ديدگاهى غلو آميز
برخى از كسانى كه به آداب و رسوم گذشته سخت پاى بندند،تصور كردهاند
كهرسم الخط مصحف به دستور خاص پيامبر صلى الله عليه و آله به همين گونه و
شكل فعلى تدوينشده است و نويسندگان اوليه دخالتى در نحوه نوشتن كلمات
نداشتهاند و در پساين ناهنجارىهاى نوشتارى،سرى پنهان و حكمتى نهفته است
كه جز خدا،كسى ازآن آگاه نيست.
ابن المبارك از شيخ و استاد خود،عبد العزيز الدباغ نقل مىكند كه او
گفته است:
«رسم الخط قرآن سرى از اسرار خداوند است و تعيين آن از پيامبر صلى الله
عليه و آله است. آنحضرت دستور داده است كه قرآن را به اين شكل بنويسند و
نويسندگان بر آن چه ازپيامبر صلى الله عليه و آله شنيدهاند،هيچ
نيفزودهاند و از آن هم چيزى نكاستهاند...گويد:...
صحابه و ديگران به اندازه سر مويى در رسم الخط مصحف دخالت نداشتهاند و
آن،صرفا توقيفى و تعيين شده از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله است.اوست
كه فرموده به اين شكلتدوين شود،جايى با الف زايد و جايى بدون الف،آن را
بنويسند.زيرا اينها اسرارىاست كه عقلها بدان راه نمىبرد و سرى از اسرار
خداست كه خاص كتاب عزيزاوست،نه ديگر كتابهاى آسمانى.همان گونه كه نظم قرآن
معجزه است،رسم الخطآن نيز معجزه مىباشد. عقلها چگونه به سر آوردن الف
در«مائة»و حذف آن از«فئة»و اضافه كردن«ياء»به«بايد»و«بايكم»و نوشتن
آنها به صورت«باييد»و«باييكم»پى مىبرد و يا چگونه مىتوان فهميد كه چرا
در كلمه«سعوا»در سوره حجبا الف نوشته مىشود،ولى همين كلمه در سوره سبا
بدون الف«سعو»نوشتهمىشود.باز چرا كلمه«عتوا»در هر جا كه باشد با اضافه
الف و تنها در سوره فرقان، بدون الف و به صورت«عتو»نوشته مىشود؟و از همين
قبيل استسر زيادت الفدر«آمنوا»و حذف آن از«باؤ»و«جاؤ»و«تبوؤ»و«فاؤ»در
سوره بقره.تمام اينهااسرار الهى و اغراض حكمت آميز پيامبر صلى الله عليه و
آله است كه بر مردم پوشيده مىباشد،زيرااينها اسرار باطنى است كه جز از
طريق موهبت الهى،قابل درك نيست و مانندالفاظ و حروف مقطعهاى است كه در
اوايل سور است و داراى اسرارى بزرگ ومعانى بسيارى است كه بيشتر مردم بدان
اسرار پى نمىبرند و چيزى از معانى الهىكه بدانها اشاره شده،درك نمىكنند
و رسم الخطى كه در قرآن به كار رفته از همينقبيل است» (1) .
برخى تلاش كردهاند تا اسرار اين نحو از رسم الخط را كشف كنند.لذا با
تكلفآشكار اظهار نظرهايى كردهاند.مثلا تصور كردهاند كه زيادت الف
در«لاذبحنه»
دلالتبر آن دارد كه ذبح واقع نشده است.و زيادت«يا»در «و السماء
بنيناها باييد» (2) براى اشاره به تعظيم قدرت الهى است كه به
وسيله آن،آسمان را بنا نهاده است و باهيچ قدرت و نيروى ديگر مشابهت ندارد و
اين به مقتضاى اين قاعده معروف استكه«زيادة المباني تدل على زيادة
المعاني» (3) .
ابو العباس مراكشى معروف به ابن البناء(متوفاى 721)در كتاب
خود«عنوانالدليل في مرسوم التنزيل»به تفصيل در اين زمينه توضيح داده
است.او تشريح كردهكه وضعيت اين حروف در خط،بر حسب اختلاف و چگونگى معانى
كلمات استكه از اسرار و حكمتهاى پنهانى حكايت دارد.از جمله اين حكمتها
توجه بهعوالم غيب و شهود و مراتب وجود و مقامات است.در ذيل گزيدهاى از
گفتههاى اورا مىآوريم كه نشان دهنده ميزان غلو و مبالغه او درباره رسم
الخط مىباشد:
1.اضافه كردن الف در«لاذبحنه»براى توجه دادن به اين معنا است كه ذبح
ازعذابى كه در صدر آيه ذكر شده شديدتر است. لاعذبنه عذابا شديدا او
لااذبحنه (4) .
