مثالهای زیبای قرآن جلد ۱

آية اللّه العظمى مكارم شيرازى(مدّظلّه)
گردآورى و تنظيم: ابوالقاسم عليان نژادى

- ۲ -


4ـ تاريخچه منافقان

در هيچ عصر و زمانى، جوامع انسانى از وجود منافقان خالى نبوده است و مى توان گفت از پيدايش انسان بر روى زمين، نفاق و منافقان نيز پيدا شده و دشمنى آنان با بشريّت آشكار شده است.

اين كه منافقان را خطرناك ترين دشمنان در جوامع انسانى ناميده اند، از آن جاست كه منافق به لباس دوست درمى آيد و در خفا دشمنى مىورزد.

دشمن ستيزى كه يكى از صفات مشترك انسانهاست، درباره منافق كارايى خود را از دست مى دهد; زيرا كه منافق به ظاهر خود را دوست نشان مى دهد و بدين خاطر است كه از هر دشمنى، دشمن تر است و شايد به علّت همين امر باشد كه در قرآن، از منافق با شديدترين تعبيرات ياد و اشاره شده است.

چهره منافقان در قرآن

همانطور كه ذكر شد، قرآن مجيد با شديدترين تعبيرات از منافقان ياد كرده است كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

الف ـ خداوند در آيه 4 سوره منافقين مى فرمايد: «هُمُ العَدُوّ فَاحْذَرْهُمْ» منافقان دشمنان واقعى هستند، پس از آنان بر حذر باش.

قرآن مجيد دشمنان مسلمانان را معرّفى كرده است;(1) ولى در هيچ آيه اى چنين تعبير شديدى كه در آيه مذكور بيان شده، درباره هيچ يك از دشمنان دينى بيان نشده است. برابر قواعد زبان عربى، اين جمله دلالت بر آن مى كند كه منافقان «عدو» و دشمن حقيقى انسان محسوب مى شوند.

ب ـ در ادامه آيه مذكور آمده است: «قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّى يُؤْفَكُونَ» خداوند آنها را [ منافقان] بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟

اين بيان تند قرآنى منحصر به فرد است. «خدا منافقان را بكشد...» در قرآن درباره هيچ دشمنى چنين تعبير قاطع، تند و شديد به كار برده نشده است.(2)

ج ـ خداوند در آيه 145 سوره نساء مى فرمايد: «اِنَّ المنافِقينَ فى الدَّرْكِ الاسْفَلِ مِنَ النّار وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً» منافقان در پايين ترين مكان دوزخ قرار دارند و هرگز ياورى براى آنها نخواهى يافت. [ بنابراين، از طرح دوستى با دشمنان خدا، كه نشانه نفاق است، بپرهيزيد].

عرب، براى پلّه هاى رو به بالا لفظ «دَرْج» يا «دَرَجه» به كار مى برد و براى پلّه هاى رو به پايين لفظ «دَرْك» يا «دَرَك». اين دو لفظ اخير در قرآن تنها يك بار به كار رفته است.(3)

«دَرْك اسفل» قعر و پايين ترين مكان در جهنّم است و بديهى است كه شدّت عذاب در اعماق جهنّم بيشتر مى باشد. بنابراين، از اين آيه نتيجه گرفته مى شود كه خداوند رحمان، شديدترين عذاب را براى منافقان قائل مى شود و پر عذاب ترين مكانهاى جهنّم را به آنان اختصاص مى دهد. اينها، نشان دهنده حسّاسيّت موضوع نفاق و خطرآفرينى منافقان در همه دوران تاريخ، تا زمان حاضر است.

خطر منافقان از ديدگاه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)

مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ در كتاب ارزشمند «سفينة البحار»، ذيل مادّه «نَفَق» حديث جالبى درباره خطر منافقان از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند:

«قالَ رَسُول اللّه (صلى الله عليه وآله): اِنّى لاَ اَخافُ عَلى اُمَّتى مُؤمناً وَ لا مُشْرِكاً، اَمّا المُؤمِنُ فَيَمنَعُهُ اللّهُ بِايمانِهِ وَ اَمَّا المُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللّهُ بِشركِهِ، وَ لكِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنافِق عالِمِ اللّسانِ، يَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ يَفْعَلُ ما تُنْكِرونَ» حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: من از خطر آدم باايمان و انسان مشرك بر اُمّتم نمى ترسم; چون خداوند از خطر انسان مؤمن به وسيله ايمانش جلوگيرى مى كند و مشرك را خداوند به خاطر شركش نابود مى سازد; ولى تنها كسانى كه از شرّ آنها بر شما مى ترسم، منافقان هستند. منافقانى كه چرب زبانند و در باطن در پى هدف ديگرى هستند. سخنانشان جذّاب است; امّا در عمل مبتلا به كارهاى زشتند.(4)

برابر اين روايت، پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) از شرّ و خطر منافقان براى جامعه اسلامى نگران و بيمناك بوده اند و اين نگرانى تنها منحصر به دوران اوّليّه ظهور و گسترش اسلام و سرزمين عربستان نيست، بلكه ناظر است به همه دورانها و همه كشورهاى اسلامى و حتّى امروزه و در جمهورى اسلامى ايران.

5ـ تعبير به «نار» در قرآن

از تعبير قرآن به «نار» و نه «نور» دو نتيجه به دست مى آيد: اوّل آن كه دود، سوزانندگى و خاكستر از الزامات آتش است و منافق نيز ديگران را دچار آسيب اين آتش خود افروخته مى سازد و در نتيجه پراكندگى، زيان و فشارهاى ناخواسته را بر مردمان تحميل مى كند در حالى كه مؤمن، از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمان، بهره مى گيرد. دوّم آن كه منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، امّا باطنشان «نار» است، و اگر نورى هم باشد ضعيف است و كوتاه مدّت.(5)

6ـ «نور» و «ظلمات»

خداوند مى فرمايد: «وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّيُبْصِرُونَ » خداوند اينها را در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند قرار مى دهد. در قرآن مجيد كلمه ظلمت به صورت مفرد نيامده است، بلكه در تمام 23 مورد استعمالش به صورت جمع آمده است; امّا كلمه نور بر عكس در هيچ مورد در قرآن مجيد به صورت جمع استعمال نشده است، بلكه در تمام 43 بار كاربرد اين كلمه به صورت مفرد آمده است! آيا اين تفاوت پيامى ندارد؟

سرّ اين مطلب اين است كه قرآن مى خواهد بگويد نور يكى بيش نيست و آن نور توحيد است و همه نورها به نور خداوند باز مى گردد «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ »(6) نور ايمان، نور علم، نور يقين، نور اتّحاد و همبستگى و... همه به يك نور برمى گردد و آن نور خداست; بنابراين يك نور بيشتر وجود ندارد به همين جهت همواره نور به صورت مفرد بيان شده است.

امّا نفاق و كفر و پراكندگى ها و اختلافها همه يك ظلمت نيستند، بلكه ظلمت هاى متفرق و جداگانه اى هستند. ظلمت جهل، ظلمت كفر، ظلمت بخل، ظلمت حسد، ظلمت عدم ترس از خدا، ظلمت هوا و هوس، ظلمت وسوسه هاى شيطانى و... خلاصه ظلمتهاى متعدّدى وجود دارد; بدين خاطر است كه ظلمت در سراسر قرآن مجيد به صورت جمع استعمال شده است.

7ـ تفسير آيه 18 «صُمٌ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»

منافقين طبق اين آيه شريفه داراى سه ويژگى هستند: اوّل ـ «صُمّ» هستند. «صم» جمع «اصم» به معناى كرى است. دوّم ـ «بُكم» هستند «بكم» جمع «ابكم» به معناى گنگ و لال است يعنى منافقان هم لال و هم گنگ هستند و معناى اين دو جمله اين است كه اينها همواره كر و لال هستند; چون كسانى كه كر هستند خواه ناخواه لال هم مى شوند، اگر چه از نظر پزشكى دستگاه تكلّم آنها سالم باشد; زيرا وقتى انسان چيزى نشنود نمى تواند تكلّم كردن را بياموزد و تجربه كند و شايد بدين جهت در آيه شريفه صفت كرى اوّل آورده شده است; يعنى اينان همواره كر و لال هستند.

