مبانى هنرى قصه‌هاى قرآن

سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)

- ۱۸ -


سرنوشت - مفهوم سرنوشت

حوادث و شخصيّت ها در قصّه هاى قرآن كاملا در قلمرو سرنوشت جاى مى گيرند، البتّه سرنوشت به مفهومى كه در معارف اسلامى از آن سخن مى رود. در فرهنگ اسلامى، سرنوشت شبحى نيست كه در وراى اشخاص و اشيا حضور داشته باشد و به نحو مستقيم در آفرينش رويدادها نقش ايفا كند. سرنوشت نيرويى است پنهان كه در كيان هستى نهاده شده و انسان ها پس از رخداد وقايع به آن پى مى برند و با محاسبات معمول به اسباب و علل آن راهى ندارند. آنان فقط مى توانند در برابر اين نيرو از خود سؤال كنند: چرا اين كودك ناقص به دنيا آمد؟ چرا زلزله اى شهرى را با خاك يكسان كرد؟ چرا...؟ آن گاه، اگر پاسخ هايى در قلمرو دانش خود نيابند، آن را به سرنوشت نسبت مى دهند.

به اين سان، هرچه به دامنه دانش و درك آدمى افزوده گردد، از قلمرو سرنوشت كاسته مى شود. براى تشبيه، مى توان قصّه موسى را در نظر آورد كه با عبد صالح روانه سفرى مى شود، با اين شرط كه در راه بگوومگو نكند. امّا وقتى مى بيند عبد صالح كشتىِ مردم را سوراخ مى كند يا كودكى را هلاك مى سازد يا ديوارى در حال فروريختن را در شهرى كه مردمش هيچ عنايتى به آنان نمىورزند تعمير مى كند، هر بار با شگفتى راز اين كارها را از او مى پرسد و جواب مى شنود: «مگر شرط ما تركِ بگو مگو نبود؟». در اين قصّه، موسى در مدار واقعيّت هاى معمول سير مى كند و عبد صالح در جهانى كه رمزش بر موسى گشوده نيست. از اين رو، آن گاه كه راز اين كارهاى شگفت را در مى يابد، به پشيمانى گرفتار مى آيد كه چرا آن پرسش ها را از عبد صالح كرد و سرانجام خود را از مصاحبتش محروم ساخت.(1) موسى مَثَلِ همين انسان واقع بين است كه هرچه را در دايره ادراك و دانش بشرى اش نگنجد، به پرسش مى گيرد و آن را برنمى تابد.

سرنوشت همچون چرخى است بزرگ با اجزاى فراوان كه مى گردد و مى گردد; و از حركتش چرخ دنده هاى بسيار را به گردش در مى آورد. بيننده عادى كه از بيرون به اين منظره مى نگرد، با دو گونه حركت روياروست: يكى حركت چرخ بزرگ كه در مسيرى واحد و منظّم حركت مى كند; و ديگر حركت چرخ دنده هاى كوچك و كوچك تر كه هر كدام در مسيرى خاص مى گردد و حركتشان ناهماهنگ و ناهمگن جلوه مى كند. امّا براى يك كارشناس آشنا به اين ابزار، همه اجزا همنوا و همجهت و همگن حركت مى كنند و ناسازگارى اى در گردش آن ها مشهود نيست:

ما تَرى فى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُور . ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ اِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئًا وَهُوَ حَسيرٌ.(2)

در آفرينش خداى رحمان هيچ خلل و بى نظمى نمى بينى. پس بار ديگر نظر كن، آيا در آسمان شكافى مى بينى؟ بار ديگر نيز چشم بازكن و بنگر. نگاه تو خسته و درمانده به نزد تو باز خواهد گشت.

تا آن جا كه ما مى دانيم، انسان تنها موجود داراى شعور و اراده در ميان آفريدگان خداوند است. با اين حال، در مجموعه اين چرخ دوّار بزرگ، انسانِ با اراده باشعور نيز به مقتضاى مجموعه اين نظام حركت مى كند و از همين رو، براى پرسش هايى كه به حركت كلّى و راز آلوده آن مربوط است، پاسخى نمى يابد; همان سان كه موسى براى كارهاى عبد صالح پاسخى نمى يافت.

