مبانى هنرى قصه‌هاى قرآن

سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)

- ۱۰ -


تفكيك قصّه واقعى و تاريخى

بايد دقّت داشت كه نتيجه طبيعىِ راست پنداشتنِ قصّه هاى قرآن، اين نيست كه بگوييم قرآن درصدد نقل تاريخ بوده و به عبارتى يك كتاب تاريخ است. به نظر مى رسد كسانى همچون دكتر خلف الله اين تفكيك ظريف را مورد عنايت قرار نداده اند. به همين جهت است كه به مفسّرانى چون فخر رازى و نيشابورى چنين نسبت داده شده كه معتقدند قصّه هاى قرآن با واقعيّات تاريخى سازگارى ندارند.(1)تأمّل در عباراتِ شمارى از اين مفسّران نشان مى دهد كه ميان صادق پنداشتن قصّه هاى قرآن با نگرش تاريخى به آن ها ملازمه برقرار نيست. مثلا عبارت هاى تفسير المنار در اين باب چنين است:

ـ تاريخ، به خودى خود، در اين جا مقصود نيست، زيرا مطالب قصّه هاى قرآن از آن جهت كه تاريخى اند از امور مهّم دين به شمار نمى روند; بلكه دين به تاريخ از سر عبرت آموزى مى نگرد.(2)

ـ اخبار تاريخى، دين خدا نيستند كه قابل پيروى باشند.(3)

ـ تبيين رويدادهاى تاريخى و زمان و مكان آن ها از مقاصد قرآن نيست. قصّه هاى پيامبران و اقوامشان كه در قرآن آمده، فقط براى بيان سنّت جارى خداوند در ميان مردم و از جمله اصول دين و اصلاح امّت است.(4)

ـ ممكن است گفته شود: «تاريخ از دانش هايى است كه تدوين آن براى بشر آسان است و مردم براى فراگيرى اش از وحى بى نيازند. پس چرا در قرآن، و بيش از آن در تورات، اين همه اخبار تاريخى آمده اند؟»

پاسخ اين است كه در قرآن، قصّه ها و اخبار امّت ها و سرزمين ها نه از باب آشنايى با احوال آن ها، بلكه از جهت آموختن نشانه ها وعبرت هايى آمده اند كه از رهگذر بيان سنّت هاى خداوند تبيين مى شوند تا كافران انذار يابند و پيامبر و مؤمنان آسوده خاطر شوند.(5)

تأمّل در اين عبارت ها فاش مى كند كه آنچه مورد نفى است، «رسالت قرآن در بيان تاريخ» است. ما نيز مصرّانه بر اين باوريم كه قرآن كتاب تاريخ نيست، همان گونه كه كتاب علم يا هنر يا ادب يا اقتصاد و يا سياست نيز نيست. قرآن هرگز قصد ندارد در مقام تاريخ نگارى برآمده، شرح حال مردم روزگاران پيش را بازگويد. اگر چنين بود، بى شك اسلوبى ديگر پيش مى گرفت. مثلا كتاب تاريخ بايد دقيق و در مقام حكايت باشد، در حالى كه قرآن در نقل احوال اقوام پيشين معمولا به بسيارى از عناصر و اجزاى تاريخى، همچون زمان و مكان و نام اشخاص، نمى پردازد. در عين حال، قرآن، خود، پيام قصّه هاى خويش را عبرت و انتباه و بيدار باش دانسته است.

به اين ترتيب، نبايد پنداشت هركس قصّه هاى قرآن را صادق مى شمارد، قرآن را كتاب تاريخ مى داند. قرآن هم در نقل رويدادهاى تاريخى صادق و امين و گزارشگرى راستين است و هم تاريخنگارانه به آن ها نمى پردازد. به نظر مى رسد با چنين نگرشى، بسيارى از ايرادهاى صاحبان مكتب «امين خولى» در مصر و جهان عرب، مرتفع گردد; همانان كه مى پندارند چون نگرش تاريخى بر قرآن حاكم نيست بايد قصّه هايش را نمادين و اسطوره اى و تمثيلى و گاه نيز واقعى به شمار آورد.

