نگاهى به قرآن
حجة الاسلام و المسلمين حاج
سيد على اكبر قرشى
- ۸ -
هد هد
شانه به سر نيز جزء لشكريان حضرت سليمان بوده است و براى او از مملكت
(سباء)
خبر آورده است كه بسيار عجب است . به آيات ذيل توجه فرماييد:
(( و تفقد الطير فقاتل مالى لا ارى الهد هد ام كان من الغائين لا غذبنه
من الغائبين لا غذنبه عذابا شديدا اولا ذنحنه اولياء تينى بسلطان مبين . فمكث غير
بعيد فقال : احطت بمالم تحط به وجئتك من سباء بنباء يقين . انى وجدت امراة تملكهم و
اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله و زين
لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون الا يسجدوا الله الدى يخرج الخب
ء فى السموات و الارض و يعلم ما تعلنون الله لا الا هو رب العرش العظيم قال سننظر
اصدقت ام كنت من الكاذبين . اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم فانظر ماذا
يرجعون .))
(318)
يعنى : (سليمان از احوال پرندگان در
لشكرش جو يا شد و فرمود: هدهد كجاست ؟ چرا او را نمى بينم (چون مى خواست به واسطه
او نامه اى به قوم سباء بفرستد) حتما او را در اثر اين غيبت ، عذاب مى كنم و يا سرش
را مى برم مگر انكه عذر مقبولى بياورد. سليمان كمى مكث كرد كه هد هد آمد و گفت :
براى تو از قوم سباء خبر صحيحى آورده ام ( لابد هد هد رفته بود وضع آنها را بررسى
كند) ديدم زنى بر آنها پادشاهى مى كند كه همه وسسائل را در اختيار دارد. علاوه بر
آنها، تخت بزرگى نيز دارد. آن زن و قومش را ديدم كه براى آفتاب ، پرستش مى كنند نه
براى خداوند. شيطان اعمال بد آنها را در نظرشان خوب جلوه داده و از راه حق باز
داشته است . انها هدايت نمى شوند. (شيطان اعمال بدشان را خوب جلوه داده ) كه عبادت
نمى كنند خدايى را كه خلق و خارج مى كند نهان شده در آسمانها و زمين را و مى داند
آنچه كه مخفى مى داريد و آشكار مى سازيد؛ همان خدايى كه جز او معبودى نيست . و او
صاحب حكومت عظيم است . سليمان گفت : بزودى خواهيم ديد كه راست گفته اى يا از
دروغگويان هستى . اين نامه را ببر و نزد آنها بينداز و ببين چه جوابى مى دهند).
اين آيات را لازم است دهها بار بخوانيم و درباره آنها بينديشيم . اينها تحليل يك
پرنده است كه در نظر ما جز كاكل شانه مابندى هيچ چيز ندراد. و در فصل تابستان با
صدايى كه شبيه صداى هيچ يك از پرندگان نيست مى خواند. سليمان - عليه السلام - به
حكم :(( يا ايها الناس علمنا منطق الطير))
(319) زبان او را مى فهميد و اندازه قدرت و فهم او را مى دانست .
اين تحليل و اين گفته ها، درس و بخث لازم دارد. دوره ديدن لازم است . شكافتن طبيعت
با اين نحو و پى بردن با اسرار آن و استدلال به ، توحيد در اين شكل ، در پى مقدمات
زياد امكان پذير ايت . عجيب است كه اين پرنده ،همه آنها را داشته است . بار ديگر
لازم است در كلمه : (( و ما من دابة فى
الارض و لاطائر يطير بجنا حيه الا امم امثالكم ...))
(320)
دقت كنيم و در حيرت فرو رويم . اينك نكاتى را از اين آيات شريفه ، يادرآور مى شويم
:
1- هد هد سخن گفتن مى دانست و حضرت سليمان زبان او را مى فهميد و با هم تبادل كلام
مى كردند.
2- هد هد دانسته بود كه در مملكت (سباء)
زنى پادشاهى مى كند كه او و ملتش ، همه آفتاب مى پرستند. و اين عمل در ا ثر اضلال
شيطان بوده است .
3- هد هد دانسته بود كه آن زن ، همه امكانات زندگى و از جمله يك تخت پادشاهى دارد.
4- او گفت : خداوند، خالق سموات و ارض و داناى نهان و آشكار است . موجودات به وجود
آمده ، تمامشان نهان و ناپيدا بودند و خداوند آنها را خلق كرده و آشكارا ساخته است
. و موجوداتى كه بعدا خلق خواهد شد همه در نهانند كه بعدا هنگام خلقت ، آشكارا
خواهند شد.و اين كار، كار خداست كه به طور مداوم اين عمل را انجام مى دهد:
(يخرج الخباء) در بيان اين
مطلب است . و (خباء)
مصدر به معناى مفعول مى باشد؛ يعنى (مخبوء)
و پنهان ((
(يخرج الخباء فى السوات و الارض
) ترسيم از آفرينش خداست . و آن سخن درك يك پرنده است كه مى گويد: به
اين دليل بايد آنها به خداوند عبادت مى كردند نه براى آفتاب كه خودش مخلوق و افريده
است .
5- هد هد مى توانست نامه بر، باشد و جواب نامه را بياورد. چنانكه حضرت سليمان
فرمود: (( ثم تول عنهم فانظر ماذا يرجعون
)) يعنى : ببين چه جوابى خواهند داد.
بايد بدانيم كه : همه اين حيوانات و پرندگان و مطلق جنبندگان ، امتها و گروههاى
تشكيل يافته و داراى نظام و حساب و كتاب و قوانين مى باشند كه در عرض ما انسانها در
زمين زندگى مى كنند. آرى : (( ما فرطنا فى
الكتاب من شى ء )) نهايت اينكه ما از اسرار
آنها اطلاع كافى نداريم .
زنبور عسل
(( و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من
الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللا
يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس ان فى ذللك لاية لقوم يتفكرون .))
(321)
يعنى : (خداوند به زنبور عسل وحى كرد:
در كوهها و درختان و در آنچه مردم مى سازند، خانه بساز. سپس از همه ميوه ها بخور و
به راههاى آيان پروردگارت ( در ساختن عسل ) داخل شو. از شكمهاى آنها شرابى رنگارنگ
خارج مى شود. در آن براى مردم شفا هست . در اين مطلب براى متفكران حجتى است
).
