى كند، همه اين امور دليل بر تفاوت زياد ميان داستان‏هاى قرآن و تورات است. مقصود تورات بيان تاريخ است، ولى هدف قرآن عبرت، پند و اندرز، مژده، بيم، هدايت، ارشاد و تشريح اصول و مبانى دين اسلام، پاسخ به مخالفان و آرامش دل رسول خدا(ص) و ياران اوست.(10)

خداى سبحان در قرآن، هدف خود را ازبيان سرگذشت پيامبران(ع) روشن ساخته است: «لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الأَلبابِ» و با اين گفته كه «وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَجاءَكَ فِى هذِهِ الحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ»(11) رسولِ خود، حضرت محمد(ص) را مخاطب قرار داده است.

جمله «وَجاءَكَ فِى هذِهِ الحَقُّ» اشاره به اين معنا دارد كه قرآن، حوادث صحيح تاريخ را آورده تا اختلافاتى را كه پيروان ساير اديان در باره پيامبران و رسالت آنان دارند، پايان داده و در برابر تهمت‏ها و سخنان ناروايى كه درباره ايشان گفته شده دفاع كند.

آدم، ادريس(ع)

فصل اوّل: آفرينش آدم و تجليل از او

پيدايش آدم(ع)(12)

داستان آفرينش آدم(ع) با گفتگوى ميان خدا و فرشتگان آغاز مى‏شود. خداى سبحان فرشتگان را آگاه مى‏سازد كه وى در زمين جانشينى قرار خواهد داد كه آدم و فرزندان اويند و آنان را در زمين توانمند ساخته و صاحب قدرت قرار مى‏دهد، ولى فرشتگان از اين خبر شگفت زده شدند [و با خود گفتند:] كسى كه جانشين خدا در زمين او خواهد شد، هرگز نمى‏تواند عالمى برپا سازد كه از نظر پاكى و رحمت برابر با ملكوت آسمان باشد، چه اين‏كه خداوند پيش از آدم انسان‏هايى را آفريده بود و آنان در زمين به فساد و تباهى پرداختند. فرشتگان به خداى خود چنين عرضه داشتند: آيا در زمين انسانى را قرار مى‏دهى كه با گناه و معصيت در آن، فساد كند و به خونريزى بپردازد، در حالى كه ما آن گونه كه در شأن توست تو را منزّه دانسته و به شكرانه‏ات تو را مدح و ستايش مى‏كنيم! فرشتگان بدين جهت اين سخن را به خداى خويش عرض كردند كه خويشتن را برتر از آفريده‏اى مى‏دانستند كه قرار بود جانشين قرار گيرد و خود را به جانشينى در زمين سزاوارتر از او مى‏پنداشتند، اما خداى متعال با اسرار غيبى كه بر آنان پوشيده بود و حكمتى كه خاص آفرينش آدم(ع) بود، بدانان پاسخ داد كه، خداى س

بحان چيزى را مى‏داند كه آنان از آن آگاهى ندارند:

«وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّى أعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ».(13)

جايگاه و مقام حضرت آدم(ع)

پس از آن كه خداوند، حضرت آدم(ع) را آفريد نام اشياء و حقايق و خواص آنها را بدو آموخت تا در زمين توان يافته و به نحوى بايسته از آنها بهره‏مند گردد.

از طرفى خداى سبحان اراده فرموده كه عيناً به فرشتگان بنماياند اين آفريده جديدى كه به ديده حقارت بدان مى‏نگريستند، داراى دانش و شناختى برتر ازآنان است و به همين دليل از آنان خواست كه اگر به گمان خود راست مى‏گويند و به جانشينى در زمين از آدم سزاوارترند نام اشياء و خاصيّت آنها را برايش بازگو كنند. ولى فرشتگان از پاسخ درمانده و با عذر و پوزش، خداى خويش را مخاطب قرار دادند: «خدايا ما تو را آن گونه كه سزاوارى منزّه مى‏دانيم و بر اراده تو معترض نيستيم، چرا كه ما از علم و دانش جز آنچه به ما بخشيده‏اى بهره‏اى نداريم و تو از هر چيز آگاهى و كارهايت براساس حكمت است.»

