آرى ! تحريف معنوى و تفسير به راى , در نسل بعد از آنها مانند قتاده , ضحاك ,
كلبى وب فراوان بود, امـا آنـچـه از خلفا صادرشد فقط مخالفت با قرآن در مقام عمل
بود نه بيش از آن و مخالفت عملى , تحريف نيست
((535)) .
نـقـاطـضعف و بى پايگى در سخنان او پوشيده نيست كه چند مورد آن را يادآور مى شويم :
الف ) در روايـات تـحريف , حديثى كه ارزش استدلال و استناد داشته باشد وجود ندارد,
چراكه بيشتر آنها يا مرسل و بدون سندند يا سندهايى بريده و مقطوع دارند به علاوه ,
اين اخبار در كتابهاى معتبر نقل نشده است .
ب ) واژه تـحـريـف ـدر لغت همچنين در قرآن ـ جز در تحريف معنوى به كار نرفته است و
تحريف لـفظى , اصطلاحى جديد است كه كلمات قرآن و روايات را نمى توان بر آن حمل كرد
و قرينه هايى كـه بـرشـمـرده اسـت , قـريـنـه هاى ساختگى و شبيه مصادره به مطلوب
است چنان كه در بحث هـمـاهـنـگـى حوادث گذشته و آينده خوانديم و تعبيراتى مانند سقط
و محو را به زودى بررسى خواهيم كرد.
ج ) بـسـيـار روشن است كه بدخواهان در آغاز, قرآن را تاويل مى نمودند و معانى
ارزشمند آن را از مسير خود منحرف مى كردند, سپس به مخالفت عملى برمى خاستند.
و آيـا قـاسـطـين , ناكثين و مارقين در برابر حضرت على (ع) جز با حربه تاويل و
تفسير قرآن ـطبق خواهشهاى نفسانى خودـ ايستادگى مى كردند.
شگفتا! ـبه پندار اوـ آنان دست سوء به معانى قرآن دراز نكردند.
دسته چهارم :
روايـاتى است كه پنداشته اند گوياى سقوط آيه , جمله يا كلمه اى مى باشد .
و پيشوايان علم حديث در حل آن گفته اند: اينها اضافه هاى تفسيرى , شرح آيات و مانند
آن است نه اين كه بخواهد لفظ نص را بـازگـو كند .
نمونه هايى از آن روايات را يادآور مى شويم : 1ـ كلينى ـبه طور مرسل ـ از احمدبن
مـحـمـدبن ابى نصر بزنطى كوفى
((536)) (متوفاى 221هـ .ق ) روايت مى كند كه امام موسى بن جـعـفـرك مـصـحـفـى
بـه مـن داد و گفت : به آن نگاه نكن , ولى من [برخلاف دستور امام ] آن را بـازكـردم
وسوره لميكن الذين كفروا را خواندم .
پس در آن , نام هفتادنفر از قريش بانام پدرانشان ذكر شده بود .
مى افزايد: امام به دنبالم فرستاد كه آن مصحف را برايم بفرست
((537)) .
هـمـچـنـين محمدبن عمرو كشى ـاز دانشمندان قرن چهارم ـ با سند خود از وى روايت مى
كند:
هـنـگامى كه امام ابوالحسن (ع) دستگيرشد, وى را از راه قادسيه آوردند و داخل كوفه
نشد, بلكه از بيراهه به بصره بردند .
در اين هنگام من در قادسيه بودم .
امـام (ع) مصحفى براى من فرستاد .
من آن را بازكردم , اتفاقا سوره لميكن پيش رويم قرارگرفت كه طـولانـى تـر و
بـيـشـتـر از مقدارى بود كه مردم مى خوانند .
وى مى افزايد: پس چيزهايى از آن را حفظكردم .
و ادامـه مـى دهد: سپس مسافرى آمد و يك دستمال و خميرى مخصوص ومهرى همراه داشت به
مـن گـفت : بده .
من آن (مصحف ) را در اختيارش گذاشتم .
آن را در دستمال پيچيد و مهروموم كـرد .
پـس هـرچه حفظ كرده بودم فراموش نمودم و هرچه تلاش كردم كه يك حرف به ياد بياورم
چيزى به يادم نيامد
((538)) .
هرگاه اين دو حديث را در كنار هم قراردهيم بعضى نقاط مبهم در هردو حديث برطرف مى
شود, زيـرا مـعلوم مى گردد اولا, اضافه اى كه در سوره بينه يافته نام هفتادنفر از
قريش با نام پدرانشان بوده است .
ثانيا, امام , مصحف را به او تحويل داد تا مبادا به دست مزدوران هارون بيفتد, لذا
او را از نگاه كردن به آن نهى كرد تا موجب فتنه نشود, ولى او برخلاف دستور امام آن
را بازكرد و به آن نگاه كرد.