سوّم ـ «عُمى» هستند. «عمى» جمع «اعماء» به معناى نابينايى است. يعنى منافقان نه زبان گويا دارند و نه گوش شنوا و نه چشم بينا و كسى كه كر و لال و نابينا باشد چطور مى تواند دريابد كه به راهى نادرست گام گذاشته است و اصلا چگونه مى تواند به انحراف و خطاى خود پى ببرد؟

چون اين سه عضو ابزار شناخت انسان هستند; گوش وسيله تعليم و يادگيرى، زبان وسيله انتقال علوم از نسلى به نسل ديگر، و چشم هم وسيله كشف علوم جديد و يافته هاى تازه مى باشد. وقتى كسى هيچ يك از اين سه ابزار شناخت را نداشته باشد نمى تواند از مسير انحراف خارج شود يه به راه حق باز گردد; بنابراين پرسشى مطرح مى شود كه منافقان كه چشم و گوش و زبان دارند پس چرا در قرآن از آنان به كر و لال و كور تعبير شده است؟ در پاسخ بايد گفت: قرآن منطق خاصّى دارد، در فرهنگ قرآن هر چيزى در دايره آثارش ديده مى شود و وجود و عدم آن از نظر قرآن به وجود و عدم آثار آن بسته است.

بنابراين، آنها كه چشم دارند و از اين نعمت الهى براى ديدن آيات پروردگار و مشاهده صحنه هاى عبرت آموز بهره نمى برند و در واقع چشم آنها چنين اثر وجودى ندارد، از نظر قرآن كورند و آنها كه گوش دارند; ولى پيام خدا و صداى مظلومان را نمى شنوند در منطق قرآن كر هستند و نيز كسانى كه زبان دارند; ولى آن را به ذكر خدا و امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد جاهل و... به كار نمى گيرند در فرهنگ قرآن لال محسوب مى شوند. حتّى در ابعاد وسيع تر قرآن مجيد بر مبناى همين فرهنگ، عدّه اى از انسانهاى مرده را زنده مى نامد و بسيارى از مردم زنده را مرده; مثلا در مورد شهداى در راه حق ـ كه به ظاهر مرده هستند ـ مى فرمايد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون » اى پيامبر! هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.(7) شهدا از نظر قرآن زنده هستند; چون اثر يك انسان زنده را دارند باعث تقويت دين و اسلام مى شوند و ياد و خاطره آنها يادآور معروف ها و خوبى هاست.

و در جاى ديگر مى فرمايد: «اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرآنٌ مُبينٌ لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرينَ » اين (كتاب آسمانى) تنها ذكر و قرآن مبين است! تا افرادى را كه زنده اند، بيم دهد (و بر كافران اتمام حجّت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد.(8) انسانهاى زنده از نظر قرآن و طبق اين آيه شريفه دو دسته اند: اوّل ـ مؤمنان، انسانهايى كه حيات قرآنى دارند و دوّم ـ افراد بى ايمان و انسانهاى مرده اى كه در بين زندگان راه مى روند; يعنى كسانى كه گوش شنوا ندارند از نظر قرآن مرده اند.(9) نتيجه اين كه: شخص منافق اگر چه در ظاهر داراى زبان و گوش و چشم است; ولى چون اثر وجودى اين اعضا در او وجود ندارد از نظر قرآن چنين انسانى كر و لال محسوب مى شود. به همين جهت «هُمْ لا يَرجِعُون; از راه خطا بازنمى گردند» چون ابزار شناخت ندارد شما اگر يك انسان كر و كور و لال را در حال سقوط ببينيد، به هيچ وجهى نمى توانيد او را نجات دهيد; زيرا نه زبان دارد كه درخواست كمك كند، نه گوش دارد كه صداى هشدار شما را بشنود و نه چشم دارد كه علامت هاى هشدار دهنده را ببيند.

8ـ منشأ «نفاق»

نفاق عمدتاً سه منشأ و سرچشمه دارد:

اوّل ـ عجز از دشمنى و مبارزه مستقيم: دشمنانى كه شكست مى خورند و توانايى عرض اندام مستقيم را ندارند به لباس نفاق در مى آيند و به دشمنى خود ادامه مى دهند، دشمنان اسلام در ابتداى نبوّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) علناً دشمنى مى كردند; امّا وقتى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) پيروز شد و بر آنها مسلّط شد، آنها توانايى مبارزه با اسلام به صورت مستقيم را در خود نديدند و به ظاهر مسلمان شدند; ولى در باطن كافر ماندند و بر ضدّ اسلام توطئه كردند، ابوسفيانها، معاويه ها و... تا آخر عمر منافق بودند.(10)

بدين جهت، عدّه اى معتقدند كه نفاق از مدينه شروع شده است; زيرا پيش از آن در مكّه نفاق و منافقى وجود نداشت; چون كسى از اسلام ـ كه هنوز در ابتداى كار خود بود و قدرتى نداشت ـ نمى ترسيد تا تظاهر به اسلام كند و در باطن كافر بماند! ولى ما معتقديم از مكّه شروع شد و در آن جا منافقانى بودند، اگر چه انگيزه آنها از نفاق ترس نبود; ولى بخاطر پيش بينى هايى كه براى آينده اسلام داشتند و احتمال پيروزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى دادند به ظاهر اسلام را پذيرفتند كه اگر اسلام پيروز شد، آنها هم به نوايى برسند و به اصطلاح «از اين نمد، براى خود كلاهى درست كنند.»

اين شيوه از نفاق را در اين زمانه و در همه انقلاب ها از جمله انقلاب اسلامى ايران مى توان يافت كه عدّه اى از منافقان همان دشمنان شكست خورده اى بودند كه قدرت دشمنى علنى و مستقيم را در خود نمى ديدند.

دوّم ـ احساس حقارت درونى: آدم هاى حقير و بى شخصيّت كه ترسو هستند و شجاعت ندارند، براى پنهان كردن ضعف و زبونى خود هميشه منافقانه عمل مى كنند و چون جرأت اعتراض به ديگران را ندارند با همه هماهنگ و همرنگ مى شوند شاعر از زبان اين نوع منافقان مى گويد:

چنان با نيك و بد خو كن كه بعد از مردنت روزى *** مسلمانت به زمزم شويد و هندو به آتش

يعنى منافق در مقابل مسلمانان اظهار اسلام مى كند، در مقابل آتش پرستان اظهار تمايل به عقيده آنان و در مقابل بى دين ها اظهار بى دينى; زيرا كه چنين شخص حقير و زبونى، به واسطه حقارت درونى خود، جرأت ابراز عقيده واقعى خود را ندارد.(11)

سوّم ـ دنياپرستى شديد: نفاق هاى بين المللى و جهانى كنونى از اين امر سرچشمه مى گيرد. علّت اين كه بعضى از كشورهاى استكبارى در جايى مدّعى حقوق بشر مى شوند و در جاى ديگر ـ كه بشريّت قربانى مى شود ـ ساكت مى مانند همين دنياپرستى آنان است. زمانى كه منافعشان به خطر مى افتد، يكى از حربه هاى آنان حقوق بشر است كه عليه دشمنانشان به كار مى گيرند; امّا در مقابل اگر دوستان آنها بديهى ترين و ابتدايى ترين حقوق بشر را نقض كنند، آنها را نديده و نشنيده مى گيرند. قرآن مجيد در سوره توبه، در آيات 75، 76 و 77 نمونه تكان دهنده و بارزى از اين دسته از منافقان را بيان كرده است.

خداوند متعال مى فرمايد:«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَيْنا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقَاً فِى قُلُوبِهِمْ اِلى يَوْمِ يِلْقَونَهُ بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ » بعضى از آنان (منافقان) با خدا پيمان بسته بودند كه: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهيم داد و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود.» امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند! اين عمل (روح) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند در دلهايشان برقرار ساخت. اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و دروغ مى گفتند.