موضع قصّه هاى قرآن در برابر سرنوشت

موضع قصّه هاى قرآن در برابر سرنوشت، موضعى منطقى و عقلانى است. در قصّه هاى قرآن همه چيز بر طريق عادت طبيعى جارى است، مگر آن گاه كه خداوند معجزه اى را در مجرايى از حيات جارى مى سازد. سرنوشت ـ همان گونه كه در بيان مفهوم آن گفتيم ـ نقشى پيدا در آفرينش حوادث ندارد، بلكه غالب حوادث در همان ظرف و فضاى معمول اتّفاق مى افتند. ليكن پس از وقوع حوادث، موضع مؤمنان و منكران تفاوت دارد. مؤمنان در هر حال خداوند را شاكرند و به سرنوشت خشنود; و منكران از بلاها و ناملايمت ها رويگردان و ناخشنود. يوسف در زندان شكرگزار است و نعمت خداوند را يادمى كند:

ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللهِ عَلَيْنا وَعَلَى النّاسِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ.(3)

اين فضيلتى است كه خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانى داشته است، ولى بيش تر مردم ناسپاسند.

يعقوب نيز آن گاه كه خبر ناگوارى درباره يوسف مى شنود، از «صبر جميل» سخن مى گويد.(4)

انسان: موجودى مسؤول در عرصه حيات

سرنوشت، به اين مفهوم، مؤمن را از مسؤوليّت هايش در عرصه حيات غافل نمى سازد. مؤمن با قدرت، تفكّر، و تدبير مى كوشد تا همه توان خود را به كار بندد; و همين يعنى زندگى و اداى دين انسانى. اين كه چه نتيجه اى در نهايت حاصل مى شود و سرنوشت چه رقم مى زند، ذرّه اى از مسؤوليّت او نمى كاهد و به آن نيز نمى افزايد. پس هر نتيجه اى حاصل شود، مؤمن خود را ملامت نمى كند. از همين روست كه همه شخصيّت هاى مثبت در قصّه هاى قرآن، از جمله پيامبران الاهى، همواره در تلاش و تفكّر و تدبيرند و بيش از همه بار ناملايمت ها را بر دوش مى كشند و با همين سبب هاى مادّى و معمول راه مبارزه و تكاپو را طى مى كنند. تنها در موارد ويژه، امدادهاى خاص واعجازين رخ مى نمايند و هرگز جايگزين تلاش و تدبير اين سختكوشان نمى شوند. راستى، انسان چه كم از دانه اى دارد كه از زمين سر برمى كشد و در برابر نيروهاى طبيعت مى ايستد و آزارهاى پيرامون را به جان مى خرد تا با بهره گرفتن از هرچه براى رشد او آفريده شده، بالنده گردد و سرانجام ثمر دهد؟ آيا هردانه اى سرانجام ثمر مى دهد؟ آيا بسيارى از دانه ها در آغاز يا ميان راه، از رشد و بالندگى باز نمى مانند؟ با اين حال، آيا هيچ دانه اى از باليدن و قدكشيدن مأيوس مى شود؟

ألا مَن يُرينى غايتى قبلَ مَذهبى؟

و مِن أينَ والغايات بَعد المذاهبِ؟(5)

راستى، چه كسى است كه پيش از رفتنم سرانجامِ راهم را نشان دهد؟

چگونه چنين مى شود، در حالى كه سرانجام ها پس از رفتن ها هويدا مى گردند؟

نوح نهصد و پنجاه سال مردمش را به حق فرا خواند و ثمرى نديد، تا آن كه به خداى خويش پناهنده شد و خداوند، او و مؤمنان اندك را رهانيد و ديگران را هلاك ساخت . آيا اين تلاش نهصد و پنجاه ساله بيهوده بود؟ آيا علم به چنين تقديرى، نوح را از رسالت خويش بازداشت؟ آيا پيامبرانِ پس از نوح بار امانت را از دوش نهادند و سرانجام را در آغاز ديدند؟ پيام قصّه هاى قرآن در همه جا اين است: «رفتن و جوشيدن و كوشيدنِ همه چيز و همه كس در راه و بر مدار طبيعت و تكاليف طبيعى; رسيدن يا نرسيدن از مقوله اى ديگر است و از آن رسالت و هدف چيزى نمى كاهد».