مرز قصّه هاى بشرى و قصّه هاى قرآن

هنگامى كه مى گوييم قصّه هاى قرآن از معيارهاى ادبى بشرى پيروى نمى كنند، بايد تبيين كنيم كه آن معيارها كدام هايند. آن گاه كه هنرمندى مى خواهد رويدادى تاريخى رادر اثرى ادبى روايت كند، بى شك گونه اى آزادى را مى طلبد. اين آزادى گرچه بى حدّ و حصر نيست، به هر حال هنرمند را در خلق تصاوير مجال مى بخشد و او را از تاريخ نگار ممتاز مى كند. بعضى از جلوه هاى اين آزادى چنين هستند:

1. انتخاب بخشى از رويدادها و كنارنهادن بخشى ديگر.

2. ناديده گرفتن برخى از مختصّات تاريخى مانند زمان و مكان حوادث.

3. روى برگرداندن از ترتيب و تقدّم و تأخّر تاريخىِ رويدادها.

4. تصرّف در روايت هاى تاريخى و افزودن و كاستن بعضى صحنه ها و شخصيّت ها.(6)

اين اختيار از آن روست كه ادبيّات، به ويژه ادبيّات داستانى، معمولا با صورت هاى ذهنى مخاطبان خود سرو كار دارد; صورت هايى كه گاه دقيقاً با حقايق تاريخى سازگارى ندارند. اين سخن مشهور است كه «ادبيّات با اشيا نه همان گونه كه هستند، بل آن گونه كه به نظر مى رسند، سروكار دارد». مدار هنر، عاطفه و احساس مخاطب است نه عقل و لزوم منطقى. در شگردهاى بيانى همچون تشبيه و استعاره و كنايه و تمثيل، اساساً لزوم عرفى در نظر است و نه منطقى.(7)

البتّه دامنه اين اختيار و آزادى چنان نيست كه اصل تاريخ فداشود و يك رويداد چنان به تصوير كشيده شود كه هرگز از اصل خود باز شناخته نشود. هر اثر هنرى، بسته به هدف و پيام و مخاطب خويش، تا اندازه اى در تاريخ تصرّف مى كند كه اصل آن محفوظ مانَد. هرچه عنصر عاطفه در اثر نيرومندتر باشد، اين اختيار و آزادى بيش تر جلوه مى كند. بسيارند رويدادهايى كه قصّه سازان گونه گون تصويرها و روايت هاى متفاوتى از آن ها ارائه داده اند، گرچه اركان وقايع را حفظ كرده اند.

در ادبيّات بومىِ ما، برترين مثال ها در اين باب، نمايشنامه ها و تعزيه نامه هاى سنّتى اند. «دو طفل مسلم بن عقيل، ابراهيم و محمّد، كودكانى نابالغ بودند كه در كربلا اسير گشتند و يك سال در زندان ابن زياد محبوس شدند. آن گاه با كمك پيرمرد زندانبان خود، مشكور، از زندان گريختند و شبانه به خانه پير زنى پناه بردند كه شوهرش در سپاه ابن زياد بود. شوهر ماجرا را فهميد و سر آن دو را جدا كرد و پيكرهاشان را در فرات افكند. سپس سرها را نزد ابن زياد بُرد تا جايزه بگيرد.»(8) اين، پيكره اصلى قصّه طفلان مسلم است، امّا روايت هاى اين ماجرا كه در نمايش نامه ها و تعزيه نامه هاى سنّتى و قصّه هاى نو جلوه گر شده اند، از حيث ميزان تصرّف و افزايش و صحنه آفرينى بسيار متفاوتند.

همين حال را در قصّه هاى داستان نويس نام آور، والتر اسكات، مى توان ديد. او كوشيد تا شخصيّت هاى تاريخى را احيا كند، امّا نام و ويژگى هاى اصلى آن ها تنها زمينه و بسترى براى خلق آثار او بود. وى بسيارى از صحنه ها و اشخاص را كه هرگز وجود تاريخى نداشتند، به قصّه هايش افزود تا بر جاذبه آن ها بيفزايد.

