علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۱۵ -


ديدگاهى غلو آميز

برخى از كسانى كه به آداب و رسوم گذشته سخت پاى بندند،تصور كرده‏اند كه‏رسم الخط مصحف به دستور خاص پيامبر صلى الله عليه و آله به همين گونه و شكل فعلى تدوين‏شده است و نويسندگان اوليه دخالتى در نحوه نوشتن كلمات نداشته‏اند و در پس‏اين ناهنجارى‏هاى نوشتارى،سرى پنهان و حكمتى نهفته است كه جز خدا،كسى ازآن آگاه نيست.

ابن المبارك از شيخ و استاد خود،عبد العزيز الدباغ نقل مى‏كند كه او گفته است:

«رسم الخط قرآن سرى از اسرار خداوند است و تعيين آن از پيامبر صلى الله عليه و آله است. آن‏حضرت دستور داده است كه قرآن را به اين شكل بنويسند و نويسندگان بر آن چه ازپيامبر صلى الله عليه و آله شنيده‏اند،هيچ نيفزوده‏اند و از آن هم چيزى نكاسته‏اند...گويد:...

صحابه و ديگران به اندازه سر مويى در رسم الخط مصحف دخالت نداشته‏اند و آن،صرفا توقيفى و تعيين شده از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله است.اوست كه فرموده به اين شكل‏تدوين شود،جايى با الف زايد و جايى بدون الف،آن را بنويسند.زيرا اين‏ها اسرارى‏است كه عقل‏ها بدان راه نمى‏برد و سرى از اسرار خداست كه خاص كتاب عزيزاوست،نه ديگر كتاب‏هاى آسمانى.همان گونه كه نظم قرآن معجزه است،رسم الخط‏آن نيز معجزه مى‏باشد. عقل‏ها چگونه به سر آوردن الف در«مائة‏»و حذف آن از«فئة‏»و اضافه كردن‏«ياء»به‏«بايد»و«بايكم‏»و نوشتن آن‏ها به صورت‏«باييد»و«باييكم‏»پى مى‏برد و يا چگونه مى‏توان فهميد كه چرا در كلمه‏«سعوا»در سوره حج‏با الف نوشته مى‏شود،ولى همين كلمه در سوره سبا بدون الف‏«سعو»نوشته‏مى‏شود.باز چرا كلمه‏«عتوا»در هر جا كه باشد با اضافه الف و تنها در سوره فرقان، بدون الف و به صورت‏«عتو»نوشته مى‏شود؟و از همين قبيل است‏سر زيادت الف‏در«آمنوا»و حذف آن از«باؤ»و«جاؤ»و«تبوؤ»و«فاؤ»در سوره بقره.تمام اين‏هااسرار الهى و اغراض حكمت آميز پيامبر صلى الله عليه و آله است كه بر مردم پوشيده مى‏باشد،زيرااين‏ها اسرار باطنى است كه جز از طريق موهبت الهى،قابل درك نيست و مانندالفاظ و حروف مقطعه‏اى است كه در اوايل سور است و داراى اسرارى بزرگ ومعانى بسيارى است كه بيش‏تر مردم بدان اسرار پى نمى‏برند و چيزى از معانى الهى‏كه بدانها اشاره شده،درك نمى‏كنند و رسم الخطى كه در قرآن به كار رفته از همين‏قبيل است‏» (1) .

برخى تلاش كرده‏اند تا اسرار اين نحو از رسم الخط را كشف كنند.لذا با تكلف‏آشكار اظهار نظرهايى كرده‏اند.مثلا تصور كرده‏اند كه زيادت الف در«لاذبحنه‏»

دلالت‏بر آن دارد كه ذبح واقع نشده است.و زيادت‏«يا»در «و السماء بنيناها باييد» (2) براى اشاره به تعظيم قدرت الهى است كه به وسيله آن،آسمان را بنا نهاده است و باهيچ قدرت و نيروى ديگر مشابهت ندارد و اين به مقتضاى اين قاعده معروف است‏كه‏«زيادة المباني تدل على زيادة المعاني‏» (3) .

