بخش نهم محكم و متشابه
موضوعات اساسى در اين بخش عبارتند از:
1. محكم و متشابه و نقش آن در تفسير و علوم قرآنى؛
2. نظريّات ارائهشده از سوى قرآنشناسان در تعيين مصاديق محكم و متشابه؛
3. فلسفه وجود متشابهات در قرآن؛
4. نمونههايى از آيات متشابهات؛
5. تأويل قرآن و امكان يا عدم امكان علم به آن.
برخى از منابع مهم در اين بخش:
الميزان، ج3؛ التمهيد، ج3؛ علوم القرآن عند المفسّرين، ج3 و كتابهايى كه در
خصوص محكم و متشابه باهمين عنوان تأليف گرديده است.
محكم و متشابه
مقدمه
قرآن مجيد كتابى ويژه و داراى امتيازات و اختصاصاتى است كه آن را از ساير كتب
جدا مىسازد. بهرهگيرى از اين كتاب آسمانى و دريافت معارف بلند و محتواى ارزشمند
آن نيز متوقف بر برخوردارى از مجموعهاى از امور است كه هريك به نحوى در فهم صحيح
قرآن نقش داشته و بيگانگى از آن امور برابر با دورى از محتواى اين كتاب مقدس است.
از جمله اين موارد، آشنايى با محكم و متشابه در قرآن است. اين مسأله داراى چنان
اهميت و ارزشى است كه هر مفسر قرآن كريم در جاى جاى اين كتاب الهى، توجه به آن را
براى خود لازم دانسته و غفلت از آن را موجب پيدايش انحراف در تفسير قرآن مىداند.
قرآن به عنوان يك مجموعه به هم پيوسته و يكدست -كه به تصريح خود هيچگونه اختلاف و
ناهماهنگى در آياتش وجود ندارد- به دو بخش محكم و متشابه تقسيم مىگردد. بعضى از
آيات، آيات مادر، اساسى و مرجع هستند و بخشى ديگر نيازمندِ ارجاع به دسته اول. از
اين روست كه نظر استقلالى به آيات دسته دوم در تفسير قرآن انسان را به كلى از مسير
صحيح فهم قرآن منحرف مىسازد و ناخواسته در جهتى مخالف با كتاب خدا قدم برمىدارد.
ترديدى نيست كه بسيارى از فرقهها و نحلهها و انشعابات، كه در حوزه امت بزرگ اسلام
و دين مبين به وجود آمده، در اثر پيروى از آيات متشابه بوده است.
پيدايش مذاهب فاسدى چون مجسّمه يا مجبره يا مفوّضه، بر پايه همين دسته از آيات و
بدون ملاحظه آيات محكم بوده است. اين امر متأسفانه از صدر اسلام تاكنون ادامه داشته
و در هر زمان به اقتضاى شرايط زمانى و مكانى، گروهى بودهاند كه با تمسك به چنين
آياتى بدعتآفرينى كرده و آيات نورانى قرآن مجيد را دستاويزى براى رسيدن به اميال و
هواهاى نفسانى خود آن هم در قالب و چهره دينى و قرآنى قرار دادهاند. شايد به همين
جهت است كه موضوع محكم و متشابه از ديرباز مورد توجه مفسران و قرآنشناسان بوده و
آراى گوناگون و مختلف مفسران از صحابه و تابعين و پس از آنان كه در اين زمينه ابراز
شده، شاهدى بر اين امر است. علاوه بر تفاسير مفسّران شيعه و سنى كه اين بحث را در
ذيل آيه محكم و متشابه مطرح نمودهاند، گروه بىشمارى از مفسران و آگاهان علوم
قرآنى آن را در ضمن مباحث علوم قرآنى بلكه در رسالهها و كتب مستقلى مطرح و عرضه
نمودهاند.(1)
از آنچه ذكر شد اهميت و جايگاه ويژه اين بحث به خوبى روشن مىشود. نيز در ضمن
بحثهاى آينده معلوم مىگردد كه با درك صحيح از محكمات و متشابهات قرآن مجيد،
بهترين شيوه تفسيرى قرآن، تفسير قرآن به قرآن است؛ چرا كه ارجاع آيات متشابه به
آيات محكم و بهرهگيرى از اين آيات براى فهم صحيح از آيات متشابه، يكى از مصاديق
تفسير قرآن به قرآن است و در ساير موارد نيز استفاده از آيات داراى مفاهيم روشن
براى رفع ابهام از بعضى ديگر از آيات و يا تبيين حدود و ثغور آن آيات، بسيار راهگشا
و مؤثر است. آرى؛ اين امر مستلزم تبحّر و تمحّض در قرآن است؛ يعنى عقابان بلندپرواز
را رسد كه در آسمان بلند معارف قرآن به پرواز درآمده به لطايف و ظرايف آن دست
يابند.
احاديث متعدد و فراوانى كه هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنت در زمينه نهى
از تفسير به رأى وارد شده نيز قابل تأمل است. مفاد و مضمون اين احاديث چنين است كه:
هركس قرآن را به رأى و نظر خويشتن تفسير نمايد، جايگاهش در آتش خواهد بود.(2)
از اين دسته روايات بر مىآيد كه نظر استقلالى به آيات قرآن و اعتماد بهخود آيه،
بدون رجوع به آيات ديگر، طريقى ناتمام و نارس براى فهم قرآن است و قرآن بايد از
طريق خود تفسير گردد.(3)
در پايان اين مقدمه و براى بيان محورى بودن شناخت محكم و متشابه در قرآن به ذكر
چند حديث اكتفا مىكنيم.
1. فى العيون عن الرضا(ع): «مَن ردّ متشابهَ القرآن إلى مُحكمِهِ هُدِيَ إلى
صراطٍ مستقيمٍ....»(4)
2. فى تفسير النعمانى بإسناده إلى إسماعيلبن جابر قال: «سمعتُ أباعبدِاللَّه
جعفربن محمد الصادق(ع) يقولُ: ... واعلموا - رَحِمَكم اللَّهُ - إنّه مَن
لمْيعرِفْ كتابَ اللَّهِ عزَّوجلَّ الناسخ من المنسوخ والخاصَّ منَ العامِّ
والمحكمَ منَ المُتشابهِ والرُخَص من العزائم... فليس بعالمٍ بالقرآن ولا هو من
أهلِه.»(5)
3. وفى نهجالبلاغه عن علي(ع): «... يشهد بعضُه على بعضٍ وينطقُ بعضُه بِبعضٍ؛(6)
بعضى از آيات قرآن بر بعض ديگر شهادت مىدهد و برخى آيات، آيات ديگر را روشن
مىسازد.»
