ارزشها و ضد ارزشها در قرآن
آیت الله حاج شیخ ابو طالب
تجلیل تبریزى
- ۲۰ -
نيكى كردن به
والدين
و
اعبدواالله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا(1138)
((خدا را بپرستيد و چيزى را انباز او نسازيد، و به پدر و
مادر نيكى كنيد)).
و وصينا الانسان
بوالديه احسانا(1139)
((انسان را توصيه كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند)).
و اذا اخذنا
ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا(1140)
((آنگاه كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خدا چيزى را
پرستش نكنند، و به پدر و مادر نيكى نمايند)).
و وصينا الانسان
بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما(1141)
((به انسان سفارش نموديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند (ولى
) اگر آنان بكوشند كه تو را به شرك به خدا وادار كنند در حالى كه تو اعتقاد به آن
ندارى از آنان فرمان مبر)).
قل تعالوا اتل
ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا(1142)
بگو: بيائيد بر شما بخوانم آنچه را كه پروردگارتان بر شما قدغن كرده اينكه به او
شرك نياوريد و به پدر و مادرتان نيكى كنيد)).
و قضى ربك الا
تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل
لهما اف ولا تنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب
ارحمهما كما ربيانى صغيرا(1143)
((پروردگار تو حكم نموده كه هيچ چيز ديگر را جز او نپرستيد،
و به پدر و مادر نيكى كنيد.
هرگاه يكى از آنان يا هر دو پيش توبه كبرسن برسند به آنان اف مگو، و با سخن درشت
آنان را مرنجان ، و به احترام با آنان سخن گوى ، و در برابر آنان به مهربانى پر ذلت
بگستر، و بگو: پروردگارا آنان را رحم كن ، همانگونه كه آنان در خردى مرا تربيت
كردند)).
(به ماده انفاق و وصيت نيز مراجعه شود)
نرمى و سخت دل نبودن
فبما
رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر
لهم و شاورهم فى الامر(1144)
((به سبب رحمت خدا بود كه به آنان نرمى كردى اگر بدخلق و سخت
دل بودى از پيرامون تو پراكنده مى شدند، پس آنان را عفو كن و بر آنان استغفار نما و
در كارها با آنها مشورت كن )).
وصيت هنگام مرگ به سود پدر و مادر و خويشان
كتب
عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا
على المتقين
(1145)
((نوشته شده بر شما هنگامى كه مرگ يكى از شما مى رسد اگر
مالى بجاى مى گذارد به سود والدين و خويشاوندان وصيت انجام دهد كه حقى است بر عهده
پرهيزكاران )).
(به ماده هاى انفاق ، صدقه ، احسان ، اطعام ، اكرام يتيم مراجعه شود)
وفا به نذر
يوفون
بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا(1146)
(در وصف بندگان خدا) ((وفا به نذر كرده و مى ترسند از روزى
كه شر آن گسترده است )).
تفسير: اين آيه به نقل مفسران شيعه و سنى در مورد خانواده عصمت و طهارت ،
اميرالمؤمنين على (عليه السلام )، و صديقه طاهره حضرت زهرا (عليهاالسلام ) و دو
فرزند گرامى آنان حسن و حسين (عليهماالسلام )، نازل شده ، آنگاه كه حسن و حسين دو
نور ديده گرامى مريض شده بودند همگى نذر نمودند كه اگر خداوند عالم به آنان شفا
كرامت فرمود سه روز روزه بگيرند، پس از آنكه حاجتشان مستجاب شد سه روز متوالى روزه
گرفتند.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) به مزد كارگرى يك من جو فراهم كرده بود و به
روايتى قرض نموده بود، در روز نخست يك سوم آن را آرد كرده و با آن غذا تهيه كردند،
شامگاه سائل مسكينى بر در خانه پيدا شد همگى سهم خود را به او بخشيدند، و روز دوم
را بى غذا روزه گرفته و يك ثلث ديگر جو را آرد كرده براى غذاى افطار فراهم كردند كه
هنگام افطار مصادف با يتيمى شد كه بر در خانه آمده و اظهار نيازمندى مى نمود باز
همگى غذاى خود را به او داده خود بى غذا آن شب را سحر نمودند، و فردا را نيز طبق
نذر خود روزه گرفتند، براى افطار روز سوم از ثلث باقى جو استفاده كرده و به آن تهيه
غذا نمودند كه باز هنگام افطار سائلى كه از اسيران بود بر در خانه پيدا شد، و اظهار
نيازمندى كرد، اين بار نيز پس از سه روز گرسنگى غذاى خود را به او دادند.
