نگاهى به قرآن

حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر قرشى

- ۷ -


رؤ ياى حضرت يوسف (ع ) 
يكى ديگر از رؤ ياهايى كه در قرآن مجيد آماده است ، رؤ ياى حضرت يوسف - عليه السلام - است كه در خواب ديد: يازده ستاره تواءم با خورشيد و ماه ، به او سجده مى كنند. وقتى آن رؤ يا را براى پدرش ‍ حضرت يعقوب - عليه السلام - نقل كرد پدرش فرمود: اين خواب را براى برادرانت نقل نكن ، والا بر تو حسد مى ورزند. تعبير اين خواب آن است كه تو، به پيامبرى خواهى رسيد و خداوند متعال نعمت خود را بر تو تمام خواهد نمود.
(( اذا قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس ‍ و القمر رايتهم لى ساجدين . )) (258)
يعنى : (اكنون متذكر شو (خواب ) يوسف را كه گفت : اى پدر! در عالم رويا ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه مرا سجده مى كردند.)
سپس خداوند متعال در قرآن مجيد تعبير خواب حضرت يعقوب - عليه السلام - را اين گونه نقل مى كند: (( قال يا بنى لا تقصص ‍ روياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا... و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تاءويل الا حاديث و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب ...)) (259)
يعنى : (يعقوب گفت : اى فرزند عزيز! زنهار خواب خود را براى برادران حكايت مكن كه (به اغواى شيطان ) بر تو مكر و حسد خواهند برد... و اين تعبير خواب تو مى باشد كه خداوند تو را بر گزيند و علم تاءويل خوابها بياموزد و نعمت و لطفش را در حق تو و آل يعقوب تمام گرداند...).
حضرت يوسف - عليه السلام - توسط برادران خود به چاه افكنده شد و سپس در بازار مصر به صورت برده فروخته شد و در اثر بى نظيرى كه درباره همسر عزيز مصر از خود نشان داد، حدود هفت سال در زندان ماند. سپس در اثر تعبير خواب پادشاه مصر، از زندان آزاد و وزير كشاورزى مصر گرديد. و پدر و مادر و خانواده اش را به مصر دعوت كرد و آنها هنگام ديدن حضرت يوسف به حال احترام ، سر فرود آوردند. بدين طريق ، پدر و مادر و يازده برادر در اين احترام شريك شدند. و حضرت يوسف به پدرش يعقوب گفت : تعبير خوابى كه چند سال قبل ديدم ، همين است :
(( و رفع ابويه على العرش و خروا له سجدا و قال يا ابت هذا تاءويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا... (260)
يعنى : (آنگاه پدر و مادر رابر تخت بنشاند و آنها به شكرانه (ديدار او) خدا را سجده كردند. و يوسف در آن حال ، پدر را گفت كه اين بود تعبير خوابى كه از اين پيش ديدم كه خداى من آن خواب را واقع و محقق گردانيد...) (261)
رؤ ياى پادشاه مصر 
رؤ ياى ديگرى كه در كلام الله مجيد نقل گرديده ، رؤ ياى پادشاه مصر است كه سبب نجات حضرت يوسف - عليه السلام - گرديد. و خلاصه آن چنين است : پادشاه مصر چند شب در خواب ديد كه هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر مى خوردند. و نيز هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك در كنار او ديده مى شوند. از درباريان خود تعبير اين خواب را پرسيد؟ گفتند: خوابهاى آشفته و پريشان است . و ما تعبير چنين خوابها را نمى دانيم . آيات شريفه پيرامون اين مطلب چنين است :
(( و قال الملك انى سبع سمان ياءكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات يا الملاء افتونى فى روياى ان كنتم للرؤ يا تعبيرون قالوا اضعاث احلام و ما نحن بتاءويل الاحلام بعالمين )) (262).
يعنى : (و پادشاه مصر گفت : من (خوابى ) ديدم كه هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر خوردند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك را. اى بزرگان ملك ! مرا به تعبير آن اگر علم مى دانيد، آگاه گردانيد. آنها گفتند: اين خواب پريشان است . و ما تعبير خواب پريشان نمى دانيم ).
در آن موقع كه درباريان از تعبير خواب پادشاه اظهار عجز كردند، ساقى پادشاه - كه مدتى در زندان مصر، رفيق زندانى حضرت يوسف - عليه السلام - بود و حضرت يوسف ، خواب او را تعبير كرده و درست در آمده بود - گفت : در زندان يك جوان كنعانى وجود دارد كه تعبير خواب را به نيكى مى داند فورا به سراغ يوسف - عليه السلام - در زندان رفت و خواب پادشاه را به او گفت : و چون هفت سنبل سبز، علامت هفت سال فراوانى و هفت سنبل خشك ، علامت هفت سال ، قحطى بود، و هفت گاو فربه ، علامت ذخيره ها و انبارهاى گندم و هفت گاو لاغر در جاى مردم گرسنه و قحط زده بود حضرت يوسف - عليه السلام - در تعبير آن فرمود:
(هفت سال ، به شيوه سابق ، گندم بكاريد و مازاد آنها را نكوبيد بلكه در سنبل نگاه داريد. پس از آن هفت سال قحط سالى خواهد آمد و در ان هفت سال فراوانى را مى خوريد. و از گرسنگى نجات مى يابيد. پس از هفت سال قحطى ، باز اوضاع به حالت اول بر مى گردد).
