مثالهای زیبای قرآن جلد ۱

آية اللّه العظمى مكارم شيرازى(مدّظلّه)
گردآورى و تنظيم: ابوالقاسم عليان نژادى

- ۱۲ -


فصل بيست و دوم:

بيست و يكمين مثال: مثال حقّ و باطل

يكى از جالب ترين و جاذب ترين مَثَل هاى قرآنى، مثل حق و باطل است. خداوند متعال در بيان اين مثال پرمحتوا در آيه 17 سوره رعد چنين مى فرمايد: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مآءً فَسالَتْ اَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَة اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الحَقَّ وَ الْباطِلَ فَاَمَّا الزَّبْدُ فَيَذْهَبُ جُفآءً وَ اَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الاَْمْثالَ»; خداوند از آسمان آبى فرستاد; و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد; پس سيل بر روى خود كفى حمل كرد; و نيز از آنچه [در كوره ها ] براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش روى آن روشن مى كنند كف هايى مانند آن به وجود مى آيد. خداوند، حقّ و باطل را چنين مثل مى زند! اما كف ها به بيرون پرتاب مى شوند; ولى آنچه به مردم سود مى رساند [آب يا فلز خالص] در زمين مى ماند; خداوند اين چنين مثال مى زند.

دورنماى بحث

در اين مَثَل زيبا، سخن از حق و باطل است; آيه شريفه به بيان وسعت و مجال حقّ و باطل، نشانه ها و آثار اين دو، تعريف حقّ و باطل و سرانجام اين مبارزه طولانى و مستمر - كه به درازاى تاريخ انسان است - اشاره دارد.

شرح و تفسير

اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مآءً فَسالَتْ اَوْدِيَةٌ بِقَدَرِه : خداوند از اسمان آب نازل كرده است; دانه هاى شفّاف باران نازل مى شود; از كوه ها سرازير مى گردد و وارد درّه ها و وادى ها مى شود; هر كدام از اين درّه ها به اندازه ظرفيّت و گنجايش خود آب مى گيرد; آب در رودهاى كوچك به حركت خود ادامه مى دهد و با پيوستن آبِ چندين رودخانه كوچك، رودخانه بزرگى به وجود مى آيد; و نتيجه آبِ چندين رودخانه بزرگ، سيلاب عظيمى خواهد شد.

فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِي : سيلابى كه از آب باران، نهرها و جويبارها به وجود آمده است، امواج خروشانى دارد. اين آب ها هنگامى كه با سنگ ها و موانع ته رودخانه برخورد مى كند كف هايى بر روى آن ظاهر مى شود. اين كف ها بر روى آب قرار مى گيرد و آب در زير كف ها به حركت خود ادامه مى دهد.

وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَة اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِثْلُهُ : كف هاى رونشين و متكبّر و توخالى مخصوص آب نيست، بلكه بر روى فلزّات نيز به هنگام ذوب شدن كفى مى نشيند; سنگ آهن، سنگ مس و مانند آن، وقتى كه ذوب مى شود فلز آن ته نشين مى شود و كف هايى بر روى آن قرار مى گيرد.

نكته جالبى كه در اين قسمت از آيه به چشم مى خورد (مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ) ، اين است كه به تعبير آيه، آتش را بر روى فلزّات قرار مى دهند تا آب شود، در حالى كه معمولاً در كارخانه ها آتش را زير فلزّات و كوره هاى آن قرار مى دهند. امّا اخيراً، كارخانه هاى پيشرفته، هم از زير آنها حرارت وارد مى كنند، و هم بر روى آنها آتش قرار مى دهند; يعنى از همه اطراف حرارت وارد مى كنند. و اين مطلب جالبى است كه قرآن قرنها پيش، بدان اشاره كرده است.

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الحَقَّ وَ الْباطِلَ : خداوند متعال براى روشن شدن حق و باطل - كه سابقه اى به درازاى تاريخ بشريّت دارد - اين چنين مثال مى زند; يعنى حق را به آب و باطل را به كف آن تشبيه مى كند.

فَاَمَّا الزَّبْدُ فَيَذْهَبُ جُفآءً : آرى; مثال حقّ و باطل، مثال آب و كف هاى روى آب است. كف هاى روى سيلاب اگرچه تفوّق طلب و پر سر و صدا هستند; ليكن به زودى از بين مى روند. سيلاب خروشان از دامنه كوه حركت مى كند بر اثر جوش و خروش و برخورد با سنگ ها، كف هايى بر روى آن نمايان مى گردد; اما وقتى كه آب به جلگه ها و زمين هاى هموار رسيد و جوش و خروش آب فرو نشست نا خالصى ها كم كم ته نشيسن مى شود; كف ها از بين مى رود; و آب خالص باقى مى ماند. آرى عمرِ باطل، كوتاه و سرانجامش نابودى است.

وَ اَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ : آب و فلزّات خالص كه براى مردم سودمند است، باقى مى ماند. به هر حال، آب يا روى زمين باقى مى ماند و از آن در نوشيدن و آبيارى و امثال آن استفاده مى كنند و يا به صورت آب هاى زيرزمينى ذخيره مى شود كه در آينده با حفر چاهها و يا خود به صورت چشمه هاى خودجوش مورد استفاده قرار مى گيرند.

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الاَْمْثالَ : خداوند بدين گونه مثل ها را بيان مى كند تا مردم با اين مثل ها امور عقلى را بهتر بفهمند و درك كنند.

