نزول قرآن و رؤياى هفت حرف

سيد رضا مودب

- ۷ -


فصل پنجم:كلام نورانى امام صادق(ع)

در فصل‏هاى پيشين، حديث سبعة احرف، از زمان نزول قرآن تا دوران تابعين مورد بررسى قرار گرفت و جايگاه آن نزد علماى اهل سنت مشخص شد و روشن گشت كه در زمان پيامبر(ص)، چه در هنگام نزول قرآن و چه در زمان جمع‏آورى آن، حديث سبعة احرف به چشم نمى‏خورد. آن‏چه مسلّم است، ظهور و نسبت آن در زمان صحابه پس از پيامبر(ص) يا حداكثر زمان تابعين بوده است، كه با هدف توجيه قراآت، نشر و گسترش يافته است. لذا علماى اهل سنت در معناى آن، دچار تحيّر و سرگردانى شده‏اند. هم‏چنين روشن شد كه حديث سبعة احرف، با عبارات متفاوتى كه داشت، از اضطراب متن برخوردار بود و تناقض‏هاى قابل توجهى در آن ديده مى‏شد و گرچه مجوّزى براى قراآت مختلف شده است، اما قرآن از قرائت واحدى برخوردار است.

آن‏چه در فصل پنجم به آن پرداخته مى‏شود، بررسى حديث سبعة احرف ازديدگاه امامان معصوم(ع) به ويژه كلام نورانى امام صادق(ع) مى‏باشد؛ آنان كه چراغ هدايت براى مسلمانانند و رسالتى بس مهم در هدايت مسلمانان دارند؛ چراغى كه خداوند متعال، آن را براى همه مردم عالم بر افروخت، ليكن جمع قليلى از وجود آنان بهره مى‏برند. آنان خود نورند گرچه مستقيماً وحى بر آنان نازل نمى‏شد، اما كلامى الهى دارند. كلامى كه نزد شيعيان هم‏سان و هم‏سنگ قرآن است و ارزشى بس رفيع و منزلتى بس والا دارد. لذا در اين فصل، نخست به بيان نورانى امام صادق(ع) در مورد حديث سبعة احرف مى‏پردازيم.

روايت امام صادق(ع)

على بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن‏أبي‏عمير، عن عمر بن اُذينة، عن الفضيل‏بن‏يسار قال: قُلت لأبي‏عبداللَّه(ع): إنّ النّاس يَقولون: إنّ القرآنَ نَزَلَ عَلى سَبْعَةِ أحْرِفٍ فَقال: كَذِبُوا اعداءُ اللَّه وَلكِنَّهُ نَزَلَ عَلى حَرْف واحدٍ مِنْ عِنْدِ الواحدِ؛(1)

فضيل بن يسار مى‏گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: مردم مى‏گويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده است. فرمود: دروغ مى‏گويند، دشمنان خدا. قرآن بر يك حرف و از جانب يكى نازل شده است.

همين محتوا و مضمون در روايت امام باقر(ع) نيز آمده است:

الحسين بن محمد، عن على بن محمد، عن الوشاء، عن جميل بن درّاج، عن محمد بن مسلم، عن زرارة، عن أبي‏جعفر(ع) قال: إنّ القرآنَ واحدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ واحِد وَلكِنَّ الاختِلافَ يَجي‏ءُ مِنْ قِبَلِ الرُواةِ.(2)

امام باقر(ع) فرمود: قرآن يكى است و از نزد يكى (خداى يگانه) نازل شد. ولى اختلاف از سوى راويان پديد آمد.

بررسى سندى روايت امام صادق(ع)

روايت امام صادق(ع) كه محمد بن يعقوب كلينى، محدث بزرگوار شيعه آن را نقل‏مى‏نمايد، از جهت سندى، روايت صحيحه مى‏باشد، يعنى همه راويان، ثقه، امامى و از هر جهت مورد اعتبار مى‏باشند كه در كتب رجالى، توثيق شده‏اند و درباره آنان جرحى ديده نمى‏شود. شخصيت‏هايى كه در سلسله سند اين روايت هستند، چنين مى‏باشند:

1 . على بن ابراهيم

على بن ابراهيم كه پدرش ابراهيم بن هاشم مى‏باشد، در همه كتب رجالى مورد تمجيد و توثيق واقع شده است و صاحب يكى از تفاسير معتبر شيعه است. نجاشى در مورد او مى‏گويد:

<على بن ابراهيم در حديث مورد وثوق است و او مورد اعتماد و صاحب كتاب (تفسير قمى) است.»(3) آية اللَّه خوئى هم در مورد او مى‏گويد: <وى ثقة و مورد اعتماد است و غالب موارد از پدرش نقل مى‏كند و غالباً كلينى از او روايت مى‏نمايد.»(4)

2 . ابراهيم بن هاشم

در مورد او نيز جرحى وجود ندارد و اعتبار او مسلم است. او امامى و ممدوح مى‏باشد. علامه حلّى در مورد او مى‏گويد:

او شاگرد يونس‏بن عبدالرحمان بوده است و كسى از اصحاب در مورد او، جرحى را ذكر نكرده است. روايات از او بسيار است و ارجح، قبول قول او است.(5)

مرحوم مامقانى در مورد او مى‏گويد:

علامه او را در كتاب خلاصه از معتمدين شمرده است و احاديث او قابل عمل است.(6)

آية اللَّه خوئى هم در مورد او مى‏گويد:

بدون شك ابراهيم بن هاشم ثقه است و دلايل ذيل بر آن گواه است:

الف) سيد بن طاووس ادعاى اتفاق بر وثاقت او نموده است.

ب) او نخستين كسى بود كه حديث كوفيين را در قم منتشر نمود و قميّون بر روايات او اعتماد كردند. در حالى كه در بين آنها كسانى بودند كه در حديث بسيار سخت‏گير بودند.

ج) ابراهيم بن هاشم در سلسله كامل الزيارات است و شهادت ابن قولويه بر اين كه هر كس در سلسله آن بوده مورد توثيق است، سلسله‏اى كه به معصوم(ع) منتهى مى‏شود.(7)

3 . ابن ابى‏عمير

محمد بن ابى‏عمير، يكى از شخصيت‏هاى برجسته در حديث و از اصحاب‏اجماع به‏شمار مى‏رود. نجاشى در مورد وى مى‏گويد: <او جليل القدر وعظيم المنزله، نزد ما و نزد مخالفين‏(8) است.» آية اللَّه خوئى، او را از اصحاب اجماع‏دانسته مى‏گويد: <در سلسله بسيارى از روايات واقع شده و كاملاً مورد اعتماداست» و به نقل از شيخ طوسى مى‏گويد: <او از مورد اعتمادترين مردم نزد خاصه و عامه بوده است و متعبدترين فرد از جهت عبادات و با تقواترين و عابدترين افراد بوده است.»(9)

4 . عمر بن اُذينه

نجاشى او را شيخ اصحابنا مى‏داند و در مورد وى مى‏گويد: <او بزرگ اصحاب‏مابصريين و آبروى آنان است.»(10) آيةاللَّه خوئى هم در مورد او مى‏گويد: <شيخ‏طوسى او را هم از اصحاب امام صادق(ع) و هم از اصحاب امام كاظم(ع)دانسته‏است.»(11)

5 . فُضيل بن يسار

آخرين راوى در حديث، فضيل بن يسار است. ايشان نيز از اصحاب اجماع شمرده شده از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به حساب آمده است.(12) نجاشى، او را ثقه و مورد اعتماد مى‏داند.(13) آية اللَّه خوئى در مورد او مى‏گويد: <او كاملاً مورد اعتماد بوده است و شيخ مفيد او را از فقها به حساب آورده است.»(14)

روايت امام صادق(ع) به لحاظ برخوردارى از رجال كاملاً معتبر، نزد شيعه روايت صحيحه است. زيرا دو نفر از اصحاب اجماع كه مورد اتفاق همه هستند، در ميان سلسله آن وجود دارد: ابن ابى‏عمير و فضيل بن يسار. از اين رو روايت امام صادق(ع)از جهت سندى، كاملاً مورد اعتماد است و نزد همه محدثان و فقها و مفسران شيعه، پذيرفته شده است؛ در فصل ششم به بيان اقوال علماى شيعه، اشاره خواهد شد. محمد بن يعقوب كلينى نيز كه حديث مذكور را در كتاب الكافى مى‏آورد، از محدثان بزرگ شيعه مى‏باشد.

