عقل و علم در بيان مفسر الميزان
جايگاه عقل از ديدگاه اسلام
علامه طباطبائى عقل را شريف ترين نيرو در وجود انسان مى خواند(1)
كه قرآن در بيش از سيصد مورد، مردم را به استفاده از آن دعوت كرده است.(2)
در موارد بسيارى به طور اجمال به انديشيدن امر كرده است و در آيات بسيارى نيز،
چون آيات مربوط به آفرينش آسمان و زمين و كوه ها و درختان و حيوانات و انسان و
هم چنين در اختلاف زبان ها و رنگ ها و نژادهاى بشر، به تفصيل عقل را مورد خطاب
قرار داده است. در آيات متعددى به تعقل و تفكر و سير و گردش در زمين و نظر كردن
در احوال گذشتگان فرمان داده و درآيات ديگرى علم و دانش را ستوده، مردم را با
بيانى رسا و بليغ به فراگرفتن آن فراخوانده است.(3)
از نظر علامه، جايگاه تعقل و تفكر در اسلام تا بدان حد والا است كه مى
فرمايد:
خداوند در قرآن خود و حتى در يك آيه نيز بندگان خود را امر نفرموده كه
نفهميده به قرآن يا به هر چيزى كه از جانب او است ايمان آورند و يا راهى را
كوركورانه بپيمايند. حتى قوانين و احكامى را كه براى بندگان خود وضع كرده و عقل
بشرى به تفصيل، ملاك هاى آن را درك نمى كند، به چيزهايى كه در مجراى احتياجات
قرار دارد، علت آورده است؛ به مانند آيه )ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر
ولذكراللّه اكبر(4)
و آيه )كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون(5)
و آيه )مايريد اللّه ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم وليتم نعمته عليكم
لعلكم تشكرون(6).(7)
خداوند نه تنها در آيه 125 سوره نحل،(8)
رسول گرامى اش را امر نموده تا علاوه بر موعظه حسنه و مجادله، در دعوت خود از
مردم به سوى حق تعالى از حكمت )ظاهراً منظور از حكمت، همان برهان است( بهره
گيرد،(9)
بلكه خود نيز به پيامبر اكرم استدلالى را براى اثبات حقى يا از بين بردن باطلى
مى آموزد. در آيه هفدهم سوره مائده به حضرتش مى آموزدكه )بگو: اگر خدا بخواهد
عيسى بن مريم را هلاك كند چه كسى قادر است مانع خداوند شود(.(10)
يا استدلال هايى را از پيامبران و اولياى خود، چون حضرت نوح و ابراهيم و موسى و
لقمان(11)
و مؤمن آل فرعون(12)
و ساحران فرعونى(13)
نقل مى كند.(14)
علامه مقام تفكر را تا آن حد بزرگ مى دارند كه زندگى با ارزش را، با هر سنت
و آيينى كه باشيم و در هر راه رفته شده و يا ابتدايى كه قدم برداريم، در گرو
)فكر با ارزش( مى دانند. همين مسئله را مورد تأييد قرآن هم مى دانند كه با راه
ها و روش هاى گوناگون، آن را گوشزد نموده است. از نظر ايشان برترى يى كه در آيه
)ان هذا القرآن يهدى للّتى هى اقوم(15)
براى قرآن از حيث هدايت، اثبات شده، مربوط به صواب تر بودن راه فكريِ آن است.(16)
از اين سخنان علامه طباطبائى مى توان به جايگاه بس بلند عقل نزد ايشان دست
يافت؛ اما نمى توان دريافت كه عقل را به زعم اين مقام رفيعش تا چه حد در درك
حقايق وحى، معتبر مى شناسد.
علامه برخلاف برخى مفسران، مستقلاً و به تفصيل از اعتبار عقل در درك وحى،
سخن نگفته است. از اين رو ناگزيريم در ضمن مباحثى كه مى توانند نوعاً با اين
موضوع مرتبط باشند، به جستجوى نظر ايشان بپردازيم. از آن جا كه تفسير عقلى در
مقابل تفسير نقلى قرار دارد، بحث از جايگاه حديث در تفسير قرآن يكى از اين
مواضع است. بحث از تفسير به رأى، كه عده اى تفسير عقلى را از مصاديق آن به شمار
مى آورند، مبحث ديگرى است كه مى تواند ما را در دست يابى به نظر علامه، درباره
عقل و وحى، مدد رساند. لذا به اجمال به بحث از جايگاه حديث در تفسير قرآن، از
ديدگاه علامه مى پردازيم.
علامه معتقد است كه آياتى نظير آيه )افلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند
غيراللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً(17)
آشكارا دلالت دارند بر اين كه معارف قرآنى را مى توان با بحث و كنجكاويِ در
آيات، به دست آورد و بدين وسيله، اختلافى را كه درنظر ابتدايى، بين بعضى آيات
با بعضى ديگر ديده مى شود، مرتفع ساخت؛ زيرا اين آيه شريفه، در مقام تحدّى است
و مى خواهد به وسيله نبودن اختلاف در آن، حقانيت كتاب الهى را ثابت كند. در اين
صورت، معنا ندارد كه فهميدن معانيِ آيات قرآن را به فهم صحابه و تابعين موكول
كرد، بلكه بالاتر، نمى توان در چنين مقامى درك معانيِ آن را به بيانات نبوى نيز
حواله داد؛ زيرا كلام رسول اللّه در چنين زمينه اى، يا كلامى است كه موافق ظاهر
كتاب الهى و مطابق آن است يا با آن مخالفت دارد. پر واضح است كه در صورت
موافقت، نيازى به آن نيست؛ زيرا خود شخص، اگرچه پس از تدبر و بحث، همان معنا را
درك مى كند. و در صورت مخالفت نيز سازش با مقام تحدّى نداشته و نمى تواند حجتى
را بر خصم اقامه كند.(18)
ايشان ضرورت رجوع به سنت را در شرح و تفصيل احكام مى داند:
... ولى در شرح و تفصيل احكام فرعى، چاره اى نيست جز استفاده كردن از بيانات
نبوى؛ چنان چه خود قرآن شريف نيز از اين قبيل مطالب را به توضيحات رسول اكرم
ارجاع و حواله داده است.
(بنابراين) ما مقصد وحى راتا آن جا كه به ما ارتباط دارد، از راه خرد مى
توانيم درك كنيم. آرى، قسمتى از آن را مستقيماً و بلاواسطه و قسمتى از آن
)احكام( را با بيان مبلّغ وحى.(19)
نزد علامه، آن تعقل و تدبرى كه قرآن به آن دعوت كرده است، و عقل و خردى كه
در تفسير قرآن به كار مى آيد، آن شيوه تفكرى است كه بر اصول منطقى مبتنى باشد.(20)
ايشان در پاسخ كسانى كه مى گويند: )اين اصول منطقى، با هدف بستن در خانه اهل
بيت ) و يا منصرف كردن مردم از پيرويِ كتاب و حديث ترويج شده است( و يا گفته
بعضى ديگر كه )راه هاى عقلى چه بسا به چيزهايى كه با صريح قرآن و روايات مخالفت
دارد، منتهى مى شود؛ چنان چه آراى بسيارى از فلاسفه چنين است( به دفاع از اين
نحوه تفكر مى پردازد. ايشان پرسش ديگرى را از جانب مخالفان مطرح مى كند: )هرچه
مورد نياز ارواح بشرى است، همه در قرآن و اخبار اهل بيت ) مخزون و نهفته است.
پس چه نيازى به پس مانده غذاى كفار و بى دينان داريم؟( و در پاسخ به اين تصور
حاكم بر اذهان عموم دينداران مى نويسد:
... محتاج نبودن قرآن و احاديث و بى نيازيِ آن دو از ضميمه هاى ديگر، مطلبى
است و محتاج نبودن كسى كه تمسك به قرآن و احاديث مى جويد و مى خواهد آن دو را
فرابگيرد، مطلبى ديگر. قرآن و احاديث، تمام احتياجات بشرى را بيان مى كنند؛ اما
كسانى كه مى خواهند مطالب قرآن و حديث را فراگيرند، براى درك صحيح خود احتياج
به يك روش استدلال صحيح دارند ... (و نيز) قرآن و حديث، خود به كار بردن راه
هاى عقل صحيح را كه حتماً همان مقدمات بديهى و مبتنى بر بديهيات است تجويز
نموده، مردم را به طرف آنها دعوت مى كند. (سپس مى افزايد:) حق هر كجا كه يافت
شود و از هر محل گرفته شود حق است و ايمان وكفر و ياتقوا و فسق دارنده آن
تأثيرى ندارد ... و اعراض كردن از حق به خاطر كينه از حامل آن، همان عصبيت
جاهليت است كه خداوند در كتاب عزيزش و به زبان پيامبرانش ) مذمت نموده و اهل آن
را نكوهش فرموده است.(21)
علامه اشكال ديگرى را كه به تفكر منطقى وارد شده، مطرح مى كند كه حاصلش اين
است: ما دو راه داريم: يكى منطقى و ديگرى تذكرى، كه با پيرويِ شرع پيدا مى شود.
و اين دو راه در رساندن به واقع مساوى اند و يا راه تذكر افضل بوده، به رساندن
دايمى سزاوارتر است؛ زيرا با فرمايشات معصومين ) موافق است؛ به خلاف راه منطق و
عقل، كه خطر بزرگى دارد و آن افتادن دايمى يا اغلبى به غلط وخلاف واقع است.
علامه اين استدلال را نمى پذيرد و مى گويد:
... احاطه به تمام مطالب قرآن و احاديث و رموز و اسرار زياد آنها با آن وسعت
عجيب آن، جز براى اندك و بسيار اندكى از مردم، كه متوغل در تدبر و تفكر معارف
دينى بوده، به تمام احكام فردى و اجتماعى و اعتقادى، اصلى و فرعى آن و... ميسر
نخواهد بود. و اين محال است كه انسان مجهز به يك جهاز تكوينى، براى كارهاى
بيرون از حد قدرتش شود و يا شرعاً او را به مافوق طاقتش مكلّف سازند. بنابراين،
تنها چيزى كه بر مردم لازم است اين است كه مقاصد دين را با همان روش معمول
خودشان، كه در زندگيِ فردى و اجتماعى شان به كار مى برند كه همان ترتيب معلومات
براى رسيدن به مجهولات است، درك نموده و بفهمند. معلومات شرعى نيز از جمله همان
معلومات است؛ زيرا بر صدق و راستيِ آنها برهان گواهى مى دهد.(22)
درواقع از اين سخنان مى توان دريافت كه علامه تفكر منطقى را در تفسير قرآن
معتبر مى شمارد. و مهم تر از اين، آن كه در عين حال، خطاپذيرى آن را نيز انكار
نمى كند. پذيرش اين مبنا كه خطاپذيرى، بى آن كه درخور سرزنش تلقى شود، از لوازم
بشرى بودن است و برائت از هر عيب و نقصان، تنهإ؛هه مخصوص خداوند است، حاصل
تغيير نگرش انديشمندان به انسان و جايگاه و ارزش او در جهان و در قياس با
خداوند بى بديل و كمال على الاطلاق است.
