مدارج قرآن و معارج انسان

استاد آيت الله حسن حسن زاده آملي

- ۴ -


و بدانکه در مطلق عوالم، وجود اصل است و ماهيت که از حدود موجودات اعتبار مي شود، عارضي است. چه ماهيت بمعني اعم که در ديار مرسلات ساري است اي ما به هوهو که عبارت اخراي همان تعيّن آنها است و آنها را بيش از يک امکان نبود که همان امکان حدوث ذاتي آنها است و چه ماهيت بمعني اخص اي مايقال في جواب ما هو که در عالم ماده صادق است که ماهيت همان جنس و فصل آنهاست و در آنها علاوه بر امکان اول، امکان استعدادي نيز هست، و چون وجود اصل است، تعيّن و ماهيت عارضي، و آنهم در حقيقت تعينات امور اعتباري بيش نيستند که:

وجود اندر کمال خويش ساري است   تعينها امور اعتباري است

پس آنچه در خارج متحقق است، همان وجودات متعينه و مشخصه اند. لذا تعيّن را که نقطه بائيه تميزيه اعني نقطه امکانيه حدوثيه است و متفرع بر ذات اصيل وجود است و بعد از او است تعبير به تحت فرمود که: «انا النقطه تحت الباء.»

پس نقطه يعني موجود متعين تالي الف که همان عقل اول و صورت انسان کامل است و هرکه بدين نقطه وجوديه اطلاع يافت به جميع حقائق و اسرار و به همه کتب سماوي دست يافت، چنانکه نبي(ص) بدان اطلاع يافت و در شب معراج فرمود: «علمت علوم الاولين والاخرين» و نيز فرمود: «اوتيت جوامع الکلم» و وصي بدان اطلاع يافت و فرمود: «انا النقطة تحت الباء و قال سلوني عما تحت العرش» لذا از اين نقطه به نبي و وليّ نيز تعبير مي کنند.

به عنوان تمثيل و تنظير تذکر داده مي شود که: همان گونه که موجودات نشأه اولي، اصنام و اظلال نشأه آخرت اند که اين دو نشأه در طول يکديگرند.

صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي   صورت زيرين اگر با نردبان معرفت

بر رود بالا همان با اصل خود يکتاستي.

و اين نشأه اولي قائم به آن نشأه است، و اين رقيقت آن حقيقت است، چنان که نفخ در اين نشأه، نموداري از نفختُ فيه من روحي آن نشأه است، و يوم اين نشأه سايه اي از کل يوم هوفي شأن آن نشأه است.

و ليل اينجا اشارتي از مقام تحت الشعاع بودن و احتراق نجم ثاقب نفس در نور انور شمس حقيقه الحقائق است که اين چنين استتار را قدر و مرتبت و شأن است، زيرا در اين خفا و فنا تاج عزت لقد کرّمنا را در مقام قرب دارا مي شود و به حقايق هستي آشنا مي گردد، انا انزلناه في اليلة القدر، همچنين حروف اين نشأه حکايتي از حروف تکويني کتاب عالم کبير است.

فائده: اين حقيقيه کلمه متعيّن به تعيّن اول را بحسب اعتبار مدارج کمالات علمي و عيني آن به اسامي گوناگون مي نامند از اين قبيل: صادر اول، نَفَس رحماني، فيض ذاتي، تجلي ساري، امداد الهي، وجود منبسط، رق منشور، نور، ظل، هباء- از اين روي که ماده موجودات ممکنه است-، عماء، مرتبه جمعيت، مرتبه جمع، کرسي، ماده کليه، عنقاء، حضرت حقائق، عقل اول، روح القدس، امام مبين، مسجد اقصي، روح اعظم، انسان کبير، جبرئيل، جوهر، ماده اولي، مفيض- مفيض از اين روي گويند که واسطه فيض وجودات از جانب فياض علي الاطلاق است-، مرآت حق، قلم اعلي، حقيقة الحقائق- يعني به اضافه به حقايق مادونش حقيقة الحقائق است- هيولي- يعني به تشبيه با هيولي اولي عالم طبيعت که به صور گوناگون متصور است- مرکز دائره- زيرا که چون نقطه است در دائره وجود که جميع خطوط موجودات و مسير تکاملي و سيرصعودي آنها به آن منتهي مي شود. و انسان کامل که مظهر تام اوست نيز مرکز دائره امکان است.

