نگاهى به قرآن

حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر قرشى

- ۱۰ -


مقام والاى پيامبران 
پيامبران الهى - سلام الله عليهم اجمعين - كسانى بودند كه براى توحيد و هدايت مردم ، قيام كردند. و در آن سر از پا نشناختند. همه اهانتها، دشنامها، فشارها، تهمتها را متحمل شدند اما هرگز دست از اهداف خويش نكشيدند. واژه هاى نابجايى چون : ديوانه ، جادوگر، دروغگو، مفتر و نظير آنها را شنيدند اما در عزمشان خللى وارد نگرديد. به آتش افكنده شدند، آنها را سنگباران كردند، زخم برداشتند، حتى شكستها خوردند ولى باز دست از كار نكشيدند و همچنان مصمم و استوار به راه خويش ادامه مى دادند.
پيامبران الهى از مردم چيزى نمى خواستند و ورد زبانشان چنين بود كه : (( (و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ))) (434).
و چون موفق مى شدند و تشكيلاتى به وجود مى آوردند و وسعت پيدا مى كردند، از زهد و ساده زيستن و از بى توجهى به لذات مادى ، دست بردار نبودند. و به تمام معنا ساده و زاهد زندگى مى كردند. در اينجا به ياد اين آيه شريفه مى افتيم كه : (( (الله اعلم حيث يجعل رسالته ) )) (435) آن همه ايثار، آن همه عشق به هدايت بشرت آن همه تلاش ، فقط در راه رضاى خدا بى آنكه مزدى ، مقامى ، پولى ، ذخيره اى و... طالب باشند. و لذاست كه خداوند در مقام قدردانى از آنها مى فرمايد:
1- (سلام على المرسلين و الحمدلله رب العالمين )(436).
2- (قل الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى )(437).
3- (سلام على نوح فى العالمين )(438).
4- (سلام على ابراهيم )(439).
5- (سلام على موسى و هارون )(440).
6- (سلام على ال ياسين )(441).
لفظ (فى العالمين ) فقط درباره نوح - عليه السلام - آمده است كه 950 سال مردم را به توحيد دعوت كرد، يعنى : سلام و درود بر نوح ، پايه گذار توحيد، تا بشر هست و انسان در روى زمين زندگى مى كند. اين سلام در همه آيات گذشته از خداوند است نسبت به آنان و مبين مقام و عظمت آنان مى باشد.
ملائكه و طلب غفران مردم 
از حقيقتهاى اميدآفرين در قرآن مجيد آن است كه گروهى از ملائكة الله ، پيوسته براى مؤ منان دعا كرده و از خداوند براى آنها مغفرت مى خواهند. به اين آيات شريفه توجه بفرماييد:
(( (الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين امنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم . ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم وقهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم ))) (442).
يعنى : (ملائكه اى كه حاملان عرش هستند و ملائكه اى كه در اطراف عرش مى باشند خدا را حمد و تسبيح مى گويند. و براى اهل ايمان مغفرت مى خواهند و مى گويند: پروردگارا علم و رحمت تو همه چيز را فراگرفته است . پس بيامرز كسانى را كه توبه كرده و تابع راه تو شده اند و آنها را از عذاب جحيم نگهدار. پروردگارا! آنها را به بهشتهاى جاويدان كه وعده كرده اى داخل كن و از پدران و همسران و فرزندان آنها را نيز كه صالح هستند، داخل بهشت فرما كه تو توانا و كردار حكيمانه اى دارى آنها را از وبالهاى اعمال حفظ كن . هر كس را در آن روز از عذابها حفظ كنى ، مورد رحمت قرار داده اى و آن نجات بزرگى است ).
منظور از (تابوا واتبعوا سبيلك ) همان (الذين آمنوا) كه در ما قبل است مى باشد. (يستغفرون ) مفيد تداوم است ؛ يعنى ملائكه پيوسته اين كار را مى كنند؛ هم به مؤ منان كامل و هم براى پدران و همسران و فرزندان آنها كه صالحند ولى در رديف آنها نيستند. اين دعا قهرا مقبول درگاه خداست و اگر مقبول نبود، ماءمور به آن كار نمى شدند.
درباره اين آيه ، رواياتى نقل نشده و مفسران بحث كافى نكرده اند، ولى محتواى آيه بسيار اميدواركننده است . خداوند! ما را مشمول دعاى آنها بگردان .
از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه فرمود: (( (ان لله ملائكة يسقطون الذنب عن ظهور شيعتنا كما يسقط الريح الورق فى اوان سقوطه و ذلك قول الله تعالى الذين يحملون العرش ...))) (443).
يعنى : (خدا را ملائكه اى هست كه گناهان را از شيعيان ما ساقط مى كنند، چنانكه باد، برگها را هنگام افتادن ، ساقط مى كند).
(( (...و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض الا ان الله هو الغفور الرحيم ))) (444).
در مقايسه اين آيه با آيه اول ، معلوم مى شود كه مراد از (من فى الارض ) مؤ منان هستند. و در صافى از جوامع الجامع از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه فرمود: (( (و يستغفرون لمن فى الارض من المومنين ))) .
