همين جا بايد از يك نكته ظريف يادكنيم. در قصّه هاى قرآن گاه به اوصاف اشخاص، به
شيوه اى كنايى و بلاغى، اشاره شده است. مثلا اين دو پرداخت، يكى از زبان خود موسى و
ديگرى با اقتباس از سخن فرعون كه به حسب قرائن قصّه راست مى نمايد، از يك ويژگى
گفتارى در موسى، در آن لحظه خاص، پرده برمى دارند:
وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى.(9)
و گره از زبان من بگشا!
وَنادى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِه قالَ يا قَوْمِ أَلَيْسَ لى مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ
الاَْنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى اَفَلا تُبْصِرُونَ . اَمْ اَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا
الَّذى هُوَ مَهينٌ وَلا يَكادُ يُبينُ .(10)
فرعون در ميان مردمش ندا داد كه: اى قوم من، آيا پادشاهى مصر و اين جويباران كه از
زير پاى من جارى هستند از آنِ من نيستند؟ آيا نمى بينيد؟ آيا من بهترم يا اين مرد
خوار و ذليل كه درست سخن گفتن نتواند؟
نيز اين بيان، نشان دهنده تنومندى طالوت است:
وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ اِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا
اَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَنَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ
يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ اللهَ اصْطَفئهُ عَلَيْكُمْ وَزادَهُ
بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ
يَشآءُ وَاللهُ واسِعٌ عَليمٌ .(11)
پيغمبرشان به آنها گفت: خدا طالوت را پادشاه شما كرد. گفتند: چگونه او را بر ما
پادشاهى باشد؟ ما سزاوارتر از او به پادشاهى هستيم و او را دارايى چندانى
نداده اند. گفت: خدا او را بر شما برگزيده است و به دانش و توان او بيفزوده است، و
خدا پادشاهيش را به هر كه خواهد دهد كه خدا در برگيرنده و داناست.
در باب ذكر ديگر ويژگى هاى اين اشخاص نيز اصل كلّى همين است كه هرگاه ذكر يك ويژگى،
مانند نام، ضرورتى در انتقال پيام قصّه داشته است، آن ويژگى در قصّه نمود پيدا كرده
است. اصولا در قصّه قرآنى، شخصيّت ها در پرتو حوادث تاريخى تمايز مى يابند و با
نقشى كه در يك حادثه ايفا مى كنند برجسته مى شوند. از اين رو، پرداختن به مشخّصات
آن ها در دايره اى محدود ضرورت مى يابد. به عبارت ديگر، با بررسى حادثه مى توان به
مشخّصات افراد رهنمون گشت. براى نمونه، شخصيّت يوسف را مى توان چنين بازشناخت:
يوسف در آغاز كودكى است كم سنّ و سال، زيرا به اقتضاى اين دوران نزد پدر مى نشيند و
خواب خويش را برايش بازمى گويد.
يوسف مورد حسد برادران خويش است، چرا كه پدرش پس از شنيدن خواب وى، از او مى خواهد
آن را براى برادرانش باز نگويد.
يوسف داراى توان و نفوذ اجتماعى است، زيرا پس از حضور در جامعه شهرى در خانه «بزرگ
آن سرزمين» پذيرفته مى شود و اين در مورد هر كسى اتّفاق نمى افتد.
يوسف خُلق و خويى آميخته با ادب و متانت و صفاورزى دارد كه هم مورد توجّه افراد
برجسته قرار مى گيرد و هم مى تواند تضادهاى طبقاتى و اجتماعى ميان محيط پيشين خود و
محيط تازه را بدون چالش و درگيرى هضم كند و خود را
با وضع نو سازگار سازد و ديگران هم تحمّلش كنند.
يوسف صبور و ملايم و پرشكيب است، چرا كه در صحنه ها و حالات بسيار سخت و حيرت افزا،
لب به گلايه نمى گشايد و همواره افق فرا پيش را اميدوارانه انتظار مى كشد.