(( قال تزرعون سبع سنين دابا فما حصد تم فذوره سنبله الا قليلا مما تا ثم ياتى من بعد ذلك سبع شداد يا كلن ما قدمتم لهن الا قليلا مما تحصون ثم ياتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون (263)
يعنى : (يوسف (در تعبير خواب ) گفت : بايد هفت سال متوالى زراعت كنيد و هر خرمن را كه درو مى كنيد جز كمى كه قوت خود مى سازيد، همه را با خوشه در انبار ذخيره كنيد كه چون اين هفت سال بگذرد، هفت سال قحطى پيش مى آيد كه ذخيره شما به مصرف قوت مردم برسد، جز اندكى كه بايد (براى تخم كاشتن ) در انبار نگاهداريد. آنگاه بعد از سنوات قحطيب و شدت ، باز سالى آيد كه مردم در آن به آسايش و وسعت و فراوانى و نعمت مى رسند.)
همانطور شد كه حضرت يوسف - عليه السلام - گفته بود. و حضرت يوسف ، خود در آن هفت سال قحطى ، انبارهاى ذخيره را براى مردم مصرف مى كرد. فرزندان حضرت يعقوب نيز در اثر قحطى ، براى خريد گندم به مصر آمدند. و بالاخره حضرت يوسف - عليه السلام - را شناختند.
رؤ ياى دو جوان مصرى 
رؤ ياى ديگرى كه در كلام الله مجيد باز گو شده ، رؤ ياى دو جوان دربارى است كه در اثر تخلف به زندان افتاده بودند و در زندان با حضرت يوسف - عليه السلام - آشنا شدند. آن دو جوان يكى مرتب در خواب مى ديد كه انگور براى مشروب ساختن مى فشارد. و ديگرى مى ديد كه بالاى سر خود، نان حمل مى كند و پرندگان از آن مى خورند. آنها خواب خود را براى يوسف - عليه السلام - نقل كرده و از او تعبير خواستند. يوسف - عليه السلام - بعد از قدرى صحبت و ارشاد انها به اولى فرمود: از زندان آزاد شده و ساقى و پياله گردان شاه خواهى شد. و به دومى فرمود: تو را به دار مى زنند و مرغان هوا از گوشت سر تو خواهند خورد. و اين تعبير خواب من ، حتما رخ خواهد نمود و خلافى در آن نيست . (( قضى الامر الذى فيه تستفتيان )) و در آيات وحى الهى چنين مى خوانيم :
(( و دخل معه السجن فتيان قال احدهما انى ارانى اعصر خمرا و قال الاخرانى ازانى احمل فوق راءسى خبزا تا گل الطير منه نبنا بتاويله انا نريك من المحسنين قال ... يا صاحبى السجن اما احد كما فيسقى ربه خمرا و اما الاخر فيصلب فتا كل الطير من راءسه قضى الامر الدى فيه تستفتيان )) (264)
يعنى : (و با يوسف دو جوان ديگر هم (از نديمان و خاصان شاه ) زندانى شدند. يكى گفت : من خواب ديدم كه انگور (براى شراب ) مى افشرم و ديگرى گفت : من ديدم كه بر بالاى سر خود، طبق نانى مى بردم و مرغان هوا از آن به منقار مى خورند. يوسف تو ما را از تعبير آن آگاه كن كه تو را از نيكوكاران و دانشمندان جهان مى بينم . يوسف گفت :... اى دو رفيق زندان ! اما يكى از شما ساقى شراب شاه خواهد شد و آن ديگرى به دار آويخته شود (و آنقدر بر چوبه دار بماند) تا مرغان هوا، مغز سر او را بخورند. (آن مرد كه تعبير خواب خود را شنيد، براى رهايى از خطر خواب ، به دروغ منكر شد) يوسف گفت : در قضاى الهى راجع به امرى سؤ ال كرديد چنين حكم شده است ).
و همانطور شد كه حضرت يوسف - عليه السلام - گفته بود و چون پادشاه مصر خواب خود را براى درباريان گفت و آنها از تعبير آن عاجز ماندند، حضرت يوسف به ياد ساقى آمد و او براى تعبير خواب به زندان آمد.
واژه هاى الرحمن و الرحيم 
(الرحمان و الرحيم ) دو صفت از صفات خداوند و دو اسم از اسماء الله الحسنى هستند. رحمان ؛ صيغه مبالغه است و دلالت بر گسترش و همگانى بودن رحمت خداوند دارد. بنابراين ، رحمان و و رحيم ؛ يعنى خدايى كه رحمت او گسترده و هميشگى است .
به عبارت ديگر: رحمت خداوند داراى دو بعد است ؛ بعد اول ، گسترش و شمول آن است كه همه موجودات را فرا گرفته است ، چنانكه مى فرمايد: (( و رحمتى وسعت كل شى ء )) (265) و از زبان ملائكه نقل فرموده كه گفته اند: (( ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما )) (266)
و بعد دوم آن ، هميشگى بودن رحمت خداوند است كه مخصوص ‍ به زمانى دون رمانى نيست ، بلكه پيوسته و جاويدان است . چنانگه با قطع نظر از صفت مشبهه بودن ، جمله اسميه در آيات : (( و انا التواب الرحيم )) (267)، (( انك انت التواب الرحيم )) (268)، (( انه هو الغفور الرحيم )) (269) تمامشان دلالت بر ثبات و دوام دارند.
اين مطلب را در كلام هيچ يك از مفسران رويت نكردم بجز در البيان آيت الله خوئى كه مى فرمايد: (رحمان ) صيغه مبالغه است و از آن ، عموم استفاده مى شود. و اينكه رحمت خدا شامل همه چيز مى شود و (رحيم ) صفت مشبهه يا صيغه مبالغه است . و از خصائص اين صيغه آن است كه از غرايز و از لوازم ذات است . لذا (رحيم ) دلالت بر لزوم رحمت دارد و اينكه از ذات منفك نمى شود. (270)
و نيز در تفسير آلاء الرحمن ، سوره حمد، و نيز در صفحه 466 البيان مى فرمايد: (( فالله رحمن قد وسعت رحمته كل شى ء و هو رحيم لا تنفك عنه الرحمة ))
و در دعاى 54 صحيفه سجاديه مى فرمايد: (( يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمها صل على محمد و آل محمد و افرج همى و اكشف غمى ))
درباره رواياتى كه مى گويند رحمان در دنيا و رحيم در آخرت است در الباين مى فرمايد: چاره اى جز از تاءويل يا طرح اين روايات نيست ؛
چون با قرآن مخالف هستند. لفظ (رحيم ) در قرآن استعمال شده بدون آنكه اختصاص به مؤ منان يا اخرت داشته باشد (271)(چنانكه گذشت ).
