نگاهى به قرآن

حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر قرشى

- ۱۱ -


امكان آمرزش تمام گناهان 
در اين رابطه ابتدا آيات 53 و 54 از سوره مباركه (زمر) را بررسى كرده و سپس در توجيه آنها بيان مى كنيم : (( (قل يا عبادى الدين اسرفوا على انفسهم لا تقطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب لا تنصرون ) (485)))
يعنى : (بگو اى بندگان من ! كه بر نفس خود اسراف كرده ايد، از رحمت خدا نااميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد كه فقط او است بسيار آمرزنده و مهربان برگزديد و توبه كنيد به پروردگار خود و تسليم دستورهاى او باشيد پيش از آنكه عذاب ، شما را در يابد و چون عذاب رسيد، مورد نصرت واقع نمى شويد)
امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان از ثوبان غلام رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: (( (ما احب ان لى الدنيا و ما فيها بهذه الاية ؛)) دوست ندارم كه در عوض اين آيه ، دنيا و ما فيها از آن من باشد.)
و از اميرالمؤ منين - عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود: (ما فى القران ايه اوسع من يا عبادى الذين اسرفوا... در قرآن مجيد آيه اى به وسعت اين آيه : يا عبادى الذين ... نيست (يعنى تمام گناهان در درياى غفران ، غرق شده اند)).
مقتضاى آيه شريفه اين است كه : همه گناهان بدون استثناء قابل غفران و بخشش مى باشد و هيچ گناهى نيست كه قابل امرزش نباشد ولى اين آمرزش بوسيله توبه است و بدون توبه جزاف خواهد بود چنانكه در آيه بعدى مى فرمايد: (( (و انيبوا الى ربكم ...))) و آنچه از آلوسى به ديگران نقل شده است كه مغفرت ، مقيد به توبه نيست ، سخن بى اساس است .
پس اين ، از رحمت واسعه خداوند است كه درهاى توبه را در هر گناه بر روى بندگان باز كرده است . نهايت اينكه : (مغفرت هر گناه ) راه مخصوص به خود را دارد و آنها جمعا سه گروه مى باشند؛ اول : گناهانى كه دنباله و پيامد ندارد و با صرف استغفار و تصميم به عدم تكرار آن ، آمرزيده مى شوند؛ مانند شرب و پيامد ندارند و با صرف استغفار و تصميم به عدم تكرار آن ، آمرزيده مى شوند؛ مانند شرب خمر و غيره . دوم آنهايى كه پيامد دارند، مانند نماز، روزه و امثال اينها كه بايد بعد ازتوبه ، قضاى آنها را خواند و احيانا كفاره هم داد.
سوم : حق الناس است كه بايد بعد از توبه ، حق هر حقدار را به او رسانيد قصاص و حدود و امثال ان نيز از قسم دنباله دار و قابل غقران مى باشد.
واژه وحى و اقسام آن در قرآن 
آنچه از مجموع كلمات معلوم مى شود آن است كه : (وحى و ايحاء) به معناى (تفهيم خفى ) است . امين الاسلام در ذيل آيه : (( (ان هو الا وحى يوحى ))) (486) مى فرمايد: (وحى ) القاى معناست در ذهن به طور مخفى ، ولى در اصطلاح تقريبا علم شده است بر آنچه ملك از اسرار الهى به پيامبر القا مى كرد.
و در ذيل آيه : (( (ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ...))) (487)مى فرمايد: (ايحاء) آن است كه معنا را به طور خفى به ديگرى القاء كنى . و نيز به معناى الهام و اشاره و ارسال مى آيد، گويى (او حى الله ؛ يعنى : خدا به پيامبر ملك فرستاد. آنگاه واژه (اوحى ) در آيه (( (و اوحى فى كل سماء امرها))) (488) را به القاء مراد معنا كرده است . و شعر عجاج را شاهد آورده است كه مى گويد:
(( اوحى لها القرار فاستقرت
و شدها بالسراسيات الثبت ))
يعنى : (خداوند قرار گرفتن را به زمين القا كرد، زمين استقرار يافت و آن را با كوههاى ثابت ، و بست و محكم كرد).
راغب در مفردات مى گويد: (وحى ) به معناى اشاره سريع است . و بدين جهت گفته اند: (امر وحى ) يعنى كار سريع ، ممكن است با كلام رمزى ، يا صداى بدون حرف يا با اشاره بعضى از اعضاء و يا نوشتن باشد؛ يعنى همه اين معانى مصداق (وحى ) مى باشند.
فيومى در مصباح مى گويد: (وحى ) به معناى : اشاره ، نوشتن و هر چيزى است كه به ديگرى القا كنى ، تا بداند، به هر طريق كه باشد. (وحى يحيى ) و (اوحى يوحى ) هر دو به يك معناست . و غالب استعمال آن وحى انبيا و فعل آن دذر قرآن ، از باب افعال آمده است (نقل به اختصار).
