ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
آیت الله حاج شیخ ابو طالب
تجلیل تبریزى
- ۲۴ -
(((در وصف بندگان
خدا) آنانكه در (مجالس ) باطل (غنا و فحش و ناروا) حضور نمى يابند و هرگاه به لغو
(كار بيهوده و ناروا) مى گذرند (از كنار آن ) بزرگوارانه مى گذرند (و خود را به آن
آلوده نمى كنند((- .
معنى ديگر: از برخى از مفسران نقل شده ، كه مراد از جمله
لا يشهدون الزور
شهادت به دروغ است .
و از برخى ديگر نقل شده كه مراد سخن كفر و شرك به خدا است .
و از برخى ديگر نقل شده كه مراد از زور مجالس فحاشى و غنا و امثال آن است و گفته
شده مراد جشنهاى يهود و نصارى است و منظور از ((آيه
)) نهى از حضور در آنها مى باشد(1392)
.
دروغ بطور كلى حرام و ممنوع است ، ولى در دو صورت تجويز شده است ،
1 - براى دفع ضرر از خود و يا يك فرد ديگر هم دين خود.
2 - براى اصلاح و رفع كدورت ما بين دو يا چند نفر مانند اينكه از زبان يكى به ديگرى
سخنى براى رفع كدورت و اصلاح نقل نمايد.
دوست گزيدن كافران
قرآن مى فرمايد:
ترى كثيرا منهم
يتولون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم
خالدون ، ولو كانوا يؤ منون بالله والنبى و ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء ولكن
كثيرا منهم فاسقون
(1393)
((تو بسيارى از آنان را مى بينى كه كفار را دوست مى دارند چه
ناپسند است آنچه براى خويش پيش آوردند (به سر خود آوردند) كه خدا بر آنان خشم كرد و
براى هميشه در عذاب خواهند بود.
اگر به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده ايمان مى آوردند آنان (كافران ) را به
دوستى نمى گزيدند ولى بسيارى از ايشان فاسقند)).
ام حسبتم ان
تتركوا ولما يعلم الله الذين جاهدوا منكم ولم يتخذوا من دون الله ولا رسوله ولا
المؤمنين وليجة
(1394)
((چنين مى پنداريد كه به حال خود رها خواهيد شد؟ در صورتى كه
هنوز خدا معلوم نكرده است كه چه افرادى از شما جهاد كرده ، و جز خدا و رسول و
مؤمنان ديگرى را دوست و همراز خود نگزيده است . خدا به آنچه مى كنيد آگاه هست
)).
يا ايها الذين
امنوا لا تتخذوا ابائكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان و من يتولهم
منكم فاولئك هم الظالمون
(1395)
((اى كسانى كه ايمان داريد، پدران و مادران خود را كه كفر را
بر ايمان ترجيح داده اند به دوستى نگزينيد، هر كس از شما با آنان دوستى كند ستمكار
است .))
در تفسير آمده است كه مراد از دوستى با پدر و مادر كافر كه از آن نهى شده ، دوستى
در دين است ، زيرا خدا در آيه ديگرى از قرآن مى فرمايد:
و صاحبهما فى
الدنيا معروفا(1396)
((با پدر و مادرت در دنيا نيكى كن )).
يا ايها الذين
امنوا لا تتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين ، اتريدون ان تجعلوا الله عليكم
سلطانا مبينا(1397)
((اى اهل ايمان مبادا كافران را به دوستى گرفته و مؤمنان را
رها كنيد آيا مى خواهيد براى خدا بر (عقاب كفر و عصيان ) خود حجت آشكارى قرار دهيد.))
يا ايها الذين
امنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم لا ياءلونكم خبالا و دوا ماعنتم قد بدت البغضاء من
اقواههم و ما تخفى صدورهم اكبر(1398)
((اى مردمى كه ايمان داريد كسانى را كه از شما نيستند
(كافران را) به رازدارى و محرم اسرار بودن نگزينيد.
آنان در به فساد كشيدن شما كوتاهى نمى كنند.