فصل اول محكم و متشابه
هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ
الكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ
فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ
وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلّا اللَّهُ وَالرّاسِخُونَ فِى العِلْمِ يَقُولُونَ
آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَما يَذَّكَّرُ إِلّا أُولُوا الْأَلْبابِ؛(7)
اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد. پارهاى از آن، آياتِ محكم ج=صريح و
روشنج است. آنها اساس كتابند؛ و جپارهاىج ديگر متشابهند. اما كسانى كه در
دلهايشان انحراف است براى فتنهجويى و طلب تأويل آن، از متشابه پيروى مىكنند؛ با
آنكه تأويلش را جز خدا و ريشهداران دانش كسى نمىداند. جآنان كهج مىگويند: ما
بدان ايمان آورديم، همه جچه محكم و چه متشابهج از جانب پروردگار ماست و جز
خردمندان كسى متذكّر نمىشود.
آيه فوق، آيات قرآن را به دو گروه محكمات و متشابهات با ويژگىهاى خاص آنها
تقسيم مىكند.
قبل از هر چيز لازم است با دو واژه «محكم» و «متشابه» آشنا شويم:
تعريف محكم و متشابه
1. محكم: راغب در مفردات گويد:
ريشه حَكَمَ به معناى «مَنَعَ» است. و به همين جهت در زبان عرب به لجام اسب
«حَكَمة» اطلاق مىگردد (زيرا لجام، حيوان را از حركت و تمرّد بازمىدارد).
بنابراين در اين ماده نوعى معناى مانعيّت و نفوذناپذيرى نهفته است. وقتى
مىگوييم: قاضى «حُكْم» كرد؛ يعنى قضيه قبل از حكم او داراى تزلزل بود و پس از
حُكم، حالت ثبات و استحكام به خود گرفت. «مُحكَم»بودن چيزى بدين معناست كه عامل
خارجى نمىتواند در آن نفوذ نمايد و به قول راغب: «مُحكم، چيزى است كه نهاز جهت
لفظ و نه از حيث معنا شبههاى در آن وارد نگردد.» اين ويژگى در يك كلام، هنگامى
پديد مىآيد كه كلام در افاده معنا، هيچگونه ابهامى و ايهامى نداشته باشد و
بهروشنى تمام بر مقصود خويش دلالت نمايد.
2. متشابه: راغب گويد:
شُبهه، آن است كه به جهت وجود شباهت بين دو چيز، يكى از ديگرى تميز داده نشود
(چه شباهت عينى باشد و چه معنوى). متشابه در قرآن كلامى است كه به دليل مشابهت لفظى
يا معنوىاش به چيز ديگر، تفسير آن مشكل گرديده است. فقها مىگويند متشابه چيزى است
كه ظاهرش خبر از باطنش نمىدهد و گوياى مرادش نمىباشد.
«اشتباه» نيز به جهت مشابهت دو يا چند چيز به يكديگر رخ مىدهد.
بنابراين متشابه -در اصطلاح قرآن- لفظى است كه احتمال چندين معنا در آن وجود
دارد؛ به همين جهت در آن شك و شبهه ايجاد مىگردد، وهمانگونه كه امكان تأويل صحيح
آن وجود دارد، احتمال تأويل فاسد نيز در آن مىرود و همين احتمال باعث گشته است تا
منحرفان در صدد تأويل آن متناسب با اهداف خويش برآيند.(8)
گرچه در آيه مورد بحث، آيات به دو گروه «محكم و متشابه» تقسيم شدهاند؛ امّا در
جاى ديگر همين دو عنوان، وصفِ كل قرآن نيز قرار گرفتهاند: كتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُه
ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكيمٍ خبير.(9)
و در جاى ديگر:
اللَّه نَزَّل أحسنَ الحديث كتاباً متشابهاً مَثانى.(10)
مراد از اِحكام آيات قرآن -در آيه فوق- به قرينه تفصيلى آيات، كه در همان آيه
ذكر گرديده است، وضعيّت آيات قبل از نزول تدريجى و تفصيلى و آيه به آيه است. قرآن
در مرحله قبل از نزول تدريجى از حقيقتى واحد و ثابت برخوردار بوده كه تجزيه و تكثّر
آيات (تفصيل) در آن راه نداشته است و به هنگام نزول تدريجى از مرحله احكام به مرحله
تفصيل و تكثّر، تغيير حالت داده است.(11)
اطلاق وصف تشابه براى كل آيات در سوره زمر بدين معناست كه قرآن كتابى است كه همه
آياتش با يكديگر هماهنگ است. كتاب متشابه، يعنى كتابى كه در آن تضاد و اختلاف و
اعوجاج راه ندارد، بلكه بر مجموعه آن نوعى مشابهت و يكنواختى و هماهنگى حاكم است و
همگى يك هدف را دنبال مىكنند.(12)
پس از بررسى دو اصطلاح «محكم و متشابه» به آيه اصلى بازمىگرديم. در اين آيه،
آيات محكمات، «اُمّالكتاب» معرفى شدهاند. اُمّ از ريشه أَمَّ يَؤُمُّ به معناى
قَصَدَ يَقْصُدُ است. از آن جهت كه فرزند به مادر متوجه مىشود و قصد او را مىكند،
«اُمّ» مىگويند. اُمّ به معناى مرجع و مقصد است و امالكتاب، يعنى آياتى كه براى
آيات ديگر مرجع واقع مىشود. محكمات به تصريح قرآن آيات مادر، مرجع و اساسى هستند؛
با اين ويژگى كه خود هيچ ابهامى نداشته، برطرفكننده ابهام و تشابه از آيات
متشابهند. ازهمين آيه مىتوان استفاده نمود كه گرچه بخشى از آيات قرآن «متشابه»
مىباشند؛ اما با ارجاع متشابهات به آيات محكم، از اين دسته از آيات نيز رفع تشابه
مىگردد و مفهوم آنها نيز در سايه آيات محكمات معلوم مىشود؛ به عبارت ديگر گرچه
بخشى از قرآن را آيات متشابه تشكيل مىدهد (بخش اندك) امّا تشابه آيات، ذاتى و
هميشگى نيست؛ زيرا قرآن خود، راه تبيين متشابهات را تعيين كرده، و در حقيقت راهكار
رفع تشابه را نمايانده است.
تعيين محكم و متشابه (آرا و نظريات)
به طور كلى در زمينه محكم و متشابه نظريات ذيل اظهار شده است:(13)
1. متشابهات عبارت از حروف مقطّعهاى هستند كه در اوايل بعضى از سور نازل
شدهاند و مابقى محكماتند.
2. محكمات حروف مقطّعهاند و غير آنها آيات متشابهند.
3. آيات مبيّن در قرآن محكم و آيات مجمل، متشابهات قرآنند.
4. آيات ناسخ، محكم و آيات منسوخ، متشابهند.
5. محكمات، آياتى هستند كه دلايلى روشن و واضح دارند. اما بازشناسى متشابهات
نياز به تأمل و تدبر دارد.
6. محكم عبارت است از: هر آيهاى كه آگاهى به آن -با برهان خفى يا جلى- ممكن
باشد؛ به خلاف متشابه؛ مثل علم به زمان قيامت و....
7. آيات الاحكام، محكمات قرآن و مابقى متشابهاتند.