يعنى : (ملائكه خدا را تسبيح مى گويند و حمد مى كنند و براى اهل زمين استغفار مى نمايند (از مؤ منان ) بدانيد كه خدا آمرزنده و مهربان است ).
ذيل آيه حكايت از قبول دعايشان دارد. پروردگارا! به آبروى محمد و آل محمد - صلى الله عليه و آله - ما را مشمول دعاى آنها بگردان .
اسامى و تعداد انبياء(ع ) 
در قرآن مجيد، مجموعا نام 26 نفر از انبياء - عليهم السلام - ذكر شده است . الميزان (445) تعداد آنها را 25 نفر شمرده و حضرت ايوب را فراموش كرده است . اينك اسامى انبيا به ترتيب چنين مى باشد.
1- محمد - صلى الله عليه و آله .
2- آدم - عليه السلام .
3- ابراهيم - عليه السلام .
4- ادريس - عليه السلام .
5- اسماعيل بن ابراهيم - عليه السلام .
6- اسماعيل صادق الوعد - عليه السلام .
7- اسحاق - عليه السلام .
8- الياس - عليه السلام .
9- ايوب - عليه السلام .
10- داوود - عليه السلام .
11- ذوالكفل - عليه السلام .
12- زكريا - عليه السلام .
13- سليمان - عليه السلام .
14- شعيب - عليه السلام .
15- صالح - عليه السلام .
16- عيسى - عليه السلام .
17- لوط - عليه السلام .
18- موسى - عليه السلام .
19- نوح - عليه السلام .
20- هارون - عليه السلام .
21- هود - عليه السلام .
22- يحيى - عليه السلام .
23- يسع - عليه السلام .
24- يعقوب - عليه السلام .
25- يوسف - عليه السلام .
26- يونس - عليه السلام .
قرآن مجيد در عين حال مى گويد: پيامبران ديگرى نيز بودند كه نام و حالات آنها را براى تو اى پيامبر نقل نكرديم : (( (و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص ‍ عليك ...))) (446).
(( (و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم الله موسى تكليما))) (447).
برخى از انبيا نيز به صورت وصف و اشاره آمده اند نظير: (( (اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا))) (448) و مثل (( (اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث ))) (449) ذولقرنين ، عمران پدر حضرت مريم و لقمان نيز در نبى بودن آنها ترديد وجود دارد.
اما عدد پيامبران از نظر روايات مختلف است . مشهور آن است كه 124 هزار نفر بوده اند. صدوق - عليه الرحمه - دو حديث از اميرالمومنين - عليه السلام - از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در اين باره نقل كرده است كه حضرت فرمود:
(( (خلق الله عز و جل ماءة الف نبى و اربعة و عشرين الف نبى و انا اكرمهم على الله و لا فخر و خلق الله عز و جل ماءة الف وصى و اربعة و عشرين الف وصى فعلى اكرمهم على الله و افضلهم ) )) (450).
حديث بعدى نيز با سند ديگرى چنين است : در الميزان (451) از معانى الاخبار و خصال از ابوذر نقل كرده است كه به حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - گفتم : يا رسول الله ! پيامبران چند نفر بودند؟ فرمود: 124 هزار نفر. گفتم : مرسل آنها چند نفر بودند؟ فرمود: 313 نفر كه جمع كثيراند. گفتم : اولين آنها چه كسى بود؟ فرمود: آدم (عليه السلام )...
سپس مى گويد: اين مطلب را صدوق در امالى و خصال ، و ابن قولويه در كامل الزيارات و سيد بن طاووس در اقبال از امام سجاد - عليه السلام - و صفار در بصائرالدرجات از امام باقر - عليه السلام - نقل كرده است .
ناگفته نماند كه مرحوم مجلسى در بحار(452) از مجمع البيان نقل كرده است كه : اخبار در عدد پيامبران مختلف است ؛ در بعضى 124 هزار و در برخى هشت هزار نفر نقل شده است كه چهار هزار نفر آنها از بنى اسرائيل بوده اند. اين سخن در مجمع البيان در سوره غافر، ذيل آيه 78 مى باشد. ابن كثير در تفسير خود، ذيل آيه 164 از سوره نساء روايت هشت هزار بودن را نقل كرده است .
قرآن مجيد، نظرى به عدد آنها ندارد. و مى فرمايد: ديگران نيز مانند آنها بودند كه شرح حالشان در قرآن آمده است . در مجمع البيان از على - عليه السلام - نقل كرده است كه خداوند پيامبرى از سياهپوستان برانگيخت كه ذكر آن در قرآن مجيد نيامده است .
پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت ، فقط پنج نفر مى باشند. حضرت نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى ، و محمد بن عبدالله - صلوات الله عليهم اجمعين - بقيه پيامبران ، ماءمور به تبليغ و ارشاد بودند.
نسخ در قرآن 
غرض از انعقاد اين فصل آن است كه : ببينيم در قرآن مجيد چه مقدار آيه ناسخ و چه مقدار آيه منسوخ داريم . و كدام آيه ، كدام آيه را نسخ كرده است . آيا اين سخن صحيح است كه بيشتر از صد آيه ، آيه ديگر را نسخ كرده است ؟ ابتدا معناى نسخ و علت نسخ احكام را توضيح مى دهيم . و سپس به بررسى مطلب مى پردازيم .