اين آيات در مورد شخصى به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شد او ابتدا شخص مسلمانى بود و همواره در نماز جماعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شركت مى كرد; ولى از آن جايى كه فقير بود مرتّب اصرار داشت كه پيامبر برايش دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد پيغمبر فرمود: «قَليلٌ تُؤدّى شُكرَهُ خيرٌ مِنْ كثير لاتُطيقُه » مقدار كمى كه حقّش را بتوانى ادا كنى بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى.(12)

منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين بود كه مصلحت او همين زندگى ساده است ولى ثعلبه دست بردار نبود و هر روز تقاضاى خود را تكرار مى كرد.(13) و سرانجام به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: «به خدايى كه تو را به حق فرستاده است سوگند ياد مى كنم، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند، تمام حقوق آن را مى پردازم». پيامبر برايش دعا كرد چيزى نگذشت كه پسر عموى ثروتمندش از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد و با آن گوسفندانى خريد و كم كم نماز جماعت همه وقت او تبديل به يك وقت شد و گوسفندانش به قدرى زياد شد كه ديگر نگهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، به خارج از مدينه رفت و ديگر به كلّى از نماز جماعت محروم شد و آن قدر به ماديّات دنيايى مشغول شد كه به وعده اش در مورد دادن صدقه عمل نكرد! نه تنها صدقه مستحب را نپرداخت، بلكه از پرداختن صدقه واجب (زكاة مال) هم خوددارى كرد و در اين راه تا بدان حدّ اصرار ورزيد كه اين حكم الهى را به استهزا و تمسخر گرفت و آن را به جزيه اى كه يهود مى پردازند مقايسه كرد.(14) قرآن مجيد علّت بيچارگى «ثعلبه» و نفاق او را بخل و دنياپرستى و پيمان شكنى مى داند و شگفتا كه طبق اين آيه، شريفه، نفاق كسانى مانند ثعلبه تا روز رستاخيز ادامه دارد و از قلب آنها خارج نمى شود ـ اَللهّم اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَيْراً

اگر ما مى خواهيم مبتلا به اين بيمارى خطرناك نشويم، بايد مواظب اين سرچشمه هاى نفاق باشيم و از آن دورى كنيم، مخصوصاً در اين ايّام و ليالى پربركت ماه مبارك رمضان بهره بيشترى بگيريم به هنگام سحر، نماز شب ـ ولو مختصر و بدون انجام همه مستحبّات ـ بجا آوريم و سر بر سجده بگذاريم و از نفاق و تمام رذايل اخلاقى و گناهان به خداوند پناه ببريم.

فصل سوّم

دوّمين مثال: تشبيهى ديگر براى منافقين

خداوند متعال در آيه 19 و 20 سوره بقره مى فرمايد: «اَوْ كَصَيِّب مِنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ اَصابِعَهُم فِى آذانِهِمْ مِّنَ الصَّواعِقِ حَذَرَالمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ يَكادُ البَرْقُ يَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ كُلَّما اَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ اِذآ اَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاَبْصارِهِمْ اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ » (مثل منافقان) همچون بارانى از آسمان است كه در شب تاريك همراه با رعد و برق و صاعقه [ بر سر رهگذران] ببارد آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند به كافران احاطه دارد [ و آنان در قبضه قدرت او هستند]. روشنايى [ خيره كننده] برق نزديك است چشمانشان را بربايد، هر زمان كه [ برق جستن مى كند و صفحه بيابان را] براى آنها روشن مى كند [ چند گامى] در پرتو آن راه مى روند و چون خاموش مى شود، توقف مى كنند و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد; چرا كه خداوند به همه چيز تواناست.

تنوّع مثالهاى قرآن

مثالهاى قرآن بسيار متنوّع است. خداوند براى روشن ساختن حقايق مهمّى كه در تربيت و سعادت انسان تأثير به سزايى دارد به هر گونه مثالى متوسّل شده است. گاه به موجودات بى جان مثال مى زند; مانند آيه 17 سوره رعد: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِمآءً فَسَالَتْ اَوْدِيَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رّابياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النّارِ ابْتِغآءَ حِلْيَة اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ... » خداوند متعال در اين آيه شريفه براى روشن شدن ماهيّت حق و باطل به باران مثال مى زند كه به هنگام نزول از آسمان پاكيزه، تميز، زلال، و صاف است; ولى وقتى بر روى زمين جارى مى شود، زمين آلوده، آن آب زلال را مى آلايد. آب به حركت درمى آيد و در آن، آلودگى ها به كف روى آب تبديل مى شود. زمانى كه اين آب آلوده كف آلود به زمين مسطّح و جلگه مى رسد، بتدريج كف آن از بين مى رود و آبى صاف در جريانى آرام، ادامه مسير مى دهد. سپس خداوند مى فرمايد: حقّ و باطل نيز مانند همين باران و كف است و باطل كف روى آب و حق آب زير كف است.

و گاه به نباتات و گياهان مثال مى زند، مانند آنچه در آيه 24 سوره ابراهيم آمده است: «اَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّمآءِ » آيا نديده اى كه خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاك چون درختى پاك است كه ريشه اش در زمين استوار و شاخه هايش در آسمان است.

در اين آيه شريفه براى كلام پاك ـ كه بارزترين مصداق آن لااله الا اللّه است ـ به يك درخت مثال زده و براى آن كلمه «طيّبه» به كار برده است; زيرا كه سخن پاك همچون درخت، پاكيزه و سرسبز و هميشه خرّم است.

بعضى اوقات خداوند حكيم به حيوانات مثال مى زند. نمونه آن آيه شريفه 26 سوره بقره است: «اِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيِى اَنْ يَضْرِبَ مَثَلا مّا بَعُوضَةً فَما فَوْقَها... »، خداوند ابايى ندارد كه به پشه و (موجودات) كمتر از آن مَثَل بزند... در اين آيه خداوند به يك حيوان كوچك، يعنى پشه مثال زده است. همانطور كه در سوره عنكبوت آيه 41 به يك عنكبوت.

و گاه به يك انسان مثال مى زند كه يك نمونه آن آيه شريفه 171 سوره بقره مى باشد. «وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ » مثل (تو اى پيامبر در دعوت) كافران مثل كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند; ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت آن صدا و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) اين كافران (در واقع) كر و لال و نابينا هستند از اين رو چيزى نمى فهمند.

در اين آيه، خداوند هم به انسان مثال زده است; آن جا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به طور ضمنى به يك چوپان تشبيه مى كند. و هم به حيوان; آن جا كه كفّار را گوسفندان و يا حيوانات آن چوپان محسوب مى كند.

اصلى ترين دليل تنوّع مثل ها در قرآن، درك ساده و فهم عميق مطالب قرآنى است، به ويژه كه مخاطبان اوّليّه قرآن اعراب بى سواد دوران جاهليّت بودند و مسلمانان صدر اسلام كه جز تعداد اندكى بى بهره از سواد خواندن و نوشتن بودند، تنها به اين شيوه قرآنى امكان درك و فهم مفاهيم قرآنى داشتند و تنها به كمك مثل هاى متنوّع تر قرآن قادر به تفهيم عالى ترين مفاهيم قرآنى شدند. همه گويندگان، به ويژه علما، دانشمندان، فقها، سخنرانان، اهل منبر و... بايد با استفاده از اين قاعده فراگير قرآنى، پيام و سخن خود را ساده و جذّاب بيان كنند تا در اعماق وجود مخاطب نفوذ كند و تأثير گذارد. قرآن كه زيباترين تجليّات زيبايى هاى حق است خود مظهر زيبايى كلامى نيز هست; از اين رو بايد به تبعيّت از قرآن ساده گويى زيبا و مؤثر، يك ارزش و معيار زيبايى در سخن دانسته شود.