تفسير به رأى
در روايات متعددى به نقل از فريقين،(23)
تفسير به رأى، به شدت محكوم شده است. عده اى با معرفى كردن تفسيرعقلى، به عنوان
مصداقى براى تفسير به رأى از حصر تفسير قرآن به تفسير مأثور جانبدارى مى كنند.
بررسيِ اين بحث، مى تواند در تبيين جايگاه عقل در درك وحى مفيد واقع شود.
علامه طباطبائى، اين چنين نتيجه گيرى از روايات را در نهى تفسير به رأى،
مبنى بر حصر تفسير در مأثور و پرهيز از تفسير عقلى، رد كرده، مى فرمايد:
... معلوم مى شود كه نهى از مطلق اجتهاد در تفسير قرآن نفرموده تا بالملازمه
دلالت بر سخن اخبارى ها ... كند. چگونه كلام اخبارى ها را در اين جهت قبول كنيم
با اين كه در آيات بسيارى قرآن را به اين كه عربى مبين و روشن است معرفى كرده و
به تدبر و تفكر در آن امر فرموده است. و همچنين اهل بيت عصمت و طهارت ) نيز در
روايات بسيارى به مسلمانان دستور داده اند كه به قرآن رجوع كنند و صحت و سقم
روايات را با عرضه كردن به قرآن شريف تشخيص دهند.(24)
جايگاه علم از ديدگاه اسلام
علامه طباطبائى، علم و يافته هاى آن را معتبر مى شمارد:
آرا و عقايدى كه انسان پيدا مى كند يا جنبه فكرى و عقلى دارد و به طور
مستقيم مربوط به عمل نيست؛ مانند مسائل رياضى و علوم طبيعى و مسائل مربوط به
ماوراى طبيعت )عالم مجردات(. و يا جنبه علمى دارد ... واضح است كه مدرك در قسم
اول، علم و يقينى است كه از استدلالات عقلى يا حس سرچشمه مى گيرد.(25)
و آن را چراغى روشن مى خواند:
درست است كه علوم طبيعى چراغى است روشن كه بخشى از مجهولات را از تاريكى
درآورده و براى انسان معلوم مى سازد اما كارايى آن را نيز تعيين مى كند و از محدوديت علم غفلت نمى ورزد:
ولى چراغى است كه براى دفع هر تاريكى سودى نمى بخشد ... علومى كه از طبيعت
بحث مى كند اصلاً از مسائل ماوراء الطبيعه و مطالب معنوى و روحى بيگانه بوده
وتواناييِ بررسيِ اين گونه مقاصدى را كه انسان در فطرت خداداديِ خود، خواستار
كشف آنها است، ندارد.(26)
علامه معتقد است كه قرآن به علم دعوت كرده است و از اين نظر، در بين تمام
اديان ممتاز است.(27)
قرآن در اين دعوت خود، گاه راه اجمال و گاه تفصيل را پيموده است.
(28)
بهره گيرى از يافته هاى علم تجربى در تفسير
علامه طباطبائى در مواردى كه يافته هاى علم با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است،
در تبيين مراد و مفهوم آيه، از مطالب علمى مدد مى گيرد كه از آن جمله، موارد
ذيل را مى توان ذكر كرد:
در تفسير آيه )... ان فى خلق السموات والارض ...(29)
به يافته هاى علمى درباره اجرام گوناگون آسمانى اشاره مى كند.(30)
در تفسير آيه )وجعل القمر فيهنّ نوراً وجعل الشمس سراجاً(31)
در تبيين مفهوم كلمات نور و سراج، كه در وصف ماه و خورشيد به كار رفته است، به
اين حقيقت علمى اشاره مى كند كه )معناى نور بودن ماه اين است كه زمينِ ما را به
وسيله نورى كه از خورشيد مى گيرد، روشن مى كند. پس خود ماه روشنگر نيست تا سراج
ناميده شود.(.(32)
در تفسير آياتى كه از اختلاف شب و روز سخن مى گويند، در تبيين علت اين
اختلاف به طرح مباحث علمى در اين باره مى پردازد. گاه به اختصار(33)
و گاه با تفصيل بيش تر(34)
و در مواردى نيز با ارجاع به كتاب هاى علمى، آن را توضيح مى دهد.(35)
علامه در تفسير آيه )والشمس تجرى لمستقر لها(36)
مى گويد:
اما از نظر علمى، تا آن جا كه بحث هاى علمى حكم مى كند، قضيه درست به عكس
است؛ يعنى خورشيد دور زمين نمى چرخد ... و نيز اثبات مى كند كه خورشيد با
سياراتى كه پيرامون آنند، به سوى ستاره )نصر ثابت( حركتى انتقالى دارند.(37)
ايشان در مواضعى از تفسير براى تأييد نظر خود به علوم مختلف استناد مى كند و
از مسلّمات جامعه شناسى(38)
و علوم اجتماعى،(39)
گياه شناسى،(40)
كاوش هاى زمين شناسى، يافته هاى علوم طبقات الارض، هيئت، جغرافيا(41)
و شگفتى هايى كه دانشمندان حيوان شناس، پس از مطالعات عميق بدان دست يافته اند،(42)
سخن مى راند.
در تفسير آيه )وما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه، وهذا ملح اجاج
ومن كل تأكلون لحماً طرياً وتستخرجون حلية تلبسونها ...(43)
در تأييد قول مختار خود به دائرة المعارف هاى علمى استناد مى كند:
... همچنان كه كتاب هايى كه در اين گونه مسائل بحث مى كنند، وجود حليه، در
هر دو نوع دريا را مسلّم دانسته اند. از آن جمله، دائرة المعارف بستانى است كه
در ماده )صاد دال ف( مى نويسد: مرواريد درآب شيرين نيز توليد مى شود. در تحت
همين عنوان، در كتاب آمريكانا و نيز بريتانيكا گفته شده: مرواريد در آب هاى
شيرين نيز يافت مى شود. و نام چند نهر شيرين را هم در آمريكا و اروپا و آسيا
برده است كه از آنها مرواريد استخراج مى شود.(44)
ايشان در ذيل آيه )والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم(45)
اختلاف در شكل ماه را موجب پديد آمدن آثارى در دريا، خشكى و زندگيِ انسان ها مى
داند و افراد علاقه مند به اين علوم را به منابع ارجاع مى دهد.(46)
در يك جا نيز از علم و علما تقدير مى كند كه به تعيين جهت صحيح و دقيق قبله
موفق شده اند.(47)
برداشت هاى تفسيرى و مسئله ناسازگارى با علم
علامه طباطبائى به اين اصل معتقد است كه قرآن با علم مخالفت ندارد. در تفسير
يكى از آيات، ابتدا تفسيرى ارائه داده و آن را مطابق با ظاهر آيات و اخبار
معرفى مى كند. سپس مى افزايد: امروز بطلان اين سخنان به خوبى روشن شده است. پس
بايد توجيه ديگرى كرد كه مخالف علم امروزى و مشاهداتى كه بشر از وضع آسمان ها
دارد، نباشد.(48)
بنابر همين نگرش نيز در مواردى كه بين آيات قرآن و نظريات علمى، اختلافى به نظر
مى رسد، در رفع آن مى كوشد. ايشان نظريات علمى را به دو دسته مسلّمات و فرضيات
اثبات نشده، تقسيم مى كند. و آيات قرآنى را نيز به دو دسته: آياتى كه تحمل
معانيِ متعدد را دارند و آياتى كه به يك معناى خاص تصريح دارند. بنابراين، ممكن
است چهار صورت تعارض پيش آيد: مسلّمات علميِ مخالف با نص قطعيِ قرآن، مسلّمات
علميِ مخالف با آيات تأويل پذير و فرضياتِ علميِ مخالف با نص قطعيِ قرآن و
فرضيات علميِ مخالف با آيات تأويل پذير. شيوه برخورد علامه را در اين موارد مى
توان از سخن ايشان در ضمن تفسير برخى آيات دريافت. وى مى گويد:
در اين معنا روايات ديگرى نيز هست. و ممكن است مضمون آنها و نيز مضمون آيات
را به فرضيات مسلّم علوم امروزى تطبيق كرد، فرضياتى كه درباره آغاز خلقت و عالم
و هيئت آن وجود دارد. چيزى كه هست، اين است كه از آن جايى كه حقايق قرآنى را
نمى توان با حدس و فرضيات علمى محدود كرد، متعرض اين تطبيق نشديم. بله، اگر
روزى اين فرضيات آن قدر قطعى و مسلّم شدند كه به صورت برهان علمى درآمدند، آن
وقت ممكن است در مقام تطبيق آنها با آيات قرآن برآمد.(49)
بنابراين، علامه تصريح مى كند كه اگر آيات، قابل تأويل و متحمل معانيِ مختلف
باشند، در جايى كه معتقد است نظريات علمى، قطعى و مسلّم است، به تطبيق مى
پردازد. نمونه بسيار روشن اين مورد، بحث از شهاب هاى آسمانى و آسمان هاى هفت
گانه است.