رجال سند در روايت امام باقر(ع) نيز كه همان محتواى روايت امام صادق(ع) را دارد، كاملاً مورد اعتمادند. اينك راويان اين حديث شريف را بررسى مى‏كنيم:

الحسين بن محمد، عن على بن محمد، عن الوشاء، عن جميل بن دراج، عن محمد بن مسلم، عن زرارة، عن أبي‏جعفر(ع) قال: إنّ القرآن واحد....

1 . الحسين بن محمد اشعرى قمى

ايشان از مشايخ كلينى بوده است و در اسناد روايات بسيارى واقع شده است.(15) نجاشى در مورد وى مى‏گويد: <مورد اعتماد است و براى او كتاب نوادر است.»(16) محقق اردبيلى در مورد او مى‏گويد: <او ثقه است و صاحب كتاب، و محمد بن يعقوب كلينى از او روايت مى‏نموده است.»(17)

2 . على بن محمد

نجاشى او را ثقه دانسته مى‏گويد: <على بن ابى‏القاسم عبداللَّه، ثقه و فاضل و فقيه است.»(18) آية اللَّه خوئى نيز او را ثقه مى‏داند و مى‏گويد: <او از مشايخ كلينى است و از وشاء هم روايت مى‏كند. كلينى روايات زيادى را از او نقل مى‏كند.»(19)

3 . الوشاء

نجاشى او را ثقه و جليل القدر مى‏داند و مى‏گويد: <او از اصحاب امام رضا(ع)وازشخصيت‏هاى شيعه است.»(20) آية اللَّه خوئى نيز او را از بزرگان مى‏داند و مى‏گويد: <او همان حسن بن على بن زياد وشاء است و بدون ترديد، شخصيتى جليل القدر وموثق است.»(21)

4 . جميل بن درّاج

او از اصحاب اجماع است و شخصيتى جليل القدر مى‏باشد.(22) نجاشى درباره او مى‏گويد: <او از بزرگان و اعتبار شيعه است.»(23) محقق اردبيلى مى‏گويد: <علما اتفاق نموده‏اند بر صحت آن‏چه را آنان مى‏گويند و تصديق آنان در گفتارشان و اقرار بر فقاهت آنان. آن گروه عبارتند از: جميل بن دراج و عبداللَّه بن مسكان و ....»(24) آيةاللَّه خوئى مى‏گويد: <جميل بن دراج داراى اصل (كتاب) است و مورد اعتماد و از رجال امام صادق(ع) شمرده مى‏شود.»(25)

5 . محمد بن مسلم

او نيز از اصحاب اجماع و جليل القدر است.(26) محمدبن مسلم از نظر نجاشى، فقيهى باتقوا و از بزرگان كوفه و از موثق ترين مردم و از صحابه امام باقر(ع) و امام‏صادق(ع) بوده است.(27) محقق اردبيلى نيز مى‏گويد: <وى از اصحاب اجماع و از بزرگان در فقه است.»(28)

6 . زرارة

او نيز از اصحاب اجماع و جليل القدر است.(29) نجاشى، زرارة بن اعين را از بزرگان صحابه امام صادق(ع) و فقيهى برجسته و قارى و متكلّمى بزرگ مى‏داند.(30) محقق اردبيلى نيز او را ثقه و از بزرگان فقه و شخصيتى داراى رتبه عالى و منزلتى والا مى‏داند.(31)

روايت امام باقر(ع) نيز همانند روايت امام صادق(ع) از سلسله سند والايى برخوردار است. زيرا كه سه نفر از اصحاب اجماع در سلسله آن هستند و ديگرانى كه هم در سلسله سند قرار گرفته‏اند، امامى و موثق و معتبر شناخته شده‏اند. روايت مذكور، ضمن اين كه از سلسله سند كوتاهى برخوردار است -و خود مزيتى به شمار مى‏رود -از راويان معتبر برخوردار و در شمار روايات عالى السند مى‏باشد.

بنابراين دو روايت پيش گفته، گرچه خبر واحدند، اما در حجيّت آنها ترديدى نيست. لذا علماى شيعه، براى آن دو روايت، اعتبار خاصى قائل شده و آنها را صحيحه دانسته‏اند. از اين جهت مناسب است از جهت دلالت نيز مورد بررسى واقع شود تا مشخص گردد كه بر اساس آنها، قرآن بر حرف واحد و داراى نص واحدى است و سخن سبعة احرف در مورد الفاظ قرآن، سخنى بيهوده و بى‏اساس است.

بررسى دلالت روايت امام صادق(ع)

فضيل بن يسار مى‏گويد: قلت لأبي‏عبداللَّه(ع): إنّ الناسَ يقولُون: إنّ القرآنَ نَزَلَ على‏ سبعةِ أحرفٍ فقالَ: كَذِبُوا أعداءُ اللَّهِ ولكنَّه نَزَلَ على‏ حرفٍ واحدٍ مِنْ عندِ الواحِد.(32) فضيل بن يسار از يك واقعيت خارجى براى امام سخن مى‏گويد و آن اين كه، مردم مى‏گويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده است و امام صادق(ع) ضمن تكذيب آنان، مى‏فرمايد: <قرآن بر حرف واحد است.»

مضمون روايت صريح و روشن است و نزول قرآن را بر هفت حرف نفى مى‏كند. با اين وجود مناسب است واژه‏هاى: <إن الناس يقولون» و <أحرف»، در روايت مذكور مورد بررسى قرار گيرد.

مقصود از <إنّ الناس» در روايات شيعه

با مراجعه به كتب اربعه شيعه و بحار الانوار، مشاهده مى‏شود كه تعبير: <إنّ الناس يقولون» با حذف مكررات، حدود بيست مرتبه در روايات به كار رفته است. در همه اين موارد، يا غالب آنها، مقصود از آن، مخالفان اعتقادى شيعه است كه در اكثر موارد، منطبق بر اهل سنت و اختلافات فقهى و اعتقادى بين شيعه و اهل سنت است كه نزد امام معصوم(ع) مواردى از اختلاف را با عنوان <إن الناس يقولون» بيان فرموده‏اند و امام(ع) به تصحيح آن اعتقاد و يا تكذيب آنها پرداخته است؛ از جمله آنها اختلاف در مسأله سبعة احرف بين شيعه و اهل سنت است. زيرا غالب اهل سنت به استناد روايت عمر، معتقدند كه قرآن از جهت الفاظ بر هفت حرف مى‏باشد و امام(ع) چنين عقيده‏اى را بى‏اساس مى‏خواند. بنابراين مقصود از <إنّ الناس يقولون» در روايت امام صادق(ع)<اهل سنت» مى‏باشند. براى روشن شدن تطبيق واژه <إن الناس يقولون» بر اهل سنت در روايات، به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

1 . عن أبي‏بصير قال: سألتُ أباعبداللَّه(ع) عن قول اللَّه عزّوجل: <أطِيعُوااللَّهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ.» فَقَال: نُزِلَتْ فى على بنِ أبي‏طالبٍ و الحسنِ و الحسينِ(ع) فقلتُ له: إن الناسَ يقولون: فَما لَهُ لَمْ يسمَّ عليّاً و أهلَ‏بيتِهِ(ع)فى كتاب اللَّه عزَّ و جلَّ، قال: فقالَ قُولُوا لَهُم: إنّ رسولَ‏اللَّه(ص) نُزِلَتْ عليهِ الصلاةُ و لَمْ يسمَّ اللَّهُ لَهُمْ ثلاثاً و لا أربَعاً حتّى‏ كانَ رسولُ اللَّهِ هُوَ الذى فَسَّرَ ذلك لَهُم... و نُزِلَتْ <أَطِيعُوااللَّهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ....» فقالَ رسولُ‏اللَّه(ص) فى علي(ع): مَنْ كنتُ مَولاه فعليٌّ مَولاهُ؛(33)

ابى‏بصير مى‏گويد: از امام صادق(ع)، در مورد آيه <اَطِيعُوااللَّهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ.» سؤال نمودم، حضرت فرمود: <در مورد على‏بن‏ابى‏طالب(ع) وامام حسن(ع) و امام حسين(ع) نازل شده است.» عرض كردم: مردم مى‏گويند: چرا نام على(ع) و اهل بيت آنان در كتاب خدا نيست؟ حضرت فرمود: در پاسخ آنها بگو: <بر پيامبر آيه نماز نازل شد، ليكن در آن تعداد ركعات به سه و چهار بيان نشده بود و پيامبر(ص) آن را تفسير (به سه و يا چهار ركعت) نمود ... و آيه <أطِيعُوااللَّهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ...» نازل شد و پيامبر(ص) در مورد حضرت على(ع) فرمود: هر كس من مولاى او هستم، از اين پس على مولاى اوست.»