پيام هاى آيه

در آيه شريفه مَثَل، مسائل مختلف حق و باطل به گونه دقيق و مختصر مورد بررسى قرار گرفته است كه در اين نوشتار به تشريح آنها مى پردازيم:

1- تعريف حق و باطل

بر اساس آيه شريفه، حق يعنى واقعيّتها و باطل يعنى پندارها و خيال هاى خام و بى اساس.

آب يك واقعيّت است، ظاهر و باطن آن مطابق با واقع است و آثارى واقعى دارد; اما كف ها بى آنكه باطنى داشته باشند، ظاهرشان فريبنده است; همانطور كه خيال و پندار چنين است.

در سوره اعراف آيه 117 و 118 درباره داستان حضرت موسى (عليه السلام) و جادوگران فرعون آمده است: «وَ اَوْحَيْنا اِلى مُوسى اَنْ اَلْقِ عَصاكَ فَاِذا هِىَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»; ما به موسى وحى كرديم كه: «عصاى خود را بيفكن» ناگهان [به صورت مار عظيمى درآمد كه ] وسايل دروغين آنها را به سرعت برگرفت. [در اين هنگام ] حق آشكار شد; و آنچه آنها ساخته بودند، باطل گشت.

حق، يعنى معجزه حضرت موسى (عليه السلام) و باطل، يعنى جادوى جادوگران فرعونى، معجزه يك حقيقت و واقعيّت است; يعنى در آن داستان، حقيقتاً عصاى حضرت موسى (عليه السلام) تبديل به مار شد و جنبه تردستى و چشم بندى و فريب كارى - نعوذ بالله - نداشت; اما جادوى ساحران فرعون اين گونه نبود، بلكه به تعبير صريح قرآن، مردم خيال مى كردند آن طناب ها، حركت و جنبش دارد(1)

ساحران طناب ها و عصاهايى ساخته بودند كه درون آنها خالى بود. در درون طناب ها و عصاها جيوه ريخته بودند مردم به تماشا نشسته بودند فرعون نيز در گوشه اى مشغول تماشا بود موسى (عليه السلام) و ساحران نيز در سوى ديگر به تماشا پرداخته بودند. با تابيدن آفتاب جيوه هاى داخل طناب ها و عصاها بخار شد و سبب به حركت درآمدن طناب ها و عصاها شد. مردم خيال كردند كه اين طناب ها مار و آن عصاها اژدها است، در حاليكه يك حقّه بازى و خيال و پندار بود و واقعيّت نداشت; همانطور كه كف روى آب واقعيّت ندارد.

2- نشانه هاى حق و باطل

بنابر آيه مَثَل، يكى از نشانه هاى حق و باطل آن است كه حق براى مردم سودمند است; ليكن باطل بى فايده و مضر است. همان گونه كه آب مفيد و مؤثّر است و كف ها بى فايده و گاهى مضر; زيرا كف نه رفع تشنگى مى كند; نه گياهانى مى روياند; نه توليد برق و انرژى مى كند; و نه چرخ هاى آسيايى را به حركت در مى آورد.

نشانه ديگر حق و باطل، اين است كه حق متواضع و فروتن، و باطل متكبّر و بالانشين است. حق، همان آبِ متواضعِ زيرِ كف و باطل، كفِ متكبّرِ روى آب است.

سومين نشانه حق و باطل، اين است كه باطل پر سر و صدا و جنجالى است; ولى حق آرام و بى سر و صداست. آب آرام و خاموش حركت مى كند; ولى كف با جوش و خروش حركت مى كند، بلكه اگر جار و جنجال نباشد، نمى تواند به زندگى خود ادامه دهد.

به تعبير آن نويسنده نكته سنج: «دانا چو طبله عطّار است و نادان چو طبل غازى»; يعنى همانطور كه طبله عطّار (جعبه پر از شيشه هاى مختلف عطريّات) بى سر و صدا، اما پرمحتوى و خوش بو است، انسان دانا نيز چنين است. ولى نادان بسان طبل جنگ مى ماند كه سر و صداى فراوان دارد، ولى توخالى است.

3- وسعت حق و باطل

گستردگى حق و باطل به گستردگى مفاهيم زندگى است. حق و باطل منحصر در يك شاخه زندگى نمى شود، بلكه در تمام شئون زندگى جارى است. در سياست، در فرهنگ، در روزنامه ها و جرايد و خلاصه در تمام شاخه هاى زندگى مادّى و معنوى بشر جارى مى شود. اين معنى از قرآن مجيد و از همين آيه شريفه استفاده گرديده است; زيرا همانطور كه كف اختصاص به آب ندارد، باطل هم مختصّ به يك چيز نيست.

4- سرانجام مبارزه حق و باطل

مبارزه حقّ و باطل از روز اوّل خلقت، با جنگ و مبارزه حضرت آدم و شيطان آغاز شد و با مبارزه هابيل و قابيل، ابراهيم و نمرود، موسى و فرعون، حضرت على و معاويه و امام حسين با يزيد ادامه پيدا كرد و تا كنون ادامه دارد و اين مبارزه تا قيام قيامت نيز ادامه خواهد داشت حال، سرانجام اين مبارزه چه خواهد شد؟

در اين مبارزه، حق مى ماند و باطل محو مى گردد; ليكن پيروزى حق بر دو گونه است: يكى مقطعى و ديگرى نهايى است. اگر طرفداران حق استقامت داشته باشند و منحرف نشوند، پيروز خواهند شد و در مقاطع مختلف غالب هستند. و پيروزى نهايى با ظهور حضرت بقية الله الاعظم، امام زمان«عج الله تعالى فرجه الشريف» ، حاصل مى شود و چهره دنيا عوض مى شود و حكومت جهان، حكومت حق مى گردد.

