عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم

شادى نفيسى

- ۷ -


فصل دوم: جلوه هايى از عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم(3)

برداشت هاى تفسيرى و مسئله ناسازگارى با علم

چنان كه شاهد بوديم، سيد قطب در تفسير آيات علميِ قرآنى گاه به اختصار از كنار آنها گذشته و گاه به تفصيل و يا اجمال به نقل يافته هاى علم مى پردازد. اكنون به تفصيل به بررسيِ شيوه او در تفسير سه موضوعى مى پردازيم كه همواره محل اختلاف و بحث بوده است.

الف آسمان ها

خداوند با عبارت )كانتا رتقا ففتقناهما(1) به چگونگيِ خلقت آسمان ها و زمين، در حالى كه آسمان )دخان( بود اشاره كرده، زمان آن را شش روز تحديد نموده است. خداوند از هفت آسمان نام مى برد كه )طباق( هستند. آسمان را سقفى محفوظ مى خواند، داراى برج ها و بى هيچ شكافى.

فى ظلال القرآن در تفسير آيات 44 سوره اسراء،(2)38 (3) و(4)6) سوره ق، 32 سوره انبياء،(5) و 29 سوره بقره(6) كه به مواردى از اين موضوع اشاره دارند، بى آن كه توضيحى بدهد، از كنار آنها گذشته است. در تفسير آيات 16 سوره حجر،(47 (7) سوره ذاريات،(3 (8) سوره يونس،(86 (9) سوره مؤمنون،(4 (10) سوره سجده،(12 (11) سوره فصلت، (12 (12) سوره طلاق،(3 (13) سوره ملك،(15 (14) سوره نوح،(54 (15)سوره اعراف،(16) براى بروج،(17) سماء،(18) سماوات سبع(19) و ايام،(20) احتمالات متعددى به عنوان مدلول ذكر مى كند بى آن كه آنها را در يكى از آن موارد، معين سازد. در آيه 12 سوره طلاق، درباره سماوات سبع مى گويد: ما به حقيقتِ مدلول آن وابعاد و گستردگيِ آن آگاهى نداريم.(21) و در ذيل پانزدهمين آيه سوره نوح مى آورد كه نمى توان براساس فرضيه هاى علمى درباره كل هستى، مدلول مشخصى براى آن معين كرد؛ زيرا همه آنها صرفاً يك فرضيه هستند.(22) و ذيل آيه سوم سوره ملك اضافه مى كند كه

نمى توان به يقين مدلول آن را براساس نظريه هاى گيتى شناسى تعيين نمود؛ زيرا اين نظريه ها با پيشرفت ابزارهاى رصد و اكتشاف، در معرض تعديل و تصحيح هستند و جايزنيست مدلول آيه را برامثال اين كشفيات قابل تعديل و تصحيح، تطبيق داد. او همين را كافى مى داند كه بدانيم هفت آسمان وجود دارد و آنها )طباق( هستند؛ به اين معنا كه داراى طبقاتى با ابعاد متفاوتند.(23)

در تبيين مراد از )ايامِ( آفرينش، در تفسير آيه 56 سوره اعراف، امكان تعيين مراد آن را منتفى مى داند و توضيح مى دهد كه هيچ كس به طور معيّن نمى داند كه مراد از اين تعداد )ايام( چيست و هر معنايى هم كه براى اين نص و مشابه آن ابراز شود، براساس گمان هاى بشرى است كه به علم نامبردار شده است، اما از فرض و ظن تجاوز نمى كند.(24) او در ذيل آيه ششم سوره حديد، علم به اين موضوع را مختص خداوند مى داند.(25) و در تفسير آيه چهارم سوره سجده و آيه سوم سوره يونس، آن را از جمله موارد )غيب( معرفى مى كند كه هيچ منبعى براى شناخت آن، جز خداوند وجود ندارد. بنابراين بايد براى معنا كردن آن درحد همان ظاهر آيه توقف كرده، فراتر نرفت.(26)

سيد قطب در تفسير آيه )أن السموات والارض كانتا رتقا ففتقنا هما(27) به نظريات علمى توجه بيش ترى مى كند و مطلبى را كه اين آيه به آن اشاره دارد، مسئله اى درخور تأمل معرفى مى كند كه با پيشرفت نظريه هاى گيتى شناسى در تلاش براى تفسير ظواهر هستى، اين حقيقت كه قرآن حدود 1300 سال پيش آن را بيان نموده است، بيش تر محور عنايت قرار مى گيرد. او سپس به توضيح نظريات گيتى شناسى درباره اين موضوع مى پردازد و البته از ياد نمى برد كه غير يقينى بودن آن و تفاوت بين نظريه و حقيقت علمى را تذكر دهد. آن گاه حكم نهايى را اعلام مى كند كه ما به اين حقيقت، به صرف ورودش درقرآن، يقين داريم اگرچه از كيفيت آن بى اطلاع باشيم. او با اين كه مى گويد: مراد آيه را نمى توان به يقين دريافت، اما آن را محكى براى فرضيه ها و تئورى هاى علمى قرار مى دهد و مى گويد: ما آن نظريه هاى گيتى شناسى را مى پذيريم كه با اين حقيقت اجمالى، كه قرآن بيان مى نمايد، تعارض نداشته باشد. او تكرار مى كند كه ما براى قرآن از نظريه هاى بشرى، گواه نمى جوييم. خلاصه آن كه مى گوييم: نظريه گيتى شناسى، كه امروز مطرح است، با مفهوم اجماليِ نص قرآن كه نسل ها بر آن مقدم مى باشد، تعارض ندارد.(28)

همو در تفسير آيه )ثم استوى الى السماء وهى دخان(29) نيز اين آيه شريفه را محكى براى ارزيابيِ نظريه هاى علمى قرار مى دهد و درباره آنها مى گويد: چه بسا اين سخنان درست باشند؛ چراكه از همه نظريات، به مدلول حقيقت قرآنى نزديك ترند.(30)

ب شهاب هاى آسمانى و راندن شياطين

شهاب ها و رجم شياطين موضوع ديگرى است كه برخى مفسران كوشيده اند تا به تفسير آن با توجه به معارف بشرى بپردازند. قرآن در آيات 10 سوره صافات، 12 سوره فصلت، 18 - 17 سوره حجر و 8و9 سوره جن، اين موضوع را مطرح كرده است. تفسير فى ظلال القرآن، ذيل آيه 12 سوره فصلت، توضيحى در اين باره نمى دهد.(31) در تفسير آيه 10 سوره صافات از درك چگونگيِ آن ابراز ناتوانى مى كند و مى گويد: نمى دانيم كه چگونه شيطانِ رانده شده، استراق سمع مى كند، چگونه تير افكنده مى شود و چگونه با شهابى فروزان رانده مى شود. او با غيبى دانستن اين موضوع، بى اطلاعيِ خود را از چگونگيِ آن، چنين توجيه مى كند كه اين همه از امور غيبى هستند و بشر از تصور چگونگيِ آن عاجز است. ما تنها مى توانيم مطالبى را كه از سوى خداوند در اين باره آمده است، بپذيريم.(32) ذيل آيه 18 - 17 سوره حجر نيز همين مطلب را مطرح مى كند.(33)

سيد قطب مفصل ترين سخن را درباره اين موضوع، ضمن تفسير آيات 8 و9 سوره جن دارد. او در پاسخ به اين پرسش ها كه نگهبانان چه كسانى هستند و در كجا ايستاده اند و چگونه شياطين را با شهاب ها مى رانند، اين مسائل را از موارد غيب برمى شمارد. وسپس به اشكال هايى كه علم به اين امر وارد مى كند، پاسخ مى دهد. او در بحث از شهاب ها، جايى براى اعتراض و مجادله قائل نيست. حركت آنها را قبل و بعد از بعثت، بر وفق نظام هستى مى داند، نظامى كه گيتى شناسان با ابراز نظرياتى كه حتى بر فرض صحت نيز خطاپذير هستند، در تفسير آن مى كوشند. او نظريات گيتى شناسى درباره شهاب ها را مانع از اين قول نمى داند كه شياطين با اين شهاب ها پس از رها شدنشان رانده شوند يا اين كه شهاب ها براى راندن يا غير آن، بنا به خواست خداوند كه قانون بر مبناى خواست او درجريان است،(34) رها شده باشند. او با اين تعبير، با پايبندى به معناى ظاهريِ آيات به رفع اين اشكال مى پردازد و با صراحت، حمل اين آيات را بر صرف تمثيل، باطل شمرده، ناشى از محك زدن معارف قرآنى با مبانيِ ذهنى مى داند(35) و از آن نهى مى كند.

ج خلقت آدم

موضوع خلقت اوليه انسان، دگر بار بحث بين معارف قرآنى و دانش بشرى را پيش مى كشد. فى ظلال القرآن نيز به مناسبت آيات مختلفى به طرح آن پرداخته است.