معناى بسمله 
بنابر آنچه گذشت ، معناى (بسم الله الرحمن الرحيم ) چنين مى شود: شروع كن يا شروع مى كنم بانام خدايى كه رحمتش همگانى و هميشگى است . لفظ (بسم ) كه جارو مجرور است ، به فعل امر (ابدء) ( شروع كن ) يا به فعل متكلم (ابتدء) (شرع مى كنم ) ولى چون اين سخن از طرف خداوند نازل شده است ، فعل اول ، مناسبتر به نظر مى رسد اين كه در ترجمه بسم الله ... بگوييم : (به نام خداوند بخشنده مهربان ) درست نيست . و يا بگوييم بنام خدايى كه رحم كننده است بر مؤ من و كافر در دنيا و فقط بر مؤ منين در آخرت ، اين هم درست نيست .
در برخى از روايات (رحمان و رحيم ) طورى معنا شده است كه مضمون آزاد آن ، چنين است ، رحمان ؛ يعنى رحم كننده در دنيا بر مؤ من و كافر، رحيم ، يعنى رحم كننده بر مؤ منين يا رحم كننده فقط بر مؤ منان در آخرت . تعبير آنها چنين است : (( الرحمن بجمع خلقه و الرحيم بالمؤ منين خاصة (272) در نقل ديگرى است : (( ان عيسى بن مريم قال : الرحمن ، رحمن ، رحمن الدنيا و الرحيم ، رحيم الاخرة )) . و در نقل سوم آمده است : (( الرحمن ، اسم خاص ‍ بصفة عامة ، و الرحيم ، اسم عام بصفة خاصة )) (273).
ولى اين سخن نتيجه اش آن است كه : خداوند در دنيا رحيم نيست و و اطاق قرآن كريم (رحيم ) را مخصوص مؤ منان نكرده است ؛ زيرا در مقابل آيه (( و كان بالمؤ منين رحيما)) (274) آمده است : (( ان الله بالناس لرؤ ف رحيم )) (275).
- )) و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليم ان الله كان غفوارحيما(276) )) .
- (( نبى عبادى انى الغفور الرحيم )) (277) و آيات ديگر.
رسول و نبى در قرآن كريم
(رسول و نبى ) كه در قرآن مجيد مطرح گرديده است ، هر يك معناى مستقل و جداى از هم دارد. اگرچه در بادى امر، چنان به نظر مى آيد كه هر دو، يكى هستند. آيات قرآن مجيد هر دو را مستقل در نظر گرفته است ؛ مثلا در آيه شريفه :
(( و ما ارسلنا من قبلك من رسولا و لا نبى الا تمنى الفى الشيطان فى امنيته فينسخ الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم )) (278)
ملاحضه مى شود كه هر يك از (رسول ) و (نبى ) مستقلا ذكر شده اند. و يا در آيات ذيل - چنانچه ملاحضه مى فرماييد - هر دو مستقل آمده و مورد عنايت هستند:
(( و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا... و اذكروا فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا)) (279)
- (( الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل )) (280).
نظر اهل سنت درباره فرق ميان (رسول و نبى ) آن است كه : (رسول ) كسى است كه شريعتى نو و تازه آورده باشد. و مردم را به آن دعوت مى كند ( يعنى اواالعزم ) ولى (نبى ) اعم است ؛ هم به رسول اطلاق مى شود و هم به پيامبرى ك شريعت گذشته را تبليغ مى كند؛ مانند پيامبران بنى اسرائيل از بعد از حضرت موسى تا حضرت عيسى - عليهما السلام -.
ونيز گفته اند (رسول ) آن است كه هم كتاب و هم معجزه داشته باشد. و (نبى ) آن است كه معجزه دارد ولى كتاب ندارد. ناگفته نماند كه : اين همان قول سابق است . فرقهاى ديگرى نيز گفته اند كه اين مقال را مجال همه آنها نيست . (مجمع البيان و تفسيرى بيضاوى ).
ولى بنابر تفسير بيت - صلوات الله اجمعين - (رسول ) آن است ك به سه طريق به طريق به او وحى مى شود؛ يعنى : هم خدا مطالب را به قلب او القا مى كند، و هم صدايى را كه خدا خلق كرده ، مى شنود، و هم جبرئيل به محضر او مى آيد و وحى را مى آورد. ولى (نبى ) آن است كه فقط با دو راه به او وحى مى شود و جبرئيل نزد او نمى آيد.
در اصول كافى بابى تحت عنوان (( باب الفرق بين الرسول و النبى و المحدث )) (281) مى باشد. و در آن چهار حديث كه همه آنها قريب المضمون هستند، نقل گرديده است . از جمله : (( عن زارة قال : سئلت ابا جعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل (( و كان رسولا نبيا)) ما الرسول و ما النبى ؟ قال : النبى الذى فى منافه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك . و الرسول الذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين الملك ...)) (282)
يعنى : (زراره مى گويد: از امام باقر - عليه السلام - از اين آيه پرسيدم كه خداوند فرموده است : (و كان رسولا نبيا) رسول و نبى كدام است ؟ فرمود: (نبى ) آن است كه در خواب مى بيند و صدايى كه خداوند خلق كرده ، مى شنود، ولى ملك را نمى بيند. اما (رسول ) صدا را مى شنود، و در خواب مى بيند و ملك (جبرئيل ) نيز نزد او مى آيد...).
