اکنون که تا اندازه اي به تنزلات عوالم قرآن و مقامات آن آشنا شده ايم شمه اي در
اسرار برخي از حروف اشارتي کنيم تا معني انا النطقة التي تحت الباء و سرّ الباء و
غير آن از اشارات نبوي و علوي بهتر روشن شود.
عالم صمداني مولي عبدالصمد همداني در بحرالمعارف آورده است که: «وردعن النبي(ص)
ظهر الموجودات من باء بسم الله الرحمن الرحيم» و نيز آورده است که: «ورد عن علي
عليه السلام انا النقطة تحت الباء» (ص 456) و ص 700 رساله نقد النقود في معرفه
الوجود سيد حيدر آملي و شيخ اجل حافظ رجب برسي حلي در مشارق الانوار، از حضرت وصي
عليه السلام روايت کرده است که فرمود: «انا النطقة التي تحت الباء و سرّ الباء».
سيد متأله حيدر آملي در رساله نقد النقود، (ص 700) و نيز در جامع الاسرار، (ص
563) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت کرده است که فرمود: (لو شئت لاوقرت سبعين
بعيراً من شرح باء بسم الله الرحمن الرحيم» و در حديث ديگر: «لو شئت لاوقرت لکم
ثمانين بعيراً من علوم النقطة التي تحت الباء» (ص 33، بيان الآيات جيلاني).
از سرالله الاعظم روايت است که: «العلم نقطة کثرها الجاهلون والالف واحدة
لايعلمها الا الراسخون» و نيز آن ولي الله اعظم فرمود: «انا النقطة تحت الباء» (ص
563 جامع الاسرار).
و في المجمع: «ما من حرف من حروف القرآن الّا وله سبعون الف معني» (ماده جمع
مجمع البحرين) از اميرالمؤمنين(ع) است: «ظهرت الموجودات عن باء بسم الله وانا
النقطه التي تحت الباء» (ص 32 بيان الآيات جيلاني).
از اميرالمؤمنين(ع) است: «جميع ما في القرآن في باء بسم الله و انا النقطة تحت
الباء» (ص 32، بيان الآيات).
و نيز مولي الموالي فرمود: «سرّالکتب المنزلة في القرآن و سرّالقرآن في فاتحة
الکتاب و سر فاتحه الکتاب في بسم الله الرحمن الرحيم و سرّ بسم الله الرحمن الرحيم
في نقطة تحت الباء و انا نقطة تحت الباء (ص 33، بيان الآيات شيخ يوسف جيلاني).
آدم اولياءالله صلوات عليه فرمود: «جميع ما في الکتب السماويه في القرآن و جميع
ما في القرآن في فاتحة الکتاب و جميع ما في فاتحة الکتاب في بسم الله الرحمن الرحيم
و جميع ما في بسم الله الرحمن الرحيم في باء بسم الله و جميع ما في باء بسم الله في
نقطة تحت الباء وانا نقطة تحت الباء».
جيلي در کتاب الکهف و الرقيم في شرح بسم الله الرحمن الرحيم گويد: «ورد في الخبر
عن النبي(ص) انه قال کل ما في الکتب المنزلة فهو في القرآن و کل ما في القرآن فهو
في الفاتحه و کل ما في الفاتحه فهو في بسم الله الرحمن الرحيم».
و نيز گويد: «و ورد کل ما في بسم الله الرحمن الرحيم فهو في الباء و کل ما في
الباء فهو في النقطة التي تحت الباء».
بدان که کلام به حروف منتهي است و حروف به الف و الف به نقطه، و نقطه عبارت است
از سر هويت مطلقه در عالم. و نزول وجود مطلق، يعني ظهور هويتي که مبدأ وجود است و
عبارتي و اشارتي آن را نبود «يا هو يا من لاهو الا هو». اين نقطه اگر بر عرش نازل
شود عرش آب مي شود و مضمحل مي گردد. اين نقطه است که به لحاظ امتداد و تعلقش به
کثرات چندين هزار عالم به توان چندين هزار عالم از آن ظاهر و چندين هزار مرتبه به
توان چندين هزار مرتبه از آن ناشي شده است، و در هر مرتبه نامي يافته است. و اين
همان هويت مطلقه است که همه به او قائم اند و در همه جا، هاي و هوي او است که خود
قابض و باسط است، و همه به نفس رحماني او متنفس اند.