اين روايت مربوط به اختلاف اعتقادى بين شيعه و اهل سنت در مورد ولايت حضرت على(ع) پس از رسول‏اللَّه(ص) مى‏باشد. زيرا ابى‏بصير، كه خود از شيعيان است، از تفسير آيه <أطيعوااللَّه...» سؤال مى‏نمايد و سپس كلام مخالفان (اهل سنت) را با تعبير <إنّ الناس يقولون» مى‏آورد كه آنان مى‏گويند- اگر على، خليفه پيامبر(ص)است- چرا نام او در قرآن نيست؟ سپس امام صادق(ع) پاسخ آنها را مى‏دهد.

2 . عن الحسين بن خالد قال: قلت لأبي‏الحسن الرضا(ع): إنّ النّاس يقولون: إنّ مَنْ لمْ يأكُل اللحمَ ثلاثةَ أيامٍ ساءَ خُلقُه. فقال: كذبُوا ولكنْ منْ لَمْ يأكُلِ اللحمَ أربعينَ يوماً تغيّر خُلْقُه؛

حسين بن خالد مى‏گويد: براى امام رضا(ع) عرض كردم: مردم مى‏گويند: هر كس سه روز گوشت نخورد، بد اخلاق مى‏شود. امام فرمود: <دروغ‏مى‏گويند هر كس چهل روز گوشت نخورد، اخلاق او تغييرمى‏كند.»(34)

3 . عن عبيدة بن بشر الخشعمى قال: سألت أبا عبداللَّه(ع) عن قاطع الطريق و قلت:إنّ الناس يقولون: إنّ الامامَ فيه مخيّرٌ اُيّ شى‏ءٍغ صنع؟ قال: ليس أيّ شيٍ شاء صنع ولكنّه يَصْنَعُ بِهِم عَلى قدرِ جناياتهم؛

عبيده مى‏گويد: براى امام صادق(ع) عرض كردم: در مورد قاطع الطريق، مردم مى‏گويند، امام در مورد او مخيّر است كه هر چه صلاح بداند، انجام بدهد. امام فرمود: <اين چنين نيست كه هر كارى بخواهد انجام دهد، بلكه مى‏بايد در حدّ جناياتش، او را مجازات نمايد.»(35)

4 . عن حماد بن عثمان، عن حكم بن حكيم: قال: سألتُ أبا عبداللَّه(ع) عن غسل الجنابة فقال: افض على‏ كفِّك اليُمنى‏ مِنَ الماءِ فاغسلْها... قلت: إن الناسَ يَقُولُون: يتوضَّأُ وضوءَ الصلاةِ قبلَ الغسلِ فَضَحَكَ و قال: أيّ وضوءٍأنقى‏ مِنَ الغُسلِ و أبلغ؛

حكم بن حكيم مى‏گويد: از امام صادق(ع) در مورد غسل جنابت پرسيدم. حضرت فرمود: <دست راستت را پر از آب مى‏كنى و شروع به شستن مى‏نمايى ...» او مى‏گويد: به امام عرض كردم: مردم مى‏گويند: نخست مى‏بايد قبل از غسل، براى نماز وضو بگيرى. امام تبسمى نمود و فرمود: <كدام وضويى كامل‏تر و بهتر از غسل است!»(36)

5 . وصلّى‏ أبُو جعفر(ع) على ابنٍ لَهُ صبى صغير له ثلاثَ سنينَ، ثُمَّ قال: لولا إنّ النّاسَ يَقُولُونَ: إنَّ بنى هاشِم لا يُصَلُّونَ عَلَى الصّغارِ مِنْ أولادِهِم، ما صلَّيتُ عليه؛

امام باقر(ع) بر فرزند خردسال خود كه سه سال داشت، نماز گزارد و فرمود: <اگر مردم نمى‏گفتند، كه بنى هاشم بر خردسالان (مرده) نماز نمى‏گذارند، بر او نماز نمى‏خواندم.»(37)

6 . عن أبي‏بصير قال: قلت لأبي‏عبداللَّه(ع): إنَّ الناسَ يَقُولُونَ: إنّ العرشَ اهتزّ لِمُوتِ سعدِ بنِ مَعاذِ. فقال(ع): إنّما هو السُّريرُ الذى كانَ عليه؛

ابا بصير مى‏گويد: براى امام صادق(ع) عرض كردم: مردم مى‏گويند: عرش در مرگ سعد بن معاذ لرزيد. امام(ع) فرمودند: <آن همان تختى بود كه او بر بستر آن آرميده بود.»(38)

7 . عن ليثِ المرادى قال: قلتُ لأبي‏عبداللَّه(ع): سيّدى إنّ الناسَ يقولُونَ: إنّ أباطالب فى ضحضاحٍ مِنْ نارٍ يغلى منه دماغُه. قال: كذبُوا و اللَّهِ! إن ايمان ابى‏طالب لو وُضعَ فى كفةِ ميزانٍ و إيمان هذا الخلق فى كفة ميزان، لرجح إيمان ابي‏طالبٍ على‏ إيمانِهِم... ثم قال: فهذِهِ الأخبارُ... مِن رواياتِ أهلِ الضَّلالِ و موضُوعات بنى أُمية و أشياعِهِم...؛

ليث مرادى مى‏گويد: خدمت امام صادق(ع) عرض كردم: مولاى من! مردم مى‏گويند: ابو طالب در ژرفاى آتش (جهنم) است و بدن او مى‏سوزد. حضرت فرمود: <دروغ مى‏گويند. قسم به خدا! ايمان ابوطالب اگر در كفه ترازوى قرار داده شود و ايمان اين مردم در كفه ديگر ترازو، ايمان ابوطالب بر ايمان آنان برترى دارد...» سپس فرمود: <اين اخبار ... از روايات گمراهان و از مجعولات بنى اميه و پيروان آنان است.»(39)

8 . عن أبى خالد الكابلي، قال: قلتُ لسيد العابدين، على بنِ الحسين(ع): إنّ النّاسَ يَقُولُون: إنّ خيرَ الناسِ بعدَ رسولِ اللَّه(ص) ابُوبكر، ثم عُمَرُ، ثم عثمانُ، ثم علىٌ(ع) قالَ: فما يَصْنَعُون بخبرٍ رواهُ سعيدُ بنُ مسيب، عن سعدِ بنِ أبي‏وَقَّاص، عَنِ النّبي(ص): انّه قالَ لعلي(ع): أنتَ مِنّى بمنزلةِ هارونَ مِن موسى‏ إلّا أنّه لانبيَّ بعدي؛

خالد كابلى مى‏گويد: براى امام زين العابدين(ع) عرض كردم: مردم مى‏گويند: بهترين فرد پس از پيامبر(ص) ابوبكر و سپس عمر و بعد از او عثمان و سپس على است. حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چه پاسخى دارند در برابر روايتى كه سعيد بن مسيب از سعد بن ابى‏وقاص نقل مى‏كند كه پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: <تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى هستى؛ جز اين كه پس از من پيامبرى نيست.»(40)

9 . عن الرّيان: قال دخلتُ على‏ عليِ‏بنِ‏موسَى الرضا(ع): فقلتُ لَهُ: يابنَ‏رسولِ‏اللَّه(ص): إنّ النّاسَ يَقُولونَ: إنّك، قبلتَ ولايةَ العهدِ مَعَ إظهارِك الزُّهدَ فِى الدنيا؟ فقال(ع): قد عَلِمَ‏اللَّهُ كِراهتى لِذلك؛

ريّان مى‏گويد: بر امام رضا(ع) داخل شده عرض كردم: مردم مى‏گويند: چگونه شما ولايت عهدى را پذيرفتيد در حالى كه نسبت به دنيا، اظهار زهد مى‏نماييد؟ امام(ع) فرمود: <خدا مى‏داند من بر آن مايل نبودم.»(41)