ابن اثير در نهايه مى گويد: آن (وحى ) به معناى كتابت ، اشاره ، رسالت ، الهام و كلام خفى مى آيد ناگفته نماند كه - همانطور كه گفته شد - جامع تمام معانى بويژه در استعمالات قرآن مجيد، همان (تفهيم خفى ) است . اماكتابت در عين حال كه از مصاديق تفهيم خفى است ، از معانى نادر (وحى ) مى باشد و اين معناى جامه ، با همه معانى اى كه گفته شد، سازگار است .
اقسام وحى در قرآن مجيد 
(وحى ) در قرآن مجيد بر سه گونه است : وحى در جمادات ، وحى در موجودات زنده اعم از انسان و حيوان ، و وحى در انبيا و رسل . اينك هر سه را به ترتيب بررسى مى كنيم . اما وحى درباره جمادات ، فقط در دو مورد به كار رفته است . مورد اول : در رابطه با زمين در روز قيامت است . چنانچه مى فرمايد: (( (اذا زلزلت الارض زلزالها... يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها)(489))) .
يعنى : (هنگامى كه زمين به سخت ترين خود به لرزه درآيد... زمين در روز قيامت خبرهاى خود را خواهد گفت ؛ زيرا خدايت به او اين خبر دادن را وحى كرده و دستور داده است ).
در مصباح از بعض عرب نقل كرده است كه (( (اوحيت اليه و او حيت له ))) هر دو به يك معناست . مجمع البيان نيز چنين گفته است .
در الميزان مى فرمايد: (لام ) در (الها) به معناى (الى ) است ؛ چون (ايحاء) با (الى ) تعديه مى شود؛ يعنى زمين بازگو مى كند اخبار خويش را؛ زيرا خدايت به او وحى كرده تا خبر دهد. زمين موجود با شعورى است و نسبت به كارهايى كه در آن انجام مى شود، خير باشد يا شر، حس و درك دارد.
ناگفته نماند كه : (وحى ) در اينجا نظير همان تفهيم و دستورى است كه انبيا - عليه السلام - شده است . زمين به حكم : (( (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحم ))) (490) موجودى باشعور ومدرك است ، اگر چه نسبت به ما از جمادات است تسبيح زمين ، دلالت طبيعى آن بر پاكى خدا نيست زيرا ما آن را مى فهميم ، ولى جمله (لا تفقهون ...) نشان مى دهد كه آن تسبيح ، برما نامفهوم است .
در روايت آمده است : (( (عن النبى صلى الله عليه و آله انه لم يرتحل من منزل الا صلى فيه ركعتين و قال حتى يشهد على بالصلوة ) (491))) .
يعنى : (رسول خدا از هيچ منزل حركت نكرد مگر آن كه در آن دو ركعت نماز گذاشت و فرمود: تا (اين منازل ) روز قيامت ، بر نماز من شهادت بدهند).
از اين نوع روايات در مجمع البيان ، ذيل آيه فوق فراوان نقل شده است .
مورد دوم : (فقها هن سبع سموات فى يومين و اوحى فى كل سماء امرها...) (492).
لفظ (فى ) دلالت دارد كه (سماء) ظرف (وحى ) است ولى وحى به كدام شى ء شده است ، آيه شريفه از آن ساكت است . الميزان مى گويد وحى ملائكه يعنى : وحى كرد در هر آسمان ، كار آن را به ملائكه كه اهل آن آسمانند. و آن يكى از چند قول است كه در مجمع البيان نقل شده است . ولى ممكن است وحى به خود آسمان شده باشد؛ يعنى : خداوند در هر آسمان كار آن را به خود آسمان وحى كرد به عبارت ديگر: (( (اوحى فى كل سماء امرها الى السماء؛)) يعنى : وحى كرد كه بايد چنان باشى و چنان كن . در اين صورت آيه شريفه مانند (( (بان ربك اوحى لها))) مى شود.
وحى در موجودات زنده 
اين وحى به دو قسمت تقسيم مى شود؛ يكى در انسان به غير از انبيا و ديگرى در حيوانات است در انسان گاهى به معناى اشاره آمده است ؛ نظير (( (فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عيشا(493))) .
يعنى : (پس چون براى بشارت يحيى ، زبان حضرت زكريا از سخن گفتن عاجز ماند، از معبد به طرف قوم خويش آمد و اشاره كرد كه خدا را بامداد و شامگاه تسبيح گوييد).
(اوحى اليهم ) يعنى (اشاره اليهم ). و گاهى به معناى الهام و انداختن به قلب است ؛ نظير: (( (و اوحينا الى موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم )(494))) .
يعنى : (به دل مادر موسى انداختيم و الهام كرديم كه موسى را شير بده و اگر ترسيدى كه فرعونيان دانسته و او را از دست تو بگيرند، او را به دست تو بگيرند، او را به دريا بينداز).