خداوند تبارك و تعالى اين سوره را در ستايش اين افراد پاك و معصوم ، و انباشته دل
از ايمان ، و آراسته به عالى ترين مقام از خود گذشتگى در راه خدا نازل فرمود، كه در
آن وعده بهشت مى دهد، و نعمتهاى بهشتى را بيان مى دارد.
وفاى به عهد
و اوفوا
بالعهد ان العهد كان مسئولا(1147)
((به عهد وفا كنيد كه البته عهد مورد بازخواست قرار خواهد
گرفت )).
بلى من اوفى
بعهده واتقى فان الله يحب المتقين ))(1148)
((آرى هر كس به عهد خود وفا نموده و تقوا ورزد، خدا
پرهيزكاران را دوست دارد)).
قد افلح
المومنون الذين هم فى صلوتهم خاشعون ... و الذين هم لا ماناتهم و عهدهم راعون
(1149)
((به تحقيق رستگار گشتند افراد با ايمان كه در نماز حالت
خشوع دارند... و امانتها و پيمانهاى خود را رعايت مى كنند)).
و الموفون
بعهدهم اذا عاهدوا... اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ))(1150)
در اين آيه در بيان معرفى كار نيكو چند چيز را شمرده و در ميان آنها وفاى به عهد را
نيز ذكر مى نمايد و در آخر آيه مى فرمايد: ((آنانند كه راست
گفتند و آنانند پرهيزكاران )).
و الذين هم لا
ماناتهم و عهدهم راعون
(1151)
(در شما را اوصاف مؤمنين ) ((آنانكه امانتها و عهد خود را
رعايت مى كنند)).
ليس البر ان
تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من امن بالله و اليوم الاخر و
الملائكة و الكتاب و النبيين و اتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين
و ابن السبيل والسائلين و فى الرقاب و اقام الصلاة واتى الزكاة والموفون بعهدهم اذا
عاهدوا و الصابرين فى الباءساء و الضراء وحين الباءس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم
المتقون
(1152)
((خوبى آن نيست كه روى خود به سوى مشرق و مغرب كنيد، خوبى از
آن كسى است كه به خدا و روز قيامت و ملائكه و قرآن و پيامبران ايمان داشته و در راه
محبت خدا به خويشان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان و سائلان و براى آزادى
بندگان بذل مال كند و نماز بپا داشته و زكات دهد و آنانكه هرگاه عهد كنند به آن وفا
مى نمايند و همانها كه در حال فقر و مرض و هنگام جهاد صبر مى كنند آنانند
پرهيزكاران )).
تفسير: به نظر مى رسد كه منظور از رو به سوى مشرق و مغرب كردن عبادت بى مغز و محتوى
به سمت اين قبله و آن قبله (مانند يهود و نصارا) كردن بدون داشتن ايمان به خدا و
انبياء و آراستگى به صفاتى است كه در آيه از آنها ياد شده است .
بطورى كه در آيه ملاحظه مى شود افعال بريه و كارهاى خير كه در آيه نام برده شده ،
وفاى به عهد هم در ميان آنها مذكور است .
ولايت
ولايت در اصل لغت به معنى قربت و نزديكى است بدان درجه كه هيچ چيزى ميان آن
دو حائل و فاصل نباشد، ولى عرفا بطور غالب در نزديكى معنوى استعمال مى شود.
اين نزديكى به مهر و علقه معنوى بوده و روح ولايت همانا وجود جاذبه محبت و نزديكى
آنها به همديگر با پيوند محبت است .
مظهر اين قرب و نزديكى در عمل مختلف است .
نزديكى بندگان به خدا به اطاعت او، نزديكى خدا به بندگان با تولى امور آنانست ،
ولايت پدر و جد نسبت به طفل با نصرت و يارى ، و نزديكى پيامبر يا امام نيز به تولى
امور مردم اعم از دنيوى و اخروى مى باشد.
ولايت خدا بر بندگان
ولايت خدا بر بندگان بر دوگونه است :
((نخست )) ولايت به خالقيت و رازقيت و
سائر شؤ ون طبيعى كه نسبت به مؤمن و كافر يكسان است .