فصل 4 - عناصر قصّه قرآنى

مآخذِ عناصرِ قصّه هاى قرآن - طرح مسأله

يكى از مباحث دغدغه برانگيز كه ذهن بسيارى از پژوهشگران معاصر را به خود مشغول داشته، بحث از مآخذ قصّه هاى قرآنى است. پرسش اصلى در اين مبحث چنين است: «آيا قرآن تمام يا بخشى از عناصر قصّه هاى خود را از منابع ديگر همچون تورات اخذ كرده است؟» طبيعت اين بحث چنان است كه از آغاز، بسيارى را برمى آشوبانَد و به غوغا وامى دارد. گروهى كه مى پندارند متولّى اصلى دين و مفاهيم دينى اند، معمولا از سر صدق و صفا، راه را بر هرگونه بحث غوغاخيز مى بندند; غافل از اين كه اگر چنين مباحثى، البتّه به جاى خود و با مخاطب صالح، مجال طرح نيابند و همواره آن سوى خطّ قرمز قرار گيرند، فقط شبهه افكنان شوم انديش سود مى برند. دوستاران حقيقت نبايد از طرح چنين مباحثى، هر چند غوغاخيز، بهراسند. اگر پرسش و پاسخ، هر دو، در قلمرو پژوهش سليم مطرح گردند، بسيارى از شبهه هاى كوچك در گام نخست پاسخ مى يابند و به عقده هاى ناگشودنى و تلخ تبديل نمى شوند.

موانع طرح مسأله

آنچه طرح اين بحث را با دشوارى روبه رو كرده است، معمولا در اين دو نكته ريشه دارد:

1. تلقّى نادرست از صورت مسأله

بسيارى مى پندارند كه هر كس از مآخذ قصّه هاى قرآن سخن مى گويد، لاجرم مى خواهد وحيانى بودن بخشى از قرآن را زير سؤال بَرَد. امّا هرگز چنين نيست. كسى كه با قصّه و مفاهيم آن آشناست، مى داند كه سؤال از مأخذ قصّه معمولا به پرسش از عناصر و موادّ آن باز مى گردد. تفاوت است ميان «سرقت ادبى» يا «نقل به لفظ» با «اشتراك در عناصر و مواد». مسلّماً مقدارى از عناصر و موادّ قصّه هاى قرآن براى مردم روزگار پيامبر آشنا بوده اند، خواه در قلمرو حوادث و خواه شخصيّت ها. مسأله مورد بحث، همين اشتراك و بررسى ريشه آن است. هرگز ادّعاى يك پژوهشگر ديندار منصف اين نيست كه قصّه قرآنى كلام خداوند نيست و محمّد آن را از تورات و ... برگرفته و به نام وحى القا كرده است.

2. فتنه انگيزى خاور پژوهان و محافل تبشيرى

در اين مسأله، همانند بسيارى از مسائل مهمّ معرفتى و علمى در قلمرو قرآن و دين، حضور نافرخنده مبشّران مسيحى و خاور پژوهان (=مستشرقان) سبب گشته است كه جامعه دينى از طرح سالم مباحث بى بهره بمانَد. اين گروه از دانشوران غربى، گاه با نيّت پليد و گاه از سر جهل بسيط، در باب قصّه هاى قرآن و اصلِ وحى سخنى دارند كه اهل دين را برآشوبانده و غيرت دينى شان را به جوشش واداشته است. و همين سبب شده كه به هنگام طرح اين مباحث، ابرى تاريك آسمان خاطر دينداران را بپوشاند.