سيد قطب در تفسير آيات 26 به بعد سوره حجر، اين مورد را نيز از جمله امور غيبى مى شمارد و از كيفيت آن ابراز بى اطلاعى كرده، هيچ راهى براى تعيين آن، متصور نمى داند.(36) اما در مورد اين آفرينش، از آيات قرآن، اين نكات را استنباط مى كند:

اول اين كه اصل انسان و اصل حيات، از خاك اين زمين و عناصر اصليِ آن است كه در بدن انسان و تركيب بدن تمام موجودات زنده وجود دارد.(37)

دوم اين كه بين گل و انسان مراحلى وجود دارد كه با كلمه )سلاله( به آن اشاره شده است، اما در توضيح آن، مطلب بيش ترى در نصوص وجود ندارد.(38)

سوم اين كه از مجموع نصوص قرآنى، درباره خلقت آدم و به وجود آمدن جنس بشر، اين قول را مى توان برگزيد كه اعطاى خصايص انسانى به اين آفريده، با خلقت آن همزمان بوده و بعداً اين روح در او داخل شده، به انسان مبدل گشته است.(39)

از ديدگاه سيد قطب، نقطه تلاقيِ نظريات علمى و آيات قرآن، نه در مطلب اول و نه دوم، بلكه تنها در مطلب سوم است؛ بدين معنا كه برخى نظريات علمى، همزمانيِ خلقت انسان و برخوردار شدن او را از خصايص و روح انسانى انكار مى كنند. او در برابر اين مسئله، نظريات علمى را از اثبات مطلبى خلاف قرآن، يعنى اثبات پيوستگيِ مستقيم بين هر نوع با نوع قبليِ خود، در نظريه تطور انواع و يا از نفى آفرينش مستقل هر نوع، قاصر مى داند.(40) او نظريه )تطور انواع( داروين را فرضيه اى غيريقينى و صرفاً ظنى معرفى مى كند و مانعى از ظهور فرضيه هاى ديگرى، كه آن را تغيير دهند يا تعديل كنند، نمى بيند.(41)

اما به رغم اين سخنان، در تفسير آيه )ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين(42) تنها به دو مطلب اول، يعنى خلقت انسان از خاك و وجود مراحلى بين گل و انسان، اشاره مى كند و مى گويد: قرآن متعرض توضيح تفصيليِ اين مراحل نشده است؛ چراكه در برآوردن هدف هاى بزرگ اين كتاب الهى نقشى ندارند. ليكن نظريات علمى در كوشش خود، كه گاه به خطا مى رود و گاه به حقيقت دست مى يابد، به اثبات اين مراحل ترقى و كمال مى پردازند. پس بر ما است كه حقيقت تغييرناپذيرى كه قرآن بيان مى كند، يعنى مرحله دار بودن را با كوشش هاى علمى، در بحث از اين مراحل درنياميزيم.

او نظريات علمى را به كلى تخطئه نمى كند و تصريح مى كند كه چه بسا مراحل خلقت انسان به همان گونه اى باشد كه نظريات علمى مى گويند، و چه بسا به صورت ديگرى تحقق يافته باشدكه هنوز براى انسان شناخته شده نيست.(43) وى حتى در ذيل آيه )خلق الانسان من صلصال كالفخار(44) اين احتمال را مطرح مى كند كه چه بسا ممكن است منظور از خلقت انسان، تنها اين حقيقت باشد كه از لحاظ تكوين، ماده انسان و ماده خاك يكى است. او پس از نقل مطالبى از يك كتاب، درباره وحدت عناصر زمين و انسان، مى گويد: نمى توان آن چه را علم اثبات مى كند تفسير حتميِ نص قرآنى دانست. ممكن است قرآن همان را اراده كرده باشد و ممكن هم هست مطلب ديگرى غير از آن و صورت ديگرى از صور بسيارى كه مى تواند معناى خلق انسان از خاك يا گل يا صلصال، به آن محقق شود، مورد نظر قرآن بوده باشد.(45)

علاوه بر اين، او ضمن تفسير آيات سوره اعراف، كه داستان خلقت را باز مى گويد، با نگرشى اديبانه به لطايف آن نظر مى افكند و مى گويد: مى توان برخى خصوصيات شيطان را ازويژگى هاى آتش دريافت، مى توان تأثيرگذارى اش را بر عناصر خاكى فهميد ونيز مى توان موذى بودن و شتابش را از آن دريافت،كه او از آتشى سوزان آفريده شده است. همچنين اين رويداد مى تواند صفت غرور و خود بزرگ بينى را كه از تصور طبيعت آتش به دور نيست، به ما بنماياند و... .(46) او دراين سخنان اگرچه در تفسير خلقت از آتش و گل به مجاز وتمثيل مى گرايد، اما در هيچ موردى واقعه خلقت را بر سبيل تمثيل تفسير نكرده است.

غيب

سيد قطب در تفسير مسئله خلقت، آسمان هاى هفت گانه و راندن شياطين، بارها از امور غيبى سخن مى گويد. در اين جا لازم است نگاهى به ديدگاه هاى او درباره امور غيبى، موارد آن و چگونگيِ برخورد با آن بيفكنيم.

سيد قطب در بحث محكم و متشابه، معارف دينى را به دو بخش تقسيم مى كند: بخش اول، اصول مشخص مربوط به عقيده و شريعت است كه از مدلول قطعيِ عبارات دريافته مى شود و اينها اصول اين كتاب الهى اند. بخش دوم، شنيده ها و امور غيبى هستند كه بايد درحد نزديك ترين مدلول آن توقف كرد و پذيرفت كه از سوى خداوند فرستاده شده و درك ماهيت و كيفيت آن، به علت اين كه ذاتاً برتر از ابزارهاى شناخت بشر است، دشوار مى باشد.(47) بحث از ذات بارى تعالى روشن ترين مصداق اين دسته از معارف است كه حتى عقلگراترين فرق اسلامى نيز از ورود به آن نهى مى كنند. اما سيد قطب همان گونه كه بحث از ذات خدا و صفات او، ملائكه، شيطان و جن و امور مربوط به آنها را غيب مى نامد،(48) همه آن چه را نيز كه در محدوده طبيعت، براى بشر مجهول است، غيب ناميده، حكم امور غيبى را بر آن بار مى كند و بشر را به توقف درحد ظاهر نص و صرف ايمان آوردن فرا مى خواند:

در هستى، غيب از هر سو انسان را احاطه كرده است، غيب در زمان گذشته، حال و آينده، غيب در نفس خود آدمى و وجودش، غيب در كل جهان پيرامون انسان، غيب در پيدايش هستى و روند آن، غيب در ماهيت و حركت هستى، غيب در پيدايش زندگى و روند و ماهيت و حركت آن و غيب در ناآگاهى ها و همچنين در امورى كه بر آنها آگاهى دارد.

اين غيب است، اين ناشناخته است و عقل آدمى، اين مگس ضعيف و محدود، در درياى مجهولات غوطه ور است ....(49)

او نمونه هايى از مجهولات بشر درباره عالم طبيعت را برمى شمرد و آنها را غيبى مى نامد كه علم بشر در قرن بيستم در برابرش مى ايستد و با آن مواجه مى گردد.(50)

درست است آن چه نقطه مشترك همه اين امور است ندانستن است و اين كه قرآن درباره آنها تفصيلى ارائه نداده است، اما در هر مورد، موجبات آن تفاوت مى كند و اشتباه است كه تمام آنها را باهم درآميزيم و احكام هر يك را به ديگرى نسبت دهيم. ممكن است امر كردن اسلام به توقف درحد نص درباره ذات مقدس اللّه، بدان دليل باشد كه طبيعت عقل بشر از درك آن عاجز است. و اگر نام )رجل( در داستان سوره يس را معيّن نكرده، بدان علت بوده كه باتوجه به هدفش، كه هدايت است، فايده اى را بر آن مترتب نديده است. و اگر )يسألونك عن الأهلة( پاسخ نداده و تنها به فايده شرعى آن اشاره كرده، از آن رو بوده كه دانش آن روز بشر، نه تواناييِ ذاتيِ عقل، از درك آن ناتوان بوده است؛ همان گونه كه خود سيد قطب نيز پاسخ ندادن قرآن را به اين سؤال به دليل عدم آمادگيِ بشر براى پذيرش آن دانسته است.(51) اما اين كه همه اين موارد را غيب بناميم، از تفكر در آن نهى كنيم، پرداختن به آن را خارج از تواناييِ عقل و بى فايده بدانيم، درست به نظر نمى آيد،(52) به ويژه آن كه باور سيد قطب براين است كه قرآن درمورد طبيعت به تفصيل و به طور جزئى سخن نگتفه است؛ چراكه طبيعت، مجال عقل است و تواناييِ تكوينى آن را دارد كه از عهده اش برآيد.(53)

اگرچه پيش از اين، مواردى از موضوعات علمى را ارائه داديم كه سيد قطب آنها را از جمله امور غيبى معرفى مى كند، اما در اين جا نيز به چند نمونه اشاره مى كنيم. او مى گويد: عقيده توحيد اسلامى، مجالى براى تصور بشر از ذات خداوند سبحان و چگونگى هاى او باقى نمى گذارد. سپس در كنار آن، به موارد ديگر اشاره مى كند و مى گويد: پرسش هايى از اين قبيل كه خداوند چگونه آسمان ها و زمين را آفريد؟ چگونه بر عرش استقرار يافت؟ عرشى كه خداوند سبحان بر آن استقرار يافت، چگونه است؟ پرسش هايى لغو و بيهوده اند كه پاسخ به آنها نيز لغو است. او ايام هفت گانه را هم كه طى آن، خداوند، آسمان ها و زمين را آفريد، از امور غيبى مى شمارد كه هيچ انسان وهيچ مخلوقى از مخلوقات الهى شاهد آن نبوده است.(54)

اما بايد گفت كه بسيار تفاوت است بين آن كه از دادن حكم قطعى درباره آفرينش جهان و ايام آن نهى كنيم و اين كه اصلاً تحقيق ومطالعه درباره آن و كوشش در جهت شناخت بهتر آن را مردود شماريم.