دوست مى دارند كه شما به رنج در افتيد دشمنى از دهنهاى آنان (از سخنانى كه مى
گويند) آشكار است و آنچه سينه هاى آنان پنهان داشته بزرگتر است )).
يا ايها الذين
امنوا ان تطيعوا الذين كفروا يردوكم على اعقابكم فتنقلبوا خاسرين بل الله موليكم و
هو خير الناصرين
(1399)
((اى مردمى كه ايمان داريد اگر از كسانى كه كافر شده اند
اطاعت كنيد شما را به عقب بر مى گردانند (در نتيجه ) زيان مى بريد همانا خدا مولاى
شماست و او بهترين كمك كنندگان است )).
الذين يتخذون
الكافرين اولياء من دون المؤمنين ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا(1400)
((كسانى كه كافران را به دوستى مى گزينند آيا پيش كافران عزت
مى طلبند؟! همه عزتها از آن خداست )).
لا يتخذ
المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء الا
ان تتقوا منهم تقية
(1401)
((مؤمنان كافران را به جاى مؤمنان به دوستى نگيرند هر كس
چنان كند بهره اى از دوستى خدا ندارد.
مگر اينكه (به دوستى گزيدن آنان به ظاهر) باى آن باشد كه خود را از گزند آنان حفاظت
كنند.))
تفسير: ((ولى )) كه به معنى دوست
ترجمه شده ، در اين آيه به ياور و كمك و پناهگاه تفسير شده است ، و همچنين در آيات
ديگرى كه از ولى قرار دادن كافران نهى شده است .
لا يرقبون فى
مؤمن الا و لا ذمة اولئك هم المعتدون
(1402)
((مشركان اگر بر شما پيروزى يافتند درباره هيچ مؤمنى نه
رعايت قرابت را مى كنند و نه عهد و پيمان را، همانا آنان تجاوز گرانند.))
قابل توجه است كه : خداوند كافران را دشمن خود معرفى مى كند و اين به خاطر نشان
دادن اهميت موضوع است .
يا ايهاالذين
امنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جاءكم من
الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤ منوا بالله ربكم ان كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى و
ابتغاء مرضاتى تسرون اليهم بالمودة و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم و من يفعله
منكم فقد ضل سواء السبيل
(1403)
((اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد هرگز نبايد كافران را
كه دشمن من و شمايند (به عنوان ) ياران خود برگزينيد. در صورتى كه آنان بر كتابى كه
بر شما آمده كافر شده اند و رسول و شما و مؤمنان را به جرم ايمان به خدا از وطن خود
آواره كرده اند. پس نبايد اگر شما براى جهاد در راه من و طلب رضا و خشنودى من بيرون
آمده ايد پنهانى با آنها دوستى كنيد، و من به اسرار نهان و اعمال آشكار شما از هر
كس داناترم ، و هر كه از شما چنين كند به راه ضلالت شتافته است )).
يا ايهاالذين
امنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانه
منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين
(1404)
((اى اهل ايمان يهود و نصارى را (كه دشمن اسلامند) به دوستى
مگيريد، آنان بعضى دوستدار بعضى ديگرند، و هر كه از شما مؤمنان با آنها دوستى كند
(در كفر و ستمگرى ) به حقيقت از آنها خواهد بود، و همانا خدا ستمكاران را هدايت
نخواهد كرد)).
يا ايها الذين
امنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم
والكفار اولياء واتقواالله ان كنتم مؤمنين
(1405)
((اى اهل ايمان با آن گروه از اهل كتاب و كافران كه دين شما
را به بازيچه گرفتند دوستى مكنيد و از خدا بترسيد اگر به او ايمان آورده ايد)).
درشتى كردن در دعوت به دين
ولا
تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم و قولوا امنا بالذى
انزل الينا وانزل اليكم والنها و الهكم واحد و نحن له مسلمون
(1406)
((با اهل كتاب جز به طريقه نيكوتر جدال نكنيد، مگر آن گروه
كه ظلم كرده اند و (به آنان ) بگوئيد ما ايمان داريم به آنچه بر شما و به آنچه بر
ما نازل شده است ، و خداى ما و شما يكى است ، و ما به او تسليم هستيم
)).
