قصّه نوح را در نظر آوريد كه از لحاظ زمانى، از قصّه هاى نخست قرآن است و بارها در
كتاب خدا تكرار گشته است. در اين قصّه، همواره سخن از دعوت به عبادت خداى يگانه
است. و هميشه نيز اين دعوت با انكار و عناد رويارو مى شود. اين دعوت نهصد و پنجاه
سال به درازا مى انجامد و كافران تا آن جا پيش مى روند كه نوح را از سنگسار شدن بيم
مى دهند. اين تأكيد بر ايمان و كفر، البتّه از آن رو نيست كه قرآن به ديگر چهره هاى
خير و شر بى اعتناست، بلكه از اين جهت است كه ايمان عصاره همه خيرها و كفر چكيده
همه شرهاست. پس هرگاه نبرد ايمان و كفر نمايش داده شود، در حقيقت مبارزه ميان همه
خيرها و همه شرها نمايانده شده است.
از اين ديدگاه، رهاورد ايمان، سراسر، پاكى و رشد و بَرو بار است كه در «هدايتِ رَب»
جلوه مى يابد:
اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِايمانِهِمْ
تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمُ الاَْنْهارُ فى جَنّاتِ النَّعيمِ.(9)
آنان را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند پروردگارشان به سبب ايمانشان
به بهشتهايى پر نعمت كه نهرهاى آب در زير پايشان جارى است هدايت مى كند.
اعمال كافران چون سرابى است در بيابانى كه تشنه آبش پندارد و چون بدان نزديك
شود هيچ نيابد و خدا را نزد خود يابد كه جزاى او را به تمام بدهد. و خدا زود به
حسابها مى رسد.
و در منظرى ديگر:
مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ اَعْمالُهُمْ كَرَمادِنِ اشْتَدَّتْ بِهِ
الرّيحُ فى يَوْم عاصِف لايَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَىْء ذلِكَ هُوَ
الضَّلالُ الْبَعيدُ.(11)
مَثَل اعمال كسانى كه به خدا كافر شده اند چون خاكسترى است كه در روزى طوفانى بادى
سخت بر آن بوزد. توان نگه داشتن آنچه را كه به دست آورده اند ندارند. اين است
گمراهى بى انتها.
اين مبارزه مستمر ميان ايمان و كفر، گرچه در ظاهر غبار برمى انگيزد و فرياد نبرد
مى پراكنَد، در حقيقت تصفيه گاهى است تا بدى ها و ناپاكى ها از چهره جهان زدوده
شوند و زيبايى و پاكى ها جلوه كنند. اين حكايت، درست همانند مَثَل تنگنا و درد
زايمان است كه گرچه خود بحرانى سخت است، رهاوردى مبارك و شيرين دارد: زايش يك مولود
جديد!
و امّا عرصه هاى اين مبارزه هميشگى! در قصّه هاى قرآن، چند عرصه اصلى براى مبارزه
ترسيم گشته است:
1. عرصه نَفْس
مهم ترين نوع مبارزه، نبردى است كه درون انسان برپا مى گردد. با اين حال، هرگز قصّه
قرآنى در دايره اين نبرد به تنگنا دچار نمى شود، بلكه پس از ترسيم صحنه، راهى به
بيرون مى گشايد تا نشان دهد كه آنچه اصالت دارد نجات انسان در اين عرصه است. در
قصّه صاحب دو باغ، يك انسان از زيبايى و شكوه باغ هاى خويش به غرور و خودبينى دچار
مى شود و با خود مى پندارد:
مآ اَظُنُّ اَنْ تَبيدَ هذِه اَبَدًا . وَمآ اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَلَئِنْ
رُدِدْتُ اِلى رَبّى لاََجِدَنَّ خَيْرًا مِنْها مُنْقَلَباً.(12)
نپندارم كه اين باغ هرگز از ميان برود. و نپندارم كه قيامت هم بيايد. و اگر هم مرا
نزد خدا برند، جايگاهى بهتر از اين باغ خواهم يافت.
