اكنون به مطلب دوم مى
پردازيم و در حقيقت مثل قرآنى در اين آيه وارد شده است قرآن مشركان را
كه معبودهاى دروغين را شريكان خدا انديشيده و آنها را مى پرستيدند با
طرح مثالى نكوهش مى كند و به يك معنى به هدايت آنها مى پردازد و مثلى
را به شرح زير مطرح مى كند.
فرض كنيد: مولايى داراى برده و كنيز است هيچ گاه مولى حاضر نمى شود
برده و كنيز او در اموال و حقوق شريك او باشد و بسان مولى در دارايى او
تصرف كند، نه از چنين شريكى مى ترسد و نه اجازه شركت مى دهد آنها را
كمتر از آن مى داند كه شريك خود پندارد.
در حالى كه اين مولا گاهى با افراد آزاد عقد شركت مى بندد و حاضر است
آنها را شريك خود بينديشد و حق تصرفى مانند خود براى آنان قائل شود و
براى آنها حساب جداگانه باز مى كند.
علت اين اختلاف اين است كه برده و كنيز از نظر اجتماعى در رتبه مولى
نيست تا همتاى او شود در حالى كه شريك آزاد از نظر وجه اجتماعى همتاى
او مى شود.
با توجه به اين مقدمه قرآن يادآور مى شود اين بشر مشرك چگونه به خود
اجازه نمى دهد كه برده و كنيز، همتا و شريك او باشد در حالى كه مخلوق
خدا را كه در درجه خدا نيست شريك خدا قرار مى دهد و براى آن حق تصرفى
در آفرينش مانند خدا قائل مى شود.
در حقيقت خدا از طريق بيدار كردن فطرت ، بيمارى شرك را معالجه مى كند و
آن اين كه مخلوق خدا كه محتاج خدا است پست تر از آن كه شريك خدا باشد
همچنان كه برده و كنيز به خاطر نياز به مولى پست تر از آن است كه شريك
شما گردد.
اكنون كه به توضيح مثل پرداختيم ، به توضيح جمله هاى آيه مى پردازيم :
1.
ضرب لكم مثلا من اءنفسكم يعنى تشبيه و تمثيلى كه مربوط به خود
شما مطرح مى كند.
2.
هل لكم من ما ملكت اءيمانكم من شركاء فيما رزقناكم آيا از آنچه
مالك آنها هستيد مانند بردگان ، حاضريد شريك اموال قرار دهيد
((فاءنتم فيه سواء)) يعنى
آنان مانند شما در تصرف در اموال يكسان باشند؟!
پاسخ اين است كه نه ، هرگز حاضر نمى شوند.
بنابراين استفهام در آيه هل لكم استفهام استنكارى است .
تخافونهم كخيفتكم اءنفسكم .
((آيا از آن بردگان مى ترسيد، همان طور كه ديگر
شريكان آزاد خود مى ترسيد، به طور مسلم نه )).
سرانجام قرآن يادآور مى شود اين نوع مثل ها براى افرادى است كه تعقل
كنند و از شرك برگردند.
مثل چهلم : پست تر از آب تلخ
و ما
يستوى البحران عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اءجاج و من كل تاءكلون
لحما طريا و تستخر جون حلية تلبسونها وترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من
فضله و لعلكم تشكرون . (فاطر /12)
((هرگز دو دريا برابر نيستند، اين يكى دريا
شيرين و گوارا، نوشيدنش خوشگوار، و آن ديگرى ، شور و تلخ ، و از هر
دو گوشت تازه اى مى خوريد، و از آن دو وسايل تزيينى استخراج كرده و مى
پوشيد و كشتى را در آن دو شكافنده مى بينى و پيش مى رود تا از كرم خدا
بهره بگيريد و شايد سپاسگزار باشيد)).
تفسير لغات
1. ((فرات )): آب
شرين را مى گويند و جمع و مفرد آن يكسان است .
چنان كه مى فرمايد:
(و اءسقيناكم ماء فراتا).
((شما را با آب گوارا سيراب كرديم
)).
بنابراين ، واژه ((عذب ))
در آيه كه مى فرمايد (عذب فرات ) قيد توضيحى است .
2. ((اءجاج )) آب تلخ است
و آن در صورتى است كه شورى آن با حرارت همراه باشد.
3. ((مواخر)) جمع ماخر،
شكافنده آب است . اگر به كشتى ((ماخر))
مى گويند، چون با دماغه خود، آب را شكافته و پيش مى رود.
تفسير مثل
در اين تمثيل ، كفر و ايمان ، يا كافر و مومن به آب شيرين و تلخ
تشبيه شده اند، و اينكه هر دو با تمام هويت از هم جدا بوده و با يكديگر
آميخته نمى شوند.
و اين حقيقت در اقيانوس اطلس به گونه اى حاكم است ، زيرا اقيانوس
اطلس داراى آب شور است ولى از جانب شمال جريان آب عظيمى از آب شيرين و
گوارا در حال جريان است كه هرگز با آب شور و تلخ ، آميخته نمى شود، و
اين يكى از شگفتيهاى آفرينش است كه در دل درياى شور، نهر عظيمى در حال
جريان باشد كه طول آن به صدها و هزارها كيلومتر مى رسد.