مبارزه - نقش مبارزه

«حركت» كه بنيادِ هستى است، چيزى نيست جز مبارزه موجودات جهان براى زندگى. برخى براى زندگى، ديگران را فنا مى كنند; برخى در ديگران فنامى شوند; و برخى با ديگران همزيستى و همراهى مىورزند.

در قصّه هاى قرآن كه باز تابنده صادقِ هستى اند، نيز مبارزه نقشى بنيادين دارد. در رويدادهاى اين قصّه ها، همواره نيروها و چهره ها با يكديگر در كشاكشند تا راه زندگى را هموار كنند. وقتى خوب به اين صحنه ها و چهره ها مى نگريم، در مى يابيم كه حاصل اين كشاكش همان «رويارويى حق و باطل» است. قرآن مى پذيرد كه نيروهاى خير و شردر سراسر جهان دامن گسترده اند و نيز معترف است كه انسان رويارو با اين هر دو نيرو است و با دانش و بينش خويش مى تواند ميان اين دو تميز قائل شود. از اين رو، قصّه قرآنى هر دو گروه خير و شر را با همه امكانات و نيروهاى خود در صحنه هاى حيات به نمايش مى نهد. البتّه در اين صحنه ها، همواره پيروزى حقيقى از آنِ حق است و شكست و رسوايى از آنِ باطل:

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ.(6)

بلكه حق را بر سر باطل مى زنيم تا آن را درهم كوبد; و باطل نابود شونده است.

تفاوت بارز امّت هاى پيشين و امّت اسلامى

در جريان اين مبارزه، تفاوتى واضح ميان امّت هاى پيشين و امّت اسلامى به چشم مى خورَد. در قصّه هاى انبيا، از نوح تا عيسى، همواره مى نگريم كه پيروان ايشان بر كناره ها حركت مى كرده اند و تنها خود را از چنگ نيروهاى باطل مى رهانيده اند. اگر گهگاه ندايى به حمايت از رسولان حق برمى خاسته، حالتى استثنايى داشته است:

وَجآءَ مِنْ اَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ . اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ اَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ.(7)

مردى از دور دست شهر دوان دوان آمد و گفت: اى قوم من، از اين رسولان پيروى كنيد . از كسانى كه از شما هيچ مزدى نمى طلبند، و خود مردمى هدايت يافته اند، پيروى كنيد.

امّا در امّت اسلامى، جهاد وظيفه اى است كه همه مردان مسلمان را در برمى گيرد. آياتى بسيار از قرآن، اين وظيفه فراگستر را به پيامبر و مؤمنان فرمان مى دهند. و همين، از ويژگى هاى برجسته و بى نظير دعوت اسلامى است كه جانبازى و فداكارى در راه آرمان هاى مقدّس را كارى بايسته و عظيم شمرده و در مكتب تربيتى اش نيز غيرتمندانى جانباز و ايثارگر پديدآورده است.(8)

رويارويى دو جبهه خير و شر

تأكيد ما بر مبارزه نيروهاى خير و شر از اين روست كه در قصّه هاى قرآن، توالى رويدادها و حضور اشخاص واشيا بر پايه همين مبارزه و قرارگرفتن در يكى از اين دو جبهه معنا مى يابد. خير و شر، هريك، ضوابط و ويژگى هاى خود را دارد. مهم ترين ويژگىِ خير آن است كه براى فرد و جامعه سودمند باشد و در عين حال، زيانى به فرد و جامعه نرسانَد. در قصّه قرآنى، نبرد ميان اين دو نيرو در عرصه ايمان و كفر بروز مى يابد. همه تلاش ها و دعوت ها نيز بر همين مدار شكل مى گيرند.