ادع الى سبيل
ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن
سبيله و هو اعلم بالمهتدين
(1407)
((دعوت كن به راه خدايت با حكمت و موعظه نيكو، و جدال كن با
آنان به بهترين طريقه ، پروردگار تو به كسى كه از راه او گمراه شده داناتر است ، و
او داناتر است به كسانى كه هدايت يابندگانند)).
حكمت : در ((مفردات )) آمده كه
((حكمت )) به معنى رسيدن به حقيقت با
دانش و انديشه است .
موعظه : چنانچه از خليل لغوى معروف ، نقل شده ، و مفهوم از لفظ آن نيز پيش عرف همان
است : تذكر دادن به راه خير است به طرزى كه موجب رقت قلب و تاءثر شخص گردد و بسوى
آن انعطاف پيدا كند.
جدال : در ((مفرادات )) گفته است : به
معنى گفتگو براى غلبه جستن به همديگر است .
نكات آيه : نكته نخستين آيه شريفه راه دعوت به خدا را دو چيز معرفى مى نمايد:
1 - بيان حقايق ، و گفتار حكيمانه ، و تجزيه و تحليل علمى .
2 - تذكر دادن به عواقب وخيم گمراهى از راه حق ، و تحريك عواطف انسانى ، و جلب توجه
به فوائد نيكوكارى و ضررهاى تبهكارى و انحراف از راه خدا.
نكته دوم - از آيه استفاده مى شود كه موعظه بر دو گونه است ، موعظه نيكو - و موعظه
ناپسنديده .
موعظه از دو نقطه نظر، نيكو، يا ناپسند مى شود.
نخست : از نقطه نظر تاءثير در جهتى كه هدف موعظه است ، و گرايش شخص به عمل يا ترك
عملى كه موعظه براى انجام دادن آن و يا ترك آن صورت مى گيرد.
دوم : از نقطه نظر به وجود آمدن اثر نامطلوب ديگرى غير از، از دست رفتن هدف موعظه ،
مانند توليد دشمنى و لجاجت و دريدگى و غيره ، كه به علت خشونت و گاهى به علت تواءم
بودن موعظه با ويژگيهاى خاص زمانى و مكانى پيش مى آيد.
از جمله اين علل چه بسا آن است كه خود شخص موعظه كننده به آنچه مى گويد عمل نكند،
كه گاهى موجب عدم تاءثير و يا احيانا سبب اثر معكوس مى گردد.
نكته سوم - آيه شريفه دلالت دارد كه جدال از طريقه هاى دعوت به راه خدا نيست زيرا
خدا و دين او حقيقت است ، و آشنائى با حقيقت جز با ارائه منطق و برهانى كه نمايانگر
حقيقت باشد، ممكن نيست .
و در مواردى كه انسانها به علت شهوات و تمايلات شيطانى از فطرت خود غفلت ورزيده و
از راه خدا انحراف پيدا مى كنند، موعظه و تذكر دادن عواقب وخيم آن ، و موقت بودن
شهوات ، و پى آمدهاى پشيمانى بخش آن مورد پيدا مى كند.
نكته چهارم - از آيه شريفه استفاده مى شود كه جدال بر سه گونه است : جدال ناپسنديده
، جدال نيكو و جدال نيكوتر.
آنچه در آيه شريفه ، پيامبر به آن خوانده شده تنها قسم سوم يعنى جدال نيكوتر است
جاى ترديد نيست كه جدال نيكوتر آن است كه غلبه جستن در سخن (همانند غلبه جوئى و
تسلط در حكومت و غيره ) بايد صرفا براى پى گيرى از حق ، و دور از هواى نفس و ارضاى
حس خودپسندى و ايجاد عقده حقارت در افراد، و بدون آلوده شدن به دروغ و گفتار زشت ،
و دور از تعدى و تجاوز به حقوق ديگران ، و هتك حرمت آنان ، صورت گيرد.
و اما كدام جدال نيكو، و كدام جدال نيكوتر است ؟ بايد گفت : نيكوتر همان است كه
جهات ذكر شده ، در آن دقيق تر رعايت شود، و باز هم هر چه بيشتر با بكارگيرى اخلاق
اسلامى آراسته تر گردد.