الف آسمان هاى هفت گانه وشهاب هاى آسمانى
بحث از آسمان و اجرام آسمانى، يكى از موضوعات علمى است كه در روزگار ما پيشرفت
قابل توجهى كرده است و اطلاعات بسيارى درباره آن به دست آمده كه تصويرى كاملاً
متفاوت از برداشت قدما در اين باره را شكل مى دهد. علامه در بحث از آسمان هاى هفت
گانه در قرآن، از اين يافته هاى علمى مدد مى گيرد و تفسيرى متفاوت از تفسير گذشتگان
ارائه مى دهد:
آرى امروز اين مسئله، واضح و ضرورى شده كه كرات و اجرام آسمانى، هرچه و هرجا كه
باشند، موجوداتى مادى و عنصرى جسمانى هستند كه آن چه از احكام و آثار، كه در عالم
زمينيِ ما جريان دارد، نظيرش در آنها جريان دارد. و آن نظامى كه در آيات شريفه قرآن
براى آسمان و اهل آسمان ثابت شده ... هيچ شباهتى به اين نظام عنصرى و محسوس در عالم
زمينيِ ما ندارد، بلكه به كلى منافى با آن است.(50)
و بر اين اساس، نتيجه مى گيرد:
آسمان هاى هفت گانه جزو خلقت جسمانى اند ... و خلاصه، همه در داخل طبيعت و ماده
هستند نه ماوراى طبيعت (آن چنان كه گذشتگان مى پنداشتند. بنابراين) اگر در آيات و
روايات آمده كه آسمان ها منزلگاه ملائكه است يا ملائكه از آسمان ها نازل مى شوند و
امر خداى تعالى را با خود به زمين مى آورند، يا ملائكه با نامه اعمال بندگان به
آسمان بالا مى روند، يا اين كه آسمان درهايى دارد كه براى كفار باز نمى شوند، يا
اين كه ارزاق از آسمان نازل مى شود و يا مطالبى ديگر غير اينها، كه آيات و روايات
متعدد بدان ها اشاره دارند، بيش از اين دلالت ندارد كه امور نامبرده، نوعى تعلق و
ارتباط با آسمان ها دارند ... (و نتيجه مى گيرد كه) ملائكه براى خود، عالمى ديگر
دارند، عالمى ملكوتى كه )نظير عالم ماديِ ما( هفت مرتبه دارد كه هر مرتبه اش را
آسمان خوانده اند. و آثار و خواص آن مراتب را آثار و خواص آسمان ها خوانده اند.(51)
علامه در تبيين اين شيوه بيان قرآن مى گويد: )اين تشبيه را بدان جهت كرده اند كه
دركش تا حدى براى ساده دلان آسان شود.(52)
در اين سخنان به خوبى مى بينيم كه چگونه علامه علم را قرينه اى براى انصراف معنا
و مفهوم آيه از معناى متبادر ابتدايى، كه گذشتگان نيز به آن اعتقاد داشته اند، قرار
داده است.(53)
ايشان در تفسير مسئله رجم شياطين توسط شهاب ها، برخوردى مشابه را پيش مى گيرد و با
معتبر دانستن يافته هاى علمى درتفسير اين دسته از آيات تجديد نظر مى كند.
مفسران براى اين كه مسئله استراق سمع شيطان ها در آسمان را تصوير كنند و نيز
تصور كنند كه چگونه به شيطان ها در اين هنگام با شهاب ها تيراندازى مى شود،
توجيهاتى ذكر كرده اند كه همه بر اين اساس استوار است كه آسمان عبارت است از افلاكى
محيط به زمين. و جماعت هايى از ملائكه درآن افلاك منزل دارند. آن افلاك در و ديوارى
دارد كه هيچ چيز نمى تواند وارد آن شود، مگر چيزهايى كه از خود آسمان باشد. و اين
كه در آسمان اول، جماعتى از فرشتگان هستند و شهاب ها را به دست گرفته، در كمين
شيطان ها نشسته اند تا هر وقت نزديك بيايند كه اخبار غيبيِ آسمان را استراق سمع
كنند، با آن شهاب ها بر سر ايشان بكوبند و دورشان سازند. اين معانى همه از ظاهر
آيات و اخبار به ذهن مى رسد.
اما امروزه بطلان اين سخنان به خوبى روشن و عيان گشته است. در نتيجه، بطلان همه
آن وجوهى هم كه در تفسير شهاب ذكر كرده اند، كه وجوه بسيار زيادى هم هستند و در
تفاسير مفصل و طولانى ... نقل شده، باطل مى شود. لاجرم بايد توجيه ديگرى كرد كه
مخالف با علوم امروزى و مشاهداتى كه بشر از وضع آسمان ها دارد، نبوده باشد. آن
توجيه به احتمال ما خدا داناتر است اين است كه اين بياناتى كه دركلام خداى تعالى
ديده مى شود، از باب مثال هايى است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حس زده شده تا
آن چه خارج از حس است به صورت محسوسات در افهام بگنجد ....
و بنابراين، مراد از آسمانى كه ملائكه در آن منزل دارند، عالمى ملكوتى خواهد بود
كه افقى عالى تر از افق عالم ملك و محسوس دارد. همان طور كه آسمان محسوس ما با
اجرامى كه در آن هست، عالى تر و بلند تر از زمين ما هستند. و مراد از نزديك شدن
شيطان ها به آسمان و استراق سمع كردن و به دنبالش هدف شهاب ها قرار گرفتن، اين است
كه شيطان ها مى خواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند و از اسرار خلقت و حوادث آينده
سردرآورند. و ملائكه نيز ايشان را با نورى از ملكوت، كه شيطان ها تاب تحمل آن را
ندارند، دور مى سازند ....(54)
اين نمونه اى گويا از تأثيرپذيرى و تحول نگرش مسلمانان و مفسران به واسطه معارف
جديد علمى است.
ب مصداق هفت آسمان
علامه در عين حال كه به كشفيات علمى توجه دارد، به ظاهر آيات نيز شديداً پايبند
است و از اين كه مطلبى را بر آيه تحميل كند يا بدون دليل قطعى، از معناى حقيقى
منصرف شده، معناى مجازى را اختيار كند، پرهيز دارد.(55)
از اين رو در مواردى كه مطلبى با ظاهر قرآن سازگارى ندارد، هيچ داعيه اى بر تحميل
آن نمى بيند و درحد همان معناى ظاهرى توقف مى كند. ايشان در تعيين مصداق هفت آسمان
سكوت مى كند و تنها مى گويد كه منظور از آسمان هاى هفت گانه، سيارات آسمان يا خصوص
بعضى از آنها، از قبيل خورشيد و ماه و غير آن دو، نيست.(56)
و توضيح اضافه ازعلم براى آن نمى دهد.
درواقع بايد گفت كه ايشان در مواقعى كه سخن علم با آيات قرآن تطبيق ندارد و هيچ
يك را نيز نمى توان به گونه اى تأويل كرد كه توافقى حاصل آيد، توقف كرده، تبيين آن
را به آينده و آگاهى هاى نوين در هر دو حوزه وامى گذارند.
ج خلقت آدم
آخرين مورد از صور تعارض، مواردى است كه علامه معتقد است يافته هاى علمى،
مسلّماتى غيرقابل ترديد نيست، بلكه فرضيه هايى حدسى است كه در بسيارى از موارد، از
اثبات مدعاى خود قاصر مى باشد. اين گونه برخورد را در بحث خلقت انسان اوليه در قرآن
و نظريه تكامل انواع شاهد هستيم.
علامه نظر قرآن را در اين باره چنين تفسير مى كند:
آيات كريمه قرآن ظاهر و صريح است در اين كه بشر امروزى ... از طريق تناسل منتهى
مى شود به يك زن و يك شوهر معيّن ... و نيز صريح است در اين كه اين اولين فرد بشر و
همسرش از هيچ پدر و مادرى متولد نشده اند، بلكه از خاك يا گل يا لايه زمين ... خلق
شده اند.(57)
ايشان اين مطلب را معنايى مى داند كه آيات با ظهور قويِ خود، آن را افاده مى
كنند. و در عين حال مى پذيرد كه اين معنا به حد صراحت نمى رسد و نص در اين معنا
نيست تا نشود آن را تأويل كرد.(58)
پس مى پذيرد كه در اين جا امكان تأويل وجود دارد، اما دست به تأويل آيات نمى زند؛
زيرا معتقد است كه )اين، صرفاً يك فرضيه است و ادله اى كه براى اثبات آن اقامه كرده
اند از اثباتش قاصر است(.(59)
در اين كه آيا علامه از نظر علمى، صلاحيت ارزيابيِ اعتبار و عدم اعتبار تئورى
هاى علمى را دارد يا نه و نيز اين كه اصلاً آيا ايشان جايى كه امرى را از نظر علمى
مسلّم معرفى مى كند يا رد مى نمايد، سخنشان درست است يا خير،(60)
بحث ديگرى است كه ما دراين جا به آن نمى پردازيم. صرف نظر از صحت يا نااستواريِ سخن
علامه در اين مورد، آن چه براى ما حائز اهميت است، اين است كه مسلّم نبودن اين
مطالب علمى، شكل دهنده جهت گيريِ علامه است نه تعارض آن با مباحث كلامى. ايشان چنين
نمى انديشند كه منتهى شدن نسل بشر به ميمون، دون شأن انسان و مقام والاى آن است. و
بر اين نظريه تكامل انواع، از اين جهت هم كه يك چنين سلسله طولانى از علل طبيعى، در
سير تكامل و نهايتاً خلقت انسان دخالت داشته باشد، ايراد نمى گيرد، بلكه اشكال
اصليِ ايشان متوجه غيرقطعى بودن اين نظريه است.
روش بيان قرآن
ما مى توانيم در سخنان علامه طباطبائى به يك سلسله باورهاى ايشان درباره شيوه
قرآن در تقرير مطالب دست يابيم:
1 علامه معتقد است كه قرآن نظام علّى و معلولى را مى پذيرد و تصريح مى كند بر
اين كه سنت اسباب، در همه اجزاى عالم جريان دارد.(61)
اما شيوه بيان قرآن بدين صورت است كه گاهى كه از پديده هاى طبيعى يا مصنوعات بشرى
سخن مى گويد، واسطه هاى مادى را حذف مى كند و اين پديده ها را منتسب به خدا مى كند.(62)
در آيه 79 سوره نحل(63)
پرواز مرغان را به خدا نسبت مى دهد و علل طبيعيِ آن را بيان نمى كند،(64)
نه اين كه تحقق اين امور را بدون وساطت علل طبيعى بداند. علامه غرض از اين اسقاط را
بيدار كردن خطرات خواب آلودگيِ شنوندگان مى داند تا از جا كنده شوند و به جستجو و
بحث درباره سبب اين اختلاف برخيزند. و پس از كنكاش، سرانجام به خدا، كه سبب و قاهر
بر همه اسباب است، پى ببرند.(65)
ما با استفاده از اين قاعده مى توانيم نتيجه بگيريم كه چه بسا در موارد ديگر نيز
در انتساب پديده ها و امور به خدا، يا در بيان چگونگيِ وقوع آنها، به منظور خاصى،
سلسله علل يا بخشى از آن حذف شده باشد.
2 علامه ضمن تفسير برخى آيات به اين نكته اشاره كرده كه قرآن به طور نوعى سخن مى
گويد. درتفسير آيه) ان عدّة الشهور عنداللّه اثنا عشر شهراً فى كتاب اللّه يوم خلق
السموات والارض ...(66)
توضيحى درباره دوازده ماه بودن سال نزد خداوند مى دهد و سپس مى افزايد:
البته همه اينها كه گفته شد مربوط به ساكنين قسمت عمده مسكونيِ كره زمين است، از
كشورهاى شهرهاى استوايى و معتدله شمالى و جنوبى و كشورهايى كه عرض آنها از خط استوا
بيش از 67 درجه نيست. و اما نقاطى كه عرضشان از خط استوا بيش از اين است، حساب سال
و ماه آنها حساب ديگرى است.(67)
هم ايشان در بحث از اختلاف شب و روز، كه آنرا به تغيير شب و روز در طول سال
تفسير مى كند، تساويِ شب و روز را در خط استوا و همچنين در قطب شمال و جنوب توجيه
مى نمايد.(68)
اين اصل بسيار مهمى است و براساس آن مى توان احتمال دادكه در موارد ديگرى نيز كه
قرآن مطلبى را به صورت يك قضيه حقيقى بيان كرده، ناظر به نوع و عموم باشد نه اين كه
حقيقتى استثنا ناپذير تلقى شود.