ثـالثا, به همين دليل , امام كسى را فرستاد تا آن مصحف را از او بازپس گيرد, چراكه
حق امانت را مراعات نكرد.
بـه هـرحال آن نامهايى كه در آن مصحف ديده , شايد نام گردنكشان قريش بوده كه در حال
كفر مـردند يا از ترس و به صورت ظاهر ايمان آوردند و پس از وفات پيامبر (ص) مقدرات
مسلمين را بازيچه اهـداف شـوم خـود قـراردادنـد .
و حتما اين اسامى در حاشيه و پاورقى نوشته شده بود چنانكه در توصيف مصحف
اميرالمومنين (ع) يادآور شديم
((539)) .
محدث تيزبين و نكته سنج ملامحسن فيض مى نويسد: آن اسامى , از وحى گرفته شده و به
عنوان تفسير كافران و مشركان در آن مصحف نوشته شده بود و جزء متن قرآن نبوده است
((540)) .
به طور خلاصه مى گوييم اين حديث , مرسل بوده و اعتبار و ارزشى ندارد به علاوه راوى
آن قائل بـه وقـف بـوده و به مذهب شيعه اثناعشرى اعتقاد نداشته است .
با اين حالت , حديث او از احاديث طـايـفـه شيعه شمرده نمى شود و بر فرض كه حديث
درست باشد, ثبت مطالبى در حاشيه قرآن , ربطى با موضوع تحريف ندارد.
2ـ همچنين با سند خود به هشام بن سالم
((541)) از امام صادق للّه روايت كرده : قرآنى كه جبرئيل براى محمد (ص)آورد
هفده هزار آيه بود
((542)) .
حـديث به اين شكل , نادر و غريب است و شارحان , براى حل آن به سختى افتاده اند,
چراكه آيه هاى قـرآن , بـرابر آنچه از پيامبر (ص) و ابن عباس وديگر تابعين نقل شده
و همه مفسران بر آن اجماع دارند از شـش هـزار ودويـسـت وچند آيه تجاوز نمى كند و به
هفت هزار نمى رسد, تا چه رسد به هفده هزار! علامه ابوالحسن شعرانى مى نويسد: مطمئنا
لفظ عشر,ده را نسخه برداران يا راويان افزوده اند و در اصل سبعة آلاف , هفت هزار
بوده , رقمى كه تقريبا با عدد واقعى برابر است
((543)) .
ايـن مـسـالـه با نقل نويسنده وافى تاييد مى شود, چراكه وى حديث را از كافى با لفظ
سبعة آلاف و بدون ترديد روايت كرده كه نشان مى دهد نسخه اصلى كافى ـدر نزد اوـ به
اين لفظ بوده و غير آن را احـتـمال نداده است .
شعرانى در حاشيه وافى مى نويسد: نسخه سبعةعشر الفا, هفده هزار گويا بر اثـر تـصـرف
بـعـضـى نـسـاخ پديد آمده است كه عدد هفت به نظرش كم بوده , لفظ عشر را به آن
افزوده است , ولى عدد هفت هزار به رقم واقعى نزديك مى باشد چون در اين گونه موارد
ـكه غرض بـيـان عـدد دقـيـق نـيـسـت ـ معمولا با كم وكسركردن و يا افزودن , يك رقم
مناسب كامل ارائه مـى گـردد, مانند اين كه روايت شده امام زين العابدين (ع) پس از
شهادت پدر بزرگوارش در طول چـهـل سـال پـيـوسـتـه گـريـان بـود, بـا ايـن كه مى
دانيم امام (ع) پس از پدرش بيش از 35سال نزيست
((544)) .
خـود شيخ نورى به اختلاف نسخه ها اعتراف نموده مى گويد: شايد بعضى از نسخه هاى
كافى , سبعة آلاف آيـة, هـفت هزار آيه باشد چنان كه ملامحسن فيض در وافى فقط همان
را نقل كرده و متعرض ديگر نسخه ها نشده است و اين كار او نزديك به خيانت است
((545)) .
بـه راسـتى چقدر ناپسند است اين گونه قضاوت كردن كه تا با واقعيت تلخ برخورد مى كند
و روند امـور را برخلاف نظر خود مى يابد, ديگران را متهم مى سازد, با اين كه
ملامحسن فيض از بزرگان عـلـم حديث است و به اخبار و رويدادهاى تاريخى احاطه و
اطلاعات گسترده اى دارد و هميشه يكى از دانشمندان بزرگ و مفاخر شيعه بوده و هست و
خودشان هم به اين حقيقت اعتراف دارند.
اصـولا هـمـگان , ملامحسن فيض را به محكم كارى و دقت در نقل مى شناسند بويژه در
مجموعه حـديثى بزرگ وافى كه از صحيحترين و دقيقترين كتابهاست و از بهترين نظم و سبك
برخوردار اسـت .
