فصل دوم: سرگذشت پيامبران و هدف از آنها
هدف از سرگذشت پيامبران
از مهم ترين علل و اسباب روانى كه قرآن كريم در زمينه بحث و مناقشه با مخالفين
خود و مژده به رضوان الهى، پرهيز از گناه و معصيت و در تشريح پايه و اساس رسالت
اسلام و اهداف آن و آرامش قلب پيامبر و ياران وى و دلالت بر حقانيّت نبوت آن حضرت
مطرح كرده، همان سرگذشت پيامبران است.
آنگاه كه حضرت محمد(ص) اين سرگذشتهاى جالب از پيامبران پيش از خود را با اين
بيان و شرح مستدل مىآورد -در حالى كه وى پيامبرى بود كه خواندن و نوشتن نمىدانست
و نزد دانشمندان يهود و نصارا و ديگران درس نخوانده بود- با اين كار، بزرگترين
دليل را بر وحى الهى كه آورده، ارائه مىداد. برخى از آيات در مقدمات و يا در پايان
بعضى از سرگذشتها به اين هدف اشاره دارد. خداى سبحان خطاب به رسول خويش حضرت
محمد(ص) مىفرمايد:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ القَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذا
القُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الغافِلِينَ؛(1)
ما بهترين سرگذشتها را با وحى قرآن برايت بازگو نموديم، هرچند پيش از آن توجه
نداشتى.
تِلْكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ
وَلا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ؛(2)
آن سرگذشت از اخبار غيبى است كه ما آن را به تو وحى كرديم، تو و پيروانت قبلاً
از آن آگاهى نداشتيد.
چنان كه هدف از يادآورى سرگذشت پيامبران، بيان اين معناست كه تمام دين [به طور
كامل] از زمان نوح(ع) تا دوران رسول اكرم(ص) از نزد خداى متعال است و تمام كسانى
كه به فرستادگان الهى ايمان آوردهاند، يك امت بوده و خداى يكتا، پروردگار همه
آنهاست.
بنابراين، ميان اديان آسمانى، يهودى، مسيحى و اسلام جدايى نيست، بلكه همه آنها
از يك سرچشمه سيراب مىگردند و هر پيامبر رسالتى را آورد كه متمّم و مكمّل رسالتِ
پيامبر قبل از خود است. خداى متعال حضرت محمد(ص) را مورد خطاب قرار داده و
مىفرمايد:
شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَيْنا
إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا
الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ؛(3)
از امور دين آنچه را به نوح سفارش و آنچه را به تو وحى كردهايم و آنچه را به
ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كردهبوديم، براى شما نيز مقرّر داشتيم كه دين را
بهپاداشته و در آن تفرقه ايجاد نكنيد.
شيوه قرآن در بيان سرگذشتهاى آن
آنگاه كه قرآن به بيان سرگذشت پيامبران و ديگران مىپردازد، ملاحظه مىكنيم كه
«مواد سرگذشتها را از حوادث تاريخ و وقايع آن برمىگيرد، ولى آن را به گونهاى
مؤدبانه ارائه داده و به نحوى عاطفى جلوه مىدهد؛ مفاهيم را تشريح و اهداف را تثبيت
مىكند و به واسطه آنها آن چنان تأثير دلپذيرى در جانها دارد كه عاطفه و وجدان را
برمىانگيزاند»(4)،
و آن را از حيطه تاريخى بيرون و وارد عرصه دينى مىكند.
بنابراين، با توجه به هدفى كه قرآن دارد، «صحيح نيست كه عنوان شود [چرا قرآن]
همه زواياى سرگذشت را بيان نكرده و يا وقوع آن را پيوسته و به طور مرتب و منظم،
بيان نداشته و يا اينكه درك سرگذشت قرآنى براى كسانى كه از منبع ديگرى بر آن آگاهى
نداشته باشند، بس دشوار است؛ زيرا، قرآن براى تحقق اهدافِ تهذيب و پند و اندرز خود،
فرازهايى را از داستان برمىگيرد و گاهى داستان را به طور مفصل بيان مىكند، كه از
آغاز تا انجام، اجزاى آن مرتبط به يكديگر و پيوسته و هماهنگ است. آنگونه كه در
سوره يوسف(ع) ملاحظه مىكنيم. بيشتر اوقات بخشى از داستان را به اين دليل برمىگيرد
كه هدفش محقق شود و گاهى قرآن به جهت معروف بودنِ داستان، تنها بدان اشارهاى گذرا
داشته و بدين وسيله از بيان آن به نحو طولانى اجتناب ورزيده است.