3 قرآن به اختصار سخن مى گويد. علامه در تفسير آيه )قل للّه المشرق والمغرب ...(69)
مى گويد: در اين جا از جهات متعدد، تنها مشرق و مغرب را آورده است؛ چون بقيه جهات
به آن بازمى گردد.(70)
آيا مى توان در موارد ديگرى هم كه قرآن در يك موضوع، به تعدادى از موارد آن اشاره
كرده، گفت كه هدف، حصر نبوده است، بلكه احتمالاً به علت امكان ارجاع ساير موارد به
آن موارد اصلى، اين گونه تعبير كرده است؟
4 آيا قرآن در بيان معارف مختلف، به زبان و براساس معتقدات مردمان دوره اى خاص
سخن مى گويد؟ مثلاً اگر قرآن از علوم صحبت مى كند، نه اين است كه قصد بيان يك مطلب
علمى را داشته باشد، بلكه احتجاج و استدلال براى آن مردمان بر پايه باورهاى خودشان
است.
علامه در تفسير آيه )الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقاً(71)
كه از قول حضرت نوح در احتجاج با مشركان آمده است، مى گويد:
(اين آيه) دلالت دارد بر اينكه مشركين معتقد به هفت گانه بودن آسمان ها بودند و
آن را امرى مسلّم مى شمردند. و قرآن با آنان به وسيله همان چيزى كه خود آنان مسلّم
مى دانستند، احتجاج كرده است. به هرحال، داستان هفت گانه بودن آسمان ها در كلام نوح
للَّه به خوبى دلالت دارد بر اين كه اين مسئله از انبيا ) از قديم ترين زمان ها
رسيده است.(72)
با تحقيقى كه در تفسير الميزان صورت گرفت، مورد ديگرى در تأييد اين نظر يافت
نشد. اما سخنى كه علامه در اين سطور آورده، اين معنا را القا مى كند كه ممكن است
اعتقاد به هفت گانه بودن آسمان ها تنها نقل اعتقادات مردمان گذشته بوده و ريشه
استوارى نداشته باشد. اين سخن فى حد نفسه، دور از شأن يك كتاب دينى، كه هدف آن،
هدايت مردم است، نمى باشد. اما مسئله اين است كه اولاً، قرآن ادعاى جاودانگى دارد و
بنا بر نظر خود علامه، مخاطب آن، همه افراد بشرند. پس بايد پيامش براى همه بشر
معنادار باشد. ثانياً، اين اعتقاد با اعتقاد مشركان عرب هماهنگ نيست. اعراب زمان
ظهور اسلام، چنين باورى درباره آسمان ها نداشته اند. و اگر قرار است معارف قرآن،
براساس اعتقادات مردم خاصى بيان شده باشد، قطعاً اعراب صدر اسلام از همه به اين
مقام سزاوارترند. ثالثاً، قرآن ثابت كرده كه مطالبش با يافته هاى امروز علم
سازگارتر است تا با دانش گذشتگان.
5 قرآن آن گاه كه به توصيف طبيعت مى پردازد و آن گاه كه آسمان و زمين و خورشيد و
ماه و ستارگان را تصوير مى كند، از چه منظرى به جهان مى نگرد؟ آيا از زبان كسى سخن
مى گويد كه بر اين عالم مادى محيط است و از خارج به زمين و به كل جهان مى نگرد؟ يا
از ديد يك بشر كه براين كره خاكى قرار دارد، به اين كارمبادرت مى ورزد؟ در صورت
دوم، آيا حس معمولى بشر مبنا قرار گرفته، يا حواس او كه با تجهيزات علميِ جديد،
مسلح شده اند؟
علامه در تفسير آيه )والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم(73)
مى گويد:
اين آيه شريفه به اختلاف منظرهاى ماه براى اهل زمين اشاره مى كند ... پس آيه
شريفه از آيت قمر، تنها احوالى را كه نسبت به مردم زمين به خود مى گيرد، بيان كرده،
نه احوا ل خود قمر را و نه احوال آن را نسبت به خورشيد به تنهايى.(74)
ودر جاى ديگر آورده:
و نيز از اين جا معلوم مى شود كه مراد از جمله سابق هم كه فرمود: )ومن آياته خلق
السموات والارض(75)
خلقى است كه مربوط و نافع به زندگيِ بشر است نه اصل خلقت آنها.(76)
علامه طباطبائى در توضيح اين كه چرا قرآن از اين منظر سخن مى گويد، در تفسير آيه
دوازدهم سوره فصلت(77)
مى نويسد:
اين كه ماه و خورشيد را نور و چراغ هفت آسمان خوانده، دليل نمى شود بر اين كه
ماه و خورشيد در هفت آسمان، نور و چراغند، بلكه از آن جا كه روى سخن با ما بوده كه
شب و روز از نور اين دو كره استفاده مى كنيم، آن دو را نور و چراغ ناميده است.(78)
بر همين اساس نيز در تفسير آيه )والشمس تجرى لمستقر لها ...(79)
مى گويد:
و از اين جا است كه مى توان گفت كه بعيد نيست مراد به )تجرى( ... اشاره باشد به
احوالى كه خورشيد نسبت به ما دارد و حس ما از ظاهر اين كره احساس مى كند.(80)
از اين سخنان مى توان نتيجه گرفت كه علامه، معارف قرآن را مبتنى بر ديد يك بشر
با حواس غيرمسلح مى داند. ايشان در مواردى نيز به اين امر اشاره كرده است:
مراد از آسمان صاحب رجع، همين تحولاتى است كه درآسمان براى ما محسوس است ....(81)...
كه آن چه از اجرام محسوس ما است ....(82)
... منازلى كه آفتاب و ماه در آسمان به حسب حس دارند ....(83)
و ...اختلافى كه برحسب حس در مسير و جريان آن دو )آفتاب و ماه( است ....(84)
هدف قرآن
بنابر عقيده علامه طباطبائى، قرآن كتاب علم نيست و آن جا كه با وصف )تبيانا لكل
شىء(85)
درباره خود سخن مى گويد، مرادش اين است كه )چون قرآن كريم كتاب هدايت براى عموم
مردم است و جز اين كارى و شأنى ندارد ... لذا ظاهراً مراد به كل شىء، همه آن
چيزهايى است كه برگشتش به هدايت باشد ...(.(86)
در اين صورت بايد پرسيد كه قرآن از چه رو به مطالب علمى اشاره كرده است و هدفش
از بيان آيات و پديده هاى طبيعى و ويژگى هاى علميِ آنها،كه چه بسا در زمان نزول
قرآن شناخته شده نبوده، چه بوده است؟ علامه در تفسير آيه شانزدهم سوره حجر مى گويد:
اينك در اين آيات عده اى از نشانه ها و معجزات زمينى و آسمانى را، كه بر توحيد
دلالت مى كند، مى شمارد تا اگر عقل داشته باشند، عبرت بگيرند.(87)
قرآن از ميان پديده هاى مختلف طبيعى، برخى را برمى گزيند و به آنها اشاره مى
كند. علامه علت اين گزينش را برتريِ آنها در انتساب به خدا نمى داند. ايشان
درتفسيرآيه )الم يروا الى الطير مسخرات فى جوالسماء(88)
كه بشر را فرا مى خواند تا به پروازمرغان توجه كند، مى گويد:
پرواز مرغان در جو آسمان، در حقيقت عجيب تر از ايستادن انسان در زمين نيست. پس
همه به طور مساوى منتهى به صنع خداى تعالى است.(89)
و در جاى ديگر مى گويد:
آرى، هرچند استواريِ آسمان ها در مستقر بلند خود بدون پايه و ستون، عجيب تر از
استقرار زمين در مدار خود نيست.(90)
ايشان دليل ديگرى براى اين انتخاب آورده، توضيح مى دهد:
انسان ... در فطرتش جستجوى از علل حوادث و امور ممكنه نهفته شده. اين انسان وقتى
بعضى از حوادث را مقرون به علت مى بيند و اين ديدنش چند بار در برابر حواسش تكرار
مى شود، خود به خود قانع مى گردد و ديگر از ديدن آن تعجب نمى كند و درصدد جستجوى
علت برنمى آيد.(91)
ولى وقتى به چيزى مخالف آن چه مأنوس او است برخورد، آن را امرى استثنايى و
غيرعادى مى پندارد و قهراً قريحه كنجكاوى اش به بحث و جستجو انگيخته مى شود.(92)
علامه توهم الهيات مبتنى بر خداوند رخنه پوش را كه ممكن است از بيان ايشان
استنباط شود، نفى مى كند و مى گويد:
آرى، معناى آيه شريفه اين نيست، همچنان كه اوهام عاميانه همين را مى پندارند كه
تنها چيزهايى استثنايى را، كه علل و اسباب آنها معلوم نيست، به خدا نسبت مى دهند
....(93)
دراين جا بايد گفت كه درست است كه علامه به نظام علّى و معلولى در جهان معتقد
است و برداشت رخنه پوشانه از خداوند را، كه در هر كجا كه علل طبيعى ناشناخته هستند،
عنوان مى شود، انكار مى كند، اما در اين گفتار خود، باز هم توحيد را بر مجهولات
بشر، و نه معلومات او، مبتنى كرده اند؛ چرا كه )بعضى از اسباب طبيعى براى همه
شناخته شده نيست؛ مثل ماندن مرغابى در فضا ... كه در بدو نظر، سؤال انگيز است و به
محض مشاهده آن، انسان به خداوند سبحان متوجه مى شود.(94)
بنابراين، در اين توضيح، از همين گرايش عاميانه مردم بهره برده شده است.
چنان كه گذشت، علامه قرآن را كتاب هدايت مى داند نه علم و هدف قرآن را از اشاره
به مطالب علمى اين مى داند كه مردم عبرت بگيرند. حتى شيوه بيان قرآن را نيز بر اين
اساس تبيين مى كند كه قرآن وسائط را حذف مى كند تا شنوندگان خواب آلوده را بيدار
نمايد. شايد به همين دليل باشد كه ايشان از كنار تفسير بسيارى از آيات علميِ قرآن،
به اختصار مى گذرد و به تبيين لغويِ آيه اكتفا مى كند يا توضيحاتى بسيار ساده
ومعمولى براى آن ارائه مى دهد.
قرآن در دو آيه، با اين بيان كه )خلق السموات بغير عمدٍ ترونها ...(95)
و )رفع السموات بغير عمدٍ ترونها(96)
به مسئله جاذبه اشاره كرده است؛ اما علامه هيچ توضيحى درباره (بغير عمد ترونها) نمى
دهد.