10 . عن الكسائى قال: قَعَدَ محمدُ بنُ عليِ بنِ الحسين(ع) فى مجلسٍ كبير فقال لَهُم: مَا الكعبانُ؟ قال: فقالُوا: هكذا. فقال(ع): ليسَ هو هكذا ولكنَّه هكذا و أشارَ إلى مشطِ رِجْلِه. فقالوا له: إنّ النّاسَ يَقُولُون هكذا، فقال(ع): لا. هذا قول الخاصةِ و ذاك قول العامة؛

كسائى مى‏گويد: امام باقر(ع) در مجلس بزرگى حضور يافتند و براى آن جمع گفتند: كعبان (اشاره به آيه شريفه وَ امْسَحُوا بِرُؤوسِكُمْ و أَرْجُلَكُمْ اِلَى‏الكَعْبَيْنِ‏(42)) كدام است؟ راوى مى‏گويد: گفتند: كعبان اين چنين است. حضرت فرمود: اين چنين نيست. بلكه كعبان اين چنين است و به‏روى‏پااشاره نمودند. به حضرت گفته شد: مردم مى‏گويند. اين چنين است. حضرت فرمود: <نه اين (يعنى كلام خود حضرت) سخن خاصه است و آن از عامه.»(43)

با مطالعه و بررسى در تعابير إن الناس يقولون در ده روايت يادشده، به ويژه مورد دهم (هذا قول الخاصة و ذاك قول العامة)، مشخص مى‏شود كه مقصود از إنّ النّاس يقولون، <عامّه»، هستند و از آنها تعبير به <الناس» شده است. موارد مذكور اشاره به اختلافات فقهى و اعتقادى ميان اهل سنت و شيعه دارد كه شرح و بسط آن مجال ديگرى را مى‏خواهد و همه مؤيد اين است كه مقصود از <إنّ النّاس يقولون» كه فضيل‏بن يسار، در روايت امام صادق(ع) به آن اشاره مى‏كند، اهل سنت هستند كه معتقدند بر اساس روايت عمر، قرآن بر احرف سبعة نازل شده و الفاظ قرآن داراى نزول‏هاى هفت‏گانه است، و امام (ع) آنان را تكذيب كرده، معتقدان آن را اعداء اللَّه مى‏داند. زيرا نسبت نزول سبعة احرف در الفاظ قرآن بر خدا و پيامبر (ص) دروغى است كه قائلان به آن، دشمنان خدا تلقى مى‏شوند.

بررسى واژه <حرف»

مقصود از حرف در روايت فضيل بن يسار، لغت و الفاظ قرآن است. زيرا سؤال از نزول‏هاى هفت‏گانه در مورد الفاظ قرآن است؛ آن چنان كه اعتقاد اهل سنت بر مبناى روايت عمر، در اختلاف او با هشام بن حكيم، مى‏باشد. واژه حرف در ديگر روايات نيز، در معناى، <لفظ» به كار رفته است؛ مانند:

1 . عن بشر بن غالب اسدي، عن الحسين بن علي(ع) قال: مَنْ قَرَأَ آيةً مِنْ كتابِ اللَّهِ عزَّ و جلَّ فى صَلاتِهِ قائِماً يكتُبُ لَهُ بِكُلِّ حرفٍ مَائةَ حسنةٍ فإذا قَرَأَها فى غيرِ صلاةٍ كَتَبَ اللَّهُ لهُ بِكُلِ‏ّ حرفٍ عشرَ حسابٍ و إنْ استمع القرآنَ كَتَبَ اللَّهُ له بكلِ حرفِ حسنةً؛

امام حسين(ع) فرمود: هر كس آيه‏اى از قرآن را در نماز در حالت ايستاده بخواند، براى هر حرفى كه مى‏خواند، صد حسنه براى او نوشته مى‏شود و اگر در غير نماز بخواند، برابر هر حرفى، ده حسنه ثبت مى‏شود و اگر قرآن را گوش بدهد، يك حسنه براى هر حرفى، براى او نوشته مى‏شود.(44)

2 . عن أبي‏عبداللَّه(ع): مَنِ استمعَ حرفاً مِن كتابِ اللَّهِ عزَّوجلَّ فى غيرِ قرائةٍ كَتَبَ اللَّهُ له حسنةً و مَحا عنهُ سيئةً ... و مَنْ قَرَأَ حرفاً و هو جالسٌ فى صلاتِهِ كَتَبَ اللَّهُ له خمسين حسنة... ؛

امام صادق(ع) مى‏فرمايد: هر كسى حرفى از كتاب خدا را بشنود، بدون آن كه قرائت نمايد، خدا براى او حسنه مى‏نويسد و گناهى را از او محو مى‏نمايد... و هر كس حرفى را قرائت نمايد، در حالى كه در نماز نشسته باشد، براى او پنجاه حسنه ثبت مى‏شود.(45)

3 . عن سالم بن سلمة قال: قَرَأَ رجلٌ على أبي‏عبدِاللَّه(ع): و أنا أستمعُ حروفاً مِنَ القرآن ليس على‏ ما يقرؤها الناسُ فقال ابُوعبدِاللَّه(ع): كفّ عنْ هذِهِ القراءةِ...؛

سالم بن سلمه مى‏گويد: شخصى براى امام صادق(ع) قرائتى را خواند و من شنيدم كه او حروفى از قرآن را بر خلاف قرائت ناس مى‏خواند. امام(ع)فرمود: از خواندن چنين قرائتى خوددارى كن....(46)

با توجّه به روشن شدن اصطلاح، <إن الناس يقولون» كه مقصود <اهل سنت» (عامه) است و واژه حرف، كه همان لفظ (لغت) مى‏باشد و با توجه و ظهور و وضوح آن، روشن مى‏گردد كه دلالت روايت امام صادق(ع)، در مورد الفاظ قرآن است كه به تكذيب سبعة احرف پرداخته، بيان مى‏كند كه قرآن بر حرف واحد است؛ يعنى لغت و لفظ قرآن يكى و واحد است.

مضمون روايت امام صادق(ع) مبنى بر نزول الفاظ قرآن بر حرف واحد، در روايت امام باقر(ع) نيز به روشنى آمده است.

آن‏چه مسلم است، آن است كه قرآن، از جهت معنا و محتوا، بطون فراوان دارد و در روايات شيعه هم از ائمه نقل شده است كه قرآن داراى بطن است. به اين مورد در فصل ششم پرداخته خواهد شد. در روايات اهل سنت نيز چنين رواياتى، مبنى‏بر اشتمال قرآن بر بطون متعدد، وجود دارد كه در روايات احرف سبعه در فصل‏دوم گذشت.

بطون متعدد در مورد قرآن، مورد انكار علماى شيعه نيست و امرى معقول و منطقى است. اما اين كه الفاظ قرآن متعدد و گوناگون باشد، مورد انكار امام صادق(ع) و امام باقر(ع) است. بر همين اساس علماى بزرگ شيعه، اعتقاد بر ساختگى بودن حديث سبعة احرف دارند و معتقدند كه قرآن بر حرف واحد است. در فصل بعد، ديدگاه‏هاى علماى شيعه بيان خواهد شد.

آن‏چه اينك ياد آورى آن لازم است، اين است كه روايت امام صادق(ع) مبنى‏بر نزول قرآن بر حرف واحد و تكذيب ادعاى سبعة احرف، مورد توجه محدثان بزرگوار به ويژه صاحبان كتب اربعه، محمدون ثلاث بوده است و متذكر آن شده وبرآن معتقد بوده‏اند. زيرا كلينى در فضل القرآن، به نقل روايت امام صادق(ع) و امام‏باقر(ع) پرداخته است و مرحوم شيخ طوسى درمقدمه تفسير تبيان و مرحوم صدوق نيز در كتاب الاعتقادات بر آن تأكيد دارند. ديگر محدثان و علماى بزرگوار شيعه نيز آن را ذكركرده و بدان اعتقاد داشته‏اند. در بيان ديدگاه علماى شيعه به آن اشاره خواهد رفت.

از آن‏چه گذشت، روشن شد كه روايت نورانى امام صادق(ع) و امام باقر(ع)، باتوجه به صحت سندى آنها و دلالت روشن آنها در تكذيب سبعة احرف واين‏كه‏قرآن بر حرف واحد است، نزد شيعه فصل الخطاب بحث سبعة احرف‏مى‏باشد؛ يعنى بدون هيچ گونه ترديدى، بايد معتقد شد كه الفاظ قرآن واحد وداراى نص واحد است و قرآن بر حرف واحد مى‏باشد، و اگر اختلافى در قراآت، مشاهده مى‏شود، ربطى به نزول قرآن و پيامبر(ص) نداشته به راويان و قاريان آن بازمى‏گردد.