((دوم )) ولايت ناشى از اطاعت و بندگى
بنده نسبت به خدا كه به معنى سرپرستى به هدايت تشريعى و تكوينى و فراهم آوردن اسباب
خير و توفيق به انجام خير و اجتناب از شرور است و در آخرت به روح و ريحان و بهشت
نعيم و رضوان الهى مى باشد.
ولايت به اين معنى مخصوص مؤمن است .
چنانچه در آيات زير آمده است :
والله ولى
المتقين
(1153)
((خدا ولى پرهيزكاران است )).
ذلك بان الله
مولى الذين امنوا(1154)
((آن به سبب اينست كه خدا ولى كسانى است كه ايمان آورده اند)).
كافر به سبب كفر از ولايت الهيه خارج و تحت ولايت طاغوت يا طاغوتها قرار مى گيرد،
بدينگونه انسانها در ولايت دو مولاى مختلف در مى آيند، ولايت الله و ولايت طاغوت ،
چانچه در قرآن مى فرمايد:
الله ولى الذين
امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من
النور الى الظلمات
(1155)
((خدا ولى كسانى است كه ايمان آورده اند آنها را از تاريكيها
به سوى نور بيرون مى برد، و كسانى كه كافر شده اند اوليائشان طاغوت است كه آنها را
از نور به سوى تاريكيها بيرون مى برند)).
در برخى از آيات قرآن ولايت را بكلى از كافران نفى مى كند.
ان الكافرين لا
مولى لهم ))(1156)
((كافران مولى ندارند)).
والظالمون ما
لهم من ولى ولا نصير))(1157)
((ستمكاران نه ولى دارند و نه ياور)).
نفى ولايت از كافران بدان معنى است كه ولايت طاغوت بر آنها كه خود برگزيده اند پوچ
است چنانچه در اين آيه مى فرمايد:
مثل الذين
اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت
العنكبوت لو كانوا يعلمون
(1158)
((مثل كسانى كه به جز خدا براى خود اولياء اتخاذ كرده اند،
مانند عنكبوت است ، كه براى خود اتخاذ خانه كرده است ، همانا سست ترين خانه ها خانه
عنكبوت است ، اگر مى دانستند))
در 21 آيه از قرآن كريم بكلى از غير خدا نفى ولايت شده است كه مراد يا نفى ولايت
تكوينى يا ولايت در آخرت و يا همان معنى است در آيه قبل توضيح داده شده است .
ولايت بندگان نسبت به خدا
ولايت بندگان نسبت به خدا، يعنى نزديكى آنان به خدا همچنانكه اشاره شد به
طاعت و مقدم داشتن او بر چيزهاى ديگر است ، بطوريكه هيچ فاصلى ميان او و خدا نباشد
و هيچ چيز را بر خدا مقدم نكنند.
در آيات زير ولايت بندگان نسبت به خدا را ياد نموده و اولياء خدا را تعيين مى كند:
ان اولياؤ ه الا
المتقون ))(1159)
((اولياء خدا جز پرهيزكاران نيست )).
الا ان اولياء
الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون
(1160)
((آگاه باش همانا بر اولياء خدا ترسى نيست و نه غمگين مى
شوند)).
مهر و محبت برترين ناموس الهى است كه دلها به آن با خدا پيوند مى يابد، و انسانها
به آن پيوند در رشته اولياء الله قرار مى گيرند، آرى دل اگر مهر خدا را در خود جاى
دهد، و دل را چنان آكنده سازد كه از آن بر اعضاء و جوارح ديگر سرازير شود، همگى
يكسان و يكنواخت در طاعت خدا در آيند.
ولايت الله و محبت به خدا چنان شيرين است كه در ((دعاء خمسة
عشر)) عرض مى كند:
الهى من ذاالذى
ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلا و من ذاالذى انس بقربك فابتغى عنك حولا
يعنى : ((كيست كه شيرينى محبت تو را چشيده باشد پس از آن به
جاى تو خواهان ديگرى گردد و كيست كه به قرب تو انس گيرد و سپس از تو دورى گزيند)).
و در ((دعاى كميل )) عرض مى كند:
((گيرم كه اى خداى من ، و اى آقا و مولاى من ، و اى پروردگار
من ، بر عذاب تو صبر كردم چگونه بر فراق تو صبر نمايم ؟)).
ولايت پيامبر و امام
ولايت پيامبر و امام در طول ولايت الله بوده ، رشحه و تراوشى از آنست .