ناگفته نماند كه : در اين روايت و رويات ديگر (وحى ) به معناى اول ذكر نشده است . چنانچه در (وحى سه گانه ) مشروحا گفته ايم . ظاهرا نظر معصوم - صلوات الله عليه - فقط به آمدن (ملك ) بوده است كه بيشتر بدان پرداخته است .
و نيز ناگفته نماند كه : خواب انبيا- عليهم السلام - على الظاهرة از قسم دوم ؛ يعنى از قسم (من وراء الحجاب ) است كه صداى آفريده شده را در خواب مى شنيدند. و از اينكه در قرآن كريم از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - گاهى به (رسول ) و گاهى به (نبى ) تعبير شده ، معلوم مى شود كه به ايشان از هر سه طريق وحى مى شده است . در سوره شورى خداوند اول از سه نوع وحى و تكليم نام مى برد و مى فرمايد:
(( و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا و حيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم )) (283)
چنانچه در فصل بعدى (وحيهاى سه گانه ) مشروحا گفته شده است . بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: (( و كذلك اوحينا اليك روحا من روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ...)) (284).
على الظاهرة ، (كذلك ) اشاره به وحى هاى سه گانه فوق است ؛ يعنى اين چنين قرآن را بر تو وحى كرده ايم . ظاهرا تقدير آيه چنين باشد كه : (( كذلك او حينا اليك القرآن بسبب روح من امرنا...)) .
روح نبوت 
غالب افراد بويژه غريبها، گمان كرده اند كه نبوت و پيامبرى از جنس ‍ نبوغ است . و پيامبران مانند نوابغ و مكتشفين مى باشند!! به عبارت ديگر: همانطور كه نوابغ عالم در اثر تفكر و تحقيق و گسترش روح و فكر، از ديگران جلو مى افتند. و چيزهايى كشف مى كنند و جوامع بشرى را به دنبال خود مى كشند، انبيا نيز نظير اينها هستند كه در اثر نبوغ و گسترش روح ، به مقام قانونگذارى و هدايت بشر مى رسند.
اين سخن ، باطل و دروغ است . و اگر چنين مى بود، نبوت و امامت در اشخاص معينى منحصر نمى شد. و در طول گذر ايام پيوسته اشخاصى به رسالت مى رسيدند. و مقام پيامبرى را تصاحب مى كردند.
به حكم آيات قرآن و روايات اسلامى ، نبوت و پيامبرى يك چيز مستقلى است نه عرضى و گسترش روح باشد. بلكه به وسيله روح مستقلى است كه از جانب خداوند نازل شده و در وجود ديگران نخواهد بود. و در هنگام رحلت پيامبر، آن روح به بدن امام معصوم منتقل مى شود. در اين زمينه آيات و رواياتى داريم كه بررسى مى كنيم :
1 - (( ينزل الملائكد بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا انه لااله الا انا فاتقون )) .(285)
يعنى : (خداوند فرشتگان و روح را به امر خود بر هر كس از بندگان خواهد، مى فرستد تا او خلق را اندرز داده و از عقوبت شرك به خدا بترساند و به شما بندگان بفهماند كه عالم را خدايى جز من نيست تا ار من و عقاب من بترسيد.)
(باء) در (بالروح ) به معناى مصاحبت يا سبب است . و در معنا فرقى نمى كند. منظور از (من امره ) - كه در آيات ديگر نيز خواهد آمد - ظاهرا آن است كه (روح ) از عالم امر است . و بدون واسطه آفريده شده است . (به فصل (امر و خلق ) رجوع شود) (ان انذروا) نشان مى دهد كه رسيدن به مقام رسالت و انذرار در اثر نزول همان روح است .
آيه كاملا روشن است در اينكه پيامبر بودن پيامبر، با نزول روح است ، امام باقر و امام صادق - عليهما السلام - در بيان آن روح فرموده اند: (( عن زرارة و حمران عن ابى جعفر و ابى عبدالله عليهما السلام .... فانما الروح خلق من خلقه له بصر وقوة و تاييد يجعله فى قلوب الرسل و المومنين )) (286)
يعنى : (آن روح مخلوقى است از مخلوق خدا، آن روح بينايى ، قدرت و تاءييد دارد.
خداوند آن را در قلوب پيامبران و مؤ منان (امامان - عليهم السلام ) قرار مى دهد).
پس روح نبوت ، يك شى ء مستقلى است كه از جانب خداوند نازل شده و در وجود پيامبر قرار مى گيرد. بنابراين ، نبوت در اثر نزول همين روح است . و مراد از (المومنين ) چنانكه خواهد آمد ائمه - عليهم السلام - مى باشند.
2 - (( رفيع الدرجات ذوالعرش يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذرو يوم التلاق )) (287)
يعنى : (خدا بالا برنده درجات بندگان و صاحب حكومت در عالم است . روح نبوت را به هر كس از بندگانش كه بخواهد القا مى كند تا مردم ار از روز ملاقات (قيامت ) بترساند).
از لفظ (من امره من يشاء لينذر) روشن است كه مطلب اين آيه ، با اولى يكى است . (يلقى الروح ) حكايت از استقلال روح نبوت دارد و از عالم امر است .