آنان كه سخنان و نوشته هايشان معلّق و گنگ و ديرفهم است و ساده گويى را نشانه كم دانشى گوينده مى دانند، بر خلاف اين سنّت الهى و شيوه قرآنى عمل
مى كنند.(15) اميدواريم كه در نسل جوان حوزه علميّه و دانشجويان دانشگاهها، ساده گويى يك هنر و ارزش و پيچيده گويى يك ضدّ ارزش معرّفى و شناخته شود.

شرح و تفسير آيات

در اين آيات شريفه(16) نيز سخن از منافقان و خطر نفاق به ميان آمده است و شايد اين آيه و مَثَل قبلى ناظر به حال عدّه اى از منافقان، و اين آيات ناظر بر عدّه ديگرى از اين رياكاران دو چهره باشد. طبق اين آيات شريفه حال منافقان مانند حال مسافرى است كه در دل شب تاريك در بيابانى راه را گم كرده است در حالى كه باران شديدى مى بارد. نه پناهگاهى دارد و نه رفيقى، نه راه را مى شناسد و نه روشنايى وجود دارد. پرده هاى ظلمانى ابر هم آسمان را پوشانيده است و مختصر نور ستارگان هم به او نمى رسد و اينها همه در حالى است كه رعد و برق شديد هم مى آيد، البتّه روشن است كه اين رعد و برق وحشت دو چندانى در اين شخص گمشده ايجاد مى كند; چون صداى رعد مخصوصاً در بيابانها شديدتر است و برق هم در اين وضع و حال خيره كننده تر است. چنان كه گويى مى خواهد چشم را كور كند. با اين خطرات مسافر گمشده بر اثر ترس از رعد انگشتانش را در گوش فرو مى برد و از بيم جان به خود مى لرزد كه مبادا صاعقه او را به كام خود كشد. وضعيّت منافق همانند موقعيّت چنين مسافر راه گم كرده است.

«... وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالكافِرين » و خداوند بر كافران احاطه دارد. محيط را در اين آيه به دو مفهوم تفسير كرده اند: اوّل ـ احاطه علمى خداوند. دوّم ـ احاطه قدرت خداوند. اگر «محيط» در مفهوم اوّل مراد باشد، پيام آيه چنين است كه خداوند بر همه كفّار احاطه علمى دارد و اگر مفهوم دوّم مورد نظر باشد، آيه چنين معنا مى دهد كه خداوند قادر به هر كارى است و كسى نمى تواند از گستره قدرتش دور و خارج شود.

«وَ يَكادُ البَرْقُ يَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ » نزديك باشد كه (تابش) برق چشمانشان را نابينا سازد. زيرا اگر در محيطى تاريك باشد و به تاريكى عادت كند هر گاه تابش تند نورى قوى بر آن بتابد در خطر كورى قرار مى گيرد.

«كُلَّما اَضاءَلَهُمْ مَشَوْا فيه » هر گاه كه (برق) بردمد (و آنان روشنى ببينند) چند گامى برمى دارند. اين مسافر راه گم كرده وقتى روشنى برق را مى بيند خوشحال مى شود و شروع به حركت مى كند و به جلو مى رود تا شايد راه خويش را بيابد; ولى اين نور موقّتى و ناپايدار است و زود از بين مى رود.

«وَ اِذا اَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُو » و چون (آن روشنى برق) خاموش شود (حيرت زده) از رفتن باز ايستند و مسافر به ناچار متوقّف مى شود و دوباره حيران و نااميد سر جاى خود ميخكوب مى شود.

«وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ » اگر خدا مى خواست گوشهايشان را (به بانگ رعد) كر و چشمانشان را (به تابش برق) كور مى ساخت.

منافق نيز همچون اين مسافر گمشده است. با اظهار ايمان از پرتو روشنى «ايمان» بهره مند مى شود; امّا چون ايمانش ظاهرى است بهره او نيز اندك است بدين سبب دير يا زود رسوا مى شود و ديگر بار در تاريكى و ظلمت ايمان ريايى خود و كفر و نفاق خويش فرو مى رود.

پيامهاى آيه

1ـ چگونگى ايجاد برق و صاعقه

اگر دو ابر كه داراى بار الكتريكى متضادّند در آسمان با يكديگر برخورد كنند، همانند تماسّ دو سيم برق مثبت و منفى، جرقه و برق توليد مى كنند و صدايى نيز از اين برخورد ايجاد مى شود كه «رعد» نام دارد و هر قدر اين دو ابر بزرگتر و در حقيقت بارهاى الكتريكى آنها بيشتر باشد، روشنى برق شديدتر و صداى رعد گوش خراش تر است. امّا «صاعقه» بر اثر برخورد يك قطعه ابر با بار الكتريكى مثبت با يك مانع زمينى مانند كوه يا زمين; درخت و يا انسان بوجود مى آيد در نتيجه جسم قابل سوختن در كوه يا زمين شعلهور مى گردد و در كوتاه ترين زمان به پشته اى از خاكستر تبديل مى شود از اين روست كه صاعقه براى انسان در زمين هاى هموار خطرناك تر است.

نكته قابل توجّه اين كه بعضى از روايات، رعد و برق را نتيجه اعمال موجودات ماوراء الطبيعه دانسته اند; مثلا آنچه كه علم امروز در مورد برق و صاعقه مى گويد با روايات سازگار نيست چون در بعضى از روايات رعد را به صداى فرشتگان و برق را اثر شلاقّى كه فرشتگان بر ابرها مى زنند، شناخته اند.(17)كه طبيعتاً با توجيه علمى پيدايش رعد و برق منافات دارد، اين دوگانگى مختلف و متضاد در ذهن كنجكاو مؤمن پرسشى را مطرح مى سازد. براستى كداميك دليل حقيقى ايجاد رعد و برق است؟ در پاسخ بايد گفت: توجيه علمى پيدايش رعد و برق با تفسير دينى آن هيچ تضاد و منافاتى ندارد; زيرا يكى از معانى ملك و فرشته قوايى است كه خداوند در طبيعت آفريده است مثل نيروى جاذبه و ابر به عنوان مثال در روايات آمده است كه «هر قطره كه از آسمان به طرف زمين فرو مى ريزد يك ملك آن را گرفته، بر زمين مى گذارد.»(18) با اين تفسير كه مراد از ملك «نيروى جاذبه زمين» است اين روايت توجيه علمى و امروزى مى يابد; از اين رو روايات مربوط به رعد و برق نيز با ديدگاههاى علمى، قابل انطباق است و در حقيقت اختلاف و تضادّى ميان آنها ديده نمى شود.

2 ـ تفاوت اين دو مَثَل

هر دوى اين مثل ها مربوط است به مسافر راه گم كرده در بيابان. در مثل اوّل، مسافر با خطرهاى گمراهى، گرسنگى و تشنگى و حيوانات درنده و گزنده روبه روست; ولى در مثل دوّم، خطرهاى ديگرى مانند رگبار، سيلاب، رعد، برق و صاعقه نيز اين مسافر را تهديد مى كند. بديهى است كه وضعيّت مسافر در مَثَل دوّم بسيار بدتر و مرگ آورتر است.

بعضى معتقدند كه دو مثال مزبور بيان حال يك گروه خاص; يعنى منافقان است; ولى به نظر مى رسد كه هر كدام از اين دو مثل به يك دسته معيّن از گروه منافقان مربوط و مخصوص باشد; چون مى توان منافقان را به دو دسته تقسيم كرد: دسته اوّل، آنهايى هستند كه ايمانى ضعيف; ولى ناپايدار دارند. اينان مسلمانند; امّا طمع جاه و مال، آنان را به دروغ، بخل و پيمان شكنى وا مى دارد. بنابراين، دسته اوّل منافقان را «مسلمانان ضعيف الايمان» بايد ناميد; مانند ثلعبة بن حاطب كه در صفحات پيشين از او نام برده شد. دسته دوّم، آنهايى هستند كه هرگز «مؤمن» نبوده اند و از آغاز تظاهر به «اسلام و مسلمانى» كرده اند. اينان كافرانى هستند كه از بيم قدرت اسلام يا طمع بهره مندى از منافع مسلمانى، به ظاهر مسلمان شده اند. بنابراين، دوسته دوّم منافقان را «كافران مسلمان نما» بايد ناميد. مانند ابوسفيان ها، معاويه ها و مروان ها و...، آشكارا پيداست كه دسته دوّم دشمنان قسم خورده اسلام هستند و وجودشان به مراتب خطرناك تر از دسته اوّل است. از اين رو، به نظر مى رسد كه مَثَل اوّل ناظر به دسته اوّل و مثل دوّم ناظر به دسته دوّم منافقان است كه حال و وضعشان همانند خطر وجودى آنان سخت تر و خطرناك تر است.