علامه صائن الدين در تمهيد القواعد فرمايد: «و اما نقطة المرکز فليس لها مقابل ولا ضدوند، بل هوالواحد الحقيقي الذي تعيّن به سائر النقط و مقابلاتها. و ما سمعت من ان مظهر الواحده الحقيقيه هو الصوره الاعتداليه انما المراد به هذا المعني. ثم ان کان ما کان من تلک النقطه اقرب الي المرکز کانت آثار الوحده والوجوب فيها اکثر و احکامها تکون اشمل و کلما کان ابعد کانت آثاره الکثرة والامکان فيها اکثر و احکامها تکون اقل شمولاً و اقصر نسبة لوجود مقابلة بآثاره الخاصة المقابلة لآثارها و احکامها. (ص 168، ط 1، سنگي).

جناب شيخ بهائي فرمود:

اي مرکز دائره امکان   وي زبده عالم کون و مکان
تو شاه جواهر ناسوتي   خورشيد مظاهر لاهوتي

و ديگر از اسامي او «برزخ جامع» است، عارف جامي گويد:

حد انسان به مذهب عامه   حيواني است مستوي القامه
پهن ناخن برهنه تن از موي   به دو پا رهسپر به خانه و کوي
هر که را بنگرند کاينسان است   بگمانشان رسد که انسان است
کيست انسان برزخ جامع   صورت خلق و حق در او واقع

و نيز از اسماء اوست: حضرة احدية الجمع، حضرة الواحدية، وجود عام، رحمت شامله، عرش، خليفة الله، معلم اول، لوح محفوظ، غمام، تعيّن اول، ظهور ثانوي، برزخ اول، حضرة الاسماء، حد فاصل، مقام انسان کامل، حضرة احدية الجمع والوجود، اول مراتب التعيّن، صاحبة الاحدية، مرتبة الغيب، اول مرتبة الشهادة- يعني نسبت به غيب مطلق-، محل نفوذ الاقتدار، الغيب الاضافي، عنصر اول، نور مرشوش، وجود فائض، اسم اعظم، ماده ممکنات، حضرة الالوهية، نقطه، زيرا که اولين نقطه است که وجود مطلق بدان تعيّن يافت و وجود مضاف ناميده شد، مانند نقطه باء که اولين نقطه است که الف در مظاهر حروفي بدان متعين شد و باء ناميده شده است.

اين اسماء شريفه که در حدود شصت و چهار اسم از اسامي صادر اول است، از باب ششم فتوحات مکيه، و از تفسير اعجازالبيان صدرالدين قونوي (50 و 115 ط مصر، و ص 47، ط هند)، و از مصباح الانس علامه ابن فناري (ص 30 و 70 و 178، ط رحلي، سنگي) و تدبيرات الهيه شيخ اکبر محيي الدين عربي (ص 121 و 122 و 125 و 126، ط 1، مصر)، و رساله نقدالنقود في معرفه الوجود سيد حيدر آملي (ص 690 تا 695، ط 1) و سرح العيون في شرح العيون (ط 1، ص 184) نقل کرده ايم.

اشارة: دانستي که يکي از اسامي اين حقيقت کليه «هباء»، است از اين جهت که ماده موجودات ممکنه است، شيخ اکبر ابن عربي در وصل اول باب ششم فتوحات مکيه که در معرفت بدء خلق روحاني است همين هباء را عنوان کرده است و سخنش اينکه:

«فلما اراد وجود العالم و بدأه علي حدما علمه بعلمه بنفسه عن تلک الارادة المقدسة بضرب تجل من تجليات التنزيه الي الحقيقة الکلية انفعل عنها حقيقة تسمي الهباء هي بمنزلة طرح البناء الجص ليفتح فيها ماشاء من الاشکال و الصور و هذا هو اول موجود في العالم و قد ذکره علي بن ابي طالب رضي الله عنه و سهل بن عبدالله رحمه الله و غير هما من اهل التحقيق اهل الکشف والوجود. ثم ان سبحانه تجلي بنوره الي ذلک الهباء و يسمونه اصحاب الافکار الهيولي الکل و العالم کله فيه بالقوه والصلاحية فقبل منه تعالي کل شيء في ذالک الهباء علي حسب قوته و استعداده کما تقبل زوايا البيت نور السراج و علي قدر قربه من ذلک النور يشتد ضوءه و قبوله قال تعالي نوره کمشکوة فيها مصباح فشبه نوره بالمصباح فلم يکن اقرب اليه قبولاً في ذلک الهباء الاحقيقة محمد(ص) المسماة بالعقل فکان سيدالعالم بأسره و اول ظاهر في الوجود فکان وجوده من ذلک النور الالهي و من الهباء و من الحقيقة الکلية و في الهباء وجد عينه و عين العالم من تجليه، و اقرب الناس اليه علي بن ابي طالب امام العالم و اسرار الانبياء اجمعين».