ابو العباس مراكشى معروف به ابن البناء(متوفاى 721)در كتاب خود«عنوان‏الدليل في مرسوم التنزيل‏»به تفصيل در اين زمينه توضيح داده است.او تشريح كرده‏كه وضعيت اين حروف در خط،بر حسب اختلاف و چگونگى معانى كلمات است‏كه از اسرار و حكمت‏هاى پنهانى حكايت دارد.از جمله اين حكمت‏ها توجه به‏عوالم غيب و شهود و مراتب وجود و مقامات است.در ذيل گزيده‏اى از گفته‏هاى اورا مى‏آوريم كه نشان دهنده ميزان غلو و مبالغه او درباره رسم الخط مى‏باشد:

1.اضافه كردن الف در«لاذبحنه‏»براى توجه دادن به اين معنا است كه ذبح ازعذابى كه در صدر آيه ذكر شده شديدتر است. لاعذبنه عذابا شديدا او لااذبحنه (4) .

2.الف در«يرجوا»و«يدعوا»اضافه شده است تا بر آن دلالت كند كه فعل به علت در برداشتن ضمير فاعل،از اسم سنگين‏تر است.از اين‏رو وقتى فعل را خفيف‏و سبك به حساب مى‏آورند، هر چند كه جمع باشد،الف آن حذف مى‏شود.مانند «سعو فى اياتنا معاجزين‏» (5) زيرا سعى در اين جا سعى باطل است و ثبوتى در عالم‏وجود ندارد.

3.در آيه «كامثال اللؤلوءا المكنون‏» (6) الف بعد از همزه اضافه شده است تا برسفيدى و جلاى آن نسبت‏به مرواريد غير مكنون و غير پوشيده دلالت داشته باشد،لذا در آيه «كانهم لؤلؤ» (7) الف اضافه نشده است.

4.الف در«مائة‏»اضافه شده ولى در«فئة‏»نيامده است.زيرا«مائة‏»مشتمل بركثرت از نظر دو رتبه آحاد و عشرات است.

5.در آيه وجي‏ء يومئذ بجهنم (8) الف اضافه شده و به صورت «و جاى‏ء يومئذ»

نوشته شده تا دليل بر آن باشد كه اين مجي‏ء و آمدن آشكار است.

6.در ساوريكم اياتى (9) واو اضافه شده است تا بر آن دلالت كند كه عالم وجوددر بالاترين مرتبه وضوح است.

7.در آيه و السمآء بنيناها باييد (10) يا اضافه شده است تا تفاوت آن را با«الايدى‏»كه‏جمع‏«يد»است،نشان دهد.زيرا منظور در آيه،يد به معناى دست نيست، بلكه‏منظور قدرت و قوتى است كه خداوند به وسيله آن آسمان را بنا كرده است.اين‏قدرت و قوت براى ثبوت در وجود،سزاوارتر از«الايدى‏»جمع‏«يد»است و به‏همين مناسبت‏«يا»به آن اضافه شده است.

8.واو از آيه «سندع الزبانية‏» (11) ساقط شده براى اين كه در آن سرعت فعل و اجابت‏شعله جهنم و شدت عمل مقصود است.

9.واو از و يدع الانسان بالشر (12) حذف شده تا بر آن دلالت كند كه انجام كار بد وشر براى انسان آسان است و انسان در انجام شر سرعت‏به كار مى‏برد،هم چنان كه در انجام كار خير سستى مى‏ورزد.

10.در سوره بقره آيه 247 كلمه‏«بسطة‏»با سين و در آيه 69 از سوره اعراف باصاد نوشته شده است،زيرا با سين به معناى سعه جزئى و با صاد به معناى سعه كلى‏است (13) .

دكتر صبحى صالح در اين زمينه مى‏گويد:«ترديدى نيست كه اين مطالب،غلو ومبالغه‏اى است درباره تقديس رسم الخط مصحف عثمانى و تكلفى است كه ما فوق‏آن تصور نمى‏شود، زيرا از منطق دور است كه رسم الخط را امرى توقيفى و با دستورپيامبر صلى الله عليه و آله بدانيم و يا تصور كنيم كه مشتمل بر اسرارى است،همان گونه كه فواتح‏برخى از سور داراى اسرار است.هيچ موردى براى مقايسه رسم الخط با حروف‏مقطعه اوايل سور كه قرآن بودن آن‏ها به تواتر ثابت است،وجود ندارد.اين‏هااصطلاحاتى است كه نويسندگان آن زمان منظور كرده‏اند و عثمان نيز با اين‏اصطلاحات موافقت كرده است‏» (14) .