اين دانشوران، كه معمولا اصحاب دائرة المعارف هاى اروپايى از همانانند، مدّعى هستند كه در قرآن تناقض هاى تاريخى به چشم مى خورد. آن گاه نتيجه مى گيرند كه قرآن ساخته و پرداخته خود محمّد است. چكيده سخن آنان چنين است:

محمّد خبرهاى قرآن را از بردگانى مى گرفت كه در اصل عرب نبودند و در آن هنگام به خدمت قريش در آمده بودند. اينان، خود، از تاريخ دينى رسولان و پيامبران، جز مشتى شايعات، چيزى نمى دانستند; زيرا به جهت بردگى و فقرشان نمى توانستند به نسخه هاى انجيل و تورات و كتب اخبار دست يابند، چرا كه چنين نسخه هايى مخصوص ثروتمندان بود. از آن سو، دانش شفاهى آنان نيز دستخوش تحريف و تبديل مى شد. اين دو عامل، يعنى شفاهى بودن و ابتنا بر شايعات، سبب شدند كه آموخته هاى محمّد از ايشان متناقض و اشتباه شود و به همين نحو در قرآن ظهور كند.(9)

آرى، سخن گفتن از مآخذ قصّه هاى قرآن، به خودى خود، كارى خطا نيست; زيرا سخن بر سر مآخذ عناصر اين قصّه هاست. قرآن، خود، گاه به همين مآخذ اشاره كرده است:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذينَ مَعَهُ اَشِدّآءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَمآءُ بَيْنَهُمْ تَريهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللهِ وَرِضْواناً سِيماهُمْ فى وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْرةِ وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجيلِ كَزَرْع اَخْرَجَ شَطْئَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِه يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَاللهُ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَاَجْراً عَظيماً.(10)

محمد پيامبر خدا، و كسانى كه با او هستند بر كافران سختگيرند و با يكديگر مهربان. آنان را بينى كه ركوع مى كنند، به سجده مى آيند، و جوياى فضل و خشنودى خدا هستند. نشانشان اثر سجده است كه بر چهره آنهاست. اين است وصفشان در تورات و در انجيل، كه چون كِشته اى هستند كه جوانه بزند و آن جوانه محكم شود و بر پاهاى خود بايستد و كشاورزان را به شگفتى وادارد، تا آنجا كه كافران را به خشم آورد. خدا از ميان آنها كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند به آمرزش و پاداشى بزرگ وعده داده است.

نادرستى ادّعاى خاور پژوهان

در همين جا بايد اشاره كرد كه سخن خاور پژوهان و دانشوران غربى بر پايه اى لرزان استوار شده است. هرگز در قرآن اختلاف و تناقض با واقعيّت هاى تاريخى يافت نمى شود; بدان شرط كه آنچه از ظهور آيات قرآنى برمى آيد ملاك قرار گيرد، نه تأويل ها و بافته هاى برخى مفسّران.

هنگامى كه قرآن به صراحت از يارى رساندن فرشتگان به مسلمانان در دو غزوه بدر و اُحُد سخن مى گويد، چرا ابتدا آن را تأويل كنيم و شاخ و برگ به آن بيفزاييم و سپس آن را مخالف با حقايق تاريخى جلوه دهيم؟ مگر ممكن نيست فرشتگان خدا از جنبه هاى گوناگون به تقويت رزمندگان بشتابند؟ وقتى از يهود حكايت مى كند كه «ما مسيح، عيسى بن مريم، رسول خدا را كشتيم.» مگر حتماً بايد اين حكايت از قول يهود با تاريخ سازگار باشد؟ قرآن در اين جا از رويدادى خبر نمى دهد، بلكه تنها قول يهود را حكايت مى كند. وقتى قرآن خبر مى دهد كه ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر در عصر نوح بت هاى مردم بودند، چه تناقضى در ميان مى آيد؟ درست است كه همين بت ها در زمان پيامبر اسلام نيز پرستيده مى شده اند; ولى نبايد شتابزده گفت: «پس از طوفان نوح كه همه عالم خراب شد، چگونه اين بت ها باقى ماندند؟» مگر قرآن در جايى گفته است كه هيكل اين بت ها همان هيكل پيشين بوده است؟ مگر امكان ندارد افسانه پرستان بت تراش نام بتى را حفظ كنند و همان را سمبل پرستش قرار دهند و پس از تخريب نيز هيكلى همسان با آن بتراشند؟ مگر از روز نخست نيز خود آن را نتراشيده بودند؟