امّا قصّه به همين جا پايان نمى پذيرد، زيرا اين جا نقطه غلبه هوا و هوس در عرصه
مبارزه است. همين جاست كه نداى انسان حقيقى برمى خيزد:
اَكَفَرْتَ بِالَّذى خَلَقَكَ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ سَوّئكَ رَجُلاً
. لكِنّا هُوَ اللهُ رَبّى وَلا اُشْرِكُ بِرَبّى اَحَدًا . وَلَوْلا اِذْ دَخَلْتَ
جَنَّتَكَ قُلْتَ ماشآءاللهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ
مِنْكَ مالاً وَوَلَدًا . فَعَسى رَبّى اَنْ يُؤتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ
وَيُرْسِلَ عَلَيْها حُسْبانًا مِنَ السَّمآءِ فَتُصْبِحَ صَعيدًا زَلَقًا . اَوْ
يُصْبِحَ مآؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطيعَ لَهُ طَلَباً.(13)
آيا بر آن كس كه تو را از خاك و سپس از نطفه بيافريد و مردى راست بالا كرد، كافر
شده اى؟ ولى او خداى يكتا پروردگار من است و من هيچ كس را شريك پروردگارم نمى سازم
. چرا آنگاه كه به باغ خود درآمدى نگفتى: هرچه خداوند خواهد، و هيچ نيرويى جز نيروى
خدا نيست؟ اگر مى بينى كه دارايى و فرزند من كمتر از تو است، شايد پروردگار من مرا
چيزى بهتر از باغ تو دهد. شايد بر آن باغ صاعقه اى بفرستد و آن را به زمينى صاف و
لغزنده بدل سازد . يا آب آن بر زمين فرو رود و هرگز به يافتن آن قدرت نيابى.
و در اين لحظه است كه رشته هاى پندار از هم مى گسلند و حقيقت در عرصه نبرد پيروز
مى شود:
وَاُحيطَ بِثَمَرِه فَاَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى مآ اَنْفَقَ فيها وَهِىَ
خاويَةٌ عَلى عُروُشِها وَيَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ اُشْرِكْ بِرَبّى اَحَدًا .
وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَما كانَ
مُنْتَصِرًا.(14)
به ثمره اش آفت رسيد و بامدادان دست حسرت بر دست مى ساييد كه چه هزينه اى كرده بود
و اكنون همه بناهايش فروريخته است. و مى گويد: اى كاش كسى را شريك پروردگارم
نساخته بودم . جز خدا گروهى كه به ياريش برخيزند نبود و خود قدرت نداشت.
2. عرصه رويارويى دو انسان
قرآن اعتراف مى كند كه انسان ها با طبايع و انگيزه ها و خواست هاى گوناگون زندگى
مى كنند و از اين رو همواره در رقابتى سخت به سر مى برند. امّا اگر اين رقابت به
نبرد ميان حق و باطل بينجامد، باز اين گروه انسانى است كه پيروز جلوه مى كند و بر
جبهه باطل چيره مى شود. در قصّه فرزندان آدم، روشن ترين صحنه نبرد ميان دو انسان،
يكى در موضع حق و ديگرى در موضع باطل، ترسيم مى شود. انگيزه تجاوز يكى از اين دو
چيست و در حقيقت ميان آنان چه مى گذرد؟ قصّه را از قرآن بشنويم:
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ادَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرباناً
فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ
لاََقْتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقينَ . لَئِنْ
بَسَطْتَ اِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنى مآ اَنَا بِباسِط يَدِىَ اِلَيْكَ
لاَِقْتُلَكَ اِنّى اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمينَ . اِنّى اُريدُ اَنْ تبُوأَ
بِاِثْمى وَاِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ اَصْحابِ النّارِ وَذلِكَ جَزآءُ الظّالِمينَ .
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ .
فَبَعَثَ اللهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِى الاَْرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارى سَوْأَةَ
اَخيهِ قالَ يا وَيْلَتى اَعَجَزْتُ اَنْ اَكُونَ مِثْلَ هذا الْغُرابِ فَاُوارِىَ
سَوْأَةَ اَخى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ.(15)
و داستان راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه كه قربانيى كردند. از يكيشان
پذيرفته آمد و از ديگرى پذيرفته نشد. گفت: تو را مى كشم. گفت: خدا قربانى
پرهيزگاران را مى پذيرد . اگر تو بر من دست گشايى و مرا بكشى، من بر تو
دست نمى گشايم تا بكشمت، زيرا از خداوند پروردگار جهانيان بيم دارم. من
مى خواهم تا تو هم گناه مرا بر دوش گيرى و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردى كه
اين است پاداش ستمكاران . نفسش او را به كشتن برادر ترغيب كرد، و او را كشت و از
زيانكاران گرديد . خدا كلاغى را واداشت تا زمين را بكاود و به او بياموزد كه چگونه
جسد برادر خود پنهان سازد. گفت: واى بر من، نتوانم همانند اين كلاغ باشم و پيكر
برادرم را دفن كنم. و در زمره پشيمانان در آمد.
مى بينيد كه انگيزه تجاوز، حسد است. و از آن جا كه همين انگيزه، خاستگاه اصلى نبرد
است، قرآن از ريشه آن و دليل پذيرفته نشدن قربانى يك برادر سخنى نمى گويد. برادرى
كه نماد نيروهاى باطل است با تأكيد برجسته، برادر خويش را به قتل تهديد مى كند و در
برابر، برادرى كه نماد نيروهاى حق است، با او به ملاطفت سخن مى گويد و از مرز ادب و
خداپروايى در نمى گذرد. و آن گاه كه نوبت به انتخابى بزرگ مى رسد، او كه مى تواند
قاتل باشد مقتول بودن را برمى گزيند، زيرا آن جا كه يا بايد قاتل بود و ظالم، و يا
مقتول بود و مظلوم، حق در چهره دوم ظهورمى يابد. واز پسِ اين قتل ظالمانه، ندامت
ظالم رخ مى نمايد و بى درنگ چهره پيروز حق كه در همه تاريخ قاعده اى بنا مى نَهد:
مِنْ اَجْلِ ذلكَ كَتَبْنا عَلى بَنى اِسْرائيلَ اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا
بِغَيْرِ نَفْس اَوْ فَساد فِى الاَْرْضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا
وَمَنْ اَحْياها فَكَاَنَّما اَحْيَا النّاسَ جَميعًا.(16)
از اين رو بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس كس ديگر را نه به قصاص قتل كسى يا
ارتكاب فسادى بر روى زمين بكشد، چنان است كه همه مردم را كشته باشد. و هر كس كه به
او حيات بخشد چون كسى است كه همه مردم را حيات بخشيده باشد.
3. عرصه نبرد انسان در طبيعت
قرآن، انسان را فرامى خوانَد تا با همه توان خويش در مبارزه اى جدّى شركت كند تا
نيروهاى طبيعت را به استخدام درآورد. در حقيقت، در اين عرصه
نبردى ميان انسان و طبيعت جريان ندارد، بلكه مبارزه انسان براى رام ساختن طبيعت
است. سدّى كه ذوالقرنين مى سازد تا يأجوج و مأجوج را از دستيابى به آدميانِ يك قوم
باز دارد، در حقيقت مبارزه براى استخدام طبيعت در خدمت حق است:
حَتّى اِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِماقَوْمًا لايَكادُونَ
يَفْقَهُونَ قَوْلاً . قالُوا يا ذَالْقَرَنَيْنِ اِنَّ يَأجُوجَ وَمَأجُوجَ
مُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلى اَنْ تَجْعَلَ
بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا . قالَ ما مَكَّنّى فيهِ رَبِّى خَيْرٌ فَاَعينُونى
بِقُوَّة اَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا . اتُونى زُبَرَ الْحَديدِ
حَتّى اِذا ساوى بَيْنَ الْصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى اِذا جَعَلَهُ نارًا
قالَ اتُونى اُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا . فَمَااسْطاعُوا اَنْ يَظْهَرُوهُ
وَمَااسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبًا.(17)
تا به ميان دو كوه رسيد. در پس آن دو كوه مردمى را ديد كه گويى هيچ سخنى را
نمى فهمند . گفتند: اى ذوالقرنين، يأجوج و مأجوج در زمين فساد مى كنند. مى خواهى
خراجى برخود مقرر كنيم تا تو ميان ما و آنها سدى برآورى؟ گفت: آنچه پروردگار من مرا
بدان توانايى داده است بهتر است . مرا به نيروى خويش مدد كنيد، تا ميان شما و آنها
سدى برآورم . براى من تكه هاى آهن بياوريد. چون ميان آن دو كوه انباشته شد، گفت:
بدميد. تا آن آهن را بگداخت. و گفت: مس گداخته بياوريد تا بر آن ريزم . نه توانستند
از آن بالا روند و نه در آن سوراخ كنند.
