مبانى هنرى قصه‌هاى قرآن

سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)

- ۱۶ -


همين برخورد حسّى و بسيار ملموس كه رگ ديندارى سليم را مى جنبانَد، در سخن قرآن با امّت محمّد نيز جلوه گر است: 

اِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ عِبادٌ اَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ . اَلَهُمْ اَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها اَمْ لَهُمْ اَيْد يَبْطِشُونَ بِها اَمْ لَهُمْ اَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها اَمْ لَهُمْ اذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكآءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ . اِنَّ وَلِيِّى اللهُ الَّذى نَزَّلَ اَلْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحينَ . وَاَلَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِه لايَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا اَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ . وَاِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَتَرئهُمْ يَنْظُرُونَ اِلَيْكَ وَهُمْ لايُبْصِرُونَ.(1)

آنهايى كه جز الله به خدايى مى خوانيد، بندگانى چون شمايند. اگر راست مى گوييد، آنها را بخوانيد، بايد شما را اجابت كنند . آيا آنها را پاهايى هست كه با آن راه بروند يا آنها را دستهايى هست كه با آن حمله كنند يا چشمهايى هست كه با آن ببينند يا گوشهايى هست كه با آن بشنوند؟ بگو: شريكانتان را بخوانيد و بر ضد من تدبير كنيد و مرا مهلت مدهيد . ياور من الله است كه اين كتاب را نازل كرده و او دوست شايستگان است . آنان را كه به جاى الله به خدايى مى خوانيد، نه شما را مى توانند يارى كنند و نه خود را . و اگر آنها را به راه هدايت بخوانى نمى شنوند و مى بينى كه به تو مى نگرند ولى گويى كه نمى بينند.

در آينه قصّه هاى قرآن، دعوت اساسى پيامبران نيز در همين آگاه گرى جلوه مى كند: دعوت به پرستش خداى يگانه و دست شستن از پرستش خدايان ساختگى:

اُعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ.(2)

خدا را عبادت كنيد كه جز او براى شما معبودى نيست.

رازدانىِ پيامبران

خداى حكيم، رسولان خويش را كه از ميان مردم برگزيده است، به علم غيب، در محدوده اى كه خود مى خواهد، آگاه مى كند. و اين از آن روست كه پيامبران بتوانند آفاق ناپيداى سعادت را در چشم مردم پديدار سازند.

نحوه اين ارتباط، به تناسب وضعيّت و فضاى دعوت پيامبران، متفاوت بوده است: ابراهيم و يوسف با خواب راستين (= رؤياى صادق)، موسى با گفت و گوى بى پرده (= تكليم)، ابراهيم به واسطه فرشتگانى بشرگونه، و... :

فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ يا بُنَىَّ اِنّى اَرى فِى الْمَنامِ اَنّى اَذْبَحُكَ.(3)

چون با پدر به جايى رسيد كه بايد به كار بپردازند، گفت: اى پسركم! در خواب ديده ام كه تو را ذبح كنم.

اِذْ قالَ يُوسُفُ لاَِبيهِ يآ اَبَتِ اِنّى رَاَيْتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَاَيْتُهُمْ لى ساجِدينَ.(4)

آنگاه كه يوسف به پدر خود گفت: اى پدر، من در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه ديدم، ديدم كه سجده ام مى كنند.

وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنا هُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكْليماً.(5)

و پيامبرانى كه پيش از اين داستانهاشان را براى تو گفته ايم و آنان كه داستانهاشان را براى تو نگفته ايم. و خدا با موسى سخن گفت، چه سخن گفتنى بى ميانجى.

هَلْ اَتئكَ حَديْثُ ضَيفِ اِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ . اِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ . فَراغَ اِلى اَهْلِه فَجآءَ بِعِجْل سَمين . فَقَرَّبَهُ اِلَيْهِمْ قالَ اَلا تَأْكُلُونَ . فَاَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لاتَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلام عَليم.(6)

آيا داستان مهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟ آنگاه كه نزد او آمدند و گفتند: سلام. گفت: سلام، شما مردمى ناشناخته ايد . در نهان و شتابان نزد كسان خود رفت و گوساله فربهى آورد . طعام رابه نزدشان گذاشت و گفت: چرا نمى خوريد؟ و از آنها بيمناك شد. گفتند: مترس. و او را به فرزندى دانا مژده دادند.