در اينجا وحى به معناى الهام و تفهيم مخفى و انداختن معنا به قلب است .
و اما در حيونات مانند آيه اى كه درباره زنبور عسل است كه مى فرمايد: (( (او حى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجرة و مما يعرشون )(495))) .
اين وحى يك نوع تفهيم و آموختن بخصوص در نهاد زنبور قرار داده و به او كيفيت كشيدن شيره و درست كردن عسل را تعليم داده است . كار اين حشره يكى از اسرار الهى و موجب تحير آدمى است مى گويند: اگر يك عدد زنبور عسل بخواهد چهار صد گرم عسل تهيه كند، بايد هشتاد هزار بار براى تهيه آن به صحرا برود و به كندو باز گردد. و چون خانه هاى شش ضلعى را پر از شيره كردند آنقدر بالاى آنها پر مى زنند تا آب اضافى تبخير شده و شيره قوام پيدا كند و عسل گردد لفظ (اوحى ) نشان مى دهد كه كار اين حشره يك امر تصادفى نيست ، بلكه در اثر اراده و مشيت الهى مى باشد.
كيفيت ارتباط خداوند با پيامبران 
به موجب آيه 51 از سوره شورى ، خداوند به سه شيوه با پيامبران سخن مى گويد، تماس مى گيرد و وحى مى كند، اول : انداختن به قلب ، بدون ، واسطه . دوم : خداوند صدا را خلق مى كند و پيامبر آن را مى شنود، نظير شنيدن موسى صدا ررا از درخت .سوم : جبرئيل به صورت انسان نزد پيامبر مى آيد و فرمان خدا را مى رساند. آيه شريفه چنين است :
(( (و ما كان لبشران يكلمه الله الا وحيا تو من وراء حجاب او يرسل رسولا هيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم ))) (496)
يعنى (خداوند باهيچ با بشرى به هيچ نوع سخن نمى گويد مگر (با اين سه نوع )به طور وحى يا از پس پرده و يا با ارسال ملك وحى (جبرئيل مثلا)...
اينك به توضيح هر يك از اين سه نوع مى پردازيم ؛ اول انكه : وحى بدون واسطه است و معانى ، مستقيما از طرف خدا به پيامبر القا مى شود. و اين از سخترين نوع است
عبيد بن زراره از پدرش نقل كرده كه از امام صادق - عليه السلام پرسيدم از حالت اغماو بيخودى كه هنگام نزول وحى به رسول الله - صلى الله عليه و آله - عارض مى شد؟ آن هنگام بود كه ميان او و خدا واسطه اى نبود و خدا بر ا و تجلى مى فرمود. بعد فرمود اى زراره ! آن نبوت است . انگاه امام به حالت خشوع در امد. (497)
در ورايات آمده است كه هنكام نزول اين نوعى ، دانه هاى عرق در هواى سرد در پيشانى مباركش ظاهر مى شد.
دومى آنكه : خداوند صدا را خلق مى كند و پيامبر آن را مى شنود؛ مانند موسى - عليه السلام - كه صدا را از درخت طور خورشيد شنيد چنانكه مى فرمايد: (( (فلما اتاهها نودى من شاطى الواد الا يمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب العالمين ))) (498)
ناگفته نماند كه خواب ديدن انبيا- عليه السلام - نيز از اين قسم است ، نظير: (( (ماجعلنا الرويا التى اربناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القران )(499))) . و مثل خواب حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ذبح پسرش اسماعيل - عليه السلام -: (( (فلما بلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذاترى ) (500))) .
سوم آنكه : ملك به صورت انسان درآمده به محضر پيامبر مى آيد. و آنچه را كه خداوند دستور داده است به او مى گويد. مشهور است كه جبرئيل در صورت (دحيه كلبى ) محضر رسول الله - صلى الله عليه و آله - مى آمد و وحى مى آورد.
هشام بن سالم مى گويد مردى از اصحاب ما از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: اصلحك الله ! گاهى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مى فرمايد: جبرئيل گفت ، و اين جبرئيل است كه چنين امر مى كند. و هنگام ديگر به آن حضرت حالت غش عارض مى شد! امام فرمود: حالت غش هنگامى بود كه وحى ، آن حالت رخ مى داد. وچون وحى از طرف جبرئيل بود و در اثر فشار وحى ، آن حالت رخ مى داد. و چون وحى از طرف جبرئيل بود و در اثر فشار وحى ، آن حالت رخ مى داد. وچون وحى از طرف جبرئيل بود ثقلى و فشارى نبود آن وقت مى فرمود: جبرئيل چنين گفت و اين جبرئيل است (501).