2.الف در«يرجوا»و«يدعوا»اضافه شده است تا بر آن دلالت كند كه فعل به علت
در برداشتن ضمير فاعل،از اسم سنگينتر است.از اينرو وقتى فعل را خفيفو
سبك به حساب مىآورند، هر چند كه جمع باشد،الف آن حذف مىشود.مانند «سعو فى
اياتنا معاجزين» (5) زيرا سعى در اين جا سعى باطل است و ثبوتى
در عالموجود ندارد.
3.در آيه «كامثال اللؤلوءا المكنون» (6) الف بعد از همزه
اضافه شده است تا برسفيدى و جلاى آن نسبتبه مرواريد غير مكنون و غير
پوشيده دلالت داشته باشد،لذا در آيه «كانهم لؤلؤ» (7) الف اضافه
نشده است.
4.الف در«مائة»اضافه شده ولى در«فئة»نيامده است.زيرا«مائة»مشتمل
بركثرت از نظر دو رتبه آحاد و عشرات است.
5.در آيه وجيء يومئذ بجهنم (8) الف اضافه شده و به صورت «و
جاىء يومئذ»
نوشته شده تا دليل بر آن باشد كه اين مجيء و آمدن آشكار است.
6.در ساوريكم اياتى (9) واو اضافه شده است تا بر آن دلالت
كند كه عالم وجوددر بالاترين مرتبه وضوح است.
7.در آيه و السمآء بنيناها باييد (10) يا اضافه شده است تا
تفاوت آن را با«الايدى»كهجمع«يد»است،نشان دهد.زيرا منظور در آيه،يد به
معناى دست نيست، بلكهمنظور قدرت و قوتى است كه خداوند به وسيله آن آسمان
را بنا كرده است.اينقدرت و قوت براى ثبوت در وجود،سزاوارتر
از«الايدى»جمع«يد»است و بههمين مناسبت«يا»به آن اضافه شده است.
8.واو از آيه «سندع الزبانية» (11) ساقط شده براى اين كه در
آن سرعت فعل و اجابتشعله جهنم و شدت عمل مقصود است.
9.واو از و يدع الانسان بالشر (12) حذف شده تا بر آن دلالت
كند كه انجام كار بد وشر براى انسان آسان است و انسان در انجام شر سرعتبه
كار مىبرد،هم چنان كه در انجام كار خير سستى مىورزد.
10.در سوره بقره آيه 247 كلمه«بسطة»با سين و در آيه 69 از سوره اعراف
باصاد نوشته شده است،زيرا با سين به معناى سعه جزئى و با صاد به معناى سعه
كلىاست (13) .
دكتر صبحى صالح در اين زمينه مىگويد:«ترديدى نيست كه اين مطالب،غلو
ومبالغهاى است درباره تقديس رسم الخط مصحف عثمانى و تكلفى است كه ما
فوقآن تصور نمىشود، زيرا از منطق دور است كه رسم الخط را امرى توقيفى و
با دستورپيامبر صلى الله عليه و آله بدانيم و يا تصور كنيم كه مشتمل بر
اسرارى است،همان گونه كه فواتحبرخى از سور داراى اسرار است.هيچ موردى براى
مقايسه رسم الخط با حروفمقطعه اوايل سور كه قرآن بودن آنها به تواتر ثابت
است،وجود ندارد.اينهااصطلاحاتى است كه نويسندگان آن زمان منظور كردهاند و
عثمان نيز با ايناصطلاحات موافقت كرده است» (14) .
علامه ابن خلدون مىگويد:«برخى از افراد نا آگاه گمان كردهاند كه
صحابهصنعتخط را به خوبى و به طور كامل مىدانستهاند و برخى از نوشتههاى
آنان كهمخالف قواعد است،از روى حكمت و علتى بوده است.اينان در مورد زيادت
الفدر«لااذبحنه»مىگويند براى توجه به عدم وقوع ذبح است و در زيادت يا
در«باييد»
معتقدند كه به منظور جلب توجه بر كمال قدرت الهى است.و از اين قبيل
مطالب كههيچ اصلى ندارد،جز گفتارى بدون دليل كه قابل توجيه نيست»
(15) .