خداى متعال از آدم(ع) مى‏خواهد كه آموزگارِ فرشتگان باشد و بدو مى‏فرمايد: «اى‏آدم، فرشتگان را به آنچه از آنان پرسيدم آگاه ساز.» آدم(ع) پاسخ مى‏دهد و [بدين‏گونه‏] برترى خويش را بر آنان به منصّه ظهور مى‏رساند، اين‏جاست كه خداوند فرشتگان را مورد خطاب قرار مى‏دهد: «آيا به شما نگفتم من به آنچه در آسمان‏ها و زمين بوده و ديگران به آن واقف نيستند و آنچه را بر زبان مى‏آوريد و در درون خويش نهان مى‏سازيد، آگاهى دارم.»

وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ(14) كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلى‏ المَلائِكَةِ فَقالَ أَنبِئُونِى بِأَسْماءِ هؤلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ* قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أنتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ* قالَ ياآدَمُ أَنبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَالأَرضِ وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنتُمْ تَكْتُمُونَ؛(15)

و همه نام‏ها را به آدم آموخت و سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرده و فرمود: اگر راست مى‏گوييد نام‏هاى اينان را به من بگوييد، عرض كردند: خدايا تو منزّهى، ما از دانش، جز آنچه كه به ما آموخته‏اى بى‏بهره‏ايم، به‏راستى تو داناى حكيم هستى فرمود: اى‏آدم [اكنون‏] آنها را بر نام‏هاى خودشان آگاه ساز. وقتى آنها را برنام‏هايشان آگاه ساخت، فرمود: آيا به شما [فرشتگان‏] نگفتم من به غيب آسمان‏ها و زمين و آنچه آشكارا مى‏گوييد و آنچه را نهان مى‏داريد، آگاهم».

تجليل از آدم(ع)

قرآن، ما را از ماده‏اى كه خداوند آدم(ع) را از آن آفريد آگاه مى‏سازد.

إِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ؛(16) و آن‏گاه كه خدايت به فرشتگان فرمود: من انسانى را از گِل خواهم آفريد.

وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ(17) مِنْ حَمَاً مَسْنُونٍ؛(18) به تحقيق ما انسان را از گل خشكيده و ته نشين شده آفريديم.

خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ؛ انسان را از گل خشكيده‏اى، چون سفال آفريد.

خداوند آدم(ع) را از گِل سياه به شكل انسان آراست، تا به گونه‏اى خشك شد كه اگر در آن دميده مى‏شد از آن نوعى صدا به گوش مى‏رسيد و آن را دگرگونى و تغيير و تبديل داد و سپس از روح خويش در آن دميد، و انسانى گشت داراى گوشت و خون و عصب كه با اراده حركت مى‏كرد و مى‏انديشيد.

پس از آن خداوند به فرشتگان دستور داد تا از آدم(ع) تجليل به عمل آورند و بر او سجده احترام نمايند، نه سجده عبادت، چه اين‏كه خداوند كسى را به پرستش غير خود دستور نمى‏دهد.

وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْملائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ* فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ؛(19)

و آن‏گاه كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من از گلِ خشكيده و ته نشين شده انسانى را آفريدم و آن‏گاه او را آراستم و از روح خود در آن دميدم بر او سجده نماييد.

خداوند در اين آيه شريفه نسبت به حضرت آدم(ع) سه گونه تجليل فرموده است:

نخست: او را به دست [قدرت‏] خويش آفريد؛

دوّم: از روح خود در آن دميد؛

سوم: فرشتگان را به سجده بر او دستور داد.