اين ها و همانند اين ها موارد اختلاف و تناقضى هستند كه در قرآن يافت مى شوند! و اين نيز، خود، از شواهد اعجاز قرآن است كه مخالفانش پس از تلاش هاى بسيار، در سده بيستم ميلادى و در عصر انفجار اطّلاعات، حرف هايى تا اين حد علمى مى زنند! حال آيا شايسته است در موضع انفعال نسبت به چنين

ادّعاهايى، ما چنان عقب نشينيم كه صورت مسأله را حذف كنيم؟ اين، گرچه به ظاهر دفاع از قرآن است، بدترين نوع عقب نشينى است كه اصل گفت و گو از مآخذ قصّه هاى قرآن را مهمل و باطل و خلاف شرع بدانيم تا مبادا به چنان تهمت هايى گرفتار آييم!

دفاع عقلانى از دين يا افتادن در چاهى ژرف؟

و از اين بدتر، شيوه اى است كه دانشوران جديد مسلمان، در پرتو افكار محمّد عبده و همانندانش، در پيش گرفته اند. امين خولى و شاگردانش، به ويژه دكتر خلف الله كه داعيه داران دفاع عقلانى و روزآمد از قصّه هاى قرآن هستند، حقيقتاً از چاله درآمده و در چاهى ژرف افتاده اند. اين چه دفاعى است كه از اصل حقّانيّت قرآن دست شوييم تا اتّهام هاى خاور پژوهان را پاسخ گوييم(؟):

ادّعاى خاور پژوهان و عالمان تبشيرى در باب تناقضات تاريخى قصّه هاى قرآن و مأخوذ بودنشان از تورات و انجيل و كتب اخبار آن گاه صحيح است كه بپذيريم قرآن در عرضه اين رويدادها معانى تاريخى شان را مدّ نظر داشته است و شخصيّت ها، ماجراها، و گفت و گوها را بر اين اساس كه حق هستند و با منطق تاريخى سازگارند، سامان بخشيده است. امّا ادّعاى آن ها هيچ ارزشى ندارد آن گاه كه مبناى ما پذيرفته شود: قصد قرآن از قصّه گويى اش بيان تاريخ نيست.(11)

عناصر: در خدمت ارتباط و هدايت

با عنايت به نكات زيربنايى مذكور، اكنون مى توان درباره مآخذ عناصر قصّه هاى قرآن سخن گفت. قرآن كريم، همان گونه كه بارها خود تصريح كرده است، فرود آمده تا كتاب هدايت باشد; و يكى از اصول هدايت، همزبانى با مخاطب است. براى اين همزبانى، قرآن كامل ترين زبان را برگزيده كه به تعبير خودش زبان روشنگر (=مبين) است. قطعاً اين زبان فقط براى مردم عرب روشنگر نيست، زيرا اگر چنين بود ديگر قرآن كتاب هدايت مردم (=هدىً للنّاس) نبود. پس آنچه در اين زبان نهفته و آن را براى زبان قرآن بودن سزاوار ساخته، چيزى جز عربيّت محض آن است. آن عنصر، همانا قدرت برقرارى رابطه با مخاطبان در هر زمان و مكان است. و معناى «زبان روشنگر» جز اين نمى تواندباشد.