اي بره جستجو نعره زنان دوست دوست |
|
گر بحرم ور بدير کيست جز او اوست اوست |
پرده ندارد جمال غير صفات جلال |
|
نيست بر اين رخ نقاب نيست بر اين مغز پوست |
با همه پنهانيش هست در اعيان
عيان |
|
با همه
بيرنگيش در همه زو رنگ و بوست |
دم چو فرو رفت ها است هو است چو بيرون رود |
|
يعني از او در همه هر نفسي هاي و هوست |
(متأله سبزواري)
اميرالمؤمنين علي(ع) فرمود: «قريب من الاشياء غير ملامس بعيد منها غير مباين»
(نهج البلاغه، خطبه 179).
قرآن صد و چهارده سوره است و سوره ها از آيات و آيات از کلمات و کلمات از حروف و
حروف از الف و الف از نقطه و جميع علوم بلکه جميع اشياء صورت ترکيبي و تأليفي
حروفند، و حروف صورت متفرقه الف، و الف صورت تکرار و تفرقه نقطه که در سير و حرکت
متکثر گشت که «العلم نقطه کثرها الجاهلون» شيخ سعدالدين حموي فرمايد:
يک نقطه الف گشت الف جمله حروف |
|
در هر حرفي الف باسمي موصوف |
چون
نقطه تمام گشت آمد به سخن |
|
ظرفست
الف نقطه در او چون مظروف |
در فصل نهم موقف پنجم الهيات اسفار (ج 3، ص 107، ط 1) و نيز در فاتحه چهارم از
مفتاح اول مفاتيح الغيب (ص 6، ط 1) همين مطلب را عنوان فرموده اند. عبارت اسفار اين
است:
فصل في تحقيق کلام اميرالمؤمنين و امام الموحدين علي عليه السلام کما وردان جميع
القرآن في باء بسم الله و انا نقطة تحت الباء. اعلم هداک الله يا حبيبي ان من جملة
المقامات التي حصلت للساکين السائرين الي الله و ملکوته بقدم العبوديه و اليقين
انهم يرون بالمشاهده العيانيه کل القرآن بل جميع الصحف المنزلة في نقطة تحت باء بسم
الله بل يرون جميع الموجودات في تلک النقطة الواحدة و قد بيّنا في هذه الاسفار و في
غيرها بالبرهان الحکمي ان بسيط الحقيقة کل الاشياء. الخ
مرادش اين است که مقصود از نقطه، ذات حق تعالي است و بسيط الحقيقه يعني نقطه کل
اشياء است. چنانکه در فتوحات مکيه و مفاتيح غيب آخوند ملاصدرا آمده است.
و نيز اين طائفه نقطه را بر نبوت و ولايت اطلاق مي کنند که مي گويند نقطه نبوت و
نقطه ولايت از اينرو که سريان ولي در عالم چون سريان حق است، در عالم که ولايت کليه
ساري و سائر در هر موجود است و مولاي او است، زيرا که اسم اعظم است و متقبل افعال
ربوبي و مظهر قائم به اسرار الهي و نقطه پرگار نبوت است. نبي(ص) فرمود: «کنت نبياً
و آدم بين الماء والطين». و وصي(ع) فرمود: «کنت وليا و آدم بين الماء والطين».