در حقيقت حال مومن ، حال آن آب شيرين و گوارا، و حال كافر بسان آن
درياى تلخ است ، با اين تفاوت كه آن آب تلخ كه دريايى را تشكيل مى دهد،
منشا بركاتى است ، در حالى كه كافر فاقد چنين بركات مى باشد.
اينك آيه به برخى از اين نكات اشاره مى كند:
1. از هر دو دريا (شيرين و تلخ ) گوشت تازه اى صيد مى شود چنان كه مى
فرمايد:
و من
كل تاءكلون لحما طريا.
2. از هر دو دريا زينت آلاتى استخراج مى شود كه انسانها در شرايط خاصى
از آن بهره مى گيرند چنان كه مى فرمايد:
و
تستخرجون حلية تلبسونها.
3. هر دو دريا، حامل كشتيهايى مى شود كه انسانها را از نقطه اى به نقطه
ديگر منتقل مى سازد و كشتى با دماغه خود، سينه دريا را شكافته و پيش
مى رود، چنان كه مى فرمايد:
وترى
الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله .
البته مضمون اين مثل در سوره نحل ، آيه 14 نيز آمده است و بسيارى از
جمل هر دو آيه يكسان مى باشد، چنان كه مى فرمايد:
و هو
الذى سحر البحر لتاءكلوا منه لحما طريا و تستخر جوا منه حلية تلبسونها
وترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون .(207)
مضمون هر دو آيه اين است كه كافر، سنگدل و بى بهره كمتر از درياى شور
است كه داراى اين همه منابع زندگى است ، و مضمون اين مثل باز به گونه
اى ديگر در سوره بقره آمده است . آنجا كه مى فرمايد:
ثم
قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة اءو اءشد قسوة و ان من الحجارة لما
يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما
يهبط من خشية الله و ما الله بغافل عما تعملون .(208)
((دلهاى شما يهوديان پس از آن ، سخت تر شد. قلوب
شما بسان سنگ ، بلكه از آن هم سخت تر، زيرا از ميان سنگها نهر آب مى
جوشد، برخى از آنها شكافته مى شود و آب از آن بيرون مى آيد و برخى از
سنگها، خضوع و خشوع در برابر خدا سقوط مى كنند)).
بنابراين سنگها، نرمتر از كافران ، و آبهاى تلخ ، بهتر از روان كافران
است .
مثل چهل و يكم : بينا و نابينا، تاريكى و نور
يكسان نيست
و ما
يستوى الاعمى و البصير و لا الضلمات و لا النور و لا الضل و لا الحرور
و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ان الله يسمع من يشاء و ما انت بمسمع
من فى القبور. (فاطر/ 19 - 22)
((هرگز نابينا و بينا، تاريكى و روشنى ، سايه و
گرماى سوزنده خورشيد يكسان نيستند، چنانكه زندگان و مردگان يكسان نمى
باشند. خدا هر كه را بخواهد مى شنواند - هدايت مى كند - و هرگز تو نمى
توانى آنان را كه در قبرها هستند هدايت كنى )).
تفسير لغات آيه
((حرور)) شدت
گرماى خورشيد است . ((ظل ))
سايه است .
هدف از اين مثل نيز بسان مثل پيشين ، بيان منزلت و موقعيت مومن و كافر
است . مومن بسان اين چهار واقعيت ياد شده در زير است :
1. بصير (بينا).
2. نور (روشنى ).
3. ظل (سايه ).
4. احياء (زندگان ).
در حالى كه كافر به خاطر نداشتن ايمان ، داراى چهار صفت مى باشد:
1. اعمى (كور) است ، زيرا نور ايمان بر دلش نتابيده و طبعا عقل او كور
است .
2. ظلمات (تاريكيها)، كه نتيجه نابينايى ديده عقل است .
3. حرور (گرماى سخت ) زندگى او را فرا گرفته ، هرچند او آگاه نيست ،
قرآن يادآور مى شود كه هم اكنون جهنم كافران را در برگرفته است ، چنان
كه مى فرمايد:
و ان
جهنم لمحيطة بالكافرين .(209)
4. اموات و مردگانند.
تا اين جا با مفردات آيه آشنا شديم .
در آيه دو تشبيه وجود دارد:
الف : مومن به خاطر داشتن نور ايمان ، بسان انسان زنده و بينا و شنواست
.
ب : كافر به خاطر طلب كفر بسان مرده كور و كر است .
سرنوشتى مشابه مردم
انطاكيه
و
اضرب لهم مثلا اءصحاب القرية اذ جاءها المرسلون .
((براى آنان سرگذشت سرزمين ((انطاكيه
)) را مثل بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى
آنان آمدند)).
اذ
ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون .
((هنگامى كه دو تن از رسولان را به سوى آنها
فرستاديم ، اما آنان رسولان را تكذيب كردند. براى تقويت آن دو، شخص
سومى را فرستاديم ، آنگاه همگان گفتند: ما فرستادگان خدا به سوى شما
هستيم )).
قالوا ما اءنتم الا بشر مثلنا و ما اءنزل الرحمن من شى ء ان اتم الا
تكذبون .
((آنان ، به رسولان ما گفتند: شما بشرى مثل ما
هستيد و خداى رحمان چيزى را نفرستاده است . شما دروغ مى گوييد)).
قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون .
((رسولان ما گفتند: پروردگار ما آگاه است كه ما
قطعا فرستادگان او به سوى شما هستيم )).
و ما
علينا الا البلاغ المبين .