عجيبتر آن كه محمد طاهر الكردى،در آستانه قرن پانزدهم هجرى،به قهقراباز
گشته و درباره رسم الخط مصحف عثمانى،به مبالغه و غلوى فاحش دچارگرديده و پس
از بيان برخى از ناهنجارىهاى رسم الخط عثمانى و تناقضات موجوددر آن گفته
است:«بر ماست كه بدانيم چرا نويسندگان اوليه مصحف،قواعد صحيحكتابت را
رعايت نكرده و چرا در نوشتن مصحف روش واحدى را در پيش نگرفتهاند؟اين سؤالى
است كه بايد كسانى كه به امر عثمان مصحف را نوشتند،پاسخ گويند.اما آنان در
خاك آرميدهاند و از اينرو دانش مندان گفتهاند:رسم الخطمصحف،سرى از اسرار
است كه هيچ كس از آن آگاه نيست...گويد:گمان سهو وخطا و جهل به اصول كتابت
درباره آنان به خود راه ندهيد كه اين خيال باطلى است.
ما اعتقاد قطعى داريم كه صحابه قواعد املا و كتابت را آن گونه كه بايد
مىدانستهاندو ما بر اين گفته سه دليل استوار داريم:
اول:علامه آلوسى در تفسير خود،به نام روح المعانى مىگويد ظاهرا
صحابهرسم الخط را به خوبى مىدانسته و به قواعد كتابت آگاه بودهاند.جز
اين كه آنان دربرخى از موارد،به عمده و از روى حكمت و فلسفهاى،بر خلاف اين
قواعد چيزىنوشتهاند.
دوم:آنان با پادشاهان و اميران مكاتبه مىكردند و ناچار بايد كتابت را
به خوبىدانسته باشند.
سوم:در عهد عثمان بيش از يك ربع قرن از اشتغال مردم جزيرة العرب به
امركتابت و نوشتن گذشته بود.آيا معقول است كه صحابه در اين مدت
طولانى،كتابترا به درستى فرا نگرفته باشند؟» (16) .
گفته علامه ابن خلدون كه«به خيال بافىهاى اين ناآگاهان توجه نكنيد»ما
را ازدادن پاسخ به اين قبيل بيهوده گويىها بىنياز مىكند.ابن خطيب در رد
اين گونهگمانهاى بىپايه بيانى مفصل دارد كه خلاصهاى از آن را نقل
مىكنيم.
گويد:جعبرى در ضمن سخن خود درباره ناهنجارىهاى مصحف مىگويد:
«بزرگترين فايده آن،اين است كه مانع اهل كتاب از قرائت مستقيم قرآن
است.»
ابن خطيب اضافه مىكند:«يكى از بزرگان قراء سخنى اين چنين
بىاساسمىگويد و با چنين سخنى،طرفداران لزوم وجود اغلاط در قرآن را تاييد
مىكنند.درحالى كه بطلان و بىپايگى اين سخن روشن است و در قرآن آيات
بسيارى است كهطرف خطاب آن اهل كتابند و آنان را به سوى ايمان
مىخواند.بنابر اين چگونه آناناز تلاوت قرآن منع مىشوند؟!»
او سپس مىگويد:«زشتترين گفتارى كه ممكن است،انسانى با عقل سالم وشناخت
صحيح بگويد،گفتار صباغ است كه:«فوائد اين رسم الخط بسيار و اسرار آنمتعدد
است.از جمله عدم امكان تلاوت آن،به جز با تعليم و فراگيرى از استاداست.شان
هر دانش نفيس و با ارزشى آن است كه از دست رس عمومى محفوظباشد.»