قصّه نوح را در نظر آوريد كه از لحاظ زمانى، از قصّه هاى نخست قرآن است و بارها در كتاب خدا تكرار گشته است. در اين قصّه، همواره سخن از دعوت به عبادت خداى يگانه است. و هميشه نيز اين دعوت با انكار و عناد رويارو مى شود. اين دعوت نهصد و پنجاه سال به درازا مى انجامد و كافران تا آن جا پيش مى روند كه نوح را از سنگسار شدن بيم مى دهند. اين تأكيد بر ايمان و كفر، البتّه از آن رو نيست كه قرآن به ديگر چهره هاى خير و شر بى اعتناست، بلكه از اين جهت است كه ايمان عصاره همه خيرها و كفر چكيده همه شرهاست. پس هرگاه نبرد ايمان و كفر نمايش داده شود، در حقيقت مبارزه ميان همه خيرها و همه شرها نمايانده شده است.

از اين ديدگاه، رهاورد ايمان، سراسر، پاكى و رشد و بَرو بار است كه در «هدايتِ رَب» جلوه مى يابد:

اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِايمانِهِمْ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمُ الاَْنْهارُ فى جَنّاتِ النَّعيمِ.(9)

آنان را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند پروردگارشان به سبب ايمانشان به بهشتهايى پر نعمت كه نهرهاى آب در زير پايشان جارى است هدايت مى كند.

امّا كفر، سراسر، هيچ و پوچ و حسرت و بى بَرو بارى است:

وَالَّذينَ كَفَرُوا اَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْـانُ مآءً حَتّى اِذا جآءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللهَ عِنْدَهُ فوَفّئهُ حِسابَهُ وَاللهُ سَريْعُ الْحِسابِ.(10)

اعمال كافران چون سرابى است در بيابانى كه تشنه آبش پندارد و چون بدان نزديك شود هيچ نيابد و خدا را نزد خود يابد كه جزاى او را به تمام بدهد. و خدا زود به حسابها مى رسد.

و در منظرى ديگر:

مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ اَعْمالُهُمْ كَرَمادِنِ اشْتَدَّتْ بِهِ الرّيحُ فى يَوْم عاصِف لايَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَىْء ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ.(11)

مَثَل اعمال كسانى كه به خدا كافر شده اند چون خاكسترى است كه در روزى طوفانى بادى سخت بر آن بوزد. توان نگه داشتن آنچه را كه به دست آورده اند ندارند. اين است گمراهى بى انتها.

اين مبارزه مستمر ميان ايمان و كفر، گرچه در ظاهر غبار برمى انگيزد و فرياد نبرد مى پراكنَد، در حقيقت تصفيه گاهى است تا بدى ها و ناپاكى ها از چهره جهان زدوده شوند و زيبايى و پاكى ها جلوه كنند. اين حكايت، درست همانند مَثَل تنگنا و درد زايمان است كه گرچه خود بحرانى سخت است، رهاوردى مبارك و شيرين دارد: زايش يك مولود جديد!

عرصه هاى مبارزه

و امّا عرصه هاى اين مبارزه هميشگى! در قصّه هاى قرآن، چند عرصه اصلى براى مبارزه ترسيم گشته است:

1. عرصه نَفْس

مهم ترين نوع مبارزه، نبردى است كه درون انسان برپا مى گردد. با اين حال، هرگز قصّه قرآنى در دايره اين نبرد به تنگنا دچار نمى شود، بلكه پس از ترسيم صحنه، راهى به بيرون مى گشايد تا نشان دهد كه آنچه اصالت دارد نجات انسان در اين عرصه است. در قصّه صاحب دو باغ، يك انسان از زيبايى و شكوه باغ هاى خويش به غرور و خودبينى دچار مى شود و با خود مى پندارد:

مآ اَظُنُّ اَنْ تَبيدَ هذِه اَبَدًا . وَمآ اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ اِلى رَبّى لاََجِدَنَّ خَيْرًا مِنْها مُنْقَلَباً.(12)

نپندارم كه اين باغ هرگز از ميان برود. و نپندارم كه قيامت هم بيايد. و اگر هم مرا نزد خدا برند، جايگاهى بهتر از اين باغ خواهم يافت.