((بر عهده ما جز بيان پيامهاى آشكار چيزى نيست
)).
قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب اءليم
.
((گفتند ما شما را به فال بد گرفتيم - و شما
موجودات شومى هستيد - اگر از سخنان خود دست برنداريد شما را سنگسار مى
كنيم ، و عذاب دردناكى از ما به شما مى رسد)).
قالوا طائركم معكم ائن ذكرتم بل اءنتم قوم مسرفون .
((گفتند شومى شما از خودتان است ، اگر درست
بينديشيد، بلكه شما گروه اسرافگرى هستيد)).
و
جاء من اءقصا المدينة رجل يسعى قال يا قوم اتبعوا المرسلين .
((از نقطه دور شهر، مردى با شتاب آمد، رو به
مردم كرد و گفت : اى قوم من از فرستاده شدگان پيروى كنيد)).
اتبعوا من لا يساءلكم اءجرا و هم مهتدون .
((از كسى پيروى كنيد كه از شما پاداشى نمى خواهد
و آنان هدايت شده هستند)).
و
مالى لا اءعبد الذى فطرنى و اليه ترجعون .
((من چرا كسى را كه مرا آفريده است پرستش نكنم و
به سوى او بازگردانده مى شويد)).
ءاءتخذ من دونه الهة ان يردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم و لا
ينقذون .
((آيا غير او، خدايانى را براى خود اتخاذ كنم ؟
در حالى كه اگر خداى رحمان بخواهد ضررى بر من برساند، شفاعت آنان ،
سودى نمى بخشد و مرا نجات نمى دهند)).
انى
اذا لفى ضلال مبين .
((اگر غير او خدايى اتخاذ كنم ، در گمراهى
آشكارى هستم )).
انى
آمنت بربكم فاسمعون .
((رو به رسولان كرد و گفت : من به خداى شما
ايمان آوردم . به سخنان من گوش دهيد)).
قيل
ادخل الجنة قال يا ليت قومى يعلمون .
(((او را كشتند)، به او گفته شد: به بهشت وارد
شود. او پيام داد: اى كاش قوم من از سرنوشت من آگاه مى شدند)).
بما
غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين .
((اى كاش آگاه مى شدند خدايم مرا بخشيد و مرا
گرامى داشت )).
و ما
اءنزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما كنا منزلين .
((ما در انتقام از قوم او پس از كشتن او لشكرى
از آسمان نفرستاديم ، و هرگز چنين نمى كنيم )).
ان
كانت الا صيحة واحدة ...
((تنها كارى كه كرديم يك صيحه آسمانى بود كه
ناگهان همگى خاموش شدند - قالب تهى كردند )).
يا
حسرة على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا هب يستهزءون .
(يس / 13 - 30)
((افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى به سوى
آنان نمى آيد، مگر اين كه او را استهزاء مى كنند)).
تفسير لغات آيه
(عززنا) از ريشه تعزيز به معنى تقويت و كمك كردن با كمال اهتمام
به كار مى رود.
(تطيرنا) از ريشه تطير به معنى فال بد زدن و شوم پنداشتن است . در اين
صورت معنى (انا تطيرنا بكم ): ((ما شما را به
فال بد گرفتيم و خود شما را شوم مى شماريم ))
است .
(طائر) فال بد است ، و مايه شومى را مى گويند. در اين صورت (طائركم
معكم ) يعنى شومى در وجود شما است ، نه ما، زيرا از حق روى گردانيدند و
به باطل روى آورديد و خود اين مايه شومى و باعث گرفتاريهاست .
(لنرجمنكم ) از ماده ((رجم ))
به معنى سنگسار كردن آمده است .
(صيحة ) صداى بلند.
(خامدون ) از خمود به معنى خاموشى است .
مثل چهل و دوم :سرگذشت قوم انطاكيه
انطاكيه ، شهرى مرزى است بين سوريه و تركيه كنونى كه امروزه آن
منطقه را اسكندرون مى نامند و مورد كشمكش هر دو دولت است و هر دو مدعى
مالكيت آن مى باشند، و به هنگام تقسيم سرزمين هاى عربى ، فرانسويها اين
سرزمين را به تركيه بخشيدند كه پيوسته ماده نزاعى بين دو دولت باشد تا
هيچكدام به وحدت نرسند و به اصطلاح استخوان لاى زخم بماند.
حضرت مسيح ، رسولانى را به اطراف فرستاد تا پيام الهى را به گوش مردم
برسانند و آنها را از بت پرستى باز دارند. وى دو نفر از حواريهاى خود
را به نام ((شمعون )) و
((يوحنا)) به اين سرزمين
اعزام كرد تا مردم را از بت پرستى باز داشته و به يكتاپرستى دعوت كنند.
رسولان مسيح كه به يك معنى رسولان خدا نيز بودند، وارد انطاكيه شده ،
آنان را دعوت به آيين توحيد كردند ولى ناگهان با تكذيب مردم و بدگويى
آنان روبرو شدند.
حضرت مسيح براى تقويت اين دو نفر، پيام رسان سومى را فرستاده كه درباره
نام او در تاريخ اختلاف است . او نيز با رسولان ، به تبليغ آيين توحيد
پرداخت ، و همگى با مخالفت سرسخت مردم روبرو شدند.