زنبور عسل ، حشره اى عجيب و نظمهاى شگفت انگيز و قوانين و تمدن حيرت آورى دارد كه
درباره آن ، كتابها تحرير شده است . و تا حدى اسرار آن را كشف كرده اند. زنبور عسل
، به تنهايى يك جهان است كه بايد در كشف اسرار آن ، بيشتر تلاش كرد.
مراد از(( فاسلكى سبل ربك ذللا
)) ظاهرا ساختن حفره هاى شش ضلعى و ساختن موم و عسل و به وجود آوردن
نظام زندگى است كه به آسانى آنها را انجام مى دهد.
(( يخرج من بطونها شراب
)) آنچه زنبور عسل در حفره هاى كندو و از دهان مى ريزد، به صورت شربت و
شراب است . آن وقت به صورت دست جمعى انقدر بر آن بال مى زنند تا آبش تبخير شده و
قوام پيدا كرده و مبدل به عسل مى شود.
در كتاب جهان حشرات نوشته است : اگر يك زنبور عسل بخواهد به تنهايى چهارصد گرم عسل
بسازد، بايد هشتاد هزار بار به صحرا برود و به كندو باز گرددد (سبحان الله ).
(( فيه شفاء للناس
)) حاكى است كه خوردن عسل : بسيارى از دردها را دوا مى كند. و در خصال
صدوق از على - عليه السلام - نقل شده است كه همان : ((
لعق العسل شفاء من كل داء )) ؛ يعنى ليسيدن
عسل ، شفاى هر درد است ) گويند: حدود
98 درصد آن جذب بدن مى شود. مدفوع آن فقط دو درصد خواهد بود.
غريزه يا اختيار
سخن اينجاست كه ايا عمل زنبور عسل ، غريزى است و شعورى در كارش وجود ندارد؛ مانند
سوزاندن آتش و غرق كردن آب و يا روى اختيار و شناخت است ؟ دقت در حالات و اعمال
زنبور عسل ، حفاطت ، از كندو، كشتن بى ثمرها، راندن آنانكه در روى گلهاى بد بو
نشسته اند، حفاظت از ملكه ، جفت گيرى و... حكايت از اختيار و شعور آن حشره دارد. در
بعضى از كتب غريبها - كه درباره زنبور عسل نوشته شده بود - خواندم كه : در گذشته
مقدارى از زنبور عسل اروپا را به استراليا بردند، زنبورها عسلها در سال اول و دوم
عسل دادند و از سال سوم ديگر عسل ندادند.
از اين عمل معلوم شد كه اين حشره مى داند كه اروپا زمستان دارد لذا در فصل غير
زمستان براى زمستان خوراك تهيه مى كند، ولى در عرض دو سال براى آن معلوم سد كه در
استراليا پيوسته گل و گياه هست ، ديگر احتياجى به ذخيره خوراك نيست . اگر اين نقل
درست باشد، كاملا ثابت مى شود كه اين حشره از روى شعور، فهم و اختيار كار مى كند.
(( الم تر ان الله يسبح له فى السموات و
الطير صافات كل قد علم صلوته و تسبيحه و الله عليم يفعلون
))
(322)
يعنى : (آيا ندانسته اى كه آنچه در
آسمانها و زمين است ، خدا را تسبيح مى گويند و پرندگان نيز در حال پرواز خدا را
تسبيح مى گويند؟ همه آنها صلوة و تسبيح خود را مى دانند. و خدا به آنچه مى كنند
داناست ).
ضمير (صلوته و تسبيحه
) به لفظ (كل
) راجع است ، نه به الله ؛ زيرا((
و الله عليم بما يفعلون )) از آن مستغنى
است ؛ يعنى از آن پرندگان و هر يك از (مافى
السموات ) هم صلوة خود را مى داند و هم
تسبيح خود را.و در نتيجه از روى شعور، خدا را تسبيح مى گويد و دعا مى كند. نه به
طور غريزى و يا به طور دلالت طبيعى . ظاهرا منظور از
(ما) در
(مما فى السموات ...) غير
اوولو العقل مى باشد كه شامل همه موجودات - جز انسان و فرشتگان - مى شود. و نشان مى
دهد كه تسبيح همه آنها از روى شعور است . چنانكه در آيه :
(( و ان من شى ء الا يسبح بحمده
)) خواهد آمد.
در سوره مباركه فيل - كه لشكر ابرهه توسط پرندگان ، سنگباران شده و متلاشى گرديد -
مى خوانيم : (( و ارسل عليهم طيرا ابابيل
ترميهم بحجارة من سجيل فجعلهم كعصف ماكول . ))
(323)
آيا آن پرندگان به طور غريزى آن كار را مى كردند و يا در كار خود شعور داشتند، حمل
اين عمل بر غريزه از برداشتن كوهها، سختر است . قهرا آنها شعور و هوش داشته اند. و
در جايى مشغول زندگى خود بوده اند كه خداوند دستور داده و آنها نيز به طور درك و
فهم ، لشكريان ابرهه را سنگباران كرده اند.
درباره حضرت داوود - عليه السلام - و هم آواز شدن كوهها و پرندگان با او، سه مورد
در قرآن مجيد آمده است كه به هر كدام آنها اشاره مى كنيم :
1-(( و اذكر عبدنا داود ذا الايد. انا
سخرنا معه يسبحن بالعشى و الاشراق و الطير محشورة كل له اواب .))
(324)
يعنى : (ياد آور بنده ما داوود را كه
نيرومند و بسيار متوجه به خدا بود. ما كوهها را مسخر كرديم كه صبح و عصر با او خدا
را تسبيح مى كردند. پرندگان را دسته جمعى ، مسخر كرديم كه همه باو همصدا بوده و
جواب مى داند).
2-(( و لقد اتينا داود منا فضلا يا جبال او
بى معه و الطير و النا له الحديد.
(325)))
يعنى : (به داود از جانب خود فضيلت
داديم . و گفتيم : اى كوهها! با او همصدا شويد. و پرندگان را مسخر كرديم كه با او
همصدا شوند. و آهن را براى او نرم كرديم ).
الميزان از مرحوم صدوق در كمال الدين از امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است كه
: (( و كان اذا قرء الزبور لا يبقى و لا
حجر و لا الا اجابه . ))
يعنى : (وقتى كه داوود زبور را مى
خواند كوهى و سنگى و پرنده اى نمى ماند مگر آنكه با او همصدا مى شدند).