نبي چون در نبوت بود اکمل |
|
بود از هر ولي ناچار افضل |
ولايت شد
بخاتم جمله ظاهر |
|
بر اول
نقطه هم ختم آمد آخر |
(گلشن راز، ص 230)
چنان که اشاره کرده ايم صورت تأليفي جميع اشياء منتهي به نقطه مي شود که از سير
و حرکت حبّي متکثر گشت که ظهور و اظهار حکم وحدت است در عين کثرت که از آن تعبير به
حرکت وجوديه و ايجاديه، و نيز تعبير به نکاح ساري مي کنند که حبّ و عشق منشأ پيدايش
همه است. اين بنده گفته است:
پرتو نور جاودانه عشقم |
|
موج درياي بيکرانه عشقم |
همه عالم پر
از ترانه عشق است |
|
حمدالله که
از ترانه عشقم |
و غايت حرکت ايجادي ظهور حق در مظهر تام مطلق است که شامل جميع جزئيات مظاهر است
و اين مظهر تام انسان کامل است که عالم صورت حقيقت او است و خود غايت حرکت ايجادي
است، لذا هيچ گاه زمين خالي از حجت نمي شود، اين ظهور کثرت از وحدت حقه حقيقيه بدون
تجافي، هم در کتاب تکويني جاري است و هم در کتاب تدويني که مظهر آن است، چه اينکه
الفاظ موضوعند براي معاني عامه. در قرآن حضرت عيسي و مادرش مريم عليهما السلام را
کلمه ناميده است. ائمه ما خودشان را کلمات ناميدند. و امام اميرالمؤمنين به روايت
ديگر و امام صادق عليهماالسلام صورت انساني را کتاب ناميده اند و انسان کامل را
ميزان قسط و صراط مستقيم و کلام الله ناطق گفته اند و شواهد بسيار ديگر که تدوين و
تنظيم آنها خود رساله اي جداگانه خواهد. آري به قول غزالي: العالم کلّه تصنيف الله.
عارف شبستري در گلشن راز گويد:
بنزد آنکه جانش در تجلي است |
|
همه عالم کتاب حق تعالي است |
عرض
اعراب و جوهر چون حروف است |
|
مراتب
همچو آيات وقوف است |
از او هر عالمي چون سوره خاص |
|
يکي زان فاتحه و ان ديگر اخلاص |
نخستين آيتش عقل کل آمد |
|
که در وي همچو باء بسمل آمد
|
دوم نفس کل آمد آيت نور
|
|
که چون مصباح شد در غايت
نور |
سوم آيت در او شد عرش رحمن |
|
چهارم آية الکرسي همي خوان |
پس از وي جرمهاي آسماني است
|
|
که در وي سوره
سبع المثاني است |
نظر کن باز در جرم عناصر |
|
که هر يک آيتي هستند با هر |
پس از ايشان بود جرم سه مولود |
|
که
نتوان کردن اين آيات معدود |
به آخر گشت نازل نفس انسان |
|
که بر ناس آمد آخر ختم قرآن |
و اين بنده در دفتر دل گفته است:
حروف عينيش را اتصال است
|
|
حروف کتبيش را انفصال است |
که اينجا
يوم فصل است و جدائي است |
|
و آنجا يوم
جمع است و خدائي است |
ترا خود سرّ سرّ تست قاضي |
|
ندارد حال و استقبال و ماضي |
که آن خود مظهري از يوم جمع است |
|
ولو آن همچو شمس و اين چو شمع است |
چه يوم جمع يوم الله و
اَصل است |
|
فروع يوم جمع ايام فصل است |
قضا جمع و قدر تفصيل آن است |
|
خزائن جمع و اين تنزيل آن است |
قضا علم
الهي هست و حشر است |
|
قدر فعل الهي هست و نشر
است |
قضا روح و قدر باشد تن او |
|
گل او گلبن او گلشن او |
بحثي اجمالي در حروف مقطعه قرآن
بدان که فواتح سور قرآن يعني همان حروف مقطعه پس از حذف مکررات از آنها چهارده
حرف باقي مانند که در اين ترکيب «صراط علي حق نمسکه» يا «علي صراط حق نمسکه» جمع
شده اند، و آنها را در اصطلاح علماي عدد حروف نورانيه دانند و مقابل آنها را حروف
ظلمانيه خوانند و به عدد چهارده بودن حروف نوراني را اشاره به سرّ قرآن دانند که
قرآن ظاهر و تمام و واضح نشد مگر به هياکل نوريه چهارده نفر که اهل بيت عصمت و
طهارت و وحي اند و در کلمه مبارکه طه جمع اند و از اين حروف مطالبي استنباط مي
کنند. در ميان حروف مقطعه الف قطب حروف است و براي ذات اقدس حق است.