امّا قصّه به همين جا پايان نمى پذيرد، زيرا اين جا نقطه غلبه هوا و هوس در عرصه مبارزه است. همين جاست كه نداى انسان حقيقى برمى خيزد:

اَكَفَرْتَ بِالَّذى خَلَقَكَ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ سَوّئكَ رَجُلاً . لكِنّا هُوَ اللهُ رَبّى وَلا اُشْرِكُ بِرَبّى اَحَدًا . وَلَوْلا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ماشآءاللهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَوَلَدًا . فَعَسى رَبّى اَنْ يُؤتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْها حُسْبانًا مِنَ السَّمآءِ فَتُصْبِحَ صَعيدًا زَلَقًا . اَوْ يُصْبِحَ مآؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطيعَ لَهُ طَلَباً.(13)

آيا بر آن كس كه تو را از خاك و سپس از نطفه بيافريد و مردى راست بالا كرد، كافر شده اى؟ ولى او خداى يكتا پروردگار من است و من هيچ كس را شريك پروردگارم نمى سازم . چرا آنگاه كه به باغ خود درآمدى نگفتى: هرچه خداوند خواهد، و هيچ نيرويى جز نيروى خدا نيست؟ اگر مى بينى كه دارايى و فرزند من كمتر از تو است، شايد پروردگار من مرا چيزى بهتر از باغ تو دهد. شايد بر آن باغ صاعقه اى بفرستد و آن را به زمينى صاف و لغزنده بدل سازد . يا آب آن بر زمين فرو رود و هرگز به يافتن آن قدرت نيابى.

و در اين لحظه است كه رشته هاى پندار از هم مى گسلند و حقيقت در عرصه نبرد پيروز مى شود:

وَاُحيطَ بِثَمَرِه فَاَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى مآ اَنْفَقَ فيها وَهِىَ خاويَةٌ عَلى عُروُشِها وَيَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ اُشْرِكْ بِرَبّى اَحَدًا . وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَما كانَ مُنْتَصِرًا.(14)

به ثمره اش آفت رسيد و بامدادان دست حسرت بر دست مى ساييد كه چه هزينه اى كرده بود و اكنون همه بناهايش فروريخته است. و مى گويد: اى كاش كسى را شريك پروردگارم نساخته بودم . جز خدا گروهى كه به ياريش برخيزند نبود و خود قدرت نداشت.

2. عرصه رويارويى دو انسان

قرآن اعتراف مى كند كه انسان ها با طبايع و انگيزه ها و خواست هاى گوناگون زندگى مى كنند و از اين رو همواره در رقابتى سخت به سر مى برند. امّا اگر اين رقابت به نبرد ميان حق و باطل بينجامد، باز اين گروه انسانى است كه پيروز جلوه مى كند و بر جبهه باطل چيره مى شود. در قصّه فرزندان آدم، روشن ترين صحنه نبرد ميان دو انسان، يكى در موضع حق و ديگرى در موضع باطل، ترسيم مى شود. انگيزه تجاوز يكى از اين دو چيست و در حقيقت ميان آنان چه مى گذرد؟ قصّه را از قرآن بشنويم:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ادَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاََقْتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقينَ . لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنى مآ اَنَا بِباسِط يَدِىَ اِلَيْكَ لاَِقْتُلَكَ اِنّى اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمينَ . اِنّى اُريدُ اَنْ تبُوأَ بِاِثْمى وَاِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ اَصْحابِ النّارِ وَذلِكَ جَزآءُ الظّالِمينَ . فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ . فَبَعَثَ اللهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِى الاَْرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارى سَوْأَةَ اَخيهِ قالَ يا وَيْلَتى اَعَجَزْتُ اَنْ اَكُونَ مِثْلَ هذا الْغُرابِ فَاُوارِىَ سَوْأَةَ اَخى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ.(15)