ملاحظه مىكنيد كه فرد سخنور، آنگاه كه به داستانى از داستانها استشهاد
مىكند، آيا بر تمام داستان از آغاز تا انجام متكى است؟ و يا فرازى از آن را در سخن
خود آورده و گاه بدان اشارهاى گذرا دارد، بى آنكه در چنين وضعيتى نقص و عيبى در
سخن و يا اعتراضى بر سخنور وارد آيد».(5)
شيوه داستان پيامبران(ع)
پديده روشنى كه در شيوه قرآن نسبت به بيان سرگذشتها و غير آن، جلب توجه مىكند،
اين است كه در دلها و روحها و روانتأثير مىكند و اين ويژگى از تأثير بلاغت و
شيوايى آن است كه به زيبايى الفاظ و دلانگيزى نظم و ترتيب و مفاهيم بالا و ارزنده
آن برمىگردد. «شما الفاظى بىپيرايهتر و پرمعناتر و دلنشينتر از الفاظ قرآن
نيافته و هيچ نظم و ترتيبى زيباتر از تركيب و پيوستگى و نظم و ترتيب مطالب آن سراغ
نخواهيد داشت. مفاهيم قرآن كه عقل و خردها به برترى آنها گواهى مىدهند، بر هيچ
خردمندى پوشيده نيست و وصف و اوصاف آن در بالاترين درجه فضيلت است».(6)
باقلانى مىگويد: «شيوه قرآن ويژه خود آن بوده و در اين شيوه مانندى ندارد،
چنانكه اين شيوه بيرون ازچارچوب شيوههاى معمول و رايج است».(7)
در لغت عرب، هيچ گونه اثرى كه بتواند در بلاغتِ قرآن با آن برابرى كند وجود
نداشته و هرگز يافت نخواهد شد، به گونهاى كه با وجود اين مقدار از حجم و در
برداشتن موضوعاتِ گوناگونى، چون اوامر و نواهى و وعدههاى كيفر و پاداش و بيان
سرگذشتها(8)
توانسته همچنان زيبايى شيوه خود را حفظ كند.
از جمله چيزهايى كه اختصاص به شيوه قرآن دارد، هماهنگى نغمه و نوايى است كه از
ارتباط كلمات به گونهاى خاص [هنگام قرائت] پديد مىآيد و از مجموعه بخشهاى صوتى،
نغمهاى مشخص و موزون تشكيل مىيابد، چنان كه از فاصلهها و پيوستگى و يا تغيير و
تبديل آن در نظم و ترتيبى مشخص، اين آهنگ به وجود مىآيد. بنابراين، كلمهاى كه آيه
قرآن با آن پايان مىپذيرد، كليد موزون بودن قرآن و آهنگ نظم و ترتيب آن است.
اين بلاغتِ قرآن بوده كه دربردارنده مفاهيم هدايت است. اين مفاهيم در آغاز اسلام
انديشه اعراب را مسخّر خود ساخت و به عنوان برجستهترين محرّك آنها براى هدايت،
تلقى مىشود. نويسندگان و شاعران هر عصر و زمانى گواهى دادهاند كه بلاغتِ قرآن،
برترين بلاغت و برابرى با آن، غير ممكن و محال است.
راز تكرار سرگذشت انبيا(ع)
از امورى كه در سرگذشت پيامبران جلب توجّه مىكند اين است كه مفاهيم يك داستان
در سورههاى مختلف قرآن به طور مكرّر وارد شده است. اين تكرار، كليه داستان را در
بر ندارد، بلكه تكرار، در برخى از قسمتهاى آن است و علت آن اين است كه «هدف قرآن
از بيان داستانها، مفاهيم ادبى و هنرى است كه از آنها بحث مىكند و اينها امورى
است كه يك حادثه را در شكلهاى گوناگون به تصوير مىكشد و با عبارات متفاوتى به
تناسب شرايط و موقعيتها از آن سخن مىگويد».(9)
بنابراين مقصود از بيان سرگذشتها، ذكر و بيان تاريخ نيست، بلكه پند و اندرز و
بيم دادن ازنافرمانى خدا و مژده رضوان الهى است. و اين امور به تناسب جايگاه آن
متفاوت است و اختلاف از همين جا آغاز مىشود؛ زيرا اختلاف در اهداف، بىترديد به
اختلافِ در اشكال ادبى داستان مىانجامد.
گاهى داستان به نحو طولانى و گاهى با كمى اختلاف به صورت فشرده و كوتاه و يا
عبارات متنوع و رسا و الفاظ دلنشين عنوان مىشود، تا بلاغت و تعبير بلند هنرى آن
متجلّى و روشن گردد. اين تكرارِ بليغ و رسا حاكى از اين است كه قرآن، وحى الهى بوده
و كسى كه به اسرار فصاحت زبان عربى آشنايى داشته باشد، به خوبى آن را احساس مىكند.
اگر شاعر يا نويسنده مطلبى را تكرار كند، سخن وى در مرحله دوم، شيوايى نخست را
ندارد، بلكه نشانههاى ضعف و ملال و از هم گسستگى در آن به چشم مىخورد، ولى شيوه
قرآن در تمام داستانها و غير آن با وجود تكرار، در اوج فصاحت و شيوايى است.
بايد اشاره كرد كه تكرار داستانها تأثير بهسزايى بر جمعيتها و آحاد افراد
دارد، بنابراين اگر چيزى تكرار شود، چنان در اذهان جاى مىگيرد كه به واسطه آن،
مورد پذيرش شخص قرار مىگيرد و اين حقيقتى روشن است.
تفاوت قرآن و تورات در ذكر داستان پيامبران
قرآن، داستان پيامبران و فرستادگان الهى را به سان تورات بيان نكرده است، بلكه
برخى از آنها را براى ذكر داستانهايشان برگزيده و از بقيه صرفنظر كرده است. خداى
سبحان خطاب به رسول خود حضرت محمد(ص) مىفرمايد: «وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ
عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ».