(نسخ ) در لغت به معناى ازاله و از بين بردن شى ء است (نسخ الشى ء: اى ازاله ) و در اصطلاح شرعى آن است كه حكمى را برداشته و جاى آن حكم ديگرى آورده شود، مانند جريان تغيير قبله كه حكم به سوى بيت المقدس بودن ، از بين رفت و حكم به سوى كعبه بودن جاى آن آمد. اما علت نسخ ، كافى نبودن حكم اول نسبت به زمان است . و يا علتى نظير آن دارد. خداوند مى فرمايد:
(( (ما ننسخ من آية او ننسها ناءت بخير منها او مثلها الم تعلم ان الله على كل شى ء قدير))) (453).
يعنى : (اگر آيه اى را نسخ كنيم و يا آن را تاءخير بيندازيم ، بهتر از آن يا مثل آن را مى آوريم . آيا ندانسته اى كه خداوند بر هر چيز تواناست ؟).
(ما) در اينجا نائب مناب (ان ) شرطيه به معناى آن است . و منظور از (ننسها) ظاهرا تاءخير انداختن حكم جديد است (مثلها) مربوط به ننسها است . خلاصه مطلب آيه چنين است كه اگر آيه اى و يا حكمى را بين ببريم ، بهتر از آن را در جاى آن مى آوريم . و اگر آوردن آن را تاءخير بيندازيم نظير آن را كه رفع احتياج كند، مى آوريم .
مثلا آمدن كهبه به جاى بيت المقدس ، بهتر از بيت المقدس است . و نيز هنگام تاءخير كعبه ، در رفع احتياج ، بيت المقدس مثل آن بود. و نيز آمدن احكام قرآن به جاى احكام تورات ، بهتر و مطابق وضع زمان بود. و در تاءخير افتادن قرآن ، تورات مثل قرآن در رفع احتياج جامعه كافى بود.
نسخ احكام دليل تكامل ، و مصداق تكامل مى باشد. معناى نسخ ، آن نيست كه احكام گذشته و شريعتهاى گذشته باطل بوده است ، بلكه در اثر پيشرفت زمان و گسترش آن ، احتياج به جعل احكام ديگر و تغيير احكام گذشته پديد مى آيد و لذا قرآن مجيد مى فرمايد: (لكل اجل كتاب ؛ (454) يعنى : براى هر عصرى ، شريعتى و كتابى هست ). و نيز مى فرمايد: (ناءت بخير منها؛ يعنى : در صورت نسخ ، حكمى بهتر از آن را مى آوريم ).
در اينجا دو مطلب وجود دارد؛ يكى آنكه : برخى از احكام در خارج پياده مى شد و آيات قرآن آنها را نسخ كرد و از بين برد؛ مثلا قبله مسلمين توسط رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مدت چهار سال و پنج ماه ، بيت المقدس تعيين شده بود، سپس آيات قرآن ، آن را نسخ كرد و كعبه را به عنوان قبله مسلمين تعيين كرد:
(( (قد نرى تقلب و جهلك فى السماء فلنولينك قبلة ترضاها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) )) (455).
در اينجا - چنانكه ملاحظه مى فرماييد - حكم خارجى ، توسط قرآن مجيد، نسخ شده است ، نه اينكه آيه اى ، آيه ديگر را نسخ كرده باشد؛ نظير اين آيه است آنكه : زنان عرب در صورت مردن ، شوهرانشان يك سال تمام از ازدواج خوددارى مى كردند. اين حكم توسط قرآن مجيد، نسخ شد. و عده وفات ، چهار ماه و ده روز تعيين گرديد. چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:
(( (والذين يتوفون و يذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا))) (456).
يعنى : (آنان كه از شما از دنيا مى روند و زنان خود را ترك مى كنند، زنان آنها از ازدواج (مجدد) چهار ماه و ده روز منتظر مى مانند و ازدواج نمى كنند).
در تفسير عياشى از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده است كه : چون اين آيه نازل گرديد، زنان به محضر رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آمدند و مخاصمه كرده و گفتند: اين مدت زياد است (ما راضى نيستيم !) حضرت فرمود: در جاهليت يكى از شما چون شوهرش مى مرد، پشكلى را مى گرفت و آن را به پشت سر مى انداخت ... و همانطور مى نشست . و بعد از يك سال آن را مى گرفت و مى شكست و سرمه مى كرد و آن وقت ازدواج مى نمود. خداوند هشت ماه به شما تخفيف داده است (457).
يا مثل آنكه : در تشريع روزه قرار بود، در 24 ساعت ، فقط هنگام افطار غذا بخورند. و در همه ماه رمضان از زنان دورى كنند، تا اينكه آيه 187 سوره بقره ، هر دو را نسخ فرمود و مقاربت در شبهاى ماه رمضان و نيز اكل طعام تا طلوع فجر، جايز گرديد. چنانچه خداوند مى فرمايد:
(( (احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن ... و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الافجر))) (458).
اين بسيار طبيعى است كه حكم در خارج بوده است و قرآن كريم آن را نسخ كرده است و در جايش نشسته باشد. و از اين موارد، فراوان وجود دارد. از جمله آنهاست كه در مواخاة بين صحابه ، ارث بردن بود ولى آيه شريفه : (( (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض ) )) آن را نسخ فرمود.