اكنون ببينيم منطق مردم انطاكيه در برابر دعوت رسولان چه بود؟
آنان در مقابل اين دعوت ، سه ايراد گرفتند:
1. (ما اءنتم الا بشر مثلنا): ((شما انسانهايى
مانند ما هستيد و هيچ مزيتى بر ما نداريد)).
بنابراين ادعاى رسالت از جانب مسيح و به يك معنى از جانب خدا ادعاى بى
اساسى است .
پاسخ رسولان مسيح جز اين نبود كه بگويند:
ربنا
يعلم انا اليكم لمرسلون .
((خداى ما مى داند كه پيام رسانان او هستيم
)).
و ما
علينا الا البلاغ المبين .
((ما جز ابلاغ پيام وظيفه ديگرى نداريم
)).
2. (انا تطيرنا بكم ): ((ما وجود شما را به فال
بد مى گيريم و اساسا شما مردم شومى هستيد)).
3.
لنرجمنكم و ليمسنكم من عذاب اءليم : ((اگر
از دعوت خود، دست برنداريد، شما را سنگسار مى كنيم و با عذاب سخت روبرو
مى شويد)).
پاسخ رسولان در برابر آنان اين بود كه (طائركم معكم ) يعنى
((شومى در وجود شماست اگر بينديشيد)).
افزون بر اين ، شماها انسانهاى اسراف كار هستيد، و نشانه اسراف آنان ،
اين بود كه نعمتهاى خدا را در غير مورد آن بكار مى بردند، به جاى پرستش
خدا، بتها را مى پرستيدند.
در اين گير و دار كه سه نفر از رسولان با مردم درگير بوده و پيوسته به
جدال و چالش مى پرداختند، ناگهان از نقطه دور شهر، فرد چهارمى آمد، و
به قوم خود خطاب كرد: از اين رسولان پيروى كنيد! چرا با آنها به نزاع
مى پردازيد.
اينها خير خواه شما بوده و صلاح شما را مى خواهند.
منطق فرد چهارم
قرآن با ذكر اين مطلب كه : اين فرد چهارم از نقطه دور شهر آمده
، مى خواهد به اين نكته اشاره كند كه هيچ توطئه اى ميان او، و رسولان
نبوده است ، بلكه تصادف او را به آن نقطه آورده بود. او با منطق بسيار
استوار با قوم خود سخن مى گويد.
1. او فرياد زد: (اتبعوا المرسلين )،
اتبعوا من لا يساءلكم اءجرا و هم مهتدون : ((از
رسولان پيروى كنيد، از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزد و پاداشى نمى
خواهند)). و اين نشانه آن است كه اين افراد جز
اخلاص انگيزه ديگرى ندارند. و براى خدا رنج سفر را بر خود تحميل كرده
و بدون چشمداشت تبليغ مى كنند، تو گويى اين آيه ، نكته اى در قلمرو
تبليغ متذكر مى شود و آن اينكه تاءثير قول مبلغ در گرو پيراستگى او از
علاقه به مال و ثروت و چشمداشت مادى است .
2. او فرياد زد:
و
مالى لا اءعبد الذى فطرنى و اليه ترجعون : ((اى
مردم ! چرا خدايى را كه مرا آفريده است ، عبادت نكنيم و شما نيز چرا او
را عبادت نكنيد - در حالى كه بازگشت همه به سوى اوست )).
در اين گفتار منطق محكم و استوارى است و آن اين كه عبادت از آن موجودى
است كه انسان را آفريده و به او نعمت وجود و هستى بخشيده است و چون به
اعتراف همگان حتى قوم او جز خدا آفريدگارى نيست ، چرا غير او را
بپرستد؟
3.
ءاءتخذ من دونه آلهة ان يردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شيئا و لا
ينقذون .
((چگونه من غير خدا، كسانى را بپرستم كه اگر
خداى رحمان ضررى بر من رساند، كارى از آنان ساخته نيست و شفاعت آنان
پذيرفته نمى شود و مرا نجات نمى دهند؟)).
سپس با دو جمله كوبنده به منطق خود پايان بخشيد)).
(انى اذا ضلال مبين ): ((اگر من غير خدا را
بپرستم - كنايه از قوم - در گمراهى آشكارى خواهم بود)).
يعنى شما در گمراهى آشكارى هستيد.
2.
انى آمنت بربكم فاسمعون : ((من به خداى
شما ايمان آوردم ، بشنويد (شاهد باشيد))).
در اين اثناء كه سايه سكوت مرگبار بر آن جمعيت حاكم بود زيرا در مقابل
منطق رسولان و فردى از قوم خود، سرافكنده و شرمنده بودند، بسان جاهلان
كه هرگاه محكوم مى شوند، از منطق زور بهره مى گيرند، ناگهان بر سر فرد
چهارم ريختند و او را كشتند؛ و از اين طريق رسولان فهماندند كه اگر
آنان نيز به تبليغ خود ادامه دهند، سرنوشت آنان ، با سرنوشت اين فرد،
يكسان خواهد بود.
واكنش جهان در مقابل اين
عمل ننگين
كشتن يك فرد بى گناه آن هم به يك معنى خويشاوند، در مقابل در
برابر دعوت به توحيد، بسيار ناجوانمردانه بود، مسلما جهان در مقابل
مظلوميت اين فرد ستمگرى مردم انطاكيه ساكت نخواهد نشست .
نخستين عكس العمل اين شد كه به اين فرد گفته شد كه وارد بهشت شود
چنانكه مى فرمايد: (قيل ادخل الجنة ): ((به او
گفته شد: وارد بهشت شو)).