خداى متعال آنگاه كه برخى از اين فرستادگان را برگزيد، به بيان سرگذشت همگى
آنها اراده نكرد، بلكه از اين سرگذشتها آنچه را با رسالت اسلام و موقعيّت رسول
اكرم(ص) با امت خويش سازگارى داشت، انتخاب فرمود؛ به همين دليل شرح و تفصيل اين
سرگذشتها در قرآن مانند تورات نيست. ازسوى ديگر قرآن در صدد بيان تاريخ و زمان
آنها نيست كه در نظم و ترتيب اين سرگذشتها آن گونه كه در تورات آمده، زمان را سبب
اصلى تلقى كند، همه اين امور دليل بر تفاوت زياد ميان داستانهاى قرآن و تورات است.
مقصود تورات بيان تاريخ است، ولى هدف قرآن عبرت، پند و اندرز، مژده، بيم، هدايت،
ارشاد و تشريح اصول و مبانى دين اسلام، پاسخ به مخالفان و آرامش دل رسول خدا(ص) و
ياران اوست.(10)
خداى سبحان در قرآن، هدف خود را ازبيان سرگذشت پيامبران(ع) روشن ساخته است:
«لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الأَلبابِ» و با اين گفته كه
«وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ
وَجاءَكَ فِى هذِهِ الحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ»(11)
رسولِ خود، حضرت محمد(ص) را مخاطب قرار داده است.
جمله «وَجاءَكَ فِى هذِهِ الحَقُّ» اشاره به اين معنا دارد كه قرآن، حوادث صحيح
تاريخ را آورده تا اختلافاتى را كه پيروان ساير اديان در باره پيامبران و رسالت
آنان دارند، پايان داده و در برابر تهمتها و سخنان ناروايى كه درباره ايشان گفته
شده دفاع كند.
آدم، ادريس(ع)
فصل اوّل: آفرينش آدم و تجليل از او
پيدايش آدم(ع)(12)
داستان آفرينش آدم(ع) با گفتگوى ميان خدا و فرشتگان آغاز مىشود. خداى سبحان
فرشتگان را آگاه مىسازد كه وى در زمين جانشينى قرار خواهد داد كه آدم و فرزندان
اويند و آنان را در زمين توانمند ساخته و صاحب قدرت قرار مىدهد، ولى فرشتگان از
اين خبر شگفت زده شدند [و با خود گفتند:] كسى كه جانشين خدا در زمين او خواهد شد،
هرگز نمىتواند عالمى برپا سازد كه از نظر پاكى و رحمت برابر با ملكوت آسمان باشد،
چه اينكه خداوند پيش از آدم انسانهايى را آفريده بود و آنان در زمين به فساد و
تباهى پرداختند. فرشتگان به خداى خود چنين عرضه داشتند: آيا در زمين انسانى را قرار
مىدهى كه با گناه و معصيت در آن، فساد كند و به خونريزى بپردازد، در حالى كه ما آن
گونه كه در شأن توست تو را منزّه دانسته و به شكرانهات تو را مدح و ستايش مىكنيم!
فرشتگان بدين جهت اين سخن را به خداى خويش عرض كردند كه خويشتن را برتر از
آفريدهاى مىدانستند كه قرار بود جانشين قرار گيرد و خود را به جانشينى در زمين
سزاوارتر از او مىپنداشتند، اما خداى متعال با اسرار غيبى كه بر آنان پوشيده بود و
حكمتى كه خاص آفرينش آدم(ع) بود، بدانان پاسخ داد كه، خداى س
بحان چيزى را مىداند كه آنان از آن آگاهى ندارند:
«وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً قالُوا
أتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ
بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّى أعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ».(13)
جايگاه و مقام حضرت آدم(ع)
پس از آن كه خداوند، حضرت آدم(ع) را آفريد نام اشياء و حقايق و خواص آنها را بدو
آموخت تا در زمين توان يافته و به نحوى بايسته از آنها بهرهمند گردد.
از طرفى خداى سبحان اراده فرموده كه عيناً به فرشتگان بنماياند اين آفريده جديدى
كه به ديده حقارت بدان مىنگريستند، داراى دانش و شناختى برتر ازآنان است و به همين
دليل از آنان خواست كه اگر به گمان خود راست مىگويند و به جانشينى در زمين از آدم
سزاوارترند نام اشياء و خاصيّت آنها را برايش بازگو كنند. ولى فرشتگان از پاسخ
درمانده و با عذر و پوزش، خداى خويش را مخاطب قرار دادند: «خدايا ما تو را آن گونه
كه سزاوارى منزّه مىدانيم و بر اراده تو معترض نيستيم، چرا كه ما از علم و دانش جز
آنچه به ما بخشيدهاى بهرهاى نداريم و تو از هر چيز آگاهى و كارهايت براساس حكمت
است.»
خداى متعال از آدم(ع) مىخواهد كه آموزگارِ فرشتگان باشد و بدو مىفرمايد:
«اىآدم، فرشتگان را به آنچه از آنان پرسيدم آگاه ساز.» آدم(ع) پاسخ مىدهد و
[بدينگونه] برترى خويش را بر آنان به منصّه ظهور مىرساند، اينجاست كه خداوند
فرشتگان را مورد خطاب قرار مىدهد: «آيا به شما نگفتم من به آنچه در آسمانها و
زمين بوده و ديگران به آن واقف نيستند و آنچه را بر زبان مىآوريد و در درون خويش
نهان مىسازيد، آگاهى دارم.»