وجوب اطاعت از پيامبر و امام به علت امر خدا به آن ، يعنى وجوب اطاعت خداست ،
چنانچه اين آيه شريفه متضمن آنست .
اطيعواالله و
اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم
(1161)
((اطاعت كنيد خدا را و پيامبر را و اولى الامر خود را)).
اولى الامر ائمه معصومين دوازده گانه است ، كه به حضرت مهدى امام عصر عجل الله
تعالى فرجه الشريف منتهى مى شود.
ولايت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر مردم ولايت مطلقه است و تا پاى
جان شمول دارد.
النبى اولى
بالمؤمنين من انفسهم
(1162)
((پيامبر بر مؤمنان از جانهاى آنها مقدم است
)).
ولايت پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به اميرالمؤمنين على (عليه السلام
) منتقل شده است .
پيامبر اكرم چنانچه در كتابهاى سنى و شيعه فراوان نقل شده و عده زيادى از اصحاب
پيامبر نقل كرده اند(1163)
- در اجتماع بزرگ سرتاسر مسلمانان ولايت مطلقه خود را به مردم تذكر داده و فرمود:
الست اولى بكم
من انفسكم
يعنى : (طبق صريح قرآن كريم ) آيا من بر شما از جان شما اولى تر نيستم ؟ آنگاه
فرمود:
من كنت مولاه
فهذا على مولاه
((يعنى من بر هر كس ولايت دارم على بر او ولايت دارد)).
يكى از معانى كلمه مولى ((اولى )) است
، و با مقدمه اى كه پيامبر قبلا بيان فرمود روشن مى شود كه مراد از
((مولى )) در اينجا بطور معين همان ((اولى
)) است و چنين معنى مى دهد: آيا من بر شما از جان شما اولى
تر نيستم ؟ هر كس من بر او اولى تر (از جان او) هستم على بر او (از جان او) اولى تر
است .
آيه 55 سوره مائده نيز پس از اينكه ولايت خدا و پيامبر را بر مؤمنان بيان مى كند به
كنايه و به اشاره ولايت على (عليه السلام ) را نيز بيان مى نمايد كه به اتفاق
مفسران سنى و شيعه مراد از ذيل اين آيه على (عليه السلام ) است .
ولايت بندگان نسبت به همديگر
ولايت بندگان نسبت به همديگر كه به معنى دوست و يار و ياور هم بودن است در
مورد مؤمنان نسبت به همديگر تحريص و نسبت به كفار از آن نهى شده است .
چنانچه در آيات زير بيان مى فرمايد:
والمؤمنون
والمؤمنات بعضهم اولياء بعض
(1164)
((مردان مؤمن و زنان مؤمنه اولياء همديگر هستند)).
لا يتخذ
المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين
(1165)
((مؤمنان كافران را به جاى مؤمنان به دوستى نگزينند)).
ايبتغون عندهم
العزة فان العزة لله جميعا(1166)
((آيا در پيش كفار عزت مى جويند، همانا عزت هر چه هست از آن
خداست )).
يا ايها الذين
امنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اولياء(1167)
((اى مردمى كه ايمان داريد، دشمن من و خودتان را به دوستى
نگزينيد)).
يا ايها الذين
امنوا لا تتخذوا لكافرين اولياء من دون المؤمنين
(1168)
((اى مردمى كه ايمان داريد، كافران را بجاى مؤمنان به دوستى
نگزينيد)).
يا ايها الذين
امنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء(1169)
((اى مردمى كه ايمان داريد يهود و نصارا را به دوستى نگزينيد)).
يا ايها الذين
امنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتواالكتاب من قبلكم
والكفار اولياء(1170)
((اى كسانى كه ايمان داريد، به دوستى نگزينيد آنان را كه دين
شما را به استهزاء و بازى گرفته اند، چه از آن مردم كه پيش از شما كتاب داده شده
بودند و چه از كافران )).
لا تتخذوا
اباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان
(1171)
((پدران و برادران خود را به دوستى نگزينيد اگر كفر را بر
ايمان ترجيح دهند)).
ولايت فقيه
ولايت فقيه رشحه و تراوشى از ولايت امام است كه در زمان غيبت از طرف امام
(عليه السلام ) به فقيه جامع الشرائط كه جامع علم و عمل باشد عطا شده ، مردم موظفند
كه به حكم فقيه جامع الشرائط كه دو شرط اساسى آن ذيلا ذكر مى شود عمل كنند:
1 - دارا بودن فقاهت مطلقه و اجتهاد حائز مقام مرجعيت .