او پس از ورود به بهشت به قوم خود چنين پيام داد:
يا
ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين .
((اى كاش كسانى كه به كشتن من دست زدند، مى
دانستند كه خدايم مرا بخشيد و گرامى داشت )).
اين بود عكس العمل جهان در برابر اين مومن فداكار.
و اما عكس العمل جهان درباره ستمگران - كه در حقيقت سنت خداست ، اين
بود كه به آنان مهلت نداد و به يك صيحه و صداى جانكاه همگان را خاموش
كرد. نه ارتشى از آسمان فرستاد و نه كارى ديگر انجام داد، بلكه از همين
سنتهاى طبيعى بهره گرفت ، چنانكه مى فرمايد:
و ما
اءنزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما كنا منزلين ان كانت
الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون .
((ما بر اين قوم ستمگر پس از قتل آن فرد، لشكرى
از آسمان نفرستاديم ، و هرگز چنين نمى كنيم ، جز يك صداى مهيب كه شايد
نتيجه انفجار نقطه اى در انطاكيه بوده ، به حيات آنا خاموشى بخشيديم
)).
در پايان ، وحى الهى تاءسف خود را بر اين انسانهاى سنگدل و لجوج اظهار
مى كند و مى گويد:
يا
حسرة على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزءون .
((افسوس بر اين مردم هر پيامبرى كه به سوى آنان
مى آيد، او را مسخره مى كنند)).
تا اينجا ما به بيان مشبه به پرداختيم و اما مشبه ، كليه اقوامى است كه
به تكذيب حق و وحى الهى و رسولان مى پردازند، آنان بايد بدانند كه چنين
سرنوشتى در انتظار آنهاست ، ممكن است آنها را نه از طريق صيحه ، و يا
عوامل ديگر، نابود كند.
نكاتى در آيات
1. دو رسول نخست ، و همچنين پيام رسان سوم ، در حالى كه از جانب
خدا اعزام نشده بودند، بلكه از جانب حضرت مسيح به ماءموريت رفته
بودندمع الوصف - قرآن آنها را رسولان خدا مى داند و مى فرمايد: (اذ
اءرسلنا اليهم اثنين ). نكته آن اين است كه حضرت مسيح به امر الهى آنان
را اعزام كرده بود، در اين صورت فعل او فعل خدا نيز شمرده مى شود.
2. آنان در رد پيام رسولان ، بشر بودن آنها را به رخ آنان كشيده و
گفتند شماها مانند ما بشر هستيد چنانكه مى فرمايد: (ما اءنتم الا بشر
مثلنا).
در اين جمله دو احتمال است :
الف : مقصود آنان از اين اعتراض اين بود: اصولا نبى و پيام آور از جانب
خدا، نبايد بشر باشد بلكه بايد ملك و فرشته به اين ماءموريت گماشته
گردد.
ب : شما بشرى مانند ما هستيد و هيچ مزيتى بر ما نداريد و شايد اين
احتمال به ظاهر آيه نزديك تر است ، زيرا اگر مقصود اولى بود، لازم بود
بگويند ((ما اءنتم الا بشر))
ديگر لزومى نداشت لفظى مانند ((مثلنا، را به
دنبال آن بياورند.
3. تهديد رسولان به رجم و سنگسار، نشانه آن است كه منطق افراد لجوج ،
در برابر مصلحان همان تهديد و ارعاب و احيانا انجام آن است .
4. تطير به رسولان ، و شوم شمردن آنها گواه بر اين است كه يكى از سلاح
اهل عناد، همين است و بس .
5. قريه در اصطلاح متاءخران ، در مورد ده به كار مى رود ولى در اصطلاح
قرآن ، در مورد آبادى بزرگ مانند مصر نيز به كار رفته است چنان كه
برادران يوسف گفتند:
و
اسئل القرية التى كنا فيها...(210)
از شهرى كه ما در آنجا بوديم (مصر) بپرس و از اين كه ، فرد چهارم ، از
نقطه دور شهر، سراغ رسولان آمد، گواه بر اين است كه انطاكيه آن روز،
شهر بزرگى بوده است .
6. از اين كه از اين فرد چهارم به لفظ ((رجل
)) تعبير مى كند، حاكى از آن است كه كوچكترين
رابطه اى ميان رسولان سه گانه و اين فرد در كار نبوده است .
7. منطق رسولان در منحصر كردن پرستش به خدا، اين بود: جز آن كس را كه
ما را آفريده است (خدا) نبايد فرد ديگر را سجده كنيم ، و اين گواه بر
اين است كه پرستش از شئون خالقيت است ، و خالق و آفريدگار شايسته
آفرينش مى باشند.
8. بهشتى كه آن فرد چهارم وارد آن شد، بهشت برزخى بود، نه بهشت روز
رستاخيز كه انسان ها پس از برپايى رستاخيز وارد آن مى شوند.
9. از اين كه فرد چهارم از آن جهان پيام فرستاد و گفت : (يا ليت قومى
يعلمون ) حاكى است كه رابطه ميان اين جهان ، و عالم برزخ برقرار است و
آنان سخنان ما را مى شنوند.
10. اين سرگذشت درس عبرت بر مستكبران است كه پيوسته سد راه حق بوده و
رسول و پيام رسانان الهى را مسخره و تهديد مى كنند.