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ(14)
كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلى المَلائِكَةِ فَقالَ أَنبِئُونِى بِأَسْماءِ هؤلاءِ
إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ* قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا
إِنَّكَ أنتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ* قالَ ياآدَمُ أَنبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ
فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ
غَيْبَ السَّمواتِ وَالأَرضِ وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنتُمْ تَكْتُمُونَ؛(15)
و همه نامها را به آدم آموخت و سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرده و فرمود: اگر
راست مىگوييد نامهاى اينان را به من بگوييد، عرض كردند: خدايا تو منزّهى، ما از
دانش، جز آنچه كه به ما آموختهاى بىبهرهايم، بهراستى تو داناى حكيم هستى فرمود:
اىآدم [اكنون] آنها را بر نامهاى خودشان آگاه ساز. وقتى آنها را برنامهايشان
آگاه ساخت، فرمود: آيا به شما [فرشتگان] نگفتم من به غيب آسمانها و زمين و آنچه
آشكارا مىگوييد و آنچه را نهان مىداريد، آگاهم».
تجليل از آدم(ع)
قرآن، ما را از مادهاى كه خداوند آدم(ع) را از آن آفريد آگاه مىسازد.
إِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ؛(16)
و آنگاه كه خدايت به فرشتگان فرمود: من انسانى را از گِل خواهم آفريد.
وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ(17)
مِنْ حَمَاً مَسْنُونٍ؛(18)
به تحقيق ما انسان را از گل خشكيده و ته نشين شده آفريديم.
خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ؛ انسان را از گل خشكيدهاى، چون
سفال آفريد.
خداوند آدم(ع) را از گِل سياه به شكل انسان آراست، تا به گونهاى خشك شد كه اگر
در آن دميده مىشد از آن نوعى صدا به گوش مىرسيد و آن را دگرگونى و تغيير و تبديل
داد و سپس از روح خويش در آن دميد، و انسانى گشت داراى گوشت و خون و عصب كه با
اراده حركت مىكرد و مىانديشيد.
پس از آن خداوند به فرشتگان دستور داد تا از آدم(ع) تجليل به عمل آورند و بر او
سجده احترام نمايند، نه سجده عبادت، چه اينكه خداوند كسى را به پرستش غير خود
دستور نمىدهد.
وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْملائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ
حَمَأٍ مَسْنُونٍ* فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ
ساجِدِينَ؛(19)
و آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من از گلِ خشكيده و ته نشين شده انسانى
را آفريدم و آنگاه او را آراستم و از روح خود در آن دميدم بر او سجده نماييد.
خداوند در اين آيه شريفه نسبت به حضرت آدم(ع) سه گونه تجليل فرموده است:
نخست: او را به دست [قدرت] خويش آفريد؛
دوّم: از روح خود در آن دميد؛
سوم: فرشتگان را به سجده بر او دستور داد.
سجده فرشتگان و سرپيچى شيطان
همه فرشتگان - براى امتثال امر خداوند -بر آدم(ع) سجده كردند، مگر شيطان كه از
سرِ عناد و تكبّر، از سجده كردن سرباز زد. خداوند سببِ سجده نكردن او را مىدانست.
با اين همه، علت را از او جويا شد. ابليس برترى خود را بر آدم و اين كه وى از آتش و
آدم از گل آفريده شده است عنوان كرد. به نظر ابليس، آتش برتر از گِل بود و بدينسان
فوقالعاده تكبّر ورزيد. در اين هنگام خداى سبحان او را ازبهشت راند و به دليل
تكبرش، وى را پيوسته تا روز قيامت مورد لعنت خويش قرار داد:
فَسَجَدَ(20)
الملائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ* إِلّا إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ
السّاجِدِينَ* قالَ يا إِبْلِيسُ(21)
ما لَكَ أَلّا تَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ * قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ
خَلَقْتَهُ مِنْ(22)
صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ* قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ* وَإِنَّ
عَلَيْكَ اللعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ؛(23)
همه فرشتگان جز شيطان سجده كردند، او تكبر ورزيد و در زمره كافران در آمد.
خداوند فرمود: اى ابليس، چه چيز باعث شد بر چيزى كه به دست [قدرت] خود آفريدم سجده
نكنى، تكبّر ورزيدى يا خودت را برتر دانستى، عرض كرد: من از او بهترم؛ چه اين كه
مرا از آتش و او را از گِل آفريدى. خداوند فرمود: پس از بهشت بيرون رو؛ زيرا تو
رانده شدهاى و تا قيامت مورد لعن و نفرين من خواهى بود.
فصل دوم: آدم و شيطان
رانده شدن شيطان از بهشت
رانده شدن ذلت بار شيطان از بهشت، پاداش عناد، تكبّر و سرپيچى وى از سجده بر آدم
بود. شيطان از پروردگار خويش درخواست كرد كه تا روز قيامت او را زنده نگاهدارد.
خداى متعال نيز بنا به حكمتى كه اراده فرموده بود، بدو پاسخ مثبت داد. ابليس
درخواست خود را اين گونه بيان كرد:
«پروردگارا! به دليل اين كه به هلاكت [راندن] من حكم كردى، سوگند مىخورم تمام
تلاشم را به كار ببرم و فرزندان آدم را گمراه كرده، آنها را از راه تو منحرف سازم و
در اين راه از هيچ تلاشى دريغ نخواهم كرد و از هر راهى كه بتوانم به سراغ آنان
رفته، از غفلت وضعف آنها استفاده خواهم كرد تا آنان را فريفته، به فساد و تباهى
بكشانم و بيشتر آنها را از شكرگزارى تو منصرف سازم».