آن روح از طرف خداوند به وجود پيامبر نازل و انداخته مى شود. در تفسير قمى مى فرمايد:(( قال : روح القدس و هو خاص لرسول الله صلى الله عليه و آله و الائمة عليهم السلام . ))
3 - (( و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان وليكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا وانك لتهدى الى صراط مستقيم . )) (288)
يعنى : (و همين گونه ما روح (فرشته بزرگ ) خود را براى وحى به تو فرستاديم و از آن پيش كه وحى رسد نداستى كه كتاب خدا چيست ؟
و ندانستى كه راه ايمان و شرع كدام است ؟ ولكن ما آن كتاب و شرع را نور (وحى و معرفت ) گردانيديم كه هر كس از بندگان خود را بخواهيم به آن نور هدايت مى كنيم . و اينك تو خلق را هدايت خواهى كرد به راه راست ).
آيه شريفه نظير دو آيه سابق است : الا اينكه به جاى (يلقى الروح ) و (ينزل الملائكه بالروح ) لفظ (اوحينا اليك روحا) آمده است . و گرنه كلمه (روح ) و كلمه (من امره ) در اينجا نيز وجود دارد. لفظ (و كذلك ) اشاره است به وحى هاى سه گانه اى كه در آيه قبلى آمده است . و اين مانع از آن است كه (اوحينا) به معناى (القينا) باشد. لذا صاحب الميزان احتمال مى دهد كه مفعول (اوحينا) كتاب و (روحا) منصوب به نزع خافض ‍ باشد؛ يعنى (و كذلك اوحينا اليك الكتاب بروح من امرنا). اين احتمال كاملا بجاست ؛ چون به قبرينه دو آيه سابق ، منظور از (روحا من امرنا) نبوت است .
به عنوان نمونه به دو روايت ذيل توجه بفرماييد: (عن ابى بصير قال : سئلت ابا عبدالله عليه السلام عن قول تبارك و تعالى :(( كذلك اوحينا روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان قال : خلق من خلق الله اعظم من جبرئيل و ميكائيل كان مع رسول الله صلى الله عليه و آله يخبره و يسدده و هو مع الائمة من بعده ) )) (289)
يعنى : (ابو بصير مى گويد از امام صادق - عليه السلام - از آيه :(( (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا) )) سؤ ال كردم ، فرمود: روح مخلوقى است از مخلوق خداوند و بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل است . و آن با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بود. به او خبر مى داد و او را از انحراف ، حفظ مى كرد. و ان روح بعد از آن حضرت با امامان - عليهم السلام - مى باشد.)
(( عن اسباط بن سالم قال : سئله رجل من هيت و انا حاضر عن قول الله عزوجل (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا) فقال منذ انزل الله عزوجل ذلك الروح على محمد، ما صعد الى السماء و انه لفينا(290) ))
يعنى : (اسباط بن سالم مى گويد: در محضر امام - عليه السلام - بودم كه مردى از اهل هيت (محلى است در عراق ) از قول خداوند (و كذلك اوحينا روحا من امرنا) سؤ ال كرد؟ حضرت فرمود: از روزى كه خداوند آن روح را بر محمد - صلى الله عليه و آله - نازل كرده به آسمان بالا نرفته و آن در وجود ما مى باشد).
طبرسى در مجمع البيان ، آن را در ذيل آيه ، از امام باقر و امام صادق - عليهما السلام - نقل كرده است به هر حال : نبوت در اثر يك روح مستقل به پيامبر است . و آن از جنس نبوغ و گسترش روح نيست . چنانكه امامت نيز چنان مى باشد.
در اين رابطه ، غير از كتاب شريف كافى ، به بحار الانوار نيز مراجعه فرماييد. (291)
خلقت آسمان و زمين در شش روز 
در قرآن مجيد، در موارد متعدد آمده است كه آسمانها و زمين در شش روز (شش دوران ) آفريده شده است . اينك مى خواهيم آن آيات و تفصيل آن شش روز (دوران ) را از خود قرآن كريم بررسى نماييم ؛ مثلا در سوره اعراف چنين مى خوانيم :
(( ان ربكم الله الدى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامرده الاله الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين )) (292)
يعنى : (پروردگار شما همان است كه آسمانها و زمين را در شش ‍ روز آفريد. سپس بر عرش (اداره عالم ) استقرار يافت . شب را بر روز مى پوشاند. و شب ، روز را به سرعت تعقيب مى كند. و نيز افتاب و ماه و ستارگان را آفريد كه همه با دستور او رام و تسخير شده اند. بدانيد: خلقت عالم و اداره آن ، مخصوص اوست . با عظمت و بزرگ است الله ك پروردگار جهانيان مى باشد).
همچنين اين مطلب در سوره يونس ، آيه سوم ، سوره هود، آيه هفتم ، سوره فرقان آيه 59، سروه سجده ، آيه چهارم ، سوره ق ، آيه 38 و سوره حديد، آيه چهارم ، تكرار شده است . در سه مورد فوق (السموات و الارض و ما بينهما) مى باشد اما در بقيه لفظ (بينهما) نيامده است .
منظور از (ايام ) در اين آيات ، بدون شك مطلق وقت و دورانهاست كه شايد هزاران سال باشد. در نهج البلاغه ، حكمت 396 آمده است : (الدهر يومان يوم لك و يوم عليك ) صدوق در خصال (باب الثلاثة ) از حضرت باقر - عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود: (ايام الله ثلاثة : يوم يقوم القائم (عليه السلام ) و يوم الكرة (رجعت ) و يوم القيامة ). معلوم است كه منظور از (يوم ) مطلق وقت و زمان است . راغب در مفردات مى گويد: (يوم ) عبارت است از طلوع آفتاب تا غروب آن . و گاهى مراد از آن مطلق زمان سات ؛ هر قدر كه باشد.