2 - دارا بودن درجه عاليه عدالت (نگهدارى نفس از معاصى ، حافظ دين خود بودن ،
مخالفت هواى نفس نمودن ، مطيع مولاى على الاطلاق (خداوند تبارك و تعالى ) بودن ).
كسى كه مى خواهد حدود جارى كند يعنى قوانين جزائى اسلام را به مرحله اجراء بگذارد و
متصدى بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار بندگانش را به او بدهد،
بايد معصيت كار نباشد
لا ينال عهدى
الظالمين
(1172) خداوند تبارك و تعالى به ستمكار آلوده به گناه چنين
اختيار نمى دهد.
با توجه به اين امر ملت در كشور اسلامى از فردى كه با احراز دو شرط مذكور به مرجعيت
شناخته و پذيرفته شده باشد اطاعت مى كند، و هر مقام ديگرى را اعم از رئيس جمهور و
غير او را كه انتخاب مى كند جز با نصب و تاءييد صريح او جائز التصرف در بيت المال و
اموال عمومى كشور اسلامى ندانسته و خود را موظف به اطافت از او نمى داند.
فقيه نيز وظيفه دارد كه در اين صورت به وظائف ولايت و رهبرى قيام نمايد چنانچه در
نهج البلاغه (خطبه 3) اميرالمؤمنين (عليه السلام ) مى فرمايد:
اما والذى خلق
الحبة وبرء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر وما اخذ الله على
العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم ولا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها
((قسم به شكافنده دانه و آفريننده انسان اگر نبود حضور
حاضرين (براى بيعت ) و اتمام حجت با بودن يارى دهندگان ، و اينكه خدا بر علما پيمان
گرفته كه موافقت بر پرخورى ستمكارى و گرسنگى ستمديده اى نكنند، ريسمان خلافت را بر
دوش خودش مى انداختم (و زمامدارى را به عهده نمى گرفتم ((- .
خداوند عالم همه ملل اسلامى را به تشكيل حكومت اسلامى موفق بدارد و به استقلال و
سرفرازى و قطع وابستگى به بيگانگان و دشمنان اسلام و مسلمين نائل آرد، تا پرچم عدل
اسلامى در سرتاسر جهان به اهتزاز در آيد، و به بركت آن مستكبرين جهان سركوب و
مستضعفين جهان از يوغ استعمار و استثمار آنان رهائى يابند.
هجرت در راه خدا
بر هر فرد مسلمانى كه در بلاد شرك بسر مى برد، اگر توانائى آن را نداشته
باشد كه شعائر اسلام را مانند اذان و نماز و روزه و غيره اظهار نمايد واجب است كه
از آن ديار هجرت و كوچ كند.
بديهى است وجوب هجرت در صورتى است كه قدرت و توان جانى و مالى براى هجرت داشته
باشد.
قرآن مى فرمايد:
ان الذين توفيهم
الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن
ارض الله واسعة فتها جروا فيها جروا فيها فاولئك ماءواهم جهنم وساءت مصيرا(1173)
((آنانكه در حال ستم بر خويشتن ملائكه جان آنها را مى گيرند،
به آنها مى گويند: در چه وضعى بوديد (كه بر خويشتن ستم كرديد) مى گويند ما در زمين
مستضعف بوديم (در محيطى بوديم كه توان اظهار اسلام و بندگى خدا را نداشتيم )
مى گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود كه (به ديار ديگرى ) مهاجرت كنيد؟!
جايگاه آنها جهنم است و چه بد جايگاهى است )).
ان الذين امنوا
والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله
(1174)
((به تحقيق كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه مهاجرت كرده و
در راه خدا جهاد كردند آنان اميد مى برند رحمت خدا را)).
والذين هاجروا
فى سبيل الله ثم قتلوا اوماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا(1175)
((آنانكه در راه خدا مهاجرت كردند سپس كشته شده يا مردند
البته خدا آنان را رزق نيكو خواهد داد)).
و من يهاجر فى
سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعة ومن يخرج من بيته مهاجرا الى الله و
رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله و كان الله غفورا رحميا(1176)
((هر كس در راه خدا مهاجرت كند مى يابد در زمين هجرتگاه زياد
و مى يابد گشايش و هر كس از خانه خود به قصد مهاجرت به خدا و پيامبر او بيرون آيد
سپس مرگ او را در يابد پاداش او بر خداست و خدا همواره بخشنده و مهربان است
)).