از آياتى كه به وجود شريف حضرت حجة ابن الحسن العسكرى«عجل الله تعالى فرجه الشريف» تفسير شده است، همين آيه شريفه مَثَل است; آب به وجود آن حضرت تفسير گرديده است و كف روى آب به ظلم و جور و بى دادگرى و استثمار و استعمار تفسير شده است كه اين ظلم از بين خواهد رفت.

5- مبارزه حق و باطل هميشگى است

همان گونه كه اشاره شد، مبارزه حق و باطل از ابتداى آفرينش انسان شروع شده و در تمامى عصرها و نسل ها ادامه داشته است و تا پايان جهان نيز ادامه خواهد داشت. در برابر تمام انبيا شياطينى(2) بوده اند; در مقابل حضرت آدم (عليه السلام)ابليس و در مقابل ديگر پيامبران شياطين ديگر همان گونه كه در آيه 112 سوره انعام آمده است: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطينَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ»; اين چنين در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم.

از آيه شريفه درمى يابيم كه شيطان ها هميشه موجودات پنهانى و مخفى نيستند، بلكه ممكن است از بين انسان ها نيز باشند، شايد آيه شريفه بدين جهت شيطان هاى انسى را مقدّم داشته است.

بنابراين، مبارزه حق و باطل همچنان ادامه دارد، و تا زمانى كه حكومت حق سراسر جهان را در برگيرد و باطل نابود گردد و آيه شريفه «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً; و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد، يقيناً باطل نابودشدنى است»(3) در سايه ظهور حضرت مهدى«عجل الله تعالى فرجه الشريف» تحقق يابد، اين مبارزه ادامه خواهد داشت.

6- چگونگى پيدايش باطل

منشأ پيدايش باطل چيست؟ آيا خداوند متعال موجودات باطل را آفريده است، در حالى كه خداوند خود حق، بلكه بارزترين و بالاترين حق است؟

باطل يك موجود عدمى است; يك پندار و خيال است; ليكن لباس حق را مى پوشد همانند كف هاى روى آب ظاهر پرفريب و باطن توخالى دارد.

جالب اينكه باطل هم اگر كارى در راه بطلان خويش انجام دهد، از بركت حق است. افراد متقلّب - كه كارشان تقلّب است - تا خود را در لباس و شكل انسان هاى معتبر جلوه ندهند، موفّق به انجام كار باطل خود نمى شوند، همچنين انسان هاى دروغگو، اگر قيافه حق به جانب نگيرند و خود را راستگو معرّفى نكنند، كسى حرف آنها را نمى پذيرد. شخص منافق تا لباس انسان صالح را نپوشد، دشمن تا در لباس دوست درنيايد، كف تا بر روى آب قرار نگيرد و خلاصه همه باطل ها تا در كنار حق قرار نگيرند، جولانى نخواهند داشت. بنابراين، باطل يك امر عدمى است و وجودش وابسته به حق; ولى حق يك امر وجودى است و منبع بركات و منافع و آثار فراوانى براى انسان است.

حق و باطل از نگاه آيات و روايات

از آنجا كه مهمترين بحث زندگى انسان، مسئله «حقّ و باطل» است و اين مقوله در زندگى همه انسان ها با هر نوع گرايش فكرى جايگاه ويژه اى دارد، شايسته است از نگاه آيات و روايات به بررسى اين دو بپردازيم.

در قرآن مجيد از حق و باطل زياد سخن به ميان رفته است. كلمه حق 244 بار تكرار شده است; در حالى كه كلمه باطل تنها 26 بار استعمال گرديده است. اين نسبت نشانگر اين است كه قرآن مجيد خود يكى از مصاديق مهم حق است.

مصاديق حق چيست و كيست؟

در قرآن و روايات مصاديق مختلفى براى حق بيان شده است كه تنها به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

1- بالاترين و والاترين مصداق حق - كه در واقع جامع تمام مصاديق حق است- ذات مقدّس خداوند عالم است كه او عين واقعيّت و هستى مطلق است.

از اين رو، خداوند در آيه كريمه 62 سوره انعام، چنين مى فرمايد: «ثُمَّ رُدُّوا اِلَى اللّهِ مَوْليهُمُ الْحَقُّ اَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ اَسْرَعُ الْحاسِبينَ»; سپس ]تمام بندگان[ به سوى خدا كه مولاى حقيقى آنهاست - باز مى گردند. بدانيد كه حكم و داورى، مخصوص اوست; و او سريع ترين حسابگران است.

بنابر آيه شريفه فوق، ذات بى مثال خداوند، حق شناخته شده است.

2- نمونه بارز ديگر از مصاديق حق، آفرينش زمين و آسمان و به عبارت ديگر، سراسر جهان هستى است.

بر همين اساس آيه شريفه 22 سوره جاثيه مى فرمايد: «وَ خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ بِالْحَقِّ»; و خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريده است.

3- سومين مصداق براى حق خود قرآن است; زيرا آيه 48 سوره مائده در مقام بيان اين مطلب برآمده، مى فرمايد: «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ» و اين كتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل كرديم.