ابن خطيب در جواب اين گفتار مىگويد:«وا مصيبتا!آيا قرآن نيز همانند
لگاريتم،طلسم،رمل، اسطرلاب،نجوم و علومى از اين قبيل است كه تصور مىكنند
نفاستآنها در اسرارى است كه در آنها نهفته و جز با كوشش و تلاش بسيار و
پس ازگذشت زمانى دراز نتوان بدان ستيافت؟خداوند مىگويد: و لقد يسرنا
القرآنللذكر (17) ولى شما مىگوييد كه قرآن از دست رس مردم به
دور باشد!بسى تصورىباطل و سخنى بىپايه و ساختگى است!آيا مصحف براى خواندن
نوشتهشده است و يا براى اين كه رمز و طلسم باشد و تنها قراء بتوانند آن را
بخوانند و به هركس كه به آنان پول مىدهد و خود را در اختيارشان قرار دهد
بياموزند و كسانى را كهمال و موقعيتى ندارند از آموختن آن محروم كنند؟»
ابن خطيب اضافه مىكند كه بسيارى از اهل علم و ادب را ديده و خودشنيده
است كه به علت آشنا نبودن به اين رسم الخط عجيب و غريب و عدمشناخت
اسلوبهاى قرائت،آن گونه كه رسيده است،قرآن را به غلط قرائت وتلاوت مىكنند
(18) .
با توجه به آن چه گذشت،ابن خطيب معتقد است كه بايد رسم الخط مصحفتصحيح
شود و با خطى كه همه مردم به خواندن آن قادر باشند،نوشته
شود.همهدانشمندان معاصر بر همين عقيدهاند و همه محققان،تبديل رسم الخط
قديم را بهرسم الخط كنونى جايز مىدانند زيرا رسم الخط پيشين با دستور
پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده،بلكه روش نويسندگان آن روز بوده يا كتابت
در مراحل بدوى بوده و از دقت لازمبرخوردار نبوده است.اما امروز با پيش رفت
روشهاى كتابت و تكميل آن كه خواندنرا براى همگان آسان كرده است،چارهاى
جز تغيير رسم الخط گذشته به رسم الخطكنونى كه همه بدان آشنا هستند و قرآن
را در دست رس عامه مردم قرار مىدهد،نيست.اين امر موجب تحقق بخشيدن به
منظورى است كه قرآن براى آن نازل شدهو آن هدايت و راهنمايى همگان براى
هميشه است.
در اين زمينه،قاضى محمد بن الطيب ابو بكر باقلانى(متوفاى 403)در
كتاب«الانتصار»مىگويد:«خداوند شكل و نحوه خاصى از كتابت و نوشتن را بر
مردمواجب نكرده است.براى نوشتن قرآن و نويسندگان مصاحف،رسم الخط خاصىمعين
نشده كه موظف باشند بر طبق آن قرآن را ثبت كنند و از غير آن
بپرهيزند،زيراوجوب اين موضوع منوط به وجود مدرك شرعى است و در نصوص كتاب به
اينموضوع اشارهاى نشده است كه بايد كتابت،ثبت و ضبط قرآن به طريقهاى خاص
وبا خطى معين انجام گيرد و از آن تجاوز نشود.هم چنين در سنت چنين مطلبى
وجودندارد و اجماع امت نيز اين امر را واجب نشمرده،و قياسات شرعى نيز بر
چنينموضوعى دلالت ندارد.بلكه سنت،دال بر آن است كه قرآن را مىتوان به هر
شكلىكه آسانتر باشد نوشت،زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فقط به كتابت
قرآن امر كرد و هيچ طريقهخاص و رسم الخط معينى را براى نوشتن آن معين نكرد
و هيچ كس را از كتابت آننهى نفرمود.از همينرو خطوط مصحفها مختلف است و
هر گروهى با روشى كهبين خود آنان مصطلح و متداول بوده است،قرآن را
نوشتهاند.برخى بر طبق تلفظكتابت مىنموده و برخى زياد و كم مىكردند،زيرا
مىدانستند كه رسم الخط هر گونهباشد اصطلاحى بيش نيست و بر مردم پوشيده
نمىباشد.از اينرو مىتوان خط آنرا با حروف كوفى و خط اوليه نوشت،لام را
به صورت كاف و الفها را كج نگاشت،و مىتوان آن را به شكلى ديگر،حتى با خط
و روش قديم و يا با خط جديد و ياروشى ميانه،كتابت كرد.اگر خطوط مصحفها و
بسيارى از حروف آن با يك ديگرتفاوت دارند و شكل و صورت آنها يك نواخت
نيست،از اين جهت است كه مردمبا آنها موافقند،و در اين منعى نمىبينند كه
هر كس و هر گروه بر طبق روشى كه بينخودشان متداول است،آن را كتابت كنند.هر
روشى كه آسانتر و مشهورتر است،مورد قبول مردم قرار مىگيرد.اين هيچ اشكالى
هم ندارد،براى اين كه طريقهاى!166 مخصوص و خط معينى براى كتابت قرآن معين
نشده است.آن چه معين شده استقرائت صحيح است و وسيله قرائتبه هر نحوى
مىتواند باشد.زيرا خط به منزلهعلامت و نشانه و رسمى است كه معرف كلمه است
و هر علامت و رسمى كه بتوانداين منظور را ادا كند،به كار بردن آن بلا مانع
است.
