آن گاه كه برادران يوسف او را در چاه مى اندازند، خود مى دانند كه در چهره شان
نشانه هاى پَستى و نيرنگ و دروغ پيداست. پس زمان مناسب براى بازگفتن خبر به پدر، در
پيش بردن حركت قصّه نقشى اساسى دارد. آنان شب را برمى گزينند تا چهره به چهره
شدنشان با پدر در روشنايى صورت نپذيرد. و قرآن بر اين عنصر زمانى تكيه مى كند:
وَجآؤُا اَباهُمْ عِشآءً يَبْكُونَ.(و شبانگاهان نزد پدر خويش آمدند، در حالى كه مى گريستند.
همين عنصر زمانى است كه در حسّ پدر نيز نقش دارد و او را به اين انديشه وامى دارد
كه اگر پسرانش صادق بودند، اين هنگام دير را براى بازگفتن خبر برنمى گزيدند.
در همين قصّه، دوران حبس يوسف كاملا معيّن نمى شود، بلكه به درازاى آن
اشاره مى شود، زيرا آنچه در روند قصّه نقش دارد همين است كه يوسف گرچه «چند سال» را
در محبس به سر بُرد، هرگز به گمراهى و آلودگى تن نداد و از دعوت الاهى خويش دست
نكشيد. پس ابهام يافتن زمان در اين جا، عين روشنى و روشنايى است:
فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ.(و چند سال در زندان بمانْد.
حركت زمانى در قصّه هاى قرآن، حركتى رو به پيش است، زيرا طبيعتِ زمان اقتضاى چنين
حركتى را دارد. خيال پرورى در قصّه هاى معمولى گاه سبب مى شود كه زمان حركتى
قهقرايى بيابد يا در بسترى جامد و ساكن(10) قرارگيرد; امّا قصّه قرآن كه روايت كننده
صادق واقعيّات است، به همه عناصر طبيعى، همچنان كه تحقّق يافته اند، نظر مى كند.
اين ترتيب طبيعى زمانى در همه قصّه هاى قرآن، حتّى قصّه هاى داراى امتداد و تعدّد
حوادث مختلف، لحاظ شده است. مثلا در سوره آل عمران، آن گاه كه زنجيره اى از
رويدادها را ذكر مى كند، به ترتيب طبيعى زمانى كاملا وفادار مى مانَد:
1. گزينش آل عمران به رسالت:
اِنَّ اللهَ اصْطَفى ادَمَ وَنُوحاً وَالَ اِبْراهيمَ وَالَ عِمْرانَ عَلَى
الْعالَمينَ.(11)
همانا خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.
2. نذر كردن مادر مريم كه آنچه را در رَحِم دارد، وقف خدمت به خانه خدا كند:
اِذْ قالَتِ امْرَاَتُ عِمْرانَ رَبِّ اِنّى نَذَرْتُ لَكَ ما فى بَطْنى مُحَرَّرًا
فَتَقَبَّلْ مِنّى اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ.(12)
و زن عمران گفت: اى پروردگار من، نذر كردم كه آنچه در شكم دارم از كار اين جهانى
آزاد و تنها در خدمت تو باشد. اين نذر را از من بپذير كه تو شنوا و دانايى.
3. كمال يافتن مريم و تربيتش نزد زكريّا:
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُول حَسَن وَاَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَكَفَّلَها
زَكَريّا.(13)
پس پروردگارش آن دختر را به نيكى از او بپذيرفت. و به وجهى پسنديده پرورشش داد و
زكريّا را به سرپرستى او گماشت.
4. بشارت آسمانى به مريم كه باردار عيسى است:
اِذْ قالتِ الْمَلئِكَةُ يا مَريَمُ اِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَة مِنْهُ
اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهًا فِى الدُّنيا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ
الْمُقَرَّبينَ.(14)
فرشتگان گفتند: اى مريم، خدا تو را به كلمه خود بشارت مى دهد; نام او مسيح، عيسى
پسر مريم است، در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان است.
5. برانگيخته شدن عيسى به رسالت:
وَرَسُولاً اِلَى بَنى اِسْرآئيلَ اَنّى قَدْجِئتُكُمْ بِايَة مِنْ رَبِّكُمْ.(15)
و به رسالت، سوى بنى اسرائيلش مى فرستد كه: من با معجزه اى از پروردگارتان نزد شما
آمده ام.
استثنا در حركت زمانى: قصّه بنى اسرائيل و گاو
در موارد استثنايى، قرآن حركت طبيعى زمان را در قصّه ناديده گرفته است. يكى از اين
موارد در قصّه «بنى اسرائيل و گاو» رخ نموده است. در اين قصّه، سير حوادث به طور
طبيعى روايت نمى شود. سير طبيعى قصّه اين است:
1. كسى ميان بنى اسرائيل كشته مى شود.
2. مردم اختلاف نظر مى يابند كه قاتل كيست و نزديك است كه اين اختلاف به فسادى بزرگ
بينجامد.
3. از موسى مى خواهند تا با معجزه اى قاتل را معرّفى كند.
4. موسى فرمان مى دهد كه گاوى ذبح كنند و پاره اى از گوشت آن را بركشته زنند تا
زنده شود و قاتل را معرّفى كند.
5. مردم بهانه هاى گوناگون مى آورند تا سرانجام گاوى را كه بايد، ذبح مى كنند.
قرآن مرحله هاى چهارم و پنجم را نخست مى آورد و آن گاه از مراحل سه گانه آغازين سخن
مى گويد:
وَاِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً
قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُوًا قالَ اَعُوذُ بِاللهِ اَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ
. قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ماهِىَ قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها
بَقَرَةٌ لافارضٌ وَلابِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ.