علامه ابن خلدون مى‏گويد:«برخى از افراد نا آگاه گمان كرده‏اند كه صحابه‏صنعت‏خط را به خوبى و به طور كامل مى‏دانسته‏اند و برخى از نوشته‏هاى آنان كه‏مخالف قواعد است،از روى حكمت و علتى بوده است.اينان در مورد زيادت الف‏در«لااذبحنه‏»مى‏گويند براى توجه به عدم وقوع ذبح است و در زيادت يا در«باييد»

معتقدند كه به منظور جلب توجه بر كمال قدرت الهى است.و از اين قبيل مطالب كه‏هيچ اصلى ندارد،جز گفتارى بدون دليل كه قابل توجيه نيست‏» (15) .

عجيب‏تر آن كه محمد طاهر الكردى،در آستانه قرن پانزدهم هجرى،به قهقراباز گشته و درباره رسم الخط مصحف عثمانى،به مبالغه و غلوى فاحش دچارگرديده و پس از بيان برخى از ناهنجارى‏هاى رسم الخط عثمانى و تناقضات موجوددر آن گفته است:«بر ماست كه بدانيم چرا نويسندگان اوليه مصحف،قواعد صحيح‏كتابت را رعايت نكرده و چرا در نوشتن مصحف روش واحدى را در پيش نگرفته‏اند؟اين سؤالى است كه بايد كسانى كه به امر عثمان مصحف را نوشتند،پاسخ گويند.اما آنان در خاك آرميده‏اند و از اين‏رو دانش مندان گفته‏اند:رسم الخطمصحف،سرى از اسرار است كه هيچ كس از آن آگاه نيست...گويد:گمان سهو وخطا و جهل به اصول كتابت درباره آنان به خود راه ندهيد كه اين خيال باطلى است.

ما اعتقاد قطعى داريم كه صحابه قواعد املا و كتابت را آن گونه كه بايد مى‏دانسته‏اندو ما بر اين گفته سه دليل استوار داريم:

اول:علامه آلوسى در تفسير خود،به نام روح المعانى مى‏گويد ظاهرا صحابه‏رسم الخط را به خوبى مى‏دانسته و به قواعد كتابت آگاه بوده‏اند.جز اين كه آنان دربرخى از موارد،به عمده و از روى حكمت و فلسفه‏اى،بر خلاف اين قواعد چيزى‏نوشته‏اند.

دوم:آنان با پادشاهان و اميران مكاتبه مى‏كردند و ناچار بايد كتابت را به خوبى‏دانسته باشند.

سوم:در عهد عثمان بيش از يك ربع قرن از اشتغال مردم جزيرة العرب به امركتابت و نوشتن گذشته بود.آيا معقول است كه صحابه در اين مدت طولانى،كتابت‏را به درستى فرا نگرفته باشند؟» (16) .

گفته علامه ابن خلدون كه‏«به خيال بافى‏هاى اين ناآگاهان توجه نكنيد»ما را ازدادن پاسخ به اين قبيل بيهوده گويى‏ها بى‏نياز مى‏كند.ابن خطيب در رد اين گونه‏گمان‏هاى بى‏پايه بيانى مفصل دارد كه خلاصه‏اى از آن را نقل مى‏كنيم.

گويد:جعبرى در ضمن سخن خود درباره ناهنجارى‏هاى مصحف مى‏گويد:

«بزرگ‏ترين فايده آن،اين است كه مانع اهل كتاب از قرائت مستقيم قرآن است.»

ابن خطيب اضافه مى‏كند:«يكى از بزرگان قراء سخنى اين چنين بى‏اساس‏مى‏گويد و با چنين سخنى،طرفداران لزوم وجود اغلاط در قرآن را تاييد مى‏كنند.درحالى كه بطلان و بى‏پايگى اين سخن روشن است و در قرآن آيات بسيارى است كه‏طرف خطاب آن اهل كتابند و آنان را به سوى ايمان مى‏خواند.بنابر اين چگونه آنان‏از تلاوت قرآن منع مى‏شوند؟!»