ولى خداوند او را نكوهش كرد و فرمود: «اى نكوهيده و طرد شده از رحمت من، از بهشت
بيرون رو، سوگند مىخورم كه جهنم را از تو و همه پيروانت، از فرزندان آدم آكنده
خواهم ساخت». اين مطلب را خداوند متعال در قرآن چنين بيان فرموده است:
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ
إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ* قالَ أَنْظِرْنِى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ* قالَ
إِنَّكَ مِنَ المُنْظَرِينَ* قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ
صِراطَكَ المُسْتَقِيمَ* ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ
خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ
شاكِرِينَ* قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ
لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ؛(24)
خدا به شيطان فرمود: از اين مقام و جايگاه فرود آى، تو را سزاوار نيست كه بزرگى
و نخوت ورزى، برون رو كه تو از زمره پستترين فرو مايگانى. شيطان گفت: [حال كه
رانده شدم] مرا تا قيامت مهلت ده. خداوند فرمود: البته مهلت دارى، شيطان گفت: چون
تو مرا گمراه ساختى من نيز بندگانت را از راه راست تو گمراه خواهم ساخت و آنگاه از
پيش روى و پشت سر و سمت راست و چپ آنان در مىآيم تا بيشتر آنان شكرگزار تو نباشند.
خدا به شيطان فرمود: برون شو كه تو فرومايه و مطرودى، جهنم را از تو و هر آن كس از
آنان كه پيروى تو كنند، مملوّ خواهم ساخت.
در قرآن، گاهى تصميم شيطان بر فريب آدم - جز بندگان شايسته خدا - به تصوير كشيده
شده است:
وَإِذ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ قالَ
أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً * قالَ أَرَأَيْتَكَ هذا الَّذِى كَرَّمْتَ
عَلَىَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ القِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ
إِلّا قَلِيلاً * قالَ اذهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ
جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً * وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ
بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشارِكْهُمْ فِى
الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ وَعِدْهُمْ وَما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلّا غُرُوراً *
إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَكَفى بِرَبِّكَ وَكِيلاً؛
(25)
و آنگاه كه فرشتگان را امر به سجده آدم كرديم، همه سجده كردند مگر شيطان كه
گفت: آيا بر كسى كه او را از گِل آفريدهاى سجده كنم؟ شيطان گفت: آيا اين آدم خاكى
را بر من برترى دادى، اگر مرا تا روز قيامت نگاهدارى، همه فرزندان آدم را - جز
اندكى - مهار كرده و به هلاكت مىكشانم. خداوند فرمود: برو، هركس از فرزندان آدم كه
از تو پيروى كند با تو به جهنم كه پاداش كامل شماست، درخواهد آمد، با فرياد خويش و
لشكر سواره و پيادهات آنها را بلغزان و در اموال و فرزندان با آنان شركت جو و
بدانها وعده بده و شيطان وعدهاى جز فريب نمىدهد. تو بر بندگان من تسلط نخواهى
داشت و يارى خداوند بسنده است.
از آيات فوق چنين بر مىآيد كه خداوند به فرشتگان فرمود: آدم را تحيّت گوييد و
با تعظيم كردن به او، از وى تجليل كنيد. فرشتگان أمر او را امتثال كردند مگر شيطان
كه سرپيچى كرد و سخنى ناروا گفت:
«چگونه بر كسى كه او را از گِل آفريدهاى سجده كنم؟ پروردگارا مرا از اين موجودى
كه او را بر من برترى دادى - آنگاه كه مرا امر به سجده بر او فرمودى- آگاه گردان.
به چه دليل او را بر من برترى بخشيدى، در حالى كه من از او برترم!؟ اگر مرگِ مرا تا
قيامت به تأخير اندازى به وسيلهفريب و گمراهى فرزندان او را جز اندكى كه تو حافظ و
نگاهبان آنهايى، به ورطه هلاكت مىكشانم».
خداى سبحان با لحنى تهديد آميز بدو فرمود:
«برو به امورى كه براى خويش برگزيدهاى بپرداز، هركس از فرزندان آدم كه از تو
پيروى كند، جهنم، پاداش تو و او خواهد بود، آن پاداشى كامل و وافى است».
خداى متعال با حتمى خواندن كيفر خويش مىفرمايد:
«هر كدام از آنها را كه توانستى از راه راست منحرف و در معصيت خدا وارد ساز و
تلاشت را در تمام انواع فريبكارى و حيلهگرى به كار بند و در كسب اموالِ حرام و صرف
آنها در گناهانو افزايش فرزندان و به فساد كشيدنشان با آنها شركت كن و به آنها
وعدههاى دروغين و باطل بده».
آنگاه خداوند استدراك كرده، مىفرمايد:
«وعدههايى را كه شيطان به پيروانش مىدهد، فريب و تزوير است و بندگان مؤمن و
مخلص خدا تحت سلطه و هيمنه شيطان قرار نمىگيرند؛ زيرا آنان بر خداى خود توكل
كردهاند و يارى خداوند آنها را كفايت مىكند».