ربا خوارى
ربا: در اصل لغت به معنى زياده است ، ولى اصطلاحا به معنى زياده گرفتن است .
ربا در دو مورد حرام است .
1 - در مورد قرض كه شرط نمايند در باز پرداخت آن مقدارى اضافه داده شود.
2 - در مورد معامله و خريد و فروش كه جنسى را بهم جنس خود به كمتر يا بيشتر، نقد يا
نسيه ، بفروشند، كه اگر از قبيل مكيل يا موزون (موادى كه با پيمانه يا وزن فروخته
مى شود) باشد.
بر حرمت ربا شديدا تاءكيد شده و در برخى از آيات با به مقام محاربه در آمدن با خدا
و رسول تهديد شده است .
واحل الله البيع
و حرم الربوا(1408)
((خدا خريد و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است
)).
يا ايها الذين
امنوا اتقوا الله وذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مؤمنين فان لم تفعلوا فاءذنوا
بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلكم رءوس اموالكم لا تظلمون ولا تظلمون
(1409)
((اى مردمى كه ايمان داريد از خدا بپرهيزيد و آنچه از ربا
(پس از دريافت اصل مال خود) باقى بماند فرو گذاريد اگر ايمان داريد.
اگر چنين نكنيد به خدا و رسول او اعلان جنگ نمائيد.
و اگر توبه كنيد (تنها) اصل مال از آن شما است نه ستم كنيد و نه بر شما ستم رود)).
يا ايها الذين
امنوا لا تاءكلوا الربوا اضعافا مضاعفة واتقواالله لعلكم تفلحون
(1410)
((اى مردمى كه ايمان داريد اضعاف ربا نخوريد و از خدا
بپرهيزيد شايد رستگار شويد)).
تفسير: گفته شده كه مراد از اضعاف مضاعف در ربا كه در آيه ذكر شده آن است كه در اثر
عدم پرداخت در سر مدت اصل و فرع بهم ضميمه شده و به مجموع آن ، دو فرع تعلق گيرد كه
به اين ترتيب ، ربا اضعاف و چندين برابر مى شود.
و ما اتيتم من
ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند الله
(1411)
((آنچه (براى ) ربا مى دهيد تا در اموال مردم نمو كند و زياد
شود، پيش خدا زياد نمى شود)).
فبظلم من الذين
هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا و اخذهم الربوا و قد
نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل واعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما(1412)
((به سبب ظلمى كه يهوديان مرتكب شدند، بر آنان چيزهاى پاكيزه
را حرام ساختيم ، (و بهمين سبب ) و به سبب آن كه از راه خدا (مردم را) باز داشتند و
ربا گرفتند كه از آن نهى شده بودند، و مال مردم را به باطل خوردند.
به تحقيق ما براى كافران عذاب دردناك مهيا ساخته ايم )).
رشوه خوارى
سماعون
للكذب اكالون للسحت
تفسير: در مجمع البيان در ذيل اين آيه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت
كرده كه فرمود مراد از ((سحت )) رشوه
گرفتن براى حكم و قضاوت است .
وترى كثيرا
يسارعون فى الاثم والعدوان و اكلهم السحت لبئس ماكانوا يعملون
(1413)
((تو بسيارى از آنان (منافقان ) را مى بينى كه به گناه و
دشمنى و خوردن مال حرام مبادرت مى ورزند چه نكوهيده است آنچه مى كنند)).
رياء
رياء آن است كه عبادتى را براى نشان دادن به مردم نه براى خدا انجام دهد، و
در احاديث آمده است كه رياء شرك خفى است .
اينك آيات مربوط به رياء:
ان المنافقين
يخادعون الله وهو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يراؤ ن الناس ولا
يذكرون الله الا قليلا(1414)
((منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند خدا آنها را فريب مى
دهد، و هرگاه براى نماز ايستادند با حالت كسالت مى ايستند؛ رياء براى مردم مى كنند،
و خدا را جز اندكى ياد نمى كنند)).