3- (( ...و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و
الطير و كنا فاعلين . ))
(326)
يعنى : (كوهها و پرندگان را رام كرديم
مه با داود، خدا را تسبيح مى كردند و ما فاعل اين كار بوديم
).
ناگفته نماند كه : تسبيح كوهها از موضوع عنوان ما خارج است . و بايد مستقلا بحث
شود. ولى آيات در همصدا شدن پرندگان با داوود -عليه السلام - صريح مى باشند. بنابر
آنچه گذشت و تسبيح آنها همه از روى شعور و مصداق
(كل قد علم صلوته و تسبيحه
)مى باشد.
(( تسبح له السموات السبع و الارض و من
فيهن و ان من شى ء الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا.
(327)
يعنى : (هفت آسمان و زمين و آنچه در
آنهاست ، خدا را تسبيح مى گويند، و هيچ چيزى نيست مگر آنكه خدا را تسبيح مى كند.
وليكن شما نسبيح آنها را نمى فهميد. خداوند حليم و آمرزنده است .)
ناگفته نماند كه : تسبيح آنها مساءله علت و معلول نيست ؛ مانند دلالت يك صنعت يه
مهارت صنعتگر؛ زيرا ما آن را مى فهميم . و اينك فرموده
(( و لكن لا تفقهون تسبيحم ))
نشان مى دهد كه آن تسبيح براى ما شناخته نيست . و لفظ:
(و ان من شى ء) نكرده در
سياق نفى و مفيد عموم است . و مضمونش آن است كه همه اشياء نسبت به خداوند شعور
دارند. و خدا را مى شناسند و او را دانسته ، تسبيح مى گويند. آيه شريفه در حد خود
بسيار عجيب و قابل دقت است .
شناختن مردم همديگر را در قيامت
انسان در روز قيامت وقتى كه سر از خاك برداشت ، با قيافه اى نا آشنا روبرو خواهد شد
كه اصلا همديگر را نمى شناسند. و همه در يك حالت مستى و بيهوشى ، در فكر خويش
خواهند بود: (( وترى الناس سكارى و ما هم
بسكارى و لكن عذاب الله شديد. ))
(328)
ولى آيات داريم كه بيانگر اين معناست كه اشخاص در قيامت ، آنهايى را كه در دنيا مى
شناختند در آخرت هم آنها را پيدا كرده و خواهند شناخت ، اعم از دوست يا دشمن ، از
قبيل پدر، مادر، دوستان ، دشمنان و آشنايان در دنيا. در آيات ذيل مى خوانيم :
1- (( فاقبل بعضهم على يتسائلون قال منهم
انى كان لى قرين يقول ء انك لمن المصدقين ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ء انا
لمدينون . قال هل انتم مطلعون فا طلع فراه فى سواء الجحيم قال تا لله ان كدت لتردين
و لولا نعمة ربى لكنت من المحضرين ))
(329)
يعنى : (اهل بهشت رو در رو دربهشت
نشسته و با هم صحبت مى كنند. در آن ميان يكى از آنها مى كويد: من در دنيا رفيقى
داشتم ، او به من مى گفت : آيا قيامت را باور دارى ؟ آيا بعد از مردن زنده شده و
مجازات خواهيم شد؟ بعد مى گويد: آيا از جاى رفيق من آگاه هستيد؟ بعد سربلند كرده و
مى بيند كه رفيق دنيايش در وسط جهنم مى باشد. به او خطاب كرده و مى گويد: فلانى به
خدا قسم ! نزديك بود كه مرا نيز ساقط كنى و اگر نعمت و توفيق خدايم نبود، اكنون من
نيز مانند تو در جهنم حاضر بودم ).
2- (( و الذين و اتبعنهم ذريتهم بايمان
الحقتا بهم ذريتهم و ما التنا هم من عملهم من شى ء كل امرء بما كسب رهين و امددنا
هم بفا كهة و لحم مما يشتهون . يتنازعون فيها كاسا لا لغو فيها و لا تاء ثيم و يطوف
عليهم لهم كانهم لوء لوء مكنون و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون . قالوا انا كنا قبل
فى اهلينا مشفقين فمن الله و وقانا عذاب السموم انا كنا من قبل ندعوه انه هو البر
الرحيم ))
(330)
يعنى : (آنانكه در درجه كامل هستند، و
ذريه آنها با ايمان از آنها تبعيت كرده اند، ذريه آنها را در بهشت به آنها ملحق مى
كنيم . و از پاداششان چيزى كم نمى كنيم . هر كس در گروه عمل خود مى باشد. آنها را
با ميوه هاى مخصوص مدد مى كنيم و نيز به آنچه از گوشت مايل باشند. آنها در سر كاسه
شراب با هم نزاع (نزاع از روحى شوخى و از كثرت سرور شادى ) مى كنند در آنجا نه لغوى
هست و نه نسبت گناه دادن . بعضى از آنها به برخى رو كرده مى گويند: ما در دنيا در
اهل بيت خود از خدا خائف بوديم و خدا بر ما منت گذاشت و از عذاب نافذ، حفظمان كرد.
ما او را از قبل مى خوانيم كه او احسان كننده و مهربان است
).
اين آيه شريفه صريح مى باشند در اينكه روز قيامت پدران و اولاد يگديگر را خواهند
شناخت و كنار هم خواهند بود. و خداوند اولاد را با آنكه در رتبه پدران نيستند، به
آنها ملحق خواهد فرمود كه عيششان كاملتر گردد.
در سوره مباركه يونس نيز مساءله شناختن همديگر مطرح است چنانچه مى فرمايد:
(( و يوم يحشر هم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد
خسر الدين كذبوا بلقاء الله ))
(331)
يعنى : (روز قيامت آنها را محشور مى
كند و گويى در دنيا درنگ نكرده اند مگر ساعتى از روز را، در آن روز، يكديگر را
كاملا مى شناسد. و به خسران افتادند آنان كه لقاء الله را تكذيب كردند).
ظاهرا اين شناسايى به علت كثرت ذلت و بدبختى و حسرت است تا كافران و منافقين بدانند
و بينيد كه همسايه او و همشهرى او در اثر ايمان به بهشت مى رود و او به جهنم .
چنانكه اين مطلب در سوره حديد نيز آمده است :
(( ينادونهم الم نكن معكم ؟ قالوا بلى
ولكنكم فتنتم انفسكم
(332) ))
يعنى : (منافقين ، مؤ منان را از دور
صدا كرده و مى گويد: مگر در دنيا با شما نبوديم ؟ گويند: آرى ، ولى شما خود را به
فتنه انداخته و اهل عذاب شديد).