8. آيات محكمات، تأويل واحدى دارند؛ در حالى كه آيات متشابه، وجوه متعددى از
تأويل در آنها محتمل است.
9. تقسيم آيات بر محكم و متشابه مختص به آيات قصص است؛ آياتى كه در آن اخبار
پيامبران و امتهايشان به صورت روشن، تبيين شده محكمات، و آن دسته از آيات كه با
تكرار در سور متعدد الفاظ و محتواى آن در مورد سرگذشت پيامبران مشتبه شده،
متشابهاتند.
10. آيات متشابه، آياتى هستند كه نياز به توضيح و بيان دارند؛ برخلاف محكمات.
11. آياتى كه در قالب خبريه هستند، متشابهات و انشاءاتِ قرآن محكماتند.
12. آيات صفات (خواه صفات خداوند و خواه صفات انبيا) آيات متشابه و بقيه
محكماتند.
13. آيات قابل فهم و درك براى انسان، محكمات و آياتى كه عقل انسان قادر به فهم
آنها نيست متشابهاتند.
14. آياتى كه ظاهر آنها مراد است، محكمات و آياتى كه خلاف ظاهر آنها مراد است،
متشابهات قرآنند (مشهور مفسران متأخر همين قول را انتخاب كردهاند.)
15. محكم آيهاى است كه در تأويل آن اتفاق نظر وجود داشته باشد؛ به خلاف متشابه.
بيان نظريات فوق صرفاً جهت اطلاع است. درباره نارسايىهاى اين انظار و آرا،
علّامه طباطبائى در الميزان به تفصيل سخن گفته است. به نظر مىرسد با توجه به
تعريفى كه از محكم و متشابه ارائه گرديد، اشكالات وارد بر بعضى از نظريههاى ذكرشده
روشن بوده نيازى به طرح آن نباشد.
گزيده مطالب
1. آيات قرآن به دو دسته محكمات و متشابهات تقسيم مىشود. اين تقسيمبندى را
قرآن به صراحت ذكر نموده است.
2. آيات محكمات، آيات مادر و مرجع در قرآن كريم هستند.
3. استفاده از آيات متشابه، منوط به ارجاع آنها به آيات محكمات است.
4. «محكم» آيهاى است كه در افاده معناى خويش هيچگونه ابهام و ايهامى نداشته
باشد و راه ورود به هرگونه شبهه و اشتباه را ببندد.
متشابه در اصطلاح قرآن به آيهاى اطلاق مىشود كه احتمال چندين معنا در آن وجود
دارد و به همين جهت در آن شك و شبهه ايجاد مىشود.
5. برخى از آرا و نظريات در مورد تعيين محكمات و متشابهات در قرآن، باتعريف
ارائهشده انطباق ندارند. مثل آنكه گفتهاند: متشابهات، حروف مقطّعه هستند؛ يا
آيات مجمل، متشابهاتند، و يا آيات منسوخ و يا آنچه غير از آياتالاحكام است و....
6. پيدايش برخى از مذاهب انحرافى در اسلام به جهت پيروى از متشابهات قرآن
بودهاست.
فصل دوم حكمت وجود متشابهات در قرآن
وجود متشابهات در قرآنكريم بهانه برخى خردهگيرىها بر اين كتاب مقدس شده است.
آنان مىگويند قرآن مدعى است كه قول فصل است، فرقان و تميزدهنده حق از باطل است،
هيچگونه باطلى در آن وجود ندارد؛ در حالى كه آيات متشابه آن آياتى هستند
شبههانگيز، ديرياب و مشكلآفرين. فرقهها و مذاهب گوناگون اسلامى هريك براى اثبات
حقّانيت خويش به همين قرآن استدلال كرده آياتى از قرآن را مورد استناد خويش قرار
مىدهند. دليل اين امر چيزى جز وجود متشابهات در قرآن نيست. آيا اگر اين كتاب تمامش
محكمات بود با اهداف تبيينشده از سوى خود قرآن سازگارتر نبود؟ و اصولاً فلسفه و
حكمت وجود متشابهات در قرآن چيست؟
امام فخر رازى در تفسير خود پنج وجه در اين مورد بيان كردهاست:
1. ثواب اخروى: وقتى قرآن متشابهاتى داشتهباشد، مردم براى فهم آن زحمت مىكشند
و اين زحمت باعث پاداش اخروى آنها مىشود.
2. جلب مخالفان: مردم در زندگى روشها و مسلكهاى مختلفى دارند، اگر قرآن به
صورت صريح و محكم در برابر آنها قيام مىكرد، باعث تنفر و انزجار آنها مىشد و از
همان اول مىگفتند اين كتاب مخالف ماست.
3. تقويت جنبه عقلانى مردم: مردم ناچارند براى فهميدن متشابهات قرآن، تأمّل و
تدبّر نمايند و از اين جهت، عقل آنان ورزيده و فربه مىشود.
4. فراگرفتن علوم ديگر: افراد براى فهم متشابهات ناچارند علوم ديگرى را ازقبيل
لغت، نحو و جز اينها بياموزند تا به مراد آيه پى ببرند.
5. استفاده هركس به اندازه توان خويش: هركس به اندازه استعداد خود بتواند از
آيات قرآن استفاده برد.
در تفسير المنار، رشيدرضا پس از سخيفشمردن وجوه مذكور،(14)
سه وجه ديگر را از استادش «شيخ محمد عبده» نقل مىكند؛ از جمله اينكه وجود
متشابهات خود جنبه آزمايشى و امتحانى دارد: اگر قرآن تماماً محكمات بود همه كسانى
كه در ظاهر ايمان آورده بودند، ناچار آن را قبول مىكردند؛ ولى قسمتى از آن به صورت
متشابه نازل شد تا وسيله امتحان باشد.
روشن است كه هيچيك از موارد پيشگفته نمىتواند بيانگر حكمت متشابهات در قرآن
باشد. بعضى از موارد يادشده، نهتنها پاسخى را ارائه نمىدهند، بلكه به ضعف و وهن
كلام خدا مىانجامند. ما به جهت وضوح بطلان اين اقوال از بحث در زمينه ابطال آنها
خوددارى مىكنيم.
فيلسوف بزرگ، ابنرشد اندلسى در پاسخ به علّت وجود متشابهات مىگويد:
مردم سه گروهند: علما و دانشمندان؛ عامه مردم كه بهرهاى از علم و دانش
نبردهاند، و گروهى بين اين دو گروه قرار مىگيرند كه نه در سطح علمى دانشمندان
هستند و نه در مجموعه عوام. همين گروهند كه «تشابه» برايشان پديد مىآيد و خداوند
آنان را نكوهيده است؛ زيرا دانشمندان، درشرع مقدس تشابهى بهوجود نمىآورند و
مىدانند هر آيه را چگونه بهوجه صحيح مورد نظر شرع ارجاع دهند. عموم مردم هم كه
اساساً آگاهى از اين شكوك و ايرادات ندارند و به همان ظاهر آيات بسنده مىكنند.(15)
وى اضافه مىكند:
تعاليم شرعى همانند غذايى است كه براى اكثر بدنها (نوع افراد) نافع و سودمند
است و چهبسا براى اقليتى ايجاد ضرر نمايد و به همين جهت قرآن به اين نكته اشاره
نموده است: وما يُضِلُّ به إِلَّا الفاسقين(16)
اين تشابه براى اندكى از مردم در تعداد كمى از آيات قرآن كه متضمّن اعلام از چيزهاى
ماوراى حسى است رخ مىدهد. قرآن از امر غيرمحسوس و غيبى به يك امر حسى، كه از همه
امور حسّىِ ديگر به آن امر غيبى نزديكتر است و شباهت بيشترى دارد، تعبير مىكند.