سيد در تفسير واقعه خلقت آدم نيز همين شيوه را درپيش مى گيرد. در تفسير آيه )اذ قال ربك للملائكة(55) مى پرسد: كى گفت؟ كجا گفت؟ و چگونه گفت؟ و در پاسخ مى گويد: راهى به پاسخ گويى وجود ندارد؛ زيرا در اين زمينه نصى كه جواب گو باشد وجود ندارد. و ما جز از طريق نص نمى توانيم اين غيب را دريابيم. او در ادامه، مسئله خلقت آدم را از خاك با مسئله گفتگوى خداوند و ملائكه، يكى مى شمارد و چگونگيِ خلقت انسان از گل و دميدن روح را در او، همچون مورد قبل، از امور غيبى مى داند كه از كيفيت آن بى اطلاع بوده، به هيچ وجه راهى براى شناخت آن وجود ندارد.(56)

حتى خود سيد قطب نيز اين حرمت را رعايت نكرده و نتوانسته است از اشاره به يافته هاى علم، كه در فهم اين موارد به كمك ما مى آيند، اجتناب ورزد. او در بحث از ايام آفرينش زمين، يافته هاى علم را كمكى براى فهم مفهوم آن مى خواند.(57)

در بحث از آيات علمى، سيد علاوه بر آن كه بين انواع ناشناخته ها تفاوتى قائل نمى شود و حكم برخى را بر برخى ديگر حمل مى نمايد، امور حقيقى را نيز از امور اعتبارى تفكيك نمى كند. او معتقد است هنگامى كه خداوند سبحان حقيقتى را درباره هستى يا انسان يا مخلوقات ديگر يا امرى را درباره فرايض و نواهى بيان مى كند، سخن خداوند بايد پذيرفته شود و پس از ابلاغ و درك مفهوم آن، متابعت شود. او بر همين اساس و بى آن كه بين امور اعتبارى، نظير احكام و امور حقيقى، نظير حقايق تكوين، تفكيك قائل شود به تفسير آيه )يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاءٌ للناس(58) مى پردازد و مى گويد: برخى از متخصصان دانش پزشكى، اين عبارت صريح را، كه عسل درمان براى همه مردم است، شرح فنى داده اند، در حالى كه اين حقيقتى است كه به صرف نص قرآنى ثابت مى گردد و مسلمان بايد همان گونه كه از رسول خدا رسيده است به اين حقيقت، تنها به استناد كتاب خدا باور داشته باشد.(59)

اين سخن واقعاً عجيب است كه بپذيريم بايد به نص، بدون تأمل ايمان آورد، اما آيا چنين ايمانى مى تواند مفيد باشد و ملاك عمل قرار گيرد؟ آيا ما نبايد با دقت بيش ترى در قرآن بنگريم، تفاوت هاى موضوعات مختلف را دريابيم و به تناسب هر مورد، حكم صادر كنيم؟

او در ديگر مباحث علميِ قرآن نيز همين سخنان را تكرار مى كند و مسلمانان را فرا مى خواند تا حقايق هستى را نيز به مانند موضوعات ايمانى به صرف بيان قرآن بپذيرند و به آن يقين بياورند.(60)

بايد توجه داشت كه آيا قرآن در مواردى كه از طبيعت سخن مى گويد، درصدد تقرير حقيقتى از عالم طبيعت است يا باتوجه به اين مبنا، كه قرآن كتاب زندگى است نه علم، پديده ها و وقايع محسوس طبيعت را مبناى استدلال بر وجود نظم و حكمت و جمال و... در جهان قرار مى دهد؟ در اين صورت آيا در مقام استدلال مى توان به مخاطب تحكّم كرد كه به اين مقدمات استدلال، ايمان داشته باشد؟

قرآن در برخى آيات، بشر را مخاطب قرار داده، مى پرسد: )فاستفتهم أهم أشد خلقاً ام من خلقنا(61) و يا )... أنتم أشد خلقاً أم السماء(62) و يا )أولم تروا كيف خلق اللّه سبع سماوات طباقاً(.(63) آيا در اين موارد نيز مى توان پذيرفت كه قرآن در مقام تقرير است؟

نگاهى به روش تفسيريِ سيد قطب

آيا سيد قطب خود، اصولى را كه تعيين كرده، رعايت نموده است؟ آيا كارآييِ علم، تنها در توسعه مدلول آيه است؟ آيا قرآن، خود ثابت نكرده كه آن چه از طبيعت مى گويد، ازدقت و ظرافت علمى برخوردار است، و اگرچه كتاب علم نيست اما بيانش از طبيعت از استحكام علمى، آن هم علم امروز برخوردار است؟

سيد قطب تصريح مى كند هر تلاشى براى منطبق ساختن اشاره هاى قرآنى با نظريه هاى متغير جديد و يا حتى حقايق علمى يى كه مطلق نيستند، از نظر روش شناختى اشتباه است،(64) حتى اگر ظاهر نص با نظريه علمى سازگار و منطبق باشد.(65) درواقع از نظر او كلاً تعليق و تعيين آيات قرآن توسط علم، نادرست است، حال مطلب علمى هرچه كه مى خواهد باشد و لفظ قرآنى نيز در هر حدى از ظهور و ابهام و اجمال قرار گرفته باشد. اين سخنى است كه پذيرفتن آن با اين كليت، جاى بحث و ترديد دارد. خود سيد نيز در تفسير آيات به آن پايبند نبوده است. در صفحه 144 - 142.143 شاهد بوديم كه او چگونه از علوم در تفسير آيات بهره گرفته است. اگر بتوان مصاديقى را كه براى بيان كليِ قرآن در قالب )ان فى خلق السموات والارض( و )الذى خلق فسوّى والذى قدّر فهدى( آورده است، يا آن جا كه چند احتمال را براى معناى كلمه )سماء( يا )بروج( و يا موارد ديگر مى آورد، از جمله نمونه هاى توسعه مدلول آيه با بهره گيرى از حقايق و فرضيات علمى بدانيم، بى شك آن چه در فوايد آب شور مى آورد، و مواردى كه به علم وراثت و جنين شناسى و ستاره شناسى اشاره مى كند، ديگر توسعه مدلول دانسته نمى شوند.

او از اين نيز فراتر رفته و تعبير قرآن در توصيف پديده هاى طبيعى را دقيق خوانده است. آن جا كه قرآن از خورشيد با عبارت )سراج وهاج( نام مى برد، مى گويد: در چراغ، شعله و حرارت و نور وجود دارد. و اينها همه، امورى هستند كه خورشيد آنها را فراهم مى كند. بنابراين به كار بردن كلمه )سراج( بسيار دقيق و به جا بوده است.(66) او بيان قرآن را از شب و روز، در آيه )وآية لهم الليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون( )فريد( مى خواند و مى گويد: اين تعبيرى است كه حقيقت وجوديِ آن را با دقيق ترين تصوير ترسيم مى كند.(67) او در تفسير آيه )هوالذى جعل لكم الارض ذلولاً(68) توضيح مى دهد كه اينها مفاهيم مجملى هستند كه با يافته هايى كه علم تا به امروز بدان دست يازيده، تفصيل داده مى شوند. و اين تفصيل به ادراك نص قرآنى وسعت مى بخشد.(69)

اما درواقع بايد گفت: دانش امروز است كه حقيقت معناى كلام الهى را دراين موارد بر ما مى نماياند.