3ـ جهان منافق يا نفاق جهانى

همان طور كه پيشتر ياد شد، نفاق اَشكالى دارد: فردى، گروهى، كشورى و جهانى و متأسفانه اكنون جهان ما يك جهان منافق است كه در ظاهر سخنى مى گويد و ادّعايى مى كند ولى در عمل بر خلاف آن اقدام مى كند! رويداد زير يكى از ساده ترين و در عين حال آشكارترين مظاهر نفاق جهانى است.

سالها پيش زمانى كه بشر تصميم گرفت سفينه اى سرنشين دار به فضا بفرستد، براى آگاهى از تأثيرات فضا بر موجود زنده، يك «سگ» را در يك سفينه به مدّت چند روز به فضا فرستاد. در بازگشت اين سفينه به زمين سگ را مرده يافتند.

پخش اين خبر در رسانه هاى خبرى جهانى اعتراضات شديد جمعيّتهاى دفاع از حيوانات را در پى داشت. محور اعتراضات اين بود كه چرا يك حيوان را براى يك آزمايش علمى به كشتن داده اند. اين چهره ظاهرى جهان است; امّا امروزه جهان شاهد جنايات بى سابقه و كشتارهاى دسته جمعى مسلمانان مظلوم در كشور اسلامى الجزاير است; ولى صداى اعتراضى از حلقوم هيچ يك از آن رسانه ها و جمعيّت ها و جهانيان بلند نمى شود. چه دستهايى در كار اين جنايات است؟ چه نيروهايى چنين بى رحمانه آدم كشى مى كنند كه حتّى نيروهاى نظامى و انتظامى الجزاير قدرت جلوگيرى از آنها را ندارند؟ اين چهره پنهانى و حقيقى جهان است; از اين رو آيا نبايد گفت: جهان امروز جهان نفاق است و منافق؟! آن هم نفاق وقيحانه! كه براى مرگ يك سگ چنان هياهو و جنجالى راه مى اندازند و براى چنين كشتارهايى سكوت در پيش مى گيرند! اسلام و وجدان بشريّت از اين نفاق جهانى متنفّر است و مطمئناً اين منافق ها نيز رسوا خواهند شد. پروردگارا! شرّ نفاق جهانى را از سر تمام مستضعفان، مخصوصاً مسلمانان كوتاه بفرما!

4ـ پيدايش منافقان در اسلام

در مورد اين كه آيا «ريشه نفاق» را در مكّه بايد جست يا در مدينه، نظرات و آرا متفاوت است. براى روشن شدن موضوع و مطالعه «تاريخچه نفاق و منافقان» از قرآن مجيد كمك مى گيريم. در قرآن مجيد آيات فراوانى درباره منافقان آمده است. با يك بررسى اجمالى آياتى كه تنها كلمه نفاق و مشتقّاتش در آن استعمال شده است 37 مورد است; ولى روشن است آياتى كه در مورد اين انسانهاى رياكار و دورو نازل شده است به همين 37 مورد خلاصه نمى شود; زيرا در آيات متعدّد ديگرى بدون ذكر كلمه نفاق يا مشتقّاتش از منافقان ياد شده است; مانند 13 آيه از آيات اوّليّه سوره بقره(19) كه موضوع آن منافقان است; ولى كلمه نفاق در آنها بكار برده نشده است، بلكه كلمات و واژه هاى مترادف ديگرى استفاده شده است.

تمام اين آيات سى و هفتگانه جزء سوره هاى مدنى; يعنى در مدينه نازل شده است.(20) از اين مطلب مى توان نتيجه گرفت كه عقيده قائلين به «شروع نفاق از مدينه» با ظاهر اين آيات سازگار است; امّا بهتر است كمى به عقب برگرديم و تاريخچه زندگى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نبوّت و چگونگى تبليغ اسلام از سوى آن حضرت و اَشكال و مراحل مبارزات دشمنان اسلام را مورد مطالعه قرار دهيم.

مراحل مبارزات دشمنان اسلام با اسلام

مبارزات مشركان و سران كفر با دين مقدّس و انسان ساز اسلام، شش مرحله دارد:

اوّل ـ استهزا و شوخى گرفتن دين

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در غار حرا به پيامبرى برگزيده شد و اوّلين آيات قرآن بر قلب مباركشان نازل شد. به مدّت سه سال آن حضرت مخفيانه مردم را به اسلام دعوت مى كرد; و سپس دعوت علنى شد. بت پرستان و مشركان ظهور اسلام را براى منافع خود خطرناك ديدند; به همين جهت به فكر مبارزه با اين دين نوپا برآمدند و چون آن را چندان جدّى نمى گرفتند تنها در مقام تمسخر و استهزاى آن برآمدند و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت جنون دادند. قرآن مجيد در آيه 6 سوره حجر در اين مورد مى فرمايد: «قالُوا يا اَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ اِنَّكَ لََمجْنُونٌ » (كافران) گفتند: «اى كسى كه ذكر (قرآن) بر او نازل شده است، مسلّماً تو ديوانه اى».(21) هدفشان از «ديوانه» خواندن پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اين بود كه مردمان سخنان او را جدّى نگيرند و باور نكنند و كسى به او ايمان نياورد; امّا مى ديدند كه على رغم اين اتّهامات و استهزاها، روز به روز تعداد مسلمانان زيادتر مى شود. مردم و مخصوصاً نسل جوان(22) به سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) گوش مى دهند و مجذوب او مى شوند و در نتيجه مبارزه آنها بى تأثير بوده است. بدين سبب كافران مكّه اتّهام تازه اى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نسبت دادند.

دوّم ـ نسبت «سحر» و «شعر»

كافران چون با استهزاى اسلام و پيامبر به هدفشان; يعنى بى اثر كردن دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست نيافتند; اين بار پيامبر را ساحر و شاعر و كذّاب خواندند. اين انتساب بدين معناست كه اگر كلمات پيامبر جذّاب و دلرباست و در قلبها نفوذ مى كند، بخاطر آن است كه او ـ نعوذباللّه ـ جادوگرى باهوش و شخصى مرموز است و بواسطه ساحرى مردم را «جادو» مى كند و بخاطر آگاهى هاى شعرى سخنان شاعرانه مى گويد و مردم را جذب مى كند و گرنه سخن عادى كه چنين نفوذى ندارد. قرآن مجيد در اين باره در آيه شريفه 4 سوره «ص» مى فرمايد: «وَ عَجِبُوا اَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكَافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ » آنان تعجّب كردند كه پيامبر بيم دهنده اى از ميان آنان به سويشان آمده است و كافران گفتند: اين ساحر بسيار دروغگويى است.(23)

اين شيوه از مبارزه نيز نتوانست هدف و خواسته كافران را تأمين كند; زيرا هر روز تعداد بيشترى از مردم، زن و مرد، پير و جوان، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) روى آوردند و به دين اسلام گرويدند و بناچار اين بار نيز روش مبارزه را تغيير دادند.

سوّم - محاصره اقتصادى و قطع ارتباطات

بى اثر بودن انتساب ها و اتّهام ها بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دعوت او، كافران را بر آن داشت كه به روش هاى عملى به مبارزه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان دست زدند و بر اين اساس مسلمانان را تحريم كردند. آنان را در مكانى به نام «شعب ابى طالب(عليه السلام)محبوس كردند و هرگونه رفت و آمد و خريد و فروش را با آنان ممنوع كردند.