برخى از مردم همين مثال محسوس را اخذ مىكنند و دچار شك و ترديد مىشوند.(17)
سخن بالا، در آن جا كه برخى از موارد تحقّق تشابه را بيان مىكند، قابل قبول
بهنظر مىرسد. علاّمه طباطبائى در تبيين علّت وجود متشابه در قرآن در يك بيان
تفصيلى به اين نتيجه مىرسد كه، اساساً اشتمال قرآن بر آيات متشابه امرى واجب و
ضرورى بوده است و جز اين امكان نداشته است.
وى مىگويد:
القاى مفاهيم و معانى به انسان جز از طريق معلومات ذهنيى كه در طول زندگى وى
برايش فراهم گرديده، ممكن نخواهد بود. اگر فردى مأنوس با امور حسى باشد القا از
طريق محسوسات، و اگر به معانى كلى نايل گشتهباشد، از همان طريق، به ميزان نيل به
معانى صورت خواهد گرفت.
از طرفى هدايت دينى اختصاص به گروهى خاص از مردم ندارد؛ بلكه همه گروهها و
تمامى طبقات را در بر مىگيرد. اختلاف سطح افكار مردم از يكسو و عموميت امر هدايت
براى همه از سوى ديگر باعث شده است كه بيانات قرآن در قالب امثال صورت گيرد؛ بدين
صورت كه آن دسته از معانى و مفاهيمى كه انسان به آنها آشناست و ذهنش با آنها معهود
است انتخاب مىشود تا از رهگذر اين معانى، آنچه را نمىداند برايش تبييننمايد.(18)
به عبارت ديگر:
الفاظ قرآن، مثلهايى براى معارف حق الهى مىباشند و از آن جهت كه فهم عموم مردم
جز محسوسات را درك نمىكند و دسترسى به معانى كلى ندارد، اين معارف در قالب مثلها
و امور مادى عرضه مىگردند. در اين صورت اگر درك مردم در دريافت معارف الهى در همان
مرحله حسى جمود پيدا كند، براى چنين افرادى بيانات و امثال قرآن، حقايق جلوه مىكند
و مثال، ممثَّل به نظر مىرسد و در اين صورت منظور و مقصود آيات از بين رفته است.
اگر مردم در درك معانى، جمود بر مثالها ننمايند و با تجريد مثالهاى بيانشده خود
را به معانى و مفاهيم مجرّد از حس و محسوسات منتقل نمايند، در اين صورت هم ميزان
تجريد و الغاى خصوصيات مثالها براى همه يكسان نيست و در نتيجه در انتقال از اين
مثالهاى محسوس به معانى مجرد، تفاوتهايى پديدار مىگردد.(19)
به هرحال از آنجا كه انتقال مفاهيم عالى و معنوى قرآن به انسانها جز از طريق
الفاظ و عبارات امكانپذير نمىباشد، اين الفاظ مادى نمىتوانند دربرگيرنده همه آن
محتوا و معنا باشد. به همين جهت، تشابه پديد مىآيد و دليل آن همان است كه معانى در
قالب اين الفاظ نمىگنجند.
معانى هرگز اندر حرف نايد
كه بحر بيكران در ظرف نايد
بعضى از قرآنپژوهان در پاسخ به همين اشكال كه چرا قرآنى كه مَثَل اعلاى فصاحت و
روشنى و صراحت است، داراى متشابهات شبههانگيز و ديرياب است؟ گفتهاند:
قرآن در قالب و بر وفق موازين كلام طبيعى انسانى نازل شده است و در كلام بشرى از
سادهترين تعابير روزمرّه گرفته تا عالىترين تعبيرات و عبارات ادبى و هنرى، انواع
صورتهاى مجازى و استعارى و تمثيلى و كنايى را دارد و هرجا كه مجاز باشد لامحاله
تشابه و متشابه پيش مىآيد.(20)
بنابراين در يك نتيجهگيرى نهايى با توجّه به القاى دقيقترين معانى در قالب
الفاظ مادى از يك سو و استفاده قرآن از تعابير رايج لفظى نظير مجاز، استعاره، تمثيل
و كنايه از سوى ديگر، وجود آيات متشابهات كه چيزى حدود دويست آيه(21)
از كل قرآن را تشكيل مىدهند، امرى غير قابل اجتناب و ضرورى بوده است و در حقيقت
اگر جز اين بود جايى براى سؤال و ابهام وجود داشت.
گزيده مطالب
1. ابنرشد مىگويد: تشابه تنها براى اندكى از مردم در تعدادى از آيات كه متضمن
اعلام امور غيبى و غيرحسى هستند رخ مىدهد، و علت آن تعبير از امور غيبى به امور
حسى است.
2. به عقيده علامه طباطبائى چون هدايت دينى براى همه مردم است و آنان از نظر سطح
فكرى متفاوتند، بعضى فقط قادر به درك محسوسات و برخى ديگر قادر به معانى كلى و مجرد
مىباشند. در هر صورت القاى مفاهيم الهى و معارف بلند قرآنى در قالب الفاظ مادى و
بيان ممثّل در قالب مثال موجب تشابه مىگردد و اين امر اجتنابناپذير است.
3. بعضى وجود تشابه در قرآن را از اين جهت امرى طبيعى دانستهاند كه قرآن همانند
ساير كلامهاى طبيعى بشر، براى تبيين معارف خويش از سادهترين تعابير تا عالىترين
عبارات ادبى، هنرى را در خود جاى داده است و از انواع مجازات، استعارهها، تمثيلها
و كنايهها استفاده نموده و در كاربرد چنين امورى به ناچار تشابه رخ مىدهد.
4. به نظر مىرسد نظريه فوق تكميلكننده نظريّه علامه طباطبائى بوده و بتوان
وجود متشابهات را به يكى از اين دو امر نسبت داد. در اين صورت وجود متشابهات
نهتنها اشكالى نخواهد داشت، كه خود از جهت لطافت و ظرافت تعابير قرآنى، امتياز به
شمار مىآيد.