مطلب ديگر اينكه : ما بياييم و آيات فراوان را پيدا كنيم و بگوييم : اين آيه آن آيه را نسخ كرده است و عدد آنها را به صدها برسانيم ، اين شيوه غيرقابل قبول است . برخى از علما كتابهايى به نام : (الناسخ و المنسوخ ) نوشته اند كه در الذريعه ، تعداد آنها را به 27 رسانده است . و حاج خليفه در كشف الظنون (459)، ده عدد از آنها را نقل مى كند.
ابوجعفر نحاس از علماى اهل سنت ، در كتاب (الناسخ و المنسوخ ) 138 آيه را نقل كرده است كه يكديگر را نسخ كرده اند. ولى آن روايات و ادعاى نسخ از امثال : قتاده ، عكرمه ، عطا و ابن عباس مى باشد كه اعتنايى به قول آنها نيست . و از ساحت قرآن بدور است . و حتى كار را بجايى رسانده اند كه چون ميان دو آيه و يا صدر و ذيل يك آيه به نظرشان مخالف هم آمده است ، گفته اند: يكى ناسخ آن ديگرى و يا ذيل آيه ناسخ صدر آيه مى باشد.
علامه خوئى در البيان ، فصل : النسخ فى القرآن ، بعد از اشاره به كتاب ابوجعفر نحاس ، 36 آيه از آياتى را كه نحاس آنها را ناسخ و منسوخ دانسته ، نقد كرده و فرمود است : ادعاى نسخ در اين آيات ، غير صحيح است . و افزوده است كه : باقى آيات ، ادعاى نسخ در آنها چنان باطل و بى اساس است كه احتياج به بيان نيست ؛ يعنى : در 102 آيه ديگر، اصلا بطلان نسخ در آنها چنان واضح و روشن است كه تعرض به آنها فقط اتلاف وقت است .
ناگفته نماند كه : مرحوم محمد بن ابراهيم نعمانى ، معاصر و شاگرد كلينى (ره ) رساله مخصوصى درباره آيات قرآن ، ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه و غيره دارد كه مرحوم مجلسى همه آن رساله را در بحار، جلد 90، از صفحه 2 تا 97 نقل كرده است . و آن روايت مفصلى است از اميرالمومنين - صلوات الله عليه - و در آن شانزده مورد براى نسخ ، نقل شده است كه هشت مورد از آنها از نسخ معمولى نيست و شش مورد از آنها احكام خارجى است كه آيات قرآن آنها را نسخ كرده است و فقط دو مورد از آنها آياتى است كه آيات ديگر آن را نسخ كرده است .
آنچه از نسخ آيه با آيه ديگر را مسلم گرفته اند و يقينى است ، آيه دوازدهم سوره مجادله است كه در رسيدن به خدمت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - صدقه دادن را واجب كرده و فرموده است : (( (يا ايها الذين امنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقة ذلك خيرلكم ...))) (460).
و آنگاه آيه سيزدهم ؛ يعنى آيه بعدى آن را نسخ كرده و مى فرمايد: (( (ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات فاذلم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلوة و اتوا الزكاة ...))) (461).
به تصديق شيعه و اهل سنت ، تنها اميرالمومنين - صلوات الله عليه - به اين حكم عمل كرد تا نسخ گرديد. زمخشرى در كشاف مى گويد: اين حكم بعد از ده شب نسخ گرديد. و به نظر برخى ، بعد از مقدارى از يك روز بود. و شايد از اين قسم باشد آيات اول سوره زمل كه ظهورش در وجوب عبادت نصف شب يا دو ثلث شب و يا يك ثلث شب است كه خداوند مى فرمايد:
(( (يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا، نصفه او انقص منه قليلا اوزد عليه و رتل القرآن ترتيلا))) (462).
آن وقت در آيه اخير همين سوره ، مى فرمايد: (( (ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك ... علم ان لن تحصوه فتاب عليكم فاقروا ما تيسر من القرآن ...))) (463).
يعنى : (خداوند مى داند كه تو و عده اى از مؤ منان ، ثلث و يا دو ثلث شب را عبادت مى كنى ولى خدا مى داند كه پيوسته اين كار از توان شما خارج است . پس آنچه مى توانيد در شب عبادت كنيد).
و خلاصه اينكه : نسخ احكام خارجى به وسيله آيات قرآن كريم ، قابل قبول است ولى نسخ آيات با آيات ديگر با آن احتمالات ، قابل قبول نيست .
بحثى پيرامون نصارا و تثليث 
به تصريح قرآن مجيد، نصارا درباره حضرت عيسى - عليه السلام - به چهار گروه تقسيم شده اند: الف - گروهى حضرت عيسى را خدا مى دانند. ب - گروهى كه او را پسر خدا مى دانند. ج - گروهى او را يكى از سه خدا (سوم سه خدا) پنداشته اند. د - و گروهى نيز تصور كرده اند كه او و مادرش دو معبود مى باشند:
(( (لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه ))) (464).
يعنى : (حقا كه كافر شدند كسانى كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است . بگو: چه كسى مى تواند جلوى خدا را بگيرد اگر بخواهد مسيح بن مريم و مادرش مريم را بكشد).