او در موارد متعددى قرآن را به وصف اعجاز ستوده است كه دربيان حقايقى از طبيعت، هزار و چهار صد سال بر علم سبقت گرفته است. اين از جمله مواردى است كه او بر يافته هاى علمى صحه گذارده و عملاً به تطبيق دادن آن ها با قرآن پرداخته است. در تفسير آيه )فلينظر الانسان مم خلق، خلق من ماء دافق، يخرج من بين الصلب والترائب(70) مى آورد كه اين حقيقت، سرّى مكنون در علم خداوند بوده و بشر از آن آگاه نبوده است تا اين كه در نيمه قرن اخير، علم جديد بدان دست يافت.(71) همو در مورد آيه 67 سوره غافر، كه مراحل جنين را بيان مى كند، مى گويد كه مرحله جنينى، مرحله اى به راستى عجيب است و با پيشرفت پزشكى و به ويژه، علم جنين شناسى، يافته هاى بسيارى درباره آن به دست آمده است؛ اما درخور تأمل است كه قرآن به اين مرحله، با چنين دقتى، از حدود چهارده قرن پيش اشاره كرده است.(72) حال آن كه در جاى ديگر براين كار خرده گرفته بود و علم را تنها شايسته توسعه مدلول آيه و طرح احتمال جديد براى معناى آن دانسته و گفته بود كه قرآن معجزه است، چه كشفيات علميِ محتمل تر با نصوص ثابت آن تطبيق كند و چه نكند.(73)

عدم پايبنديِ سيد را به آن چه به عنوان اصل در تفسير آيات بيان كرده است، در تفسير آيه )يكور الليل على النهار و يكور النهار على الليل(74) به روشنى مى بينيم. او در برابر اين آيه، با اعجاب درنگ كرده، آن را تعبيرى شگفت مى خواند كه هر نظركننده اى در قرآن، ناچار است باتوجه به كشفيات جديد درباره كروى بودن زمين، آن را تفسير كند. او سپس تصريح مى كند كه در سراسر تفسيرش از قرآن، همواره بر اين نكته توجه داشته است كه قرآن را بر نظرياتى كه انسان كشف كرده، تطبيق ندهد؛ چراكه آنها به خطا مى روند، اما در اين مقام چاره اى نمى بيند جز آن كه اين آيات را با توجه به نظريه كروى بودن زمين تفسير كند. در اين جا عبارت آيه، شكل زمين را ترسيم مى كند، وضعيتش رامشخص مى كند، چگونگيِ ماهيت، حركت، كروى بودن و نيز دوران آن را بيان مى نمايد. و اين همه مى نماياند كه اين تفسير از هر تفسير ديگرى از اين آيه، كه براساس نظريه اى مخالف با نظريه كرويت زمين باشد، دقيق تر است.(75)

او كه در مقام تفسير قرآن به يافته هاى علمى تا آن اندازه بى اعتماد است كه كروى بودن زمين را فرضيه مى نامد و او كه حتى در صورت هماهنگيِ ظاهر آيه با نظريه، (76) از تطبيق نهى مى كند، در تفسير اين آيه نمى تواند از كنار اين هماهنگيِ بين آيه قرآن و علم بى تفاوت بگذرد و از انطباق اجتناب كند.

او در تفسير آيه )واللّه خلق كل دابة من ماء(77) نظريات علمى را تنها يك احتمال در تفسير اين آيه دانسته و مى نويسد كه باتوجه به روش خود، مبنى بر موكول نكردن تفسير حقايق ثابت قرآنى به نظريه هاى علميِ قابل تعديل و دگرگونى، بر اين اشاره چيزى نمى افزايد و به صرف اثبات حقيقت از سوى قرآن اكتفا مى كند.(78)

نظريه هاى علمى يى كه سيد در تفسير آيه 24 تا 26 سوره عبس(79) مطرح مى كند بيش از يك احتمال هستند و اگرچه تطبيق كامل نمى دهد، اما اين احتمالات را مى پسندد. (80) همو در تفسير آيه نهم و دهم سوره فصلت،(81) پس از تكرار سخنانش درباره غيرقطعى بودن نظريه هاى علمى، بيانى دارد كه از دگرگونى در نگرش او حكايت مى كند. او مى نويسد كه قرآن را بر نظريه هاى علمى حمل نمى كند، بلكه درمى يابد كه هنگامى كه بين نص قرآنى و نظريه علمى، نزديكى وجود دارد، چه بسا آن نظريه علمى صحيح باشد و در نتيجه، شايسته آن باشد كه عبارت قرآن را بدون هيچ تكلّف و تحميلى، تفسير نمايد. و سرانجام چنين استنباط مى كند كه وقتى نظريه اى به مدلول نص قرآن نزديك تر باشد، به صحت نزديك تر است.(82)

نهايت اين روند از بى اعتمادى به علم تا حقيقى دانستن يافته هاى آن را مى توان در مطالبى كه ذيل آيه 49 سوره الذاريات گفته، شاهد بود. آن جا كه قرآن مى فرمايد: )ومن كل شى‏ء خلقنا زوجين(83) او سخن خود را با تذكر اين حقيقت آغاز مى كند كه قرآن اين اصل علمى را در چهارده قرن پيش به هنگامى تقرير نمود كه مسئله عمومى بودن زوجيت در موجودات زنده، ناشناخته بود، چه رسد به اين كه آن را در همه چيز جارى بدانند. او در ادامه، به استناد اين واقعيت تاريخى، نتيجه اى مى گيرد كه بسيار مهم است.

بدين سان اين نص ما را وامى دارد تا بپذيريم كه مباحث علميِ جديد، در راه رسيدن به حقيقت، قدم برمى دارند. و گويا اين آيه مى خواهد بگويد كه ساختمان هستى به اتم بازمى گردد و اتم خود از دو عامل با بار الكتريكى مثبت و منفى تشكيل شده است. بنابراين در پرتو اين نص عجيب مى توان دريافت كه مباحث علمى، طريق صواب را مى پيمايند.(84)

اين سخنان او از تحوّلى عظيم در نگرش او به علم حكايت مى كنند و راهى بس طولانى را، كه از بى اعتمادى به يافته هاى علمى، حتى حقايق آن، تا درست دانستن آنها، حتى نظريه هايش، پيموده است مى نماياند. البته بايد توجه داشت كه حَكَم قرار دادن قرآن در تعيين اعتبار نظريه هاى علمى، درست نيست، به ويژه آن كه خود او نيز تصريح مى كند كه قرآن محل بحث از حقايق تجربى نيست، پرداختن به آن را به عقل بشر واگذارده تا با آزاديِ كامل در آن غور كند و هر نتيجه اى را كه آزمايش ها به آن دست يابند، بپذيرد.(85)

مطلب ديگرى كه در سخنان سيد درباره علم بايد به آن توجه شود، اين است كه او مطالب علمى را به دو دسته تقسيم مى كند و هر دو دسته را غيرنهايى و غيرقطعى مى خواند و در مقابل، همه مطالب قرآنى را قطعى و يقينى معرفى مى كند. شك نيست كه قرآن از سوى خداوند نازل شده و همه آن چه تقرير كرده، حق است.اما اين مقام قرآن است نه مقام تفسير. علاوه بر اين، تماميِ آيات قرآن در دلالت بر مدلول خود، در يك سطح از ظهور قرار ندارند. سوم آن كه اگرچه علم به تجربه و زمان و مكان محدود است، اما اين بدان معنا نيست كه همه معارف علمى، غيريقينى باشند. و چهارم اين كه سيد بر برخى معارف علميِ نام فرضيه مى نهند، حال آن كه اين درست نيست. و گاه برخى مطالب را مسلم مى انگارد كه اين هم صحيح نيست. فرضيه ناميدن كرويّت زمين از اين جمله است. على رغم اين همه، درخور تأمل است كه از ميان پنج مفسر مورد مطالعه ما، سيد تنها فردى است كه به صراحت، يافته هاى علمى را دسته بندى كرده، توصيف و ارزيابى مى كند، اگرچه استوارى اين دسته بنديِ او مورد بحث باشد.

چگونه مى توان اين پريشانى را در ذهنيت و نگرش سيد توضيح داد؟ چه چيز موجب شده تا او اين گونه سخن بگويد، در جايى با اطمينان و در جايى با بى اعتمادى، در جايى نهى كند و در جايى عملاً تطبيق دهد؟ پيش از اين، در مسئله عقل، به نگرانيِ سيد از مغرور شدن به عقل و توانايى هاى آن و از هم سنگ قرار دادن آن با وحى، كه در نهايت به كنار گذاشتن وحى مى انجامد، اشاره كرديم. همين نگرانى را نيز در مسئله علم از او مى بينيم كه شايد بتواند تفسيرگرِ ناهمگونيِ برخورد او باشد.