معناى واژه شيطان
ماده (شطن
) به معناى دور شدن است . در لغت آمده است :
(شطن عنه : اى بعد).
بنابراين
(شيطان
) به معناى دور شده از خير است . در مجمع البيان مى فرمايد:
(الشيطان : العبيد من الخير)
ظاهرا لفظ (شيطان
) و صف است نه اسم خاص ابليس و به علت دورى از رحمت خدا، بر او كلمه
شيطان اطلاق شده است .
اين واژه بر انسانها نيز به - به علت بد كار و دور از رحمت بودنشان - اطلاق شده است
. در قرآن كريم درباره ئ منافقين آمده است : ((
و اذا لقو الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما
معكم انما نحن مستهزون ))
(333)
يعنى : (و چون (منافقين ) اهل ايمان را
ملاقات كنند، گويند: ايمان آورده ايم . و چون با شياطين و رفقاى خود خلوت كنند،
گويند: ما با شما هستيم ما مسلمانان را مسخره كرديم !)
و نيز در آيه شريفه ذيل ، ظاهرا مراد انسانهاى بد كار مى باشند:
(( و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان و ما كفر سليمان ولكن
الشياطين كفروا يعلمون الناس ))
يعنى : (يهود پيروى كردند از آنچه
آدمهاى شيطان بر حكومت سليمان مى خواندند (و مى كفتند: سليمان در اثر سحر و جادو به
اين حكومت گسترده رسيده است ) و حال آنكه سليمان ، جادوگر نبود و كافر نشده بود
بلكه آدمهاى شيطان كافر شده بودند كه به مردم سحرو جادو را تعليم مى دادند).
و در آيه شريفه ذيل ، انس و جن ، هر دو را شامل است چنانكه مى فرمايد:
(( و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس
و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا ))
(334)
و به احتمال قوى مراد از شياطين آيه 121 از سوره انعام كه مى فرمايد:
(( و ان الشياطين الى اوليائهم ليجادلوكم
)) نيز، منظور انسانهاى بد كار هستند. ولى ظاهراواژه
(شيطان ) به صيغه مفرد در
قرآن كريم بر غير ابليس اطلاق نشده است .
در قرآن مجيد، از هفتاد مورد كه به صورت مفرد آمده است ، ظهور هيچ يك در غير شيطان
معروف نيست . مشروح مطلب درباره شيطان و شياطين . در قاموس قرآن واژه
(شطن )
ملاحظه فرماييد.
صراط مستقيم يعنى ، اهل بيت (ع )
بررسى سه آيه در قرآن مجيد، و نسبت مضمون آنها به همديگر، نشان مى دهد كه صراط
مستقيم خداوند همان اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم السلام - هستند.
آن سه آيه شريفه عبارتند از:
1- (( (قل
لا اسئلكم عليه اجرا المودة فى القربى ).))
(335)
يعنى : (بگو براى رسالت خويش مزدى از
شما نمى خواهم ، مگر دوست داشتن قرابتم (اهل بيت ) را).
2- (( (قل
ما اسئلكم عليه اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا).
(336)
يعنى : (بگو من بر رسالتم اجرى از شما
نمى خواهم ، مگر كسى كه بخواهد به سوى پروردگارش راهى اخذ كند).
نكره در سياق نفى ، مفيد عموم است . مضمون آيه اول اين مى شود كه : من از براى
رسالت چيزى نمى خواهم مگر فقط مودت قرابتم را. و مضمون آيه دوم چنين مى شود كه : از
شما بر رسالتم چيزى نمى خواهم مگر فقط تنختذ سبيل الى الله را. اين در صورتى است كه
(مودت قربى ) و
(اتخاذ سبيل ) يك چيز
باشند. بنابراين ، نتيجه اين دو آيه شريفه اين مى شود كه مودت ذى القربى (و اهل بيت
) همان راه خدا و صراط مستقيم است . و چون مودت اهل بيت و اتخاذ سبيل هر دو عايد
انسان است لذا در آيه سوم چنين مى فرمايد:
3- (( (قل
ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله )))
.
(337)
يعنى : (آنچه اجر از شما خواستم ، براى
شما و عايد بر شما مى باشند. نيست اجر من مگر بر عهده خداوند).
و اين مطلب را در دعاى معروف ندبه به چنين مى خوانيم :
(( (ثم جعلت اجرمحمد صلواتك
عليه و آله مودتهم فى كتابك فقلت : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و
قلت ما سئلتكم من اجر فهو لكم و قلت ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى
ربه سبيلا فكانوا هم السبيل اليك و المسللك الى رضوانك
). ))
بعد از در نظر گرفتن مضمون سه آيه فوق مى فرمايد: ((
(فكانوا هم السبيل الى رضوانك )))
آنها خودشان راه تو و راه رسيدن به رضايت تو هستند.
در زيارت جامعه كبيره - كه موسى بت عبدالله نخمعى آن را از امام هادى - طلوات الله
عليه نقل كرده - مى فرمايد: ((
(انتم الصراط الا قوم و السبيل الاعظم ؛))
يعنى : شماييد صراط ثابت تر و راه بزرگتر).
و چون اسلام و احكام اسلام به آنها قائم است لذا خود آنها، صراط مستقيم و راه راست
هستند، نه كارشان و عملشان .
عبادت و راز و نياز در شب
قرآن مجيد، به عبادت و تهجد در شب ، بسيار اهميت مى دهد. اين ظاهرا بدان جهت است كه
تمركز قوا در شب ، بهتر و بيشتر است . و انسان بهتر مى تواند خودش را دريابد و در
تفكر و انديشه فرو برود، بويژه موقعى كه مقدارى بخوابد و بعد - مثلا بعد از نصف شب
- بيدار شود. چنانكه در اين رابطه مى خوانيم : ((
(ان ناشة الليل هى اشد و طا و اقوم قيلا).))
يعنى : (حقا كه عبادت شب ، محكمترين
قدمى است (در صفاى نفس و توجه به پروردگار) و استوارتر است از جهت گفتار (كه بدن
آرام است و زمان آرام ، آنچه زبان مى گويد قلب به آن توجه دارد).
به هر حال در اين باره آياتى كه خطاب به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و يا
براى عموم است ، بررسى مى كنيم :
1- (( يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا
نصفه اوا نفص منه قليلا اوزد عليه و رتل القرآن ترتيلا، انا سنلقى عليك قولا ثقيلا.