سرانجام ((مشبه ))
مستكبرانى است كه پيوسته به تكذيب پيامبران برخاسته ، و
((مشبه به )) سرگذشت قوم
((انطاكيه )) است .
مثل چهل و سوم : زندگى پيشين بسان حيات نخستين
اءو
لم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين .
((آيا انسان نمى بيند كه ما او را از نطفه (بى
ارزشى ) آفريديم ، ناگهان او با ما مخاصمه آشكار برخاست
)).
و
ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم .
((براى ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد
گفت كيست كه اين استخوآنها در حالى كه پوسيده است زنده كند)).
قل
يحييها الذى اءنشاءها اول مرة و هو بكل خلق عليم . (يس / 7977)
((بگو، آن كسى كه شما را نخستين بار آفريد، بار
ديگر او شما را (پس از مردن ) زنده مى كند، او به (اسرار) هر مخلوقى
داناست )).
بازگشت به زندگى پس از
مرگ
اعتقاد به معاد، و بازگشت انسان به حيات مجدد، از اصول استوار
همه شرايع آسمانى است . و هر نوع دعوت جدا از اين اعتقاد، مسلكى بيش
نخواهد بود و نام دين بر آن نمى توان نهاد.
چيزى كه به بسيارى از باورها و رفتارها روح و روان مى بخشد، و آميزه
دين مى دهد اعتقاد به روز جزاست كه تامين كننده هدف از زندگى دنيوى است
.
عرب مشرك از اعتقاد به معاد بسيار خائف و ترسناك بود، به عللى نمى
خواست اين باور را بپذيرد و يكى از آن علل اين بود كه اعتقاد به معاد و
روز جزا و حساب عملكرد خودكامگان را محدود مى سازد و از آزادى در عمل
مى كاهد، در حالى كه زندگانى سران شرك بر شالوده آزادى به معنى شكستن
هر نوع قيد و بند استوار بود.
پايه انكار آنان ناسازگارى اعتقاد به معاد با خواسته هاى نفسانى آنان
بود، هر چند آنان به اين انگيزه تصريح نمى كردند ولى اگر در اختيار فرد
روان كاوى قرار مى گرفتند او مى توانست پايه انكار آنان را به نحوى كه
بيان كرديم روشن سازد.
آنان براى سرپوش نهادن بر اين انگيزه حيوانى گاهى قيافه
((حق طلبى )) به خود مى گرفتند و به
توصيف معاد پرداخته و آن را محال قلمداد مى كردند و با خود مى گفتند:
(من يحى العظام و هى رميم ).
((چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از
هم جدا و بار ديگر زنده كند)).
قرآن اين جمله را ((ضرب المثل ))
تلقى مى كند و مى فرمايد:
و
ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم .
اكنون بايد ديد مقصود از ضرب المثل در اين آيه چيست .
به طور مسلم مراد ضرب المثل اصطلاحى نيست كه در تبيين جريانى از يك مثل
رايج در ميان مردم بهره مى گيرند مثلا به دانشجوى تنبل كه موقع تحصيل
دنبال بازى رفته و به هنگام امتحان رفوزه گشته ، مى گويند:
((فى الصيف ضيعت اللبن ))،
بلكه مقصود از اين جمله در اين آيه و نظاير آن صرف توصيف است ،
بنابراين چه مى گوييم ((ضرب مثلا))
يا بگوييم ((وصف )) هر دو
به يك معنا است .
اين توصيف جز اين نيست كه او معاد را محال شمرد در حالى كه به
استخوانهاى پوسيده اشاره مى كرد، مى گفت :
(من يحى العظام و هى رميم ).
((چه كسى آنها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده
اند)).
قرآن در موردى يادآور مى شود كه ستمگران پيامبر را با صفت مسحورا توصيف
مى كنند مى گويند:
(... ان تتبعون الا رجلا مسحورا).(211)
((شماها از يك انسان جادو شده پيروى مى كنيد)).
قرآن بلا فاصله از جمله (... ضربوا لك الامثال ) كمك مى گيرد و مى
فرمايد:
انظر
كيف ضربوا لك الامثال .(212)
((بنگر چگونه تو را توصيف مى كنند، و چگونه
معرفى مى كنند)).
بنابراين ضرب المثل در اين موارد وصف موردى است كه اين جمله در اين
مورد بكار مى رود.
نكته زيبا در جمله (و نسى
خلقه )
نكته زيبا در جمله (و نسى خلقه ) كه در آيه ياد شده وارد شده
است ، و آن اين كه توصيف اين مرد از معاد، حاكى از آن است كه آفرينش
خود را فراموش كرده است و اگر به آفرينش خود توجه داشت هرگز از معاد
چنين توصيف نمى نمود، زيرا كسى كه قادر بر آفرينش نخست است بر آفرينش
دوم به نحو احسن قادر خواهد بود.
آفرينش نخست بدون ماده پيشين صورت مى گيرد در حالى كه در معاد ماده
خلقت در اختيار است فقط نياز به صورت سازى دارد.
از آنجا كه اين معترض آفرينش نخست خود را فراموش كرده و لب به اعتراض
گشوده است قرآن به پيامبر مى آموزد كه او را به اين آفرينش توجه دهد و
مى فرمايد:
قل
يحييها الذى اءنشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم .
((آن كسى كه او را براى نخستين بار آفريد همان
زنده خواهد كرد)).