مسلمانان صبور و ثابت قدم سه سال تمام در آن درّه خشك و بى آب و علف ماندند و با تمامى مشكلات ساختند و گرسنه و تشنه پايدارى كردند.(24) محلّى كه اكنون على رغم سرسبز بودنش انسان طاقت خواندن يك فاتحه را بر سر قبر ابوطالب(عليه السلام) ندارد! ولى آن مسلمانان عزيز در آن جا ماندند و پايدارى كردند و حتّى بعضى از آنان در همان جا جان باختند; ولى تسليم دشمن نشدند. سرانجام با تحريك عواطف مردم مكّه بتدريج برقرارى ارتباط با مسلمانان و داد و ستد با آنان از سر گرفته شد و پس از سه سال، محاصره مسلمانان در شعب ابى طالب شكسته شد و اين شيوه عملى مبارزه با اسلام و مسلمانان نيز بى اثر و بى حاصل درآمد.

چهارم ـ نفشه سوء قصد به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)

كافران از يك سو در مبارزه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان خود را ناكام يافتند و از سوى ديگر شاهد رشد و گسترش سريع اسلام و روى آوردن مردم به اين دين تازه و روى گرداندن آنان از بُتان بودند; بدين سبب به اقدامات تازه، جدّى و خطرناك روى آوردند و اين بار شخص پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را هدف قرار دادند. سران قريش و مكّه سه راه حل را چاره ساز يافتند:

اوّل، تبعيد پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خارج از مكّه براى حفظ منافع كفّار مكّه.

دوّم، زندانى كردن او به منظور قطع رابطه با مردم و مسلمانان.

سوّم، قتل رسول خدا(صلى الله عليه وآله).

سرانجام راه سوّم را انتخاب كردند و به قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفتند و در «ليلة المبيت»(25) چهل نفر از شجاعان عرب خانه پيامبر را محاصره كردند، تا صبح هنگام آن حضرت را به قتل برسانند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به فرمان الهى از توطئه با خبر شد و حضرت على(عليه السلام) را در بستر خود خواباند و خود معجزه آسا از آن جا بيرون آمد و راه يثرب (مدينه) را در پيش گرفت; ولى براى فريب دشمن در خلاف جهت حركت كرد. كفّار قريش پس از آگاهى از رهايى و نجات پيامبر(صلى الله عليه وآله)به تعقيب آن حضرت پرداختند; ولى به حول و قوّه الهى باز هم ناكام ماندند و سرانجام پيامبر سالم به مدينه رسيد و در آن جا «حكومت اسلامى» را بنا نهاد و اسلام و مسلمانان، قدرتمندتر از پيش شدند.

پنجم ـ جنگهاى متوالى با مسلمانان

دشمن وقتى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از دسترس خويش دور ديد، راه مبارزه مسلّحانه را در پيش گرفت تا اگر نتوانست روحيّه مسلمانان را تضعيف كند و آنان را از ايمان و عقيده شان برگرداند با نيروى شمشير از گسترش دين اسلام جلوگيرى كند; زيرا اسلام منافع و آقايى كفّار قريش را تهديد مى كرد بدين منظور ابتدا مردان اهل مكّه و سپس جنگاوران قبايل ديگر را آماده كردند و جنگهايى را عليه مسلمانان ترتيب دادند كه ابتداى آن «جنگ بدر» و اوج آن «جنگ احزاب» بود.(26)در جنگ احزاب كفّار و مشركان از تمام امكانات و قواى خود استفاده كردند و همان گونه كه از نام اين جنگ پيداست همه قبايل و طوايف عرب را به جنگ اسلام، يكپارچه و تجهيز كردند تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مردان مسلمان را بكشند و اموال آنها را به غارت ببرند و خانه هاى آنها را خراب كنند و زنان و دختران آنها را به اسارت بگيرند و در نتيجه دين اسلام را نابود سازند. آيات 9 و 10 سوره احزاب به اين مرحله از مبارزه اشاره دارد: «يا اَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْجاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَاَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً اِذْجاءُوكُم مِّنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ اَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ اِذْ زاغَتِ الاَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَوَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَ »; اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از نعمتى كه خدا به شما داده است ياد كنيد، بدان هنگام كه لشكرها بر شما تاخت آوردند و ما باد را و لشكرهايى را كه نمى ديديد بر سرشان فرستاديم و خدا بدانچه مى كرديد بينا بود. آن گاه كه سمت بالا و پايين بر شما تاختند چشمها خيره شد جان ها به گلو رسيد و به وعده خدا گمان هاى گوناگون كرديد.

اين آيات از جهت آگاهى ما از دشواريها و سختى هاى مسلمانان صدر اسلام قابل تأمّل و توجّه است طبق اين آيات شريفه، لشكر دشمن از همه طرف مدينه را محاصره كرده بود. تعداد تجهيزات دشمن تا بدان حد بود كه مسلمانان شگفت زده شدند و به بيان قرآنى چشمانشان از شدّت تعجّب خيره شده و جانهايشان به لب رسيده بود. ازدحام سپاه دشمن و فراوانى سلاح هاى آنان در برابر تعداد اندك و تجهيزات و سلاح هاى ناچيز مسلمانان، آن چنان در سپاه اسلام بيم و هراس افكنده بود كه بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان دچار شك و ترديد شده بودند كه نكند اسلام بنيان و اساس الهى نداشته باشد و آنان فريفته شده باشند! نكند وعده هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) واهى و پوچ بوده باشد! نكند دشمن چيره شود و آنان را نابود سازد!... شايد ايمان همه مسلمانان جز پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) و گروه اندكى از مسلمانان متزلزل شده بود; زيرا افراد سست ايمان در حوادث شديد، دچار سردرگمى و ترديد مى شوند و در برابر، انسان هاى مؤمن در اين حوادث آبديده تر و مصمّم تر مى شوند. در حقيقت جنگ احزاب عرصه آزمون ايمان مسلمانان شد و مؤمنان حقيقى را از مسلمانان ضعيف و سست جدا كرد. سرانجام على رغم همه اين مشكلات اين جنگ به جز يك مورد برخورد بدون درگيرى و خونريزى به سود مسلمانان پايان پذيرفت; زيرا به فرمان خداوند سپاه دشمن گرفتار طوفان شديدى شد، چادرهاى آنان از جا كنده شد و حتّى ديگهاى غذايشان واژگون شده بود.

ترس و بى اعتمادى عجيبى بر سپاه كفر چيره شد علاوه بر اين لشكريان نامرئى خداوند هم به جنگ با كفّار پرداختند مجموعه اين هراس و اضطراب و نااميدى ها، ابوسفيان و ديگر سران سپاه كفر را مجبور به بازگشت كرد و اين سپاه عظيم بسان يك لشكر شكست خورده بازگشتند و بار ديگر وعده خدا تحقّق يافت و اسلام و مسلمانان از خطر حتمى رهايى يافتند. اين پيروزى بزرگ مسلمانان، آن چنان بر عظمت و اقتدار اسلام افزود كه كفّار مكّه و حتّى سرزمينهاى اطراف، انديشه جنگ با مسلمانان و تجاوز به حريم اسلام را به خود راه ندادند. بدين سبب بود كه چندى بعد مكّه و مكّيان بى هيچ مقاومتى تسليم پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سپاه اسلام شدند و اسلام قدرت بى منازع سرزمين عربستان گشت.