ان ناشة الليل هى اشد و طا و اقوم قبلا. ان لك فى النهار سبحا طويلا و اذكر اسم ربك
و تبتل اليه نبتيلا).))
(338)
يعنى : (اى لباس به خود پيچيده ! شب را
بيدار باش (عبادت كن ) مگر كمى از آن را. نصف شب را بيدار باش و يا كمى از نصف ،
كمتر كن و يا بر نصف بيفزاى و قرآن را به تاءنى بخوان . ما خطاب و تكليف سنگينى بر
تو خواهيم كرد.
عبادت شب ، قدم محكمتر برداشتن است و استوارترين سخن . تو را در روز، تلاش بسيارى
است . نام پروردگارت را ياد كن و به او اخلاص بورز، اخلاص كامل (بريدن از هواى نفس
و مخصوص كردن خود براى خدا).
1- در اين ، آيات تكليف شاقى (على الظاهر) بر آن حضرت شده و با لااقل عمل به آن ،
ايمان قوى و تسليم محض لازم دارد.
2- آن تكليف : عبادت و بيدار ماندن نصف شب يا ثلت شب و يا دو ثلث آن است . اين عمل
، يك يا دو بار و يا چند بار در سال ، آسان است ولى لدامه آن كار مشكلى است .
3- عبادت و بيدار ماندن بايد در شب باشد و شب بودن در آن قيد شده است . زيرا عبادت
شب ، نماز و ذكر و دعا و قرآن خواندن در آن - كه انسان خودش را در كمال آرامش و
سكوت ، پيدا كرده است - بزرگترين قدم در راه خداوند است .
4- عبادت شب ، انسان را در عمل به تكليف يارى و كمك مى كنند. و بهتر مى تواند، قول
ثقيل و تكليف سنگين را تحمل نمايد، لذا براى تحكل قول ثقيل ، بيدارى شب ، مقدمه شده
است . وانگهى روز، تواءم با تلاش زندگى است و آن تلاش ولو براى خدا هم باشد، باز
انسان كمتر خودش را پيدا مى كند.
5- آرى در راه رسيدن به سعادت ، بايد خدا را ياد كرد و قرآن خواند و با خدا خلوت
نمود و اخلاص ورزيد: ((
(و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا).))
6- از آخر سوره ، معلوم مى شود كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و عده اى از مؤ
منان ، به اين تكليف بزرگ عمل مى كرده اند ولى چون ادامه آن اشكالاتى داشت ، خداوند
تخفيف فرمود: چنانكه مى فرمايد:
(( (ان
ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى الليل و ثلثه و طائفه من الذين معك و الله يقدر
الليل و النهار علم ان لن تحصوه فتاب عليكم فاقرؤ اما تيسر من القران
).))
(339)
يعنى : (خداوند مى داند كه تو اى
پيامبر! نزديك به دو ثلث شب و گاهى نصف شب و گاهى ثلث شب را قيام به عبادت مى كنى .
و همچنين گروهى از مؤ منان چنين مى كنند. خدا شب و روز را مقدر مى كند (و آنچه در
شب و روز واقع مى شود، مى داند) خدا دانست كه نمى توانيد آن را به آخر برسانيد، لذا
از شما (اوقات خواب و كارهاى ديگر را) در گذشت اكنون در شب ، آنچه از عبادت بر شما
ميسر است انجام دهيد.)
در مجمع البيان نقل شده است كه : فاصله ميان اول سوره و آيه آخر سوره دوازده ماه
بود. از سعيد بن جبير ده سال نقل شده است . دقت در آيات شريفه نشان مى دهد كه اول
آن در مكه نازل شده و آيه اخير در مدينه طيبه نازل گشته است ؛ زيرا در آن زكات و
جهاد آمده و آنها در مدينه بوده است .
2 - (( (و
من فتهجد به نافله لك عسى ان يبعتك ربك مقاما محمودا)))
.
يعنى : (پاسى از شب را بيدار بمان و
عبادت كن اين عسيه اى است براى تو، تا خدايت تو را به مقام پسنديده اى برساند).
مجمع البيان مى گويد مفسران ، اتفاق نظر دارند در اينكه
(مقام محمود؛ شفاعت ) است .
در الميزان مى فرمايد: آن مقام ، شفاعت كبرى است . روايات فريقين در آن متفق هستند.
(عسى
) در آيه شريفه ، مفيد حتميت و يقين است .
(340)
به هر حال : آيه صريح است در اينكه عبادت شب كه گفته اند منظور نافله شب است كه در
رسيدن به مقام محمود اثر دارد. ما با آن به مقام محمود نمى رسيم ولى نافله شب و
بيدار ماندن در نزديكى صبح در بيدارى و نورانيت دل و جان ما اثر دارد. آيه شريفه
بسيار دقت است .
3 - (( (تتجافى
جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقنا هم ينفقون . فلا تعلم نفس ما
اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعلمون )
))
(341)
يعنى : (پهلوهاى آنها از خوابگاهها
كنار مى شود (و از خواب لذيذ بر مى خيزند) و خداى خود را با عذاب و اميد به رحمت ،
مى خوانند. و از چشم روشن كن ، براى آنها نگهدارى شده است در مقابل آنچه انجام مى
دهند.)
(( (قال
: ما من محسنه الا و لها ثواب مبين فى القرآن الا صلوة الليل فان عز اسمه لم بين
ثوابها لعظم خطرها فقال : فلا تعلم نفس ...)))
(342)
گويى عظمت و وسعت آن براى ما قابل درك نبوده است (فاعتبروا
يا اولى الابصار).
4 - (( ان المتقين فى جنات و عيون اخذين ما
اتا هم ربهم انهم كانوا قبل ذلك محسنين كانوا قليلا من الليل ما يهجعون و بالا
سحارهم يستغفرون و فى اموالهم حق للسائل و المحروم
)))
(343)
يعنى : (حقا كه اهل تقوا در بهشتها و
در چشمه سارهايى هستند، آنچه خداوند از نعمت به آنها داده دريافت كرده اند. آنها
قبل از اين در دنيا نيكوكاران بودند. كمتر شبى مى خوابيدند. در سحرها استغفار كرده
و از خداوند مغفرت مى خواستند و در اموالشان حق معينى بود براى سائل و محروم
).