هـمـيـن امـر بـاعـث شـده كه اين كتاب , مورد اعتماد و توجه اصحاب قرارگيرد و هنگام
اختلاف آرا به آن رجوع كنند.
علامه محقق مولى ابوالحسن شعرانى به اين دليل كتاب وافى را براى شرح و حاشيه زدن
برگزيده كه از مزيت ها و ويژگيهايى برخوردار است كه در ديگر كتابهاى حديث كمتر يافت
مى شود.
او مـى نـويسد: جمعى از دانشمندان متاخر ما در صدد برآمدند, كتابى تاليف كنند كه
همه روايات اصـول چـهارگانه را دربر داشته باشد .
در اين ميان دو كتاب وافى و وسائل الشيعه شهرت خاصى يافته اند و وافى امتيازاتى
دارد, چراكه هم روايات اصول و هم فروع دين را گردآورى نموده است و روايات را بريده
بريده و تقطيع نكرده و آن را شرح و توضيح داده است .
مهمتر از همه , صحت نسخه است كه در اين باب از اهميت ويژه اى برخوردار است , ولى
وسائل اين امـتـيـازات ـمـخـصـوصا صحت نسخه ـ را ندارد, زيرا انسان به درستى نسخه
هاى موجود وسائل اطـمـيـنان پيدانمى كند, مگر بعد از مراجعه به مدارك اصلى كه در آن
صورت , نيازى به مراجعه خود وسائل نيست
((546)) .
3ـ خـلـف بن حامد
((547)) از ابومحمد حسن بن طلحه
((548)) از ابن فضال از يونس از عجلى از امام صادق (ع) روايت كرده : خداوند در
قرآن اسم هفت نفر را نازل كرد كه قريش شش نفر را زدودند (فمحت قريش ستة) و ابولهب
را گذاشتند
((549)) .
مـثـل ايـن روايـت ـبا اين سند پوشالى ـ كه مجهولى از مجهولى روايت كرده مستند شيخ
نورى و همكيشانش در قول به تحريف مى باشد, گذشته از اين كه متن آن نيز كاملا مبهم
است .
اين اسمها در كـجـاى قـرآن و نـام چـه كسانى بوده است ؟ قريش چه وقت و چرا آن را
زدودند؟ و شايد همان روايـت هـفـتاد اسم باشد كه واقفيه روايت نموده اند و آب رفته
تا به هفت رسيده است .
چرا؟ شايد ديده اند, هفتاد خيلى زياد است و كسى از آنان نمى پذيرد, پس با يك درجه
كاهش آن را از دهها به يكها تنزل دادند! دسته پنجم :
روايـاتـى است كه به آن استناد جسته اند, ولى در آن چيزى كه بتواند مستند قول به
تحريف باشد وجود ندارد, دو نمونه از آن را ذكر مى كنيم :
1ـ ابـوسعيد نيشابورى در حديث شماره31 اربعين حديث خود, با سند, از جابربن عبداللّه
انصارى روايـت مـى كـنـد كه پيامبر (ص) به على بن ابى طالب (ع) گفت : اى على ! مردم
از درختان گوناگون آفـريده شده اند و من و تو از يك درخت آفريده شده ايم , چون
خداوند متعال مى فرمايد: وفى ادرض قطع متجاورات , در زمين بخشهايى است نزديك به هم
حتى بلغ يسقى بماء واحد
((550)) تا رسيد بـه : از يك آب سيراب مى شود پيامبر اين چنين قرائت كرد, يعنى
آيه را در مورد خودش و برادرش على للّه تاويل نمود.
مـحـدث نـورى بـه عـنـوان دليل تحريف به اين حديث استدلال كرده
((551)) , ولى جاى تحريف كجاست ؟شايد پنداشته حتى بلغ جزء آيه بوده است !.
خـيـلـى واضـح اسـت ايـن عبارت از سخن راوى بوده كه اختصارا به قرائت بقيه آيه توسط
پيامبر اشاره مى كند.
2ـ از امـام صادق (ع) روايت شده كه : پدرم هنگام اقامه نماز وتر (شب ) در هر سه
ركعت [آخر] آن قل هوالله احد مى خواند و هنگامى كه از آن فارغ مى شد مى گفت : كذلك
الله ربى
((552)) , اين چنين است اللّه پروردگار من .
نـورى مى گويد: در اين خبر اشاره است به اين كه آن ذيل , جزء قرآن مى باشدب
((553)) شگفتا! چه برداشت دور از واقعيتى ! دسته ششم :
رواياتى است درباره خيمه هايى كه به هنگام ظهور حضرت امام زمان (عج ) براى تعليم
قرآن ـطبق جمع آورى اميرالمومنين (ع) ـ برپا مى شود.