فصل سوم نمونههايى از متشابهات(22)
بهطور قطع روشنترين نمونهها و مصاديق آيات متشابه را در قرآن، بايد در ميان
آيات مربوط به صفات و افعال خداوند جست. اين مجموعه از آيات در كنار آيات ديگرى كه
به هدايت و ضلالت انسان ناظرند و يا مسائلى نظير وحى و موجودات غيبى را بيان
مىكنند، امر را براى عدهاى مشتبه ساخته است.
شايد بتوان گفت كه از همان قرن نخست تا به امروز در برخورد با اينگونه از آيات،
برداشتهاى متفاوتى پديدار گشته كه بعضاً انحرافى بوده و به پيدايش فرقههاى
گوناگون انجاميده است. در يك بررسى كوتاه و صرفاً براى آشنايى با علل پديدارى اين
فرقهها، كه مستندات هريك، شمارى از آيات قرآن كريم بوده است، اين آيات را مرور
مىنماييم و همينجا يادآور مىشويم كه مذاهب انحرافى به وجود آمده در برداشت از
آيات قرآن دو مسأله را از ياد برده بودند: يكى آنكه در برخورد با آيات (به عنوان
مثال آيات مربوط به هدايت) ضرورى است كه آيات ديگر در همان زمينه را نيز مورد توجه
قرار داده و از مجموع آيات به نتيجه رسيد.
ديگر آنكه علاوه بر بررسى همهجانبه آيات قرآن در يك زمينه خاص، بايد اينگونه
آيات را با محكمات قرآن سنجيده و با آيات مادر منطبق نمود.
احتمال ديگرى كه در مورد برخى از هواداران مذاهب انحرافى، نظير مجسّمه يا جبريّه
و امثال آنان مىرود، اين است كه گرايش ابتدايى به تجسيم يا جبر در آنان وجود داشته
و در هنگام برخورد با قرآن طبعاً آنان متوجه آياتى گرديدهاند كه به ظاهر دلالت بر
جسمانيت خداوند، يا جبر مىكرده است، و چون با چنين پيشفرضى به قرآن روى
آوردهاند، در مقام توجيه آيات دسته مقابل برآمده و در نتيجه به انحراف كشيده
شدهاند.
مرورى بر آيات متشابه
الف) اوصاف الهى
1. ثم استوى إلى السماء وهى دخان؛(23)
سپس آهنگ آفرينش آسمان كرد و آن بخارى بود.
2. ثم استوى على العرش؛(24)
آنگاه بر عرش استيلا يافت.
3. الرحمن على العرش استوى؛(25)
خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است.
از آيات فوق به غلط برداشت «جا و مكان» براى خداوند شده است.
آياتى كه از «دست خدا» سخن گفتهاند:
4. وقالت اليهودُ يداللَّه مغلولةٌ غُلَّتْ أَيْديهم وَلُعِنوا بما قالوا بَلْ
يداهُ مبسوطتان؛(26)
و يهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهاى خودشان بستهباد و به سزاى آنچه
گفتند، از رحمت خدا دور شدند. بلكه هر دو دست او گشاده است.
5. يدُاللَّه فوقَ أيديهم؛(27)
دست خدا بالاى دستهاى آنان است.
6. وَأَنَّ الفَضْلَ بيد اللَّه يُؤتيه من يَشاء(28)؛
و فضل در دست خداست؛ به هركس بخواهد آن را عطا مىكند.
آيه ديگر، آيه رؤيت است:
7. وجوهٌ يومئذٍ ناضرةٌ إلى ربّها ناظرة؛(29)
در آن روز صورتهايى شاد و مسرور است و به پروردگارش مىنگرد!
آيات مربوط به اثبات «عين»!
8. واصبر لحكم ربّك فانّك بِأَعْيُنِنا؛(30)
و در برابر دستور پروردگارت شكيبايى پيشهكن كه تو خود در حمايت مايى.
9. اصْنَعِ الفُلكَ بِأَعْيُنِنا وَوَحْيِنا؛(31)
زير نظر ما و به وحى ما كشتى را بساز.
آيات مربوط به اثبات «وجه»!
10. وَللّه المشرقُ والمغربُ فأَينما تُوَلَّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه؛(32)
و مشرق و مغرب از آن خداست؛ پس به هر سو رو كنيد، آنجا روى به خداست.
11. كُلُّ مَنْ عليها فانٍ ويبقى وَجهُ ربّك؛(33)
هر چه بر زمين است فانىشونده است. وذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد
ماند.
آيه راجع به «آمدن خداوند»!
12. وجاء ربّك والملك صَفّاً صَفّاً؛(34)
و جفرمانج پروردگارت و فرشتهها صف درصف آيند.
اندكى تأمل در آيات گذشته و توجه به آيات ديگر كه آيات محكمات هستند، هرگونه
ابهام را از آيات برطرف مىسازد و توهّم جسمانيّت را كه خداوند از آن منزّه است، از
ذهن دور مىنمايد.
خداوندى كه مىفرمايد: لاتُدرِكُهُ الأَبْصار وهو يُدْرِك الأبصار وهو اللّطيف
الخبير؛(35)
چشمها او را درنمىيابند و اوست كه ديدگان را درمىيابد و او لطيف آگاه است. و نيز
قرآنى كه در مورد خداوند مىگويد: ليس كَمِثْلِهِ شىءٌ وَهُوَ السَّميع الْبَصير؛(36)
چيزى مانند او نيست و اوست شنواى بينا، زمينه هرگونه تشبيه خداوند به انسان و
موجودات مادى را از بين برده است.
منظور از «عرش و كرسى» نيز، كه در قرآن ذكر گرديدهاند، تدبير و اداره امور هستى
است. در روايات نيز به دو صورت ذكر گرديده است: علم و همه موجودات غير از خداوند. و
شايد منظور، تدبير فراگير الهى، كه منبعث از علم و قدرت اوست، باشد.(37)
ب) افعال الهى
آياتى كه به ظاهر دلالت بر جبر و اختيار مىنمايند و هدايت و ضلالت انسانها را
به خدا نسبت داده و مشيّت الهى را منشأ ايمان و كفر و سعادت و شقاوت به حساب
مىآورند:
1. فإنّ اللَّه يُضِلُّ مَنْ يشاء ويَهْدى مَنْ يَشاء.(38)
2. يُضِلُّ به كثيراً ويَهْدى به كثيراً.(39)
3. فَيُضِلُّ اللَّهُ من يَشاءُ ويَهْدى مَنْ يَشاء.(40)
4. ما كانوا لِيُؤمنوا إِلاَّ أَنْ يَشاء اللَّه.(41)
5. ولو شاء اللَّهُ ما أَشْركوا.(42)
6. فريقاً هَدى وفريقاً حَقَّ عليهم الضَّلالَة.(43)
7. مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهتَدى وَمَنْ يُضْلِل فأُولئك هم الخاسرون.(44)
8. يَهْدى مَنْ يشاء إِلى صراطٍ مستقيم.(45)
9. وَما تَشاوُونَ إِلّا أَنْ يشاء اللَّه.(46)
و در مورد نفى فعل و عمل از انسان:
10. فَلَمْ تَقْتُلوهُم ولكنَّ اللَّهَ قَتَلَهُم وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ
ولكنّ اللَّه رَمى؛(47)
و شما آنان را نكشتيد بلكه خدا آنان را كشت و چون جريگج به سوى آنان افكندى، تو
نيفكندى، بلكه خدا افكند.