و البتّه روش عمومى ارتباط با پيامبران، كه بيش از شيوه هاى ديگر جريان داشته است، گفتار اِلاهى با واسطه فرشته وحى بوده است.

معجزه

قرآن در زمانه اى فرودآمد كه دو عقيده رايج در باب پيامبران بر ذهن مردم حاكم بود: يكى آن كه پيامبر بايد از فرشتگان خدا باشد; و ديگر اين كه اگر هم پيامبر از ميان آدميان برگزيده شود، بايد همواره با معجزات اِلاهى مدد يابد و براى آنان آيه و بيّنه اى معجزه گون بياورد. قرآن اقرار مى كند كه معجزه آورى از ويژگى هاى پيامبران است، امّا به اين مطلب تن نمى دهد كه ايمان آوردن متوقّف بر معجزه باشد. اين حقيقت را كه معجزات با پيامبران پيشين همراه بوده اند ولى كم تر سود بخشيده اند، بارها در قصّه هاى قرآن مى نگريم:

وَما مَنَعَنآ اَنْ نُرْسِلَ بِالاْياتِ اِلاّ اَنْ كَذَّبَ بِهَا الاَوَّلوُنَ وَاتَيْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَما نُرْسِلُ بِالاْياتِ اِلاّ تَخْويْفاً.(7)

ما را از نزول معجزات بازنداشت، مگر اينكه پيشينيان تكذيبش مى كردند. به قوم ثمود به عنوان معجزه هاى روشنگر ماده شتر را داديم. بر آن ستم كردند. و ما اين معجزات را جز براى ترسانيدن نمى فرستيم.

وَلَوْ اَنَّنا نَزَّلْنا اِلَيْهِمُ الْمَلئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَحَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىء قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا اِلاّ اَن يَشآءَ اللهُ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ.(8)

و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كرده بوديم و مردگان با ايشان سخن مى گفتند و هر چيزى را دسته دسته نزد آنان گرد مى آورديم، باز هم ايمان نمى آوردند، مگر اينكه خدا بخواهد. وليك بيشترشان جاهلند.

پيام هاى اخلاقى - سه شيوه تثبيت و انتقال پيام هاى اخلاقى

در قصّه هاى قرآن، سه شيوه رادر تثبيت و انتقال پيام هاى اخلاقى مى نگريم:

1. نهى صريح

بر خلاف آنچه در ادبيّات و هنر امروز معمول است، يكى از شيوه هاى پيامدهى اخلاقى در قصّه هاى قرآن «نهى صريح» است. اين شيوه در جايى به كارگرفته مى شود كه آن ضدّ ارزش از امور عادى زندگى مردم شمرده شود و همچون سنّتى اجتماعى ميان آنان رايج گشته باشد. نمونه اين شيوه، نهى از كم فروشى در قصّه شعيب است. نيز همين شيوه در مورد ضدّ ارزش هايى كه در رفع نياز عاطفى جامعه به كارگرفته مى شوند، تجلّى مى كند. مثال مهّم اين نوع، تلاش براى «بازداشتنِ مؤمنان و سد كردن راه بر ايشان» است:

وَاِلى مَدْيَنَ اَخاهُمْ شُعَيْبًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوالله مالَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ قَدْجاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَّبِّكُمْ فَاَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْميزانَ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْيآءَهُمْ وَلا تُفْسِدُوا فىِ الاَْرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌلَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ . وَلا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراط تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللهِ مَنْ امَنَ بِه وَتَبْغُونَها عِوَجًا وَاذْكُرُوا اِذْ كُنْتُمْ قَليلاًفَكَثَّرَكُمْ وَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ.(9)