4- دين مبين، مقدّس و نجات بخش اسلام، مصداق روشن ديگرى از مصاديق حق است. از اين رو، خداوند متعال در آيه 28 سوره فتح مى فرمايد: «هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ»; او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاده تا آن را بر همه اديان پيروز كند.(4)

به طور خلاصه، هر وجودى كه منبع خير و سعادت بشر باشد، حق شناخته شده است. بنابراين، خداوند حق مطلق است; چه اينكه منبع تمام سعادتها و بركات است. همچنين آسمان و زمين، قرآن مجيد، دين اسلام و توحيد و يكتاپرستى از اين جهت كه منشأ هدايت و بركت هستند، حق معرفى شده اند.

اما آنچه منبع نفاق، شقاوت و بدبختى است، باطل شناخته شده است; مثل شيطان، بت و بت پرستى، ريا و تظاهر، نفاق و دورويى و مانند آن.

عمر كوتاه «باطل» و دولت پايدار «حق»

از روايات معصومان (عليهم السلام) درمى يابيم كه چه بسا باطل خودنمايى كند و جولانى داشته باشد; لكن اين جولان و جوش و خروش موقّت است. از اين رو، در روايتى آمده است: «لِلْباطِلِ جَوْلَةٌ وَ لِلْحَقِّ دَوْلَةٌ»; (5) باطل تنها جولان دارد و چهره نفاق و فريب او پس از مدّتى آشكار مى گردد; امّا دولت پايدار از آنِ حق است و حق جاودانه مى ماند.

پيوسته با «حق» باشيد

بنابر روايات اسلامى، هر فرد مسلمان بايد در هر شرايطى طرفدار حق و حقيقت باشد. اگر مى خواهيد مسلّح به سلاح پيروزى در مقابل دشمن باشيد، بايد به شمشير برّنده حق تمسّك كنيد.

همانگونه كه على (عليه السلام) مى فرمايند: «اَلْحَقُّ سَيْفٌ قاطِعٌ; حق، شمشير برّنده اى است».(6)

اگر مى خواهيد در مقام عمل، اهل نجات و در مقام سخن، داراى حجّت و برهان باشيد، به سوى حق برويد; چه اينكه حضرت على (عليه السلام) فرمودند: «اَلْحَقُّ مِنْجاةٌ لِكُلِّ عامِل وَ حُجَّةٌ لِكُلِّ قايِل»; حق وسيله نجات هر انسانى است كه طالب عمل باشد و حجّت و برهانى است براى گوينده.(7)

اگر مى خواهى سخن تو را بپذيرند، اگر مى خواهى پيروز شوى، حق را بگو و آن را پيشه خود كن. و اگر مى خواهيد مركب آرام و راهوارى داشته باشيد تا شما را به سر منزل مقصود برساند، حق را پيشه خود كنيد كه حضرت على (عليه السلام) در اين باره مى فرمايند: «اَلا وَ اِنَّ الْحَقَّ مَطايا ذُلَلْ، رَكِبَها اَهْلُها، وَ اُعْطُوا اَزِمَتَّها، فَصارَتْ بِهِمْ الهُوينا حَتّى أتَتْ ضِلاًّ ظَليلاً» حق مركب آرام و راهوارى است، اهل حق سوار بر اين مركب رام مى شوند و زمام اين مركب به دست آنان داده مى شود. به هر سو كه بخواهند مى رود و راحت و آسوده اين مركب شما را به پيش مى برد، تا اينكه در سايه اى آرام بخش - كه مى تواند سايه رحمت الهى يا سايه درختان بهشتى يا سايه عرش و قرب خدا باشد - شما را به منزل مقصود مى رساند.(8)

حق تلخ و باطل شيرين است!

حق و طرفدارى از آن، مشكلاتى به همراه دارد; زيرا حق تلخ و باطل شيرين است. حقِّ تلخ، بسان داروى تلخ نجاتبخش است; اما باطلِ شيرين، مانند سمّ مهلك و كشنده است. از اين رو، پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) در روايتى مى فرمايند: «اَلْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزْناً طَويلاً»; حق سنگين و تلخ است، و باطل سبك و شيرين; ليكن چه بسا يك لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى در پى داشته باشد.(9)

آرى; حق سنگين و تلخ است; زيرا گاهى به ضرر و زيان انسان تمام مى شود و بسيارى از اوقات حق بر خلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نيز انجام حق سرزنش ديگران و ناملايمات و مشكلاتى را به همراه دارد كه بر انسان گران و سنگين تمام مى شود. اما باطل، سبك و شيرين است; ولى همچون سمّ، مهلك و كشنده است; به همين جهت، چه بسا سبب يك عمر پشيمانى و ندامت و ناراحتى بشود; مثلاً كسى كه از روى خواسته نفس براى مدّت كوتاه گناهى را انجام مى دهد كه مجازات آن زندان ابد است پس از دست گيرى و بازداشت، كفّاره يك ساعت گناه را بايد يك عمر بپردازد.

باطل همواره در لباس حق جلوه مى كند

نكته مهم و قابل توجّه اينكه، باطل هيچ گاه به لباس واقعى خود جلوه نمى كند; زيرا در اين صورت كسى فريب او را نمى خورد، بلكه همواره با قيافه حق به جانب و در لباس حق ظاهر مى شود و در اين لباس بسيارى را مى فريبد.