وزن مفاعله كه ((يخادعون )) از مشتقات
((مخادعه )) بهمان وزن است ، گاهى به
معنى در مقام انجام كارى بر آمدن مى باشد اگر چه از انجام آن ناتوان باشد.
در اين آيه نيز همين معنى مقصود است ، زيرا كسى نمى تواند خدا را فريب دهد؛ و خدا
به همه چيز آگاه هست .
اگر چه مراد همانطور كه مفسران نوشته اند خدعه و فريب پيامبر مى باشد مسلم است كه
در اثر تاءييد و وحى الهى به آن نيز موفق نشدند.
كالذى ينفق ماله
رئاء الناس ولا يؤ من بالله واليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل
فتركه صلدا لايقدرون على شى ء مما كسبوا والله لا يهدى القوم الكافرين
(1415)
((مانند كسى كه مال خود را براى رياء و نشان دادن به مردم
انفاق مى كند، مثل او مثل سنگ صافى است كه بر آن خاك (نشسته ) است و باران با قطرات
درشت بر آن ببارد، و سنگ سخت را (پاك و شسته ) بر جاى گذارد.
(اينان ) به چيزى از آنچه كسب كرده اند دست نخواهند يافت (سودى براى آنان نخواهد
داشت ) خدا گروه كافران را هدايت نمى كند)).
والذين ينفقون
اموالهم رئاء الناس ولا يؤ منون بالله ولا باليوم الاخر و من يكن الشيطان له قرينا
فساء قرينا(1416)
((كسانى كه اموال خود را براى رياء (و نشان دادن ) به مردم
انفاق مى كنند، و ايمان به خدا و روز قيامت ندارند (شيطان مصاحب آنها است )
و هر كس شيطان مصاب او باشد بد مصاحبى دارد)).
ولا تكونوا
كالذين خرجوا من ديارهم بطرا ورئاء الناس و يصدون عن سبيل الله والله بما يعملون
محيط(1417)
((مانند كسانى نباشيد كه از ديار خود با عيش و عشرت و براى
رياء (و نشان دادن عبادت به مردم ) بيرون آمدند، (اينان ) از راه خدا جلوگيرى مى
كنند، خدا به آنچه مى كنند احاطه و اطلاع كامل دارد)).
رخ تافتن از مردم به تكبر
ولا تصعر
خدك للناس
(1418)
((و هرگز به تكبر و ناز از مردم رخ متاب )).
راه رفتن به تكبر
ولا تمش
فى الاءرض مرحا(1419)
((در زمين با غرور و تبختر قدم برمدار)).
به عنوانهاى ((استكبار و تكبر)) و
((تكبر و فخرفروشى )) مراجعه شود.
سرقت و دزدى
يا ايها
النبى اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا ولا يسرفن ... فبا
يعهن واستغفر لهن الله
(1420)
((اى پيامبر، هرگاه زنهاى با ايمان پيش تو آمده و با تو بيعت
كردند (و پيمان بستند) كه به خدا شرك نورزند و دزدى نكنند... با آنان پيمان ببند، و
براى آنان از خدا طلب مغفرت كن )).
والسارق
والسارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله والله عزيز حكيم
(1421)
((دست هاى مرد و زن دزد را به كيفر آنچه مرتكب شده اند ببريد
كه از ناحيه خدا عقوبت شوند، كه خدا عزيز و حكيم است )).
اين آيه بيانگر حد سرقت است .
حد: كيفرى است كه براى مجرمين در شرع معين شده .
حد در اصل لغت به معناى منع و جلوگيرى مى باشد، و اين خود روشنگر نكته اى است كه
وضع حدود در قوانين اسلام به علت پيشگيرى از شيوع جنايات و تبهكارى ها است ، و براى
انتقام و كينه جوئى نيست ، همانطور كه در مورد قصاص ، قرآن مى فرمايد:
((قصاص براى شما زندگى مى آورد)).