ناگفته نماند كه : وحى انبيا به وحيهاى ديگر قياس نمى شود آن يك امرى مهم و كارى ضرورى در هدايت بشر است . پيامبران ، از بعثت تا رحلت با خدا در تماس دائم بوده اند و جريان وحى ادامه داشت و مساءله هدايت و ارشاد، سامان مى پذيرفت ، ولى در ديگران مثلا يك بار به طور الهام اتفاق مى افتد و بعدا معلوم مى شد كه درست بوده است . انبيا از اول صحت وحى را دانسته و آن را به صورت تكليف و كار خداوند، بيان مى كردند. پس وحى انبيا امرى جداگانه است .
تكميل بحث 
ناگفته نماند كه : نبوت از اقسام نبوغ و گسترش روحى نيست چنانچه در نوابغ و انسانها مى توانستند به نبوت برسند و آن وقت عنوان (خاتم النبين ) خودبخود منتفى مى گرديد.
بلكه بنابر آيات شريفه و روايات اسلامى ، نبوت در اثر يك روح مستقل از طرف خداوند بر وجود پيامبر است و از اين جهت منحصر به اشخاصى است كه خداوند آن روح را در وجود ايشان قرار داده است . در اين زمينه آياتى را از قرآن كريم نقل مى كنيم :
1 - (ينزل الملائكة بالروح من امره من يشاء من عباده ان انذروا انه لااله انا فاتقون ) (502).
2 - (يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق ) (503) .
3 - (و كذلك اوجينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ...) (504).
در هر سه آيه فوق ، سخن از وجود روح مستقل است . آن هم از عالم امر (من امره - من امرنا) عالم امر چنانچه الميزان فرموده است ، مخصوص موجوداتى است كه بلا واسطه خلق شده اند. بنابراين ، نبوت ، يك امر عرضى و گسترشى در فكر و روح انسانى نيست . بلكه چيزى ماوراى آن . و يك حقيقت مستقل و جوهرى است و لذا مخصوص اشخاصى معين است و ديگران ممكن است به هر مقامى برسند مگر نبوت . بنابر روايات كافى - كه در رابطه با وجود روح در وجود امام ، صحبت مى كند (امامت ) نيز مانند (نبوت ) از جنس نبوغ و توسعه فكر و روح نيست ، بلكه در اثر انتقال روح نبوت به وجود امام است .
غربيها و غربزده ها كه نبوت را از نبوغ دانسته و رسول خدا و پيامبران را از نوابغ عالم قلمداد كرده اند، سخت در اشتباهند. آنها معناى نبوت را ندانسته اند و خواسته اند هر چيز را از ماده تفسير كنند؛ مثلا كار ليل انگليسى گرچه در كتاب (الابطال ) رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را اولين قهرمان ناميده ولى با دقت خواهيم ديد كه نبوت را از جنس نبوغ مى داند همچنين غربيهاى ديگر.
نظير همين است كه برخى از دانشمندان اسلامى از غربيها خوف نموده خواسته اند براى معجزه هاى قرآن مجيد، محمل مادى پيدا كنند؛ نظير آنكه : عبور بنى اسرائيل از دريا در اثر جزر و مد بوده ! و يا انفجار آب از صخره در صحراى سينا، آن بود كه موسى در پى آب مى گرديد تا به دوازده رسيد.
نبوت و ارسال رسل ، يك امر بسيار طبيعى مى باشد. از روزى كه بشر خلق شده است خداوند براى ارشاد وى پيامبرانى فرستاده و آفريده خويش را بدون هدايت نگذاشته است . حتى بر خلاف نظرات دانشمندان تاريخ و انسان شناس ، اولين انسان انسانى كرده است . ما عقيده به نبوت حضرت آدم - عليه السلام - داريم .
هدايت بشر از اين طريق گوشه اى از نظام اتم خلقت است . و بهتر از آن متصور نيست . شايسته نبود كه خداوند با همه سخن بگويد. از سوى ديگر، ارسال ملك جن براى بشر، سازنده و صحيح نبود چون اگر به صورت بشر مى آمدند پس همان بشر مى شدند. و اگر در حقيقت خود بودند، ارتباط بشر به طور عادى با آنها ميسر نبود. پس ‍ راه صحيح آن بود كه خداوند عده اى از اشخاص لايق را ماءموريت دهد. و آنها را پيامبر و عهده دار هدايت بندگان فرمايد: (و لم سبحانه خلقه من نبى مرسل او كتاب منزل او حجة لازمة او محجة قائمة ) (505).
وحى هاى سه گانه 
در سوره مباركه شورى مى خوانيم كه : خداوند بخواهد با بشرى سخن بگويد و به پيامبرى وحى كند، از سه راه با او سخن مى گويد و وحى مى كند؛ اول : انداختن مطلب به قلب او. دوم : آفريدن صدا و شنيدن پيغمبر. سوم : فرستادن ملك و آمدن او نزد پيامبر پيام خدا. اينك آيه شريفه :
(و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا و حيا او من وراء حجاب او يرسل فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم ) (506)(507).