اول آن كه او بر اين باور است كه تطبيق آيات قرآن با مطالب علمى، چه نظريه و چه حقيقت، خطايى روش شناختى است.(86)

دوم آن كه اين امر، بر سه مبنا استوار است كه هر سه آنها از شأن قرآن كريم به دور است:

نخست، مبتنى بر احساس حقارت باطنى است كه برخى از مردم گمان مى كنند علم فرمان فرما است و قرآن تابع. بر مبناى همين نگرش نيز مى كوشند تا قرآن را تثبيت كنند و از علم براى اثبات آن، استدلال بياورند .... دوم، بدفهميِ ماهيت و وظيفه قرآن است .... سوم، تأويل مستمر نصوص قرآنى، همراه با تكلف است تا اين نصوص را بر فرضيه ها و نظريه هايى كه تثبيت نشده اند و هر از چندى تجديد مى شوند، حمل كنند ....(87)

درواقع او از اين كه قرآن تابع باشد و علم مهيمن و از اين كه يافته هاى علمى، هر روز تغيير كند و به تبع آن، قرآن نيز ثبات و جاودانگيِ خود را از دست بدهد، نگران است. بنابر همين اعتقاد نيز در ايمان كسى كه به چنين امرى مبادرت ورزد، شك مى كند و مى گويد كه بايد بدانيم كسى كه گمان مى كند كه با تطبيق قرآن بر علم، به قرآن و عقيده خدمت مى كند و ايمان را استوار مى گرداند، دچار احساس خود كم بينى و حقارت است. ايمانى كه انتظار سخن علم را بكشد تا آن را تثبيت نمايد، ايمانى است كه بايد در آن تجديد نظر كرد.(88)

اما آيا واقعاً چنين است؟ بايد گفت كه ما مى توانيم از يافته هاى علمى، در تفسير قرآن بهره بگيريم، بدون آن كه هيچ يك از سه مبناى مذكور را داشته باشيم. عمل خود سيد، كه نمونه هايى از آن را شاهد بوديم، بهترين گواه بر اين امر است.

هدف قرآن

آيا قرآن كتاب علم است؟ اگر نيست، كه واقعاً هم نيست، پس با چه هدفى از طبيعت سخن مى گويد؟

از نظر مفسر فى ظلال القرآن، قرآن كتاب علم نيست، همان گونه كه كتاب حكومت و اقتصاد و فقه نيست.(89) قرآن كتاب حركت، زندگى و سازندگى است:

اين دين، عقيده اى را ارائه مى دهد كه برانگيزاننده، شتاب دهنده، زندگى بخش، بيدارى آفرين و رفعت بار است. به محض آن كه در قلب و عقل جاى گرفت، فرد را براى تحقق بخشيدن به اهداف عملى اش به حركت وامى دارد. مرده دلان را بيدار مى سازد تا به جنبش درآيند، حركت كنند و آگاه گردند.(90)

حوزه فعاليت آن نيز عبارت است از انسان، انديشه، اعتقاد، مشاعر، تصورات، سلوك، اعمال و روابط و وابستگى هايش.(91) بنابراين، هدف قرآن بسى بالاتر از معلومات جزئيِ علم است و پرداختن به آن، نقشى در برآوردن هدفش ندارد. قرآن حوزه اين معلومات جزئى نيست و نيامده است تا كتاب نجوم و شيمى و طب و ديگر علوم تجربى باشد.(92) قرآن راه زندگى است و نيز بى آن كه وارد جزئيات و تفصيلات علميِ محض شود، عقل را قوام مى بخشد تا در محدوده آن عمل كند و راه بپيمايد.(93) سيد قطب تصريح مى كند كه قرآن، جز در موارد نادر، متعرض حقايق علمى نشده است.(94)

اكنون اين پرسش به ذهن مى رسد كه اگر چنين است، پس چرا قرآن كريم در آيات متعددى از طبيعت و پديده هاى آن و قوانين حاكم بر آن سخن مى گويد؟

سيد قطب چنين پاسخ مى دهد: قرآن به تناسب هدف و مخاطبينش از طبيعت سخن گفته است. از طبيعت سخن گفته تا بر غايت، حكمت، هدف و نظم در آفرينش استدلال كند و بگويد كه اين هستى، به خودى خود، از يك سو بر وجود آفريننده اش دلالت دارد، و از سوى ديگر بر قانونى كه به ما غايت، حكمت و قصدى را كه ملازمش است مى شناساند. بنابراين، اين آگاهى ها از آن جهت كه جايگاه انسان را درهستى و نسبت به خداوند هستى سبحانه و تعالى روشن مى نمايند، از اهميتى بسيار برخوردارند و از اركان انديشه اسلامى درباره هستى تلقى مى شوند.(95)

مخاطبان قرآن

قرآن چه كسانى را مخاطب خود قرار مى دهد و به تناسب درك و شعور آنها، مطالبش را تقرير مى كند؟ اين پرسشى است كه پاسخ آن را در تفاسير جستجو كرده ايم. اگرچه اين سؤال ناظر به تمامى معارف قرآن است، اما ما تنها پاسخ آن را در محدوده آن چه قرآن در طبيعت گفته است، مى جوييم.

سيد قطب از جمله مفسرانى است كه معتقدند: قرآن به همه افراد بشر، در همه مكان ها و زمان ها خطاب مى كند:

قرآن همه مردم را درهمه زمان ها مخاطب قرار مى دهد. به ساكن بيشه و ساكن صحرا همان گونه خطاب مى كند كه ساكن شهر و پيماينده دريا را مى خواند. و مكتب نرفته اى را كه حرفى را نخوانده و كلمه اى را ننوشته، همان سان مخاطب مى سازد كه با دانشمند نجوم و علوم طبيعى و علوم نظرى سخن مى گويد.(96)

بيان قرآن

چگونه يك سخن مى تواند از چنين شمولى برخوردار باشد و چگونه مى تواند با فهم هايى كه قرون متمادى بين آنها فاصله انداخته يا در يك زمان، وسعت دانش، شكافى عميق بين دو نهايت علم، عالم و جاهل به وجود آورده است، به يك سان سخن گويد؟

از نظر سيد قطب عوامل چنين انعطافى در بيان قرآن عبارتند از:

اول آن كه، قرآن در دعوت خود، كتابى را در برابر بشر مى گشايد كه خواندن آن به زبان علمى خاص نياز ندارد و آن طبيعت است با مناظر آشنا و محسوس آن.

دوم آن كه، آن چه را هم كه از استناد به طبيعت، مورد نظر قرآن است، نه اطلاعات دقيق و پيچيده علمى، بلكه اين درك كلى است كه نظم، تقدير و تدبير بر جهان طبيعت و پديده هاى آن حاكم است. او مى گويد كه قرآن حقيقت تدبير و تقدير را با اشاره به برخى مظاهر هستى، كه بر همگان مكشوف است، تبيين مى كند. مناظر آشنايى كه شايسته است هركس در هرجا و هر زمان، به وسيله آنها مورد خطاب قرار گيرد و براى درك آن، به دانش و آگاهى يى بيش از آن چه يك انسان، در هر جا كه هست، از آن برخوردار مى باشد، نياز ندارد تا در نتيجه، خطاب قرآن، انسان ها را در هر موقعيتى و در همه زمان ها فراگيرد.(97)

اكنون آن چه را به عنوان انعطاف بيان قرآنى آورديم اندكى مشروح تر مى آوريم: درباره بند اوّل يعنى كتابى كه قرآن در برابر بشر مى گشايد و او را به نگريستن بدان دعوت مى كند يعنى طبيعت ديدگاههاى او را مى شود چنين رقم زد:

الف قرآن به تفكر درباره طبيعت دعوت مى كند كه اين هستى، به خودى خود، كتابى گشوده است(98) و قرآن آن را ورق مى زند.(99) كتابى است كه به هر زبانى خوانده مى شود و با هر وسيله اى درك مى شود. كوخ نشين در كنار كاخ نشين، و ساكن خيمه همچون ساكن بناهاى رفيع مى تواند آن را مطالعه كند. هركس به قدر فهم و استعدادش در آن مى نگرد و اگر با شعور و بصيرت در آن انديشه كند به حقيقت آگاه مى گردد و توشه برمى گيرد.(100)

ب قرآن براى توجه دادن به طبيعت، به ذكر پديده هايى مى پردازد كه آشنا هستند، نه آن كه به مواردى اشاره كند كه استثنايى در نظام علّى و معلوليِ طبيعت به شمار مى آيند و نه آنهايى كه بشر به علت طبيعيِ آنها جاهل است. گرچه همين جهل موجب شود كه سريع تر به علت العلل، يعنى خداوند متوجه گردد.