براى روشنشدن معناى اين آيات كه برخى با استناد به آنها قائل به جبر
گرديدهاند، توجه به آيات ذيل ضرورى است:
1. كلاّ إِنّها تذكرةٌ فَمَنْ شاء ذكَرَه.(48)
2. إِنّ هذه تذكرةٌ فمن شاء اتَّخذ إِلى رَبِّه سبيلا.(49)
3. وَقُلِ الحقّ من رَبّكم فمن شاء فَلْيُؤْمِن ومَنْ شاء فليَكْفُر.(50)
4. إِنّا هديناه السّبيل إِمّا شاكراً وإِما كَفُوراً.(51)
5. فَمن اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ ومَنْ ضَلَّ فإِنّما يَضِلُّ عليها.(52)
6. لا إِكراهَ فى الدّين.(53)
7. لِيَهْلك مَنْ هلك عَنْ بَيّنةٍ ويَحْيى مَنْ حَىَّ عن بيّنةٍ.(54)
در كنار آيات فوق، آياتى وجود دارد كه جزا و پاداش الهى را منوط بر اعمال
اختيارى خود انسان مىكنند:
8. وَأَنْ ليس لِلانسانِ إِلّا ما سَعى وأَنَّ سعيَه سَوْفَ يرى.(55)
9. اليوم تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بما كَسَبَتْ لاظُلْمَ اليوم.(56)
10. كُلُّ نفسٍ بما كَسَبَتْ رَهينَة.(57)
11. لها ما كَسَبَتْ وعليها ما اكْتسَبَتْ.(58)
12. إِنّا لانُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً.(59)
13. الّذى خَلَقَ المَوْتَ والحيوةَ لَيبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.(60)
14. مَنْ جاء بالحسنةِ فله عَشرُ أَمثالها.(61)
اينها نمونههايى از آياتى است كه هدايت و ضلالت انسانها را مربوط به خود آنها
دانسته و زندگى و مرگ را صحنه و ميدان آزمايش آنها معرفى نموده است؛ تا هركه بخواهد
ايمان آورد و هركه نخواهد به اختيار خويش كافر شود.
در آيات دسته اول كه به ظاهر انسانها نقشى در هدايت و ضلالت خود ندارند و اين
خداوند است كه به مشيت خود آنها را هدايت و يا گمراه مىگرداند، منظور توفيق و
عنايت الهى است براى كسانى كه مستعدّ دريافت فيض و رحمت خداوندند، و نيز خذلان و
حرمان براى آنانكه از ياد خدا اعراض نمودهاند.
البته برخى، از آيات دسته دوم استفاده «تفويض» و اختيار مطلق نمودهاند كه به
آنان «مفوّضه» گفته مىشود. اين گروه نيز به خطا رفتهاند؛ زيرا در جمعبندى ميان
آيات دسته اول و آيات دسته دوم و با توجه به روايات رسيده از اهل بيت(ع)، انديشه
دينى و قرآنى نه جبر مطلق و نه اختيار مطلق را بيان مىكند؛ بلكه حقيقت همان أَمرٌ
بين الأَمرين است.(62)
گزيده مطالب
1. روشنترين مصاديق آيات متشابه را در آيات مربوط به اوصاف و افعال الهى بايد
جستوجو نمود.
2. عدم بررسى همه جانبه آيات از يك سو و عدم ارجاع آيات متشابهات به آيات
محكمات، كه تبيينكننده متشابهند، مهمترين دليل گرفتارشدن به متشابهات و پديدآمدن
فرقههاى انحراف در دين بوده است.
3. احتمال ديگر در زمينه علت برداشت انحرافى از آيات وجود پيشفرضهايى بوده است
كه با آن به سراغ آيات قرآن رفتهاند و در نتيجه هر گروه به سمت آياتى متوجه
گرديدهاند كه گرايش و زمينه قبلى به آن داشتهاند.
4. در اوصاف الهى، ظاهر برخى از آيات كه در آنها اثبات عرش و كرسى، يد، وجه،
رؤيت و آمدن براى خداوند است ايجاد تشابه نموده است؛ در حالى كه با اندك توجهى،
بطلان توهّم جسمانيت خداوند روشن مىشود.
5. در زمينه افعال الهى و اعمال انسانها، ظواهر برخى از آيات كه همه چيز را به
مشيّت الهى مربوط مىداند، و اين كه اوست كه هدايت مىكند و يا گمراه مىنمايد
و...، باعث انحراف و اشتباه بعضى گرديده كه به جبر قائل گشتهاند. آيات فراوان
ديگرى نيز وجود دارد كه به روشنى انسان را موجودى مختار دانسته و سعادت و شقاوت را
به خود او نسبت مىدهد و در يك جمعبندى و با توجه به روايات دينى، مسأله امر بين
الامرين مورد توجه قرار مىگيرد.
فصل چهارم تأويل
آخرين بحث در بخش محكم و متشابه بحث «تأويل» است. «تأويل» كه مصدر باب تفعيل است
از ريشه اَوْل به معناى رجوع و بازگشت است.