يعنى : (براى هيچ بشرى نرسد ك خدا با او سخن گويد، مگر از روى وحى يا از پس پرده و يا رسولى (ملكى ) بفرستد كه او با اذن خدا، خواست خدا را ابلاغ كند. خداوند والا مقام و كردارش ‍ حكيمانه است ).
پس وحى به پيامبران با يكى از سه راه امكان پذير است ؛ اول : از راه وحى و انداختن به قلب پيامبر. (وحى ) به معناى القا و تفهيم خفى است ؛ مثلا وقتى كه جريانى پيش مى آمد و احتياج به وحى و حكم آن جريان مى شد، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - متوجه مى شد خداوند را به قلب مبارك او القا مى كرد در اين وحى ، واسطه اى ما بين خدا و رسول نيست و خدا بدون واسطه مطالب را به رسولش القا مى كند.
لذا اين وحى براى پيامبرانى از دوتاى ديگر سنگين تر بود. رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در اينگونه وحى ، عرق مى كرد، سرخ مى شد، و به حالتى نظير بيهوشى مى افتاد.
در روايتى آمده است : (( (عن على عليه السلام قال :... و لقد نزلت (سورة المائدة ) عليه هو على بغلته الشهباء و ثقل عليه الوحى حتى و قفت تدلى بطنها حتى راءيت سرنها تكاد تمس الارض و اغمى على رسول الله صلى الله عليه و آله حتى يده ذوابة شيبة بن وهب الجمحى . ثم رفع عن رسول الله صلى الله عليه و آله - فقره علينا سورد المائدة فعمل رسول الله صلى الله عليه و آله و علمنا))) (508).
يعنى امير المؤ منين - صلوات الله عليه آله - مى فرمايد:... هنگام نزول سوره مائده ، رسول خدا صلى الله عليه - مى فرمايد: نزول سوره مائده ، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بر قاطر شهبا سوار بود، نزول وحى برآن حضرت سنگين تر شد، به طورى كه قاطر شهبا سوار بود، نزول وحى برآن حضرت سنگين تر شد، به طورى كه قاطر
ايستاد و شكمش به طرف زمين آمد، به قدرى كه نزديك بود نافش ‍ به زمين برسد. بى حالى آن حضرت را گرفت تا حدى كه دست خويش را بر موى پيشانى شيبة بن وهب جمعى گذاشت . و چون بى حالى از او رفت ، سوره مائده را براى ما خواند. او به آن عمل كرد، ما نيز عمل كرديم ) .
(( (عن زرارة قال ، قالت لا بى عبدالله عليه السلام جعلت فداك الغشية التى كانت تصيب رسول الله عليه و آله اذا انزل عليه و آله اذا عليه الوحى ؟ فقال : ذالك اذا لم يكن بينه و بين الله احدا، ذاك اذا تجلى له . قال ثم قال : تلك النبوة يا زرارة واقبل يتخشع ) (509))) .
يعنى : (زرارة بن اعين به امام صادق عليه السلام - گفت : فدايت شوم ! آن حالت بيهوشى چه بود كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را عارض مى شد؟ فرمود: آن هنگامى بود كه ما بين او و خدا واسطه اى نبود. و خداوند بر آن حضرت تجلى مى كرد. بعد فرمود: اى زراه ! آن نبوت است . آنگاه حضرت ب حالت تواضع در آمد).
دوم : (( (اومن وراء حجاب ))) و آن اين است كه خداوند صدا را بيافريند و پيامبر آن را بشنود. چنانكه حضرت موسى صدا را از درخت شنيد و آن را خدا آفريده بود؛ مثلا در سوره مباركه قصص ‍ چنين آمده اسم : )) (فلما قصى موسى الا جل و سار باهله انس ‍ من جانب الطور نارا قال لاهله امكثوا انى انست نارا لعلى اتيكم منها بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون فلما اتاها نودى من شاطى ء الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان ء موسى انى انا الله رب العالمين و ان الق عصاك فلما راها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى اقبل و لا تخف من الامنين . اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء ماضمم اليك جناحك من الرهب فذانك برهانان من ريك الى فرعون و مملائه انهم ككانوا قوما فاسقين ) (510))) .
در اين آيات شريقه مى خوانيم هنگامى كه حضرت موسى مدت شبانى را نزد حضرت شعيب - عليه السلام - تمام كرد، با خانواده اش به طرف زادگاهش مصر حركت كرد در بين راه از دور آتشى ديد، به خانواده اش فرمود: من آتشى ديدم ، شما اينجا باشيد تا بروم از آن خبرى و يا مقدارى آتش بياورم تا آن را روشن كرده و گرم بشويد. چون نزد آتش آمد، از سمت راست وادى ، در آن محل مبارك اين ندا از درخت برخاست كه : موسى ! (منم الله رب العالمين ) اى موسى ! عصايت را به زمين بينداز. موسى وحشت زده رو به فرار گذاشت اما آن ندا تكرار شد كه حركت مى كرد. موسى وحشت زده رو به فرار گذاشت اما آن ندا تكرار شد كه : يا موسى ! برگرد و نترس ، تو ايمن هستى ، دستت را در گريبان خويش ببر، هنگام بيرون آوردن ، خواهى ديد كه سفيد است بى آنكه صدمه اى ديده باشد.