قرآن به اين پاسخ در آيه ديگر نيز تصريح كرده و مى فرمايد:
و هو
الذى يبدؤ ا الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه ...(213)
((او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن
را پس از مرگ برمى گرداند و دومى آسانتر است )).
مسلما آسانى آفرينش دوم از ديدگاه ماست كه پيوسته اعاده از نظر تاءسيس
در نزد ما آسانتر مى باشد و الا از نظر خداى قادر و توانا آسان و
دشوارى تصور ندارد.
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد:
و ما
الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف ، و القوى و الضعيف فى خلقه الا
سواء.(214)
((بزرگ و كوچك ، سبك و سنگين ، نيرومند و ناتوان
، از نظر آفرينش در برابر او يكسان است )).
شاءن نزول آيه
مفسران مى نويسند: ابى بن خلف يا عاص بن وائل استخوان هاى
پوسيده و درهم گشته را حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آورده به او
چنين گفت : ((تو گمان مى كنى اين استخوان ها
زنده خواهد شد، در حالى كه پوسيده و از هم جدا شده است ؟!
سرانجام ((مشبه )) حيات
مجدد در جهان ديگر است و ((مشبه به
)) حيات نخستين انسان مى باشد.
مثل چهل و چهارم : بسان بنده يك شخص ، و بنده
چند شخص
و
لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون .
((ما در اين قرآن از هر نوع تمثيلى براى مردم
آورديم شايد متذكر گردند)).
قرآنا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون .
((قرآن عربى كه از هر كجى پيراسته است (اين مثل
ها را آورديم ) شايد پرهيزكار شوند)).
ضرب
الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا
الحمد لله بل اءكثرهم لا يعلمون . (زمر / 27 - 29)
((خدا مثلى مى زند مردى را كه چند تن در او
شريكند، و بر سر او اختلاف دارند، و مردى كه تنها از آن يكى باشد آيا
اين دو با هم برابرند سپاس خدا را بلكه بيشترشان مى دانند)).
تفسير لغات آيه
1. ((متشاكس )) از
واژه ((شكس )) گرفته شده
كه معنى بدخوبى است ، و متشاكس به فرد مجادله گر مى گويند كه به خاطر
ناسازگارى خويش با ديگران به نزاع برمى خيزد.
((سلما)) بمعنى خلوص و
دور از هر نوع عنصر بيگانه است .
تفسير تشبيه
1. خدا در اين آيه حال كافر و مومن را با يك مثل بيان مى كند
بنابراين ما بايد در اين مورد سه چيز باشد تا تمثيل تحقيق پذيرد.
اء. مشبه به .
ب . مشبه .
ج . وجه شبه .
مقصود از مشبه به در اين آيه حال دو برده است :
اء. برده اى كه مملوك چند انسان ناسازگارى است كه هر كدام از او كارى
مى طلبند و برده نمى داند به سخن كدام يك پاسخ بگويد.
ب . برده اى كه مملوك يك انسان است و فرمان يك فرد بر او حاكم است ،
طبعا او راه و روش خود را به وسيله فرمان او تشخيص مى دهد.
مقصود از ((مشبه )) حال
كافر و مومن است ، كافر به خاطر خدايان متعددى كه هر كدام براى خود امر
و نهى دارند بسان مرده اى است كه مملوك چند نفر مى باشد در حالى كه
مومن خود را بنده خداى حكيم و قادر مى داند بسان برده اى است كه فقط يك
مالك بيش ندارد.
انسان مشرك در زندگى متحير بوده و راهى به مقصد نخواهد يافت چون آراى
مختلف بر او حاكم است . در حالى كه مومن براى خود حاكم واحدى برگزيده و
يك راءى بر او حكومت خواهد كرد.
مشرك بر اثر اعتقاد به خدايان متعدد، جهان را به فساد تهديد مى كند چون
خدايان متعددى بر جهان حكومت مى كند، چنان كه مى فرمايد:
لو
كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا...(215)
((اگر خدايان متعددى بر آسمانها و زمين حكومت مى
كرد رو به تباهى مى نهادند)).
سرانجام شعار مومن اين است :
...ءاءرباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار.(216)
((آيا پروردگاران متعدد و گوناگون نيكو است و يا
خداى واحد قهار)).
مثل چهل و پنجم : سنت الهى درباره مستكبران
و كم
اءرسلنا من نبى فى الاولين .
((چه پيامبرانى را براى هدايت گذشتگان فرستاديم
)).
و ما
ياءتيهم من نبى الا كانوا به يستهزءون .
((هيچ پيامبرى به سوى آنان نيامد مگر اين كه او
را مسخره كردند)).
فاءهلكنا اءشد منهم بطشا و مضى مثل الاولين . (زخرف / 6 - 7)
((نيرومندتر از آنان را به هلاكت رسانيديم و سنت
پيشينيان تكرار شد)).
تفسير لغات آيه
بطش در لغت عرب گرفتن چيزى با قوه و قدرت است ، و احيانا در خود
قوه و قدرت بكار مى رود.
بنابراين مقصود از جمله (اءشد منهم بطشا)، كسانى است كه از كافران مكه
قويتر و نيرومندتر بودند.
در اين آيه مشبه به و مشبه و وجه شبه داريم .