سجده فرشتگان و سرپيچى شيطان

همه فرشتگان - براى امتثال امر خداوند -بر آدم(ع) سجده كردند، مگر شيطان كه از سرِ عناد و تكبّر، از سجده كردن سرباز زد. خداوند سببِ سجده نكردن او را مى‏دانست. با اين همه، علت را از او جويا شد. ابليس برترى خود را بر آدم و اين كه وى از آتش و آدم از گل آفريده شده است عنوان كرد. به نظر ابليس، آتش برتر از گِل بود و بدين‏سان فوق‏العاده تكبّر ورزيد. در اين هنگام خداى سبحان او را ازبهشت راند و به دليل تكبرش، وى را پيوسته تا روز قيامت مورد لعنت خويش قرار داد:

فَسَجَدَ(20) الملائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ* إِلّا إِبْلِيسَ أَبى‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ* قالَ يا إِبْلِيسُ(21) ما لَكَ أَلّا تَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ * قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ(22) صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ* قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ* وَإِنَّ عَلَيْكَ اللعْنَةَ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ؛(23)

همه فرشتگان جز شيطان سجده كردند، او تكبر ورزيد و در زمره كافران در آمد. خداوند فرمود: اى ابليس، چه چيز باعث شد بر چيزى كه به دست [قدرت‏] خود آفريدم سجده نكنى، تكبّر ورزيدى يا خودت را برتر دانستى، عرض كرد: من از او بهترم؛ چه اين كه مرا از آتش و او را از گِل آفريدى. خداوند فرمود: پس از بهشت بيرون رو؛ زيرا تو رانده شده‏اى و تا قيامت مورد لعن و نفرين من خواهى بود.

فصل دوم: آدم و شيطان

رانده شدن شيطان از بهشت

رانده شدن ذلت بار شيطان از بهشت، پاداش عناد، تكبّر و سرپيچى وى از سجده بر آدم بود. شيطان از پروردگار خويش درخواست كرد كه تا روز قيامت او را زنده نگاه‏دارد. خداى متعال نيز بنا به حكمتى كه اراده فرموده بود، بدو پاسخ مثبت داد. ابليس درخواست خود را اين گونه بيان كرد:

«پروردگارا! به دليل اين كه به هلاكت [راندن‏] من حكم كردى، سوگند مى‏خورم تمام تلاشم را به كار ببرم و فرزندان آدم را گمراه كرده، آنها را از راه تو منحرف سازم و در اين راه از هيچ تلاشى دريغ نخواهم كرد و از هر راهى كه بتوانم به سراغ آنان رفته، از غفلت وضعف آنها استفاده خواهم كرد تا آنان را فريفته، به فساد و تباهى بكشانم و بيشتر آنها را از شكرگزارى تو منصرف سازم».

ولى خداوند او را نكوهش كرد و فرمود: «اى نكوهيده و طرد شده از رحمت من، از بهشت بيرون رو، سوگند مى‏خورم كه جهنم را از تو و همه پيروانت، از فرزندان آدم آكنده خواهم ساخت». اين مطلب را خداوند متعال در قرآن چنين بيان فرموده است:

قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ* قالَ أَنْظِرْنِى إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ* قالَ إِنَّكَ مِنَ المُنْظَرِينَ* قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ المُسْتَقِيمَ* ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ* قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ؛(24)

خدا به شيطان فرمود: از اين مقام و جايگاه فرود آى، تو را سزاوار نيست كه بزرگى و نخوت ورزى، برون رو كه تو از زمره پست‏ترين فرو مايگانى. شيطان گفت: [حال كه رانده شدم‏] مرا تا قيامت مهلت ده. خداوند فرمود: البته مهلت دارى، شيطان گفت: چون تو مرا گمراه ساختى من نيز بندگانت را از راه راست تو گمراه خواهم ساخت و آن‏گاه از پيش روى و پشت سر و سمت راست و چپ آنان در مى‏آيم تا بيشتر آنان شكرگزار تو نباشند. خدا به شيطان فرمود: برون شو كه تو فرومايه و مطرودى، جهنم را از تو و هر آن كس از آنان كه پيروى تو كنند، مملوّ خواهم ساخت.