او سپس مى‏گويد:«زشت‏ترين گفتارى كه ممكن است،انسانى با عقل سالم وشناخت صحيح بگويد،گفتار صباغ است كه:«فوائد اين رسم الخط بسيار و اسرار آن‏متعدد است.از جمله عدم امكان تلاوت آن،به جز با تعليم و فراگيرى از استاداست.شان هر دانش نفيس و با ارزشى آن است كه از دست رس عمومى محفوظباشد.»

ابن خطيب در جواب اين گفتار مى‏گويد:«وا مصيبتا!آيا قرآن نيز همانند لگاريتم،طلسم،رمل، اسطرلاب،نجوم و علومى از اين قبيل است كه تصور مى‏كنند نفاست‏آن‏ها در اسرارى است كه در آن‏ها نهفته و جز با كوشش و تلاش بسيار و پس ازگذشت زمانى دراز نتوان بدان ست‏يافت؟خداوند مى‏گويد: و لقد يسرنا القرآن‏للذكر (17) ولى شما مى‏گوييد كه قرآن از دست رس مردم به دور باشد!بسى تصورى‏باطل و سخنى بى‏پايه و ساختگى است!آيا مصحف براى خواندن نوشته‏شده است و يا براى اين كه رمز و طلسم باشد و تنها قراء بتوانند آن را بخوانند و به هركس كه به آنان پول مى‏دهد و خود را در اختيارشان قرار دهد بياموزند و كسانى را كه‏مال و موقعيتى ندارند از آموختن آن محروم كنند؟»

ابن خطيب اضافه مى‏كند كه بسيارى از اهل علم و ادب را ديده و خودشنيده است كه به علت آشنا نبودن به اين رسم الخط عجيب و غريب و عدم‏شناخت اسلوب‏هاى قرائت،آن گونه كه رسيده است،قرآن را به غلط قرائت وتلاوت مى‏كنند (18) .

با توجه به آن چه گذشت،ابن خطيب معتقد است كه بايد رسم الخط مصحف‏تصحيح شود و با خطى كه همه مردم به خواندن آن قادر باشند،نوشته شود.همه‏دانش‏مندان معاصر بر همين عقيده‏اند و همه محققان،تبديل رسم الخط قديم را به‏رسم الخط كنونى جايز مى‏دانند زيرا رسم الخط پيشين با دستور پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده،بلكه روش نويسندگان آن روز بوده يا كتابت در مراحل بدوى بوده و از دقت لازم‏برخوردار نبوده است.اما امروز با پيش رفت روش‏هاى كتابت و تكميل آن كه خواندن‏را براى همگان آسان كرده است،چاره‏اى جز تغيير رسم الخط گذشته به رسم الخطكنونى كه همه بدان آشنا هستند و قرآن را در دست رس عامه مردم قرار مى‏دهد،نيست.اين امر موجب تحقق بخشيدن به منظورى است كه قرآن براى آن نازل شده‏و آن هدايت و راه‏نمايى همگان براى هميشه است.