عصا و يد بيضا، دو مهجزه اى براى فرعون و قوم او كه بايد آنها را هدايت كنى كه آنها قومى فاسق مى باشد.
اين يك نمونه از اقسام وحى و (من وراء حجاب ) است . و از اين نمونه در قرآن در رابطه با حضرت موسى و زكريا - عليهما السلام - در سوره نساء، آيه 39 - 41 و سوره مريم ، آيه 107 آمده است . و درباره حضرت آدم و حوا آمده : (و نا داهما ربهما...) (511)ودرباره حضرت ابراهيم - عليه السلام - مى فرمايد: (( (و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرويا) (512))) .
ظاهرا خواب ديدن انبياء نيز از اين قسم است چون صدايى را كه خدا خلق كرده در خواب مى شنوند.
سوم : (( (اويرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء))) و آن همان جبرئيل است كه به صورت انسان در مى آيد و به حضور پيامبر اسلام - صلى الله عليه و آله - و پيامبران ديگر مى رسيد و آنچه خدا خواسته بود به ايشان ابلاغ مى كرد.
در الميزان از علل الشرايع از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده است كه : جبرئيل چون نزد رسول خدا - صلى الله عليه و آله مى آمد، مانند يك غلام ، پيش آن حضرت مى نشست و نزد آن حضرت نمى آمد مگر تعد از آنكه اذن بگيرد .
و در رويات آمده است كه جبرئيل در صورت دحية بن خليفه كلبى (يكى از اصحاب حضرت ) به محضر رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مى آمد و حضرت به اصحابش فرموده بود كه چون دحيه را در نزد من ديديد، كسى پيش من نيايد: (( (اذا راءيتم دحية عندى فلا يد خلن احد) (513))) .
دحيه كلبى از بزرگان صحابه است و او همان است كه نامه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را براى هر قل پادشاه روم برد.
زنده بودن حضرت عيسى (عليه السلام ) 
قرآن مجيد چرا اين قدر اصرار دارد كه عيسى - عليه السلام - به دست يهود كشته نشده و به دار آويخته نشده است ؟ و اين چه جريانى است . كه شكل صليب دنياى مسيحيت را پر كرده است و قرآن آن را از بيخ انكار مى كند؟ قرآن مجيد مى فرمايد:
((( و قولهم انا قتلنا عيسى ابن مريم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم وان الذين اختلفوا فيه منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه بقينا بل رفعه الله اليه و كان الله عزيرا حكيما)
)) (514).
يعنى : (يهود را مجازات كرديم به علت آنكه ) گفتند: عيسى بن مريم را (كه رسول خداست ) ما كششتيم و حال آنكه او را نكشتند و به دار نزدند، بلكه كاربر آنها مشتبه شد، آنانكه در قتل و صلب او اختلاف كرده اند و در شك ترديد مى باشند، به آن علمى ندارند، فقط از گمان پيروى مى كنند. او را از روى يقين نكشتند (گمان كردند )بلكه خدا او را بالا برد و خدا توانا و كردارش حكيمانه است ).
علت اين همه انكار آن است كه درباره صليب ، خرافه اى در بين نصارا به وقوع پيوسته صلب حضرت عيسى (نعوذ بالله - در جاى (لا اله الا الله ) در اسلام قرار گرفته است و اگر كسى به صليب عقيده نداشته باشد، اهل جهنم است . چنانك در اسلام (لا اله الا الله ) نباشد اهل بهشت نخواهد بود. و گفته اند: خداوند با كشته شدن حضرت عيسى گناهان بشر را علاج نمود و آنها را مغفرت قرار داد! ما فقط جريان را نقل مى كنيم و با رد آن كارى نداريم . انكار قرآن در اين رابطه كافى است .
در تفسير الميزان و المنار چنين آمده است : نصارا مصلوب شدن حضرت عيسى را اساس دين و دعوت خود قرار داده اند به عقيده آنها هر كس كه به صليب ايمان نياورد، در آخرت اهل آتش است ! و هر كس كه ايمان آورد، نجات يافته و با حضرت مسيح محشور خواهد گرديد.