در قرآن، گاهى تصميم شيطان بر فريب آدم - جز بندگان شايسته خدا - به تصوير كشيده شده است:

وَإِذ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ قالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً * قالَ أَرَأَيْتَكَ هذا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَىَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ القِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلّا قَلِيلاً * قالَ اذهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً * وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشارِكْهُمْ فِى الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ وَعِدْهُمْ وَما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلّا غُرُوراً * إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَكَفى‏ بِرَبِّكَ وَكِيلاً؛ (25)

و آن‏گاه كه فرشتگان را امر به سجده آدم كرديم، همه سجده كردند مگر شيطان كه گفت: آيا بر كسى كه او را از گِل آفريده‏اى سجده كنم؟ شيطان گفت: آيا اين آدم خاكى را بر من برترى دادى، اگر مرا تا روز قيامت نگاه‏دارى، همه فرزندان آدم را - جز اندكى - مهار كرده و به هلاكت مى‏كشانم. خداوند فرمود: برو، هركس از فرزندان آدم كه از تو پيروى كند با تو به جهنم كه پاداش كامل شماست، درخواهد آمد، با فرياد خويش و لشكر سواره و پياده‏ات آنها را بلغزان و در اموال و فرزندان با آنان شركت جو و بدان‏ها وعده بده و شيطان وعده‏اى جز فريب نمى‏دهد. تو بر بندگان من تسلط نخواهى داشت و يارى خداوند بسنده است.

از آيات فوق چنين بر مى‏آيد كه خداوند به فرشتگان فرمود: آدم را تحيّت گوييد و با تعظيم كردن به او، از وى تجليل كنيد. فرشتگان أمر او را امتثال كردند مگر شيطان كه سرپيچى كرد و سخنى ناروا گفت:

«چگونه بر كسى كه او را از گِل آفريده‏اى سجده كنم؟ پروردگارا مرا از اين موجودى كه او را بر من برترى دادى - آن‏گاه كه مرا امر به سجده بر او فرمودى- آگاه گردان. به چه دليل او را بر من برترى بخشيدى، در حالى كه من از او برترم!؟ اگر مرگِ مرا تا قيامت به تأخير اندازى به وسيله‏فريب و گمراهى فرزندان او را جز اندكى كه تو حافظ و نگاهبان آنهايى، به ورطه هلاكت مى‏كشانم».

خداى سبحان با لحنى تهديد آميز بدو فرمود:

«برو به امورى كه براى خويش برگزيده‏اى بپرداز، هركس از فرزندان آدم كه از تو پيروى كند، جهنم، پاداش تو و او خواهد بود، آن پاداشى كامل و وافى است».

خداى متعال با حتمى خواندن كيفر خويش مى‏فرمايد:

«هر كدام از آنها را كه توانستى از راه راست منحرف و در معصيت خدا وارد ساز و تلاشت را در تمام انواع فريبكارى و حيله‏گرى به كار بند و در كسب اموالِ حرام و صرف آنها در گناهان‏و افزايش فرزندان و به فساد كشيدنشان با آنها شركت كن و به آنها وعده‏هاى دروغين و باطل بده».

آن‏گاه خداوند استدراك كرده، مى‏فرمايد:

«وعده‏هايى را كه شيطان به پيروانش مى‏دهد، فريب و تزوير است و بندگان مؤمن و مخلص خدا تحت سلطه و هيمنه شيطان قرار نمى‏گيرند؛ زيرا آنان بر خداى خود توكل كرده‏اند و يارى خداوند آنها را كفايت مى‏كند».