در تفسير احسن الحديث گفته ام كه : ممكن است (قليلا)
راجع به همه شبها باشد؛ يعنى از شبها، كمتر شبى همه اش را مى خوابيدند بلكه در اكثر
شبها بيدار شده و نماز شب مى خواندند. و در نزديكهاى صبح ، استغفار مى كردند.
و اگر (قليلا)
راجع به شب تنها معنايشان آن است كه كمى از شب را خوابيده و در بيشتر شبها بيدار
بودند؛ نظير: (قم الليل الا قليلا)
در الميزان هر دو احتمال را فرموده است . نگارنده احتمال اول را قوى مى دانم ؛ زبرا
به حكم (علم ان لن تحصوه فتاب عليكم
) (كه گذشت ) نشان مى دهد كه احتمال اول ، به طور دائم عملى نيست .
5- (( (امن
هو قانت انا ء الليل ساجدا و قاتما يحدر الاخرة و يرجوا رحمة ربه قل هل يستوى الدين
يعلمون و الدين لا يعلمون و الدين انما يتذكر اوالوا الالباب
).
(344)))
يعنى : (آيا آن كس كه در ساعتهاى شب ،
عبادت مى كند و ساجد و قائم است و از آخرت مى ترسد و رحمت خدايش را اميد دارد؛ ماند
كسى است كه چنين نيست (آنها دانايانند) آيا برابرند آنهايى كه مى دانند با آنهايى
كه نمى دانند، فقط عاقلان پند مى گيرند).
6- (( (و
من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا).
))
(345)
يعنى : (در شب ، براى خدا نماز بخوان و
در شب به طور طولانى ، خداى را تسبيح گوى
).
از مجموع آيات روشن مى شود كه شب ، بهترين وقت انديشيدن به خود و فرو رفتن در خود
است ، كه بايد تهجد و نماز شب و قرآن خواندن در شب و خلوت با خدا را غنيمت دانست و
به آن روى آورد. و شايد همه سر آن در: ((
(ان ناشة الليل هى اشد و طاو اقوم قليلا)))
باشد.
كيفيت عذاب اهل اسلام
برخى اظهار نظر كرده اند كه وعده عذاب ، در قرآن مجيد فقط راى كفار است و براى اهل
اسلام و اهل : (لا اله الا الله و محمد
رسول الله - صلى الله عليه و آله -) در
آخرت عذابى نيست . ولى ايت سخن بر خلاف آيات قرآن مجيد است . اينك به چند مورد از
آيات شريفه اشاره مى نماييم :
1- (( (و
من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين
).))
(346)
يعنى : (هر كس كه خدا و رسول را
نافرمانى كند و از حدود خدا تجاوز نمايد، خداوند او را به آتشى داخل مى كند كه در
آن مخلد خواهد بود و براى اوست عذابى خوار كننده ).
2- (( و ليست التوبه للدين يعملون السيئات
حتى اذا حضراحدهم الموت قال انى تبت الان و لا الدين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا
لهم عذابا اليما).))
(347)
يعنى : (آنان كه مرتب و مكرر گناه مى
كنند، از جانب خداوند براى آنان توبه اى نيست . و چون مرگ يكى فرا مى رسد مى گويد:
الان توبه كردم . و نيز از جانب خدا تويه و مغفرت نيست براى كسانى كه در حال كفر مى
ميرند. براى آنها عذابى دردناك آماده كرديم
).
از مقابله كفار، معلوم مى شود كه مصداق (يعلمون
السيئات )
اهل اسلام هستند. و (غذابا اليما)
شامل هر دو گروه است .
3 - (( (لاتاءكلوا
اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض منكم و لاتفتلوا انفسكم ان الله
بكم رحيما و من يفعل ذلك عدونا و ظلما فسوف نصليه نارا و كان ذلك على الله يسيرا)))
(348).
يعنى : (اموال خودتان را به طور باطل
ميان خود نخوريد، مگر آنكه تجارت از راه تراضى طرفين باشد. و يكديگر را نكشيد كه
خدا به شما مهربان است هر كس چنان كند بزودى او را به آتش داخل مى كنيم . و اين بر
خدا آسان است ).
4- (( (ان
الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا)))
(349).
يعنى : (اگر كسانى كه اموال يتيمان را
از روى ظلم مى خورند، حقا كه آنها در شكم خود آتش جهنم فرو مى برند و حتما داخل آتش
شعله ور خواهند شد).
5- (( (والذين
كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة ما لهم من الله من عاصم كانما اغشيت
وجوههم قطعا من الليل مظلما اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون
)))
(350).
يعنى : (آنانكه گناه كرده اند، سزاى هر
گناه مانند و مثل آن است . ذلت ، آنها را احاطه مى كند از خدا كسى آنها را نگاه
دارنده نيست ، گويى چهره هايشان تكه هاى شب ظلمانى است . آنها اهل آتش و در آن مخلد
خواهند بود).
6- (( (انه
من ياءت ربه مجرما فان له جهنم لايموت فيها و لا يحيى
)))
(351).
يعنى : (هر كس كه گناهكار نزد خدا آيد،
براى اوست آتش جهنم كه در آن نه مى ميرد و نه زنده مى ماند).
7- (( (يود
المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى تؤ ويه
)))
(352).
يعنى : (انسان گناهكار، دوست مى دارد
كه از عذاب آن روز، پسران و همسر و برادر و خانواده اش را كه به او پناه مى دهند،
عوض بدهد (و خودش نجات يابد) ).
از اين قبيل آيات ، در قرآن مجيد وجود دارد. و اينكه بگوييم : در قيامت ، اهل قبله
را عذابى نيست ، برخلاف قرآن مجيد سخن گفته ايم . وانگهى بسيارى از آيات جهنم و
عذاب ، شمولش به اهل اسلام بيشتر از كفار است ؛ نظير آيات :
(( (و من يقتل مؤ منا
متعمدا فجزانه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه )))
(353).
يعنى : (و هر كس مؤ منى را به عمد
بكشد، مجازاتش جهنم است كه در آن جاويد معذب خواهد بود. و خداوند بر او خشم مى كند).
و آيات ربا: ((
(فمن جائه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى الله و من عاد
فاولئك اصحاب النار...)))
(354).
يعنى : (پس هر كس بعد از آنكه پند و
اندرز كتاب خدا بدو رسد از اين عمل (ربا خوردن دست كشد، خداوند از گذشته او درگذرد
و عاقبت كار او با خداى مهربان باشد. و كسانى كه از اين كار دست نكشد، ايشان اهل
جهنم هستند...).