آفرينش حوا
خداوند به آدم(ع) دستور داد تا با همسرش در بهشت مسكن گزينند. دانشمندان، در
مورد زمان آفرينش حوا اختلاف نظر دارند. بنا به قولى، هنگامى كه خداوند پس از راندن
شيطان از بهشت، آدم را در آن جاى داد؛ وى در بهشت تنها ماند و كسى كه با او مأنوس
شود در آنجا وجود نداشت. خداى متعال خواب را بر او چيره ساخت و سپس دندهاى از
دندههاى سمت چپ سينه او را برگرفت و جاى آن گوشتى قرار داد و حوا را از آن آفريد.
هنگامى كه آدم(ع) از خواب بيدار شد زنى را بر بالين خود ملاحظه كرد. از او پرسيد:
كيستى؟ پاسخ داد: زنى هستم.گفت: چرا آفريده شدى؟ در پاسخ گفت: براى اينكه با وجود
من آرامش يابى. در قرآن به اين مضمون اشاره شده است:
الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛
خدايى كه شما را از يك تن آفريد و [جفت او] همسرش را نيز از او آفريد.
وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها؛
و جفت او (همسرش) را از آن آفريد تا بهواسطه آن آرامش يابد.
آدم در دام فريب شيطان
آنگاه كه خداوند آدم و همسرش را در بهشت جاى داد، استفاده از همه چيزها را
برايشان حلال شمرد تا از ميوههاى بهشت هر چه كه ميل دارند، تناول كنند و تنها آنها
را از [خوردن ميوه] يك درخت برحذر داشت و بدانها دستور داد كه نزديك آن نشوند و
از ميوه آن نچشند و اگر چنين كنند به مخالفت با امر خدا پرداخته و به نفس خويشتن
ظلم روا داشتهاند و بر اين كار كيفر خواهند شد.
از آن جايى كه شيطان در اين دستور(نهى) الهى روزنهاى براى گمراه ساختن
آدموهمسرش يافت، در دل شادمان شده، به گفتگو با ايشان و فريب آنها پرداخت
تاسرانجام ازميوه آن درخت تناول كنند و اين امر منجر به آشكار شدن
زشتىها(عورتهاى) آنانشود. شيطان بر فريبكارى خود اصرار و پافشارى ورزيد و به
آنهاوانمود كرد كه خداوندبراى اين كه آن دو به صورت فرشته در نيايند و براى هميشه
دربهشتِ پر از نعمتباقى نمانند، آنها را از تناول ميوه آن درخت منع كرده است و در
آخرسوگند خورد كهوى دلسوز و خيرخواه آنان است. خداى متعال مسأله را اين گونه بيان
كرده است:
وَيا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما
وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ(26)
فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ * فَوَسْوَسَ لَهُما الشَّيْطانُ لِيُبْدِىَ لَهُما ما
وُرِىَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَقالَ مانَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ
الشَّجَرَةِ إِلّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الخالِدِينَ *
وَقاسَمَهُما إِنِّى لَكُما لَمِنَ النّاصِحِينَ؛(27)
اى آدم تو و همسرت در بهشت جاى گيريد و هر چه خواستيد تناول كنيد و نزديك اين
درخت نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود، شيطان آن دو را وسوسه كرد تا زشتىهاى
پوشيده آنها را پديدار كند، شيطان بدانها گفت: خدايتان شما را از اين درخت منع
نكرد مگر اين كه مبادا دو فرشته باشيد و يا جاودانه بمانيد و برايشان سوگند خورد كه
خيرخواه شما هستم.
اشتباه آدم(ع)
آدم و حوا فراموش كردند كه شيطان دشمن آنهاست و در دام امتحان قرار گرفتهاند،
از اينرو از ميوه آن درخت تناول كردند و آنگاه كه مزه آن را چشيدند عورت آنان
پديدار شد. پيش از آن هيچ يك از ايشان عورت ديگرى را مشاهده نكرده بودند، لذا از
شدت حيا و شرم درصدد برآمدند تا با برگ درختان عورتهاى خود را بپوشانند. [در اين
هنگام] پروردگارشان آنها را ضمن نكوهش، مخاطب قرار داد و فرمود:
آيا شما را از خوردن ميوه آن درخت برحذر نداشتم و شما را آگاه نساختم كه
شيطاندشمن آشكار شماست؟ آدم و حوا احساس كردند كه مرتكب معصيتى بزرگ
شدهاند،بنابراين به شدّت پشيمان شده، به پيشگاه خداى خويش تضرع و زارى كردند و
عرضهداشتند:
«پروردگارا، ما با نافرمانى تو و مخالفت دستورت به خويشتن ظلم روا داشتيم، ما را
ببخشا و از ما درگذر، اگر تو ما را با فضل و كرمت نبخشايى و از ما در نگذرى در زمره
زيانكاران خواهيم بود». قرآن اين واقعه را چنين تشريح كرده است:
فَدَلّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما
وَطَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الجَنَّةِ وَناداهُما رَبُّهُما أَلَمْ
أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُما الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما
عَدُوٌّ مُبِينٌ * قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا
وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ؛(28)
پس آنها را به دروغ و فريب راهنمايى كرد و آنگاه كه از [ميوه] آن درخت تناول
كردند، زشتيهايشان [عورت] آشكار شد و بر آن شدند تا از برگِ درختان بهشت خود را
بپوشانند. خداوند آنها را مخاطب قرار داد كه مگر من شما را از اين درخت منع نكردم و
به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟ عرض كردند: پروردگارا، ما به خويشتن ستم
روا داشتيم، اگر ما را نبخشايى و ازما در نگذرى، قطعاً در زمره زيانكاران خواهيم
بود.