يعني حقيقتي به نام هباء، به يک نحو تجلي از اراده مقدس ذات متعالي، پديد آمد. اين هباء به مثل مانند گچي است که بنّاء آن را طرح مي کند تا نقشه بر آن پياده کند. و هباء اولين موجود در عالم است. علي بن ابي طالب(ع) و سهل بن عبدالله(ره) و ديگر از اهل تحقيق که اهل کشف و شهودند آن را ذکر کرده اند. و اصحاب افکار که حکمايند هباء را هيولاي کل مي گويند. و همه عالم بالقوه و الصلاحيه در آن موجود است. سپس حق سبحانه به نور خود تجلي به هباء کرد، و هر چيزي در آن هباء برحسب قوت و استعداد خود آن نور تجلي را به قدر قربش بدان پذيرفت، چنان که زواياي خانه نور چراغ را مي پذيرند «مثل نور، کمشکوة فيها مصباح». و کسي بدان نور تجلي در پذيرفتن، نزديکتر از حقيقت محمد(ص) که مسماي به عقل است نبود، پس آن بزرگوار سيد جميع عالم و اولين ظاهر در وجود است. و از آدميان نزديکتر از همه به حقيقت محمد(ص) علي بن ابي طالب امام عالم و اسرار جميع انبياء است.

تبصره: در کتب اهل سرّ مي خواني که باء، نبي(ص) است، و نقطه تحت آن ولي اين سخن از اين روي است که باء تعيّن پيدا نمي شود مگر به ولايت.

و گاهي برخي از مشايخ چون شيخ شبلي از خود خبر مي دهد که «انا النقطة التي تحت الباء». اين سخن را از اين روي گفته است که اشاره به عدم و شکستگي نفس خود کرده است، زيرا که نقطه تحت باء را خود وجودي نيست بلکه وجود او در ضمن باء است.

و مي تواند بود که از زبان انسان کامل حکايت کند چنان که عارف بسطامي از زبان حق تعالي حکايت کرده است که «لوائي اعظم من لواء محمد». و بابا طاهر از زبان انسان کامل که:

مو آن بحرم که در ظرف آمد ستم   مو آن نقطه که در حرف آمد ستم

و از اين گونه تعبيرات ديگر هم دارند، و بنا بر آنچه تحرير و تقرير کرده ايم براي هوشيار در پي بردن به وجه تعبير بدانها کفايت است.

فائده ديگر در اين که الف قطب حروف است: اشارتي کرده ايم که الف قطب حروف است، اکنون در توضيح آن گوييم که الف در همه حروف يا بي واسطه و يا با واسطه در کار است و مقوّم هر حرف است و بمنزله ماده آن حرف است. اما بي واسطه مثل با، تا، يا، ثا، صاد، ضاد، واو. و اما بواسطه مثل ميم و نون و جيم و سين که قوام آنها بر واو و ياء است و قوام واو وياء به الف است علاوه اينکه هر يک از واو و ياء در مقام الف قرار مي گيرند، چنانکه در کلمات عرب نظير بسيار دارد، و به اين سبب آن را قطب حروف گويند، و به همين جهت اين اسم شريف را حرف ذات اقدس حق دانند که ظهور حق در صور موجودات چون ظهور الف است در صور حروف.

و ديگر اينکه الف قطب حروف است زيرا که زبر ملفوظي آ که الف است لفظ قطب است (ا=1، ل=30، ف=80 جمع آن 111 که عدد قطب است) و بيّنه الف هم مطابق با علي است و زبر الف هم مطابق با علي است بيانش اينکه زبر ملفوظي الف همزه است و عدد آن صد و ده است. از بيّنه الف علي را بطلب (ها=6، ميم=90، زا=8، ها=6 که مجموع آنها صد و ده است). و بينه الف که لف است هم صد و ده است که مطابق با علي است پس هم ظاهر الف علي است و هم باطن الف علي است لذا فرموده اند: من عرف ظاهر الالف و باطنه وصل الي درجه الصديقين و مرتبه المقربين ولااله الّاهو نيز مساوي با علي است.

اميرالمؤمنين(ع) در خطبه شقشقيه که خطبه سوم نهج البلاغه است درباره خويشتن فرموده است: «و هو يعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي ينحدر عني السيل ولا يرقي الي الطير».