و داستان راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه كه قربانيى كردند. از يكيشان پذيرفته آمد و از ديگرى پذيرفته نشد. گفت: تو را مى كشم. گفت: خدا قربانى پرهيزگاران را مى پذيرد . اگر تو بر من دست گشايى و مرا بكشى، من بر تو دست نمى گشايم تا بكشمت، زيرا از خداوند پروردگار جهانيان بيم دارم. من مى خواهم تا تو هم گناه مرا بر دوش گيرى و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردى كه اين است پاداش ستمكاران . نفسش او را به كشتن برادر ترغيب كرد، و او را كشت و از زيانكاران گرديد . خدا كلاغى را واداشت تا زمين را بكاود و به او بياموزد كه چگونه جسد برادر خود پنهان سازد. گفت: واى بر من، نتوانم همانند اين كلاغ باشم و پيكر برادرم را دفن كنم. و در زمره پشيمانان در آمد.

مى بينيد كه انگيزه تجاوز، حسد است. و از آن جا كه همين انگيزه، خاستگاه اصلى نبرد است، قرآن از ريشه آن و دليل پذيرفته نشدن قربانى يك برادر سخنى نمى گويد. برادرى كه نماد نيروهاى باطل است با تأكيد برجسته، برادر خويش را به قتل تهديد مى كند و در برابر، برادرى كه نماد نيروهاى حق است، با او به ملاطفت سخن مى گويد و از مرز ادب و خداپروايى در نمى گذرد. و آن گاه كه نوبت به انتخابى بزرگ مى رسد، او كه مى تواند قاتل باشد مقتول بودن را برمى گزيند، زيرا آن جا كه يا بايد قاتل بود و ظالم، و يا مقتول بود و مظلوم، حق در چهره دوم ظهورمى يابد. واز پسِ اين قتل ظالمانه، ندامت ظالم رخ مى نمايد و بى درنگ چهره پيروز حق كه در همه تاريخ قاعده اى بنا مى نَهد:

مِنْ اَجْلِ ذلكَ كَتَبْنا عَلى بَنى اِسْرائيلَ اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْس اَوْ فَساد فِى الاَْرْضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا وَمَنْ اَحْياها فَكَاَنَّما اَحْيَا النّاسَ جَميعًا.(16)

از اين رو بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس كس ديگر را نه به قصاص قتل كسى يا ارتكاب فسادى بر روى زمين بكشد، چنان است كه همه مردم را كشته باشد. و هر كس كه به او حيات بخشد چون كسى است كه همه مردم را حيات بخشيده باشد.

3. عرصه نبرد انسان در طبيعت

قرآن، انسان را فرامى خوانَد تا با همه توان خويش در مبارزه اى جدّى شركت كند تا نيروهاى طبيعت را به استخدام درآورد. در حقيقت، در اين عرصه نبردى ميان انسان و طبيعت جريان ندارد، بلكه مبارزه انسان براى رام ساختن طبيعت است. سدّى كه ذوالقرنين مى سازد تا يأجوج و مأجوج را از دستيابى به آدميانِ يك قوم باز دارد، در حقيقت مبارزه براى استخدام طبيعت در خدمت حق است:

حَتّى اِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِماقَوْمًا لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً . قالُوا يا ذَالْقَرَنَيْنِ اِنَّ يَأجُوجَ وَمَأجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلى اَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا . قالَ ما مَكَّنّى فيهِ رَبِّى خَيْرٌ فَاَعينُونى بِقُوَّة اَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا . اتُونى زُبَرَ الْحَديدِ حَتّى اِذا ساوى بَيْنَ الْصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى اِذا جَعَلَهُ نارًا قالَ اتُونى اُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا . فَمَااسْطاعُوا اَنْ يَظْهَرُوهُ وَمَااسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبًا.(17)