ششم ـ توسّل به خطرناك ترين سلاح: «نفاق»

گرچه دشمن در جنگ احزاب شكست خورد و فكر حمله مسلّحانه را از سر بيرون كرد; ولى اين بدان معنا نبود كه مخالفت و ضدّيت با اسلام و مسلمانان را به كنارى نهاده باشد. كفّار با درك و اعتراف به بى اثر بوند روشهاى پيشين مبارزه، بار ديگر شيوه مبارزه و در حقيقت شكل و نوع جنگ با اسلام را تغيير دادند و اين بار با سلاح خطرناك و مخرّب «نفاق» به ميدان آمدند. دشمن شكست خورده و رسوا شده در برابر قدرت و عظمت اسلام سر فرود آورد و مسلمان شد; امّا دشمنى با اسلام را از ياد نبرد در حقيقت خود را در پناه نقاب نفاق قرار داد و منتظر و مترصّد فرصتى ماند تا ضربه اى جانكاه بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد سازد. آيه شريفه اوّل سوره منافقون ناظر بر اين مرحله از مبارزه است: «اِذا جَاءَكَ المُنافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُاِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ اِنَّكَ لَرَسولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ »; هنگامى كه منافقين نزد تو مى آيند مى گويند: ما شهادت مى دهيم كه تو پيامبر خدايى. خداوند مى داند كه تو پيامبر او هستى; ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ايمان ندارند).

اى پيامبر همان خدايى كه شهادت به نبوّتت مى دهد شهادت به دروغگويى منافقين مى دهد. روند نفاق در اسلام اين چنين شكل گرفت و به صورت جريانى سيّال درآمد.(27) از ظاهر اين آيه و ديگر آيات قرآن نتيجه گرفته مى شود كه نفاق در اسلام از مدينه آغاز شد; ولى اين امر بدان معنا نيست كه در مكّه منافق يا منافقانى نبوده اند. چه بسا افرادى با داشتن حسّ آينده نگرى و شمّ سياسى قوى خود،

نتايج مَثَل ها

از آيات چهارگانه اين دو مثل مى توان نتيجه گرفت: كه «منافق آرامش ندارد» تنهايى و ترس، اضطراب، رسوايى و تمامى خطراتى كه آن مسافر تنهاى عقب مانده از قافله را در بيابان تاريك و بى آب و علف و بارانى و پر رعد و برق و صاعقه، تهديد مى كند براى منافق هم متصوّر است; امّا مسلمان مؤمن آرامش دارد; زيرا «آرامش در سايه ايمان خالص به خداست».

خداوند متعال چه زيبا مى فرمايد: «اَلَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْم اُولئِكَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ;(28) (آرى) آنهايى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدايت يافتگانند!»

ظلم در اين آيه به دو معنا تفسير شده است : نخست اين كه ظلم به معناى شرك است و «ايمانهم بظلم» يعنى ايمان خالصى كه به شرك آلوده نشده است. ديگر اين كه ظلم به معناى ستم است و آن بخش از آيه چنين معنا مى شود: ايمانى كه همراه ظلم و ستم نباشد باعث ايمنى مؤمنان است.

در آيات ديگر مى خوانيم: «اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اَلَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيَوةِ الدُّنيا وَ فِى الاْخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ »(29) آگاه باشيد (دوستان) اولياى خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند. همانهايى كه ايمان آوردند و (مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى كردند در زندگى دنيا و آخرت شاد (و مسرور)ند. وعده هاى الهى تخلّف ناپذير است! اين است آن رستگارى بزرگ!

ناامنى، پريشانى و ترس در اين دنيا و آتش و عذاب جهنّم در آخرت نصيب منافقان مى شود و آرامش و اطمينان خاطر، سعادت و رستگارى از آن مؤمنان است. اين امر با دانش امروزى نيز به اثبات رسيده است. اخيراً در سمينارى تحت عنوان «تأثير دين در روح انسان» دانشمندان شركت كننده در آن بدين نتيجه رسيدند كه افراد مؤمن كمتر به بيماريهاى روحى و روانى دچار هستند و اين گونه بيماريها بيشتر در افراد بى ايمان بروز مى كند و ديده مى شود; زيرا كسى كه به خدا ايمان ندارد تنهاست; كمترين دگرگونى در زندگانيش او را مى لرزاند. امّا مسلمان مؤمن تنها نيست، بلكه با توكّل بر خدا در مقابل حوادث، ثبات و شكيبايى نشان مى دهد. اگر يكى از عزيزانش را از دست بدهد آيه شريفه «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ »(30) را قرائت مى كند و با اين باور عملى هم تحمّل مصيبت بر او آسان مى شود و هم الطاف و رحمت خداوند را شامل حال خود مى كند.(31) و اگر سرمايه اش را از كف دهد و در داد و ستد زندگى زيان كند خود را نمى بازد، همانگونه كه اگر سود فراوانى عايدش گردد دچار غرور نمى شود، بلكه در هر حال نغمه زيباى اين كلام الهى را زمزمه مى كند: «لِكَيْلا تَأسَوْا عَلى مَافَاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور »(32) براى آنچه از دست داده ايد، تأسّف نخوريد و به آنچه به دست آورده ايد دلبسته و شادمان نباشيد و خداوند هيچ متكّبر و خودستايى را دوست ندارد.

اگر حوادث ديگرى برايش رخ دهد آنها را آزمون الهى و مايه كمال فردى و ثواب آخرت خويش مى داند و نه تنها به زمين و زمان ناسزا نمى گويد! بلكه خدا را شكر مى كند و ايمان و اتّكايش به خداوند محكمتر مى شود. اگر در زندگى بزرگان تأمّل كنيم و سيره آنان را مطالعه كنيم، مفهوم اين آيات و توضيحات را به صورتى عملى شاهد خواهيم بود.

سعيد بن جبير به هنگام مرگ

يكى از اين بزرگان و اولياء اللّه «سعيد بن جبير» ياور امام سجّاد (عليه السلام) و مؤمن خالص متوكّل به خدا و كسى است كه بر مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن يوسف ثقفى(32) سعيد بن جبير را به نزد اين سنگدل و جنايتكار بى رقيب تاريخ مى آورند. حجّاج چون نمى تواند در سخن بر او چيره شود، دستور مى دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا كنند. حاضران مى بينند كه سعيد در نهايت خونسردى رو به قبله اين آيه شريفه را تلاوت مى كند. «اِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ حَنِيفاً وَ مآ اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ »; من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد. من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.(33)

به قصد توهين به سعيد فرمان داده بود او را همچون حيوانى رو به قبله گردن زنند. چون مى بيند قرائت آن آيه براى سعيد عزّت و سعادتى ايجاد كرده است. بار ديگر دستور مى دهد كه پشت به قبله او را بكشند و اين بار آواى ملكوتى اين آيه شريفه از حلقوم سعيد بلند شد كه: «وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ المَغْرِبُ فَاَيْنََما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ »; مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سود رو كنيد ـ حتّى پشت به قبله ـ خدا آن جاست! خداوند بى نياز و داناست.(34)

حجّاج خشمگينانه و شكست خورده دستور مى دهد سرش را بر روى زمين از تنش جدا كنند و سعيد كه مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظير اين كلام خدا را زمزمه مى كند كه: «مِنْهَا خَلَقْناكُمْ وَ فِيهَا نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْرَى »; ما شما را از زمين آفريديم و در آن باز مى گردانيم و بار ديگر (در قيامت) شما را از آن بيرون مى آوريم.(35)

حجّاج بى اختيار فرياد مى زند: «گردنش را بزنيد و ما را از شرّ او راحت كنيد». سعيد در آخرين لحظه عمرش با خدايش سخن مى گويد و از او مى خواهد: «اَللّهُمَ لاَ تُسَلِّطْهُ عَلَى احَد بَعْدى »; پروردگارا! پس از من حجّاج را بر هيچ كس مسلّط مفرما. و لحظه اى بعد به ديدار پروردگارش نايل آمد. نفرين سعيد مستجاب شد و گريبان حجّاج را گرفت تا جايى كه بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزيد آنقدر احساس سرما مى كرد كه دستهايش را داخل آتش قرار مى داد; ولى باز هم مى لرزيد! يكى از بزرگان به ديدنش آمد، حجّاج گفت: «برايم دعايى بكن» آن شخص گفت: «مگر نگفتم اين قدر جنايت مكن! اين نتيجه آن جنايات توست». حجّاج گفت: «نمى گويم دعا كن تندرست و سالم شوم، بلكه دعا كن بميرم تا از اين وضع نجات يابم».(36) براستى چنين است كه امنيّت و آسايش و آرامش در اين دنيا از آن مؤمنان است نه منافقان; چه دين خدا تنها براى امور مربوط به آخرت نيست، بلكه ناظر به زندگى اين دنيا نيز هست.