در سوره مائده ، بعد از آيه فوق ، چنين است : (( (و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم ))) (465). اين سخن حكايت از اتحاد خدا و مسيح دارد. در انجيل يوحنا، باب چهاردهم آمده است كه : فيلپس به وى (عيسى ) گفت : اى آقا! پدر را به ما نشان بده كه ما را كافى است .
عيسى بدو گفت : اى فيليپس ! در اين مدت با شما بوده ام آيا مرا نشناخته اى ؟ كسى كه مرا ديد، پدر را ديده است ... آيا باور نمى كنى كه من در پدر هستم و پدر هستم و پدر در من است ... پدرى كه در من ساكن است او اين اعمال را انجام مى دهد. مرا تصديق كنيد كه من در پدر هستم و پدر در من است !
(( (و قالت اليهود عزيز ابن الله النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواهم يضاهون الذين من قبل قاتلهم الله انى يؤ فكون )(466).))
يعنى : (يهود گفتند: عزيز پسر خداست و نصارا گفتند: مسيح پسر خداست . در اين عقيده به كفار گذشته (از مصريان و بودائيان ) شباهت دارند خدا آنها را بكشد از راه حق به كجا منحرف مى شوند؟!!).
عزيز همان است كه تورات او را (عزرا) گفته و او را از اسراى يهود در بابل بود. از كوروش پادشاه اران امكانات گرفت و با يهود به بيت المقدس برگشت و تورات فعلى را در پنج (سفر) جمع آورى نمود. لذا يهود او را پسر خدا خواندند. از اينكه با (المسيح ابن الله ) آمده معلوم مى شود كه نظرشان فرزند حقيقى خدا بودن است ؛ زيرا عقيده نصارا در مسيح ، فرزند حقيقى بودن است . و اگر فرزند تشريفى منظور بود؛ مانند: (( (قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احباته قل فلم بعد بكم بذنوبكم بل انتم بشر ممن خلق )(467)))
اين مقدار مورد حمله قرآن كريم واقع نمى شد.
از آيات شريفه (( (سبحانه ان يكون له ولد))) (468) و: (( (انى يكون له ولد ولم تكن له صاحبه و خلق كل شى ء)(469) )) كاملا روشن است در اينكه : منظور آنها فرزند حقيقى بودن بوده است چنانكه عقيده مشركان نيز چنان بود. و آيات ذيل شاهد گوياى آن
(( (الا من افكهم يقولون ولد الله و انهم لكاذبون ) (470)
(و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون ) (471)
(و خلفهم و خرقوا له بنين و بنات بغير علم ) (472)))
گروه سوم : آنهايى هستند كه حضرت عيسى را (سوم سه خدا) دانسته اند. چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: (( (لقد كفر الدين قالوا ان الله ثالث و ما من اله الا اله واحد و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم ) (473)))
يعنى : (حقا كه كافر شدند آنهايى كه گفتند: خدا سوم سه تاست و آنكه خدايى نيست جز خداى واحد. و اگر از اين سخن دست برندارند، حتما كافران از آنها را عذاب اليم خواهد گرفت ).
(( (... انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه فامنوا بالله ورسله ولاتقولوا ثلاثه انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد سبحانه ان يكون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلا) (474)))
يعنى : (مسيح بن مريم فقط رسول خداست . و اراده و اثر خداست كه به وجود مريم انداخته شده ، و روحى است از جانب خداوند به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد: خدا سه تاست . از اين سخن دست برداريد، آن خير است براى شما، الله فقط واحد است منزه است از آنكه فرزندى داشته باشد. آنچه در آسمانها و زمين هست ملك اوست و بس است خداوند در وكيل و كارساز بودن ).
نصارا در اين خرافه ، گفته اند: خداوند سه تجلى دارد: خدا روح القدس و عيسى ، اينها سه تا هستند و در عين حال يكى مى باشند؛ خداى پدر، خداى پسر و روح القدس كه واسطه بين خداى پدر و خداى پسر است ! اكر از آنها بپرسى : اين طور چگونه قابل تصور است ؟ در پاسخ مى گويند: اين از اسرار است و بايد عقيده داشت و چيزى نگفت . دو آيه شريفه فوق در رد اين خرافه مى باشد.
پيدايش تثليث 
يهوديان كه عده زيادى از آنها بتدريج بعد از حضرت عيسى - عليه السلام - مسيحى شده بودند، در شهرهاى روم مى زيستند. آن خود را پست و زبون و در مقابل ، روميان را برتر و والاتر مى پنداشتند. طبيعى است كه رسوم و افكار ملت غالب در ملت مغلوب اثر مى گذارد. لذا يهود از دل و جان شيفته آداب روميان شدند و به بت پرستى آنها روى اوردند.
معبد بزرگ (آتن ) مملو از بتها و خدايان دروغين بود. در معبد (زائوس ) سه بت بزرگ مشاهده مى شد؛ اول : زائوس پدر خدايان ، دوم : (سار پدون ) يگانه پسر زائوس ، و سوم : (آپولون ) خداى واسطه ميان پدر و پسر. روميان عقيده داشتند كه (زائوس ) پسرش (سار پدون ) را به زمين فرستاده تا در ميان مر دم ساكن شود. فرقه اشرار (سار پدون ) يگانه پسر را اسير مى كنند و مى كشند. (زائوس ) آپولون را مى فرستد تا سار پدون را در حيات جاويدان ، جاى دهد تا اين قتل موجب آمرزش گناه روميان شود. پس زائوس ، سار پدون و آپولون ، سه اصل بت پرستى روميان است .