به هر حال : شرح و تفصيل آن روزهاى ششگانه در سوره مباركه فصلت چنين امده است : (( قل ء انكم لتكفرون بالذى خلق فى يومين و تجعلون له انداد ذلك رب العالمين . و جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها فى اربعه ايام سواء للسائلين . ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا اوكرها قالتا اتينا طائعين فقضاهن سبع سموات فى يومين و اوحى فى كل سماء امرها وزينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم )) (293)
يعنى : (آيا شما كافر مى شويد به خدايى كه رمين را در دو روز آفريد و براى خدا شريكانى قرار مى دهيد. او پروردگار جهانيان است . خدايى در روى زمين كوههاى استوار قرار داد و در آن بركات به وجود آورد. و قوت و ارزاق آن را در چهار روز مقدر فرمود. به طورى كه براى همه يكسان و به زمين فرمود: بياييد (آن طور كه اراده كرده ام
ان طور باشيد) با ميل يا به اجبار، گفتند: مى آييم با طوع و رغبت . پس انها را در دو روز هفت آسمان گردانيد. و به هر آسمان ، فمران آن را وحى كرد. و آسمان نزديكتر را با ستارگان ، زينت داديم . و بدين وسيله آن را حفظ كرديم . اين جريان ، تقدير خداى توانا و داناست ).
در اين آيات مى خوانيم كه خداوند زمين را در دو روز آفريد (خلق الارض فى يومين ) و نيز وسائل زندگى و ارزاق آن را كه بايد موجودات زنده با انها تاءمين شوند، در چهار روز قرار داد (فى اربعه ايام ) مجموع اينها شش روز مى شود.
و اينكه درباره هفت آسمان مى فرمايد: (فقضاهن سبع سموات فى يومين ). اين دو روز در چهار روز تقدير اقوات ، متداخل است ؛ زيرا خداوند پس از خلقت زمين ، در باره تقدير اقوات و تشكيل آسمانها فرموده است : (و قال لها و للارض ائتيا...) از اينكه به زمين و آسمان يك امر صادر شده ، معلوم مى شود كه : (در عرض چهار روز، تقدير ارزاق ، هفت آسمان نيز تشكيل مى شده است . پس ‍ مجموع همه آنها شش روز مى شود.
ناگفته نماند كه : اگر بگوييم هفت آسمان ، همان طبقات جو است كه ابتدا به صورت دود، هنگام سرد شدن زمين ، از آن بيرون آمد و اطراف آن را گرفت و سپس رقيق شد و به طبقات جو تبديل گرديد، در اين صورت ، مراد از (سته ايام ) در آيات ، خلقت منظومه شمسى و يا خلقت زمين و طبقات جو مى شود. ولى ظاهرا (خلق السموات و الارض ) شامل همه آسمانها و زمين است . حق آن است ه : هنوز مراد از هفت آسمان - لااقل براى نويسنده - معلوم نشده است . و الله العالم (رجوع شود به (سماء))
و همچنين مخفى نماند كه : منظور از (بارك فيها و قدر اقواتها...) فراهم آمدن درياها، هوا، بارانها، جنگلها، روييدنيها، دميدن حيات به ماده ، تشكيل معدنها و امثال آنهاست ، كه مى بايست حيوان و انسان و حتى روييدنيها از آنها تاءمين بشوند.
و (سواء للسائلين ) نشان مى دهد كه مشيت ازلى ، همه ما يحتاج انها تاءمين بشوند.
و (سواء للسائلين ) نشان مى دهد كه مشيت ازلى ، همه ما يحتاج آنها را كه به زبانحال ، سؤ ال مى كردند، در نظر گرفته است . مراد از (سؤ ال ) سؤ ال فطرت و طبيعت است و گرنه ، آن روز موجود زنده اى نبود تا چيزى را سؤ ال كند؛ نظير: (و اتا كم من كل ما سلتموه ).(294) كه منظور سؤ ال فطرى و شاءنى است .
سجده هاى واجب و مستحب در قرآن 
در قرآن كريم در پانزده موضع ، آيه سجده وجود دارد كه در چهار مورد از آنها به محض خواندن يا شنيدن آيه ، سجده كردن واجب است . و در بقيه مستحب مى باشد. اين مطلب ، مضمون روايات اهل سنت نيز اشاره خواهيم كرد. آن چهار آيه كه سجده در آنها واجب است عبارتند از:
1 - (( انما يؤ من باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون )) (295).
2 - (( و من آياته الليل و الشمس و القمر لا تسجدوا لله الذى خلقهن ان كنتم اياه تعبدون )) (296).
3 - (( فاسجدوا لله و اعبدوا)) (297).
4 - (( كلا لا تعطعه و اسجدوا و اقترب )) (298).
وجوب سجده در اين آيات شريفه در مذهب اهل بيت - عليه السلام - اجمالى است . و روايات آن در حديث از جمله در وسائل الشيعه ، ابواب قرائه القرآن ، باب 42 - 43، منقول است . و آن را (سجده تلاوت ) مى نامند. به عنوان تبرك به يك حديث اكتفا مى كنيم : (( عن عبدالله بن سنان عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : اذا قراءت شئيا من العزائم التى يسجد فيها فلا تكبر سجودك و لكن تكبر حين ترفع راءسك و العزائم اربع : حم السجده و تنزيل و النجم و اقرء باسم ريك )) (299).
منظور ار (تنزيل )، سوره سجده مى باشد. در روايت ديگر آمده است :(( قال عليه السلام ان العزائم اربع : اقرء ربك خلق . و النجم و تنزيل السجدة و حم السجدة )) (300).
اما يازده موردى كه سجده در آنها مستحب است عبارتند از:
1 - (( ان الذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون و له يسجدون )) (301).
2 - (( و لله يسجدو ما فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو والاصال )) (302).
3 - (( و لله يسجد من ما فى السموات و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم يستكبرون )) (303).
4 - (( ... ان الذين اوتوالعلم من قلبه اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا )) (304).