دل گفت مرا علم لدني هوس است |
|
تعليمم کن اگر تو را دسترس است |
گفتم که
الف گفت دگر گفتم هيچ |
|
در
خانه اگر کس است يک حرف بس است |
(کشکول علامه بهائي، ص 441، طبع 1، سنگي)
حافظ شيرين سخن گويد:
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار |
|
چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم |
و از اين جهت که در حروف نوراني، الف حرف ذات متعاليه حق است، گفته اند: الف
مقوم حروف و حروف مقوم آيات و آيات مقوم سور و سور مقوم کتاب است، چه کتاب تکويني و
چه کتاب تکويني و چه کتاب تدويني. و اين الف که حرف ذات متعاليه حق است، اولين چيزي
که تالي او است، باء است که حرف صادر نخستين عقل اول است «و اذا کان العقل کان
الاشياء» زيرا که مجموع عالم صورت عقل کل است. دومي واسطه فيض حق است که همه وجودات
و فيوضات به اذن باري تعالي از وي ظاهر شده است، چنانکه روايت مروي از رسول الله(ص)
را نقل کرده ايم که «ظهرت الموجودات عن باء بسم الله الرحمن الرحيم» از اين روي ابن
عربي گفته است: «بالباء ظهر الوجود و بالنقطة تميز العابد عن المعبود» (شرح عزالدين
محمود کاشي بر تائيه ابن فارض، ص 227 و 701، رساله نقد النقود سيد حيدر آملي) که
مرادش از نقطه سواد امکان است که بدان عابد از معبود تميز يافت «الفقر سواد الوجه
في الدارين». شبستري گويد:
سيه رويي ز ممکن در دو عالم |
|
جدا هرگز نشد والله اعلم |
و بعبارة اخري الف صورت وجود باطن عام مطلق است و با صورت وجود ظاهر متعين مضاف
لذا عارف نامور شيخ ابومدين گفته است: «ما رأيت شيئا الا و رأيت الباء مکتوبه عليه»
چه اينکه هر موجودي به وجود مضافي اختصاص دارد و اولين موجودي که وجود مطلق به او
اضافه شد و نسبت داده شد آن روح اعظم است که همان عقل او است که واسطه تکوين و
رابطه وجود از واجب به ممکن و موجب الصاق حادث به قديم است و نقطه اي که تحت باء
است صورت ذات ممکن است چنانکه باء به آن نقطه تعيّن مي يابد و از الف متميز مي شود
همچنين وجود مضاف به ذات ممکن تعيّن مي يابد و از وجود مطلق متميّز مي شود.
پس با تعيّن اول است که اولين مراتب امکان است و آن نور حقيقي محمدي است چنانکه
خاتم(ص) فرمود: «اول ما خلق الله نوري المسمي بالرحيم». اين نور را رحيم ناميد براي
اينکه رحمن مفيض وجود و کمال است بر کل، به حسب آنچه حکمتش اقتضاء مي کند و قوابل
مي پذيرند بر وجه بدايت دهنده اي (مقدري- خ ل).
که بگل نکهت و بگل جان داد |
|
بهر کس آنچه سزا بود حکمتش آن داد |
(محتشم کاشاني)
و رحيم مفيض کمال معنوي مخصوص به نوع انساني است به حسب نهايت.
آن يکي جودش گدا آرد پديد |
|
وين دگر بخشد گدايان را مزيد
|
پس حقيقت محمديه ذات با تعيّن اول است، بنابراين وي اسم اعظم است و او را اسماي
حسني است که مجموع عالم صورت او است پس الف که صورت وجود باطن عام مطلق است، باء که
حرف صادر نخستين است از آن متعين نمي شود مگر به نقطه و به اين نقطه عابد که انسان
است از معبود که حق است تميز يافته است. که ترکيب در باء آمده است و فرد علي
الاطلاق الف است کل ممکن زوج ترکيبي و اين اولين ترکيب است که در عالم امکان قدم
نهاده است و حادث از قديم تميز يافته است، چه اينکه ظهور حق تعالي در صور موجودات
چون ظهور الف است در صور حروف پس تعين حق مطلق که معبود است بصورت خلق مقيد که عابد
است نيست، مگر به سبب نقطه تعينيه وجوديه اضافيه مسمي به امکان و حدوث که تحت وجود
باء است که صورت عقل اول است و انسان کامل تعيّن اول است.
نخستين آيتش عقل کل آمد |
|
که در وي همچو باء بسمل آمد
|