ان الذين امنوا
و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله والذين اووا و تصروا اولئك بعضهم
اولياء بعض
(1177)
((به تحقيق آنانكه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و در راه خدا
با مال و جان جهاد كردند و كسانى كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان اولياء (دوستان
) همديگرند)).
الذين امنوا و
هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله
(1178)
((كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و در راه خدا با
اموال و جانهاى خود جهاد كردند درجه آنها پيش خدا بزرگتر است )).
يقين به خدا و روز جزا
و كذلك
نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين
(1179)
((همچنان نشان مى دهيم به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را و
براى اينكه از يقين كنندگان باشد)).
تفسير: ملك خدا را كه از آسمانها تا زمين گسترش دارد ملكوت گويند، و به ملك غير خدا
ملكوت گفته نمى شود.
و فى الارض ايات
للموقنين
(1180)
((در زمين آياتى هست براى يقين كنندگان )).
هذا بصائر للناس
و هدى و رحمة لقوم يوقنون
(1181)
((اين (قرآن ) بينائى هاست براى مردم و هدايت و رحمت است
براى گروهى كه يقين كنند)).
يفصل الايات
لعلكم بلقاء ربكم توقنون
(1182)
((آيات را از هم جدا مى سازد (جدا از هم بيان مى كند) شايد
شما به ملاقات پروردگار خود يقين كنيد)).
و بالاخرة هم
يوقنون
(1183)
(در وصف مؤمنان ) ((و آنان به آخرت يقين دارند)).
و هم بالاخرة هم
يوقنون
(1184)
(در وصف نيكوكاران ) ((آنان به آخرت يقين مى كنند)).
وفى خلقكم وما
يبث من دابة ايات لقوم يوقنون
(1185)
((در آفرينش شما و آنچه پخش مى كند (بر روى زمين ) از
حيوانات آياتى است براى مردمى كه يقين مى كنند)).
و جعلنا منهم
ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون
(1186)
((قرار داديم از آنان پيشوايان كه به فرمان ما هدايت مى كنند
چون شكيبائى كردند و به آيات ما يقين نمودند)).
يقين كاملترين مرتبه ايمان است ، و ايمان داراى سه مرتبه است ، مرتبه نخست تنها
وجود آنست ، مرتبه دوم شدت ايمان است بطوريكه بر اعضاء و جوارح پخش شود و انسان را
به طاعت خدا بر انگيخته و از معصيت او باز دارد، مرتبه سوم آنست كه به مرحله قطع و
يقين برسد.
در اصول كافى حديث 1541 به سند صحيح از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه
فرمود ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر و يقين يك
درجه از تقوا بالاتر است و هيچ چيز به قدر يقين در ميان بندگان كم تقسيم نشده است .
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) در نهج البلاغه در وصف صاحبان يقين مى فرمايد: آنها
مانند آنست كه بهشت را ديده اند و در ميان آن منعم هستند و آتش را ديده اند كه در
ميان آن معذب هستند.
حد يقين آنست كه از هيچ جز خدا نترسد.
چنانچه در اصول كافى حديث 1559، از ابوبصير نقل كرده كه حضرت صادق (عليه السلام )
فرمود: براى هر چيز حدى است ، پرسيدم حد توكل چيست ؟ فرمود: يقين است ، پرسيدم حد
يقين چيست ؟ فرمود: آنست كه جز خدا از هيچ چيز نترسد.
يقين در دل انسان سه حالت بوجود مى آورد و يا به عبارت ديگر آن سه حالت مظهر يقين
است و يقين در آنها تبلور مى كند، چنانچه در اصول كافى حديث 1541 يقين را به آنها
تفسير نموده است ، و آن سه چيز، توكل به خدا، تسليم به خدا، و تفويض و واگذارى امور
به خداست .
ضد ارزشها در قرآن
افتراء به خدا
افتراء، به دروغ نسبت ناروا به كسى دادن است .
افتراء به خدا، نسبت ناروا به ذات خداوند سبحان است كه منزه از همه نقائص ، و صفات
متضمن نقيصه و قادح در كمال ، و همه لوازم بشريت و عالم جسمانيت است .
و من اظلم ممن
افترى على الله كذبا)).(1187)
فمن اظلم ممن
افترى على الله كذبا)).(1188)
|