آفرينش حوا

خداوند به آدم(ع) دستور داد تا با همسرش در بهشت مسكن گزينند. دانشمندان، در مورد زمان آفرينش حوا اختلاف نظر دارند. بنا به قولى، هنگامى كه خداوند پس از راندن شيطان از بهشت، آدم را در آن جاى داد؛ وى در بهشت تنها ماند و كسى كه با او مأنوس شود در آن‏جا وجود نداشت. خداى متعال خواب را بر او چيره ساخت و سپس دنده‏اى از دنده‏هاى سمت چپ سينه او را برگرفت و جاى آن گوشتى قرار داد و حوا را از آن آفريد. هنگامى كه آدم(ع) از خواب بيدار شد زنى را بر بالين خود ملاحظه كرد. از او پرسيد: كيستى؟ پاسخ داد: زنى هستم.گفت: چرا آفريده شدى؟ در پاسخ گفت: براى اين‏كه با وجود من آرامش يابى. در قرآن به اين مضمون اشاره شده است:

الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛

خدايى كه شما را از يك تن آفريد و [جفت او] همسرش را نيز از او آفريد.

وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها؛

و جفت او (همسرش) را از آن آفريد تا به‏واسطه آن آرامش يابد.

آدم در دام فريب شيطان

آن‏گاه كه خداوند آدم و همسرش را در بهشت جاى داد، استفاده از همه چيزها را برايشان حلال شمرد تا از ميوه‏هاى بهشت هر چه كه ميل دارند، تناول كنند و تنها آنها را از [خوردن ميوه‏] يك درخت برحذر داشت و بدان‏ها دستور داد كه نزديك آن نشوند و از ميوه آن نچشند و اگر چنين كنند به مخالفت با امر خدا پرداخته و به نفس خويشتن ظلم روا داشته‏اند و بر اين كار كيفر خواهند شد.

از آن جايى كه شيطان در اين دستور(نهى) الهى روزنه‏اى براى گمراه ساختن آدم‏وهمسرش يافت، در دل شادمان شده، به گفتگو با ايشان و فريب آنها پرداخت تاسرانجام ازميوه آن درخت تناول كنند و اين امر منجر به آشكار شدن زشتى‏ها(عورت‏هاى) آنان‏شود. شيطان بر فريبكارى خود اصرار و پافشارى ورزيد و به آنهاوانمود كرد كه خداوندبراى اين كه آن دو به صورت فرشته در نيايند و براى هميشه دربهشتِ پر از نعمت‏باقى نمانند، آنها را از تناول ميوه آن درخت منع كرده است و در آخرسوگند خورد كه‏وى دلسوز و خيرخواه آنان است. خداى متعال مسأله را اين گونه بيان كرده است:

وَيا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ(26) فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ * فَوَسْوَسَ لَهُما الشَّيْطانُ لِيُبْدِىَ لَهُما ما وُرِىَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَقالَ مانَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الخالِدِينَ * وَقاسَمَهُما إِنِّى لَكُما لَمِنَ النّاصِحِينَ؛(27)

اى آدم تو و همسرت در بهشت جاى گيريد و هر چه خواستيد تناول كنيد و نزديك اين درخت نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود، شيطان آن دو را وسوسه كرد تا زشتى‏هاى پوشيده آنها را پديدار كند، شيطان بدان‏ها گفت: خدايتان شما را از اين درخت منع نكرد مگر اين كه مبادا دو فرشته باشيد و يا جاودانه بمانيد و برايشان سوگند خورد كه خيرخواه شما هستم.