5 - (( و ممن هدينا واجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا )) (305)
6 - (( الم تر ان الله يسجد له من فى السوات و من الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير و من الناس ... )) (306)
7 - (( يا ايهاالذين اركعوا و اسجدوا واعبدوا ربكم وافعلوا الخير لعلكم تفلحون )) (307)
8 -(( و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن انسجد تاءمرنا و زادهم نفورا )) (308)
9- (( الا سجدوالله الذى يخرج الخب ء فى السموات والارض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون )) (309)
10 - (( وظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب )) (310)
11 - (( و اذا قرء عليهم القرآن لايسجدون )) (311)
اين است مذهب اهل بيت - صلوات الله عليه اجعين - كه حقايق را از جد بزگوارشان حضرت محمد بن عبدالله - صلى الله عليه و آله - اخذ و بيان كرده اند. اما در مذهب اهل سنت ، ابوحنيفه سجده را همه موارد پانزده گانه ، واجب مى داند. و شافعى همه آنها را مستحب مؤ كد گفته است .
بحثى پيرامون سجين و عليين 
(سجين و عليين ) يك حقيقت عجيب در قرآن مجيد مى باشند. ما در ابتدا آيات آن دو را نقل و سپس بررسى مى كنيم : (( كلام ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادراك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين ... كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادراك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون )) (312)
يعنى : (حقا كه كتاب بدكاران در يك نوع زندان سخت و سجين است . و چه مى دانى سجين چيست ؟ آن كتابى است نوشته شده . در آن روز واى بر تكذيب كنندگان ... حقا كه كتاب نيكوكاران در عليين است ، و چه مى دانى عليين چيست ؟ كتابى است كه نوشته شده ، و مقربان درگاه حق به مشاهده آن مقام ، نائل شوند).
توجيه اين آيات فقط با تجسم عمل است . بايد چنين گفت كه اعمال بد به صورت آجرهايى درمى آيد و از آن آجرها، زندانى تشكيل مى شود سخت و تنگ . (سجين ) كتابى است نوشته شده ولى اين كتاب از حروف و كلمات ، به وجود نيامده است . بلكه حروف و كلمات آن ، اعمال مجسم شده اند كه به شكل مصالح ساختمانى درآمده و (سجين ) را به وجود آورده اند. با اين توجيه ، مطلب كاملا روشن مى شود. نظير آنكه بگوييم : آجرها در ساختمان است و ساختمان از آجرها به وجود آمده است . (كتاب فجار) يعنى : اعمال مجسم شده آنها در سجين است . و سجين كتابى است نوشته شده و به وجود آمده از اعمال .
الميزان (كتاب ) را مجازات حتمى معنا كرده و (سجين ) را محل عذاب دانسته است ؛ يعنى : مجازات حتمى فجار در سجين خواهد بود. ولى آن بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا كتاب مرقوم بودن ، توجيه نمى شود.
مطلب در (عليين ) نيز همان است كه اعمال نيك مبدل به مصالح ساختمانى مى شود. و مقام والايى را تشكيل مى دهد. بنابراين (كتاب ) يعنى اعمال نيكوكاران در عليين است . و (عليون ) همان مقام و كتاب مجسم است كه از اعمال خوب نوشته شده . و بندگان مقرب در آن حاضر مى شوند. مساءله تجسم اعمال يك مساءله حتمى و ضرورى در قرآن مجيد است . الميزان در اين مورد نيز مانند مورد سافق بيان كرده است .
سحر و معجزه در قرآن 
(سحر و معجزه ) هر دو در حد خود حقيقت و صحت دارند. و نمى توان گفت كه : سحر و جادو، خيال است و واقعيت ندارد. يكى از فرقهاى سحر با جادو آن است كه (سحر) علم است و قابل تعليم و تعلم مى باشد و نمى تواند از اقسام معجزه باشد. ولى معجزه آن است كه مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند و نتوانند نظير آن را بياورند. مثل مار شدن عصاى موسى يا زنده شدن مرده به دست حضرت عيسى - عليه السلام .
فرقى كه در قرآن مجيد درباره سحر و معجزه آمده آن است كه : (معجزه ) حقيقت دارد و شى ء خارجى را تغيير مى دهد. ولى سحر فقط در فكر و چشم انسان اثر مى گذارد بدون آنكه شى ء خارجى را تغيير دهد، مثلا عصاى موسى - عليه السلام - واقعا در خارج مبدل به مار و اژدها گرديد و خواب و خيال بود. و همچنين ناقه حضرت صالح و غيره .
اما درباره ساحران فرعون ، آمده است كه آنها در فكر مردم اثر گذاشتند بدون آنكه در خارج ريسمانها و چوبها حركت كنند؛ مثلا در سوره طه آمده است : (( قال بل القوا فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى فاوجس فى نفسه خيفة موسى ، قلنا لا تخف انك انت الاعلى )) (313)
يعنى : (موسى گفت : شما بيندازيد و آنها انداختند. ناگاه ريسمانها و چوبهاى آنها به خيال موسى آمد كه حركت مى كنند. موسى از فريفته شدن مردم خوف نمود، گفتيم : نترس تو غالب هستى ).
در اينجا مى فرمايد: (يخل اليه ) يعنى : به خيا ل و نظر موسى چنان مى آمد كه آنها به شدت حركت مى كنند، با آنكه آنها اصلا حركت نداشتند. و سحر فقط در خيال موسى و ديگران ، آن اثر را گذاشته بود.
و در سوره اعراف آمده است : (( قال القوا فلما القوا سحروا عين الناس واسترهبوهم وجاؤ بسحر عظيم )) (314)
يعنى : (موسى گفت : سحر خود را بياوريد و ريسمانهاى خود را بيندازيد و چون انداختند. چشمهاى مردم را سحر كردند. و مردم را ترسانيدند و سحر بزرگى آوردند).