1ـ شـيـخ مفيد ـبا سند خودـ از جابر جعفى از امام ابى جعفر باقر(ع) روايت نموده كه
: هرگاه قائم آل محمد (ص)قيام نمايد, خيمه هايى برپا مى كند و قرآن راـهمان طور كه
خداوند نازل كردـ به مردم يـادمـى دهد .
پس چقدر سخت است براى كسانى كه قرآن را قبلا فراگرفته اند, چراكه با تاليف آن مخالف
است
((554)) .
روايات به اين مضمون و با تعبيراتى نزديك به هم بسيار است
((555)) .
امـام (ع) علت سختى را مخالفت در تاليف مى داند, يعنى نظم و ترتيب بين سوره ها و
آياتش با قرآن حـاضـر فرق مى كند, چون مصحف امام اميرالمومنين (ع) بر اساس دقيقترين
ترتيب ـهمان طور كه خـداونـد نـازل كـرد بـدون كـمـتـريـن دگرگونى ـ تدوين يافته
است , به طورى كه هيچ يك از خصوصيات نزول را فروگذار نكرده است , يعنى همه
ويژگيهايى كه در فهميدن عموم يا خصوص آيه و غير آن دخالت دارد, مانند زمان , مكان ,
ترتيب و مورد نزول آيات را دربر دارد .
البته همه اينها در حاشيه و پاورقى بود همانطور كه سابقا هم خوانديم
((556)) .
2ـ كـلـينى ـبا سند خودـ از سفيان بن سمط روايت مى كند كه از امام صادق (ع) درباره
تنزيل قرآن پرسيدم , گفت : قرائت كنيد همان طور كه به شما يادداده شده است
((557)) .
3ـ و بـا سـنـد خود از سالم بن سلمه روايت مى كند كه مردى نزد امام صادق (ع) كلماتى
از قرآن را برخلاف قرائت مردم مى خواند و من هم مى شنيدم .
امـام (ع) گـفـت : از اين قرائت دست بردار, همان گونه كه مردم مى خوانند بخوان تا
قائم قيام كند هنگامى كه قائم (عج ) قيام نمود كتاب خداى ـعزوجل ـ را به حد خودش مى
خواند و مصحفى را كه على (ع) نوشت آشكار مى سازد
((558)) .
احـاديـث به اين مضمون كم نيست و اينها اگر دلالتى داشته باشند فقط دلالت دارند كه
مصحف حـضرت على (ع) با مصحف حاضر تفاوتهايى دارد, اما اين كه اين تفاوت در نص آن يا
نظم و ترتيب يا چـيـز ديگر است , در اين روايات روشن نشده است , تنها در روايت اول
مشخص شده كه اين تفاوت فـقـط در نـظـم و تـرتـيـب اسـت نـه چـيـز ديگر .
پس اين حديث , بهترين شاهد خواهدبود براى روشـن كـردن وجـه اخـتـلاف كه در روايات
ديگر به آن اشاره شده است .
در اصطلاح اصوليين به چنين حالتى حكومت مى گويند كه يك سخن متكلم حكيم , نقاطمبهم
سخنان ديگرش را روشن مى سازد.
از سوى ديگر, همان اختلاف در نظم و ترتيب به تنهايى كافى است تا قرائت وفهميدن
معانى كلام را دشـوارسـازد, چـون قـوام معنا در گرو نظم و تاليف الفاظ است كه اگر
به هم بخورد به ناچار مـعانى هم تغيير مى كند, چنان كه قرارگرفتن جمله هاى يك كلام
در جايگاه خودش ـ همان طور كـه مـتـكـلـم اراده و بيان نموده ـ بهترين كمك براى فهم
مقصود اوست , اما اگر الفاظ از جايگاه نـخـستين خود برداشته شود قرائت و فهم دشوار
خواهدشد و فرقى نمى كند كه اين جابه جايى از روى عمد يا اشتباه صورت گيرد.
هـنـگامى كه موضوع نظم از مهمترين مسائل لفظى و كلامى شمرده مى شود و ارتباط نزديكى
با مساله افاده و استفاده دارد .
اين موضوع , به كاملترين وجه در مصحف حضرت على (ع) مراعات شده كه ديگر مصحفها از آن
بى بهره اند.
عـمـوم مـردم هـم با قرآن به شكل موجودش مانوس شده و در طى قرنها نسل اندر نسل با
آن خو گـرفـتـه انـد .
قـهرا دست برداشتن از آن و آشناشدن با غير آن برايشان دشوار است , لذا احتياج به
تربيت , آموزش و تمرين مداوم دارند كه امام زمان (عج ) هنگام ظهور به آن اقدام مى
كند.