مقصود از اولى كافران در طول تاريخ است كه قبل از پيامبر گرامى آمدند و
با قهر الهى نابود شدند، و قوه و قدرت آنان فزونتر از قدرت قريش بود،
مقصود از دومى قريش است كه مانند گروه پيشين به تكذيب پيامبر برخاسته و
سد راه تبليغ ايشان بودند.
وجه شبه اين كه جهالت در هر دو گروه مانع از پذيرش بوده و هر دو گروه
به سخريه پيامبران برخاسته ، چه بسا ممكن است همان سنت هاى خدا درباره
امت هاى پيشين دامنگير مشركان عصر رسالت باشد، اينك به تفسير آيات مى
پردازيم :
و كم
ارسلنا من نبى فى الاولين چقدر پيامبران را در امت هاى پيشين
برانگيختيم تا چراغ هدايت بوده و آنان از هدايت انبيا بهره گيرند.
2. و
ما ياءتيهم من نبى الا كانوا به يستهزءون شيوه امت هاى پيشين
اين بود هر موقع پيامبرى به سوى آنان مى آمد، او را ريشخند كرده و به
استهزاى او برخاستند.
3.
فاءهلكنا اءشد منهم بطشا و مضى مثل الاولين .
قريش كافر بداند كه سختر و قويتر از آنان را نابود كرديم و در قرآن
سرگذشت آنان به عنوان مثل بيان شده است .
بنابراين قريش كافر از نزول عذاب در امان نباشد زيرا حكم الهى درباره
همگان يكسان است .
آيه اى كه تمثيل نيست
در برخى از كتابهاى پيرامون امثال قرآن نوشته آيه ياد شده در
زير را جزو امثال قرآن معرفى كرده اند.
و
اذا بشر اءحدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم .(217)
((هرگاه به يكى از آنان به آنچه كه خدا را با آن
توصيف كردند خبر داده مى شد چهره او سياه مى گشت در حالى كه خشم و تاسف
خود را فرود مى برد)).
برخى تصور كردند كه اين آيه جزو امثال قرآن است در حالى كه واقع مثل
همان تشبيه و تمثيل است و اركان آن را سه چيز تشكيل مى دهد.
1. مشبه به ، 2. مشبه ، 3. وجه شبه .
در حالى كه در اين آيه اين اركان موجود نيست و مفاد آيه اين است كه هر
موقع به يكى از عرب ها گزارش مى دادند كه همسرت دختر زاييده او از
شرمسارى صورتش سياه مى گشت و خشم خود را فرو مى برد و اظهار نمى نمود.
اكنون سوال مى شود كه پس مقصود از (ضرب للرحمن مثلا) چيست ؟
در گذشته يادآور شديم قرآن گاهى كلمه ((ضرب
المثل )) را در مورد توصيف يك شى به كار مى برد،
مثلا درباره پيامبر مى فرمايد:
انظر
كيف ضربوا لك الامثال ...(218)
بنگر چگونه تو را توصف و تعريف مى كنند قرآن اين جمله را در مورد
مشركان به كار مى برد كه پيامبر را ((محور))
مى خواندند، و مى گفتند: (ان تتبعون الا رجلا مسحورا)(219)
از مرد سحر شده پيروى مى كنيد، قرآن نام اين توصيف را ضرب المثل مى
خواند و مى فرمايد: (انظر كيف ضربوا لك الامثال ).
در آيه مورد بحث جريان از اين قبيل است ، مشركان مى گفتند فرشتگان
دختران خدا هستند چنان كه مى فرمايد:
و
جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا...(220)
((آنان فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختر مى
انديشيدند)).
در آيه ديگر مى فرمايد:
و
يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون .(221)
((براى خدا دخترانى قرار داده اند و براى خود،
آنچه مى خواستند)).
بنابراين چون فرشتگان را دختران خدا مى انديشيدند و خدا را چنين توصيف
مى كردند كه او داراى دختر است . خدا در اين مورد يادآور مى شود هر
موقع فردى را به چيزى (نوزاد دختر) كه خدا را با آن توصيف مى كردند،
بشارت مى دادند، چهره او سياه مى گشت .
در حقيقت جمله (ضرب للرحمن مثلا) كنايه از تولد دختر است چون خدا با آن
توصيف مى نمودند.
مثل چهل و ششم : نمونه اى براى آيندگان
فاستخف قومه فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين .
((قوم خود را سبك شمرد از او اطاعت كردند، آنان
قومى فاسق بودند)).
فلما
آسفونا منهم فاغرقناهم اءجمعين .
((هنگامى كه ما را به خشم آوردند از آنان انتقام
گرفتيم و همگان را غرق نموديم )).
و
جعلناهم سلفا و مثلا للاخرين . (زخرف / 54 - 56)
((و آنان را عبرتى براى آيندگان قرار داديم
)).
تفسير لغات آيه ها
((اءسف )): طبق
گفته راغب در مفردات در دو مورد بكار مى رود.
1. غضب و خشم .
2. حزن و اندوه .
ولى مقصود از فعل ((آسفونا))
در آيه كه از ماده ((اءسف ))
گرفته شده است همان معناى نخست است ، يعنى هنگامى كه ما را خشمگين
كردند.
3. ((سلف )) جمع
((سالف )) مانند:
((خدم )) جمع
((خادم )) و مراد نمونه
پيشين است . ((مثلا)) به
معناى وصف حال قوم فرعون ، و مقصود ((عبرت
)) است .