يوسف در زيبايى و خوش سيمايى آن قدر كم مانند است كه زنى از طبقه بَرين، در او طمع
مى بندد و همه زنان گوهرمند زمان نيز با ديدن او اختيار از كف مى دهند.
يوسف جوانى پاكدامن و عفيف و وفاپيشه است كه دامن از گناه بازمى دارد و نيز به پناه
دهنده خويش خيانت نمىورزد. با اين كه بارها صحنه اغواگرى هاى آن زن تكرار مى شود،
يوسف همچنان عهدِ صدق و تقوا را پاس مى دارد و زندان را بر ننگِ خيانت و گناه ترجيح
مى دهد.
يوسف مرد خداست، آن چنان كه خداوند او را شايسته برخوردارى از دانش و حكمت و علم
تعبيرِ خواب مى شمارد.
يوسف مرد امانت و تدبير و مديريّت نيز هست. وقتى يوسف از بند آزادمى شود، عزيز كه
اينك پادشاه گشته او را بر صدر مى نشاند و خزانه دارى كلّ كشور را به وى مى سپارد.
و او در اين سمت، كشور را از مصائب اقتصادى وامى رهانَد.
يوسف تيزهوش و فرصت شمار است. وقتى برادرانش براى تهيّه آذوقه نزدش مى آيند، آن ها
را مى شناسد بى آن كه ايشان او را بشناسند. آن گاه با نقشه اى حكيمانه پدر و
خانواده اش را از شام به مصر مى كشاند تا روزگار فراق فرجام يابد.
يوسف قدردان و وظيفه شناس است. هنگامى كه پدر را پس از روزگارى دراز نزد خود
مى يابد، با آن كه شوكت و حشمتى دارد، نزد او فروتنى مىورزد و
پدر و مادر را بر تخت مى نشانَد و سپاس خداوند را به جا مى آوَرد.
آرى، همه اين ويژگى ها و بسيارى از ويژگى هاى ديگر در يوسف نهفته اند; امّا قرآن به
هيچ يك از آن ها تصريح نمى كند، ليكن صحنه را به گونه اى مى آرايد كه هر كس به
فراخور فهم خويش بهره اى از آن ها را دريابد و هر چه ژرف تر قصّه را بكاود، اوصافى
فراتر و دقيق تر بيابد. و اين، خود، نيز از رموز جاودانگى و شكوه قرآن است.
دريغ است اين نكته ناگفته مانَد كه يوسف با چنين ويژگى هايى، علاوه بر واقعى بودن،
تمثيلى نيكو از همه مردان بزرگى است كه از وطن خويش هجرت مى كنند و سپس با كاردانى
و تدبير و تقوا، چرخ هاى بزرگ اقتصاد را در سرزمين هاى ديگر مى گردانند و منشأ
خدمات بسيار مى شوند. اكنون انصاف دهيد آيا يوسف را مى توان، چنان كه دكتر خلف الله
مرتكب شده است،(12) تمثيلى از بنى اسرائيل و يهوديانى گرفت كه هم اينك به اين وصف
مشهورند و در سرزمين هاى گوناگون خدايگان اقتصاد و قدرت مالى اند؟
مردان بى نام و نشان
از عناصر سازنده قصّه، مشخّصات آدم ها و ويژگى هاى جسمى و روحى و عقلى آنان است.
آدم هاى قصّه بايد براى مخاطب كاملا ملموس و زنده و داراى وجودى حقيقى و متمايز از
ديگران باشند. گاه در قصّه، ذكر همان ويژگى ها كفايت مى كند و نيازى به ذكر نام فرد
باقى نمى ماند. مثلا گفته مى شود: راننده، كارگر، يكى از مسافران. و گاه ذكر نام و
مشخّصات جزئى تر لازم است. و اين، تابع نقشى است كه يك شخص در قصّه دارد و نوع و
ميزان حوادثى كه به او مربوطند.