خلاصه هر كس مدعى است كه براى كتابت قرآن بايد رسم الخط معينى را به
كاربرد،ناگزير از اقامه دليل است،و اين دليل كجاست؟»
مطلبى كه در بالا نقل شد،خلاصهاى است از گفته قاضى ابو بكر باقلانى
كهشيخ عبد العظيم زرقانى آن را در مناهل العرفان آورده است.زرقانى پس از
نقلخلاصه گفته باقلانى،به گفتههاى او جواب داده است.اما سستى جوابهاى او
درمقابل تحقيق محكم و استوار باقلانى به خوبى آشكار است (19)
.از اين روست كه دكترصبحى صالح در دنباله گفته باقلانى مىگويد:
«عقيده قاضى ابوبكر در اين زمينه،قابل قبول است.او دلايلى محكم و
نظرىدور انديش دارد. عواطف و احساسات خود را درباره بزرگ داشت
پيشينيان،بردليل و برهان،مقدم نشمرده و ميان آن دو خلط نكرده است.آنان كه
رسم الخط قرآنرا توقيفى و هميشگى مىدانند،گرفتار احساسات خود هستند.و
عواطف و مذاقشخصى خود را در اين امر دخالت دادهاند.در حالى كه عواطف و
ذوقهاىشخصى نسبى است،و نبايد آنها را در امور دينى دخالت داد،چه حقايق
شرعى ازذوق و عاطفه استنباط نمىشود» (20) .
اينك در جدول زير،رسم الخط كلمات به شكل قديم با رسم الخط معاصرمقايسه
مىشود.در اين جدول كلماتى مانند«الرحمن»و«العلمين»و«الصراط»كهالف
آنها حذف شده و تعداد آنها در مصحف عثمانى زياد است،آوردهنشده است.بايد
توجه داشت كه حذف الف از اين كلمات بر وفق خط كهن كوفىاست كه از خط سريانى
باز گرفته شده.هم چنين كلماتى كه در آنها به جاى الف،واوو يا نوشته شده
است مانند«صلوة»و«زكوة»و«تورية»به علت كثرت و تكرار زيادآنها در قرآن
در اين جدول نيامده است.از كلمات مكرر،فقط يك كلمه به عنواننمونه كه در
اولين آيه آمده آورده شده است.اين قبيل كلمات كه در آيات وسورههاى ديگر
نيز تكرار شده با علامت«ك»مشخص شده است.
/سوره/آيه/املاء قديم/املاء معاصر/سوره.آيه/املاء قديم/املاء معاصر
/بقره.33/يادم (21) /يا آدم/نساء.23/التي«ك»/اللاتي
/بقره.40/اسراءيل«ك»/اسرآئيل/نساء.25/فمن ما«ك»/فمما
/بقره.71/الئن«ك» (22) /الآن/نساء.78/فمال هؤلاء«ك»/فما
لهؤلاء
/بقره.87/عيسى ابن مريم/عيسى بن مريم/مائده.18/ابنؤا/ابناء
/بقره/90/بئس ما«ك»/بئسما/مائده/29/جزؤاك«ك»/جزاء
/بقره.164/اليل«ك»/الليل/مائده.31/سوءة/سواة
/بقره.186/الداع«ك»/الداعى/انعام.5/انبؤا«ك»/انباء
/بقره.226/فاؤا/فاؤا/انعام.34/نباءى/نبا
/بقره/240/في ما«ك»/فيما/انعام.52/بالغدوة (27) /بالغداة
/بقره.275/الربوا«ك»/الربا/انعام.94/شركؤا«ك»/شركاء
/بقره.282/تسئموا (23) /تساموا/انعام.115/كلمت«ك»/كلمة