در اين زمينه،قاضى محمد بن الطيب ابو بكر باقلانى(متوفاى 403)در كتاب‏«الانتصار»مى‏گويد:«خداوند شكل و نحوه خاصى از كتابت و نوشتن را بر مردم‏واجب نكرده است.براى نوشتن قرآن و نويسندگان مصاحف،رسم الخط خاصى‏معين نشده كه موظف باشند بر طبق آن قرآن را ثبت كنند و از غير آن بپرهيزند،زيراوجوب اين موضوع منوط به وجود مدرك شرعى است و در نصوص كتاب به اين‏موضوع اشاره‏اى نشده است كه بايد كتابت،ثبت و ضبط قرآن به طريقه‏اى خاص وبا خطى معين انجام گيرد و از آن تجاوز نشود.هم چنين در سنت چنين مطلبى وجودندارد و اجماع امت نيز اين امر را واجب نشمرده،و قياسات شرعى نيز بر چنين‏موضوعى دلالت ندارد.بلكه سنت،دال بر آن است كه قرآن را مى‏توان به هر شكلى‏كه آسان‏تر باشد نوشت،زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فقط به كتابت قرآن امر كرد و هيچ طريقه‏خاص و رسم الخط معينى را براى نوشتن آن معين نكرد و هيچ كس را از كتابت آن‏نهى نفرمود.از همين‏رو خطوط مصحف‏ها مختلف است و هر گروهى با روشى كه‏بين خود آنان مصطلح و متداول بوده است،قرآن را نوشته‏اند.برخى بر طبق تلفظكتابت مى‏نموده و برخى زياد و كم مى‏كردند،زيرا مى‏دانستند كه رسم الخط هر گونه‏باشد اصطلاحى بيش نيست و بر مردم پوشيده نمى‏باشد.از اين‏رو مى‏توان خط آن‏را با حروف كوفى و خط اوليه نوشت،لام را به صورت كاف و الف‏ها را كج نگاشت،و مى‏توان آن را به شكلى ديگر،حتى با خط و روش قديم و يا با خط جديد و ياروشى ميانه،كتابت كرد.اگر خطوط مصحف‏ها و بسيارى از حروف آن با يك ديگرتفاوت دارند و شكل و صورت آن‏ها يك نواخت نيست،از اين جهت است كه مردم‏با آن‏ها موافقند،و در اين منعى نمى‏بينند كه هر كس و هر گروه بر طبق روشى كه بين‏خودشان متداول است،آن را كتابت كنند.هر روشى كه آسان‏تر و مشهورتر است،مورد قبول مردم قرار مى‏گيرد.اين هيچ اشكالى هم ندارد،براى اين كه طريقه‏اى!166 مخصوص و خط معينى براى كتابت قرآن معين نشده است.آن چه معين شده است‏قرائت صحيح است و وسيله قرائت‏به هر نحوى مى‏تواند باشد.زيرا خط به منزله‏علامت و نشانه و رسمى است كه معرف كلمه است و هر علامت و رسمى كه بتوانداين منظور را ادا كند،به كار بردن آن بلا مانع است.

خلاصه هر كس مدعى است كه براى كتابت قرآن بايد رسم الخط معينى را به كاربرد،ناگزير از اقامه دليل است،و اين دليل كجاست؟»

مطلبى كه در بالا نقل شد،خلاصه‏اى است از گفته قاضى ابو بكر باقلانى كه‏شيخ عبد العظيم زرقانى آن را در مناهل العرفان آورده است.زرقانى پس از نقل‏خلاصه گفته باقلانى،به گفته‏هاى او جواب داده است.اما سستى جواب‏هاى او درمقابل تحقيق محكم و استوار باقلانى به خوبى آشكار است (19) .از اين روست كه دكترصبحى صالح در دنباله گفته باقلانى مى‏گويد:

«عقيده قاضى ابوبكر در اين زمينه،قابل قبول است.او دلايلى محكم و نظرى‏دور انديش دارد. عواطف و احساسات خود را درباره بزرگ داشت پيشينيان،بردليل و برهان،مقدم نشمرده و ميان آن دو خلط نكرده است.آنان كه رسم الخط قرآن‏را توقيفى و هميشگى مى‏دانند،گرفتار احساسات خود هستند.و عواطف و مذاق‏شخصى خود را در اين امر دخالت داده‏اند.در حالى كه عواطف و ذوق‏هاى‏شخصى نسبى است،و نبايد آن‏ها را در امور دينى دخالت داد،چه حقايق شرعى ازذوق و عاطفه استنباط نمى‏شود» (20) .

اينك در جدول زير،رسم الخط كلمات به شكل قديم با رسم الخط معاصرمقايسه مى‏شود.در اين جدول كلماتى مانند«الرحمن‏»و«العلمين‏»و«الصراط‏»كه‏الف آن‏ها حذف شده و تعداد آن‏ها در مصحف عثمانى زياد است،آورده‏نشده است.بايد توجه داشت كه حذف الف از اين كلمات بر وفق خط كهن كوفى‏است كه از خط سريانى باز گرفته شده.هم چنين كلماتى كه در آن‏ها به جاى الف،واوو يا نوشته شده است مانند«صلوة‏»و«زكوة‏»و«تورية‏»به علت كثرت و تكرار زيادآن‏ها در قرآن در اين جدول نيامده است.از كلمات مكرر،فقط يك كلمه به عنوان‏نمونه كه در اولين آيه آمده آورده شده است.اين قبيل كلمات كه در آيات وسوره‏هاى ديگر نيز تكرار شده با علامت‏«ك‏»مشخص شده است.