قرآن در آياتى چند با تعابير مختلف به اين حقيقت اشاره داردكه ماه مستقلاً داراى
نور نيست و نور خود را از خورشيد مى گيرد. علامه، تنها در يك مورد، به اين حقيقت
اشاره مى كند و در موارد ديگر با پرداختن به معناى لغوى، از آن مى گذرد.(97)
در موارد ديگر، در تفسير آيه و توضيح شگفتيِ اين پديده، مطالب معمولى را مطرح مى
كند و به مباحث دقيق علمى نمى پردازد. چنين مواردى در تفسير علامه بسيار است.(98)
درحالى كه آگاهى از اطلاعات علميِ جديد مى تواند تفسير ما را از بخشى از آيات قرآن
تغيير دهد. نمونه روشن آن را در بحث آسمان ها و شهاب ها شاهد بوديم. لذا بايد پرسيد
كه اگر علامه يا ديگر مفسران از ديگر يافته هاى علم نيز اطلاع داشتند، آيا تفسيرشان
از آيات ديگر نيز تغيير نمى كرد؟ و آيا مى توان مراد برخى از آيات را بدون تبيين
علمى فهميد؟ خداوند در آيه 57 سوره مؤمنون مى فرمايد: )لخلق السموات والارض اكبر من
خلق الناس ولكن اكثر الناس لايعلمون.(99)
علامه هيچ توضيحى درباره علت )اكبر( بودن نداده،(100)
حال آن كه بدون اين تبيين، احتجاج آيه كامل نيست. در آيه ديگرى نيز آمده است: )...
أنتم اشد خلقاً ام السماء بنيها.(101)
تفسير اين آيه بدون مدد گرفتن از يافته هاى علم، كامل نخواهد بود. علامه هم توضيحى
درباره )اشد خلقاً( نمى دهد.(102)
اين آيات از جمله آياتى هستند كه شايد اصلاً بدون تبيين علمى، مراد از آنها به دست
نيايد. البته اين امكان نيز وجود دارد كه علامه به علت عدم آشناييِ گسترده با علوم
جديد، به اين گونه مباحث نپرداخته، نه اين كه آن را لازم ندانسته باشد.
اعجاز علمى
در پايان اين قسمت، اشاره به يك موضوع، كه در تفسير علامه از آيات علمى جلب نظر
مى كند، مفيد مى نمايد. ايشان در بحث از وجوه اعجاز قرآن، اشاره مختصرى به اعجاز
علميِ آن مى كند.(103)
دانش جديد در بسيارى از موارد، برداشت هاى مفسران گذشته را از آيات علمى دگرگون
كرده و جلوه هاى نوينى از آيات را پديدار ساخته است كه با كشفيات نوين هماهنگ تر
است. مفسران متأخر در تفسيراين آيات، مكرراً به اين ويژگيِ شگفت قرآن اشاره كرده
اند و آن را دليلى گويا بر اعجاز اين كتاب الهى دانسته اند. اما علامه تقريباً در
هيچ موردى اين مسئله را گوشزد نمى كند و آن چه در ذيل آيه 22 سوره حجر(104)
آورده اند، بنابر استقصاى اين تحقيق، يك مورد منحصر به فرد است. ايشان مى گويد:
... و اين خود يكى از دقايق علميِ امروز است كه قرآن كريم گوى سبقت را در آن از
همه آكادمى هاى علميِ جهان ربوده است. و كشف اين اسرار در چهارده قرن پيش، در قرآن
كريم، دست كمى از معجزه ندارد، بلكه همان معجزه است.(105)
عقل و علم در بيان مفسران تفسير نمونه
جايگاه عقل از ديدگاه مفسران تفسير نمونه
مفسران تفسير نمونه به جايگاه والاى عقل درقرآن توجه دارند كه در انتهاى بسيارى
از آياتش مردم را به تفكر و انديشه فرا مى خواند و در جاى جاى آن به )فقه( و )فهم(
قرآن دعوت مى كند.(106)
آنان هدف از فرو فرستادن اين كتاب بزرگ را اين مى دانند كه آياتش سرچشمه فكر و
انديشه ومايه بيدارى وجدان ها گردد(107)
تا بدان جا كه يكى از علل وجود متشابهات(108)
و برخى سوگندهاى مبهم(109)
در قرآن را اين مى دانند كه افكار و انديشه ها را به حركت درآورد و نهضتى فكرى را
در ميان مردم موجب گردد كه اين موارد به مسائل فكرى پيچيده اى مى ماند كه براى
تقويت افكار انديشمندان طرح شده تا بيش تر بينديشند و مسائل را دقيق تر بررسى كنند.
از ديدگاه مفسران نمونه، جايگاه خرد در اسلام، آن قدر بلند است كه در كتاب مقدسش
حقيقتى ناگشودنى وجود ندارد. آنان در تفسير آيات 18 - 17 سوره حجر، ضمن طرح نظرات
مفسران مختلف، برداشت سيد قطب را، كه قائل به توقف در فهم اين آيات است و از درك آن
اظهار عجز مى نمايد، نقدكرده و مى نويسند:
... نبايد ترديد داشت كه قرآن يك كتاب بزرگ انسان سازى، تربيت و زندگى است.
مطلبى كه به حيات انسان ها ارتباطى نداشته باشد، هرگز در آن مطرح نشده است. همه آن
درس است، درس زندگى. به علاوه هيچ كس نمى تواند اين سخن را بپذيرد كه در قرآن حقايق
ناگشودنى وجود داشته باشد. مگر قرآن نور و كتاب مبين نيست؟ و مگر براى فهم و تدبر و
هدايت مردم نازل نشده؟ پس چگونه فهم اين آيات به ما ارتباط ندارد؟(110)
مفسران نمونه در بحث از آيه مباركه )ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة
...(111)
نخستين گام در دعوت به سوى حق را استفاده از منطق صحيح و استدلال هاى حساب شده و
چنگ انداختن به درون فكر و انديشه مردم و به حركت درآوردن آن و بيدار ساختن عقل هاى
خفته مى دانند.(112)
آنان عاقبت سياه منافقان را نتيجه عدم تدبر درقرآن(113)
و دليل اصليِ بدبختى و گمراهيِ دوزخيان را به كار نگرفتن خردشان معرفى مى كنند،(114)
ميزان عقل و دانش انسان ها را ملاك دقت و سختگيرى در حساب مى دانند(115)
و در مقابل، خداشناسى و سعادت و نجات را بر عقل و خرد مبتنى مى بينند و توضيح مى
دهند كه روى سخن قرآن در همه جا با )اولوا الالباب( و )اولوا الابصار( و انديشوران
و دانشمندان است.(116)
نويسندگان تفسير نمونه در بحث از آيه )قل انما اعظكم بواحدة أن تقوموا للّه مثنى
وفرادى ثم تتفكّروا ...(117)
آن را متضمن اشاره اى گويا به اين واقعيت مى دانند كه ريشه همه اصلاحات فردى و
جمعى، به كار انداختن انديشه ها است.(118)
آنان در بيان اهميت عقل به همگاميِ احكام شرعى با احكام عقلى و فرمان خرد اشاره مى
كنند كه اين دو در همه مراحل، دوش به دوش يكديگر پيش مى روند.(119)
و در تأكيد بر جايگاه والاى آن در اسلام، به ذكر برخى از روايات اسلامى، در زمينه
فكر و انديشه بسنده مى كنند كه به پيروى از قرآن، مسئله فكر و انديشه را در درجه
اول اهميت قرار داده اند.(120)
پس از اين همه تأكيد، اكنون بايد پرسيد كه كدام عقل و كدامين انديشه است كه
جايگاهى چنين والا دارد؟ به چه بايد انديشيد و در چه بايد تفكر كرد؟
مفسران نمونه از آيه 82 سوره نساء(121)
مطالب مختلفى را استفاده مى كنند كه از جمله آنها پاره اى موضوعات است كه بايد بدان
ها انديشيد:
مردم موظفند كه درباره اصول دين و مسائلى همانند صدق ادعاى پيامبر و حقانيت
قرآن، مطالعه و بررسى كنند و از تقليد و قضاوت هاى كوركورانه بپرهيزند.(122)
و در جايى ديگر به حديثى از امام صادق للَّه اشاره مى كنند كه مردم را به انديشه
درباره مرگ فرا مى خوانند و آن را مصداق حديث نبوى در فضيلت يك ساعت تفكر بر يك سال
عبادت معرفى مى نمايند. مفسران نمونه در ذيل اين حديث، انحصار تفكر درباره مرگ را
رد مى كنند و حديث را درصدد بيان يكى از مصاديق تفكر مى دانند.(123)
آنان در تفسير آيه 46 سبأ، ايمان به اللّه را در آيه فرض شده دانسته و دعوت به تفكر
را در امورى غير آن مى دانند و نتيجه مى گيرند كه توحيد امرى فطرى است كه حتى بدون
انديشه نيز روشن است.(124)
در تفسير آيه )الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ...(125)
آن را شعارى اسلامى دانسته اند كه آزاد انديشيِ مسلمانان را به خوبى نشان مى دهد. و
در توصيف اين بندگان ويژه خداوند مى نويسند:
... هيچ گونه تعصب و لجاجتى دركار آنها نيست و هيچ گونه محدوديتى در فكر و
انديشه آنها وجود ندارد. آنها جوياى حقند و تشنه حقيقت ....(126)
سپس در بيان اين كه منظور از )قول( در آيه ياد شده چيست، ديدگاه هاى گوناگون
مفسران را مى آورند كه منظور از آن را قرآن، اوامر الهى و غيره دانسته اند. و در
نقد آن مى نويسند:
ولى هيچ گونه دليلى براى اين تفسيرهاى محدود در دست نيست، بلكه ظاهر آيه، هرگونه
قول و سخن را شامل مى شود. بندگان با ايمان خدا از ميان تمام سخنان، آن را برمى
گزينند كه احسن است و از آن تبعيت مى كنند و در عمل خويش به كار مى بندند.(127)
و در تفسير آيه 46 سبأ، متعلق انديشه را مطلق مى دانند و به صراحت و روشنى توضيح
مى دهند كه:
جالب اين كه قرآن در اين جا مى گويد: (تتفكّروا) (بينديشيد)؛ اما در چه چيز؟ از
اين نظر مطلق است. و به اصطلاح، حذف متعلق، دليل بر عموم است؛ يعنى در همه چيز، در
زندگيِ معنوى، در زندگيِ مادى، در مسائل مهم، در مسائل كوچك و خلاصه در هر كار بايد
نخست انديشه كرد؛ ولى از همه مهم تر انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار پرسش است
كه: از كجا آمده ام؟ آمدنم براى چه بود؟ به كجا مى روم؟ اكنون در كجا هستم؟(128)
مفسران نمونه در اين قسمت ها، موضوع تفكر را مطلق معرفى مى كنند و به مصاديقى از
آن اشاره نموده، برخى اولويت ها را روشن مى سازند، اما به تقسيم بنديِ دقيق انواع
دستاوردهاى عقل و انديشه بشر و اعتبار و جايگاه هر دسته از آن، در كنار و يا مستقل
از وحى، نمى پردازند و تنها با تأكيد خود در جاى جاى تفسير بر همراهيِ عقل با دين،
آن عقلى را عقل مى شناسند كه با دين دارى همراه باشد(129)
و آن متفكرانى را درخور ستايش معرفى مى كنند كه:
)نور علم و دانش، تمام وجودشان را به نور خدا و ايمان و تقوا روشن ساخته است نه
آنهايى كه مغزشان صندوقچه آرا و افكار اين و آن و انباشته از قوانين و فرمول هاى
علميِ جهان، و زبانشان گوياى اين مسائل و محل زندگى شان مدارس و دانشگاه ها و
كتابخانه ها است.(130)
و همواره بر لزوم همراهيِ ذكر و فكر، تأكيد مى كنند كه ذكر بدون فكر، لقلقه
زبانى بيش نيست و )آن چه مايه فلاح و رستگارى است همان ذكر آميخته با تفكر در جميع
حالات است.(.(131)
... تنها يادآوريِ خدا كافى نيست. اين يادآورى، آن گاه ثمرات ارزنده اى خواهد
داشت كه آميخته با تفكر باشد، همان طور كه تفكر درباره خلقت آسمان و زمين نيز اگر
آميخته با ياد خدا نباشد؛ به جايى نمى رسد. چه بسيارند دانشمندانى كه در مطالعات
فلكيِ خود و تفكر مربوط به خلقت كرات آسمانى، اين نظام شگفت انگيز را مى بينند اما
چون ياد خدا نيستند و عينك توحيد بر چشم ندارند و از زاويه شناساييِ مبدأ هستى به
آنها نگاه نمى كنند، از آن نتيجه لازم را نمى گيرند ....(132)
قرآن و علم
پهنه هستى و گستره آفرينش، موضوع ديگرى است كه مفسران نمونه، دعوت قرآن را به
تفكر در آن، باز مى گويند. آنان با شيفتگى از نقشه دلربا و شگفت انگيز خلقت و از
نقش هاى بديع و طرح هاى زيبا و دل انگيز ونظام هاى خيره كننده اش، ياد مى كنند.(133)دعوت
قرآن را به مطالعه آن و آموختن علوم طبيعى، كلّى مى دانند و پرداختن قرآن به اين
دانش ها را، نه آن گونه كه دائرة المعارفى بزرگ يا كتاب علوم طبيعى، به آنها مى
پردازد، بلكه درحد بيان كليات معرفى مى كنند(134)
كه تنها در مواردى، از )قسمت هاى حساسى از علوم و دانش ها( پرده برمى دارد؛(135)
اما به تفصيل به بيان مصاديق نمى پردازند واين قسمت هاى حساس و هدف از طرح آنها را،
تبيين نمى كنند و از موارد احتماليِ نقض، سخن به ميان نمى آورند.