بر همين اساس، حضرت على (عليه السلام) در خطبه پنجاهم نهج البلاغه مى فرمايد: «يُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَيُمْزَجانِ! فَهُناكَ يَسْتَوْلىِ الشَّيْطانُ عَلى اَوْلِيائِهِ»

باطل اگر در لباس اصلى خود ظاهر شود، خريدارى نخواهد داشت. از اين رو، طرفداران باطل اين دو را با هم مخلوط مى كنند و معجونى از حق و باطل را عرضه مى دارند و بدين وسيله بازار شيطان داغ مى شود و شيطان بر اولياء و دوستان خويش غالب مى گردد.

بنابراين، نبايد فريب ظواهر را خورد. اگر كتابى مى خريم، فريب جلد زيبا، عنوان جذّاب و تيترهاى آرمانى آن را نخوريم; زيرا ممكن است اهل باطل براى تغذيه يك صفحه مطالب مسموم، يك كتاب حق نما بنويسند. اين مطلب در مورد فيلم ها، نمايشنامه ها، روزنامه ها، مجلّه ها، دوستان، اساتيد، معلّم ها، همسايگان، احزاب و مانند آن نيز صادق است.

آگاهان و هوشياران كسانى هستند كه در لابلاى حق، باطل را مى بينند و با «فرقانى» كه خداوند بر اثر تقواپيشگى به آنها عطا كرده است، حق را از باطل تميز مى دهند.

على(عليه السلام) محور حق

درباره فضيلت و شخصيّت حضرت على (عليه السلام) در كتاب هاى علماى اهل سنّت و شيعه احاديث و مطالب فراوانى آمده است، از جمله رواياتى كه مورد اتّفاق هر دو گروه است و حديث بسيار عجيبى است، روايتى است كه در موضوع «حق» از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله)درباره آن حضرت بدين مضمون وارد شده است كه: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلى لِسانِهِ وَ الْحَقُّ يَدُورُ حَيْثُما دارَ عَلِىٌّ»; على با حق است و حق با على و همواره حق بر زبان او جارى است، بلكه حق بر محور وجود حضرت على (عليه السلام)دور مى زند.(10)

اين حديث معيار و ميزان معتبرى است براى تشخيص حق از باطل، به همين جهت از برخى روايات استفاده مى شود كه در صدر اسلام، وقتى مسلمانان واقعى با مسلمان نماها و منافقان مخلوط شده بودند و تشخيص آنها از همديگر مشكل بود، مسلمانان از همين ميزان و معيار استفاده مى كردند. هر كس علاقمند به على بود، در زمره مسلمانان واقعى محسوب مى شد و كسانى كه نسبت به آن حضرت كينه و عداوت داشتند، منافق به شمار مى رفتند.(11)

شيعه افتخارِ داشتنِ چنين رهبر بزرگ و حق طلبى را دارد كه در راه حق و إحقاق حقوق آن هيچ چيز مانع او نمى شد. حتى اگر صحابه يا نزديكان آن حضرت ناخواسته از جادّه حق منحرف مى شدند، امير حق آن را تحمل نمى كرد و دستور به جبران آن مى داد.

از جمله اين موارد، داستان قنبر، غلام وفادار و بازوى اجرايى حكومت على (عليه السلام) است. او از جانب على (عليه السلام) مأمور اجراى حدّى از حدود الهى شد. وى در هنگام اجراى حد، اشتباهاً سه ضربه تازيانه بيشتر بر مجرم جارى ساخت. حضرت على (عليه السلام) كه محور حق است و جز حق به چيز ديگرى نمى انديشد، دستور داد كه قنبر بخوابد و مجرم سه شلاق - اضافى را كه با ناحق خورده است - بر قنبر قصاص كند.(12)

يا در داستان حضرت عقيل مى خوانيم كه على (عليه السلام) راضى نشد چيز اضافه اى به او بدهد، بلكه آهن گداخته اى را نزيك دست او قرار داد به گونه اى كه از حرارت آن، فرياد عقيل بلند شد.(13)

فصل بيست و سوم:

بيست و دومين مثال: تقوا برات بهشت

خداوند متعال در آيه شريفه 35 سوره «رعد» مى فرمايد: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ اُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذينَ اتَّقَوا وَ عُقْبَى الْكافِرينَ النّارُ»; توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده، ]اين است كه [ نهرهاى آب از زير درختانش جارى است، ميوه آن هميشگى، و سايه اش دائمى است; اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى پيشه كردند; و سرانجام كافران، آتش است.

دورنماى بحث

آيه فوق - على رغم ظاهرى ساده - از پيچيده ترين مثل هاى قرآن مجيد است. در اين آيه شريفه به تشبيه بهشت - كه جايگاه و سرانجام افراد متّقى است - پرداخته شده و سه ويژگى مهم براى آن بيان شده است.

شرح و تفسير آيه

تشبيهى كه در اين آيه صورت گرفته، در نگاه نخست تشبيه ساده اى است; ليكن - همانطور كه گفته شد - از پيچيده ترين تشبيه ها و امثال قرآن مجيد به شمار رفته است.

مفسّران معتقدند: در اين آيه محذوفى وجود دارد و جمله اى حذف گرديده است، يا در ابتداى آيه جمله اى بايد در تقدير گرفت تا آيه فوق خبر آن تلقّى شود. و يا اينكه صدر آيه مبتداست و خبر آن حذف گرديده است.