اشتباه آدم(ع)

آدم و حوا فراموش كردند كه شيطان دشمن آنهاست و در دام امتحان قرار گرفته‏اند، از اين‏رو از ميوه آن درخت تناول كردند و آن‏گاه كه مزه آن را چشيدند عورت آنان پديدار شد. پيش از آن هيچ يك از ايشان عورت ديگرى را مشاهده نكرده بودند، لذا از شدت حيا و شرم درصدد برآمدند تا با برگ درختان عورت‏هاى خود را بپوشانند. [در اين هنگام‏] پروردگارشان آنها را ضمن نكوهش، مخاطب قرار داد و فرمود:

آيا شما را از خوردن ميوه آن درخت برحذر نداشتم و شما را آگاه نساختم كه شيطان‏دشمن آشكار شماست؟ آدم و حوا احساس كردند كه مرتكب معصيتى بزرگ شده‏اند،بنابراين به شدّت پشيمان شده، به پيشگاه خداى خويش تضرع و زارى كردند و عرضه‏داشتند:

«پروردگارا، ما با نافرمانى تو و مخالفت دستورت به خويشتن ظلم روا داشتيم، ما را ببخشا و از ما درگذر، اگر تو ما را با فضل و كرمت نبخشايى و از ما در نگذرى در زمره زيانكاران خواهيم بود». قرآن اين واقعه را چنين تشريح كرده است:

فَدَلّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَطَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الجَنَّةِ وَناداهُما رَبُّهُما أَلَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُما الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ * قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ؛(28)

پس آنها را به دروغ و فريب راهنمايى كرد و آن‏گاه كه از [ميوه‏] آن درخت تناول كردند، زشتيهايشان [عورت‏] آشكار شد و بر آن شدند تا از برگِ درختان بهشت خود را بپوشانند. خداوند آنها را مخاطب قرار داد كه مگر من شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟ عرض كردند: پروردگارا، ما به خويشتن ستم روا داشتيم، اگر ما را نبخشايى و ازما در نگذرى، قطعاً در زمره زيانكاران خواهيم بود.

بخشيده شدن آدم(ع) و خروج از بهشت

خداوند توبه آدم(ع) را پذيرفت:

فَتَلَقّى‏ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ؛(29)

آدم از خداى خود كلماتى آموخت كه موجب پذيرفتن توبه او شد، زيرا خداوند توبه‏پذير و مهربان است.

ولى خداوند آدم و حوا را از بهشت به زمين فرود آورد و آنها را آگاه ساخت كه فرزندانشان با يكديگر دشمنى مى‏كنند. آنها بايد در زمين اقامت گزينند و آن را آباد سازند و تا پايان عمرشان از آن بهره‏مند شوند و خداى سبحان نيز آنها را رهنمون شود. هر كس از هدايت الهى پيروى كند در دنيا مرتكب گناه نشده و هرگز در آن به بيچارگى نمى‏افتد:

قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِى الأَرضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ * قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَفِيها تَمُوتُونَ وَمِنْها تُخْرَجُونَ؛(30)

خداوند فرمود: از بهشت فرود آييد كه برخى از شما با برخى ديگر مخالف و دشمنيد و زمين تا زمانى معين، جايگاه شماست و فرمود: در اين زمين زندگانى كنيد و در آن بميريد و از آن برانگيخته خواهيد شد.

قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَلا يَشْقى‏؛(31)

خداوند [به آدم و حوا و شيطان‏] فرمود: همگى از بهشت فرود آييد كه برخى از شما با برخى ديگر دشمن هستيد تا اين‏كه از جانب من برايتان راهنمايى بيايد، پس هر كسى از راه من پيروى كند، هيچ‏گاه گمراه و بيچاره نخواهد شد.

بهشتى كه جايگاه آدم(ع) بود

مفسران پيرامون بهشتى كه خداوند آدم(ع) را در آن جاى داد و به او دستور داد تا از آن فرود آيد، اختلاف‏نظر دارند كه آيا در زمين بوده است يا در آسمان.

آنچه رجحان دارد اين است كه به چند دليل اين بهشت در زمين بوده است:

1. خداى سبحان آدم را در زمين آفريد، چنان كه در فرموده خداى متعال آمده است: «إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً». در پى آن، خداوند بيان نفرموده كه وى را به آسمان منتقل كرده است.