بخشيده شدن آدم(ع) و خروج از بهشت
خداوند توبه آدم(ع) را پذيرفت:
فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ
التَّوّابُ الرَّحِيمُ؛(29)
آدم از خداى خود كلماتى آموخت كه موجب پذيرفتن توبه او شد، زيرا خداوند
توبهپذير و مهربان است.
ولى خداوند آدم و حوا را از بهشت به زمين فرود آورد و آنها را آگاه ساخت كه
فرزندانشان با يكديگر دشمنى مىكنند. آنها بايد در زمين اقامت گزينند و آن را آباد
سازند و تا پايان عمرشان از آن بهرهمند شوند و خداى سبحان نيز آنها را رهنمون شود.
هر كس از هدايت الهى پيروى كند در دنيا مرتكب گناه نشده و هرگز در آن به بيچارگى
نمىافتد:
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِى الأَرضِ مُسْتَقَرٌّ
وَمَتاعٌ إِلى حِينٍ * قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَفِيها تَمُوتُونَ وَمِنْها
تُخْرَجُونَ؛(30)
خداوند فرمود: از بهشت فرود آييد كه برخى از شما با برخى ديگر مخالف و دشمنيد و
زمين تا زمانى معين، جايگاه شماست و فرمود: در اين زمين زندگانى كنيد و در آن
بميريد و از آن برانگيخته خواهيد شد.
قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّا
يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَلا يَشْقى؛(31)
خداوند [به آدم و حوا و شيطان] فرمود: همگى از بهشت فرود آييد كه برخى از شما
با برخى ديگر دشمن هستيد تا اينكه از جانب من برايتان راهنمايى بيايد، پس هر كسى
از راه من پيروى كند، هيچگاه گمراه و بيچاره نخواهد شد.
بهشتى كه جايگاه آدم(ع) بود
مفسران پيرامون بهشتى كه خداوند آدم(ع) را در آن جاى داد و به او دستور داد تا
از آن فرود آيد، اختلافنظر دارند كه آيا در زمين بوده است يا در آسمان.
آنچه رجحان دارد اين است كه به چند دليل اين بهشت در زمين بوده است:
1. خداى سبحان آدم را در زمين آفريد، چنان كه در فرموده خداى متعال آمده است:
«إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً». در پى آن، خداوند بيان نفرموده كه وى را به
آسمان منتقل كرده است.
2. خداوند، بهشت موعود (بهشت جاودان) را در آسمان توصيف فرموده است، پس اگر
آدم(ع) در اين بهشت جاى داشت، شيطان جرأت نمىكرد به او بگويد: «هَلْ أَدُلُّكَ
عَلى شَجَرَةِ الخَلْدِ وَمُلْكٍ لا يَبْلى؛ آيا تو را به درختى جاودانه و سلطنتى
كهنه نشدنى راهنمايى كنم».
3. بهشت جاودان، جايگاه نعمتهاى خداست نه جاى تكليف. و حال آن كه خداوند به آدم
و حوا دستور داد كه از ميوه آن درخت تناول نكنند.
4. خداوند در وصف كسانى كه در بهشت جاودان آسمان وارد مىشوند، فرموده است:
«وَما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ؛ و آنان از بهشت بيرون نمىروند.»؛ «وَأَمّا
الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها؛ سعادتمندان در بهشت جاودان
بهسر مىبرند.»
در حالى كه آدم و حوا از بهشتى كه در آن وارد شده بودند، رانده شدند. بنابراين
متعيّن است كه آن بهشت، غير از بهشتى است كه در قرآن به مؤمنين وعده داده شده است.
5. گذشته از اينها، هنگامى كه شيطان از سجده بر آدم سر برتافت، مورد لعن قرار
گرفت و از بهشت بيرون رانده شد، بنابراين اگر اين بهشت، همان بهشت جاودان بود،
شيطان قادر نبود با وجود خشم خدا به آن راه يابد و آدم و حوا را بفريبد.
بنابراين روشن شد، بهشتى كه خداوند آدم را در آن جاى داده، غير از بهشت جاودانى
است كه در آسمان وجود دارد و اين منافاتى ندارد با اين كه بهشتى كه خداوند آدم(ع)
را در آن جاى داده از ساير نقاط زمين بلندتر و داراى درخت، ميوه، سايه و ديگر
نعمتهاى الهى بوده و همين بهشت را خداوند اين گونه توصيف فرموده است:
إِنَّ لَكَ أَلّا تَجُوعَ فِيها وَلا تَعْرى * وَأَنَّكَ لا تَظْمَؤُاْ فِيها
وَلا تَضْحى؛(32)
در آن بهشت همه چيزبرايت مهياست، نه گرسنه مىمانى و نه برهنه و عريان مىگردى و
نه تشنه مىشوى و نه حرارت خورشيد به تو مىرسد.