مساءله تثليث (اب ) و (روح القدس ) سه اقنوم انجيلى بر اساس سه خداى رومى از تقليد به روميان آغاز گرديد. و اعتقاد به خدا؛ يعنى خدا، عيسى و روح القدس كه پيش مريم آمده و مريم حامله شده بود، ميان نصارا رواج پيدا كرد.
قهرمان اين خرافه (پولس ) بود. او مرد يهودى بود و زبان و آداب و رسوم روميان را مى دانست . او گفت : خوابى ديده و در اثر آن مسيحى شده است . او فكر كرد: اگر خدا را به جاى (زائوس ) و عيسى را به جاى (سار پدون ) كه براى مردم رنج كشيد تا سبب آمرزش آنها باشد، و (روح القدس ) را به جاى (آپولون ) بگذارد، نصارا آن را قبول خواهند كرد. و روميان نيز خواهند پذيرفت . لذا انديشه انقلابى خود را اعلام و تبليغ كرد. كليسا و نصارا آن را پذيرفتند، بدينسان تثليث به وجود آمد و شرك جاى توحيد را گرفت . (475)
دو گانه پرستى نصارا 
قرآن مجيد از يك خرافه دوگانه پرستى در ميان نصارا خبر مى دهد كه آن گروه چهارم درباره عيسى - عليه السلام - است : (( (و قال الله لا تتخذوا الهين اثنين انما هو اله واحد فاياى فارهبون )(476)))
آيات ما قبل و ما بعد اين آيه درباره مشركان است . و سخنى از اهل كتاب نيست . لذا در الميزان نظر داده است كه منظور: عبادت بيشتر از يك خداست . دوگانه پرستى باشد يا بيشتر. وليب آيه ذيل در رابطه با عيسى - عليه السلام - و مادرش مى باشد كه مى فرمايد:
(( (واذا قال الله يا عيسى ابن مريم ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب ) (477)))
اين آيه شريفه راجع به قيامت است . و خداوند در قيامت چنان خطابى به حضرت عيسى - عليه السلام - عليه السلام - خواهد كرد و او نيز پاسخ خواهد داد كه چنين چيزى نبوده است و اگر بود حتما تو مى دانستى . و با آن پرسش و پاسخ ، دوگانه پرستان محكوم خواهند شد. از آيه شريفه روشن مى شود كه گروه چهارمى نيز بوده است .
در تفسيز قمى از امام باقر - عليه السلام - نقل شده است : (( (لم يقله و سيقوله ان الله اذا شيئا هو كائن اخبر عنه خبر ما قد كان ).))
در تفسير المنار، ذيل آيه شريفه فوق آمده است كه : كليساهاى شرق و غرب به غير از قسطنطنين ، بالاتفاق حضرت مريم را مى پرستيدند ولى فرقه پروتستان كه بعد از اسلام به وجود آمده است ، آن را انكار و رد نمود. آنگاه از (اب لويس شيخو) نقل مى كند كه گفته است .
پرستش كليساى ارمنى به بتول پاك مادر خدا... مشهور است : (( (ان تعبد الكنيسه الارمنيه للبتول الطاهرة ام الله لامر مشهور).))
و نيز گفته است : (( (و قد امتازت الكنيسة القبطيه بعبادتها للبتول المغبوطة ام الله ؛)) يعنى : كليساى قبطى در عبادت به بتول غبطه شده ، مادر خدا ممتاز است ).
در الميزان اين مطلب از تفسير روح المعانى نقل شده است .
نهرهاى بهشت 
در قرآن مجيد در رابطه با بهشت موعود، به لفظ (( (جنات تجرى من تحتها الانهار))) بسيار تكيه شده است . به طورى كه در غالب قريب به تمام مواردى كه كلمه (جنات ) آمده بلافاصله (( (تجرى من تحتها الانهار))) ذكر شده است ؛ مثلا در قرآن كريم واژه (جنات ) 69 با ياد شده است كه 57 مورد درباره بهشت موعود است . از سوى ديگر كلمه (( (تجرى من تحتها الانهار))) حدود 47 بار آمده است كه چهل مورد آن درباره بهشت آخرت مى باشد.
بنابراين لازم است ببينيم اين انهار چه انهارى هستند كه قرآن اين همه درباره آنها تاءكيد دارد. بيان اين مطلب در سوره محمد - صلى الله عليه و آله - در آيه پانزدهم است كه خداوند مى فرمايد: (( (مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير اسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لده للشاربين و انهاز من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع امعائهم ) (478)))
اين آيه شريفه ، انهار بهشتى را به چهار قسم تقسيم مى كند؛ اول نهرهايى كه از آب است ولى آبى كه رنگ ، تو و مزه اش تغيير پيدا نمى كند و پيوسته پاك و زلال و گوارا است .