سهم روات در اختلاف قراآت

گذشت كه به فرموده امام باقر(ع)، اختلاف قراآت از جانب روات بوده است؛ لكنَّ الاختلافَ يَجِي‏ء مِنْ قِبَلِ الرُواةِ.(47) براين‏اساس، هنگام نزول در قراآت قرآن اختلاف نبوده و قرآن بر پيامبر(ص) بر نزول واحد و قرائت واحد ارائه گرديده است. اما باگذشت زمان، قاريان و قرّاى قرآن، برخى از كلمات قرآن را، گرچه بسيار اندك، بر قرائتى غير از آن‏چه نازل شده بود، خوانده‏اند. چنين اختلافى خود علل و عواملى دارد كه در بحث قراآت و احرف سبعه در فصل چهارم، در موضوع بررسى علل اختلاف قراآت گذشت و روشن شد كه به عللى، قرائت‏هاى متفاوت (سبعه يا بيشتر) درمورد قرآن رواج يافت. امام باقر(ع) به نقل از زراره كه از تابعين است و در زمان او، اختلاف قراآت رايج شده بود، مى‏فرمايد: لكنّ الاختلافَ يجي‏ءُ مِن قِبَلِ الرُّواة؛ يعنى اختلاف قراآت از ناحيه روات حاصل شده است. بر اين اساس اختلاف قراآت مستند به پيامبر(ص) و نزول آسمانى نيست. بلكه مربوط به قاريان و راويان قرآن است كه براساس لهجه‏ها، نبودن اِعراب، نقطه‏گذارى و ... قرائت‏هايى در مورد برخى از الفاظ قرآن، آشكار شد.

در تأييد روايت امام باقر(ع) مى‏توان به روايتى از امام صادق(ع) اشاره كرد كه به نقل از پيامبر(ص) بيان مى‏دارند: <اگر قرآن، همان طور كه نازل شده بود، قرائت مى‏شد، دو نفر با هم اختلاف پيدا نمى‏كردند.»

عن أبي‏بكر الحضرمي، عن أبي‏عبداللَّه(ع) قال: إنّ رسولَ‏اللَّه(ص) قال لعلىٍ(ع): يا علي! القرآنُ خلف فراشى فِى المُصحف والحرير و القَراطيس فَخُذوهُ و اجْمعُوا و لا تضيّعوا كما ضيّعتِ اليهودُ التوارةَ، فانطلقَ عليٌّ فَجَمَعَهُ فى ثوبٍ أصفر ثم خَتَمَ عليه فى بيتِهِ و قال: لا أرتدى حتى‏ أجمعه و إنْ كان الرجل ليأتيه فيخرُج اليه بغير رداءٍ حتى جَمَعَهُ قال: و قال رسولُ‏اللَّه(ص) لَو أَنّ الناسَ قَرؤا القرآنَ كَما اُنْزِلَ مَا اخْتَلَفَ اِثْنانُ؛

ابى‏بكر حضرمى از امام صادق(ع) نقل مى‏نمايد كه حضرت فرمود: پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: <ياعلى! قرآن در مصحفى در حرير و كاغذ دركنار من است. آن را بگيريد و جمع نماييد و آن‏چنان كه يهود، تورات را ضايع نمود، قرآن را ضايع ننماييد.» حضرت على(ع) مشغول به كار شد و آنها را در پارچه زردى قرار داد و به منزل برد و فرمود: <ردا بر نمى‏گيرم تا آن كه آن را جمع نمايم.» و اگر كسى بر او وارد مى‏شد حضرت بدون ردا با او گفت‏وگو مى‏نمود (يعنى از منزل خارج نمى‏شد) تا آن كه آن را جمع نمود.... امام صادق(ع) مى‏فرمايد: پيامبر(ص) (در پايان) فرمود: <اگر مردم، قرآن را آن چنان كه نازل شد، قرائت مى‏نمودند، دو نفر هم بايكديگر، اختلاف پيدا نمى‏نمودند.»(48)

سند اين روايت رجال موثقى هستند. از همين رو مرحوم على بن ابراهيم قمى، صاحب تفسير قمى كه از تفاسير معتبر و ارزشمند شيعه است، آن را روايت نموده‏است. از بررسى متن و محتواى روايت نيز روشن مى‏شود كه پيامبر(ص) آن را در پايان حيات ارزشمند خود فرموده‏اند. زيرا تمامى آيات قرآن نازل شده بود و پيامبر(ص) حضرت على(ع) را متصدى جمع‏آورى آن در يك مصحف نموده‏اند و پيامبر(ص) در يك تأكيد جدّى فرمودند كه اگر قرآن را هم‏چنان كه نازل شده است، قرائت نماييد، حتى دو نفر هم با يكديگر اختلاف پيدا نمى‏كنند.

هم‏چنين از روايت ياد شده بر مى‏آيد كه در زمان پيامبر(ص) قرآن بر حرف واحد بوده و حضرت پيش‏بينى كرده‏اند كه در مورد قرائت الفاظ قرآن، برخى از اختلاف‏ها، پيش آيد و لذا تأكيد مى‏نموده‏اند كه مى‏بايد، قرآن هم‏چنان كه نازل شده است، قرائت شود، تااختلافى در قرائت آن پيش نيايد. لذا از نظر شيعه، اختلاف قراآت به زمان پيامبر(ص) و نزول آن بر نمى‏گردد، بلكه مربوط به راويان و قرّاى معروف در زمان صحابه و تابعين مى‏شود؛ گرچه همه آنها كوشيدند تا به قرائت و نص اصلى كه نص واحدى بود، برسند، اما موجب پيدايش قراآت شدند.

نقش پيامبر(ص) در تصحيح قراآت و بيان قرائت واقعى

نزول قرآن بر پيامبر(ص) واحد و داراى نص واحد بوده است و پيامبر(ص)، آيات وحى شده را بر مسلمانان مى‏خواندند تا آنها قرائت آيات را فراگيرند، و اين كار را تكرار مى‏نمودند تا مبادا قرائت واقعى و نص آن، متفاوت گردد. در واقع يكى از رسالت‏هاى پيامبر(ص)، رساندن كتاب آسمانى به‏دست مردم به شكل صحيح آن بود. ازاين‏رو خود حضرت <معصوم» بود و در فراگرفتن وحى و خواندن آن، هيچ‏گاه دچار اشتباه نمى‏شد و از پيش خود سخنى را به عنوان قرآن به خدا نسبت نمى‏داد و براى اين كه قرائت قرآن، در نزد مردم هم دچار برخى ار اختلاف‏ها نشود، به تصحيح قرائت ديگران مى‏پرداخت و هر كس در مورد قرائت قرآن به آن حضرت مراجعه مى‏نمود، قرائت صحيح را براى او بيان مى‏داشت.

نمونه‏اى چند از اهتمام پيامبر(ص) به تصحيح قراآت بدين قرار است:

1 . عبداللَّه بن مسعود مى‏گويد: نزد حضرت رسول(ص) رفتيم، در حالى كه على(ع) نزد ايشان بود و با حضرت گفت‏وگو مى‏كرد. خدمت حضرت عرض كرديم در قرائت با يكديگر اختلاف داريم. حضرت سخت ناراحت شد و فرمود: (ملّتِ) قبل از شما به خاطر اختلاف، هلاك شدند. سپس به على(ع) مطلبى را فرمودند و على(ع) براى ما گفت: پيامبر(ص) شما را امر مى‏كند بر اين كه همان طور كه به شما تعليم داده شد، قرائت نماييد.(49)

از روايت مذكور بر مى‏آيد كه وقتى صحابه در مورد قرائت آيه‏اى با يكديگر اختلاف مى‏نمودند، پيامبر(ص) بسيار ناراحت مى‏شد و دستور مى‏دادند كه قرائتى كه به شما تعليم داده شده (يعنى قرائت صحيح) را بخوانيد، نه غير از آن را.