و بر مردم مدين برادرشان شُعَيب را فرستاديم. گفت: اى قوم من، الله را بپرستيد، شما را خدايى جز او نيست، از جانب پروردگارتان نشانه اى روشن آمده است. پيمانه و ترازو را تمام ادا كنيد و به مردم كم مفروشيد و از آن پس كه زمين به صلاح آمده است در آن فساد مكنيد، كه اگر ايمان آورده ايد، اين برايتان بهتر است . و بر سر راهها منشينيد تا مؤمنان به خدا را بترسانيد و از راه خدا بازداريد و به كجروى واداريد. و به يادآريد آنگاه كه اندك بوديد، خدا بر شمار شماافزود. و بنگريد كه عاقبت مفسدان چگونه بوده است.

2. تعجّب يا پرسشِ نكوهشى (= استفهام انكارى)

اين شيوه نيز در مورد ضدّ ارزش هايى به كاررفته كه در قالب عادت هاى زشت و رايج مردم جلوه مى كنند و خُلقى عام به شمار مى روند. مثال برجسته اين مورد، عمل لواط است:

وَلُوطًا اِذْ قالَ لِقَوْمِه اَتَأتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ اَحَد مِنَ الْعالَمينَ؟(10)

و لوط را فرستاديم. آنگاه به قوم خود گفت: آيا كارى زشت مى كنيد، كه هيچ كس از مردم جهان پيش از شما نكرده است؟

3. نمايش دادن اخلاق ديگران

در اين شيوه، قرآن اخلاق بعضى از گروه هاى اجتماعى را به نمايش مى نهد. در اين جا نيز همانند ديگر بخش ها و ابعاد، هرچه بر زبان قرآن جارى مى شود صدق محض است. برخلاف نظريّه دكتر خلف الله، مى توان از همين تصويرهاى قرآنى به روحيات و خُلقيّات حقيقى اين گروه هاى اجتماعى پى برد.

نظريّه «سمبل پردازى در نمايش اخلاق ديگران»

دكتر خلف الله عقيده دارد كه در اين مورد نيز، همانند رويدادهاى تاريخى، قصّه هاى قرآن گاه در مقام تعبير ادبى و هنرى اند ونه بيان واقعيّت.(11) اگر به راستى چنين باشد، چگونه مى توان مرزى ميان تعابير صرفاً ادبى و ترسيم هاى واقعى بازشناخت؟ از اين گذشته، مگر قرآن كتاب ادبيّات و فنون ادبى است كه وقتى ظاهرش به روشنى از ارزش ها يا ضدّ ارزش هاى اخلاقى يك قوم سخن مى گويد، ما گمان بريم كه مُرادى ديگردارد و در مقام سمبل پردازى و تمثيل است؟

بسيار حيرت آور است كه دكتر خلف الله، در مقام استدلال، مى گويد:

در اين جا، واقعيّت روانى بيش از صدق و صحّت قضايا مورد ملاحظه قرارمى گيرد. اين از آن روست كه مسأله مهم، جنگ روانى است، نه بيش تر و نه كم تر. چه بسا آنچه درباره ويژگى هاى يهود آمده است، از همين باب باشد; زيرا قرآن، به ويژه در دوران مَدَنى، هجومى سرسختانه را ضدّ يهود سامان مى داد.(12)

آيا معناى اين سخن چيزى جز اين است كه قرآن براى مبارزه بايهود و جنگ روانى با آنان، ويژگى هايى را به ايشان نسبت داده كه چه بسا خلاف واقع بوده است؟ و در اين صورت، چه تفاوتى است ميان بشر وخداوند؟ هر دو در مقام درگيرى و نبرد، شايعه مى پراكنند و دروغ مى گويند؟ اصولا اگر اين ويژگى هاى منفى وضدّ ارزشى در يهود نبود، چرا قرآن تا اين اندازه سرسختانه در برابرشان موضع گرفت و پيامبر و ياران خاصّش چنان يهود ستيزى به راه انداختند؟ آيا هجوم سرسختانه ضدّ يهود هم، به تعبير دكتر خلف الله، نمادين و تمثيلى بوده است؟