اينجا نيز هدف پاك ساختن جامعه از فساد است . اسلام براى پاكسازى جامعه از انواع
فساد و تبهكارى ها و خلاصى بخشيدن آن از شيوع فساد و ريشه كن ساختن آن از وسائل
گوناگون استفاده كرده و همه آنها را براى اين پيكار پى گير بسيج كرده و با بهره
گيرى از كليه امكانات ، وارد عمل شده است كه برخى از آنها از اين قرار است .
الف - اعلام مقررات منع فساد از ناحيه خدا و پيوند دادن آنها با اراده الهى و قرار
گرفتن آنها زير پوشش فرمان خدا كه سرپيچى از آن موجب گرفتارى در غضب الهى و دامن
گير شدن عذاب او مى باشد، خدائى كه تمام پيچ و مهره هاى زندگى ما بدست او است و همه
فراز و نشيبها در جهان به اختيار او مى باشد.
ب - طرح برنامه هاى تربيتى كه از دامن مادر و محيط خانواده گرفته تا محيطهاى
اجتماعى و مراحل پى در پى زندگى را در بر مى گيرد.
ج - تهديد تبهكاران به عذابهاى هولناك آخرت و سوختن در آتش دوزخ ، اين عامل و
همچنين عامل نخستين هر كدام يك دستگاه پليس نيرومند مى باشد كه در درون جان انسانها
گمارده شده ، و در همه نهانگاه ها نيز مراقب كردار و رفتار آنان مى باشد و هيچ عمل
ناچيزى را نمى توان از ديدگاه آنها دور ساخت .
د - ايجاد مسئوليت مشترك براى افراد جامعه ، وضع مقررات امر به معروف و نهى از منكر
كه هيچ كس تنها مسؤ ول خود نبوده و مسؤ ول اعمال ديگران نيز مى باشد، و تا حدود
توانائى بايد از لغزشهاى ديگران نيز جلوگيرى و مردم را به انجام وظائف وادار نمايد.
ه - وضع قوانين كيفرى كه حكومت اسلامى بايد آنها را دقيقا بدون هيچگونه تبعيض و
تفاوت ميان افراد طبقات گوناگون از شخص اول مملكت تا پائين ترين فرد جامعه ، با
مساوات كامل كه نمونه هاى تكان دهنده آن در تاريخ صدر اسلام ثبت است ، بايد اجراء
كند.
اجراى حد سرقت 31 شرط دارد:
1 - بلوغ .
2 - عقل .
3 - اختيار بدون آنكه كسى با تهديد به صدمه جانى يا مالى يا بردن آبرو او را به
سرقت وادار كند.
4 - نبودن اضطرار: و اگر از راه ناچارى و اضطرار مرتكب سرقت شود حد ندارد.
5 - قيمت مال مسروق به يك ربع 14 دينار طلاى خالص مسكوك برسد.
6 - مال مورد سرقت در محل محفوظ باشد مانند اينكه در محلى باشد كه درب آن بسته و
قفل شده يا در زير خاك يا در زير فرش يا ميان كتاب و يا بطور ديگر آن را پنهان كرده
باشند، اگر از جيب سرگشاده كسى چيزى را بدزدد حد ندارد، ولى اگر در جيب داخلى لباس
پنهان نموده حد دارد.
7 - مقدار نصاب بايد از يك حفاظگاه سرقت شود و اگر برخى از آن را از يك محل و برخى
ديگر از محل ديگر سرقت نمايد موجب حد نمى شود اگر چه هر دو سرقت از مال يك نفر
باشد.
8 - سرقت مواد خوراكى در سالهاى قحطى حد ندارد.
9 - انسان آزاد را دزديدن حد سرقت ندارد، اگر چه به نحو ديگر كيفر مى شود.
10 - مال مورد سرقت را از محل محفوظ آن بيرون آوردن .
11 - برداشتن حفاظ، مانند شكستن قفل و باز كردن در و غيره .
12 - سارق پدر صاحب مال مسروق نباشد.
13 - سرقت در پنهانى انجام گيرد، اگر علنى مال مردم را بردارد سرقت حساب نمى شود.
14 - ملك كسى باشد.
15 - سارق دوبار اقرار كند و يا دو شاهد مرد عادل بر آن شهادت دهند.
16 - اقرار در حال عقل و اختيار و با قصد انجام گيرد.