و صدها آيات ديگر.
و خلاصه كلام : اگر انسان مسلمان ، بدون توبه و گناهكار از دنيا رفت .
ممكن است خداوند او را بيامرزد و يا شفاعت شفاعتگران او را نجات دهد. و اگر از اين
دو مرحله - نعوذ بالله - رد شد، عذاب او به قدر گناهش ، حتمى است . ولى در عذاب
مخلد نخواهد بود. و پس از پايان عذابش ، در اثر اعتقاد به توحيد، نجات خواهد يافت
(نعوذ بالله من عذاب الاخره ).
عينيت انسان در دنيا و آخرت
انسان در دنيا تركيبى است از بدن و روح ، نه بدن تنهاست و نه روح تنها. بلكه بدن
تواءم با يك روح مستقل است . هنگام مرگ ، روح از بدن خارج مى شود و در دنيا مى ماند
و بدن مى پوسد و خاك مى شود. و چون روز قيامت فرا رسيد، خداوند بدن را از خاك مى
روياند و روح او را - كه در جهان باقى مانده است - به بدن باز مى گرداند. و انسان
همان انسانى مى شود كه در دنيا بود.
پس براى انسان سه مرحله وجود دارد: الف - (مرحله
دنيا) كه در آن روح و بدن است . ب -
(مرحله برزخ ) كه در آن فقط
زندگى با روح است و بدن از بين رفته است . ج -
(مرحله قيامت
) و آن روييدن بدن و سوار شدن روح بر آن است .
پس معاد، نه روحانى تنهاست و نه جسمانى تنها، بلكه هم روحانى و هم جسمانى مى باشد.
و عينيت انسان در دنيا و آخرت با بقاى روح مى باشد. و اگر بگوييم : روح نيز مانند
بدن از بين مى رود، در اين صورت به هيچ وجه نمى شود گفت : انسان آخرت ، همان انسان
دنياست بلكه فقط مى تواند مثل آن باشد؛ زيرا وقتى كه چيزى دو تا باشد، اينها يا مثل
هم يا ضد هم و يا نقيض هم مى باشند. و محال است كه عين هم باشند. در اين باره حديثى
از امام صادق - صلوات الله عليه - نقل مى كنيم كه يك دريا حقيقت و نور است :
(( (فسئل
عمن مات فى هذه الداراين تكون روحه ؟ فقال : من مات فهو ما حض للايمان محضا او ما
حض للكفر نقلت روحه من هيكله الى مثله فى الصورة وجوزى باعماله الى يوم القيامة
فاذا بعث الله من فى القبور انشاء جسمه ورد روحه الى جسده و حشره ليوفيه اعماله
)))
(355).
(راوى از آن حضرت مى پرسد: كسى كه در
دنيا مرده روحش در كجا خواهد بود؟ فرمود: كسى كه مى ميرد و داراى ايمان خالص يا كفر
خالص است ، روح او از بدنش به هيكلى كه در شكل اوست منتقل مى شود و تا روز قيامت با
اعمال خودش مجازات مى شود. و چون روز قيامت خداوند اهل قبور را زنده مى كند، بدن او
را به وجود مى آورد و روحش را به جسدش برمى گرداند، تا اعمال او را تمام و كامل به
او بدهد).
قرآن مجيد در اين باره اصرار عجيبى دارد. از يك سو مى گويد: روز قيامت ، بدنها از
خاك مى رويند و اين مطلب را نه در يك آيه و دو آيه ، بلكه در آيات متعدد بيان
فرموده است . و از سوى ديگر مى گويد: حقيقت شما همان روح است كه توسط ملك الموت و
ملائكه تحويل گرفته مى شود؛ مثلا آيه شريفه : ((
(و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون قالوا يا ويلنا من
بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون
)))
(356).
آيات شريفه صريح مى باشند در اينكه : بدنها از خاك خواهند روييد و انسانها از قبرها
خارج خواهند شد (من الاجداث
) و (من مرقدنا)
معنايى جز آنچه گفته شد، ندارند.
همچنين آيات :((
(منها خلقنا كم و فيها نعبدكم و منها نخرجكم تازة اخرى
)))
(357).
(( و الله انبتكم من الارض ثم يعيدكم فيها
و يخركم اخراجا))
(358).
اين آيات نيز مانند آيات فوق خارج شدن بدنها را از زمين ، بازگو مى كنند.
بنابراين ، در روييدن ابدان از خاك ، شكى باقى نمى ماند.
(( (فتول
عنهم يوم الداع الى شى ء نكر خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر)))
(359).
يعنى : (از آنها روى برگردان ، روزى كه
ندا كننده به عذاب ناپسندى مى خواند، چشمهايشان سربزير است . از قبرها بيرون مى
آيند گويا كه آنها ملخهاى پراكنده هستند).
(( (
يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى يوفضون )
))
(360)
(( (ايحسب
الانسان الن نجع عظامة بلى قادرين على ان نسوى بنانه
)))
(361)
بنابراين ، قرآن مجيد، خروج انسانها را از قبر ضرورى مى داند. و در آيات بسيارى
آمده است كه روييدن آدميان را از قبر، به روييدن درختان و علفها تشبيه كرده است .
چنانكه در آيات ذيل مشهود است :
(( (و
نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات وحب الحصيد و النخل باسقات لها طلع
نضيد رزقا للعباد و احيينا به بلده ميتا كذلك الخروج
)))
(362)
يعنى : (از آسمان آب پربركتى كرديم . و
با آن ، باغات و دانه هاى درو شدنى را رويانيديم . و نيز نخلهاى بلند و بالا را
رويانيديم كه ميوه هاى آن روى هم چيده شده است اينها رزق براى بندگن است و با آن آب
دريار مرده را زنده كرديم خارج شدن شما از قبرها نيز چنين است .)