2 . زيد بن ارقم: مردى نزد رسول‏اللَّه(ص) آمد و گفت: عبداللَّه بن مسعود سوره‏اى را بر من قرائت نمود و زيد و اُبىّ هم بر من آن سوره را قرائت نمودند ولكن قراآت آنها با يكديگر متفاوت است. از قرائت كدام يك از آنها پيروى نمايم؟ زيد مى‏گويد: در حالى كه پيامبر(ص)، ساكت بود و على در كنار ايشان، على گفت: هر كسى مى‏بايد، آن چنان قرائت نمايد كه فراگرفته است.(50)

3 . ابى‏بصير از امام صادق(ع) نقل مى‏نمايد كه حضرت فرمود: عبداللَّه بن سعد بن ابى‏سرح، برادر رضاعى عثمان، اسلام آورد و وارد مدينه شد و چون داراى خط خوشى بود، به هنگام نزول وحى، پيامبر(ص) او را فرامى‏خواند و بر او وحى را مى‏خواند و او، آن‏چه را پيامبر بر او املامى‏كرد، مى‏نوشت. در يك مرحله، هنگامى كه پيامبر(ص) بر او املامى‏كرد: سميع بصير، او مى‏نوشت: سميع عليم. هنگامى كه پيامبر(ص)مى‏گفت: واللَّه بما تعملون خبير، او مى‏نوشت: واللَّه بما تعلمون بصير .... وپيامبر(ص) مى‏فرمود آيا آنها يكى است؟! او (به خاطر مخالفت پيامبر(ص)بااو) مرتد شد و به مكّه بازگشت.(51)

در تفسير مجمع البيان هم آمده است كه آيه شريفه: سَأُنْزِلُ مِثلَ ما اَنْزَلَ‏اللَّهُ‏(52) در مورد عبداللَّه بن سعد است كه كاتب وحى بود و هنگامى كه پيامبر(ص) مى‏فرمود: بنويس:<علمياً حكيماً»، او مى‏نوشت: <غفوراً رحيماً» و هنگامى كه حضرت مى‏فرمود: بنويس: <غفوراً رحيماً» او مى‏نوشت: <علمياً حكيماً». او مرتد شد و به مكه بازگشت.(53)

4 . ابى‏بكر بن ابى‏عياش، در روايتى طولانى نقل مى‏كند كه: دو نفر سى آيه از سوره احقاف را قرائت كردند و در قرائت آيات اختلاف نمودند. ابن‏مسعود گفت: اين (قرائت) صحيح نيست، و نخوانيد آن را. و آن دو را نزد پيامبر(ص) برد. حضرت از (اختلاف قرائت آنها) خشمگين شد در حالى كه حضرت على(ع) نزد او بود. حضرت على(ع) فرمود: پيامبر(ص) شما را امر مى‏كند تا آن چنان كه به شما ياد داده شده، قرائت نماييد.(54)

يكى از اقدام‏هاى نظارتى پيامبر(ص) بر تصحيح قراآت، توجّه به كتابت صحيح كلمات بود. همين دقت و توجه به كيفيت و صحت كلمات بود كه به عزل عبداللَّه‏بن‏سعد انجاميد. از رسالت‏هاى مهم پيامبر(ص) بيان قرائت قرآن به شكل صحيح وتصحيح آن در موارد اختلاف بود. حتى اختلاف عمر با هشام بن حكيم در قرائت سوره فرقان نيز كه نزد پيامبر(ص) رفتند، به تصحيح قرائت غير واقعى منجرشده است و پيامبر(ص)قرائت واقعى و صحيح را كه يك قرائت بيش نبوده است، بيان فرموده‏اند. لذا روايت اختلاف عمر و هشام بن حكيم، مبتنى بر تجويز هردو قرائت از سوى پيامبر(ص) صحيح به نظر نمى‏رسد. زيرا در روايت امام باقر(ع)، و امام‏صادق(ع) آمده‏بود كه قرآن واحد و اختلاف قراآت، ناشى از روات است.

نقش ائمه معصومين(ع) در تصحيح و تجويز قراآت

ائمه معصومين(ع) پس از پيامبر(ص) نيز، همان رسالت هدايتگرى و پيشوايى را برعهده داشتند؛ با اين تفاوت كه بر آنها وحى نازل نمى‏شد. هر كدام از آن بزرگواران، در زمان حيات خويش، رسالت و وظيفه پيشوايى خود را انجام داده است. ازجمله اقدامات ايشان، همانند پيامبر گرامى اسلام(ص)، صيانت از نص و قرائت قرآن بود. آنان تأكيد داشتند كه نزول قرآن واحد و داراى نص واحد است و اختلاف در قراآت، اگر حاصل شود، از ناحيه روات است؛ آن چنان كه در روايت امام باقر(ع) و امام صادق(ع)بر آن تصريح شده است.

امّا آن‏چه در زندگى ائمه معصومين، مى‏بايد مورد توجه واقع شود، آن است كه پس‏از ارتحال پيامبر اسلام(ص)، اختلاف در قراآت به تدريج آغاز شد و هر چند حضرت على(ع)، قرائت واقعى را بيان مى‏داشت و قرآنى كه به‏دستور پيامبر(ص) و بر قرائت واحد جمع‏آورى نمود، بر مردم عرضه كرد و آنها نپذيرفتند، ولى حضرت على(ع) در تصحيح قراآت از پاى ننشست.

از طرفى در زمان خليفه اول و دوم، قرآن واحدى با قرائت واحدى از طرف حكومت، نشر نيافت. در زمان عثمان، به علت گسترش اختلاف قراآت، قرآن در مصحف واحدى با قرائت واحدى، با نظارت و تأييد حضرت على(ع) نشر يافت و در زمان حكومت و خلافت حضرت و در زمان امامت امامان ديگر، مورد تأييد آنان بوده است و تا كنون ميان همه مسلمانان رواج دارد.

اگر قرآنى نيز كه خود حضرت على(ع) پس از ارتحال پيامبر(ص) جمع‏آورى نمود، با مصحف و قرآن عثمان در قرائت برخى از واژه‏ها اختلاف داشته باشد، مسلماً موارد اختلاف از نظر حضرت على(ع) در مصحف عثمانى، مورد تأييد بوده است و موافقت آن حضرت با قرآن عثمانى و استمرار موافقت ديگر ائمه معصومين(ع) بيانگر آن است كه قرآن موجود (ما بين الدفتين) و قرائت آن را نمى‏بايد با قرائت واقعى متفاوت دانست و الّا ائمه معصومين در صورت وجود تفاوت قرائت و تفاوت كلمات بين آنها به شكلى كه بر اساس قرآن لطمه وارد مى‏آورد، نه بر قرآن و مصحف عثمانى صحه نمى‏گذاشتند، بلكه با آن مخالفت مى‏نمودند.

آرى، قرآنى كه حضرت على(ع) جمع‏آورى نموده بود و اينك نزد امام زمان(عج) مى‏باشد، اضافاتى در تفسير دارد كه همان شرح آيات و شأن نزول آنها بوده و حضرت على(ع) كه پس از پيامبر(ص) آگاه ترين فرد به تفسير قرآن بود، آنها را جمع‏آورى نمود و نزد ائمه(ع) به امانت گذارد.

به مواردى از تأييد ائمه(ع) اشاره مى‏شود:

1 . عن سالم بن سلمة قال: قرأ رجلٌ على أبي‏عبداللَّه(ع) و أنا أستمع حروفاً من القرآن، ليس على ما يقرأها الناسُ فقالَ أبُو عبداللَّه(ع): كفّ عن هذه القراءة. اقرأ كما يقرأ الناس؛(55)

سالم بن سلمه مى‏گويد: فردى نزد حضرت صادق(ع) قرائت (قرآن) مى‏نمود و من شنيدم كه او بر خلاف قرائت <ناس» (مردم) مى‏خواند. حضرت بدو گفت: از چنين قرائتى خوددارى كن؛ آن چنان بخوان كه مردم مى‏خوانند.

روايت مذكور كه از جهت سند نيز معتبر است، دلالت دارد بر اين كه امام صادق(ع)به تصحيح قراآت مى‏پرداخته و آنها را بر قرائت مشهور كه همان قرائت <ناس» است ارجاع مى‏داده است.

2 . عن عبدالعزيز قال سألتُ الرضا(ع) عنِ التوحيد فقال: كُلُّ مَنْ قَرَأَ: قل‏هواللَّه احدٌ، و آمنَ بها فقدْ عرف التوحيدَ. قلتُ: كيف نقرأها؟ قال: كما يقرأ الناسُ؛(56)

عبدالعزيز گويد: از امام رضا(ع) درباره توحيد سؤال نمودم. حضرت فرمود: هر كس سوره قل هواللَّه احد را بخواند و بر آن ايمان بياورد، توحيد را شناخته است. عرض كردم. چگونه سوره توحيد را قرائت كنيم؟ حضرت فرمود: همان طورى كه مردم مى‏خوانند.