/آل عمران.35/امرات«ك»/امراة/انعام/144/اما«ك»/ام ما
/آل عمران/75/الامين (24) /الاميين/اعراف.6/فلنسئلن
(28) /فلنسالن
/آل عمران.79/ربنين (25) /ربانيين/اعراف.20/ما وري (29)
/ما ووري
/آل عمران.144/ا فاين«ك»/ا فان/اعراف.56/رحمت«ك»/رحمة
/آل عمران.153/تلون (26) /تلوون/اعراف.69/بصطة (30)
/بسطة
/نساء.16/الذان/اللذان/اعراف.127/نستحىى/نستحيي
/انفال.38/سنت/سنة/كهف.23/لشاىء/لشيء
/توبه.47/و لا اوضعوا/و لاوضعوا/كهف.38/لكنا/لكن
/يونس.15/تلقاءى/تلقاء/كهف.48/الن/ان لن
/يونس.34/يبدؤا/يبدا/كهف.63/ارءيت/ارايت
/يونس.35/امن/ام من/كهف.77/لتخذت/لاتخذت
/هود.87/بقيت/بقية/كهف.110/يرجوا«ك»/يرجو
/هود.87/ما نشؤا/ما نشاء/مريم.28/ياخت/يا اخت
/هود.97/و ملاءيه/و ملاه(و ملئه)/مريم.44/يابت/يا ابت
/يوسف.25/لدا/لدى/مريم/46/يابرهيم/يا ابراهيم
/يوسف.87/تايئسوا (31) /تياسوا/طه.18/اتوكؤا/اتوكا
/يوسف.87/يايئس (32) /يياس/طه.94/يبنؤم/يا ابن ام
/يوسف.101/ولىى/وليي/طه.119/لا تظمؤا/لا تظما
/يوسف.110/استيئس (33) /استياس/طه.121/سوءتهما (35)
/سوءاتهما
/رعد.39/يمحوا/يمحو/طه.130/ءاناءى/آناء
/ابراهيم.9/نبؤا/نبا/انبيا.37/ساوريكم«ك»/ساريكم
/ابراهيم.21/الضعفوا/الضعفاء/مؤمنون.24/الملؤا«ك»/الملا
/حجر.95/المستهزءين/المستهزئين/مؤمنون.44/كل ما/كلما
/نحل.43/فسئلوا (34) /فسالوا/نور.8/و يدرؤا/و يدرا
/نحل.48/يتفيؤا/يتفيا/نور.13/جاءو«ك»/.جاؤا
/نحل.86/راء«ك»/رآى/نور.43/عن من/عمن
/نحل.90/و ايتاءى/و ايتاء/فرقان.21/عتو/عتوا
/اسراء.11/يدع«ك»/يدعو/فرقان.38/و ثمودا«ك»/و ثمود
/فرقان.49/لنحي (36) /لنحيي/فصلت.29/الذين (37)
/اللذين
/شعراء.92/اين ما/اينما/شورى.30/و يعفوا«ك»/و يعفو
/شعراء.94/الغاون«ك»/الغاوون/شورى.32/الجوار/الجوارى
/نمل.21/لا اذبحنه/لاذبحنه/شورى.51/وراءى/وراء
/نمل.64/يبدؤا«ك»/يبدا/دخان.43/شجرت/شجرة
/نمل.92/اتلوا/اتلو/الذاريات.47/باييد/بايد
/قصص.3/نتلوا/نتلو/مجادله.9/معصيت/معصية
/قصص.4/يستحىى«ك»/يستحيي/ممتحنه.4/برءؤا (38) /برءاء
/قصص.9/قرت/قرة/تحريم.11/امرات/امراة
/روم.13/شفعؤا/شفعاء/تحريم.12/بكلمت (39) /بكلمات
/روم.16/لقاءى/لقاء/القلم.6/باييكم.بايكم
/روم.24/فيحىى/فيحيي/تكوير.8/الموءدة (40) /الموؤدة
/روم.30/فطرت/فطرة/انشقاق.11/يدعو/يدعو
/روم.39/ليربوا«ك»/ليربو/غاشيه.22/بمصيطر (41) /بمسيطر
/احزاب.37/لكى لا/لكيلا/فجر.4/يسر/يسرى
/سبا.5/سعو/سعوا/فجر.23/و جاىء/وجيء
/غافر.15/التلاق/التلاقى/قريش.2/اىلفهم (42) /ايلافهم
/غافر.32/التناد/التنادى