برخى از ويژگى هاى مهمّ يهود و مصريان

از هر روى، اينك برخى از ويژگى هاى مهّم يهود و نيز مصريان را مرور مى كنيم:

1. عهد شكنى

برجسته ترين ويژگى يهود كه در قرآن به تصوير كشيده شده است، پايبند نبودن به عهداست. در قصّه موسى مى نگريم كه قوم او بسيارى از عهدهايى را كه با وى بسته بودند، ناجوانمردانه زير پا نهادند:

وَلَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ ايات بَيِّنات وَما يَكْفُرُبِها اِلاَّ الْفاسِقُونَ . اَوَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريْقٌ مِنْهُمْ بَلْ اَكْثَرُهُمْ لايُؤْمِنُونَ . وَلَمّا جآءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللهِ وَرآءَ ظُهُورِهِمْ كَاَنَّهُمْ لايَعْلَمُونَ.(13)

هر آينه كه بر تو آياتى روشن نازل كرديم. و جز فاسقان كسى منكر آنها نخواهدشد . آياهر بار كه با خدا پيمانى بستند گروهى از ايشان پيمان شكنى كردند؟ آرى بيشترشان ايمان نخواهندآورد . و گروهى از اهل كتاب چون پيامبرى از جانب خدا بر آنان مبعوث شد كه به كتابشان هم گواهى مى داد، كتاب خدا را چنان كه گويى از آن بى خبرند، پسِ پشت افكندند.

از همين ويژگى اخلاقى با تصويرى بس هنرمندانه در جايى ديگر يادشده است:

وَمِنْ اَهْلِ الْكِتابِ مَنْ اِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار يُؤَدِّه اِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ اِنْ تَاْمَنْهُ بِدينار لايُؤَدِّه اِلَيْكَ اِلاّ ما دُمْتَ عَليْهِ قآئِمًا ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فىِ الاُْمِّيينَ سَبيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ.(14)

از ميان اهل كتاب كسى است كه اگر او را امين شمرى و قنطارى به او بسپارى آن را به تو باز مى گرداند، و از ايشان كسى است كه اگر امينش شمرى و دينارى به او بسپارى جز به تقاضا و مُطالبت، آن را بازنگرداند. زيرا مى گويد: راه اعتراض مردم مكه بر ما بسته است و كس ما را ملامت نكند. اينان خود مى دانند كه به خدا دروغ مى بندند.

همين ويژگى از مصريان نيز به تصوير كشيده شده است. آنان كسانى هستند كه عهد خويشتن با خدا را شكسته اند:

وَلَقَدْ اَخَذْنآ الَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَنَقْص مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ . فَاِذا جآءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وِاِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَمَنْ مَعَهُ اَلا اِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَاللهِ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ . وَقالُوا مَهْماتَأْتِنا بِه مِنْ ايَة لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤمِنينَ . فَاَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَالْجَرادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفادِعَ وَالدَّمَ ايات مُفَصَّلات فَاسْتَكْبَرُوا وَكانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ . وَلَمّا وَقَعَ عَلَيْهِم الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسى ادْعُ لَنا رَبِّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنى اِسْرائيلَ . فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ اِلى اَجَل هُمْ بالِغُوهُ اِذا هُمْ يَنْكُثُونَ . فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاَغْرَقْنا هُمْ فِى الْيَمِّ بِاَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِاياتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلينَ.(15)

قوم فرعون را به قحط و نقصان محصول مبتلاكرديم، شايد پندگيرند . چون نيكيى نصيبشان مى شد مى گفتند: حق ماست. و چون بديى به آنها مى رسيد، موسى و همراهانش را بدشگون مى دانستند. آگاه باشيد، آن نيك و بد كه به ايشان رسد از خداست، ولى بيشترينشان نمى دانند . و گفتند: هرگونه نشانه اى برايمان بياورى كه ما را بدان مسحور كنى به تو ايمان نخواهيم آورد . ما نيز بر آنها نشانه هايى آشكار و گوناگون چون طوفان و ملخ و شپش و قورباغه وخون فرستاديم. باز سركشى كردند، كه مردمى مجرم بودند . و چون عذاب بر آنها فرودآمد، گفتند: اى موسى، بدان عهدى كه خدا را با تو هست او را بخوان، كه اگر اين عذاب از ما دور كنى به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم . چون تا آن زمان كه قرار نهاده بودند عذاب را از آنها دور كرديم، پيمان خود را شكستند. پس، از ايشان انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم. زيرا آيات ما را دروغ مى انگاشتند و از آنها غفلت مىورزيدند.