2. خداوند، بهشت موعود (بهشت جاودان) را در آسمان توصيف فرموده است، پس اگر آدم(ع) در اين بهشت جاى داشت، شيطان جرأت نمى‏كرد به او بگويد: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الخَلْدِ وَمُلْكٍ لا يَبْلى‏؛ آيا تو را به درختى جاودانه و سلطنتى كهنه نشدنى راهنمايى كنم».

3. بهشت جاودان، جايگاه نعمت‏هاى خداست نه جاى تكليف. و حال آن كه خداوند به آدم و حوا دستور داد كه از ميوه آن درخت تناول نكنند.

4. خداوند در وصف كسانى كه در بهشت جاودان آسمان وارد مى‏شوند، فرموده است: «وَما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ؛ و آنان از بهشت بيرون نمى‏روند.»؛ «وَأَمّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها؛ سعادتمندان در بهشت جاودان به‏سر مى‏برند.»

در حالى كه آدم و حوا از بهشتى كه در آن وارد شده بودند، رانده شدند. بنابراين متعيّن است كه آن بهشت، غير از بهشتى است كه در قرآن به مؤمنين وعده داده شده است.

5. گذشته از اينها، هنگامى كه شيطان از سجده بر آدم سر برتافت، مورد لعن قرار گرفت و از بهشت بيرون رانده شد، بنابراين اگر اين بهشت، همان بهشت جاودان بود، شيطان قادر نبود با وجود خشم خدا به آن راه يابد و آدم و حوا را بفريبد.

بنابراين روشن شد، بهشتى كه خداوند آدم را در آن جاى داده، غير از بهشت جاودانى است كه در آسمان وجود دارد و اين منافاتى ندارد با اين كه بهشتى كه خداوند آدم(ع) را در آن جاى داده از ساير نقاط زمين بلندتر و داراى درخت، ميوه، سايه و ديگر نعمت‏هاى الهى بوده و همين بهشت را خداوند اين گونه توصيف فرموده است:

إِنَّ لَكَ أَلّا تَجُوعَ فِيها وَلا تَعْرى‏ * وَأَنَّكَ لا تَظْمَؤُاْ فِيها وَلا تَضْحى‏؛(32)

در آن بهشت همه چيزبرايت مهياست، نه گرسنه مى‏مانى و نه برهنه و عريان مى‏گردى و نه تشنه مى‏شوى و نه حرارت خورشيد به تو مى‏رسد.

يعنى اين بهشتى است كه در آن گرسنه نمى‏شوى و از پوشش خود برهنه نمى‏شوى و درونت را حرارت تشنگى و ظاهرت را حرارت خورشيد آزار نمى‏دهد، ولى هنگامى كه آدم و حوا از آن درخت تناول كردند به زمين پر از بدبختى و رنج و مصيبت و امتحان فرود آمدند.

لازم به ذكر است آن دسته از كسانى كه معتقدند آدم و حوا در بهشت جاودانى آسمان مى‏زيسته‏اند و سپس به امر خداوند به زمين فرود آمده‏اند، به آيه شريفه «قُلْنا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً» استناد كرده‏اند. [امّا] به اين مطلب پاسخ داده شده كه «هبوط» به معناى انتقال از نقطه‏اى به نقطه ديگر است، چنان كه خداى متعال فرموده است: «اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ». در همين راستا و در ضمن امر شدن نوح به ترك كشتى، خداوند مى‏فرمايد: «قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا».