به عقيده ما «خبر» آيه فوق، حذف شده است. به منظور روشن شدن اين مطلب نخست ذكر مقدّمه اى لازم است.

مراحل چهارگانه قبل از ولادت

آدمى چهار مرحله را طى مى كند تا انسان مى شود:

در مرحله نخست، انسان خاك بوده است، سپس اين خاك در پاى بوته يا درختى ريخته مى شود و جزء آن گياه و درخت مى گردد. اين درخت و گياه طعمه حيوانى مى گردد و جزء بدن آن حيوان محسوب مى شود. انسان از گوشت اين حيوان تغذيه مى كند و آن گوشت تبديل به بدن انسان مى گردد.

اين چهار مرحله را به صورت ديگر نيز مى توان بيان كرد كه: انسان روزى خاك بوده است (مرحله اوّل)، طبيعتاً خاك قابل تغذيه انسان نيست، بايد تبديل به گياه يا حيوانى گردد(مرحله دوم)، در مرحله سوم، گياه يا حيوان به نطفه انسان تبديل مى شود; نطفه در مراحل ابتدايى جنين، رشد نباتى دارد; زيرا حسّ و حركت ندارد، بلكه فقط رشد مى كند. پس از چهار ماهگى كه داراى حسّ و حركت مى شود، مرحله چهارم آغاز مى گردد و تا قبل از تعلّق روح انسانى اين مرحله، ادامه مى يابد.

شاعر معروف نيز اين چهار مرحله را در چهار مصرع خلاصه كرده، مى گويد:

از «جمادى» مردم و «نامى» شدم *** وز «نما» مردم ز «حيوان» سر زدم

مُردم از حيوانى و «آدم» شدم *** از چه ترسم كِى ز مردن كم شدم

اين چهار مرحله عجايب فراوانى دارد كه مرحله جنين از عجيب ترين آن ها است.

عجايبى از عالم جنين

دانشمندان امروز موفّق شده اند از عالم جنين عكس هاى زنده اى تهيّه كنند و از آن يك فيلم نيم ساعته اى بسازند كه تمام مراحل جنين را نمايش دهد. اين فيلم عجايب خيره كننده اى را براى انسان به ارمغان مى آورد.

چگونه خداوند اين همه عجايب را آفريده است؟ به دو نمونه از اين شگفتى ها توجّه كنيد:

1- نطفه انسان در ابتدا يك سلول تك و تنها است; سپس اين سلول به دو نصف تقسيم شده، تبديل به دو سلول مى شود. هر يك از اين دو سلول نيز به دو نيمه تقسيم مى شوند. چهار سلولِ به دست آمده نيز هر يك دو نيمه مى شوند و به همين گونه به صورت تصاعدى بالا مى رود. تكثير سلول ها ادامه مى يابد تا اينكه سلول هاى هم شكل و كاملاً مشابه، به گروه هايى تقسيم مى شوند. تعدادى از آنها مأمور تشكيل سر انسان مى شوند; برخى ديگر مأمور ساخت چشم انسان مى شوند، و تعدادى نيز براى تشكيل دست انسان مأموريت مى يابند. و همين طور ديگر سلول ها براى تشكيل ديگر اعضاى بدن حركت مى كنند.

واقعاً چه كسى به اين سلول هاى هم شكل مأموريت مى دهد كه هر تعداد، براى تشكيل عضو خاصّى حركت كنند؟! اينها از چه كسى و به چه طريقى الهام مى گيرند و حركت منظّم خود را آغاز مى كنند؟! هيچ كس نتوانسته است تا كنون راز اين شگفتى را كشف كند.

2- «بچّه» در شكم مادر، در كيسه اى مخصوصِ پر از آب غليظ شناور است مقدار آب موجود در اين كيسه، تقريباً هم وزن خود بچّه است.

بنابراين، جنين تكيه بر بدن مادر ندارد و مادر هم در حالات مختلف فشارِ مستقيم، بر او وارد نمى كند. اگر اين كيسه آب نبود چه مى شد؟!

چگونه ممكن بود جنين به پرورش و حيات خود ادامه دهد، بچّه با آن لطافت و نرمى در حالات مختلف مادر; نشستن، خوابيدن، و ضرباتى كه بر او وارد مى شود، چگونه حفظ شود؟!

از اين رو، خداوند عالم قادر، محيطى براى جنين تهيّه كرده است كه از هيچ سو فشارى بر او وارد نشود; يعنى يك حالت بى وزنى دارد و بشر براى اوّلين بار در اينجا بى وزنى را تجربه مى كند، به همين دليل، وقتى متولّد مى شود داد و فرياد مى كند; زيرا احساس وزن مى كند و اين برايش دردآور است.

كيسه آب براى «جنين» مطمئن ترين مكان است. اين كيسه آب هم ضربه گير است; يعنى جلوى فشارها و ضربه هاى متفاوت را مى گيرد و هم حرارت را تعديل مى كند; يعنى اگر مادر در گرما يا در سرماى شديد به سر ببرد، حرارت سريع به بچّه منتقل نمى شود، بلكه بايد از ناحيه آن آب منتقل شود از اين رو، آب مذكور حرارت را تعديل نموده، به بچّه منتقل مى كند.