مفسران نمونه، قرآن را كتاب انسان سازى مى دانند كه از آن چه در هدايت و تربيت
انسان بدان نياز بوده، چيزى را فروگذار نكرده است(136)
و چنان چه به برخى از موارد علوم طبيعى اشاره نموده، تنها به تناسب بحث هاى توحيدى
و تربيتى و در پرتو همين هدف اصلى بوده است.(137)
آنان در تفسير بخش پايانيِ سوره تكوير، هدف از طرح )اين سوگندهاى پرمعنا و
آميخته با نوعى ابهام( را به حركت درآوردن انديشه ها مى دانند تا متوجه وضع خاص و
استثناييِ اين سيارات در ميان خيل عظيم ستارگان آسمان شوند تا بيش تر در آن
بينديشند و با عظمت پديد آورنده اين دستگاه بزرگ، بيش تر آشنا گردند.(138)
از آن جا كه نويسندگان تفسير نمونه، برهان نظم را روشن ترين دليل خداشناسى معرفى
مى كنند(139)
و جهان آفرينش را نيز كتاب فوق العاده بزرگى برمى شمارند كه هر حرف و كلمه آن، دليل
بسيار روشن بر وجود يكتاييِ آفريدگار جهان است(140)
و آيينه درخشان قدرت و علم و يگانگيِ او مى باشد،(141)
بر همين مبنا هم جايگاه علم را چنين توضيح مى دهند:
... هر قدر علوم طبيعى، زمين شناسى، گياه شناسى، حيوان شناسى، علم تشريح،
فيزيولوژى و روان شناسى و روانكاوى پيشرفت مى كند، عجايب تازه اى درباره آفرينش
زمين كشف مى شود كه هر يك آيتى از آيات عظمت خداوند است.(142)
در تفسير سوره اعلى در بحث از تقدير و هدايت الهى، بيانى ديگر در اين باره را
شاهديم، آن جا كه مى نويسند:
اكتشافات علمى به ما امكان مى دهد كه چهره هاى تازه و شگفت آور و شوق انگيزترى
از اين تقدير و هدايت را در تمام ذرات جهان بنگريم.(143)
درواقع بايد گفت كه ظاهراً از ديدگاه مفسران نمونه، تفكر در طبيعت و پرداختن به
علوم تجربى، به طور مستقل، مورد نظر قرآن نيست و فى حد نفسه در رفع نيازهاى بشر يا
در مسير تكامل او مطرح نگرديده است، بلكه دعوت به انديشيدن در آن تنها تا بدان جا
است كه آفريننده عالم و قادر و باعظمت آن را به ما بنماياند. همچنين بايد افزودكه
در نگرش اين مفسران، با پيش فرض هماهنگيِ كامل بين قرآن و طبيعت، برداشت بشر از اين
دو مقوله نيز هماهنگ تلقى شده، محلى براى ناهمخوانى بين آن دو وجود ندارد. لذا تنها
از مواردى سخن گفته شده است كه يافته هاى علمى با برداشت هاى دينى، همسويى و همسخنى
كاملى دارند.
علم در عرصه تفسير
مفسران نمونه، در تفسير بسيارى از آيات به يافته هاى علوم طبيعى اشاره مى كنند.
ايشان در بحث از خواب، از شگفتى هاى آن، عوامل فيزيكى، شيميايى و عصبيِ كنترل كننده
آن و از اهميت آن براى سلامتيِ جسمى و روحيِ انسان، بدون وارد شدن به پيچيدگى ها و
دقايق علمى، به اختصار و با استناد به تجربيات عموم و نه منابع علمى، سخن مى گويند.(144)
در آن جا كه قرآن آمد و شُدِ شب و روز را برمى شمارد، آنان از آرامش شب و حركت
آفرينيِ روز، از پيدايش فصول چهارگانه و تغييرات تدريجيِ حاصل از آن، از پيدايش و
رشد گياهان و از اهميت آن در ايجاد تقويمى طبيعى، تعادل دما و در وزش باد و ريزش
باران، در چند سطر، گاه درحد يك بند و گاه در حدود يك صفحه، ياد مى كنند.(145)
قرآن كريم در شمارى ازآياتش نعمت فرو فرستادن باد را يادآور مى گردد. مفسران
نمونه در ذيل آيه 48 سوره فرقان، به اختصار درباره اهميت باد در جا به جا كردن
ابرها سخن مى گويند و بى آن كه نامى ببرند، به وجود انواع بادها اشاره مى كنند.(146)
در تفسير آيه 164 سوره بقره درپرانتز، تنها نامى از بادهاى )اليزه( و )كنتراليزه(
برده، به قانونمند بودن وزش بادها و اهميت آنها به عنوان يك انرژيِ رايگان، نقش
آنها در باروريِ گياهان، تعديل دما و تصفيه هوا، اشاره مى نمايند.(147)
در آيه 5 سوره جاثيه نيز از جابه جاييِ اكسيژن توسط بادها سخن مى گويند.(148)
خداوند متعال در آيه 2 سوره رعد و آيه 10 سوره لقمان، از خلقت آسمان ها سخن مى
گويد و آنها را به داشتن ستون هايى كه ديده نمى شوند، توصيف مى كند. در تفسير
نمونه، اين تعبير، اشاره لطيفى به قانون جاذبه و دافعه دانسته شده كه همچون ستونى
بسيار نيرومند اما نامرئى، كرات آسمانى را در جاى خود نگه داشته است، معجزه علميِ
قرآن مجيد، در پرده برداشتن از حقيقتى علمى كه در زمان نزول آيات، در نتيجه تسلط
هيئت بطلميوسى بر محافل علمى جهان، بر كسى آشكار نبوده است.(149)
مفسران نمونه به استناد آن كه در آيات متعددى از كوه ها به )رواسى( تعبير شده
است، كوه ها را مايه ثبات زمين دانسته و آن را حقيقتى تلقى كرده اند كه امروزه از
نظر علمى ثابت شده است.(150)
ايشان در توضيح اين مطلب به موارد مختلفى اشاره مى كنند كه در طولانى ترين مورد، كم
تر از دو صفحه است. در اين موضوع نيز مباحث مطرح شده به زبانى ساده و بيانى روشن
طرح گرديده است.(151)
اگرچه نياز به دو جنس نر و ماده براى تداوم نسل بشر و برخى حيوانات، از ابتدا
شناخته شده بود، اما تعميم آن به انواع حيوانات و گياهان، حقيقتى بود كه تا قرن ها
ناشناخته مانده بود. مفسران نمونه با علاقه مندى و به تفصيل، از اين معجزه علميِ
قرآن سخن مى گويند و به دفعات از دانشمندى سوئدى كه در قرن 18 ميلادى، آن را كشف
كرده است، نام مى برند؛(152)
اما به توضيح انواع و روش هاى ديگر توليد مثل كه از اين قاعده خارج است اشاره نمى
كنند. آنان به رغم طرح احتمال اطلاق قاعده زوجيت بر عالم اتم و يا تقسيم بندى هاى
اعتباريِ دوگانه ماده و صورت يا جوهر و عرض، با بيان اين نكته كه حمل لفظ بر معناى
حقيقى، در صورت نبودن قرينه خلاف، اوليص از معناى كنايى است، از پذيرش اين
احتمالات سر باز مى زنند.(153)
مفسران نمونه در تفسير آيه 164 سوره بقره به خاصيت حيات بخشى و تصفيه كنندگيِ
باران و عمل شگفت ابرها در معلق نگه داشتن آب برخلاف قانون جاذبه و اهميت آنها از
لحاظ جا به جاييِ آب،(154)
و نيزذيل همين آيه و آيه 14 سوره نمل، به شناوريِ چوب، در نتيجه تفاوت وزن مخصوص آن
و فشار آب بر سطح آن،(155)
در تفسير آيه125 سوره انعام به اين حقيقت ثابت شده علمى كه با بالارفتن در جو، هوا
رقيق تر و اكسيژن كم تر مى شود،(156)
به تناسب آيه 53 سوره فرقان به حجاب نامرئى بين درياى شور و شيرين بر اثر تفاوت
درجه غلظت آن دو،(157)
و در بحث از آيه 88 سوره نمل به حركت انتقاليِ زمين و سرعت آن،(158)
اشاره مى كنند.