3 . عن سفيان بن السمط قال سألتُ أبا عبداللَّه(ع) عن تنزيلِ القرآنِ قال: أقرأوا كما عُلِّمْتُم؛(57)

سفيان بن سمط گويد: از امام صادق(ع)، از تنزيل قرآن پرسيدم. حضرت فرمود: بخوانيد، آن چنان كه فرا گرفته‏ايد.

4 . روى أنّ زيداً، لَمَّا قَرَأ <التّابوة» قالَ عليٌ(ع):اُكتبهُ التابوت؛

هنگامى كه زيد بن ثابت، تابوة را مى‏خواند، حضرت فرمود: آن را <تابوت» بنويسيد.(58)

صيانت قرآن از هر گونه تحريف و تغيير

به مقتضاى كلام نورانى امام صادق(ع)، قرآن بر يك حرف و داراى نص واحد است؛ نزول آن واحد بوده است، و ائمه(ع) بر قرائت قرآن نظارت كامل داشته و مردم را از قراآت غير مجاز، بازداشته‏اند. از همين روست كه قرآن پس از يك‏هزار و چهارصد سال، به‏دور از هر گونه تحريف لفظى باقى مانده و تمامى كلمات و آيات آن كه از طرف خداوند بر پيامبر(ص) نازل شده بدون هيچ گونه نقصانى يا افزايش، محفوظ مانده است.

قرآن موجود ما بين الدفتين، كه از سوره <حمد» آغاز و به سوره <ناس» ختم مى‏گردد، نزد همه مسلمين يك‏سان مانده است. مصونيت قرآن از هر گونه تحريف، به بُعد خاصى محدود نمى‏شود و در ابعاد متفاوت مى‏باشد كه از جمله آنها، مواظبت بر قرائت صحيح آيات مى‏باشد. زيرا چه بسا با قرائت غير صحيحى، معنا و محتوا تغييريابد.

علماى شيعه معتقدند قرآن از آغاز تا هميشه از هر گونه تحريفى و تغييرى مصون است. ايشان بر مدّعاى خود، همواره به اين ادّله استدلال مى‏نمايند:

1 . آيه شريفه: إنّا نَحنُ نَزّلنا الذِّكرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛(59) ما همواره قرآن را نازل كرديم و ما خود حافظ آنيم. اين آيه متضمن ضمانت و وعده الهى بر حفظ قرآن از هر گونه تحريف است و وعده الهى و ضمانت آن تخلّف‏ناپذير است. خداوند در آيه شريفه با چند تأكيد و سياق حصر، به صراحت بيان داشته است كه قرآن از هر گونه دستبردى مصون است.

2 . آيه شريفه: وَ اِنّه لَكِتابٌ عزيزٌ لايأتيهِ الباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ؛(60) قرآن كتاب عزيزى است كه باطل بر آن از پيش و پس راه نمى‏يابد. در آيه، تمام اقسام باطل از قرآن نفى شده است كه مستلزم نفى هر گونه تحريف از قرآن و مصون بودن آن از هر گونه تغيير و آسيب و بطلان نيز هست.

3 . حديث ثقلين كه افراد زيادى از صحابه، آن را نقل كرده‏اند؛ چه از شيعه و چه از اهل سنت: إنّى تاركٌ فيكُمُ الثقلَين كتابَ اللَّه و عترتى أهلَ بيتى ما إنْ تمسَّكْتُم بِهِما لَن تضلُّوا أبداً؛(61) من در بين شما دو چيز گرانبها قرار دادم: كتاب خدا و عترتم كه همان اهل بيتم هستند. در صورتى كه به آن دو تمسك كنيد، هرگز گمراه نمى‏شويد.

لازمه وجوب تمسك هميشگى به قرآن، عدم تحريف آن است.

4 . روايت <عرض». امام صادق(ع) فرمود: كُلّ حَديثٍ لايُوافِقُ كِتابَ اللَّهِ فَهُو زُخْرُفٌ؛(62) هر حديثى كه با كتاب خدا موافقت ندارد، زينت شده (ودست‏ساز) است.

طبق حديث مذكور، قرآن معيار و مقياس حق و باطل است. چگونه ممكن است خود تحريف شده باشد، در حالى كه امام صادق(ع) آن را براى هميشه به عنوان معيار ميزان حق و باطل بيان مى‏نمايد.

5 . اعجاز قرآن، امرى مسلّم و قطعى است و خود قرآن در موارد متعدد، دعوت به‏تحدّى مى‏نمايد؛ به‏ويژه اعجاز بيانى و لفظى آن. اگر قرآن‏تحريف و تغيير كرده باشد، لازمه آن، محو اعجاز فصاحتى و بلاغتى قرآن است.

6 . رخصت ائمه(ع) بر قرائت هر يك از سُور قرآن در نمازهاى واجب كه دليل بر سلامت سوره‏ها از تحريف و تغيير است. زيرا در صورت هر گونه تغيير و تحريف در سوره‏ها، موجب بطلان نماز خواهد گرديد؛ چون در غير اين صورت سوره نماز به شكل كامل آن قرائت نشده و نماز مبتلا به نقصان شده است.

لذا علماى بزرگوار شيعه از متقدمان تا متأخران، معتقد به صيانت قرآن از هرگونه تحريف بوده‏اند. به تعدادى از آنان اشاره مى‏شود:

1 . شيخ صدوق مى‏گويد: <اعتقاد ما بر آن است كه قرآنى كه خداوند بر پيامبر(ص)نازل كرده است، همان ما بين الدفتين مى‏باشد، كه در دست مردم است.»(63)

2 . سيد مرتضى علم الهدى گويد: <علم به صحت نقل قرآن، همانند علم به وجود بلاد و حوادث بزرگ، غير قابل انكار است.»(64)

3 . مرحوم طبرسى گويد: <سخن در مورد افزايش و نقصانِ قرآن، هرگز پذيرفته نيست.»(65)

4 . علامه طباطبايى: <قرآنى كه خداوند بر پيامبر(ص) نازل نموده است، همان طور كه نازل شده مصون مانده است.»(66)

حديث سبعة احرف، مجعول و دست ساز است

با توجه به روايت صحيحه امام صادق(ع) و با توجه به روايت صحيحه امام باقر(ع)و با توجه به روايت معتبر ديگرى از امام صادق(ع) كه بيان داشت: <اگر مردم قرآن را آن‏چنان كه نازل شده، قرائت نمايند، دو نفر هم با يكديگر اختلاف نمى‏نمايند»(67) روشن مى‏شود كه حديث سبعة احرف در معناى نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف -آن‏چنان كه اكثر علماى اهل سنت ادعا نموده‏اند و نخستين شاهد خود را روايت عمر مى‏دانند(68)- بدون ترديد مى‏بايد گفت: قرآن بر حرف واحد نازل شده و الفاظ آن واحد و داراى نص واحد است.

بنابراين روايت اهل سنت در مورد نزول قرآن بر هفت حرف و اجازه بر قراآت سبعه از طرف خدا بر پيامبر(ص) سخنى ناروا و دست ساز است؛ هر چند راويان آن متعدد باشند. زيرا جاعلان حديث در قرن اول، دوم و سوم، فراوان بوده‏اند و چه بسيار رواياتى را كه با سند آن، جعل نموده‏اند. البته وجود مبارك ائمه معصومين در بين شيعيان، زمينه جعل حديث را به حد اقل رسانيده و احاديث شيعه از مصونيت نسبى برخوردارند. اما در بين اهل سنت، اگر كسى حديثى را نقل مى‏كرد، مقياسى -هم‏چون ائمه معصومين- وجودنداشته است تا صحت و سقم آن را بيان نمايد. لذا در كتب حديثى اهل سنت، روايات سست و دست ساز وجود دارد.