بـا اين توضيح , معنا سخن امام (ع) كه گفت : كتاب خدا را به حد خودش مى خواند روشن
مى شود, يـعـنـى آن را بـه همان تركيب نخستين و اصيل خودش مى خواند كه در مصحف
اميرالمومنين (ع) تضمين شده است .
4ـ حـديـث زير نيز اين معنى را تاييدمى كند كه قرآن امام زمان (عج ) بيشتر از قرآن
موجود نيست .
عياشى ـ با سند خودـ از امام باقر(ع) روايت نموده كه : هرگاه قائم ما قيام نمايد و
سخن بگويد, قرآن , او را تـصـديـق خـواهدكرد
((559)) , يعنى قيام و ظهور وى و گسترش عدالت توسط او در روى زمين به طور صريح
و روشن در آياتى از همين قرآن حاضر مطرح شده است , زيرا اگر آنچه بر صدق او دلالـت
دارد, از اضـافه هايى باشد كه نزد خود اوست و مسلمانان از قبل با آن آشنايى ندارند
دور مى شود [و نمى تواند امامت او را ثابت كند] چراكه يك شى نمى تواند معرف خودش
باشد.
پـس حـتـمـا امام زمان (عج ) انگشت روى جاهايى از قرآن حاضر مى گذارد كه دلالتش بر
صدق گفتارش , پيش از آن پنهان است و با ارشاد او, مردم به حقايق درخشانى پى مى برند
كه قبلا با آن آشنا نبودند و نمى دانستند چگونه از قرآن استنباطمى شود.
دسته هفتم :
روايـاتـى اسـت كـه دربـاره فـضـيـلـتهاى اهل بيت للّه بحث مى كند, فضيلتهايى كه در
طى آيات قـرآن كريم نهفته مى باشد و اگر قرآن ـهمان طور كه خداوند نازل كرده ـ دست
نخورده و تروتازه قـرائت مى شد و تيرگيهاى اوهام با آن آميخته نمى گشت و صفا و
روشنى آن را كينه توزيها آلوده نـمـى سـاخـت , بـا دلايل واضح و بينات گويا, شرافت
و مقام والاى آنان را نزد خداوند ـعزوجل ـ بـازگـو مـى نـمـود, ولـى افـسـوس كه
هميشه دستهاى ناپاك در آلوده ساختن حقايق و وارونه نشان دادن آن در كار بوده است تا
جلو پرتوافشانى مقدس و ملكوتى قرآن عزيز را بگيرند.
ايـن ابـن جرير طبرى است كه مذبوحانه تلاش مى كند يكى از بزرگترين فضيلتهاى اهل بيت
للّه را بپوشاند .
او مى گويد: اهل تفسير, در معناى اين آيه اختلاف دارند: قل لااسئلكم عليه اجرا ا
الـمـودة فـى الـقربى
((560)) , بگو: من هيچ پاداشى از شما بر آن (رسالتم ) درخواست نمى كنم جز دوست
داشتن نزديكانم .
آن گاه چهار وجه مى شمارد بدين قرار:
1ـ درخواست دوستى از قريش , 2ـ درخواست دوستى و مودت با خويشان نزديك و اهل بيت
خودش , 3ـ درخواست تقرب به خداوند سبحان , 4ـ درخواست نزديكى خويشاوندان با هم و
صله ارحام .
امـا خـودش وجـه اول را انـتخاب مى كند كه پيامبر از قريش مى خواهد ـدست كم ـ به
خاطر حق خـويـشـاونـدى از او حـمـايـت كـنند .
و با تمام تلاش مى كوشد انتخاب خودش را برتر جلوه دهد.
مـى نويسد: پيامبر با همه قريش خويشاوندى داشت .
هنگامى كه او را تكذيب نمودند و از بيعت با او سـرپـيـچـى كـردنـد گـفـت : اى
خـويـشاوندان من ! اگر با من بيعت نمى كنيد ـدست كم ـ حق خـويـشـاونـدى مـرا پـاس
بـداريـد .
عـربـهاى ديگر در حفاظت و يارى كردن من سزاوارتر از شما نيستند
((561)) .
! آرى ـبـا نـيت سوءـ خود را به كورى زده است .
خداوند متعال مى فرمايد: فانها لاتعمى ادبصار ولكن تـعـمى القلوب التى فى الصدور
((562)) , چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود, ولى دلهاى درون سينه ها كور مى شود,
زيرا چگونه بر انسان عاقلى مخفى مى ماند كه پيامبر اكرم (ص)نمى تواند با كسانى كه
او را انكار نموده و اهدافش را مسخره مى كنند اين گونه برخوردكند.
شـگـفـتـا! آنـها دعوتش را نپذيرفتند و اصلا رسالتش را انكاركردند .