و در خطبه 117 نهج فرمود: «و انما انا قطب الرحي تدور علي و انا بمکاني فاذا فارقته استحار مدارها و اضطراب ثفالها».

و نيز در يکي از نامه هايش که کتاب اول باب مختار از کتب نهج است به اهل کوفه نوشت: «واعلموا ان دارالهجره قد قلعت باهلها و قلعوابها و جاشت جيش المرجل و قامت الفتنه علي القطب...» که مقصودش از قطب، خود آن جناب است و همچنين در چند جاي ديگر نهج البلاغه.

عالم الهي رجب برسي، در مشارق الانوار (ص 44، طبع بمبئي) در بيان جمله مذکور خطبه شقشقيه فرموده است: «قوله(ع) و هو يعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي، هذا اشارة الي انه عليه السلام غاية الفخار و منتهي الشرف و ذروة العز و قطب الوجود و عين الوجود و صاحب الدهر و وجه الحق و جنب العلي فهو القطب الذي دائر به کل دائر و ساربه کل سائر لان سريان الولي في العالم کسريان الحق في العالم لان الولاية هي الاسم الاعظم المتقبل لافعال الربوبية و المظهر القائم بالاسرار الالهيه و النقطة التي اُدير عليها برکار النبوة فهي حقيقه کل موجود فهي باطن الدائرة و النقطة السارية السائرة التي بها ارتباط سائر العوالم و الي هذا المعني اشار ابن ابي الحديد فقال:

تقبلت افعال الربوبية التي   عذرت بها من شک انک مربوب
و يا علة الدنيا و من بدو خلقها   انه سيتلوا البدا في الحشر تعقيب

فهو قطب الولاية و نقطة الهداية و خطة البداية و النهاية يشهد بذاک اهل العناية و ينکره اهل الجهالة و العماية.

و قد ضمنه اميرالمؤمنين(ع) ايضاً في قوله کالجبل ينحدر عني السيل ولايرقي الي الطير و هذا رمز شريف لانه شبه العالم في خروجهم من کتم العدم بالسيل و شبه ارتفاعهم في ترقيهم بالطير لان الاول ينحدر من الاعلي الي الادني والثاني يرتفع من الادني الي الاعلي. فقوله(ع) ينحدر عني السيل اشارة الي انه باطن النقطة التي عنها ظهرت الموجودات ولاجلها تکونت الکائنات و قوله(ع) ولايرقي الي الطير اشارة الي انه اعلي الموجودات مقاماً و لسائر البريات اماماً.

بدان که هريک از حروف تهجي مرکبند. بعضي از دو حرف، مثل باء و تاء و بعضي از سه حرف، مثل صاد و سين و حرف اول آنها را در اصطلاح زبر مي نامند و تتمه را بينات «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون بالبينات والزبر» (نحل/45). «جاؤوا بالبينات والزبر و الکتاب المنير» (آل عمران/185). «جاءتهم رسلهم بالبينات و بالزبر و بالکتاب المنير» (فاطر/26). مثلاً حرف باء زبرش ب است که به حساب جمل دو است و بيناتش 1 است که بحساب جمل يکي است. لذا فرموده اند که زبر تطبيق مکتوبي حروف است به حروف در اعداد يعني زبر عبارت است از کلمه اي مساوي مر کلمه ديگر يا جمله اي مر جمله ديگر را در حساب جمل. مثال در کلمه چون تطابق لفظ علم با عمل، و کاکل با کژدم، مو با چليپا، ديوانگي با آسودگي، زمزم با آب زندگي، توبه با پشيماني، زبان با دهان، لعل با نگين، خواب با راحت، والد با ام، ملا با سواد، قلعه با برج، نخود با کشمش، عدس با باقلا، عقرب با کاشان، نانوا با جهنمي، حق با ميزان، ولا اله الاهو با علي، و ماه با ولي، عارف شبستري گويد:

نبي چون آفتاب آمد ولي ماه   مقابل گردد اندر لي مع الله

و مثال در جمله چون اول من آمن با علي بن ابي طالب لذا زبر و بينه الف که از حروف نوراني است هر دو علي است.