اين واژه در اصطلاح يكى از محورىترين اصطلاحات تفسيرى و قرآنى است كه از ديرباز
مورد توجه قرآنشناسان و مفسران بوده و در مورد آن سخنان متعددى مطرح شده است. لفظ
تأويل هفده بار در قرآن مجيد به كار رفته كه يك مورد آن بههنگام تقسيم قرآن به
محكم و متشابه، يعنى آيه هفت سوره آلعمران است. دراينآيه خداوند بيان مىكند كه
منحرفان براى فتنهجويى و در جستوجوى تأويلمتشابهات، به دنبال آيات متشابهات
مىروند.(63)
دو بحث مهمّ در اين جا وجوددارد: يكى آنكه تأويل چيست؟ ديگر آنكه: آيا علم به
تأويل مختص خداونداست؟
الف) تأويل چيست؟
علامه طباطبائى مىگويد:
مشهور در بين قدما اين بوده است كه تأويل را همان تفسير، و مراد از كلام
مىدانستهاند؛ در حالى كه متأخّران گفتهاند: منظور از تأويل معناى مخالفِ با ظاهر
لفظ است و اين عقيده چنان شايع گشته كه تأويل بعد از آنكه از جهت لغوى به معناى
مطلق ارجاع يا مَرْجع بوده، حقيقت ثانوى در معناى مخالف با ظاهر لفظ گرديده است.(64)
علامه پس از نقل اقوال گوناگون و ردّ همه آنها چنين نتيجه مىگيرد:
حق در تفسير تأويل اين است كه بگوييم: تأويل واقعيتى است كه مستند بيانات قرآن،
اعم از حكم، حكمت يا موعظه قرار مىگيرد. تأويل براى همه آيات قرآن چه محكمات و چه
متشابهات وجود دارد و از قبيل مفاهيم و معانى نيست كه الفاظ دلالت بر آن داشته
باشند؛ بلكه تأويل از امور عينى است و فراتر از آن است كه قالبهاى الفاظ آن را
فراگيرد. آن امور و حقايق عينى را فقط براى تقريب به اذهان ما به قيد الفاظ و كلمات
و عبارات مقيّد نموده است. اين الفاظ همانند مثلهايى هستند كه با آوردن آنها انسان
به معناى مورد نظر نزديك مىشود. قرآن در تمام موارد استعمال لفظ تأويل، همان
واقعيت عينى خارجى را در نظر گرفته است.(65)
موارد استعمال و كاربرد تأويل از جمله در دو داستان حضرت موسى و خضر(66)
و نيز در داستان حضرت يوسف و جز آن، شاهد بر اين مدعاست.(67)
بهعنوان مثال در آغاز سوره يوسف، جريان خواب وى بدين صورت نقل مىگردد: إذ قال
يوسفُ لأبيهِ ياأَبَتِ إنّى رأيتُ أَحدَعَشَرَ كوكَباً والشمسَ والْقَمرَ رأيتُهم
لى ساجدين.(68)
پس از گذشت سالها و اتفاقات فراوانى كه مىافتد، تأويل اين رؤيا در پايان سوره
اينگونه گزارش مىشود: ورَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى العرشِ وَخَرُّوا له سُجّداً وقال
يا أَبَتِ هذا تأويلُ رؤياى من قبل قَدْ جَعَلَها رَبّى حَقّا.(69)
در اينجا آنچه يوسف در خواب ديده است به سجده پدر، مادر و برادرانش بازمىگردد.
اين تأويل و رجوع از قبيل رجوع مثال به ممثَّل و واقعيت خارجى است.
در مقابل نظريه علّامه طباطبائى، استاد معرفت عقيده دارد كه تأويلِ اصطلاحى در
دو معنا به كار رفته است:
1. توجيه متشابه. خواه اين متشابه، كلام متشابهى باشد؛ يا عملى كه به شبهه و ريب
انجامد.
اين قسم از تأويل مختص به آيات متشابه است.
2. معناى ثانوى كلام، كه از آن به بطن تعبير مىگردد؛ در مقابل معناى اوّلى كه
از آن به «ظَهر» تعبير مىشود. تأويل به اين معنا اختصاصى به آيات متشابه نداشته بر
همه قرآن سايه مىگستراند.
به عقيده استاد معرفت، اگر تأويل را عين خارجى بگيريم، مصداق را با تأويل خلط
نمودهايم. استعمالات تأويل در قرآن در سه بخش قرار دارند كه به يكى از دو معناى
پيشگفته دلالت دارند:
1. تأويل رؤيا در هشت مورد كه منظور معناى ثانوى كلام، يعنى باطن است.
2. مآل و مرجع امر در پنج مورد.
3. توجيه متشابه در چهار مورد.(70)
ب) آيا علم به تأويل مختص خداوند است؟
اين سؤال نيز با توجه به ذيل آيه هفت سوره آلعمران مطرح گرديده است. حتى در
مورد قراءت و تلاوت آيه نيز اختلاف مهمّى در گرفته است كه به قول بعضى مهمترين و
معنادارترين اختلاف قراءت در سراسر قرآن است. اختلاف بر سر وقفكردن يا نكردن بعد
از كلمه «اللَّه» در وما يعلم تأويله الّا اللَّه است.(71)
بر اساس قول به «وقف» علم به تأويل مختص به خداوند است و مطابق قول به عطف، علم
تأويل مختص به خداوند نيست، بلكه راسخان در علم هم علم به تأويل دارند.
گرچه اين بحث از گذشته تا به امروز همواره وجود داشته است، امّا بيشتر از
آنكهفايده عملى داشته باشد، جنبه علمى آن مورد نظر بوده است؛ زيرا از نظر نحوى و
ادب عربى هر دو قول وقف و عطف جايز است و اشكال ادبى بر هيچ يك نمىتوان وارد ساخت.
بهترين شاهد بر اين امر طرفداران هريك از اين دو نظريه هستند كه در ميان آنها
بزرگان ادب عرب نيز ديده مىشوند.
قائلان به قراءت وقف تقريباً همه از اهل سنّتند؛ از جمله ابىّبن كعب،
ابنمسعود، حسن بصرى، مالك، فراء، اخفش، جبايى معتزلى، طبرى، ميبدى، امام فخر رازى
و...، قائلان به قراءت عطف هم از ميان اهل سنّت هستند و هم اكثريت قريب به اتفاق
شيعه. از اهل سنّت: مجاهد، نحّاس نحوى، عكبرى نحوى، قاضى عبدالجبّار، زمخشرى، ابن
ابىالحديد، بيضاوى، زركشى، آلوسى و شيخ محمد عبده.(72)
عدم ترتب فايده عملى بر اين بحث، از آن روست كه كسانى چون علامه طباطبائى كه به
نظر آنان قول به عطف را از آيه نمىتوان استفاده نمود، در عين حال بر اين عقيدهاند
كه علم به تأويل به دلايل ديگر از جمله با كمك آيات ديگر و روايات به خداوند محصور
و محدود نمىشود.
دليل عقلى روشن بر اينكه راسخان در علم، تأويل آيات متشابه را مىدانند،
ايناست كه قرآن به زبان مردم و براى هدايت آنان نازل گرديده است و اگر عالمان و
راسخان در علم از تأويل قرآن بازبمانند، قرآن در زمينه آيات به صورت معمّاى لاينحلّ
درمىآيد؛ در حالى كه قرآن خود به تدبّر و تعقل در آياتش دستور داده است.
عجيبتر آنكه اگر علم به تأويل مختص به خداوند باشد، پس پيامبر و امامان هم از
آن محروم خواهند بود؛ يعنى پيامبرى كه مهبط وحى است، تأويل آيات آن را نمىداند!
گزيده مطالب
1. قدما، تأويل را به معناى تفسير و متأخران به معناى مخالف با ظاهر لفظ
دانستهاند.
2. به عقيده علامه طباطبائى، تأويل، حقايق و واقعياتى است كه مستند تمام بيانات
قرآن كريم قرار مىگيرند، و كاربرد اين واژه در قرآن نيز نشان مىدهد كه «تأويل» از
قبيل مفاهيم و معانى نمىباشد. بنابراين تمام قرآن، چه محكمات و چه متشابهات داراى
تأويل هستند.
3. بعضى بر اين عقيدهاند كه تأويل دو معناى اصطلاحى دارد: توجيه متشابه، و
معناى ثانوى كلام كه از آن به «بطن» تعبير مىگردد در مقابل معناى اولى (ظهر).