آن وقت پيامبر از آنان پاداش رسـالـتـش را بـخواهد؟! آيا اين احتمال , چيزى جز
توهين به مقام شامخ پيامبر اكرم (ص)است ؟ پيامبر هـرگـز دسـت دوسـتـى بـه سوى
دشمنان سرسخت خدا دراز نمى كند, حتى اگر خويشاوندان خـودش بـاشـنـد, چراكه با اصرار
بر شرك و نپذيرفتن توحيد, خويشاوندى و رحم باقى نمى ماند.
خـداى مـتعال مى فرمايد: انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح
((563)) , او از اهل تو نيست او عملى ناشايست است .
از ايـنـها گذشته خداوند عزيز صريحا دستور مى دهد: لاتتخذوا عدوى وعدوكم اولياء
تلقون اليهم بالمودة وقد كفروا بما جاءكم من الحق
((564)) , دشمن من و دشمن خودتان را دوست و ولي نگيريد! شـمـا دست دوستى و مودت
به سوى آنان دراز مى كنيد درحالى كه آنها به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده
اند.
چـگـونـه مـمكن است پيامبر (ص) از نهى صريح خداوند, سرپيچى كند .
او كه از دشمنى و لجاجت آنها آگـاه بـود و آنها هم مى دانستند كه پيامبر رابطه
خويشاوندى را با آنان بريده است و آنها را نادان و سـفـيـه مـى شـمـارد و
جـوانـانـشـان را به شورش و سرپيچى وادار مى كند و عظمت و سيادت دروغـيـنـشان را
فرومى ريزد .
لذا, همه كينه توزى ها و عداوتها را در حق پيامبر روامى داشتند و از روبروشدن با او
كراهت داشتند.
در چـنين حالتى چگونه مى شد پيامبر (ص) روح بسيار باعظمت خود را تحقيركند و از آنان
درخواستى كـنـد كه سرشار از ذلت و خوارى است ! هرگز هرگز! آن روح بزرگ و آن شخصيت
باغيرت الهى چـنـين درخواستى نمى كند, چنان كه فرزند شهيدش فرمود: هيهات منا
الذلةب, ذلت از خاندان ما به دور اسـت , خـدا, پـيـامـبـرش و مومنان خوارى را از ما
نمى پسندند و آن دامنهاى پاك و پاكيزه و شخصيت هاى غيور و روحهاى سركش و سرفراز
اجازه ذلت به ما نمى دهند
((565)) .
امـا جاراللّه زمخشرى كه برخلاف طبرى از ادبيات برجسته و در سطح عالى به خوبى آگاه
است , نظريه اى پاك و عالى انتخاب كرده و آيه را ـمخصوصا از نظر ادبى ـ به طور مفصل
شرح داده است و گروه بى شمارى از مفسران محقق نيز از وى پيروى نموده اند او مى
نويسد: روايت شده كه وقتى اين آيه نازل شد, پرسيدند: اى پيامبر! خويشاوندان تو ـكه
مودتشان بر ما واجب گشته ـ چه كسانى هستند؟ پاسخ داد: على , فاطمه و دو فرزندشان
((566)) .
سپس چندين روايت جالب و ارزشمند در اين زمينه نقل مى كند .
خداوند از خاندان پيامبر, بهترين پاداش را به او عطا فرمايد.
ديـگرى ابن مخلوف ثعالبى است كه در آيه ولايت : انما وليكم الله ورسوله والذين
آمنوا الذين يقيمون الـصـلـوة ويـوتـونـ الـزكوة وهم راكعون
((567)) , سرپرست و ولى شما تنها خداست و پيامبرش و آنها كـه ايـمـان آورده
انـد, هـمـانها كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند مذبوحانه تلاش
مى كند از عظمت نزول آيه در شان حضرت على (ع) بكاهد .
زيرا حضرت على (ع) در حال ركوع نـماز, انگشترش را به فقير داد و اين يك فضيلت عالى
و مشخصى شد براى مولى اميرالمومنين (ع) كه مورد اجماع مفسران و محدثان است و روايات
متواتر از شيعه و سنى بر آن دلالت دارد
((568)) .
وى مـى نـويـسـد: زكـات در آيـه , عـام است و شامل زكات واجب و مستحب و همه كارهاى
نيك مى شود .
سپس خداوند آنان را به ركوع كردن زياد توصيف كرده است و فقط ركوع را نام برده چون
يكى از بزرگترين اركان نماز است .
مـى افـزايـد: تـفـسـيـر صـحيح آيه همين است البته ـاتفاقاـ على بن ابى طالب هم در
حال ركوع انـگـشـترش را به فقير داد .
سدى مى گويد: هرچند اين جريان براى على اتفاق افتاده ولى آيه عام است
((569)) .