آنان در بيان منظور قرآن از )مد الارض( )گسترش زمين( به عنوان يكى از احتمالات،
به يافته هاى علوم زمين شناسى استناد مى نمايند.(159)
و شكاف نداشتن آسمان و سقف محفوظ بودن آن را اشاره به جو زمين مى دانند كه زمينيان
را در مقابل شهاب ها و اشعه هاى زيان بخش كيهانى محافظت مى كنند.(160)
ستاره شناسى يكى از علومى است كه همواره مورد توجه و علاقه دانشمندان اسلامى
بوده است و از جمله علومى است كه در آيات قرآن بدان اشاره هاى فراوانى شده است.
مفسران نمونه نيز در تفسير خود به اين موضوع علاقه مند بوده، به تناسب آيات به
مباحث مختلفى در اين باره پرداخته اند؛ از حركت ماه و اهله آن سخن به تفصيل گفته
اند؛(161)
درباره جرم خورشيد، حرارت درونى و بيرونيِ آن و فاصله اش با زمين در يك بند توضيح
داده اند، انواع حركت هاى آن را برشمرده اند؛(162)
شگفتى هاى ستاره شعرى را برشمرده اند(163)
و درباره سيارات و ستارگان مطالبى ارائه نموده اند.(164)
در نهايت مى توان روش تفسير علميِ اين مفسران را چنين توضيح داد:
1 خلاصه گويى
همان گونه كه پيش از اين در مواردى اشاره شد، مفسران نمونه از اطناب درباره
مسائل علمى و زياده گويى در تفسير آياتى از قرآن كه به طبيعت اشاره دارند، به شدت
پرهيز مى كنند، تا بدان جا كه در تفسير آيه 41 سوره عنكبوت كه در آن از سستيِ خانه
عنكبوت ياد شده، حدود يك صفحه درباره خانه اين حيوان مطالبى را آورده اند و در عين
حال، از پرداختن به خود عنكبوت و ديگر ويژگى هاى آن دست نگه داشته اند.(165)
در تفسير آيه )ونفس وماسواها( اين احتمال را مى دهند كه منظور از نفس، روح و
جسم، هر دو باشد. سپس بدون وارد شدن به جزئيات، تنها به اين اشاره اكتفا مى كنند كه
در اين صورت، آيه شامل تمام شگفتى هاى نظام بدن و دستگاه هاى مختلف آن مى شود كه در
علم تشريح و فيزيولوژى به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته است.(166)
در آن جا كه خداوند، آفرينش آسمان ها و زمين را از نشانه هايش معرفى مى كند،
مفسران نمونه با اشاره اى كلى از آن سخن گفته، مى نويسند:
آفرينش اين آسمان پرشكوه، اين همه كرات عالم بالا، ميليون ها آفتاب درخشان و
ستارگان زيبا و دل انگيز كه در يك شب تاريك و پرستاره، با چشمك زدن هاى پرمعنا با
ما سخن مى گويند و هزاران عالم ديگر كه با چشم ديده نمى شوند ... با آن نظام دقيق و
عجيب خود كه سراسر آنها را همچون حلقه هاى يك زنجير به هم پيوسته است ... آيينه
درخشان قدرت و علم و يگانگيِ او هستند.(167)
و در جاى ديگر با اين بيان از كنار اين آيات مى گذرند:
هر قدر تلسكوپ هاى قوى تر و عظيم ترى ساخته مى شود، عظمت و كثرت ستارگان آسمانى
فزون تر مى گردد ... همچنين هر قدر علوم طبيعى، زمين شناسى، گياه شناسى، حيوان
شناسى و علم تشريح، فيزيولوژى، روان شناسى و روانكاوى پيشرفت مى كند، عجايب تازه اى
درباره آفرينش زمين كشف مى شود كه هر يك آيتى از آيات عظمت خداوند است.(168)
در پاره اى اوقات، در كنار آن چه در متن آورده شده، توضيحات اضافى در پاورقى
مطرح گرديده(169)
و يا خوانندگان علاقه مند به كتاب هايى كه در اين مورد بوده، راهنمايى شده اند.(170)
به رغم اين همه، موارد خلاف نيز وجود دارند، در تفسير سوره اعلى، به مناسبت آن كه
در اين سوره از تقدير و هدايت نام آورده شده، به ذكر نمونه هايى چند به نقل از يك
كتاب علمى پرداخته شده است.(171)
همچنين به رغم گزيده گوييِ اين تفسير، در تفسير برخى آيات توضيحات مفصل ترى را
شاهديم(172)
كه در موردى به حدود چهار صفحه رسيده است.(173)
2 ساده گويى
خداوند در آيات بى شمارى از كتاب گران قدرش، از آفرينش آسمان ها و شگفتى هاى
زمين سخن گفته است. اين آيات در هر عصرى، و در هر تفسيرى، به تفاوت مورد توجه قرار
گرفته است. آن چه در تفسير نمونه مشهود است، عنايت و علاقه منديِ مؤلفان آن، به
علوم طبيعى در تفسير اين آيات كريم است. آنان در تفسير اين بخش از كتاب خدا از
يافته هاى علوم تجربى بهره برده اند، اما همان طور كه پيش از اين اشاره كرديم، وارد
جزئيات و پيچيدگى ها و دقايق علميِ آن نشده اند. و در ارائه اين مطالب، بيش تر به
امورى استناد نموده اند كه از طريق تجربه براى عموم آشكار و ملموس است. از به كار
بردن اصطلاحات علمى پرهيز نموده اند و در مواردى كه از برخى واژگان خاص استفاده
كرده اند، در پاورقى، درباره آن توضيح داده اند.(174)
بايد اشاره كرد كه آنان به عنوان دوستداران علوم طبيعى، و نه يك عالم و متخصص در
آن، به اين دسته از دانش ها پرداخته اند. لذا آن چه در مواردى بيان داشته اند، چه
بسا درخور دقت و تأمل مجدد باشد.(175)
همچنين گاهى اوقات، مطالب خود را به نقل از منبعى آورده يا عين متن كتابى را در
تفسير خود باز گفته اند(176)
كه در اين ميان، كتاب راز آفرينش، نوشته كرسى موريسن بيش از همه جلب نظر مى كند.
بايد افزود كه اهتمام ايشان به اين بخش از دانش بشر، موجب شده تا در تفسير برخى
آيات، وجوه جديدى را مورد توجه قرار دهند.(177)
مفسران نمونه، همچون بسيارى ديگر از مفسران قرآن، به معجزه علميِ اين كتاب مقدس
توجه داشته، در جاى جاى تفسير خود، از آن ياد كرده اند(178)
و بر حقايقى تأكيد نموده اند كه در زمان نزول وحى، ناشناخته بوده و امروزه اثبات
شده است.(179)
بر همين پايه نيز در مواردى با اميد به آينده، انتظار خود را از يافته هاى آتيِ
دانشمندان ابراز داشته اند تا چه بسا ديگر حقايق نهفته در آيه را روشن سازد.(180)
آن چه در بيان مفسران نمونه مى توان يافت، آن است كه آنان به دور از ديدگاه
كلاميِ )خداوند رخنه پوش(، خداوند را نه در مجهولات و تاريكى ها، بلكه در آن چه از
شگفتى هاى آفرينش و نظم آن به دست علم، بر ما آشكار گرديده است، مى جويند.(181)
و در مواردى نيز كه علل طبيعيِ برخى پديده ها را هنوز كشف نشده مى دانند، از آن بر
قدرت خداوند، استدلال نمى كنند.(182)
پىنوشتها:
1. الميزان، ج3، ص57.
2. همان، ج5، ص255.
3. همان، ج3، ص57.
4. همانانماز انسان را از هرزگى و زشتى باز مى دارد و ذكر
خداوند بزرگ )مرتبه( تر است. سوره عنكبوت، آيه 45.
5. روزه بر شما واجب شد همان گونه كه بر گذشتگان شما واجب
گرديد، باشد كه تقوا پيشه كنيد. سوره بقره، آيه 83.
6. خداوند نمى خواهد بر شما حرجى قرار دهد، بلكه مى خواهد شما
را پاك كند و نعمت خود را بر شما تمام و كامل نمايد، باشد كه شكرگزارى كنيد. سوره
مائده، آيه 6.
7. الميزان، ج5، ص256.
8. ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى
احسن.
9. الميزان، ج5، ص267؛ نيز ر.ك: ج12، ص371.
10. لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هوالمسيح ابن مريم قل فمن
يملك من اللّه شيئاً ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم وامه ومن فى الأرض جميعاً.
11. سوره لقمان، آيه 13.
12. سوره غافر، آيه 28.
13. سوره طه، آيه 72.
14. الميزان، ج5، ص255.
15. همانااين قرآن به راهى رهنمون مى شود كه استوارترين )و
راست ترين( راه است. سوره بنى اسرائيل، آيه 9.
16. الميزان، ج5، ص254.
17. آيا در قرآن تدبر نمى كنند كه اگر از نزد غير خداوند بود،
در آن اختلاف بسيارى مى يافتند. سوره نساء، آيه 82.
18. الميزان، ج3، ص84.
19. محمدحسين طباطبائى، وحى و قرآن، ص64.
20. الميزان، ج5، ص267 ،256 و 270.
21. همان، ص257.
22. همان،ص263.
23. همان، ج3، ص75.
24. همان، ج3، ص76.
25. همان، ج1، ص421.
26. محمدحسين طباطبائى، وحى و قرآن، ص88.
27. الميزان، ج3، ص59.
28. همان، ص57.
29. أ همانادر آفرينش آسمان ها و زمين أ. سوره بقره، آيه 164.
30. الميزان، ج1، ص396.
31. و در آنها )آسمان ها(ماه را نورى و خورشيد را چراغى قرار
داد. سوره نوح، آيه 16.
32. الميزان، ج20، ص32.
33. همان، ج1، ص398؛ ج3، ص135؛ ج19، ص147.
34. همان، ج1، ص398 و 399.
35. همان، ص396.
36. خورشيد تا قرارگاهش سير مى كند. سوره يس، آيه 38.
37. الميزان، ج17، ص89.
38. همان، ج3، ص146.
39. همان، ج1، ص353.
40. همان، ج12، ص146.
41. همان، ج4، ص141.
42. همان، ج7، ص77.
43. اين دو دريا با هم يك سان نيستند. يكى شيرين و گوارا و
ديگرى شور و تلخ است و شما از هر دوى آنها گوشت تازه )گرفته و( مى خوريد و
زيورآلاتى استخراج مى كنيد كه آنها را بر تن مى كنيد أ. سوره فاطر، آيه 12.