يعنى اين بهشتى است كه در آن گرسنه نمىشوى و از پوشش خود برهنه نمىشوى و درونت
را حرارت تشنگى و ظاهرت را حرارت خورشيد آزار نمىدهد، ولى هنگامى كه آدم و حوا از
آن درخت تناول كردند به زمين پر از بدبختى و رنج و مصيبت و امتحان فرود آمدند.
لازم به ذكر است آن دسته از كسانى كه معتقدند آدم و حوا در بهشت جاودانى آسمان
مىزيستهاند و سپس به امر خداوند به زمين فرود آمدهاند، به آيه شريفه «قُلْنا
اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً» استناد كردهاند. [امّا] به اين مطلب پاسخ داده شده كه
«هبوط» به معناى انتقال از نقطهاى به نقطه ديگر است، چنان كه خداى متعال فرموده
است: «اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ». در همين راستا و در ضمن
امر شدن نوح به ترك كشتى، خداوند مىفرمايد: «قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ
مِنّا».
پىنوشتها:
1- يوسف (12) آيه 3.
2- هود (11) آيه 49.
3- شورى (42) آيه 13.
4- دكترمحمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن، ص122.
5- دكتر احمد البدوى، من بلاغة القرآن.
6- خطابى، بيان اعجاز القرآن، ص28.
7- اعجاز القرآن، ص60 به بعد.
8- همان، ص67.
9- دكتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن.
10- دكتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن.
11- هود(11) آيه 120.
12- قابل يادآورى است كه قرآن آن گونه كه ساير پيامبران را نبى خوانده، حضرت آدم(ع)
را پيامبر (نبى) ياد نكرده است، ولى يادآور شده كه خداوند او را بدون واسطه، امر و
نهى كرده و حلال و حرامش را براى او بيان داشته است كه همين، معناى نبوت است. به
همين دليل ما سرگذشت آدم(ع) را آن گونه كه در قرآن آمده و ضمن بيان سرگذشت انبيا از
خلال تاريخ بشر، ارائه خواهيم داد.
13- بقره، (2) آيه 30.
14- «وعلّم آدم الاسماءكلها»؛ يعنى صاحبان اسمها، به اين معنا كه خداوند در وجود
حضرت آدم(ع) آگاهى بر اشياء را بدون حد و مرز و مشخص كردن، به وديعه نهاد. خداى
سبحان به جهت استعداد انسان، در وجود او دانشى بديهى به حقيقت اشياء و سنتهاى الهى
حاكم بر آنها و قوانين سود و زيانشان آفريد و واقعيت نيز مؤيد اين معناست. بشر اين
استعداد خدادادى را در طول روزگاران از پدرشان به ارث بردهاند، و پيوسته بهوسيله
آن از رازهاى زمين و قوانين طبيعت آن كه سبب تحكيم استيلاى آنان بر زمين گشت، پرده
برداشتهاند و گفته خداى سبحان كه فرمود: «إنى جاعل فى الأرض خليفة» محقق گشت. و
گفته شده: خداوند در وجود آدم(ع) علم و دانشى به دانستن نام موجوداتِ آسمان و زمين
و حيوان و گياه وكوه و دريا و ديگر چيزهايى كه مردم با آنها سر و كار داشته و براى
گذران زندگى نيازبه شناخت آنها دارند، آفريد، بهويژه كسى كه مىخواهد جانشين خدا
در زمين باشد.
15- بقره (2) آيات 31 - 33.
16- گل آميخته به آب.
17- از ماده صلصله، يعنى صداست و آن گلِ خشك آتش نديده [و اندام تو خالى] بوده كه
اگر در آن دميده مىشد از آن نوعى صدا به گوش مىرسيد.
18- گِلى است متغيّر و سياه از كنارههاى جويبار.
19- حجر (15) آيات 28 - 29.
20- سجود از نظر ريشهاى، كُرنش همراه با تواضع و فروتنى به نحو خم شدن و يا غير آن
است و در شرع، به معناى گذاشتن پيشانى بر زمين به قصد عبادت به كار رفته و در اين
جا مقصود از آن، سجده احترام است.
21- ابليس اسم عَلَم غير عربى است. ابوعبيده مىگويد: «اين اسم عربى بوده و از
إبلاس گرفته شده و به معناى دورى از خير و نااميدى از رحمت خداوند است.»
22- پيرامون اين كه آتش از گِل برتر است، مىتوان گفت كه آتش، نورانى و از عالم
بالا و لطيف و در كنار طبيعت جرمهاى آسمانى است و گِل، مادهاى تيره و از عالم
پايين است، و نيز آتش داراى تأثير و عمل (سوزاندن) بوده وزمين قابليتى جز پذيرش
تأثير و منفعل شدن ندارد.
23- حجر (15) آيات 30 - 35 .
24- اعراف (7) آيات 13 - 18.
25- اسراء (17) آيات 61 - 65.
26- در نوع درخت اختلاف است و گفته شده كه آن، درخت گندم، نخل، انجير يا درخت رحمت
و غير آن بوده، ولى آنچه به نظر مىرسد عدم تعيين است، زيرا خداوند آن را تعيين
نفرموده است.
27- اعراف (7) آيات 19 - 21.
28- اعراف (7) آيات 22 - 23.
29- بقره (2) آيه 37.
30- اعراف (7) آيات 24 - 25.
31- طه (20) آيه 123.
32- طه (20) آيه 118