و اين گونه , تفسير آيه را با اين اختصار و بدون توجه به روايات ارائه مى دهد .
آرى ! اين چنين , شيطان كينه ها, بر آنان مسلطگشته و ياد خدا را از يادشان برده است
.
يـكـى ديگر عبداللّه بن زبير است كه با تلاش بيهوده مى خواهد اثبات كند سوره انسان
در مكه نازل شـده اسـت , چـون كـيـنـه آل پـيامبرص را در دل داشت , لذا وجود آيات
گوياى فضيلت و برترى اهـل بـيت او را شديدا رنج مى داد اميحسدون الناس على ما
اتهيهم الله من فضله
((570)) , آيا به مردم [پيامبر و خاندانش ] حسادمى ورزند به خاطر فضيلتهايى كه
خداوند به آنان ارزانى داشته است .
آن انسان پليد نام مبارك پيامبر (ص) را از خطبه هاى جمعه حذف كرد به اين بهانه كه
هرگاه نام پيامبر برده مى شود مى بينم بنى هاشم شاداب گشته , چهره هايشان درخشان
شده و سرفرازى مى كنند .
به خدا سوگند تا جايى كه بتوانم شادى و نشاطى برايشان باقى نمى گذارم
((571)) .
هـمـچـنـيـن بـعـضـى از مـفسران بى دقت نيز به دنبال او حركت كرده اند مثل ابن كثير
و جديدا سـيدقطب كه با استشهاد به سياق عبارات و برخلاف اجماع پيشوايان تفسير, سوره
انسان را مكى قلمداد كرده اند
((572)) .
حـافـظ حـسكانى مى گويد: برخى از نواصب ادعا كرده اند كه اين سوره ـبه اتفاق همه
مفسران ـ مـكـى اسـت و ايـن قصه
((573)) اگر درست باشد در مدينه اتفاق افتاده است , پس شان نزول آيه چيست ؟ آن
گـاه در پـاسـخ مـى گويد: بيشتر مفسران و محدثان , آن را مدنى مى دانند و نصوص
وارده از امامان درباره ترتيب نزول سوره ها, شاهد آن است
((574)) .
علامه طبرسى هم در تحقيق خود به همين نتيجه رسيده است
((575)) .
آرى ! هـنـگـامى كه برخى مفسران كينه توز اين چنين خوگرفته اند كه بى پروا حقايق را
بپوشانند ـهـرچـه بـادا بادـ و سياست حاكمه آن روز هم سعى در مخفى نمودن فضيلت هاى
خاندان پيامبر داشـت , تـعـجـبـى نيست اگر امروز مقدار زيادى از فضيلتهاى آنان , يا
نكوهش دشمنانشان ـدر قرآن كريم ـ شناخته نشود.
جانشينان پيامبر (ص) در قرآن
در قـرآن دلايـل فـراوانـى گـويـاى بـرتـرى و شرافت آنان است و آيات زيادى به مقام
رفيع آنان اشاره دارد, اگر با چشم بصيرت و قلب پاك و حقيقت جو در آن تدبر شود نه
اين كه چشمها شبكور و قلبها سياه باشد.
پـس هشيار باش و پرده هاى غفلت را از چشمانت كناربزن و روحت را از غل و زنجيرهاى
جاهليت آزادساز سپس به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مى
گرداند, فانظر الى آثار رحمتالله كيف يحي الارض بعد موتها
((576)) .
1ـ و ايـن اسـت مـعـنـاى گـفـتـار امام صادق للّه كه فرمود: اگر قرآن ـهمان گونه كه
نازل شدـ قرائت مى شد ما را با نام و نشان در آن مى يافتى
((577)) .
عـبـارت هـمان گونه كه نازل شد, يعنى تروتازه بدون آن كه تيرگيهاى اوهام و وارونه
سازى هاى منحرفان و باطل گرايان , افقهاى آن را تاريك سازد.
اكنون به نمونه هايى توجه كنيد:
الف ) واذا جاءهم امر من ادمن او الخوف اذاعوا به ولو ردوه الى الرسول والى اولى
ادمر منهم لعلمه الذين يـسـتـنـبـطونه منهم
((578)) , و هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آنها برسدآن را شايع مـى
سـازنـد درحـالـى كـه اگر آن را به پيامبر و پيشوايانشان ـ كه قدرت تشخيص كافى
دارند ـ بازگردانند از ريشه هاى مسائل آگاه خواهندشد.
امام باقر(ع) مى گويد: منظور از اولى الامر در اين جا امامان معصوم هستند .
شيخ طوسى مى نويسد:
قول قوى همين است , چراكه خداوند مى فرمايد: اگر آن را به اولى الامر بازمى
گرداندند علم پيدا مـى كـردنـد و مـراجعه به غيرمعصوم موجب علم نمى شود, چون ممكن
است اشتباه كند و در اين مساله فرقى بين فرماندهان لشكر و دانشمندان و ديگران نيست
((579)) .