از اين رو، همه عناصر زبانى به كار رفته در قرآن بايد در خدمت ارتباط هدايتى با مخاطب باشند. در قصّه قرآنى، كه هدف عامّش همان هدايت است، نيز بايد از چنين عناصرى نشان جُست; عناصرى كه براى مخاطب آشنا باشند و يا زمينه آشنايى و ايجاد ارتباط با آن ها ميسّر گردد. پيش تر گفتيم كه طبيعت قصّه، انگيزش عواطف و انقلاب روحى است. چگونه اين انگيزش فراهم مى گردد، اگر مخاطب هرگز نتواند با فضا و شخصيّت ها و رويدادهاى قصّه ارتباط برقرار كند؟

به اين ترتيب، شرط بلاغت قرآنى است كه عناصر قصّه هايش را عمدتاً از موادّ آشناى ذهن مخاطبان آن روز جزيرة العرب اخذ كند، ليكن به گونه اى كه همه مردم جهان، در آن روزگار و همه روزگاران، بتوانند با آن ها ارتباط روحى برقرارنمايند. اين هنر بزرگ و اعجازين آن گاه تحقّق مى يابد كه مخاطبان از شنيدن قصّه هاى قرآن دچار حيرت و تعجّب نشوند و نپرسند: اين نوح كيست كه ما هيچ سخنى درباره او نشنيده ايم؟ اصحاب كهف موجوداتى فرازمينى اند يا از آنِ همين خاك بوده اند؟ موسى و فرعون كيستند وسرزمينشان كجابوده است؟

اخذ عناصر از ذهن و زبان مردم، با پالايش

آرى، قرآن كه اوج هنر خويش را در قصّه هايش وانموده است، عناصر اصلى قصّه هاى خود را از ذهن و زبان همين مردم اخذ كرده است. و اگر چنين نمى كرد، هرگز كتاب مردم نبود. امّا اخذ اين عناصر، هرگز به اين معنا نيست كه همان پندارها و بافته ها و تخيّلات را نيز دستمايه قصّه هايش سازد. قرآن دو پالايش اساسى در اين مواد انجام داده است:

1. گزينش بخشى از قصّه ها كه با دعوت قرآنى و كاركردهاى مورد نظر آن تناسب داشته اند:

وَرُسُلا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ.(12)

و پيامبرانى كه پيش از اين داستانهاشان را براى تو گفته ايم و آنان كه داستانهاشان را برايت نگفته ايم.

2. زدودن غبار خرافات و پندارهاى باطل در پيرامون رويدادها و شخصيّت هاى اين قصّه ها كه معمولا از ياوه بافى هاى دانشمندان يهود و تورات سازان آن قرون برخاسته بود. مثلا در قصّه اصحاب كهف، قرآن اصرار دارد كه تعداد آن جوانمردان هيچ مهم نيست و خود، اختلاف نظرهاى معمول در آن روزگار را نقل مى كند و بدان وقعى نمى نهد.

نقش دانشوران يهودى و مسيحى و صاحبان كتب اخبار

روشن است كه سرمايه دانشى مردم جزيرة العرب فراهم آمده از اقوال و تعاليم دانشوران يهودى و مسيحى و صاحبان كتب اخبار پيشين بوده است. آنان نيز، خود، نسخه هايى از تورات و انجيل و خبرنامه هاى روزگاران پيش را در اختيار داشتند و بر پايه آن ها سخن مى گفتند. در اين ميان، آزمندى و دنياخواهى و استكبار سبب مى شد كه آن عالمان هم همه حقايق موجود در آن كتب را براى مردم بازنگويند، هم مطالب باز گفته را به سود اغراض خويش تحريف كنند، و هم اصولا در طول زمان اصل آن كتاب ها را دچار دگرگونى و تبديل و حذف و اضافه سازند. با اين سه روش، ديگر اميدى نبود كه آنچه اين عالمان مى گويند حقيقت محض باشد. شواهد تاريخى نشان مى دهند كه تنها گروهى اندك از اين دانشوران جرأت يافتند حق را براى مردم بازگويند. مثلا تنها چند راهب حق پژوه بودند كه ظهور محمّد را بشارت و خبر دادند، در حالى كه به تصريح قرآن، اين رويداد عظيم در همه كتب پيشين پيش بينى شده بود.