بر همين اساس، خداوند در آيه ششم سوره زمر مى فرمايد: «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ اَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الاَْنْعامِ ثَمانِيَةَ اَزْواج يَخْلُقُكُمْ فى بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْق فى ظُلُمات ثَلاث ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَاَنّى تُعْرَفُونَ»; او شما را از يك نَفْس آفريد، و همسرش را از [باقى مانده گلِ] او خلق كرد; و براى شما هشت زوج از چهارپايان ايجاد كرد. او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر، در ميان تاريكى هاى سه گانه، مى بخشد. اين است خداوند، پروردگار شما كه حكومت [عالَم هستى] از آنِ اوست; هيچ معبودى جز او نيست; پس چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!(14)

مراحل چهارگانه كمال انسان

انسان براى رسيدن به كمال بايد چهار مرحله و به عبارتى، عوالم چهارگانه را طى كند.

1- عالم رحم مادر; 2- عالم دنيا; 3- عالم برزخ; 4- عالم قيامت.

و عجيب اينكه انسان در هر يك از اين مراحل چهارگانه، از عالم بعدى خبر دقيق و درستى ندارد. بچّه در شكم مادر نمى تواند مفاهيم دنيا را تصوّر كند; حتّى اگر عقل و هوشى همچون درك و فهم بوعلى سينا داشته باشد و بتواند با مادرش ارتباط برقرار كند و با او سخن بگويد و مادر از ماه و خورشيد و شب و روز و ستاره و درختان و گل و گياه و... برايش تعريف كند و رساترين بيان و ساده ترين كلام ها را بگويد، آن بچّه چيزى نمى فهمد. مَثَل ما انسان ها در دنيا نسبت به برزخ نيز مَثَل آن بچّه نسبت به دنياست. ما تنها شنيده ايم كه برزخى قطعاً وجود دارد; اما الفباى آنجا چيست؟ اين كه شهداء در آنجا زنده اند يعنى چه؟ چگونه نزد خداوند روزى مى خورند؟ چگونه روح انسان عذاب مى شود يا مورد إنعام خداوند قرار مى گيرد؟ هيچ يك از اينها براى ما قابل درك و فهم نيست. بعضى از اولياى خداوند با عالم برزخ تماس گرفته اند. از برزخيان پرسيدند چه خبر؟ برزخيان گفتند: با الفاظى كه شما مى فهميد، نمى توانيم مفاهيم اينجا را بيان كنيم. مَثَل مفاهيم برزخ و الفاظ دنيا، مَثَل غربال و آب است. آيا آب در غربال متوقّف مى شود و باقى مى ماند؟!

برزخيان نيز نسبت به مفاهيم قيامت اين گونه اند و نمى توانند آن مفاهيم را درك كنند.

نه نعمت هاى بهشت براى آنان قابل درك و توصيف است; و نه انواع عذاب هاى جهنّم.

اگر كلمه «نَفْسٌ» را مطلق بدانيم، شامل پيامبران و امامان - صلوات الله عليهم اجمعين - نيز مى شود; يعنى حتّى آن بزرگواران هم نمى دانند چه نعمت هايى در بهشت براى بهشتيان در نظر گرفته شده است.

در حديث قدسى آمده است كه خداوند فرمود: «اَعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحينَ مالا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ; وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر»; براى بندگان صالح و شايسته ام در بهشت نعمت هايى آماده كرده ام كه نه چشمى آن را ديده; و نه گوشى آن را شنيده; و حتّى بر قلب انسانى خطور نكرده است.(15)

يعنى اصلاً، اين نعمت ها را نه در خواب، نه در بيدارى، نه در عالم خيال و نه در عالم تصوّر، كسى نديده است; زيرا نعمت هاى آن عالمِ قيامت براى ما قابل درك و فهم نيست بنابراين، از يك سو مفاهيم بلند عالم قيامت براى انسان هاى دنيوى قابل فهم و درك نيست و از سوى ديگر، بايد نعمت هاى اخروى و عذاب هاى جهنّم براى مردم به شكلى بيان شود كه آنها را به سوى كارهاى خير تشويق و از كارهاى زشت باز دارد.

از اين رو، انجام اين عمل با الفاظ دنيوى به درستى و به صورت كامل امكان پذير نيست. بناچار بايد با الفاظ همين دنيا، شبهى از مفاهيم اخروى براى ما ترسيم شود; پس آنچه از عذاب هاى جهنّم و نعمت هاى بهشت براى ما گفته شده است، شبهى از مفاهيم آن دنياست.

مثلاً مى گويد بهشت داراى درختانى است; ولى وقتى به آثار و فوايد آن توجّه مى كنيم قابل قياس به درختان دنيا نيست و نيز در تفسير آيه شريفه 54 سوره الرحمن «وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دان; و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است» مى گويند: ميوه هاى بهشتى نزديك بهشتيان است; يعنى مطابق ميل بهشتيان درخت ميوه حركت مى كند و ميوه در دسترس بهشتيان قرار مى گيرد. و يا در تفسير آيه شريفه 48 سوره مذكور «ذَواتا اَفْنان; آن دو باغ بهشتى داراى انواع نعمت ها و درختان پر طراوت است»، مى گويند: يك شاخه درخت بهشتى انواع ميوه ها را داراست، آن هم معلوم نيست مثل ميوه هاى دنيا باشد.

يا هنگامى كه بهشتيان مى خواهند نغمه هاى عرفانى را بشنوند، شاخه هاى درختان شروع به نواختن آهنگ مى كنند.