از سوى ديگر نيز قرآن كريم مى فرمايد: حقيقت انسان همان روح اوست . بدن فقط حكم
قالب و ظرف را دارد. و آن روح توسط ملك الموت و ملائكه الله تحويل گرفته مى شود و
باقى است تا بار ديگر به بدن برگردد. كفار پوسيده شدن بدن را در نظر گرفته و به
معاد اشكال مى كردند و مى گفتند: وقتى كه در زمين پوسيده و به صورت خاك در آمده و
گم شديم ، آيا باز در خلقت جديدى خواهيم بود؟!!...((
(و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ء انا لفى خلق جديد)))
(363)
قرآن كريم در پاسخ آنها مى فرمايد: شماى حقيقى آن بدن نيست كه پوسيده و به صورت خاك
درآمده است ، بلكه شماى حقيقى ، روح شماست كه توسط ملك الموت تحويل گرفته شده است :((
(قل يتوفا كم ملك الموت الدى و كل بكم ثم الى ربكم ترجعون
)))
(364)
و نيز استقلال روح در فصل (استقلال روح
در قرآن ) گفته شده است و آيه
(( (الله يتوفى الانفس حين
موتها و التى لم تمت فى منامها...)))
(365) اولين دليلى بر ان مى باشد.
نتيجه مطلب
پس نتيجه همان است كه در ابتدا گفته شد كه انسان تركيبى از بدن روح مى باشد و چون
از دنيا رفت بدن مى پوسد ولى روح باقى است . و در اخرت بدن از خاك مى رويد و روح كه
در قبضه قدرت خداوند است به بدن وارد مى شود. باز انسان تركيبى از بدن و روح مى
گردد. و اماده زيستن در عالم بقا مى شود.
اگر گويند: بدنى كه در قيامت از خاك خواهد روييد، مثل اين بدن خواهد بود نه عين آن
و محال است كه عين بدن دنيايى باشد، پس در اين صورت چگونه مى توان گفت كه انسان
آخرت عين انسان دنيايى است ؟!
در پاسخ گوييم : در صورت بقاى روح ، عوض شدن بدن عينيت را از بين نمى برد؛ زيرا
شخصيت با روح سات . چنانكه در زندگى دنيا، در هر ده سال به طور يقين تمام سلولهاى
بدن عوض مى شود و بدن ديگرى به وجود مى آيد. ولى انسان همان انسان است و تغييرى نمى
كند؛ زيرا حقيقت انسان (روح
) ان است و اوست كه باقى مى ماند.
فرعون و قتل پسران بنى اسرائيل
آيات قرآن مجيد صريح مى باشند در اينكه فرعون پسران بنى اسرائيل را مى كشت و
دخترانشان را زنده مى گذاشت . كلمه
(يقتل ابنائهم و يستحى نسائهم
) با عبارات مختلف حداقل پنج با در كلام الله آمده است . در سوره هاى :
بقره ، آيه اعراف ، آيه 127 و 141، ابراهيم ، آيه 6 و قصص آيه 4
اينك بايد ديد كه چرا فرعون اين كار را مى كرد؟ گويند كاهنان فرعون به او خبر داده
بودند كه در بنى اسرائيل پسرى متولد خواهد شد و او حكومت تو را ساقط خواهد كرد.
فرعون براى جلوگيرى از به وجود امدن آن پسر، پسران بنى اسرائيل را مى كشت ولى
خداوند همان پسر را كه (موسى
) بود در خانه فرعون تربيت فرمود و فرعون را از بين برد.
در اين باره روايتى در تفسير برهان از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده است كه
حضرت يعقوب - عليه السلام - هنگام وفات ، به فرزندان خود فرمود: اين قبطى ها بر شما
پيروز خواهند شد، خداوند به وسيله پسرى از فرزندان
(لاوى بن يعقوب ) كه اسمش
موسى است ... شما را نجات خواهد داد.
(( (و
قال كهنته و سحرته ان هلاك دينك و قومك على يدى هذا الغلام الذى يولد العام فى بنى
اسرائيل فوضع القوابل على النساء و قال : لا يولد العام غلام الا ذبح
)))
(366)
يعنى : (كاهنان و ساحران فرعون به او
گفتند: هلاك دين و قوم تو در دست پسرى خواهد بود كه امسال متولد مى شود. فرعون
قابله ها را آماده كرد و گفت : هر پسرى كه امسال در بنى اسرائيل متولد مى شود بايد
كشته شود).
اهل سنت اين خبر را به حضرت ابراهيم - عليه السلام - نسبت مى دهند كه او فرموده
بود: از نسل من پسرى متولد مى شود كه هلاك پادشاه مصر در دست او خواهد بود.
فرعونيان اين خبر را از بنى اسرائيل شنيده و به فرعون رسانده بودند.
فرعون براى جلوگيرى از ولادت او، آن بلا را به سر بنى اسرائيل مى آورد.
(367) از روايات امام صادق - عليه السلام - معلوم مى شود كه كشتار پسران
بنى اسرائيل ، فقط يك سال بوده است .
به هر حال ، اگر اين روايت قطعى و حتمى هم بوده باشد. علت كمشتار پسران بنى اسرائيل
، فقط براى جلوگيرى از ولادت حضرت موسى - عليه السلام - نبوده بلكه غرض اصلى فرعون
، على الظاهر ان بوده كه بنى اسرائيل از لحاظ مردان زياد نشوند و نيرومند نگردند،
چون زياد شدن مردان براى مصر و فرعون ، خطرى محسوب مى شد.
به عبارت ديگر: فرعون حاضر نبود آنها را از مصر خارج كند. و از سوى ديگر نيز زياد
شدن مردان و جوانان ، خطرى براى فرعون بود. ولى كثرت زنان براى او ضررى به همراه
نداشت بدين جهت پسران آنها را مى كشت . برخى گويند: فرعون يك سال پسران را مى كشت و
يك سال زنده مى گذاشت تا مثطوع النسل نشوند. و الله العالم .
دليل اين مطلب آن است كه فرعون اين عمل راحتى بعد از ولادت حضرت موسى و قيام او
ادامه مى داد و چاره خود را در ان مى ديد. پس از شكست ساحران و ايمان آنها و مفتضح
شدن فرعون خداوند مى فرمايد:((
(و قال الملا ء من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يذرك
و الهتك قال سنقتل ابنائهم و نستحيى نسائهم و انا فوقهم قاهرون
)))
(368)
يعنى : (بزرگان قوم به فرعون گفتند:
آيا اجازه مى دهى كه موسى و قومش در زمين مصر فساد كنند و تو و خدايانت را ترك
گويند؟! فرعون گفت : حتما پسرانشان را كشته و زنانشان را زنده نگه مى داريم . و ما
بر انها برترى داريم ).
و خلاصه كلام اين است كه : اگر خبر، قطعى و يقينى هم باشد، جلوگيرى از ولادت حضرت
موسى - عليه السلام - جز ء علت بوده است نه تمام آن .
|