او مى نويسد كه قرآن ديدگان و قلوب بشر را به سوى مناظرى سوق مى دهد كه بتوانند آن را ببينند و درك كنند و قلبشان الهام ها و همنوايى هايش را احساس كند وگرنه، همه آفريده هاى خداوند اعجاز است و همه اش ابداع و نوآورى است.(101) همو در تفسير آيه )اولم يروا الى الطير فوقهم صافّات ويقبضن ما يمسكهنّ اى الرحمن(102) مى نويسد كه نگه داشتن پرنده در هوا مانند نگه داشتن جانوران است بر روى زمين كه گويى با آن چه بر روى آن قرار دارد، در فضا در حال پرواز است. و همچنين مانند نگه داشتن اجرام ديگر در آسمان است كه جز خداوند، كسى آنها را در مكان هايشان نگه نمى دارد.(103) بنابراين اگر خداوند از باران مى گويد، فرو فرستادن آب از آسمان يكى از شگفتى هاى جهان هستى است كه ما با غفلت از كنار آن مى گذريم.(104) و اگر از زنده كردن زمين سخن مى گويد، احياى زمين، امرى است كه مرتباً در محيط پيرامون بشر تكرار مى شود، اما او با دقت و تأمل، در آن نمى نگرند.(105) و اگر از شب و روز سخن مى گويد، مشاهده داخل شدن شب در روز و روز در شب و تناقض و امتداد يافتن آنها به هنگام رفت و آمد فصل ها صحنه اى واقعاً شگفت است كه بر اثر استمرار و عادت كردن به آن، اكثر مردم حساسيتشان را به آن از دست داده اند و اين شگفتى را نمى بينند.(106)

ج برهمين مبنا قرآن پديده ها را به وسيله آن چه قابل حس و درك است و بدون نياز به هيچ وسيله و ابزار پيشرفته اى توصيف مى كند. آيه دهم سوره لقمان مى فرمايد: )خلق السموات بغير عمد ترونها(107) و سيد قطب به رغم احتمالات چندى كه براى مدلول )السموات( ذكر مى كنند، آن را چيزى مى داند كه بشر، هر روز و هر شب، با چشم غيرمسلح و بدون اين كه حقيقت، وسعت و ضخامت آن را درك كند، آن را مى بيند.(108) همو در تفسير آيه )ألم نجعل الارض مهاداً والجبال اوتاداً(109) مى نويسد: اين حقيقت محسوسى است كه بشر در هر مرحله اى از تمدن و دانش، آن را درمى يابد و درك آن، به صورت واقعى اش نيازى به علم بسيار ندارد. وهمچنين ميخ بودن كوه ها نيز امرى ظاهرى است كه با چشم، حتى براى انسان ابتدايى نيز قابل ديدن است.(110)

گفتيم كه سيد قطب در استناد به طبيعت نيز نگاهى ويژه دارد و هدف وى شناختى ريز بينانه نيست، اين منظر او را نيز بدين صورت مى توان تبيين كرد:

1. مراد قرآن از استناد به طبيعت، رسيدن به اين شناخت كلى است كه بر طبيعت، نظم، تقدير و تدبير حاكم است تا بر وجود ناظم، مقدّر و مدبر دلالت كند. او صحنه آسمان ها و زمين و صحنه شب و روز را چنان توصيف مى كند كه اگر چشم و قلب و دركمان را به گونه اى بگشاييم كه گويى اول بار است كه آنها را مى بينيم، درمى يابيم كه براى اين هماهنگى، هماهنگ كننده اى نياز است و براى اين سامان دهى، عقلى تدبيرگر لازم مى باشد و در وراى اين استوارى و ثبات، قانونى استثنا ناپذير وجود دارد. همچنين درمى يابيم كه اين همه نمى تواند سراب باشد و پوچ و بيهوده آفريده شده باشد.(111) او طبيعت را كتابى مى داند كه هر صفحه اش متضمن اشاره اى الهام بخش است كه فطرت را با احساس حق فراگير، در هر صفحه از كتابش برمى انگيزاند.(112) كتابى كه نشانه هاى ايمان را با خود همراه دارد و بر وجود قدرتى كه با حكمت، آن را اداره مى نمايد، دلالت مى كند و مى فهماند كه درپى اين دنيا، آخرت و حساب و جزايى وجود دارد.(113)

نكته درخور تأمل، اين باور سيد قطب است كه علاوه بر آن كه همچون همه متكلمان و فلاسفه، كمال را هدف هستى مى داند، جمال را نيز همپاى آن، مقصود هستى تلقى مى كند. (114) و طبيعت را نه تنها نشانه قدرت و دقت مى داند، بلكه گواه آفرينشى زيبا و نيكو نيز مى شمارد.(115)

2. رسيدن به اين شناخت كلى، نيازمند اطلاعات دقيق و دانش پيشرفته نيست و هر ميزان علم و آگاهى، هر چند ساده، اين هدف را محقق مى سازد. بنابراين، آن گاه كه قرآن مى فرمايد: )وخلقناكم ازواجاً(116) آن را هر انسانى به سادگى و آسانى و بدون نياز به دانش فراوان درمى يابد. و از اين رو است كه قرآن انسان ها را در هر محيط و شرايطى، مخاطب قرار مى دهد تا آن را درك كنند و با توجه و تأمل در آن، متأثر گردند.(117) همچنين قرآن كه درباره ماه مى گويد: )قدره منازل(118) حقيقتى را بيان مى كند كه درك آن به علم ستاره شناسى و تخصص در آن نيازى ندارد؛ چراكه ماه، هر شب در محلى و با شكلى خاص پديدار مى گردد و اين را همه مى بينند.(119)

همچنين آن جا كه مى فرمايد: )خلق السموات بغير عمدٍ ترونها(120) مراد از آسمان، همان است كه بدون هيچ بحث علميِ پيچيده و به صرف نگاه كردن، دريافته مى شود. (121) سيد توضيح مى دهد كه اگر كسى اندكى از ماهيت اين هستى و نظام آن را همان گونه كه علم جديد، بخش هايى از آن را دريافته، بشناسد، گيج و متحير خواهد شد؛ اما جلال و شكوه هستى، به اين علم نياز ندارد.(122)

3. قرآن در استدلال به طبيعت، به پيشرفتهاى علوم بى توجه است، البته تا آن جا كه اثبات بى قانونى نكند.( بايد توجه داشت كه اين، غير از مقام تفسير است).

سيد مى گويد:

قرآن اصل است و نظريه هاى علمى، چه با آن هماهنگ باشند و چه نباشند، تفاوتى نمى كند.(123)

او در تفسير آيه )وما من دابة فى الارض ولاطائر ... اى امم امثالكم(124) مى نويسد كه اين حقيقتى است كه هركس مى تواند بدون آن كه از دانشى كلاسيك برخوردار باشد آن را دريابد. و اگرچه با پيشرفت علم بشر، محدوده قابل مشاهده اين حقيقت، گسترش مى يابد، اما بر اصل آن، چيزى افزوده نمى شود.(125)

همو در جاى ديگر مى نويسد كه هر تفسير گيتى شناسانه از نظام هستى، بيش از اين نيست كه كوششى است براى تفسير قانون منظم حاكمى كه خالق اين نظام، آن را به وجود آورده است. و اين تفسير، چه درست باشد و چه نباشد و چه اين كه امروز ثابت شود و فردا با فرضيه اى جديد باطل گردد و چه نشود، وجود واضع اين قانون و تأثير او را در اِعمال اين قانون نفى نمى كند.(126) او در جاى ديگر نيز همين سخنان را تكرار مى كند و مى گويد: از عظمت و شكوه صحنه هستى چيزى نمى كاهد كه پيدايش شب و روز را ناشى از حركت زمين به حول محور خودش در برابر خورشيد بدانيم و يا اين كه در نتيجه حركت آسمان ها به دور زمين. در هر صورت، چه اين فرضيه ها صحيح باشد و چه نباشد، تفاوتى در مواجهه با قوانين دقيقى كه اين امور را استوار و پايدار مى گرداند، ندارد. و اين قوانين با هر نامى كه نزد محققان خوانده شوند، نشانه هاى حق و قدرت او در آفرينش آسمان ها و زمين هستند.(127)

4. با چنين ذهنيتى است كه مفسر فى ظلال القرآن به تفسير آيات علميِ قرآن مى پردازد و در موارد بسيارى از كنار اين آيات به اختصار گذشته يا به آوردن توضيحات ساده اى اكتفا مى كند. او در تفسير آيه )الم نجعل الارض مهاداً والجبال اوتاداً(128) بدون آن كه با علم جديد آن را توضيح دهد، مى گويد كه اينها حقايق محسوسى هستند كه دركشان به علم زيادى نياز ندارد، جز آن كه اين حقيقت، از وسعت و اهميت بيش تر از آنى برخوردار است كه انسان بدوى، در وهله نخست، تصور مى كند. هرچه دانش بشر پيشرفت مى كند و آگاهيِ او به ماهيت اين هستى افزايش مى يابد، عظمت اين حقيقت را بيش تر درمى يابد.(129)