2. ضعف و بى ارادگى

همچنين مصريان در پيروى از فرعون و عبادت او، گروهى خوار و ضعيف و بى اراده قلمداد مى شوند:

وَقالُوا يا اَيُّهَ السّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ اِنَّنا لَمُهْتَدُونَ . فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُم الْعَذابَ اِذا هُمْ يَنْكُثُونَ . وَنادى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِه قالَ يا قَوْمِ اَلَيْسَ لى مُلْكُ مِصْرَ وهذهِ الاَْنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى اَفَلاتُبْصِرُونَ. اَمْ اَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَاالَّذى هُوَ مَهينٌ وَلايَكادُ يُبينُ. فَلَوْلا اُلْقِىَ عَلَيْهِ اَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب اَوْجآءَ مَعَهُ الْمَلئِكَةُ مُقْتَرِنينَ. فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوهُ اِنَّهُمْ كانُوا فاسِقينَ.(16)

گفتند: اى جادوگر، پروردگارت را با آن عهدى كه با تو نهاده است براى ما بخوان كه ما هدايت شدگانيم . چون عذاب را از آنها برداشتيم، پيمان خود را شكستند . فرعون در ميان مردمش نداداد كه: اى قوم من، آيا پادشاهى مصر و اين جويباران كه از زير پاى من جارى هستند از آنِ من نيستند؟ آيا نمى بينيد؟ آيا من بهترم يا اين مرد خوار ذليل كه درست سخن گفتن نتواند؟ چرا دستهايش را به دستبندهاى طلا نياراسته اند؟ و چرا گروهى از فرشتگان همراهش نيامده اند . پس قوم خود را گمراه ساخت تا از او اطاعت كردند، كه مردمى تبهكاربودند.

سنّت هاى انسانى

بارها تأكيد كرده ايم و مى كنيم كه قصّه هاى قرآن پيام آور تاريخ و علم و ادب و هنر نيستند. هدف و پيام اين قصّه ها، ارائه صورتى اصيل و صحيح از ناموس ها و سنّت هاى انسانى است. عبرت و موعظه اى كه در قصّه هاى قرآن نهفته است، يادآورىِ همين سنّت هاست. اگر انسان ها اين پيام هاى جاودان را به روشنى درك كنند، افقِ فراپيش را بصيرانه مى بينند و راه را از بيراهه تشخيص مى دهند. اكنون به سنّت هاى برجسته انسانى در قصّه هاى قرآن اشاره مى كنيم.

نقش تربيتى پيامبران در محيط اجتماع

پيامبران با افكار بلند خويش جامعه را مى ساختند و ميان نيازهاى امّت ها و مقتضيات زمان سازگارى پديدمى آوردند. آبادى و اصلاح و زندگى جوامع از پيامبران بود.(17) اگر پيامبران نبودند، امّت ها نمى توانستند از گذشته خويش رهايى يابند و به آينده پراميد پيوندند.(18) وحدت امّت ها بر پايه دعوت پيامبران بود و بر مدار تعاليم آن ها اختلافات شخصى و سياسى و اجتماعى به وحدت مى گراييد.