پى‏نوشتها:‌


1- يوسف (12) آيه 3.
2- هود (11) آيه 49.
3- شورى‏ (42) آيه 13.
4- دكترمحمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن، ص‏122.
5- دكتر احمد البدوى، من بلاغة القرآن.
6- خطابى، بيان اعجاز القرآن، ص‏28.
7- اعجاز القرآن، ص‏60 به بعد.
8- همان، ص‏67.
9- دكتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن.
10- دكتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن.
11- هود(11) آيه 120.
12- قابل يادآورى است كه قرآن آن گونه كه ساير پيامبران را نبى خوانده، حضرت آدم(ع) را پيامبر (نبى) ياد نكرده است، ولى يادآور شده كه خداوند او را بدون واسطه، امر و نهى كرده و حلال و حرامش را براى او بيان داشته است كه همين، معناى نبوت است. به همين دليل ما سرگذشت آدم(ع) را آن گونه كه در قرآن آمده و ضمن بيان سرگذشت انبيا از خلال تاريخ بشر، ارائه خواهيم داد.
13- بقره، (2) آيه 30.
14- «وعلّم آدم الاسماءكلها»؛ يعنى صاحبان اسم‏ها، به اين معنا كه خداوند در وجود حضرت آدم(ع) آگاهى بر اشياء را بدون حد و مرز و مشخص كردن، به وديعه نهاد. خداى سبحان به جهت استعداد انسان، در وجود او دانشى بديهى به حقيقت اشياء و سنت‏هاى الهى حاكم بر آنها و قوانين سود و زيان‏شان آفريد و واقعيت نيز مؤيد اين معناست. بشر اين استعداد خدادادى را در طول روزگاران از پدرشان به ارث برده‏اند، و پيوسته به‏وسيله آن از رازهاى زمين و قوانين طبيعت آن كه سبب تحكيم استيلاى آنان بر زمين گشت، پرده برداشته‏اند و گفته خداى سبحان كه فرمود: «إنى جاعل فى الأرض خليفة» محقق گشت. و گفته شده: خداوند در وجود آدم(ع) علم و دانشى به دانستن نام موجوداتِ آسمان و زمين و حيوان و گياه وكوه و دريا و ديگر چيزهايى كه مردم با آنها سر و كار داشته و براى گذران زندگى نيازبه شناخت آنها دارند، آفريد، به‏ويژه كسى كه مى‏خواهد جانشين خدا در زمين باشد.
15- بقره (2) آيات 31 - 33.
16- گل آميخته به آب.
17- از ماده صلصله، يعنى صداست و آن گلِ خشك آتش نديده [و اندام تو خالى‏] بوده كه اگر در آن دميده مى‏شد از آن نوعى صدا به گوش مى‏رسيد.
18- گِلى است متغيّر و سياه از كناره‏هاى جويبار.
19- حجر (15) آيات 28 - 29.
20- سجود از نظر ريشه‏اى، كُرنش همراه با تواضع و فروتنى به نحو خم شدن و يا غير آن است و در شرع، به معناى گذاشتن پيشانى بر زمين به قصد عبادت به كار رفته و در اين جا مقصود از آن، سجده احترام است.
21- ابليس اسم عَلَم غير عربى است. ابوعبيده مى‏گويد: «اين اسم عربى بوده و از إبلاس گرفته شده و به معناى دورى از خير و نااميدى از رحمت خداوند است.»
22- پيرامون اين كه آتش از گِل برتر است، مى‏توان گفت كه آتش، نورانى و از عالم بالا و لطيف و در كنار طبيعت جرم‏هاى آسمانى است و گِل، ماده‏اى تيره و از عالم پايين است، و نيز آتش داراى تأثير و عمل (سوزاندن) بوده وزمين قابليتى جز پذيرش تأثير و منفعل شدن ندارد.
23- حجر (15) آيات 30 - 35 .
24- اعراف (7) آيات 13 - 18.
25- اسراء (17) آيات 61 - 65.
26- در نوع درخت اختلاف است و گفته شده كه آن، درخت گندم، نخل، انجير يا درخت رحمت و غير آن بوده، ولى آنچه به نظر مى‏رسد عدم تعيين است، زيرا خداوند آن را تعيين نفرموده است.
27- اعراف (7) آيات 19 - 21.
28- اعراف (7) آيات 22 - 23.
29- بقره (2) آيه 37.
30- اعراف (7) آيات 24 - 25.
31- طه (20) آيه 123.
32- طه (20) آيه 118