قالوُا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ اِنَّهُ يَقُولُ
اِنَّها بَقَرةٌ صَفْرآءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظرينَ . قالوُا ادْعُ لَنا
رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ماهِىَ اِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَاِنّآ اِنْ
شآءَ اللهُ لَمُهْتَدونَ . قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لاذَلوُلٌ تُثيرُ
الاَرْضَ وَلاتَسْقِى الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاشِيَةَ فيها قالُوا الاْنَ جِئْتَ
بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَماكادُوا يَفْعَلُونَ . وَاِذْقَتَلْتُمْ نَفْساً
فَادّارَءْتُمْ فيها وَاللهُ مُخْرِجٌ ماكُنْتُمْ تَكْتُموُنَ . فَقُلْنَا
اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذالِكَ يُحْىِ اللهُ الْمَوتى وَيُريكُمْ اياتِه
لَعَلَّكُم تَعْقِلوُنَ.(16)
و به ياد آريد آن هنگام را كه موسى به قوم خود گفت: خدا فرمان مى دهد كه گاوى را
بكشيد. گفتتند: آيا ما را به ريشخند مى گيرى؟ گفت: به خدا پناه مى برم اگر از
نادانان باشم . گفتند: براى ما پروردگارت را بخوان تا بيان كند كه آن چگونه گاوى
است؟ گفت: مى گويد: گاوى است نه سخت پير و از كار افتاده، نه جوان وكارناكرده،
ميانسال. اكنون بكنيد آنچه شما را مى فرمايند . گفتند: براى ماپروردگارت را بخوان
تا بگويد كه رنگ آن چيست؟ گفت: مى گويد: گاوى است به زرد تند كه رنگش بينندگان را
شادمان مى سازد . گفتند: براى ما پروردگارت را بخوان تا بگويد آن چگونه گاوى است؟
كه آن گاو بر ما مشتبه شده است، واگر خدا بخواهد ما بدان راه مى يابيم . گفت:
مى گويد: از آن گاوان نيست كه رام باشد و زمين را شخم زند و كِشته را آب دهد.
بى عيب است و يكرنگ. گفتند: اكنون حقيقت را گفتى. پس آن را كشتند، هرچند كه نزديك
بود كه از آن كار سر باز زنند . و به ياد آريد آن هنگام را كه كسى را كشتيد و بر
يگديگر بهتان زديد و پيكار درگرفتيد و خدا آنچه را كه پنهان مى كرديد آشكار ساخت .
سپس گفتيم: پاره اى از آن را بر آن كشته بزنيد. خدا مردگان را
اينچنين زنده مى سازد، و نشانه هاى قدرت خويش را اينچنين به شما مى نماياند، باشد
كه به عقل دريابيد.
و امّا راز اين جابه جايى و استثنا: قرآن در اين جا نيز به طبيعت و حقيقت رويداد
نظر مى كند; ليكن اين طبيعت، خود، منقلب و وارونه است. انسان، به عنوان اصلى ترين
عنصر قصّه، مسخ شده و واژگون گشته است. ترديد و بد دلى همه وجود آدم ها را انباشته
و آنچه را بايد در آغاز بنگرند، در پايان، آن هم پس از چند و چون هاى بسيار
مى نگرند. پس طبيعت اينان اقتضامى كند كه قصّه شان واژگون نقل شود تا زمان و آدم ها
اتّحاد طبيعت يابند.
رنگ زمان: ماضى
تنها رنگى كه از زمان در قصّه هاى قرآن پيداست، ماضى بودن است. همه حوادث در ظرف
گذشته تحقّق مى يابند، امّا اين گذشته داراى حدّ و مرز خاص نيست. به سال ها و
ماه ها اشاره نمى شود; و فاصله زمانى مخاطب، هرچند مخاطبِ دوران پيامبر، با زمان
رويداد مورد تأكيد قرار نمى گيرد. اين پرهيز از محدودسازى زمان، از آن روست كه آنچه
قصّه را پيش مى بَرَد و در ابلاغ پيام عبرت زاى آن نقش دارد، تنها همين ظرف ماضى
است و تعيّن زمانى در آن هيچ اثرى ندارد.
مكان - نقش مكان
مكان همچون ظرفى است كه رويدادهاى قصّه در آن جاى مى گيرند و زمان همانند دستى است
كه آن را حمل مى كند. به اين ترتيب، نقش مكان در قصّه به اهمّيّت و تأثير نقش زمان
نيست. بسيار ممكن است كه مكان رويدادها در ابلاغ پيام قصّه اثرى خاص نداشته باشد.
به همين دليل، قرآن اصولا از مكان قصّه
يادنمى كند، مگر آن كه نقشى خاص در سير حوادث و عبرت دهى داشته باشد، مانند مصر و
مدين و طور و اَحقاف.
پىنوشتها:
1. تحريم / 11.
2. ذاريات / 24 تا 37.
3. القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه، ص 88.
4. هود / 69. نيز اين قصّه را بنگريد در: حجر / 51 تا 60.
5. حجر / 61 تا 68.
6. هود / 61 تا 71. نيز اين قصّه را بنگريد در: هود / 77 تا 83; عنكبوت /
28 تا 35.
7. يوسف / 11.
8. يوسف / 16.
9. يوسف / 42.
10. براى نمونه، مقايسه شود با برخى از فيلم هاى «كژيشتف كيشلفسكى».
11. آل عمران / 33.
12. آل عمران / 35.
13. آل عمران / 37.
14. آل عمران / 45.
15. آل عمران / 49.
16. بقره / 67 تا 73.
17. آل عمران / 35.
18. آل عمران / 35.
19. آل عمران / 35.
20. آل عمران / 35.
12. آل عمران / 35.