از اين گذشته، وجود اختلاف هاى بسيار در نقل وقايع تاريخى نشان مى دهد كه اين دانشوران برپايه آرا و اغراض خود و نيز زير نفوذ احزاب و نحله هاى آن عصر، بخشى از مطالب را به لوث تحريف مى آلودند. وگرنه، چگونه ممكن است از متونى واحد چنان اقوال گونه گونى برخيزد؟

به اين ترتيب، بايد پذيرفت كه عناصر اصلى قصّه هاى قرآن در همان مجموعه هايى ريشه داشت كه پايه دانش مردم آن روز بود، همچون تورات و انجيل و خبرنامه هاى پيشين. امّا قرآن نه تنها موادّ آن ها را دستمايه قرار نداد، بلكه بارها تصريح كرد كه تنها حقّ ناب را در قصّه هاى خويش راه مى دهد و ساخته ها و پرداخته هاى احبار و عالمان يهود و ... را وقعى نمى نهد:

إنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ.(13)

همانا اين داستانى است راست و درست.

تِلْكَ آياتُ اللهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرسَلينَ.(14)

اين است آيات خدا كه به راستى بر تو مى خوانيم و تو از پيامبران هستى.

لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِولِى الألْبابِ ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى ولكِنْ تَصْديقَ الَّذى بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصيلَ كُلِّ شَىْء وهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوم يُؤْمِنُونَ.(15)

در داستانهايشان خردمندان را عبرتى است. اين داستانى برساخته نيست، بلكه تصديق سخن پيشينيان و تفصيل هر چيزى است و براى آنها كه ايمان آورده اند هدايت است و رحمت.

قُلْ أَنزَلَهُ الَّذى يَعْلَمُ السِّرَّ فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ.(16)

بگو: اين كتاب را كسى نازل كرده است كه نهانِ آسمان ها و زمين را مى داند.

در اين نمونه ها كه به طور خاص درباره قصّه هاى قرآنند، اشارات روشن و روشنگرى است به اين حقيقت كه قرآن عناصر قصّه هايش را برپايه تصديق و باورداشت همان كتب پيشين اخذ كرده است، امّا كتب حقيقى و ناب و پيراسته از باطل و خرافه; زيرا آنچه قرآن آورده قصّه هاى حق است و افتراپذير نيست و از سوى خداوندى است كه سرّ آسمان ها و زمين را مى داند.

از اين ها فراتر، حتّى روش قصّه گويى قرآن نيز منحصر به فرد است. اين را در پاسخ كسانى مى گوييم كه نَفْس وجود قصّه در قرآن را مأخوذ از تورات و ... شمرده اند. قرآن تفصيل و تطويل توراتى را در قصّه هايش به يك سو نهاده، زيرا شيوه بلاغى و اعجازين قصّه گويى را به تناسب اهدافش در نظر داشته است. از سوى ديگر، ترتيب زمانى و چينش براساس تقدّم و تأخّر وقايع كه بنيان قصّه هاى تورات بر آن نهاده شده، هرگز در قصّه هاى قرآن مورد نظر نبوده است.



پى‏نوشتها:

1. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 42.
2. المنار، ج 1، ص 279.
3. همان، ج 4، ص 7.
4. همان، ج 12، ص 101.
5. همان، ج 2، ص 205.
6. مقايسه شود با زنجيره تلويزيونى «سربداران» كه سازندگانش از آغاز، خلق يك اثر هنرى را با دستمايه قيام سربداران دنبال مى كردند و از اين رو اشخاصى را جان بخشيدند و بال و پر دادند كه اصل وجود تاريخى آن ها محرز نبود يا، همچون فاطمه، فقط يك نام از آنان در دست بود. و اين، البتّه، به جاى خود، محلّ تأمّل است.
7. بنگريد به: شروح التّلخيص، ج 3، ص 373.
8. تلخيص از: بحارالانوار، ج 45، ص 100 به بعد.
9. هنرى اسميت: الكتاب المقدّس والاسلام، ص 50 ـ 97. نيز رك ك ريچارد بل: مصادر الاسلام، ص 104 و 105.
10. فتح / 29.
11. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم،ص 230.
12. نساء / 164.
13. آل عمران / 62.
14. بقره / 252.
15. يوسف / 111.
16. فرقان / 6.