سيد، در مواردى نيز چند احتمال را براى مدلول آيه مطرح مى كند، اما به تعيين آن اهتمام نمى ورزد.(130) چه بسيار مى شود كه او متعاقب تفسير اين آيات، به دلالت اين آثار بر صفات فعل خداوند اشاره مى كند. در تفسير آيه )ولقد جعلنا فى السماء بروجاً(131) پس از ذكر دو احتمال براى مدلول بروج، مى آورد كه در هر دو صورت، آنهاگواه بر قدرت، دقت و نوآوريِ زيباى خداوند هستند.(132)

او پس از تفسير و توضيح آيه )وجعلنا فى الارض رواسى أن تميد بهم(133) كشف چگونگيِ حفظ توازن را به تحقيقات علمى يى وا مى گذارد كه پرداختن به آن، در حوزه اصليِ كارشان قرار مى گيرد. و به همين مقدار از نص قرآنى اكتفا مى كند كه فرد را با درنگى الهام بخش به تتبع دست قدرت، تدبير و آفرينندگيِ اين هستيِ عظيم، فرا مى خواند.(134)

سيد در تفسير آيه )فلا اقسم برب المشارق والمغارب(135) مى آورد كه چه بسا مراد، مشرق هاى ستارگان باشد، همان طور كه ممكن است مراد، مشرق ها و مغرب هاى متوالى در مناطق مختلف زمين باشد. آن گاه مى افزايد كه هرچه مدلول مشارق و مغارب باشد، عظمت اين وجود و بزرگيِ خالق آن را به قلب انسان الهام مى كند.(136)

او در تفسير آيه )بلى قادرين على أن نسوى بنانه(137) بدون آن كه از ويژگيِ نوك انگشتان انسان سخنى به ميان آورد، به اين عضو بدن، از جهت كوچك بودنش توجه مى كند و آيه را كنايه اى از اعاده آفرينش انسان در نهايت دقت مى داند كه نه تنها هيچ عضوى را، هرچند كوچك و ظريف، وانمى گذارد، بلكه آن را دوباره چنان مى آفريند كه در شكل و كار آن عضو، هيچ خللى وارد نيايد.(138)

اكنون كه با نگرش سيد قطب درباره هدف قرآن از پرداختن به طبيعت آشنا شديم و دانستيم كه از ديدگاه او خداوند حكيم از توجه دادن به پديده هاى آشناى طبيعت، نظم، تدبير و تقدير حاكم بر آنها را اراده كرده است، بايد بپرسيم كه پس منظور از اشاره به پديده هاى مجهول و ناشناخته و آن چه سيد قطب در خلقت آسمان ها و زمين، راندن شياطين و خلقت آدم، آنها را امور غيبى مى نامد، چه بوده است؟

از نظر مفسر فى ظلال القرآن، اهميتى كه اعتقاد به امور غيبى دارد، بيش از آن كه در مدلول آنها باشد، در صرف اين باور نهفته است. او ايمان به غيب را پله اى مى داند كه فرد با بالا رفتن از آن، از مرتبه حيوانى، كه در آن جز آن چه را به حس درمى آيد، درك نمى كند، مى گذرد و به مرتبه انسانى پا مى گذارد، مرتبه اى كه در آن درمى يابد كه هستى، بزرگ تر و فراگيرتر از منطقه كوچك و محدود حس است. او اين انتقال را داراى اثرى عميق بر تصور انسان از حقيقت كل وجود، حقيقت وجود خود، حقيقت قواى موجود در هستى، دارد؛ هم چنان كه بر احساسش نسبت به هستى و قدرت و تدبيرى كه وراى آن وجود دارد، تأثير مى گذارد. او حتى اين ايمان به غيب را در زندگيِ بشر، بر روى زمين نيز داراى تأثيرى بسيار تلقى مى كند و مى گويد: كسى كه در محدوده كوچكى كه حس او درك مى كند، مى زيد، هيچ گاه مانند كسى نيست كه درهستيِ بزرگى زندگى مى كند كه به بصيرت، آن را درمى يابد و واقف است كه محدوده آن بسيار فراتر از هر زمان و مكانى است كه در مدت كوتاه زندگى اش آن را درك مى نمايد. (139)

او به طور مشخص، هدف از اشاره به خلقت آسمان ها و زمين را در شش روز، كه غيب معرفى كرده بود، اين مى داند كه حكمت تقدير و تدبير و نظامى را كه هستى از ابتدا تا انتها براساس آن حركت مى كند، گوشزد نمايد.(140) همچنين در تفسير آسمان هاى هفت گانه، تفسير راحوزه پرداخت به معناى آن و تعيين شكل و ابعاد آن نمى داند و به قصد كلى از اين عبارت اكتفا مى كند كه هستى، زمينش و آسمانش، همه دركامل ترين صورت و در مناسب ترين موقعيت آفريده شده اند.(141)

او هدف قرآن را از پرداختن به مسئله راندن شياطين توسط شهاب ها توضيح مى دهد و مى گويد: هدف آن است كه بشر بداند كه شياطين هيچ راهى به آسمان ندارند و جمال خيره كننده آن همواره محفوظ است و برتريِ آن از هر رجس و پليدى يى مصون است.(142)

مفسر فى ظلال القرآن از داستان خلقت آدم، بيان حقيقت وجود و ماهيت انسان و چگونگيِ پيوند ميان آن دو را استفاده مى كند و آنها را تنها مباحث ثمربخش و هدايتگر براى بشر در اين داستان مى خواند.(143) همچنين در جاى ديگر، درباره آن مى گويد كه اين، قصه نيست، بلكه بيان حقيقت انسان است و پيدايش او و جهان هاى پيرامون او و مسيرى كه خداوند براى او پسنديده و گرفتارى هايى كه مانع او مى گردند و پايانى كه در انتظار او است.(144)

پى‏نوشتها:‌


1. آسمان و زمين به هم بسته )وپيچيده( بودند، پس ما آنها را از هم باز كرديم )و گشوديم(.

2. تسبح له السموات السبع والارض ومن فيهن أ؛ و آسمان هاى هفت گانه و زمين و هر موجود زنده اى كه در آنها است، او را تسبيح مى كنند. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2230.

3. ولقد خلقنا السموات والارض وما بينهما فى ستة ايام أ؛ و همانا آسمان ها و زمين و آن چه در ميان آن ها است را در شش روز آفريديم أ. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3366.

4. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3359.

5. وجعلنا السماء سقفاً محفوظاً أ؛ و آسمان را سقفى نگاهداشته قرار داديم أ. ر.ك: فى ظلال القرآن،ج‏4، ص‏2377.

6. فى ظلال القرآن، ج‏1، ص‏53 و 54.

7. ولقد جعلنا فى السماء بروجاً وزيّنّاها للناظرين؛ و همانادر آسمان برجهايى نهاديم و آنها را براى بينندگان آراستيم. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3454 و 3455.

8. والسماء بنيناها بأيد وانا لموسعون؛ وآسمان را به دست )قدرت خويش( بنا نهاديم و ما هر آن، آن را توسعه مى دهيم. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3385.

9. ان ربكم اللّه الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام أ؛ هماناپروردگار شما خداوندى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد أ. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1762.

10. قل من رب السموات السبع و رب العرش العظيم؛ بگو: چه كسى پروردگار آسمان هاى هفت گانه و پروردگار عرش بزرگ است. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2478.

11. اللّه الذى خلق السموات والارض وما بينهما فى ستة ايام أ. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏2806.

12. فقضيهن سبع سموات فى يومين أ؛ پس آنها را در دو روز، هفت آسمان كرد أ. ر.ك:فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏3115.

13. اللّه الذى خلق سبع سموات ومن الارض مثلهن أ؛ خداوند است كه هفت آسمان، و همانند آنها از زمين را آفريد أ. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3606.

14. الذى خلق سبع سموات طباقاً أ. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3632.

15. الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقاً أ؛ آيا نديديد كه چگونه خداوند هفت آسمان را )طبقه طبقه( بر روى هم آفريد أ. ر.ك: فى ظلال، ج‏6، ص‏3714.

16. ان ربك اللّه الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام أ. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1296.

17. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2132 و 2133.

18. همان، ج‏5، ص‏3115؛ ج‏6، ص‏3385.

19. همان، ج‏4، ص‏2478.

20. همان، ج‏3، ص‏1296؛ ج‏5، ص‏2806 و 3115.

21. همان، ج‏6، ص‏3606.

22. همان، ص‏3714.

23. همان، ص‏3632.

24. همان، ج‏3، ص‏1296.

25. همان، ج‏6، ص‏3480.

26. همان، ج‏3، ص‏1762.

27. همانا آسمانها و زمين به هم بسته )و پيچيده( بودند، پس ما آنها را از هم باز كرديم)و گشوديم(. سوره انبياء، آيه 30.

28. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2458 ،2375 و 2459.

29. آن گاه به آسمان مستولى شد در حالى كه دود )و گاز غليظ( مى بود. سوره فصلت، آيه 9.

30. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏3114.

31. همان، ص‏3115.