/سوره/آيه/املاء قديم/املاء معاصر/سوره.آيه/املاء قديم/املاء معاصر

/بقره.33/يادم (21) /يا آدم/نساء.23/التي‏«ك‏»/اللاتي

/بقره.40/اسراءيل‏«ك‏»/اسرآئيل/نساء.25/فمن ما«ك‏»/فمما

/بقره.71/الئن‏«ك‏» (22) /الآن/نساء.78/فمال هؤلاء«ك‏»/فما لهؤلاء

/بقره.87/عيسى ابن مريم/عيسى بن مريم/مائده.18/ابنؤا/ابناء

/بقره/90/بئس ما«ك‏»/بئسما/مائده/29/جزؤاك‏«ك‏»/جزاء

/بقره.164/اليل‏«ك‏»/الليل/مائده.31/سوءة/سواة

/بقره.186/الداع‏«ك‏»/الداعى/انعام.5/انبؤا«ك‏»/انباء

/بقره.226/فاؤا/فاؤا/انعام.34/نباءى/نبا

/بقره/240/في ما«ك‏»/فيما/انعام.52/بالغدوة (27) /بالغداة

/بقره.275/الربوا«ك‏»/الربا/انعام.94/شركؤا«ك‏»/شركاء

/بقره.282/تسئموا (23) /تساموا/انعام.115/كلمت‏«ك‏»/كلمة

/آل عمران.35/امرات‏«ك‏»/امراة/انعام/144/اما«ك‏»/ام ما

/آل عمران/75/الامين (24) /الاميين/اعراف.6/فلنسئلن (28) /فلنسالن

/آل عمران.79/ربنين (25) /ربانيين/اعراف.20/ما وري (29) /ما ووري

/آل عمران.144/ا فاين‏«ك‏»/ا فان/اعراف.56/رحمت‏«ك‏»/رحمة

/آل عمران.153/تلون (26) /تلوون/اعراف.69/بصطة (30) /بسطة

/نساء.16/الذان/اللذان/اعراف.127/نستحى‏ى/نستحيي

/انفال.38/سنت/سنة/كهف.23/لشاى‏ء/لشي‏ء

/توبه.47/و لا اوضعوا/و لاوضعوا/كهف.38/لكنا/لكن

/يونس.15/تلقاءى/تلقاء/كهف.48/الن/ان لن

/يونس.34/يبدؤا/يبدا/كهف.63/ارءيت/ارايت

/يونس.35/امن/ام من/كهف.77/لتخذت/لاتخذت

/هود.87/بقيت/بقية/كهف.110/يرجوا«ك‏»/يرجو

/هود.87/ما نشؤا/ما نشاء/مريم.28/ياخت/يا اخت

/هود.97/و ملاءيه/و ملاه(و ملئه)/مريم.44/يابت/يا ابت

/يوسف.25/لدا/لدى/مريم/46/يابرهيم/يا ابراهيم

/يوسف.87/تايئسوا (31) /تياسوا/طه.18/اتوكؤا/اتوكا

/يوسف.87/يايئس (32) /يياس/طه.94/يبنؤم/يا ابن ام

/يوسف.101/ولى‏ى/وليي/طه.119/لا تظمؤا/لا تظما

/يوسف.110/استيئس (33) /استياس/طه.121/سوءتهما (35) /سوءاتهما

/رعد.39/يمحوا/يمحو/طه.130/ءاناءى/آناء

/ابراهيم.9/نبؤا/نبا/انبيا.37/ساوريكم‏«ك‏»/ساريكم

/ابراهيم.21/الضعفوا/الضعفاء/مؤمنون.24/الملؤا«ك‏»/الملا

/حجر.95/المستهزءين/المستهزئين/مؤمنون.44/كل ما/كلما

/نحل.43/فسئلوا (34) /فسالوا/نور.8/و يدرؤا/و يدرا

/نحل.48/يتفيؤا/يتفيا/نور.13/جاءو«ك‏»/.جاؤا

/نحل.86/راء«ك‏»/رآى/نور.43/عن من/عمن

/نحل.90/و ايتاءى/و ايتاء/فرقان.21/عتو/عتوا

/اسراء.11/يدع‏«ك‏»/يدعو/فرقان.38/و ثمودا«ك‏»/و ثمود