(سحروا اعين الناس ) نشان مى دهد كه سحر آنها فقط در چشم تماشاگران اثر گذاشته بود نه اينكه ريسمانها را حركت دهد. پس اثر (سحر) فقط در فكر و (ديد) انسان است نه آنكه واقعا خارج را تغيير دهد. در سوره مباركه بقره درباره هاروت و ماروت مى فرمايد:
(( و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنه فلا تكفر فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ...)) (315)
يعنى : (يهود به آنچه نازل شده بود بر دو فرشته در بابل كه هاروت و ماروت بودند، تابع شدند و آنها به كسى سحر را ياد نمى دادند مگر آنكه بگويند: ما امتحان هستيم ، به آنچه از ما آموخته اى كافر مباش . و آنها از آن دو ياد مى گرفتند سحرى را كه با آن ، ميان مرد و زنش ‍ جدايى و عداوت مى انداختند...)
از اين آيه نيز فهميده مى شود كه اثر سحر، فقط در فكر و ذهن انسان است نه آنكه بتواند شى ء خارجى را تغيير دهد.
شعور و اختيار حشرات و پرندگان 
عنوان فوق در قرآن مجيد، قابل دقت است . و بايد روى آن توقف نمود. ابتدا يك آيه از سوره مباركه انعام را بررسى مى كنيم : (( و ما من دابة فى الارض ولا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون )) (316)
(هيچ جنبنده اى در زمين نيست و هيچ پرنده اى كه با دو بالش ‍ پرواز مى كند، نيست مگر آنكه امتهايى هستند مانند شما انسانها. ما در كتاب آفرينش هيچ قصور و كوتاهى نكرده ايم ، سپس آنها به سوى پروردگارشان محشور مى شوند) 0
(امت ) به معناى گروه تشكيل يافته است كه در ميان خود نظم نظام و قوانين ، انسجام و نيكوكار و بدكار،، قاضى و محكوم و اداره و، تدبير و سياست و...دارند.
اين است معناى امت . و تا اين ارتباط نباشد، لفظ (امت ) به كار نمى رود.
اين مطلب در ميان مورچگان و ز نبورها عسل ، كاملا مشهود و محسوس است . ولى آيه شريفه مى گويد: همه پرندگان و همه جنبندگان چنين هستند. و اگر اين طور نبود، در خلقت كوتاهى شده بود ولى : (( ما فرطنا فى الكتاب من شى ء. ))
معناى اين آيه بسيار وسيع است . و نشان مى دهد كه همه انواع جنبندگان و پرندگان ؛ مانند انسانها. و مورچگان و... تمدن ، حساب ، كتاب و حكومت دارند.
يكى از رفقاى موثق نقل مى كرد كه : در شهر اروميه در خانه اى دو لك لك نر و ماده لانه داشتند. صاحب خانه دو تا از تخمهاى لك لك را برداشت و د ر جايش تخم غاز گذاشت . بعد از مدتى كه بچه ها از تخم بيرون آمدند دو تا از آنها شبيه پدر و مادرشان نبودند. ما بين دو لك لك اختلاف به وجود آمد. مدت تقريبا چهار روز، هر روز حدود ده بيست لك لك مى آمدند و در پشت بام مى نشستند و مرتب به آن دو بچه نگاه مى كردند و منقارها را پشت انداخته و صدا مى كردند.
سرانجام روزس دو تا از آن لك لك آمدند و آنقدر با منقارها خود لك لك ماده را زدند تا مرد، پس از آن همه متفرق شده و رفتند. فقط بچه ها ماندند و آن لك لك نر.
اگر بخواهيم مى توانيم هزاران نظير اين را ا ز زندگى حيوانات . حشرات و پرندگان پيدا كنيم كه همه حكايت از آنچه در آيه شريفه آمده است ، دارند. ولى متاءسفانه ما به دنياى آنها وارد نيستيم . و بايد بدانيم كه تواءم با ما و در عرض ما انسانها، تمدنهاى عظيم حيوانات و پرندگان ، وجود دارد كه ما فكر مى كنيم آنها به تنهايى و تك ، تك زندگى مى كنند و با هم ارتباط ندارند، اين نشان مى دهد كه آنها خداشناس نيز هستند.
مورچگان 
(( و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و ا لطير فهم يوزغون . حتى اذا اتوا على وادا النمل قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مسا كنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون فتبسم ضاحكا من قولها. )) (317)
يعنى : (براى سليمان ، لشكريانش از جن و انسان و پرندگان جمع شدند و آنها از پراكنده شدن باز داشته مى شدند. تا چون به صحراى مورچگان (وادى عسقلان ) آمدند يك مورچه خطاب به مورچگان ديگر گفت : اى جماعت مورچگان ! به لانه هاى خود داخل شويد تا سليمان و لشگريانش شما را پايمال نكنند كه آنها نمى فهمند. سليمان از سخن آن مورچه ، تبسم كرد و خنديد) از اين آيات شريفه فهميده مى سود كه :
1- مورچگان نيز تكلم مى كنند و دستگاهى دارند كه توسط آن ، سخن خويش را به همه مورچان نمى رساند. و الا چگونه مورچگان ديگر، صداى او را شسنيدند؟
2- مورچگان ما را با اسم و رسم مى شناسند، چنانكه سليمان را نام برد. و او را مى شناخت . آنهايى كه سالها در زندگى مورچگان تلاش ‍ كرده و كتابها نوشته اند، هنوز اين را اثبات نكرده اند كه مورچگان ته انسانها را شخصه مى شناسند ولى قرآن مجيد از آن پرده بر مى دارد.
3- سليمان - عليه السلام - زبان مورچه و اعلام او به مورچگان را دانسته و تعجب كرده است . سخن گفتن او چطور بوده و سليمان چطور شنيده است اسن هنوز بر ما پوشيده است .