و مى گويند: چون آدم با خوردن شجره منهيه گناهكار شد، لا جرم او و فرزندانش مستحق عذاب شدند، پس اولاد او نيز گناه كردند و مستحق عذاب شدند. چنانكه به وسيله پدرشان نيز سزاوار عذاب شده بودند. از طرف ديگر، خدا هم عادل است و هم مهربان . از اين جهت اشكال بزرگى پيش آمده ؛ زيرا آمرزيدن آدم و فرزندان او منافى عدالت و عذاب آنها مخالف رحمت خدا بود. خلاصه ، رحمت مقتضى مغفرت و عدالت مقتضى عذاب بود.
اين مشكل همچنان لا ينحل مانده بود تا خداوند به بركت عيساى مسيح آن را حل فرمود: بدين طريق كه خدا پسر خود را كه عين حال خود خدا بود، به شكم زنى از فرزندان آدم وارد نمود و از وى به صورت انسانى كامل متولد شد. از گناهان معصوم بود و مدتى با مردم زندگى كرد و از خوردنيها و آشاميدنيها بهره مند گرديد. او انسان كامل بود؛ زيرا از انسان كامل متولد گرديد و در عين حال او خدا بود، زيرا پسر خدا خود خداست !
سپس خدا دشمنان را بر مسلط كرد تاوى را با فجيعترين قتلى كه دارآويختن باشد بكشتند، با آنكه شخص مصلوب در كتاب الهى مورد لعن است . دين طريق عيسى متحمل لعن وصلب شد تا كفاره گناهان تمام بشر گرديد (515).
پولس قهرمان خراقه تثليث ، در رساله غلاطيان ، باب سوم ، بند سيزده مى گويد: مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد؛ چون در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوب است : ملعون است هر كس كه بردار آويخته شود. يوحنا در رساله اول خود، باب دوم ، بند اول مى گويد: اى فرزندان من ! اين را به شما مى نويسم تا گناه نكنيد و اگر كسى گناه كند، شفيعى داريم نزد پدر؛ يعنى عيسى مسيح عادل و اوست كفاره به جهت گناهان ما. و نه گناهان ما فقط بلكه به جهت تمام جهان نيز!!
اين است كه شكل صليب ، زينت بخش تمام كليساها و خانه هاى نصارا است . و در گردن كشيشها با زنجير طلا خود نمايى مى كند و اين است كه قرآن مجيد، جريان قتل و صلب را دروغ و بى پايه مى داند، نه عيسى به دست يهود كشته شده است و نه خرافه غفران گناهان ، صحت دارد.
حقيقت واقعه 
تفصيل اين مطلب را در جلد دوم تفسير احسن الحديث ، صفحه 489 - 494 نقل كرده ام . خلاصه قضيه از اين قرار است كه : در فلسطين روستايى است به نام (ناصره ) كه عيسى - عليه السلام - در آن زندگى مى كرد و در آنجا به نبوت رسيد شهر اورشليم محل سكونت علماى يهود بود كه خورا نگهبان تورات دانسته و احكام آن را به دلخواه خود تفسير كرده و مشغول چپاول مردم بودند چنانكه خداوند مى فرمايد: (( (ان كثيرا من الا حبار و الرهبان لياءكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله ))) (516)
علماى يهود نزد عيسى - عليه السلام - آمده و بر او اشكالاتى مى گيرند و جوابهاى مى شنوند آنگاه به نزد علماى ديگر رفته و اعلام خطر مى كنند. آنها كمر همت مى بندد كه با نبوت حضرت عيسى - عليه السلام - مبارزه كنند. ميان مردم او را دروغگو و - نعوذ بالله - زنازاده شهرت دهند .
شهرت حضرت عيسى همه جا را فرا مى گيرد شهر اورشليم نيز از ذكر نام او پر مى شود بى آنكه او را ديده باشند. عيسى در (عيد فصح ) با شاگردان خود وارد اورشليم مى شود و براى مردم احيانا سخنانى مى گويد و مورد احترام واقع مى شود.
كاهنان يهود، از ورود او با خبر شده تصميم مى گيرند كه او را گرفتار نمايند.
حضرت عيسى از تصميم آنها آگاه شده در يكى از باغهاى شهر پنهان مى شود. مدت يك يا دو روز در آن باغ ، موسوم ب (جتسيمانى ) مى ماند. كاهنان يهود، جارچپانى فرستاده و همه جا اعلام مى كنند كه : (هر كس جاى عيسى را نشان دهد، سى پاره زر جايزه خواهد گرفت !).
يكى از شاگردا عيسى به نام (يهود اسخريوطى ) به آرزوى جايزه ، جاى عيسى را محرمانه به بزرگ كاهنان خبر مى دهد. عالمان يهود از (پيلاطس ) حاكم رومى مى خواهند كه عيسى را دستگير كند او قبول مى كند كه عده اى سرباز فرستاد و عيسى را دستگير نمايند از سوى ديگر عيسى به شاگردان خود مى گويد كه شمشيرهاى خود را آماده نمايند از سوى ديگر عيسى به شاگردان خود مى گويد كه شمشيرهاى خود را آماده كنند شب بيدار بمانند تابلكه خطر از آنان دفع شود. لكن شاگردان سستى كرده به خواب مى روند. عيسى - عليه السلام - از آنها دلتنگ شده و در گوشه اى دور از آنها به راز و نياز مى پردازد، بسيار طبيعى بود كه عيسى از تاريكى شب استفاده كرده و از باغ خارج شود و همين طور هم شد.