پس اين آيه شريفه ـ طبق اين تفسير ژرف ـ ما را به مقام عصمت و خطاناپذيرى امامان
للّه در راى و اجتهاد, راهنمايى مى كند.
ب ) لاينال عهدى الظالمين
((580)) , پيمان من به ستمكاران نمى رسد.
شـيـعـه اعـتـقـاددارد: نخستين شرط رهبران مسلمين عصمت مطلقه است , يعنى هرگز نبايد
گناهى مرتكب شده باشند نه پيش از زمان تصدى مقام امامت و نه بعد از آن و در اين
مساله فرقى بـيـن پـيـامـبـر و جـانشينان بر حق او, يعنى امامان معصوم للّه نيست و
آيه مزبور به روشنى بر آن دلالت دارد.
امـام رازى مى گويد: رافضى ها با استدلال به اين آيه , بر امامت ابوبكر و عمر ايراد
گرفته اند, چون آنان در آغاز كافر بوده اند و در آن حالت , مصداق اين آيه شده اند
كه عهد امامت به آنان نمى رسد و هـنـگامى كه مصداق اين آيه شدند, ثابت مى شود كه
آنان براى هيچ وقت شايستگى مقام امامت را ندارند.
هـمـچـنـين آن دو, گناهكار بودند, زيرا ممكن بود گناه كنند, چراكه ـبه اتفاق همگان
ـ معصوم نبودند.
سـپـس بـه نقض و ايراد اين نظريه پرداخته و در پايان مى گويد: امامت در اين جا شامل
نبوت هم مى شود .
پس هركس لحظه اى به خداوند كفربورزد شايستگى اين مقام رفيع را ندارد
((581)) .
ج ) هـمچنين امام مسلمين بايد از جميع جهات هدايت يافته باشد پس براى فهم شريعت به
غير او نـمـى تـوان مـراجـعه كرد و در تمام مسائل اصول و فروع دين بايد به او
مراجعه نمود .
بنابراين ,بايد شـايـسـتـگى پاسخ گويى در همه مسائل دينى را داشته باشد .
از خليل بن احمد دانشمند معروف ادبـيـات عرب پرسيدند: چرا امام اميرالمومنين (ع) را
بر ديگران مقدم مى دارى ؟ پاسخ داد: او از همه بى نياز و همگان بدو نيازمندند.
بدين دليل , او امام همگان خواهدبود
((582)) .
بـدون شك حقيقت همان است كه او مى گويد و آيه شريفه قرآن نيز به صراحت بر آن دلالت
دارد.
خداوند متعال مى فرمايد: افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لايهدى ا انـ يـهـدى
فـمـالـكم كيف تحكمون
((583)) , آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند براى پيروى شـايـسته تر است يا
كسى كه راه نمى يابد مگر آن كه هدايت شود؟ چه مى شود شما را چگونه داورى مـى كنيد؟
قمى ـبا سند خودـ از امام باقر(ع) روايت نموده كه فرمود: كسى كه به سوى حق هدايت مى
كند محمد (ص)و آل محمد[ بعد از او مى باشند و هدايت نيافتگان كسانى هستند كه پس از
پيامبر (ص) با اهل بيتش مخالفت كردند, خواه از قريش باشند يا غير آنان
((584)) .
مـى بينيد اگر آيات كريمه قرآن را در كنار هم بگذاريم و با دقت و ايمان و يقين و
خالى از تعصب در آن تدبركنيم , چگونه بزرگترين مقامات امامت از آن استفاده مى شود و
در پرتو نور پروردگار قرار مى گيريم .
افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه
((585)) , آيا كسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده است و بر فراز مركبى از
نور الهى قرارگرفته همچون كوردلان گمراه است .
آرى ! كـسـى را كـه خـدا نورى برايش قرارنداده نورى براى او نخواهدبود, ومن
لميجعلالله له نورا فماله من نور
((586)) .
امـا ايـن كـه امام (ع) در آن حديث گفت : ما را با نام و نشان مى يافتى منظور اسم و
نام نيست , بلكه مـقـصـود ذكـر صـفـات و ويژگيهايى است كه به روشنى دلالت بر اختصاص
آنها دارد, چنان كه دانستى .
حـديـث ذيـل , ايـن مـسـالـه را بـه بـهترين وجه روشن مى كند .
كلينى ـ با سند خودـ از ابوبصير روايت مى كند كه از امام صادق (ع) درباره آيه
اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منكم
((587)) , اطـاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر و اولى الامر خودتان را
پرسيدم .
امام فرمود: درباره على , حسن و حسين نازل شده است .