بنابراين، ما يك شبهى از درختان بهشتى را مى فهميم اما چگونگى درك و حسّ و شعور و حركت و نغمه خوانى و انواع مختلف ميوه هاى آن را درك نمى كنيم.

شرح و تفسير آيه مثل

با توجّه به مقدّمه فوق، آيه مَثَل نيز از جمله آياتى است كه در صدد ارائه شبهى از اوصاف بهشت است و با بيان و مثال به ترسيم جايگاه پرهيزكاران همّت گماشته است. از اين رو، خبر آيه محذوف است. يعنى آيه بدين شكل بوده است: «مثل الجنة التى وعد المتقون كجنة تجرى....» ; باغهايى در بهشت است، نه مثل باغهاى دنياى ما; زيرا اوّلاً، آب آن باغ ها خودجوش است و در پاى هر درختى چشمه اى است و نيازى نيست كه از خارج تأمين گردد و دوم اينكه ميوه هاى آن چهار فصل و هميشگى است. سوم اينكه، سايه درختانش هميشگى و جاودانه است; يعنى برگ هاى آن هرگز نمى ريزد.

پيام مهم آيه

از آيات متعددى درمى يابيم كه ميزان پاداش الهى در آخرت، تقوا است. درباره تقوا، بحث هاى فراوانى شده است. در اين نوشتار به منظور درك بيشتر ارزش تقوا - كه گذرنامه و برات بهشت، ميزان ارزش انسان و زاد و توشه آخرت است - به دو روايت اشاره مى شود.

1- پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) در روايت كوتاه و پرمعنايى مى فرمايد: «تَمامُ التَّقْوى اَنْ تَتَعَلَّمَ ما جَهِلْتَ وَ تَعْمَلَ بِما عَمِلْتَ»; تقواى كامل به دو چيز تحقّق مى يابد: نخست اينكه، آنچه نمى دانى و بدان ناآگاهى فراگيرى; و ديگر اينكه، به آنچه مى دانى جامه عمل بپوشانى.(16)

بر اساس اين روايت، ندانستن عذر تلقّى نمى شود، بلكه انسان موظّف است آنچه را نمى داند بياموزد و سپس به آن عمل كند. در روز قيامت به كسانى كه مى گويند نمى دانيم، خطاب و عتاب مى شود كه چرا ياد نگرفتيد؟!(172)

2- حضرت على (عليه السلام) نيز در روايت كوتاه و جالبى مى فرمايد: «مَنْ مَلِكَ شَهْوَتَهُ كانَ تَقِيّاً»; كسى كه مالك شهواتش باشد با تقوا است.(18)

انسان با تقوا مالك غضب، شهوت، حبّ جاه و مقام، حبّ شهرت جناح گرايى و... است و بر همه اين امور تسلّط دارد.

اين دو روايت تعريف زيبا، جامع و قابل فهمى از تقوا را به ما ارائه مى دهد و بايد سعى كنيم با رعايت و تحقق بخشيدن به اين دو روايت شريف - مخصوصاً در ماه مبارك رمضان كه ماه تقوا و خودسازى است - برات بهشت و بهترين زاد و توشه سفر آخرت را كسب كنيم و خود را به تقواى الهى زينت ببخشيم.

پاورقى:‌


1- سوره طه، آيه 66.
2- «شيطان» از نظر لغت دو تفسير دارد: الف: نخست اينكه از ماده «شَطَنَ» به معناى «بَعُدَ» گرفته شده است از اين رو، «بئر شطون» به معناى چاه عميق است; يعنى آب آن، دور از ديدگاه انسان است. بنابراين، شيطان طبق اين تفسير به معناى موجودى است كه دور از رحمت خدا است. ب: ممكن است از مادّه «شاط» به معناى «احترق» و «هلك» گرفته شده باشد بنابراين معنا، شيطان موجودى است كه هم خود و هم پيروانش مى سوزند و هلاك مى شوند.
3- سوره اسراء: آيه 81.
4- اين آيه در سوره صف، آيه 9 نيز تكرار شده است.
5- غرر الحكم، جلد 5، صفحه 25، حديث 7317 و 7318 و مجمع البحرين، جلد 5، صفحه 345.
6- ميزان الحكمه، باب 885، حديث 4082.
7- ميزان الحكمه، باب 885، حديث 4084.
8- ميزان الحكمة، باب 885 حديث 4089، (ج 1، ص 655).
9- ميزان الحكمه، باب 888، حديث 4100. روايات ديگرى نيز به همين مضمون، در همين باب آمده است.
10- بحارالانوار، ج 38، صفحه 28; قابل توجّه اينكه مضمون اين روايت عنوان باب مفصّلى است كه شامل روايات زيادى است و روايت مذكور يك نمونه آن است.
11- حديثى بدين مضمون در كتاب ميزان الحكمه، باب 3932، شماره 20292 ذكر شده است.
12- وسايل الشيعه، جلد 18، ابواب مقدمات الحدود، باب 3، حديث 3.
13- شرح اين داستان قبلاً گذشت.
14- در آيه 14 سوره مؤمنون نيز به مضمون اين آيه اشاره شده است.
15- ميزان الحكمه، باب 546، حديث 2529.
16- ميزان الحكمه، باب 4173، حديث 22179.
17- بحارالانوار، جلد 2، صفحه 29 و 180 و جلد 7، صفحه 285.
18- ميزان الحكمة، باب 4173، حديث 22174.