پاورقى:‌


1- در قرآن، شيطان، كافران، مجرمان و منافقان از جمله دشمنان انسان شمرده شده اند. براى توضيح بيشتر ر.ك. المعجم المفهرس قرآن مجيد، كلمه «عدّو».
2- اين تعبير در آيه 30 سوره توبه درباره يهوديان نيز به كار برده شده است; ولى قابل توجّه است كه يهودان نيز به نوعى از نفاق دچار بوده اند.
3- «دَرْك» در همين آيه (145 سوره نساء) و «دَرَك» در سوره طه آيه 77 در ضمن بيان عبور حضرت موسى(عليه السلام) و اسرائيليان از رود نيل و براى پلّه هاى مسيرى كه به كف رودخانه منتهى مى شده، استعمال شده است.
4- نهج البلاغه، نامه 27، و نيز ميزان الحكمة، باب 3934.
5- براى توضيح بيشتر ر.ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 110.
6- سوره نور، آيه 35.
7- سوره آل عمران، آيه 169.
8- سوره يس، آيات 69 و 70.
9- براى توضيح بيشتر مى توانيد ر.ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 441 به بعد.
10- پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر اين مسأله واقف بود; ولى به جهت پيامدهاى ناخوشايند آن از برخورد با منافقان خوددارى مى كرد. حضرتش در روايتى مى فرمايند: «لولا انى اكره ان يقال: ان محمّداً استعان بقوم حتّى اذا طفر بعدوة قتلهم، لضربت اعناق قوم كثير» اگر نبود كه مردم مى گفتند: پيامبر به كمك مردم پيروز شد و بعد از پيروزى آنها را كشت، گردن بسيارى از منافقان را مى زدم. وسائل الشّيعه، جلد 18، ابوب حدّ المرتد، باب 5، حديث 3.
11- در حديثى از حضرت على(عليه السلام) به اين ريشه نفاق اشاره شده است حضرت مى فرمايد: «نَفاقُ الْمَرءِ مِن ذِلِّ يَجِدُهُ فِى نَفْسِهِ» يكى از ريشه هاى نفاق بى شخصيّتى درونى و ذلّت و خوارى است كه منافق در خود احساس مى كند. ميزان الحكمه، باب 3929، حديث 20258.
12- تفسير نمونه، جلد 8، صفحه 48.
13- خيلى از كسانى كه خمس و زكاة به آنها تعلّق مى گيرد، براى توجيه عمل ناپسند خود; يعنى پرداخت نكردن اين وجوه هاى شرعى، چنين سخنانى بر زبان جارى مى كنند; مثلا مى گويند: چه معنا دارد كه ما زحمت بكشيم و ديگران بخورند؟!
14- خداوند در آيه 4 سوره ابراهيم مى فرمايد: «وَ ما اَرسَلْنا مِنْ رَسُول اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ» هيچ پيامبرى را جز به زبان مردمش نفرستاديم تا بتواند پيام خدا را برايشان بيان كند... و نيز پيامبر گرامى اسلام به كرّات فرموده اند: «اُمِرْنا اَنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» ما (پيامبران) موظّفيم به ميزان فهم مردم حرف بزنيم (بحار الانوار، جلد 1، صفحه 85).
15- آيات 19 و 20 سوره بقره.
16- من لا يحضره الفقيه، جلد اوّل، صفحه 334، حديث 9 و 10.
17- من لا يحضره الفقيه، جلد اوّل، صفحه 333، حديث 5.
18- از آيه 8 تا 20.
19- آيات سى و هفتگانه در سوره هاى آل عمران، نساء، انفاق، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، حديد، منافقون و تحريم آمده است.
20- اين اتهام، در آيات ديگرى نيز از قول مشركان، به پيامبر نسبت داده شده است، سوره دخان: آيه 14، سوره طور: آيه 29، سوره قلم: آيه 2 و 51 و سوره تكوير: آيه 21; از آيات قرآن استفاده مى شود كه هر پيامبرى كه مبعوث مى شد، كفّار مبارزه شان را با اين اتّهام به پيامبرشان شروع مى كردند. در اين مورد به سوره ذاريات: آيه 39 و 52، سوره صافات: آيه 36، سوره شعراء: آيه 27 و سوره نوح: آيه 9 مراجعه فرماييد.
21- نسل جوان در قدرت يافتن و پيشرفت و گسترش اسلام نفش مهمّى داشت. امروزه نيز چنين است; يعنى تا وقتى كه جوانان كشور در پناه اسلام باشند خطرى متوجّه اسلام نيست! بنابراين نسل جوان كشور به توجّه مخصوص نياز دارند.
22- اين نوع اتّهام و وسيله مبارزه با پيامبر، تنها به ايشان اختصاص نداشته است; زيرا كه خداوند در آيه 52 سوره ذاريات مى فرمايد: «كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِنْ قَبلِهِمْ مِنْ رَسول اِلاّ قالوُا ساحرٌ اَوْ مَجنُونٌ» اين چنين است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد، مگر اين كه گفتند: «او ساحر يا ديوانه است!» در اين باره در قرآن آيات زيادى مربوط به هر يك از پيامبران آمده است.
23- اسلامى كه به اين راحتى در دست ما و شماست با اين رنج ها و مشقّت ها و مرارت ها و شهادت ها به دست آمده است; بنابراين بر ما واجب است كه با تمام سعى و كوشش با زبان و عمل حافظ اين دين مقدّس باشيم.
24- «ليلة المبيت» به شبى گفته مى شود كه حضرت على(عليه السلام) براى حفظ جان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بستر آن حضرت خوابيد تا دشمنانى كه اطراف خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را محاصره كرده بودند به خالى بودن رختخواب پيامبر و نبودن آن حضرت در خانه پى نبرند. حضرت على(عليه السلام) چون اين خطر بزرگ را بر جان خريد اين آيه شريفه در شأنش نازل شد. «وَ مِنَ النّاسِ مَن يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤفٌ بِالعِباد» بعضى از مردم (با ايمان و فداكار همچون على(عليه السلام) در ليلة المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)) جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
25- بعد از جنگ احزاب جنگهاى ديگرى هم واقع شد ولى به اهميّت اين جنگ نبود.
26- مراحل ششگانه مبارزه با اسلام را بار ديگر در روند انقلاب اسلامى ايران نيز به چشم ديديم. استهزا و توهين به حضرت امام خمينى ـ قدّس سرّه ـ تبعيد آن حضرت، محاصره اقتصادى، جنگهاى مسلحانه داخلى و خارجى و سرانجام نفاق كه نمونه بارز آن سازمان رسواى منافقين خلق است.
27- سوره انعام، آيه 82.
28- سوره يونس، آيات 64ـ62.
29- سوره بقره، آيه 156.
30- سوره بقره، آيه 157.
31- سوره حديد، آيه 23.
32- يكى از نويسندگان در مورد حجّاج مى گويد: «اگر در معرّفى جنايتكاران هر مذهب و ملّت مسابقه اى برگزار شود و ما حجّاج را به عنوان جنايتكارترين فرمانرواى مسلمانان معرّفى كنيم; قطعاً برنده خواهيم شد!» و انصافاً اين كلام دور از واقعيت نيست; چون يكى از تفريحات حجّاج بريدن سر مخالفان خود و تماشاى فوران كردن خون از رگهاى مقتول بود و مى گفت: «من از اين صحنه لذّت مى برم!».
33- سوره انعام، آيه 79.
34- سوره بقره، آيه 115.
35- سوره طه، آيه 55.
36- سفينة البحار، ماده سَعَدَ.