17 - شبهه حكميه در ميان نباشد، مانند اينكه شريك ، مال مشترك را به خيال اينكه
بدون اذن شريك برداشتن آن جائز است بر دارد.
18 - شبهه موضوعى در ميان نباشد مانند اينكه مال ديگرى را به خيال اينكه مال خودش
است بردارد.
19 - به قصد سرقت باشد مثلا اگر مال مشترك را به قصد تقسيم بردارد كه بعد از آن از
شريك اذن بگيرد موجب حد نيست .
20 - مالك او را بر مال مسروقه امين نكرده باشد.
21 - برداشتن مال در عوض طلب خود نباشد، مانند اينكه زن از مال شوهر خود براى نفقه
اش كه او از دادن آن خوددارى مى كند بردارد.
22 - سارق مدعى اذن صاحب مال نباشد.
23 - از قبيل زكات و اوقاف عامه كه ملك كسى نيست نباشد.
24 - از غنائم جنگى نباشد در مورد كسى كه خود در جنگ شركت كرده باشد.
25 - اگر دست راست سارق شل باشد و در قطع آن احتمال عقلائى برود كه موجب مرگ گردد
به فتواى جمعى از فقهاء به قطع دست اقدام نمى شود.
26 - اگر موقع سرقت ، دست راست او صحيح باشد بعد به سبب حادثه اى دست او قطع شود حد
از او ساقط مى شود. و اگر سارق دست راست ندارد از قطع دست چپ او خوددارى مى شود.
27 - اگر صاحب مال تقاضا نكند حد اجرا نمى گردد.
28 - اگر بعد از دو بار اقرار به سرقت ، آن را انكار كند بنا به احتياط حد ندارد.
29 - اگر قبل از قيام بينه و قبل از اقرار، توبه كند حد اجرا نمى شود.
30 - اگر با اقرار ثابت شود نه با بينه مسؤ ول حكومت شرعيه مى تواند او را عفو كند.
31 - در صورت تكرر سرقت اگر ميان آنها مرافعه انجام بگيرد فقط يك حد اجرا مى شود و
بقيه ساقط مى گردد.
سوگند به خدا خوردن
ولا
تجعلوا الله عرضة لايمانكم ان تبروا و تصلحوا بين الناس والله سميع عليم لايؤ اخذكم
الله باللغو فى ايمانكم
(1422)
((خدا را به جهت سوگندهاى خود در برابر اينكه خوبى كنيد و
تقوى بورزيد و در ميان مردم اصلاح نمائيد قرار ندهيد؛ خدا شنوا و دانا است خدا شما
را با سوگندهاى لغو (كه عمل به آنها لازم نيست ) مؤاخذه نمى كند)).
اين معنى يكى از دو معنى است كه براى آيه شريفه ذكر شده است .
آيه شريفه چند قسم معنى شده كه در دو معنى خلاصه مى شود.
1 - اينكه قسم به خدا را مانع خوبى كردن و تقوى و اصلاح ميان مردم قرار ندهيد، و به
عذر قسم به خدا، از عمل به آنها خوددارى نكنيد.
مؤيد اين معنى اين است كه مى گويد:
لايؤ اخذكم الله
باللغو فى اءيمانكم
(1423)
((خدا شما را با قسمهاى لغو مؤاخذه نمى كند)).
يعنى قسم براى ترك خوبى كردن و تقوى و اصلاح ميان مردم لغو است ، و خدا به مخالفت
چنين قسم مؤاخذه نيم كند.
2 - اينكه حتى براى بر و تقوى و خوبى كردن و اصلاح ميان مردم به خدا قسم نخوريد.
نتيجه اين معنى آن است كه : قسم خوردن به خدا بكلى مذموم است ، چه در كار شر و چه
در كار خير، چه دروغ و چه راست ، مؤيد اين معنى روايتى است كه در ((تفسير
مجمع البيان )) ذيل آيه از عثمان بن عيسى از ابوايوب خزاز
روايت كرده كه گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم مى فرمود: به خدا قسم نخوريد،
چه راست چه دروغ ، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد:
|