واژه (اسن ) (بر وزن شرف عقل ) به معناى تغيير يافتن است . و در لغت آمده است : (( (اسن الماء: اى تغير))) بنابراين (غير آسن ) به معناى غير متغير است . شايد فرق آب دنيا با آب آخرت تغيرپذير و آب بهشت ، تغيرناپذير است .
دوم : نهرهايى كه از شير است . ولى شيرى كه هزگز طعم آن تغيير نيافته است :
(( (و انهاز من لبن لم يتغير طعمه ))) آن شير ترش شدن و فاسد شدن ندارد بلكه هميشه در حالى است كه گويى هم اينك دوشيده شده است .
سوم : نهرهايى كه از خمر و از شراب است كه يك پارچه لذت است و جز لذت چيز ديگرى نيست . ناگفته نماند كه : قرآن مجيد، تصريح نموده است كه در بهشت خمر و شراب وجود دارد. ولى قرآن براى خمر بهشت ، سه صفت ذكر مى كند: خمربهشتى مستى ندارد، عقل را از سر انسان نمى برد و سر درد نمى آورد و سردرد نمى آورد و يك پارچه لذت است .
در سوره واقعه آمده است : (( (و يطوف عليهم ولدان مخلدون باكواب و اباريق و كاس من معين لا يصدعون و لاينزفون ) (479)))
يعنى : (... از آن كاس و شراب ، سردرد نمى گيرند و عقل خود را نيز از دست نمى دهند (مست نمى شوند))
و در جاى ديگر مى فرمايد: (( (يطاف عليهم بكاس من معين بيضاء لذة للشاربين لافيها غول و لا هم عنها ينزفون ) )) (480)
اهل لغت (غول ) را به معناى سردرد، مستى ، مشقت و غيره گرفته اند به قرينه (ينزفون ) منظور از آن سردرد است ؛ يعنى آن شراب فقط لذت است ، در آن سردرد نيست و از ان مست نمى شوند. معناى سومى (كه يك پارچه لذت بودن باشد) از دو آيه فوق روشن گرديد.
چهارم : نهرهايى كه از عسل خالص هستند: (( (و انهار من عسل مصفى ))) يعنى : آنها خالص شده اند از موم و از هر چيزى كه طبع پسند نيست . (( (كمن هو خالد فى النار))) جمله اى است كه اول آن حذف شده است ؛ (( (افمن يدخل الجنة التى هذه صفتها كمن هو خالد فى النار؟)))
در پايان اين بحث ، دو نكته را ياد آورى مى كنيم ؛ اول اينكه : ما تمام معلومات خود را از نظام خلقت ياد گرفته ايم و آن طور كه نظام به وجود آمده است در مسير آن قرار گرفته ايم . ما مى گوييم : تولد مار از مار ماده ، امر طبيعى است ولى روييدن مار از درخت سيب مثلا غير طبيعى است ، ولى اگر از اول مشيت حقتعالى بر آن قرار مى گرفت كه مارها از درخت برويند، اكنون مى گفتيم : بيرون امدن مار از تخم ، خلاف طبيعت است و مار فقط از درخت مى رويد.
بنابراين ، خداوند درياها را از آب به وجود آورده است . اگر از اوئل آنها را از شير مى آفريد، اكنون مى گفتيم : دريا فقط از شير به وجود مى آيد نه از آب . لذا آفريدن آن نهرها در بهشت ، خلاف قدرت خدا نيست و كار محال نمى باشد.
خدايى كه در دنيا اقيانوسها را از آب آفريده است در آخرت نيز از آب ، شير و عسل خواهد آفريد.
دوم اينكه : (مثل ) در اول آيه به معناى وصف وصفت است ؛ يعنى : صفت و حقيقت بهشتى كه به اهل تقوا وعده شده آن است كه در آن نهرهاى چنين و چنان وجود دارد.
نهرهاى بحرى 
در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه فقط به نهرهاى دريايى كه در اقيانوسها و درياها روانند، قابل تطبيق هستند. و پس از دقت معلوم مى شود كه مراد خداوند همان نهرهاست ، اگر چه در موقع نزول قرآن ، مردم از آن بى خبر بوده اند؛ چون قرآن براى همه و براى هر عصرى نازل شده است . ما ابتدا توضيحى درباره نهرهاى دريايى مى دهيم و آنگاه به بررسى آيات مى پردازيم :
مخفى نماند كه : رودهاى عظيمى در سطح اقيانوسها و درياها روانند و جريان آنها آبهاى گرم خط استوا را به طرف قطبين و آبهاى سرد قطبى را به طرف خط استوا حركت مى دهد. و در اعتدال هواى هر دو طرف كاملا موثر مى باشند. علت توليد اين رودهاى دريايى اختلاف درجه مناطق استوا و قطبين است و عامل مهمى كه در حركت آبها تاءثير دارد وزش بادهاست بويژه بادهاى منظم (آليزه ) كه در جريانهاى دريايى دخالت دارند. و چون رنگ ، غلظت ، املاح و حرارت رودهاى دريايى با آب اقيانوسها تفاوت دارد. حركت آنها در اقيانوس كاملا آشكار است .
مهمترين رودهاى گرمى كه در اقيانوس جارى مى باشند يكى (گلف استريم ) است كه از خليج مكزيك واقع در غرب اقيانوس ‍ اطلس و جنوب كشورهاى آمريكا آغاز شده و از جنوب به طرف شمال شرقى ، جريان مى يابد.