و هر حرفي که زبر و بينه آن با هم مساوي باشند آن حرف را کامل نامند چون «ا» که دانسته شد و چون «س» که از حروف نوراني است، و زبر ملفوظي آن که «س» است شصت است و بينه آن که «ين» است شصت است. لذا «س» را حرف انسان کامل گفته اند. امين الاسلام طبرسي در مجمع البيان در تفسير يس گويد: «و روي عن الکلبي انه قال هي بلغه طي يا انسان». و نيز گويد: «و قيل معناه يا انسان عن ابن عباس و اکثر المفسرين». و نيز گويد: «روي محمد بن مسلم عن ابي جعفر(ع) قال ان لرسول الله اثني عشر اسماً خمسة في القرآن محمد و احمد و عبدالله و يس و نون». و نيز گويد: «يس معناه يا محمد عن سعيد بن جبير و محمد بن الحنفيه». و نيز گويد: «و قيل معناه يا سيد الاولين و الآخرين و نيز گويد : و قيل هو اسم النبي(ص) عن علي بن ابي طالب و ابي جعفر عليهما- السلام و قد ذکر الرواية فيه قبل»، و سرّ اين همه اقوال همان است که گفتيم «س» حرف انسان کامل است و اين اقوال همه مشير به يک حقيقت اند. شيخ اجل حافظ رجب برسي در مشارق الانوار (ص 211، طبع بمبئي) آورده است که: «قال اميرالمؤمنين(ع): انا باطن السين و انا سرّالسين».

و از آنچه گفته ايم دانسته مي شود که بينات تطبيق ملفوظي اسماء حروف است، با حذف حرف اول مر تمام عدد اسم ديگر را، به اين معني که بقيه مساوي مر تمام عدد لفظ ديگر باشد، خواه اين تطابق در يک لفظ باشد، خواه در زياده اعني چه تطابق در يک کلمه باشد و يا در جمله، مثال در يک لفظ چون تطابق بينه محمد با اسلام، زيرا که بينه محمد 132 است و اسلام 132 و چون تطابق بينه علي با ايمان.

ملا جلال دواني گويد:

خورشيد کمال است نبي، ماه ولي   اسلام محمد است و ايمان علي
گر بينه اي در اين سخن ميطلبي   بنگر که ز بينات اسماست جلي

به اين بيان که ملفوظي علي عين، لام، ياء مي باشد. چون حروف اوايل که مجموع علي است حذف شود باقي ماند ين، ام، ا، که عدد مجموع 102 است و عدد ايمان نيز 102 و به همين بيان ملفوظي محمد با اسلام و مثال در جمله چون «حب علي بن ابي طالب» با لفظ «دين الاسلام»

و ديگري گفته است:

رمزي است کتاب حق تمامي به نظام   اسرار الهي است به هر بطن کلام
از اسم محمد که بود مصدر کل   درياب ز بينات نامش اسلام

و از آن جهت که الف قطب حروف، و به وجهي حرف ذات اقدس حق است، و نون يکي از اسماء نبي(ص) و ولايت باطن نبوت است و سريان ولي در عالم چون سريان حق در عالم است، عارفي گفته است:

حرف اول از الوهيت الف   مبدأ جمله حروف مؤتلف
حرف اول از نبوت حرف نون   قلب نون واو آمده اي ذوفنون
حرف اول از ولايت حرف واو   قلب و او آمد الف اي کنجکاو
پس ولي قلب نبي و جان او است   قلب قلبش ذات الله سرّ هو است

آن که گفتيم الف به وجهي حرف ذات اقدس است، از اين رو است که به وجهي ديگر چنان است که مولي عبدالرزاق قاساني در اصطلاحات فرموده است: «ان الالف يشار بها الي اول الموجودات الممکنه و هي المرتبه الثانيه من الوجوديات» (کشکول: شيخ بهائي، ط1، ص438).

اين سخنان براي کساني که از حضيض طبع و حس بدر نرفتند، و از مهبط وهم و منزل خيال قدم فراتر ننهادند، افسانه مي نمايد، «ذلک مبلغهم من العلم». شيخ رئيس در اشارات چه نيکو گفته است: «ان ما يشتمل عليه هذا الفن ضحکة للمغفل، عبرة للمحصل، فمن سمعه فاشمأز عنه فليتهم نفسه لعلها لاتناسبه».

رساله را در اينجا خاتمه مي دهيم، و نعمت قرب الي الله و جنة اللقاء «و ادخلي جنتي» را براي همگان مسألت داريم، و آن را در تابستان هزار و سيصد و پنجاه و سه هجري شمسي در حلقه درس و بحث تني چند از اخوان صفاء در آمل نوشته ايم. دعويهم فيها سبحانک اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمدالله رب العالمين.