در قصّه هاى بشرى كه معمولا زاييده خيالند، بيش تر آدم ها خلق شده
قصّه سازند. از اين رو، بسيار پيش مى آيد كه به نام شخص اشاره نمى شود، بلكه بر
ويژگى هاى شخصيّتى او تأكيد مى شود; يعنى همان ويژگى هايى كه بر اشخاص ديگر با همان
«تيپ» قابل تطبيق است. امّا در قصّه هاى قرآن كه سراسر از واقعيّت ها لبريزند، هر
شخص داراى وجود خارجى است، خواه به حافظه تاريخ سپرده شده و خواه از يادها رفته
باشد. از اين رو، نام بسيارى از پيامبران آسمانى و نيز مبارزه جويان با دعوت
پيامبران همچون هامان و سامرى و جالوت در ميان آمده است. اشخاصى كه نام يا
ويژگى هاشان در قصّه هاى قرآن آمده، ارتباطى وثيق و عميق با رويدادهاى هر قصّه
دارند و نزد مخاطب از وحدت كامل با حوادث برخوردارند. در عين حال، اشخاصى كه تنها
كاركردشان در قصّه اعتبار دارد، با نام مورد اشاره قرار نمى گيرند، مانند همراهِ
موسى، مؤمن قوم فرعون، و همراه سليمان كه او را نزد ملكه سبا بُرد.
اكنون به قصّه يوسف نظر افكنيد. در يكى از فصل هاى اين قصّه، بحران آغازمى شود:
همسرِ «عزيز مصر»، در يوسف جوان آيات زيبايى و شادابى و ادبِ كريمانه را مى نگرد و
به او دل مى بندد. يوسف كه از چشمه تقوا سيراب است، حيا مىورزد و دامن عفّت را از
كف نمى نهد; در عين حال، جوانمردى اش نيز او را فرمان مى دهد كه در برابر اعتماد و
لطف «عزيز»، خيانت و فريب روا ندارد. سرانجام، زن خلوتى مى سازد تا به كام دل خويش
برسد، امّا يوسف نجات خود را در گريز از اين كانون آتش مى يابد. در همان حال كه وى
قصد بيرون آمدن دارد، «عزيز» به آستانه در مى رسد و پيراهن دريده او را مى نگرد;
پيراهنى كه لحظه اى پيش به هنگام گريز، زن آن را دريده است. در اين جاست كه زنْ او
را به خيانت متّهم مى كند و يوسف بى گناه روانه زندان مى شود. سال ها مى گذرد و
عاقبت يوسف از محبس رهايى مى يابد و خزانه دار پادشاه مصر مى شود.
در اين فصل، شخصيّت يوسف همان است كه هست. اگر صدبار اين فصل را بخوانيم، نسبت
به او موضعى تازه نمى يابيم. نحوه روايت قصّه آن چنان صادقانه
است كه بازخوانى آن ما را به عمق و دقّت بيش تر هدايت مى كند، امّا سبب نمى شود كه
ديدگاهى متفاوت درباره يوسف بيابيم. اين از آن روست كه ما هرگز احساس نمى كنيم اين
شخصيّت، خلق شده قصّه گوست يا ويژگى ها و حالات ترسيم شده اش تابع اختيار و هدايت
قصّه ساز است. اصولا از ويژگى هاى قصّه بشرى اين است كه به تناسب خواست و خَلقِ
قصّه پرداز، حالات و صفات اشخاص رنگ و دگرگونى گيرد; امّا در قصّه قرآنى، مخاطب با
شخصيّتى كاملا منطبق با صفات و حالات واقعى اش روبه روست كه پا به پاى قصّه تحوّل و
تغيير غير طبيعى نمى پذيرد.
پىنوشتها:
1. تحريم / 11.
2. تحريم / 10.
3. مثلا «قتال كلابى» در فخر ورزيدن به مادرش مى سرايد:
أنا ابن أسماء أعمامى لها وأبى***إذا ترامى بنو الإموان بالعار
هرگاه نسبت رساندنِ پسران به مادران ننگ تلقّى شود، من افتخار مى كنم كه فرزند
«اسماء» هستم... .
4. قصص / 25.
5. قصص / 26.
6. قصص / 27.
7. قصص / 9.
8. نمل / 32 تا 35.
9. طه / 27.
10. زخرف / 51 و 52.
11. بقره / 247.
12. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 283.