تا به ميان دو كوه رسيد. در پس آن دو كوه مردمى را ديد كه گويى هيچ سخنى را نمى فهمند . گفتند: اى ذوالقرنين، يأجوج و مأجوج در زمين فساد مى كنند. مى خواهى خراجى برخود مقرر كنيم تا تو ميان ما و آنها سدى برآورى؟ گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانايى داده است بهتر است . مرا به نيروى خويش مدد كنيد، تا ميان شما و آنها سدى برآورم . براى من تكه هاى آهن بياوريد. چون ميان آن دو كوه انباشته شد، گفت: بدميد. تا آن آهن را بگداخت. و گفت: مس گداخته بياوريد تا بر آن ريزم . نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ كنند.

اميد

اينك كه منظر قرآنى اين مبارزه دريافت شد، به وضوح مى توان ديد كه انسان در عرصه حيات همواره اميد را پيش رو دارد و چشم به راه آينده اى سرشار از خير است. از رهگذر همين نگرش است كه قصّه هاى قرآن لبريز از اميد و يأس ستيزى اند وآدمى را به مبارزه براى ساختن آينده اى نيكوتر فرامى خوانند.

براى نمونه، در قصّه يوسف، يعقوب در حالى كه سخت ترين لحظه هاى زندگى را در فقدان فرزند دلبندش مى گذراند، از صبر و اميد سخن مى گويد:

فَصَبْرٌ جَميلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.(18)

اكنون براى من صبر زيبا نيكوتر است و خداست كه در اين باره از او يارى بايد خواست.

ديگر بار كه به فراق فرزندى ديگر مبتلا مى شود، باز از اميد دَم مى زند:

فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَى اللهُ اَنْ يَأتِيَنى بِهِمْ جَميعًا.(19)

مرا صبر زيبا نيكوتر است. شايد خدا همه را به من بازگردانَد.

و نيز بذر اين اميد را در قلب فرزندان خويش مى پراكنَد و آنان را به تلاش و يأس ستيزى فرا مى خوانَد:

يابَنِىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يوُسُفَ وَاَخيهِ وَلا تَايْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ اِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ.(20)

اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى شوند.

اين نگرش به زندگى و حضور اميدوارانه در عرصه آن، روح جارى در حيات همه بندگان مؤمنى است كه در قصّه هاى قرآن حضور دارند. البتّه همين بندگان مؤمن دچار ترديد و اضطراب و سؤال نيز مى شوند، امّا با پاسخ خدا اميد وآرامش مى يابند كه پيروزى نزديك است:

اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسآءُ وَالضَّرّآءُ وَزُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُاللهِ اَلا اِنَّ نَصْرَاللهِ قَريبٌ.(21)

مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت و هنوز آنچه بر سر پيشينيان شما آمده، بر سر شما نيامده؟ به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند، تا آنجا كه پيامبر و مؤمنانى كه با او بودند، گفتند: پس يارىِ خدا كى خواهد رسيد؟ بدان كه يارى خدا نزديك است.



پى‏نوشتها:

1. بنگريد به: كهف / 65 تا 82.
2. ملك / 3 و 4.
3. يوسف / 38.
4. يوسف / 18 و 83.
5. از ابن رومى، شاعر نام آور دوران عبّاسى.
6. انبيا / 18.
7. يس / 20 و 21.
8. اكنون كه سخن به اين مقال رسيد، دريغ است ياد نشود از دليرانى كه هشت سال خاك اين سرزمين را از خون طهور خويش رونقِ مردى دادند و هنوز اگر آوازه غيرتى هست، از ايثار و حميّت ايشان است. شهيدپروران، شهيدان، جانبازان، و جمله ايثارگران را درود!
9. يونس / 9.
10. نور / 39.
11. ابراهيم / 18.
12. كهف / 35 و 36.
13. كهف / 37 تا 41.
14. كهف / 42 و 43.
15. مائده / 27 تا 31.
16. مائده / 32.
17. كهف / 93 تا 97.
18. يوسف / 18.
19. يوسف / 83.
20. يوسف / 87.
21. بقره / 214.