4. اينكه آيا علم به تأويل مختص به خداوند است، يا خير، بيشتر جنبه علمى دارد
تا عملى؛ زيرا دلايل روشنى -صرفنظر از دلالت يا عدم دلالت خود آيه- بر عدم اختصاص
علم به تأويل به خداوند وجود دارد.
5. اكثريت علماى اهل سنت قائل به «وقف»، يعنى اختصاص علم به تأويل به خداوند، و
اكثريت دانشمندان شيعه قائل به «عطف» يعنى عدم اختصاص علمِ به تأويل به خداوند،
گرديدهاند.
پرسش
1. به چه دليل يكى از مهمترين عوامل پيدايش مذاهب انحرافى، آيات متشابه بوده
است؟
2. محكم و متشابه را تعريف كنيد.
3. چند نظريه را در مورد تعيين محكم و متشابه در قرآن ذكر نماييد.
4. به نظر علامه طباطبائى، علت وجود متشابهات در قرآن چيست؟
5. آيا مىتوان دليل ديگرى براى وجود متشابهات ذكر نمود؟
6. پنج نمونه از آيات متشابهات را كه از آنها برداشت انحرافى صورت گرفته است،
بيانكنيد.
7. تأويل يعنى چه؟
8. قرآن تأويل را در چه معانى به كار برده است؟
9. آيا علم به تأويل مختص خداوند است؟
پژوهش
1. در مقايسه ميان دو بحث از مباحث علوم قرآنى، يعنى ناسخ و منسوخ و محكم و
متشابه، كدام يك از اهميت بيشترى برخوردارند؟ به چه دليل؟
2. آيا مىتوانيد دليل ديگرى براى وجود متشابهات در قرآن ذكر نماييد؟
3. آياتى در قرآن مجيد در زمينه قضا و قدر وجود دارد كه از آنها نيز برداشت
انحرافى صورت گرفتهاست. چند نمونه را بيان كنيد.
4. تحقيقى در زمينه «علم به تأويل» ارائه نماييد.
پىنوشتها:
1 . به عنوان نمونه مىتوان از كتب زير نام برد: تفسير المحكم والمتشابه،
سيدمرتضى علمالهدى (436-355ق.)؛ حقائق التأويل فى متشابه التنزيل، سيد رضى
(406-359ق.)؛ كتاب فى محكم القرآن و متشابهه، سوربن عبدالله اشعرى (م 300ق.)؛
متشابه القرآن، قاضى عبدالجباربن احمد همدانى (415-359ق.)؛ متشابه القرآن، علىبن
حمزه كسائى (م 183ق.)؛ متشابهات القرآن، صدرالمتألهين، محمدبن ابراهيم شيرازى
(1050-979ق.). ر.ك: دكتر سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن و فهرست منابع، ج1،
ص391 به بعد.
2 . من فسّرالقرآن برأيه فليتبوَّأ مقعده من النار (الميزان، ج3، ص75) و يا:
من تَكَلَّم فى القرآنِ برأيه فَأَصابَ فَقَدْ اَخْطَأ ويا: الرّأى فى كتاب اللَّه
كفرٌ. (امام رضا(ع))
3 . ر.ك: الميزان، ج3، ص80-76.
4 . همان، ص68؛ تفسير صافى، ج1، ص319.
5 . الميزان، ج3، ص80.
6 . نهجالبلاغه، خ131.
7 . آلعمران (3) آيه 7 .
8 . التمهيد، ج3، ص9.
9 . هود(11) آيه1.
10 . زمر(39) آيه23.
11 . ر.ك: الميزان، ج3، ص20.
12 . أفلايتدبّرون القرآن ولو كانَ من عند غير اللَّه لوجدوا فيه اختلافاً
كثيراً.
13 . ر.ك: مجمعالبيان، ج1، ص699 و ج2، ص 700؛ الميزان، ج3، ص32 - 40.
14 . المنار، ج3، ص167 و 168.
15 . التمهيد فى علوم القرآن، ج3، ص16 و 17.
16 بقره (2) آيه 26.
17 . التمهيد، ج 3، ص 16 و 17.
18 . الميزان، ج3، ص60 و 61.
19 . ر.ك: همان، ج3، ص62.
20 . قرآنپژوهى، ص736 و 737.
21 . ر.ك: التمهيد، ج3، ص14.
22 . ر.ك: التمهيد، ج3، ص 82 به بعد.
23 . فصلت (41) آيه 11.
24 . فرقان (25) آيه 59؛ سجده (32) آيه 4.
25 . طه (20) آيه 5.
26 . مائده (5) آيه 64.
27 . فتح (48) آيه 10.
28 . حديد (57) آيه 29؛ آيه 45 سوره «ص» معناى «يد» در اين آيات را روشن مىكند:
«واذكر عبادنا ابراهيمَ واسحاقَ ويعقُوبَ اوُلىِ الأيدى والأبصار» كه «اَيدى» به
معناى نيرو و قدرت است.
29 . قيامت (75) آيه 23.
30 . طور (52) آيه 48.
31 . مؤمنون (23) آيه 27.
32 . بقره (2) آيه 115.
33 . رحمن (55) آيه 27.
34 . فجر (89) آيه 22.
35 .انعام (6) آيه 103 .
36 . شورى (42) آيه 11.
37 . ر.ك: التمهيد، ج3، ص122 - 126.
38 . فاطر (35) آيه 8.
39 . بقره (2) آيه 26.
40 . ابراهيم (14) آيه 4.
41 . انعام (6) آيه 111.
42 . همان، آيه 107.
43 . اعراف (7) آيه 30.
44 . همان، آيه 178.
45 . بقره (2) آيه 142.
46 . انسان (76) آيه 30.
47 . انفال (8) آيه 17.
48 . عبس (80) آيه 12؛ مدّثر (74) آيه 55.
49 . مزّمل (73) آيه 19.
50 . كهف (18) آيه 29.
51 . انسان (76) آيه 3.
52 . زمر (39) آيه 41.
53 . بقره (2) آيه 256 .
54 . انفال (8) آيه 42.
55 . نجم (53) آيه 40.
56 . غافر (40) آيه 17.
57 . مدثر (74) آيه 38.
58 . بقره (2) آيه 286.
59 . كهف (18) آيه 30.
60 . ملك (67) آيه 2.
61 . انعام (6) آيه 160.
62 . توضيح بيشتر در اين زمينه را بايد در كتب اصول عقايد در بحث «جبر و اختيار»
جستوجو نمود.
63 . فأمّا الذين فى قلوبهم زيغٌ فيتّبعونَ ما تشابَه منه ابتغاء الفتنه
وابتغاءَ تأويله.
64 . الميزان، ج3، ص44.
65 . همان، ص49.
66 . كهف (18) آيه 78.
67 . ر.ك: الميزان، ص25 و 26.
68 . يوسف(12) آيه 4.
69 . همان، آيه100.
70 . ر.ك: التمهيد، ج3، ص28 - 34.
71 . گفتار بهاءالدين خرمشاهى در قطرهاى از دريا، ص77.
72 . همان، ص79 و 80.