سپس به سواحل غربى اروپا مى رسد و از كناز جزاير انگلستان و كشور (نروژ) مى گذارد.
پهناى آن ، حدود 145 كيلومتر و گودى آن در برخى نقاط بيش از هشتصد متر مى باشد. در هر دقيقه دو بليون تن آب ، در ساحل (فلوريدا) مى خزد.
و از مهمترين جريانهاى آب سرد، جريان آب سرد (گروئنلند) است كه از كنار جزيره (لابرادر) گذشته و به سواحل شرقى امريكا مى رود، به موجب حساب دانشمندان ، آبهاى اقيانوس ‍ منجمد شمالى مثل يك استخر شنا در هر 165 سال يك مرتبه عوض مى شود. و در اقيانوسهاى ديگر نيز وضع همين است . (481)
اكنون پس از روشن شدن اين مطلب مى گوييم : در قرآن مجيد در دو مورد، آياتى داريم كه بايد بگوييم : مراد از آنها همين نهرهاست كه از درياها روانند.
مورد اول : آيه 24 از سوره الرحمن است كه مى فرمايد: (( (وله الحوار المنسات فى البحر كالا علام .) ))
يعنى : (براى خداست جارى شوندگان كه در دريا به وجود آمده اند و مانند مرزها (معلوم و آشكار) هستند)
(منشات ) يعنى به وجود آمده ها (فى البحر) ظرف (منشات ) است ؛ يعنى آنها در دريا به وجود آمده اند. (اعلام ) جمع علم است . و آن چنانكه راغب در مفردات مى گويد، به معناى شى ء است مثل علامت راه و علامت لشكر. كوه را بخاطر آن (علم ) گويند كه علامت وجود خودش است .
در اقرب الموارد آمده است : (علم ) به معناى شكاف لب بالا يا شكاف يك طرف آن ، مرز ميان زمينها و نشانه راه و كوه بلند است و گويند: شامل هر كوهى مى باشد. پس اعلام در آيه شريفه به معناى مرزهاست . و واقعا نهرهاى دريايى مانند مرزها در دريا كاملا نمايانند. اگر كسى جريان آن را در هواپيما نگاه كند، خواهد ديد كه رنگش مانند رنگ ساير آبها نيست . و خود آن و جريانش كاملا محسوس است .
مفسران قديم - رحمة الله عليهم - چون از اين جريان خبر نداشتند، لذا منشات را (مرتفعات ) معنا كرده اند و آنها را به معناى كشتيها گرفته اند: (براى خداست جارى شوندگان كه در دريا مانند كوهها بالا رفته اند).
اين معنا بسيار سخيف و غير قابل قبول است . (انشاء) به معناى به وجود آوردن است . چنانكه مى فرمايد: (( (انشالكم السمع و الابصار؛)) (482) يعنى براى شما گوشها و چشمها آفريد و به وجود آورد) نه اينكه چشمها را بالا برد.
از سوى ديگر معناى اولى (علم ) كوه نيست . وانگهى كشتيهاى آن روز تخته پاره هاى كوچكى بودند، نه به بزرگى كوهها باشند.
مورد دوم آيات 32 - 34 سوره شورى است كه مى فرمايد: (( (و من اياته الجوار فى البحر كالا علام ان يشا يسكن الريح فيظلن رواكد على ظهره ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور او يوبقهن بما كسبوا)(483)))
يعنى : (از جمله آيات خدا، جارى شونده ها در دريا مانند مرزهاست . اگر بخواهد باد را آرام مى كند، در نتيجه آنها در روى آب راكد و بى حركت مى مانند.
در اين امر آياتى براى هر شكيبا و شكرگزار است يا انها را به سبب اعمال مردم ، حبس و متوقف مى كند).
در اينجا نيز مفسران آيه شريفه را به معناى (كشتيها) گرفته اند و فرموده اند: كشتيهايى كه مانند كوههاى برافراشته در دريا روانند. و اگر باد نباشد، آنها در روى آب بى حركت مى مانند.
اولا: كشتيهاى آن روز، مانند كوهها نبودند بلكه قايقهاى كوچكى بودند. ثانيا: هميشه با باد حركت نمى كردند تا در صورت نبودن باد روى دريا بمانند، بلكه باد موافق به آنها كمك مى كرد و گرنه با پارو و حركت مى كردند.
پس مراد از اين آيات نيز همان نهرهاى دريايى است عامل مهم جريانهاى دريايى - چنانكه گفته شد - بادهاى منظم آليزه و كنتر آليزه (مخالف آليزه ) است كه به طور مداوم از قطبين به استوا و بالعكس مى وزند. و اگر اين بادها نباشند به طور يقين ، نهرهاى دريايى روى آب متوقف مى شوند. (484)
(( (ان فى ذلك لايات ...))) نشان مى دهد كه براى فهميدن آن ، صبر و استقامت لازم است . از آيه شريفه معلوم مى شود كه اگر خداوند بادها را يكدفعه ساكن كند، نهرهاى دريايى مفقود مى شوند. و يكدفعه در اثر اعمل قبيح مردم ، آنها را ساكن مى كند و در نتيجه نهرها از بين مى روند.