از اين جهت كثرت روايات اهل سنت در حديث سبعة احرف در طبقات دوم و سوم و چهارم، دليلى بر صحت آنها نيست. گرچه شمارى از آنها مربوط به معانى و محتواى قرآن بوده و سپس منطبق بر الفاظ شده است. زيرا روايات سبعة احرف‏(69) ياخمسة احرف يا ثلاثة احرف از طريق اهل سنت در مورد معناى قرآن و بطون آن، امرى پذيرفتنى است و در بين روايات شيعه هم، مشابه آنها وجود دارد كه بر اساس آنهإ؛ه‏ه قرآن داراى بطن و ظهر است.(70)

احتمال مى‏رود كه هدف از اين دست‏سازى، توجيه قراآت بوده باشد، كه از طرف دوستان ناآگاه اتفاق افتاده است. زيرا هنگامى كه قراآت گسترش يافت و هركدام از قرّا، قرائتى را برگزيد، براى توجيه و تأييد قراآت مشهور، از دو طريق متفاوت، اقداماتى انجام گرفت كه البته هر دو به يكديگر باز مى‏گشت:

الف) نسبت و رواج حديث سبعة احرف مبنى بر اين كه قرآن بر هفت حرف است.

ب) اعتقاد بر توقيفى بودن قراآت.

از اين طريق، قراآت مشهور، موجه جلوه نموده هر كدام وحى الهى تلقى شدند و قرّا، دست از تخطئه يكديگر برداشتند و هر قارى قرائت خود رامنتسب بر نزول الهى دانست.

نكته ديگرى كه از اين بررسى مى‏توان دريافت، آن است كه چنين اقدامى نمى‏تواند در زمان تابعين شكل گرفته باشد، بلكه مى‏بايد در زمان صحابه، كه اختلاف قراآت گسترش يافت، انجام شده باشد، تا نابه‏سامانى‏هاى اختلاف قراآت كاهش يابد. در بين صحابه هم چه كسى مى‏تواند از حديث سبعة احرف سود بيشترى ببرد؟ آياصحابه‏اى كه در مَسند حكومت نبودند و كمتر مورد تعرض در حل مسأله اختلاف قراآت قرار مى‏گرفتند و با حل مسأله اختلاف قراآت، تغييرى در وضعيت آنها ايجاد نمى‏شد، حديث سبعة احرف را بر پيامبر(ص) نسبت دادند؟ يا كسانى از صحابه كه در مَسند حكومت بودند و با نسبت حديث سبعة احرف، مشكلى از مشكلات آنها كاسته‏مى‏شد و حكومت آنها -گرچه به طور موقت- از ثبات نسبى برخوردار مى‏شد، سود مى‏بردند؟

پى‏نوشتها:‌


1 . الكافى فى الاصول، ج‏2، ص‏630، كتاب فضل القرآن، باب النوادر، روايت 13.
2 . همان، روايت 12.
3 . رجال النجاشى، ص 260، شماره 680، على بن ابراهيم.
4 . معجم رجال الحديث، ج‏11، ص‏193، و مامقانى، تنقيح المقال فى علم الرجال، ج‏2، ص‏260.
5 . أبوعلى حائرى، منتهى المقال فى احوال الرجال، به نقل از خلاصه علامه، ج‏1، ص‏213.
6 . تنقيح المقال فى علم الرجال، ج‏1، ص‏40.
7 . آية اللَّه خوئى، معجم رجال الحديث، ج‏1، ص‏317.
8 . رجال النجاشى، ص‏326، ابن ابى‏عمير.
9 . معجم رجال الحديث، ج‏1، ص‏60 و ج‏14، ص‏281.
10 . رجال النجاشى، ص 283، شماره 752، عمر بن اذينه.
11 . معجم رجال الحديث، ج‏13، ص‏18.
12 . معجم رجال الحديث، ج‏1، ص‏60.
13 . رجال النجاشى، ص 309، شماره 846، فضيل بن يسار.
14 . معجم رجال الحديث، ج‏13، ص‏336، شماره 9436.
15 . معجم رجال الحديث، ج‏6، ص‏72، شماره 3601.
16 . رجال النجاشى، ص 66، شماره 156.
17 . محمد بن على اردبيلى، جامع الرواة، ج‏1، ص‏252.
18 . رجال النجاشى، ص 261، شماره 683.
19 . معجم رجال الحديث، ج‏12، ص‏118، شماره 8383 .
20 . رجال النجاشى، ص 39، شماره 80 و جامع الرواة، ج‏1، ص‏210.
21 . معجم رجال الحديث، ج‏23، ص‏165، شماره 15536 و ج‏5، ص‏36.
22 . همان، ج‏1، ص‏60.
23 . رجال النجاشى، ص 126، شماره 328.
24 . جامع الرواة، ج‏1، ص‏165.
25 . معجم رجال الحديث، ج‏4، ص‏150، شماره 2361.
26 . همان، ج‏1، ص‏60.
27 . رجال النجاشى، ص 323، شماره 882.
28 . جامع الرواة، ج‏2، ص‏193.
29 . معجم رجال الحديث، ج‏1، ص‏60.
30 . رجال النجاشى، ص 175، شماره 463.
31 . جامع الرواة، ج‏1، ص‏324.
32 . الكافى فى الاصول، ج‏2، ص‏630، باب النوادر.
33 . الكافى فى الاصول، ج‏1، ص‏286، كتاب الحجة، باب ما نص اللَّه و رسوله على الائمة(ع).
34 . الكافى فى الفروع، ج‏6، ص‏309، ح 2، باب من لم يأكل اللحم.
35 . همان، ج‏7، ص‏247، ح 11، كتاب الحدود باب حد المحارب.
36 . شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج‏1، ص‏139، ح 392، باب فى حكم الجنابة.
37 . من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص‏167، ح 487.
38 . بحار الانوار، ج‏22، ص‏108، ح 71.
39 . همان، ج‏35، ص‏112، ح 14.
40 . همان، ج‏37، ص‏273، ح 43.
41 . همان، ج‏49، ص‏130، ح 4.
42 . مائده(5) آيه 6.
43 . بحار الانوار، ج‏77، ص‏299، ح 57.
44 . الكافى فى الاصول ج‏2، ص‏611، باب ثواب قراءة القرآن، ح 3.
45 . همان، ج‏2، ص‏612، ح 6.
46 . همان، ج‏2، ص‏633، باب النوادر، ح 23.
47 . همان، ص‏630، ح 12، كتاب فضل القرآن، باب النوادر.
48 . بحار الانوار، ج‏89، ص‏48، كتاب القرآن، باب ما جاء فى كيفية جمع القرآن، روايت 7 و تفسير قمى، ج‏2، ص‏451، ذيل سوره ناس.
49 .تفسير طبرى، ج‏1، ص‏9: القول فى اللغة التى نزل بها القرآن.
50 .تفسير طبرى، ج‏1، ص‏9: القول فى اللغة التى نزل بها القرآن.
51 . بحار الانوار، ج‏89، ص‏35 كتاب الوحى، باب 3، و تفسير قمى، ج‏1، ص‏210، ذيل آيه 93 انعام.
52 .انعام(6) آيه 93.
53 . مجمع البيان، ج‏4، ص‏518 .
54 . بحار الانوار، ج‏40، ص‏156.
55 . الكافى فى الاصول، ج‏2، ص‏633، كتاب القرآن، باب النوادر، ح‏23، و وسائل الشيعه، ج‏6، ص‏162.
56 . بحار الانوار، ج‏82، ص‏29، روايت 18.
57 . الكافى فى الاصول، ج‏2، ص‏631، ح 15، باب النوادر.
58 . بحار الانوار، ج‏40، ص‏156.
59 . حجر(15) آيه 9.
60 . فصّلت(41) آيه 41.
61 . سنن ترمذى، ج‏12، ص‏200.
62 . الكافى فى الاصول، ج‏1، ص‏69.
63 . شيخ صدوق، اعتقاد الاماميه، ص 93.
64 . تفسير صافى، مقدمه 6.
65 . مجمع البيان، مقدمه پنجم، ج‏1، ص‏5.
66 . الميزان، ج‏12، ص‏107.
67 . عن النبي(ص): لو أنّ الناس قرأوا القرآن كما أنزل لما اختلف اثنان. (بحار الانوار، ج‏89 ، ص‏48 ح‏7).
68 .صحيح بخارى، ج‏6، ص‏228، و مسلم، ج‏2، ص‏202.
69 . مانند: عبداللَّه بن مسعود: قرآن بر هفت حرف نازل شد و هيچ حرفى از آن نيست، مگر آن كه داراى ظهرى و بطنى است و على بن ابى طالب، كسى است كه علم به ظاهر و باطن آن، در نزد اوست. (ابن‏عساكر، تاريخ دمشق، ترجمة الامام على(ع)، ج‏3، ص‏25، شماره 1048).
70 . بحار الانوار، ج‏89، ص‏78: بابُ انّ للقرآن ظهراً و بطناً.