44. الميزان، ج17، ص28.
45. براى ماه منازلى معين كرديم تا )دوباره( برگردد، مانند
شاخه خرماى خشك شده هلالى شود. سوره يس، آيه 39.
46. الميزان، ج17، ص90.
47. همان، ج1، ص337 335؛ ج1، ص396؛ ج9، ص266؛ ج11،
ص292؛ ج14، ص278؛ ج16، ص257؛ ج17، ص123 و 363.
48. همان، ج17، ص124.
49. همان، ج17، ص373.
50. همان، ج17، ص369.
51. همان، ص369.
52. همان، ص369.
53. براى مطالعه موارد ديگر، ر.ك: همان، ج17، ص365؛ ج19،
ص351.
54. همان، ج17، ص124.
55. همان، ج12، ص141.
56. همان، ج10، ص149.
57. همان، ج16، ص256.
58. همان، ج16، ص256.
59. همان، ج4، ص134 و 144؛ ج16، ص258.
60. براى مشاهده موارد سست، ر.ك: همان، ج4، ص141؛ ج17،
ص368.
61. همان، ج11، ص288.
62. همان، ج1، ص400.
63. آيا نمى بينيد كه پرندگان در فضاى آسمان مسخر هستند )و(
جز خداوند نگاهشان نمى دارد.
64. الميزان، ج12، ص313؛ نيز ر.ك: ج15، ص227؛ ج19،
ص359.
65. همان، ج11، ص94.
66. هماناتعداد ماه ها نزد خداوند، دوازده ماه است، در همان
روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، در كتاب او )چنين بوده است(. سوره توبه، آيه 36.
67. الميزان، ج9، ص237.
68. همان، ج3، ص351.
69. بگو: مشرق و مغرب از آن خدا است. سوره بقره، آيه 142.
70. الميزان، ج1، ص319.
71. آيا نمى بينيد كه خداوند چگونه هفت آسمان را )طبقه طبقه(
بر روى هم آفريد؟ سوره نوح، آيه 15.
72. الميزان، ج20، ص43.
73. براى ماه منازلى معين كرديم تا )دوباره( برگردد، مانند
شاخه خرماى خشك شده، هلالى شود. سوره يس، آيه 39.
74. الميزان، ج17، ص90.
75. و از نشانه هاى او، آفرينش آسمان ها و زمين است.
76. الميزان، ج16، ص170.
77. أ وزيّنّا السماء الدنيا بمصابيح أ؛ و آسمان دنيا را با
چراغ هايى آراستيم أ.
78. الميزان، ج17، ص363 و 364.
79. و خورشيد تا قرارگاهش سير مى كند. سوره يس، آيه 38.
80. الميزان، ج17، ص90.
81. همان، ج20، ص260.
82. همان، ج14، ص278.
83. همان، ج12، ص138.
84. همان، ج9، ص237؛ ج11، ص289 286؛ ج16، ص234؛ ج17،
ص364.
85. بيان كننده هر چيزى.
86. الميزان، ج12، ص324.
87. همان، ج12، ص138.
88. آيا به پرندگان ننگريسته ايد كه در فضاى آسمان، رام شده
اند أ. سوره نحل، آيه 79.
89. الميزان، ج12، ص313.
90. همان، ج11، ص289 286.
91. همان،ص286 و 289.
92. همان، ص313.
93. همان، ص289 286.
94. همان، ج19، ص359 و 360.
95. سوره لقمان، آيه 10.
96. سوره رعد، آيه 2.
97. الميزان، ج10، ص12؛ ج15، ص235؛ براى مشاهده موارد
ديگر، ر.ك: ج10، ص 9 و 10؛ ج11، ص313؛ ج12، ص138؛ ج14، ص401؛ ج15، ص236
،233 و 237؛ ج16، ص234؛ ج17، ص29؛ ج18، ص157 ،156 و 356؛ ج19، ص359 ،350 و
360.
98. همان، ج1، ص113؛ ج8، ص147؛ ج10، ص 150 ،10 ،9 و 151؛
ج11، ص291 و 312؛ ج14، ص280 ،278 و 401؛ ج15، ص236 ،232 و 237؛ ج16، ص244
،234 و 245؛ ج17، ص345 ،237 ،29 و 364؛ ج18، ص157 و 356؛ ج19، ص359 ،350 ،146
،100 ،99 و 360؛ ج20، ص190، ص275 ،274 و 297.
99. هماناآفرينش آسمان ها و زمين، از آفرينش مردم بزرگ تر است
اما اكثر مردم نمى دانند.
100. الميزان، ج17، ص342.
101. سوره نازعات، آيه 27.
102. الميزان، ج20، ص189؛ نيز ر.ك: ج16، ص167؛ ج18،
ص340 و 381.
103. همان، ج1، ص73 59.
104. و ارسلنا الرياح لواقح أ؛ و بادها را فرستاديم تا آبستن
كننده )ابرها يا گياهان( باشند أ.
105. الميزان، ج12، ص146.
106. نمونه، ج18، ص140.
107. همان، ج11، ص243؛ ج19، ص268.
108. همان، ج2، ص323.
109. همان، ج26، ص191.
110. همان، ج11، ص43.
111. به راه پروردگارت با حكمت و پند (هاى) پسنديده فراخوان
أ. سوره نحل، آيه 125.
112. همان، ج11، ص455.
113. همان، ج21، ص467.
114. همان، ج24، ص330 328؛ ج18، ص140.
115. همان، ص328 و 329؛ ج26، ص302.
116. همان، ج1، ص412؛ ج24، ص330.
117. بگو: شما را فقط به كلمه اى يگانه پند مى دهم و آن اين
است كه دوگان دو گان و يكان يكان به كار خداوند برخيزيد و سپس انديشه كنيد أ. سوره
سبأ، آيه 46.
118. نمونه، ج18، ص135.
119. همان، ج2، ص294.
120. همان، ج 18، ص141 و 142؛ نيز، ج24، ص330.
121. افلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غيراللّه لوجدوا
فيه اختلافاً كثيراً؛ آيا در (معانى) قرآن نمى انديشند؟ و اگر از نزد كسى غير از
خدا بود، در آن اختلاف بسيار مى يافتند.
122. همان، ج4، ص28.
123. همان، ج25، ص313.
124. همان، ج18، ص135.
125. همان آنان كه قول (نيك و حق) را مى شنوند و آن گاه از
بهترين آن پيروى مى كنند أ. سوره زمر، آيه 18.
126. نمونه، ج19، ص412.
127. همان، ص413.
128. همان، ج18، ص136.
129. همان، ج24، ص331.
130. همان، ج18، ص248.
131. همان، ج24، ص128؛ نيز ج21، ص467؛ ج18، ص135.
132. همان، ج3، ص214.
133. همان، ج3، ص213 و 214.
134. همان، ج5، ص222 و 223؛ ج11، ص361 و 362؛ ج17،
ص81.
135. همان، ج11، ص362.
136. همان، ج5، ص222 و 223؛ ج11، ص361 و 362.
137. همان، ج11، ص361 و 362؛ ج17، ص81.
138. همان، ج26، ص191.
139. همان، ج3، ص215، پاورقى.
140. همان، ج3، ص213 و 214.
141. همان،ج1، ص410؛ نيز ر.ك: ج1، ص409؛ ج3، ص214.
142. همان، ج16، ص393 و 394.
143. همان، ج26، ص389.
144. همان، ص20 18؛ ج16، ص400 398 و406 404؛ ج15، ص114.
145. همان، ج1، ص410؛ ج8، ص228؛ ج15، ص115 ،110 و564؛
ج16، ص146؛ ج26، ص22 25؛ ج27، ص39 و 52 50.
146. همان، ج 15، ص 115 و 116.
147. همان، ج 1، ص 411 و 412.
148. همان، ج21، ص231.
149. همان، ج10، ص111؛ ج17، ص29.
150. همان، ج11، پاورقى ص183؛ ج17، ص30.
151. همان، ج10، ص113 و 114؛ ج11، ص182 و 183؛ ج17،
ص30؛ ج22، ص235.
152. همان، ج10، ص115 و 119؛ ج15، ص191؛ ج17، ص32؛
ج22، ص235.
153. همان، ج18، ص378.
154. همان، ج1، ص411 و 412.
155. همان، ص411؛ ج11، ص182.
156. همان، ج5، ص435 و 436.
157. همان، ج15، ص125 123.
158. همان، ص569 و 570.
159. همان، ج10، ص113.
160. همان، ج13، ص402 400؛ ج22، ص234.
161. همان، ج18، ص385 383؛ ج26، ص26.
162. همان، ج13، ص399؛ ج18، ص383 381 و 388.
163. همان، ج22، ص564 ،562 و 565.
164. همان، ج11، ص184 و 185؛ ج26، ص191 189.
165. همان، ج16، ص278 و 279.
166. همان، ج27، ص44.
167. همان، ج1، ص410.
168. همان، ج16، ص393 و 394؛ نيز براى موارد ديگر ر.ك:
ج3، ص213 و 214؛، ج 21، ص228؛، ج22، ص331 و 332.
169. همان، ج15، ص125؛ ج26، ص25 و 26.
170. همان، ج3، ص215؛ ج10، ص111؛ ج11، ص183؛ ج26،
ص26 و 27.
171. همان، ج26، ص391 389.
172. همان، ج10، ص341 338؛ ج11، ص308 - 298؛ ج22، ص565
562.
173. همان، ج27، ص22 18.
174. همان، ج10، ص340؛ ج11، ص41.
175. همان، ج16، ص400 398؛ ج21، ص231؛ ج22، ص234؛ ج
26، ص23 18؛ ج26، ص388.
176. همان، ج1، ص116؛ ج13، ص47 و 402 400؛ ج15، ص569
،191 570؛ ج16، ص395 و 396؛ ج17، ص 29 و 32؛ ج18، ص388؛ ج22، ص332 ،331 و
565 562؛ ج26، ص148 و 391 389.
177. همان، ج14، ص130 و 131.
178. همان، ج5، ص436 ،435؛ ج10، ص115؛ ج11، ص182 و
183؛ ج18، ص388.
179. همان، ج8، ص227 و 228؛ ج10، ص111؛ ج13، ص399؛
ج17، ص30؛ ج 19، ص17؛ ج22، ص565؛ ج22، ص235.
180. همان، ج1، ص116؛ ج11، ص51؛ ج24، ص262؛ ج25،
ص75؛ ج26، ص366.
181. همان، ج1، ص411 و 412؛ ج3، ص213 و 214؛ ج11،
ص297؛ ج 15، ص125 123؛ ج16، ص393 و 394؛ ج22، ص235.
182. همان، ج16، ص404؛ ج26، ص18. البته در ج20، ص482 و
483، خلاف اين عمل كرده اند.