/فرقان.49/لنحي (36) /لنحيي/فصلت.29/الذين (37) /اللذين

/شعراء.92/اين ما/اينما/شورى.30/و يعفوا«ك‏»/و يعفو

/شعراء.94/الغاون‏«ك‏»/الغاوون/شورى.32/الجوار/الجوارى

/نمل.21/لا اذبحنه/لاذبحنه/شورى.51/وراءى/وراء

/نمل.64/يبدؤا«ك‏»/يبدا/دخان.43/شجرت/شجرة

/نمل.92/اتلوا/اتلو/الذاريات.47/باييد/بايد

/قصص.3/نتلوا/نتلو/مجادله.9/معصيت/معصية

/قصص.4/يستحى‏ى‏«ك‏»/يستحيي/ممتحنه.4/برءؤا (38) /برءاء

/قصص.9/قرت/قرة/تحريم.11/امرات/امراة

/روم.13/شفعؤا/شفعاء/تحريم.12/بكلمت (39) /بكلمات

/روم.16/لقاءى/لقاء/القلم.6/باييكم.بايكم

/روم.24/فيحى‏ى/فيحيي/تكوير.8/الموءدة (40) /الموؤدة

/روم.30/فطرت/فطرة/انشقاق.11/يدعو/يدعو

/روم.39/ليربوا«ك‏»/ليربو/غاشيه.22/بمصيطر (41) /بمسيطر

/احزاب.37/لكى لا/لكيلا/فجر.4/يسر/يسرى

/سبا.5/سعو/سعوا/فجر.23/و جاى‏ء/وجي‏ء

/غافر.15/التلاق/التلاقى/قريش.2/اى‏لفهم (42) /ايلافهم

/غافر.32/التناد/التنادى


پى‏نوشتها:

1- مناهل العرفان،ج 1،ص 376-375.

2- ذاريات 51:47.

3- مقدمه ابن خلدون،ص 419.مناهل العرفان،ج 1،ص 367.

4- نمل 27:21.

5- سبا 34:5.

6- واقعه 56:23.

7- طور 52:24.

8- فجر 89:23.

9- انبيا 21:37.

10- ذاريات 51:47.

11- علق 96:18.

12- اسراء 17:11.

13- ر.ك:البرهان،ج 1،ص 430-380.

14- مباحث في علوم القرآن،ص 277.

15- مقدمه ابن خلدون،باب 5،ص 419 و باب 6،ص 438.

16- محمد طاهر الكردى،تاريخ الخط العربي،ص 102-101.

17- «همانا قرآن را سهل و آسان نموديم تا يادآور همگان باشد».قمر 54:17.

18- الفرقان،ص 86-63.

19- ر.ك:مناهل العرفان،ج 1،ص 378-373.

20- مباحث في علوم القرآن،ص 279.

21- تنها يك همزه بر روى الف ترسيم شده.

22- يك همزه در جلوى لام ترسيم شده.

23- همزه بر روى ميم ترسيم شده.

24- و 25- تنها يك ياء كوچك بالاى ياء ترسيم شده.

26- يك واو كوچك بالاى واو ترسيم شده.

27- يك الف كوچك بر آن ترسيم شده.

28- يك همزه بالاى سين ترسيم شده.

29- يك واو كوچك بالاى واو ترسيم شده.

30- سين كوچكى روى صاد ترسيم شده.

31- و 32- و 33- همزه‏اى بالاى ياء ترسيم شده.

34- همزه‏اى پيش از لام ترسيم شده.

35- الف كوچكى بالاى همزه ترسيم شده.

36- ياء كوچكى بالاى ياء ترسيم شده.

37- تثنيه موصول است.

38- الف كوچك بالاى همزه.

39- الف كوچك بالاى ميم.

40- واو كوچك بعد از همزه.

41- سين كوچك زير صاد.

42- يك ياء كوفى كوچك و منفصل بعد از همزه.