يهودا با سربازان به باغ وارد مى شود كه عيسى را به آنها نشان دهد. او در ميان شاگردان آمد كه وحشت زده اين سو و آن سو مى گريختند. از قضا يهودا خود به عيسى شبيه بود. در آن هنگام جوانى از يهود كه عيسى را ديده بود، نظرش به يهودا افتاد تصور كرد كه او حضرت عيسى است ، گريبان او را گرفته و فرياد كشيد كه عيسى را گرفته است سربازان و اوباش رسيده و او را زير مشت و لگد گرفته و از اختيار مى اندازند. او هر قدر فرياد مى كند كه من عيسى نيستم گوش ‍ نمى دهند؛ چون عيسى را نديده بودند تا بدانند كه او عيسى نيست .
بدين طريق در مرحله بعدى يهودا به جاى عيسى بدار زده مى شود.
مشروح اين جريان را در (انجيل برنابا) ترجمهه فهيم كرمانى ، فصل 212 به بعد مطالعه كنيد. مسيحى ها اين انجيل را قبول ندارند؛ زيرا جريان صليب را انكار كرده و حقيقت را گفته است و اگر انجيل صحيحى خواسته باشيم همين انجيل است . و خلاصه اين مطلب را در تفسير احسن الحديث ، جلد دوم ، صفحه 489 به بعد از كتاب قهرمان صليب ، تاءليف مير ابوالفتح دعوتى ، نقل كرده ام .
بنابراين ، جريان (( (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم ))) كاملا روشن مى شود يعنى : اولا: عيسى به دست يهود كشته نشده و بدار آويخته نگرديده است . و ثانيا: مساءله فدا و كفاره گناهان بودن ، افسانه اى بيش نيست .
خداوند، خالق هستى 
(( (يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شاءن )(517))) .
يعنى : (هر كس كه در آسمانها و زمين است ، حوائج خود را از خدا مى خواهد، خداوند هر روز در يك نوع كارى است ) .
اين آيه شريفه ، شامل دو مطلب است ؛ اول :(( يسئله من فى السموات و الارض ))) ما انسانها هيچ يك از علل و عوامل (عدمى ) را (بود)ها را جابجا مى كنيم و چيزهايى را كه در عالم هست در اثر بجا در اختيار گرفته و از آنها استفاده مى كنيم . و به اصطلاح فلسفه (معطى التحرك ) هستيم نه (معطى الوجود).
ما تخمى را كه قبلا بود در خاكى كه قبلا وجود داشت مى كاريم و آن تخم نيز از گازهاى موجود هوا و از املاح موجود زمين و از آب موجود، دانه ها و سنبلها به ما مى دهد و هكذا. و همه اينها تصرف در (بودها) است و آنكه (نبودها) را (بود) كرده و معطى الوجود است ، فقط خداوند است .
پس همه سر سفره خداوند نشسته و از خوان بيدريغ او مى خورند. خواه خدا را بشناسند و يا نشناسند و يا نشناسند و خواه با او دوست باشند يا دشمن . و خواه خود را از علل و عوامل جهان بشمارند يا نه .
دوم : (( (كل يوم هو فى شاءن ))) يعنى خداوند را مى چرخاند و مى گرداند و هر روز در ايجاد دمادم حركت و پيشبرد خلقت است . و هر روز و هر لحظه به جهان ، خلقت جديدى مى دهد. ما مثلا نور لامپ را ثابت مى دانيم ، اما در واقع ، كارخانه برق هر آن به لامپ نور تازه اى مى دهد. و اگر كارخارنه بايستد، ديگر نورى وجود ندارد. همچنين خداوند لحظه به لحظه به جهان ، خلقت تازه مى دهد. و هر روز در كارى است ، غير از كار روز گذشته . ملاصدرا - رحمة الله - از آيه شريفه به - حركت جوهرى عالم استشهاد كرده است .
هر چه درباره مفاد اين آيه راجع به دست اندركارن بودن خداوند در كار جهان سخن بگوييم ، باز حق مطلب ادانشده است . و اين آيه از مصاديق (( (يدرك و لا يوصف )(( مى باشد، كه همه چيز جهان دست خداست . و آنى از كار جهان غفلت ندارد. و (( (حى وقيوم و لا تاءخذ سنة و لا نوم ))) است و الحمدلله و هو خير ختام .
اروميه سيد على اكبر قرشى
2 / 11 / 72