اميد
اينك كه منظر قرآنى اين مبارزه دريافت شد، به وضوح مى توان ديد كه انسان در عرصه
حيات همواره اميد را پيش رو دارد و چشم به راه آينده اى سرشار از خير است. از رهگذر
همين نگرش است كه قصّه هاى قرآن لبريز از اميد و يأس ستيزى اند وآدمى را به مبارزه
براى ساختن آينده اى نيكوتر فرامى خوانند.
براى نمونه، در قصّه يوسف، يعقوب در حالى كه سخت ترين لحظه هاى
زندگى را در فقدان فرزند دلبندش مى گذراند، از صبر و اميد سخن مى گويد:
فَصَبْرٌ جَميلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.(18)
اكنون براى من صبر زيبا نيكوتر است و خداست كه در اين باره از او يارى بايد خواست.
ديگر بار كه به فراق فرزندى ديگر مبتلا مى شود، باز از اميد دَم مى زند:
فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَى اللهُ اَنْ يَأتِيَنى بِهِمْ جَميعًا.(19)
مرا صبر زيبا نيكوتر است. شايد خدا همه را به من بازگردانَد.
و نيز بذر اين اميد را در قلب فرزندان خويش مى پراكنَد و آنان را به تلاش و
يأس ستيزى فرا مى خوانَد:
يابَنِىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يوُسُفَ وَاَخيهِ وَلا تَايْئَسُوا مِنْ
رَوْحِ اللهِ اِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ اِلاَّ الْقَوْمُ
الْكافِرُونَ.(20)
اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا
تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى شوند.
اين نگرش به زندگى و حضور اميدوارانه در عرصه آن، روح جارى در حيات همه بندگان
مؤمنى است كه در قصّه هاى قرآن حضور دارند. البتّه همين بندگان مؤمن دچار ترديد و
اضطراب و سؤال نيز مى شوند، امّا با پاسخ خدا اميد وآرامش مى يابند كه پيروزى نزديك
است:
اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ
خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسآءُ وَالضَّرّآءُ وَزُلْزِلُوا حَتّى
يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُاللهِ اَلا اِنَّ
نَصْرَاللهِ قَريبٌ.(21)
مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت و هنوز آنچه بر سر پيشينيان شما آمده، بر سر شما
نيامده؟ به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند، تا آنجا كه پيامبر و مؤمنانى كه
با او بودند، گفتند: پس يارىِ خدا كى خواهد رسيد؟ بدان كه يارى خدا نزديك است.
پىنوشتها:
1. بنگريد به: كهف / 65 تا 82.
2. ملك / 3 و 4.
3. يوسف / 38.
4. يوسف / 18 و 83.
5. از ابن رومى، شاعر نام آور دوران عبّاسى.
6. انبيا / 18.
7. يس / 20 و 21.
8. اكنون كه سخن به اين مقال رسيد، دريغ است ياد نشود از دليرانى كه هشت
سال خاك اين سرزمين را از خون طهور خويش رونقِ مردى دادند و هنوز اگر آوازه
غيرتى هست، از ايثار و حميّت ايشان است. شهيدپروران، شهيدان، جانبازان، و
جمله ايثارگران را درود!
9. يونس / 9.
10. نور / 39.
11. ابراهيم / 18.
12. كهف / 35 و 36.
13. كهف / 37 تا 41.
14. كهف / 42 و 43.
15. مائده / 27 تا 31.
16. مائده / 32.
17. كهف / 93 تا 97.
18. يوسف / 18.
19. يوسف / 83.
20. يوسف / 87.
21. بقره / 214.