پيامبران فرزندان محيط خويش بودند: از همان جنس، با همان زبان، برادرِ مردم، و غمخوار آن ها. پيامبران در محيط خود پرورده مى شدند و كودكى و نوجوانى خويش را در ميان همانان به سر مى بردند، امّا سنّت ها وآداب ناشايست ايشان را مرتكب نمى شدند. آنان تا روزگارى كه خداوند براى بعثتشان برمى گزيد، به ظاهر بر آيين مردم بودند، ولى هرگز در كفر والحاد با ايشان همراهى نمى كردند. اين نشان مى دهد كه پيامبران بر محيط خود تأثير مى نهادند و هرگز محيطْ آن ها را به كفر و فساد برنمى انگيخت.

انشعاب و تجزيه كافران از مؤمنان

در هر جامعه، انشعاب و تجزيه رهاورد تعصّب است. آن گاه كه پيامبران با آيات الاهى مى آمدند، گروهى به مخالفت متعصّبانه با آن ها برمى خاستند و جامعه را به تجزيه و انشعاب مى كشاندند، با آن كه مى دانستند آنچه پيامبران آورده اند حق است:

كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ وَاَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَااخْتَلَفُوا فيهِ وَمَااخْتَلَفَ فيهِ اِلاَّ الَّذينَ اُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ماجآءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللهُ الَّذينَ امَنُوا لِمَااخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِاِذْنِهِ وَاللهُ يَهْدى مَنْ يَشاءُ اِلى صِراط مُسْتَقيم.(19)

مردم يك امت بودند، پس خدا پيامبران بشارت دهنده و ترساننده را بفرستاد، و بر آنها كتاب بر حق نازل كرد تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند ميانشان حكم كند، ولى جز كسانى كه كتاب بر آنها نازل شده و حجتها آشكار گشته بود از روى حسدى كه نسبت به هم مىورزيدند در آن اختلاف نكردند. و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقيقتى كه اختلاف مى كردند راه نمود، كه خدا هركس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

اين اختلاف و جدايى ناموس اجتماع است و اگر نباشد، بايد تعجّب كرد:

وَلَوْ شآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ اُمَّةً واحَدةً وَلا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ.(20)

و اگر پروردگار تو خواسته بود، همه مردم را يك امت كرده بود، ولى همواره گونه گون خواهند بود.

وجود دشمنان و مخالفان سرسخت براى هر پيامبر، سنّتى طبيعى و تغييرناپذيراست:

وَكَذالِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمينَ وَكَفى بِرَبِّكَ هادِيًا وَنَصيرًا.(21)

اينچنين هر پيامبرى را از ميان مجرمان دشمنى پديدآورديم. و پروردگار تو براى راهنمايى و يارى تو كافى است.

به همين دليل، هيچ جاى تعجّب نيست كه حتّى در يك خانواده نيز آثار اين جدايى و انشعاب پديدار گردد:

وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذينَ امَنُوا امْرَاَتَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَيْتًا فىِ الْجَنّةِ وَنَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِه وَنَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ.(22)

و خدا براى كسانى كه ايمان آورده اند، زن فرعون را مَثَل مى زند آنگاه كه گفت: اى پروردگار من، براى من در بهشت نزد خود خانه اى بناكن و مرا از فرعون و عملش نجات ده و مرا از مردم ستكاره برهان.


پى‏نوشتها:

1. اعراف / 194 تا 198.
2. اعراف / 59 و 65 و 73 و 85; هود / 50 و 61 و 84; مؤمنون / 23 و 32.
3. صافّات / 102.
4. يوسف / 4.
5. نساء / 164.
6. ذاريات / 24 تا 28. نيز بنگريد به: حجر / 51.
7. اسراء / 59.
8. انعام / 111.
9. اعراف / 85 و 86.
10. اعراف / 80. نيز بنگريد به: نمل / 54.
11. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 111.
12. همان.
13. بقره / 99 تا 101.
14. آل عمران / 75.
15. اعراف / 130 تا 136.
16. زخرف / 49 تا 54.
17. برگرفته از: هود / 12; نوح / 2 تا 4.
18. برگرفته از: يس / 6.
19. بقره / 213.
20. هود / 118. نيز بنگريد به: مائده / 48; نحل / 93.
21. فرقان / 31. نيز بنگريد به: انعام / 112.
22. تحريم / 11.