32. همان، ص‏2984.

33. همان، ج‏4، ص‏2133.

34. همان، ج‏6، ص‏3730.

35. همان، ج‏6، ص‏3730.

36. همان، ج‏4، ص‏2138 و 2140.

37. همان، ص‏2138.

38. همان، ص‏2457 ،2138 و 2458.

39. همان، ص 2138 و 2143.

40. همان، ص 2138 و 2143.

41. همان، ج‏3، ص‏1264 و 1265.

42. و همانا انسان را از چكيده اى از گل آفريديم. سوره مؤمنون، آيه 12.

43. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2457 و 2458.

44. سوره الرحمن، آيه 14.

45. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2458.

46. همان، ص‏2139.

47. همان، ج‏1، ص‏369.

48. همان، ج‏5، ص‏3115.

49. همان، ج‏2، ص‏1115.

50. همان، ص‏1117.

51. همان، ج‏1، ص‏180 و 181.

52. براى نمونه، ر.ك: همان، ص‏59.

53. همان، ج‏4، ص‏1858؛ ج‏1، ص‏181.

54. همان، ج‏3، ص‏1296.

55. آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت أ. سوره ص، آيه 71.

56. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2138 و 2140؛ براى مطالعه موارد ديگر، ر.ك: همان، ج‏3، ص‏1296 و 1762؛ ج‏4، ص‏1857؛ ج‏5، ص‏2806.

57. همان، ج‏5، ص‏3112.

58. سوره نحل، آيه 69.

59. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2181.

60. همان،ص‏2375 و 2376.

61. پس از آنان )مشركين( جويا شو كه آيا ايشان از حيث خلقت سخت تر )و مهم تر( هستند يا آن چه )از آسمانها و زمين و در ميان آنها( آفريديم. سوره صافات، آيه 11. ر. ك: فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏2984.

62. آيا شما از حيث خلقت، سخت تر )و مهم تر( هستيد يا آسمان؟ سوره نازعات، آيه 27. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3816.

63. آيا نمى بينيد كه چگونه خداوند، هفت آسمان را )طبقه طبقه( بر روى هم آفريد؟ سوره نوح، آيه 15. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3714.

64. فى ظلال القرآن، ج‏1، ص‏182.

65. همان، ج‏4، ص‏1857 و 1858.

66. همان، ج‏6، ص‏3816.

67. همان، ج‏5، ص‏2968؛ نيز ر.ك: ج‏5، ص‏2983. سوره يس، آيه 37.

68. او است كه زمين را براى شما رام )و تسليم( قرار داد. سوره ملك، آيه 61.

69. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3637 و 3638.

70. پس انسان بايد بنگرد كه از چه چيزى خلق شده است. )او(از آبى جهنده آفريده شده، )كه( از پشت پدر و قفسه سينه مادر خارج مى شود. سوره طارق، آيه 6 و 7.

71. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3878.

72. همان، ج‏5، ص‏3095؛ ج‏4، ص‏2458 ،2046 ،2045 و 2459؛ ج‏5، ص‏2967 ،2787 و 2983؛ ج‏6، ص‏3637 ،3385 و 3638.

73. همان، ج‏6، ص‏3451.

74. شب را بر روز مى پيچيد و روز را بر شب مى پيچيد. سوره زمر، آيه 5.

75. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏3038.

76. همان، ج‏4، ص‏1857 و 1858.

77. و خداوند هر جنبنده اى را از آب آفريد. سوره نور، آيه 45.

78. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2523.

79. فلينظر الانسان الى طعامه. انّا صببنا الماء صبّاً. ثم شققنا الارض شقّاً. پس انسان بايد به طعام خود بنگرد. همانا ما آب را ريختيم، ريختنى. آن گاه زمين را شكافتيم، شكافتنى )سخت(.

80. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3832 و 3833.

81. وجعل فيها رواسى من فوقها أ ثم استوى الى السماء أ.

82. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏3114 3110.

83. و از هر چيزى دو جفتى آفريديم. سوره ذاريات، آيه 49.

84. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3385 و 3386.

85. همان، ج‏4، ص‏1858.

86. همان، ج‏1، ص‏182.

87. همان، ج‏1، ص‏182.

88. همان، ج‏4، ص‏1857 و 1858.

89. همان، ج‏3، ص‏1399.

90. همان، ج‏3، ص‏1399.

91. همان، ج‏1، ص‏182.

92. همان، ص‏180 و 181.

93. همان، ج‏4، ص‏2386.

94. همان، ص‏1858.

95. همان، ج‏1، ص‏544 ،543 و 545؛ ج‏5، ص‏2943.

96. همان، ج‏6، ص‏3633؛ ج‏2، ص‏1084؛ ج‏5، ص‏3095 و 3096؛ ج‏6، ص‏3832 ،3638 ،3637 ،3816 ،3804 و 3833.

97. همان، ج‏6، ص‏3817.

98. همان، ج‏1، ص‏544 ،543 و 545؛ ج‏5، ص‏2943؛ ج‏6، ص‏3360.

99. همان، ج‏5، ص‏2943.

100. همان، ج‏6، ص‏3360؛ نيز ر.ك: ج‏2، ص‏721؛ ج‏5، ص‏2943.

101. همان، ج‏6، ص‏3642 و 3643.

102. مگر پرندگان را در بالاى سر خود نديدند )كه چگونه( بال گشودگان هستند و )بال هاى خود را( مى بندند )و( جز )خداى( رحمان كسى آنها را )در فضا( نگه نمى دارد؟ سوره ملك، آيه 19.

103. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3642 و 3643.

104. همان، ج‏5، ص‏2787.

105. همان، ج‏6، ص‏3361.

106. همان، ج‏5، ص‏2796؛ نيز ر.ك: ج‏1، ص‏152 و 153؛ ج‏2، ص‏808.

107. آسمان ها را آفريد بدون ستونى كه آن را ببينيد.

108. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏2785؛ نيز ر.ك: ج‏4، ص‏2044.

109. آيا زمين را )همچون( گهواره و بسترى و كوه ها را )همچون( ميخ هايى )براى زمين( قرار نداديم؛ سوره نبأ، آيه 6.

110. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3804.

111. همان، ج‏1، ص‏544 و 545.

112. همان، ج‏1، ص‏544 و 545.

113. همان، ج‏1، ص‏543.

114. همان، ج‏6، ص‏3633.

115. همان، ج‏4، ص‏2133 ،2132 و 2186؛ ج‏5، ص‏2983؛ ج‏6، ص‏3359 و 3360.

116. و شما را زوج هايى آفريديم. سوره نبأ، آيه 8.

117. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3804.

118. جايگاه هايى براى آن )ماه( قرار داد. سوره يونس، آيه 5.

119. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1765.

120. آسمان ها را آفريد بدون ستونى كه آن را ببينيد. سوره لقمان، آيه 10.

121. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏2785؛ ج‏1، ص‏152 و 153؛ ج‏2، ص‏1084؛ ج‏5، ص‏3095 و 3096.

122. همان، ج‏6، ص‏3633.

123. همان، ج‏4، ص‏1857 و 1858.

124. و هيچ جنبنده اى در زمين و پرنده اى أنيست مگر آن كه همانند شما امت هايى هستند. سوره انعام، آيه 38.

125. فى ظلال القرآن، ج‏2، ص‏1084.

126. همان، ج‏4، ص‏2441.

127. همان، ج‏1، ص‏545.

128. آيا زمين را )همچون( گهواره و بسترى و كوه ها را )همچون( ميخ هايى )براى زمين( قرار نداديم؟ سوره نبأ، آيه 6.

129. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3804 و 3715.

130. ر.ك: ص‏146 و 158 همين بخش از كتاب.

131. و همانا در آسمان برج هايى قرار داديم. سوره حجر، آيه 60.

132. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2132 و 2133.

133. و در زمين )كوه هايى همچون( لنگرهايى نهاديم )تا مبادا( آنها را بلرزاند. سوره نبأ، آيه 31.

134. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2376؛ ج‏1، ص‏152 و 153 و 384؛ ج‏5، ص‏2934 ،2549 و 2969؛ ج‏6، ص‏3888 3884.

135. پس به پروردگار مشرق ها و مغرب ها سوگند نمى خورم. سوره معارج، آيه 40.

136. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3703.

137. آرى تواناييم تا سر انگشتانش را )تمام و كامل( درست كنيم. سوره قيامت، آيه 4.

138. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3768.

139. همان، ج‏2، ص‏1120.

140. همان، ج‏3، ص‏1762؛ نيز ر.ك: ج‏5، ص‏2806؛ ج‏6، ص‏3714.

141. همان، ج‏1، ص‏53 و 54؛ نيز ر.ك: ج‏6، ص‏3606 و 3816.

142. همان، ج‏4، ص‏2133.

143. همان، ج‏1، ص‏59.

144. همان، ج‏3، ص‏1270.